Skip to main content

Full text of "humilbiav"

See other formats


هومر 


ابلیاد 


تهران ۱۳۷۸ 





عور قرت ٩‏ باک کم Homerus‏ 
ابلیاد / هوعر؛ ترجمه سعید نفیسی. [تهران]: شرکت انتنارات علمی و فرهگی. ۱۳۷۲. 
۰ص 

هه ISEN 94445-19946: Jly‏ 
فهرمتنویی براساس اطلاعات فیا (فهرمتنویی پیش از انتشار). 
عنران اصلی: Eliad.‏ 
جاب سیزذهم: 1۳۷۸ . 
۱ شعر برنانی قرن ٩‏ يا۸ .م ترجمه شده به فارسی. الف. نفیسی. سعد ۱۳۴۵-۱۲۷۴ 

مترجم. ب. شرکت انتشارات علمی و فرهنگی. ج. عران. 





AAT“ ۱ PA ۰۳۷ ÎT 
چ الف ۹ مد‎ 1۳۷۳ 
THT 
#9 ۷ ۳-۰ کسابخانه ملی ایران‎ 
پليان‎ ! 
لو لله ۴ و مر‎ 


جحاب اول ۰ ۱۳۳۷ 

جاپ‌میزدهم : ۱۳۷۸نیراژ : ۳۰۰۰ نسخه 

ق - ۰ ربالن 

آماده‌سازی‌وچاپ : شرکت انتذارات علمیوفرهنگی 
حق جاپ محفو ظط است. 





٩‏ شرکت انتشارات علمی و فرهنگی 

ت اداره فروش و فروشگاه مرکزی : یابان افریقاء چهارراه حقانی (جهان کردک) کو چۀ کان پلا ک ۴, 
کد پتی ۱۵۱۷۸ صندوق پستی ۱۵۱۷۵-۳۶۶ تلقن : ۱۸۷۷۴۵۶۹۰۷۱ فا کل ۸۱/۴۵۷۲ 

ت چاپخانه: خیابان آزادی. بش زنجان جنربی: محوطه سازعان میراث فرهنگی کشرر؛ تلفن: 
۹ ۰۱۸ 

ت فروشگاه یک: خیابان انقلاب, روبروی دراصلی دانشگاه تهران؛ تلف : ۶۴۰۰۷۸۶ 

ت تروشگاه دو: خیابان انقلاب» نش خیابان ۱۶ آذر؛ تلفی : 2۴۵۸۴۶۷ 

© فروشگاه سه: خیابان جسهوری. نش آفا شیخ هادی؛ تلفن : ۶۷۰۳۳۰۰ 

ت فروشگاه جهار: خیابان افریقاء کرچه گلفام پلا ک ۱؛ تلف : ۲۱۵۰۳۲۶ 


هر ست مندر جات 


د یباچ متر جم 

ا بلبات و أث نسد 

هومر و داستان جنشت ر وا 
اساطیر و نان 

سرود اسن 

سرود دوم 

سرود سوم 

سرود چپارم 

سرود پسجم 


ےط 


سرود شم 
سرود عقهم 
سر ود هشیم 
سرود نهم 
سرود دهم 
سرود باردهم 


سرود دوازدهم 


۱۹ 
۱۳۹ 
۱۶۷ 
۲۱ 
۲۳۷ 
۲۶۱ 
۲۸۵ 
۳۹۹ 
۳:۳ 
۳۷۹ 


۹ 
سرود سر دهم 
۱ 

سرود چپاردهم 
سر ود دا از اهم 


سرود ا نز دهم 


سرود برسم 

سرد ست ویکم 
سرود بستبژدوم 
سرود بست و سوم 
سرود بست ژ چپارم 


ضما ٹیم 


ا لاد 





دیباچة هتر جم 


در سه هزار سال پیش دو منظومه بزبان یونانی قدیم سروده 
شده که شابد بش از هر اثر ادبی دیگر در سراسر جهان شهرت 
واعتبار داشته‌باشد . منظومه اول‌راکه باید«حماسة یونانیان قدیم» 
دانست زان بونانی «ابلیاس»" با «ابلیادوس»" می‌نامند و وجه 
تسمیة آن از کلمة «ابلیوت»" بکی‌از نامهای شهر «تروا»* درآسبای 
صعب ست که «پر گام ° نبز ان مستفته‌اند ونو نانان قدیم ده سال 
آنرا شهربند کردند و سرانحام گشادند . آثاراین شهر را ارویایان 
در جایگاهی که اکنون بنام 1حصار لیغ» دهکده‌ایست در ترکة 
امروز بافته‌اند . اين حماسة منظوم بزر لك شامل بيست وجهار 
سرودست که هرك از آنها ابلیادوس نام دارد و همین حهت همه 
کناب را نیز همین نام خوانده‌اند . در برخی از زبانهای ارویایی 
این کلمه را 2ابلاد» تلفظمی کد و در عرف‌زیان فارسی نیز همین 


Pergamê -۵ ۲۳۵1۵6 ۴ Ilion ۰-۳ 1138008 ۲ Ilias -۱ 


۲ دیباچة متر جم 
منظومه‌دومرا سو نانی (رادوسئوس)۱ منتامندواین کلمه‌در 
برخی زدانهای ارو بای «ادیسه»۲ خوانده میشود و درزبان فارسی . 
نیز بیشتر بدین نام معروف شده است . 
دربارة اینکه گویندة این سخنان کیست و درچه زمانی 
می‌زیسته و آبا هردو کناب از بك سراینده است ويا ازدو گویندة 
مختلف بسار سخن رفته است وشمه‌ای از آن سخنان‌دراین‌دیاچه 
وبا ضمايم کتان خوواهد آمد . 
از دیاز سراندة هر دو منظومه را یك تن دانسته واو را 
بزبان بونانی «اومیروس»" وبزبان لاتین «هومروس»* نامیده‌اند . 
در کتأهای قدیم مایرعانت اصل ونانی نام وی را «اومروس» 
نوشته‌اند ودر زبانهای ارویای پروی از زبان لاتین ۲10۳۶۲ و 
۵ ضط کر ده‌اند » همین حهه در ابران امروز بیشتر بنام 
(همر» با «(هومر» معروف شده است . برخی احتمال داده‌اند 
که وی در فرن دهم پیش از میلاد زیسته باشد وهفت شهر مختلف 
ونان را زادگاه او دانسته‌اند . 
عصر زنرگی دوران پهلوانی دور بوده‌وخود درزمانی می‌زیسته 
هومر سراینده‌ای که‌ابلیاد و ادیسه‌را سروده‌پیداست که‌از 
که مردم حسرت آن روزگاران پراز شگفتی ودلاوری را می - 
خورده‌اند. . بدن گونه ببداست که هومر در همان زمانی که این 
وقایم روی‌می‌داده نمی‌زیسته است . هرودوت مورخ معروف 
میگوید : « بعقيدة من هومر و « هزیود»؟( شاعر یونانی قرن هشتم 


۳۵16 ۳8 ۷ 0۵ _Y و‎ _.r CûÛUEREUES ۱ 
۲۹91۵6 _* 


ادییات بونان بیش از هومر ۳ 

پیش از میلاد) تنها جهارصد سال پیش از من زیسته‌اند» . 

بنابر این گفته هومر معاصر «لبکور »۲ قانون گذار معروف 
سپارت بوده که درقرن نه پیش از میلاد زیسته‌است وبدین حساب 
سه قرن ہس از تصرف‌شهر تروادر جهان‌وده است . اما دانشمندانی 
که رایشان مصاب‌ترست عقیده دارند که تاریخ زندگی او را اید 
اند کی نالا تر از زمان لكو رك برد و در حدود سال هزار بش‌از 
مبلاد قرارداد . جنانکه در اسناد قدیم گفته شده‌است که لکو رك 
اشعار هومر را که درآن زمان در آسیای صغیر رایج بود » گرد 
می‌آورد ونسخه برمی‌داشت . از سوی دیگر پیداست در زمانی که 
این اشعار سروده شده شاهان ونان جلوه‌ای داشته‌اند ؛ در بونال 
هنوز سلطنت موروث برقرار بوده واین شاهان از نزاد بهلوانان 
داستانی بوده‌اند وهومر برای کام جوبی و خوشامد این شاهان 
این‌اشعار را دربارة بهلوانان سروده | ست . اننکه هومر می گو ند : 
(فرماندهی چندتن خوب نست » باید تنهايك سر کرده ويك شاه در 
سرکا رباشد» خود دلیل برین نکته است زیرا که ناچار درحکومت 
دمکراسی که بمدها در یونان برقرار شده گوننده‌ای نمیتوانسته 
است چنین سخنی از زبان اولیس بگوید . 
شکی نیست که یوایان قدیم پیش از نظم 
الیادوادسه ادیات منظوم داشته‌اند واز 
نجه بمارسیده‌است مسلم‌می‌شود که نخضستین 
سرایندگان آن سرزمین راهبانی بوده‌اند که پونانیان خود 


ادییات بو نان 
پیش از شومر 


سس 


1:۲ 011۳۳119 -٩ 


° دیاچه متر جم 
باشان «آلوئیدوس» می گفتند واین کلمه را امروز بزبان فراسه 
دآاند تافظ می‌کنند . اشماری که این گروه از 
سراندگان سروده‌اند سرودهای دنی بوده که در 
مراسم مدهبی تعنی می کرده‌اند و مانند همه اشعاری 
که بدین اندیشه و بدین گونه سروده شده با موسیقی 
توآم بوده است . تردبدی نیست که در آغاز پیداشدن هر زبانی 
نیزا زاینگو نه‌سرودسرایی مانندز ندخوانی ابران‌قدیم‌معمول میشده 
است . ناچار بدیهه سرایی دراین‌گونه موارد از سرایند گی بیشتر 
رواج داشته است . مدتها نگانه سراندگان همان راهان بوده‌اند 
که در سخن منظوم خود خدادان را می‌ستوده و کردار ورفتارشان 
را بنظم ادا می گر ده‌اند . 

ہس از آن دسته‌ای دیگر از سرابندگان بدیدار گشته‌اند که 
هومر خود ابشان را «دمیئورگس»" می‌نامد واین کلمه در زبان 
فرانه ( دمورز)؛ خوانده مشود . این دسته از سراندگان 
پیروزیهای پهلوانال را نیز بامناقب خدابان توآم کرده بودند . 

اندك اندك شمر غنایی و غزل‌سرایی نیز در آن کشور رواج 
بافته ودر اشعار خود مشتر باصطلاح رایج شعر فارسی «بهاربه» 
بعنی اوصاف بهار را می‌سروده‌اند ودر آغاز وبایان هر منظومه 
کلب «الینوس»* با «لینوس»" راکه بمعنی دریغ و افسوس است 
میآوردند » بهمین‌جهت این گونه از تعزلرا لینوس نامیده‌اند . 


16۲۳0۱۱۱۲2۵8 _¥# 11۳1۲110۱11۳20 ۳ ۵1 ۲ نش‎ 0101 08 7-٩ 
[ 1۷05 _¥# ۲۶۱10 هلا‎ e 


تردید دربارةه وحود هومر 0 
سیس‌نوعی دیگر از شعر بدید آمده است که در دلاوری 
و سو گواری خوانده می‌شد ودر آن نام «پنان»* خدای روشنابی 
وزند گی را می بر ده اند که درمان و دلداريی راازآومی‌دانستهاند ۰ 
و بهمین‌جهت ای گونه از تفزل را «پثان» نام گذاشته‌اند . در میان 
سا نها منظوماتی هم بوده که جنۀ دی نداشته است . 
نوعی دیگر از شعر را تنهادر جثن‌های زناشوبی می‌سرودند 
وشب هنگامی که عروس را ازخانة پدر بامشعل بخانشوهر می‌بردند 
در راه ازن گو نه اشعار می‌سر و د ند وان اشمار را دمناسست نام 
(هومن» "که خدای زناشولی بود » «هومنائیوس»" می گفتند . 
قم دیگری از شمر که رواج داشته مرانی بو ده است که 
می‌گفتند و بزبان فرانه « ترن » * م یگونند . 
۱ کان که در بارة هو مروانتساب الاد و ادیبه او ترف 
ا کر ده‌اند گفتهاند که نهتنها اندو منطو مه از دك کو بنده 
و جو دنو مر م 
نبست‌سلکه الاد محموعه سرودها ومقطمانست که 
گو ند گان مختلف » در زمانهای مختلف سروده وسیس آنها را ا 
هم گرد آورده‌و از آن کتابی ترتیب داده وتدوین کرده‌اند . اما در 
قرن هفدهم میلادی این‌عقیده سست شد ودانشمندان بزر ك بدلایلی 
ثابت کردند که سراسر ابلیاداثر طبع بك گوینده بیش نیست . برخی 
دیگر در بارة زمال سر و ده شدل این اشمار بر دید داشند و نها 


را از قرن دهم پیش ازمیلاد نمی‌دانستند ومعتقد بودند که بونانیان 


"۳:18 02 مج‎ ۳۳۲۵۵۸ Humenaios r Hurmên ¥ Pêan —1 


1 دیباچة متر جم 
قدیم قر نها پس از آن‌بشاعری آغاز کردهاندوحتی‌دراین‌زمینه بدن 
عقده گرویده بودند که الاد محموعه‌اي از سرودهاست که 
آندهای حند در قر نهای منعدد سروده‌اند وسیس آنها رانك دست 
و یك‌نواخت کرده و اتصرفاتی همان وهم آهنك کرده‌اند و بدین- 
گونه که امروز هست فراهم آورده‌اند وحتی برخی قسمت‌های 
کهنه‌تر را نشان‌داده‌اند . از آن‌جمله کسی از دانشمندان ارویامعتقد 
بوده که کتاب ایلیاد شانزده روش مختلف دارد وهر روش از آن 
از سراندة دیگرست‌و دين گونه‌بجای آنکه آنرا مطاق نسخه‌های 
رایج به بیست وجهارسرود تفسیم کنندباید بشانزده‌سرود تفسیم کرد. 
امروز این عقیده دیگر چندان معتبر نیست . بااین همه هنوزتردیدی 
در بارة شخص هو مروا لیاد و ادسه در سان هست و بر خی معتقد ند 
که هومر ام گوینده‌ای نیست بلکه اصطلاحیت برای این گو نه 
اشعار . 

بهتر بن راه برای روشن کردن این مطلب بده مطالعة 
دقنق در متن اباد و ادسهاست ودرین مقدمه هر دو منظومه اللاد 
وادیسه بدن نظر تحزیه شده است . ۱ 


اشاد و ادسه 


آغاز این منظومه کشمکشیست که در میان 
و گاممنون»۱ و «اخیلوس»؟ در گرفته است . 
آخیلوس که ازربوده شدن«بربزئیس"» خشمگین شدو بکشتی‌های 
خود باز گشت واز حنك شانه تھی کرد بواسطة تتس مادرش 
خشم رب‌الارباب رابر لشکریان جلب کرد .«ژوپیتر»" رب‌الارباب 
آگاممنون را بامید واهی فریفت و وی با همدستان خود بجنک ب 
مردم تروا آغاز کرد . از همان روز غبت آخیلوس محسوس شد . 
بوناتیان که نخست بردشمنان چیره بودند ویبای دبوارهای شهر 
ایلیون رسیده و آنرامحاسره کرده بودندسرانجام دربارة لشکرگاه 
و کشتی‌های خود نگران شدند . مصالحه‌ای برای اندلمدتی‌برقرار 
شد ؛ مرد گانر! تخاك سیردندوونانیان رای اننکه لشگرگاه خود 
را از سب دشمن بناه‌دهند دبواری ساختند وخندقی کندند . 
جوي مدت مصالحه سرآمد جنك را دوباره آغاز کردند . 
مردم تروا بونانیان را شکست دادند وگریزاندند . «هکتوری" 


اب-۳ 


تجزب ايلاد 


11:81 _ Erisêls _r بر ۳ ۵1111118 زر‎ ۳3312011112070" —1 
Hector_F Jupiter ۵ 


۸ دیباچه متر جم 
فراربان را تا خندقی که کنده بودند دنبال کرد ودر پایان روز در 
نحا در نك کرد .نوناننان که دلدوهراسان شده ودند بشتسانی 
جز آخبلوس نداشتند , نمانندگانی بر ای رام کردنوی فر سناد ند 
اما آخیلوس همحنان تن‌درنمی‌داد . 

در برآمدن آفتاب جنګ را از سر گرفتند . دلیرترین 
حنگجوبان بونانی زخمی شدند واز سداد بدر رفتند . نطارة این 
حال اثری در آخیلوس کرد اما تنها «پاتروکل»" را فرستاد از 
نزديك بنگرد .دراین میان هکنور از خندق گدشت واز دبوار نیز 
گذشت ویونایان بکشتی‌های خود پناه بردند . پس از چندی 
رو بدشین کردند ومدتی پیروزی بهرۀ دو لشکر نشد . سرانجام 
باردیگر بونانانشکت خوردند و ناجارشدند نخضت درلشکر گاه 
خود وسپس برروی کشنیها دفاع کنند . پاترو کل که نمرت زده 
ومتاثر شده بود نزد آخیلوس رفت وازاین پهلوان درخواست که 
نو انان را باری ګند یا دست کم وی را رخصت دهد سلاح بردارد 
و دسته «میرمیدو نها»" را بحنك برد .دراین‌هنگام روشنایی بسیار 
دید گان را خبره کرد و دبدند که کتی ( یرو تزبلاس» " را دشمتان 
آتش زده‌اند ومیسوزد . آخیلوس هنوز رام نشده ود ٤‏ در اندشه 
خود باندار بود اما باترو کل را رخصت داد بجای وی جنګ رود . 
وی سلاح آخیلوس‌را برداشت و سك رفت ولی راهنمایی‌هابی 
که باو کرده بودند درست نبود وخدای توانابراوخشم گرفت بدین 
معنی‌که «آپولون»" سلاح اورا از کار انداخت و («اوفورب»" 


- ۶[ب۳۵۸]۳0 ۲ ۷۲۳۳۳۱۱10۲3 ۰ Apollon ۴ Protëésilas‏ م ۳۳۵۳۵۵ ایآ 


تجزبه ابلیاد ۱ 
وی را زخم زد وهکتور هلاکش کرد . در همان جا که وی افتاده 
بود جنك سخت در گرفت . «آننیلو لوس»" رفت ومر ك پاترو کل 
را با خیلوس خبرداد و گفت بونانیان نمیتوانند مردم تروا را از 
خندقهای خود برانند . آخبلوس را دل ندرد آمد وخشم گرفت 
ونالید و کشند گان وی را تهدید کرد . اما سلاحی برای او نمانده 
بود ونمی‌توانست به‌رزمگاه برود . بااين همه براه افتاد ودرکار 
خندق استاد و از سخنان «ابرس»۲ دلیر شد و سین «یالاس» " را 
گرفت وسه‌بار در فراز خندقها فرباد کشید وهرسه بار مردم تروا 
بخود لرزیدند . سرانجام بونانیان جانی گرفتند وپیکر پاترو کل 
را درحایگاه امن گداشتند . 

در هیان اوان که مردم ترو| نزدیك کشتبها انحمنی گرد - 
آورده بودند ورای می‌زدند خیلوس نیزیو انیان‌را بانجمن‌خواند 
واز آنبس در پی‌کین‌جویی برآمد ودست از آرامش شست واز 
خشمی که دربارة ! گاممنون پر «آتره»* داشت دست کشد . 
«وولکن»* خدای آتش وفاز بدرخواست «نتیس»* خدای درا 
سلاح دیگری برایش‌ساخت . آنها رابرداشت و برمردم ترواتاخت . 
جنگ بکشتار بدل شد ویزودی در رزمگاه جزهکتورکسی بربای 
نماند و سرانجام‌وی نیز بدست آخیلوس ازپای درآمد . آخیلوس 
پیکر پاترو کل را باحترام بخاك سپرد . دراین میان «پریام» پهلوان 
سالخورد هپدر هکتور براهنمایی یکی از خدایان بجادر آخیلوس 


Tulcain —4 ATÊ ۴ Pallas __F 1۳18 ۷ ار‎ ۱۱110011118 1 
Prlam ۷ Thétis _# 


۱۰ دباچه مترجم 
رفت که پیکر هکتور راازاو بازخرد . آخیلوس در برایر 
درخواستهای این پیرمرد سر فرود آورد وپریام پیکر فرزند را با 
خود به‌تروا برد و مردم آن شهر با ناله واشك بخاکش سپردند . 
ازین زندۀ مختصر پیداست که ابلیاد حگونه اثر شاعرانة 

جالیست ونير آشکارست که این منظومه از روف نششه‌و گرته‌ای 
سر ودد شلد د وقسست‌های مختلف آن سوسته ودئالة نکدتگرست 
وناچارکاریك سراینده یش نٽ . در سراسر آل خشم آخیلوس 
ودلاور های وی هم پبوسه است و بنیادوقایم بران گداشته ۳ ۲۳ 
است » جنانکه اکر این مضمون را از آن بردارند دنگر جیزی 
نمی‌ماند . جزییات وقایع را نیز اگر از آن بردارند بسطلب زیان 
میرسد وپیوستگی را از میان می‌برد . بهمین جهت هیچ‌قسمت‌ازاین 
منظومه از قسست دیگی کته وجدا لست وییداست که سراسر 
این منظو مه داستان سوسته‌ای لو ده که سرانده‌ای همحتانکه 
خواننده سطلبی_ برمی‌خورد که دنالة سخنان يشن ومطالب 
گذشته است . 
شر ح دلاور بهای آخبلوس دوده و بعد ها قسمت‌ها یی بر آلن افز و ده‌اند 
درست نت و کسانیکه نرا بساختمانی مانند کرده‌اند که سدها 
رو ه کاری‌و نقش ونگاری ران افزوده‌اند بخطا رفته‌اند .متلا بك 
تن‌از خرده گیران گفته است که آنجه در اصل بوده سرود نختین 
وهشتم وبازدهم تا پیت وسوم بوده وشاید بتوان سرود یت 


تجزيۀ ادیسه ا1 
وچهارم را هم از قسمت‌های اصیل دانست واین نکته باآنچه پیش 
ازاین گدشت ودرنظر نقادان آاگاه مسلمستسخت مفابرت دارد . 
این منظومه نیز مانند الاد شامل ۲4 سرودست و 
این تقسیم خود قرینه‌ایست که سرایندة هردو منظومه 
يتن بوده است . سراسر این منظومه شرحباز گشت «اولیس»! 
وسفرهای او پس از جنگ ترواست که نکشور خود «اتاك»" 
برمی گردد . دراین حماسه گویندة این سخنان وقایم را از زبان 
بهلوان داستان آورده وحوادث ناگواری را که پس از رفتن از 
جزدرۀ «کالپو» "بر ا وگذشته نقل کرده است. در آغاز اين منظو مه 
گفته شده است که حند سال از گرفتن شهر ترواگذشته بود ودرین 
مدت اولیس بهوده می کوشید بکرانهای ابتاك برسد وزادگاه 
خویش را بازباید . هسروی «پنلوپ»*در مدت بيست سال که از 
شوی خر نداشت نمی دانست حگونه از دست کانی که خواهان 
ز ناشوی باوی بودند رهابی بابد . سرش («تلماك»* براهنمابی 
«مسنرو)؟ الهه خرد وهنر انحمنی از مردم گرد آورد ودر برابر 
خواستاران مادر برده‌از روی نانکارهابی که در کاخ اولیس رو اج 
داشت برداشت . از آن يس سوی «بیلوس»" و «لاسدمون»۸ 
(سیارت) دو شهر بونان رهسپار شد تا از «نستور»* و «منلاس» ۲ 
خر از بدر بگیرد. تا آن زمان تلمالك کودکی بیش نبود؛ از آذیس 
در کارها مردی ورزیده شد و اولیس جون باز گشت فرزندی دید که 


تجز یه اده 


Ithaque _ ¥ Ulysse ٩‏ 00۳ص ¥_ م۳۴۳۵ 
Lacêdërmoûne ۸ Pyloa ۷ ۷۲1۳8۳۷۵ _# "۳616۲:80۲۵ ۵‏ 
Nestor _4‏ ۰ ۵۳04۵1 اب 


۲ دباچه متر جم 
سزاوار نام اوست وشاسته آنت که وی را باوری کند . 
دراین ميان اولیس درجزيرة «اوزیژی»" بود و کالیپسووی 
رادر ۲ نحا نگاه داشته ود . این حزبرة افسانه‌ای را صسان‌جزبره‌اي 
ممدانند که امروز بنام کالییسو خوانده می‌شود . سرانحام خدایان 
بربی نوالی او رحم آوردند واز آن سرزمین دلگیر بیرون رفت ویر 
تخه‌نندی که خود ساخته نود نشت . اما کنه نیون فرو ننشسته 
بود وان خدای در اندیشه آل بود که ازپسر کین نستاند . تخته بند 
را توفان درهم شکست , با اننهمه‌اولیس از خطر حست وهنگامی 
که از گرسنگی وماندگی نزددك سردن بود بکرانهای جزبرة 
«شری»" سرزمین مردم «فناسی» " رسید . نام این‌جزيرة افانه‌ای 
در اصل بونانی «سکربا»* آمده و آنرا همان حزیرة «کورسرع 
امروز میدانند . «آلسینولوس»" پادشاه این جزیره بدرخواست 
وی بیش خویشش خواند . اولیس جون از پیش او رفت ماجرای 
خو دشتن را با مردم فثاس یگفت ونقل کرد چگونه نادهای توفانی 
بی‌دربی وی‌را بکرانهای مردم «سیکونی»" و «لوتوفاز»" ها 
(خورندگان میوة « کنار »۱ ) و سرزمیتی که « سیکلویها»" 
(غولان بك چشم) درآن جای دارند برده‌اند » چگونه « پولیفم» 
وی را دا همراهان در دخم‌خوش نگاه داشت .شرح جشن خو نین 
پسرزشتکار تون و کینه‌جویی‌از آن همه کشتار وچاره‌جوی‌هایی 
که نندیان راو وی |زاد کر ده است بان کرد . سیس‌داستان رفتن 
Coreyre 4  Skéria _¢ Phéaciens r Schérie ۲  Ogygle ۳‏ 


10 ۲118 __4 [0 (۲۱2۳8 ^A Cicaniena _¥ ۸10111019 —# 
Polyphêmêe ۱ Uyclopes ۰ 





تجز به ادسه ۲ 
نزد «اول» شاهی مهمان نواز راگفت که اگر خششهای ری را 
نپذیر ند وباندرزهای وی تن‌درندهند چگونه می‌رنجد » وجسان 
از آنجا بسرزمین «لستریگونها»۲ غولان مردم خوار جزیرۀ صقلیه 
(سییل) رفنه و سپس بحزبره‌ای که دران «سیرسه»" زن جادو گر 
مردم را بجانور بدل میکند ء از انحا بکشور ظلمات رفته که در آن 
روانهای مردگان را بخود خوانده است که خون قراننان را 
بیاشامند . سس از فریندگی آواز «سیرنها»* ( دختران دریاب ی که 
شمه تنشان ماهی بود) و از دهان غاد لاسلا ° ) گردان تنگه 
(مسین»)" با«شاربد»" رهابی‌بافت وخدای آفتأب بر اوخشم گرفت 
زبرا که همراهانش گاوان را سرب رده بودند . توفان بس از آنکه 
کشتی وی را درهم شکست او را بکرانة اوژیژی افگند . 

مردم فناسی ازاین داستانهای اولیس خرم شدند وهدابای 
بسیار باو دلاند ویکی از کثشهای خود را نوی سبردند که‌بز اد گاه 
خود بر گردد . ابن کشتی بیآنکه راه راکچ کند درب رامی پییو د . 
وی در خواب بود که کشتی بکرانة ايتاك رسید . مردم فنأسی وی 
رادر خوان بژاد گاهش فرود آوردند وخزاننی را که باوی نود 
همراهش کردند . چون بیدار شد وین کرد که مردم فثاسی وی‌را 
بکرانة سرزمین سگانه‌ای فرود ناورده‌اند نزد «اومه»" خو کان 
رفت که از همه چاکرانش باو دلیسته‌تر بود وآنجه راکه در غیت 
وی روی داده بودازاو شنید . بدینگونه تلماك از سفر باز گشت 


Seylla a» Sirênes ۴ Cireé ۷  Leatrygons ۲ وا وک‎ 
EHumêe „4 Charybde_y Messlne _¥ 


۱ دیباچه مترجم 
واز دامهایی که فرستادگان پناوپ‌در راهش گسترده بودند رهابی 
دافت . اولس راز دل را پیش تلماك گفت اما از وی خواست این 
راز رافاش نکند واز آمدن وی واندشهاش کسی راخر ندهد . 

اومه هم اولیس را بشهر برد ویکاخی که در ۲ نجاخو استاران 
زنش دست به‌دارابی وی بازنده بودند رساند . هیعکس بادشاه 
اتاك را در آن جامه‌های زنده و جینهابی که مینرو برسیمای اوفرود 
آورده‌ود نشناخت . تنها سی پیر ونیم جان که برروی سر گن 
خزیده بودهمتکه خداو ندگاری را که پرورده ودشی شناخت 
دم جنباند و گوش فرود آورد . پیرزنی «اوریکله»! نام نیز از 
نشانۍ که داشت بی باو برد . اولس از او نیز مانند تلمالك خواست که 
دم بر نیارد . 

پنلوپ خبر شد و آخرین چاره‌ای که یافت این بود همخوابة 
آن کی شود که در کمان کشی بیروز شود . اما اند کمان اولیس 
را یکشند وهردستی زاین کارناتوان بود . آن مرد گدا اجازه 
خواست این کار را بیازماد وسرانجام بدرخواست تلماك رخصت 
بافت . رنج نابرده کمان را کشید وتیرش بنشانه خورد . سپس 
بپاری پسرش و اومه وجاگروفادار دیگری خواستاران و 
همدستانشان را سزای خود رساند . اولس که سیما وزیاتی 
نخستین باز گشته بود خود را به پنلوپ شناساند . فردای آلروزاز 
شهر رفت تا از خشم خویشاوندان کسانی که ازایشان کین گرفته 
بود برهد وبدیدار پدر پیرش «لاثرت»" درخانه‌ای که در بیرون 


1۳۳8 -۲ Euryclêe ۲-٩ 


انلیاد و ادسه از باك سراننده است ۱ 





شهر داشت برسد . دشمنان در آنجا هم برو تاختند اما پس از چند 
دم زدوخورد بدستباری خدابان در مبانشان صلح افتاد . 
انلیادرا قطعاً سرانده‌ای بسیار وانا سروده و اددسه 
از باس یات یز ار شاعری سار تواناست و دراین‌جای‌سجن 
a.‏ . باید دید سرایندة این دو منظومه يك تن 
بو ده ا ست 0ا نه اجان برخی پنداشته‌اند دوتن بنام‌هومر بوده‌اند 
بانه . دراین زمینه بسیار گفتگو کرده‌اند وعقاید مختلف بسیان 
آورده‌اند حت درزمانهای باستتان تقادانی نوده‌اند 4 این دو 
منظومه را از نكٌ‌سرانده نسدانسته‌اند . این نقادان‌را بزناد بونانی 
« کوریزونت»۱ می‌نامند که بمعنی جداکننده وفارق باشد زیرا که 
فرق وجدابی درمیان این دو منظومه می گذاشتند . اما دلالی که 
دراین افتراق می آوردند سرسری ونابایدار بود . این دسته از نقادان 
همه نحاة مدرسة اول اسکندربه بودند و بظاهر کلمات وبالفاظ 
بیش از معانی توجه داشتند ودر نقدالشعر تنها بعرروض وسنایم 
لفظی می‌برداختند و صنام معنوی را ادیده می گرفتند . دلادلی که 
میآوردند بسیار ناروا نود » مثلا می گفتند که در ادسه تنها از نود 
شهر جزيرة اقرطس(<کرت»۲) ذکر رفته وحال آنکه در ابلیاد 
ذکری از صد شهر این جزیره هست واگر هردو منظومه از يك 
سرانده است حگونه است که در ایلیاد بهلوانان ماهی نمی‌خور ند 
ودرادسه می‌خورند ؟ سداست ت که این خرده کر ها تاحه اندازه 
بی‌بنیادست . 





۳۳۵ ۷ 0۳ فا‎ ٩ 


۹ دیباچة متر جم 

در زمانهای اخیر نیز برخی نقادان همان روش کوریزوتنهارا 
در پیش گرفته‌اند اما بحث را بمشتر جنعالمانه داده‌اند ودلاطشان 
متقر‌تر از دلابل نقادان اسکندرانست .دراین دو منظومه مطالعة 
دقق کرده ودر سان آن دو اختلاف آشکار افته‌اند . بدنگونه که 
ایلیاد ببانی مق‌ثرتر وساده ترست و ادسه بیشترجنبه اخلاقی دارد و نیز 
پیچیده ترست . 

در ابلیاد همه جاوجد ونشاطی‌هست ویبان شورانگیز گیرابی 
دارد ولی در ادسه ساسلة حوادت ووقام سرعت دریی بکدیگر 
می‌آید و گوبنده بیانی دلنشین تروسا زگارتر باروال مردم ولهحه‌ای 
متقن تر وژرف‌تریکار برده است . ابلیاد حماسة جنگی ورزمیست 
ودرزمانی سروده شده که ددوران بهلوانی نزدیکتر بوده و روح 
دلاوری در آن دميده شده است ودرحابی ساخته شده که میدان 
جنگ این دلیران نزدیك بوده ووصف رزمتاهها در آل دقیق تر 
وبطبیمت نزدیکترست . اما ادیسه آینه‌ای از تمدتی کاماترستکه 
بهنرها بشتر متوجه‌بوده و آساش زندگی‌درآن آشکارترست 
و ندنشگو نه حماسه‌ای از مردمیست که سوداگران و سباحت گران 
سرزمینهای دوردست وده‌اند . بثابر این بايد در زمانی سروده شده 
باشد که مردم در کار خود کامیاب تربوده‌اند ومردم بونان‌نخستین 
کامهارا در بازرگانی برداشته‌اند ونختین کارها را در دربانوردی 
کرده‌اند . حتی در تعبیرات والفاظی که‌دراین دو منظومه بکاررفته 
با آنکه روح حماسی در هردوهست تفاوت آشکاری هست جنانکه 


ایلیاد بزبان مردم «ائولی»' نزدیکتر وادیسه بزبان مردم پونان 
Kolie ٩‏ 


انلیاد و ادسه از نت سرانده است 1¥ 

ماننده‌فررست . 
ند نو نه برخی نفادان زمااهای اخر ايلاد وادیه را ازدو 
شاعر محتلف می‌دانند که نه‌در نك زمان زسته‌اند ونه درىك‌مکان . 
ولی بیاری از نقادان که رایشان مصاب‌ترست این عقیده را رد 


اسلامی و اساطیر بو نان در ضایم کتاب بتفصیل‌سخن خواهیم گفقت. 


مسکنند. ودراین باره ودربارة زادگاه هومر وهومردر معارف 


هومر و داستان جنک تروا 


از همة داستانهای بهلوانان ونان مهمتر داستان 
شهر بندان شهرترواست. درهمهُ سرزمین يونان‌يك 
با چند پهلوان را نام می‌بردند که می‌گفتنددراین 
کارزار معروف شر کت کرده‌اند . همین‌داستانها را هومر بزر گترین 
شاعر ونان در الاد نظم کرده است . خلاسةاین داستال جنینست : 

در کرانة آسیایی یونال شهر پر نعمت ونیرومندی بنام تروا 
با ابلیون بود که بر فراز تبه‌ای در بالای ستر رود «سکاماندرع۱ 
ساخته شده بود . دیوارهای انرا «بوزشدون»" و «کرونوس»؟ 
ساخته بودند . پرنام پادشاه تروا پنجاه پرداشت که در میانشان 
هکتور از همه دلیرتر و «پارس»* از همه زیباتربود .اندکی پیش 
از آنکه پارس بحهان آید ؛ ببربام پیش گویی کرده بودند که این 
بسربراي او شوم خو اهد بود .دستور داد وی را در سابائی‌نزديك 
کوه ایدا بگذارند اما خدایانازاو پاسبانی کردند و وی,چوپانی, 
را پیش گرفت . روزی که گلهة خودرا در کوهستان می‌حراند 


داستان 
شهر بندان تر وا 


۳۶۳۱8 ¥ Cronos _r 9810و‎ _¥ Scamandre 1 


سهالهه «هرا»۲ و «آتنه»۲ و «آفرودت»" بیش او رفتند وازاو 
بر سیدند که کدامشثان را زداتر می‌داند . بارس آفرودت الهه 
زسای‌را بر گزید. هراو آتنه که‌در خشم‌شد ند دشمن‌مردم ترو اشدند. 

(منلاس»* بادشاه سیارت «هلن»* خواهر 2 کاستور ۲ و 
(بولو کس»" راکه‌زیباترین زنان‌بود بهسری برگزیده بود. پارس 
بشهر سارت رفت ودر آن شهر وی را لیکو داشتند اما درغیاب 
منلاس با هلن از آن شهر گربخت و خزانة آن پادشاه را باخودبرد . 

آ گاممنون برادر منلاس که پادشاه میسن دود واز همه 
شاهان ونان پیشتر توانابی داشت عزم کرد برود هلن را پزور از 
تروا بیاورد. از شاهان دیگر یونان درین کار باری خواست ؛ هرای 
الهه اسبان وی را که‌ازاین شهر بان شهر دربی دشمنان مردم تروا 
می گشت خسته کرد . با اینهمه هزار ودوبست کشتی جنگی وصد 
هزار لشکری که از همه جای ونان آمده ودند گرد آمدند . 
فرماندهان این لشکر بان از حنگحودان نامی ونان بودند مانند 
۲ گاممنون شاه شاهای 4 برادرش‌منلاس نىلور که مردی خر دمند 
نود وسه بزایر دیگرال در جهان زسته بود ؛ «آزاکس»* بر 
(تلامون»" که مردی دلیر بود وسیری داشت که از پوست هفت گاو 
درست کرده بودند » «بالاهمد»" مردی هنرمند که می گفتند خط 
وبازی شطرنج را بناد نهاده است ؛ «دیومد»۱۲ پر « تيده »۲ 
که آتنه الهه بشتبان او بود؛ «ماکائون»۳ که از راز دارو کردن 





۳۱۵18۲22 -۵ Mênêlas ¥ Aphrodite گر س‎ [(08 ۰ Hêra - ۱ 
Palamêde ٩۰ 'Télamon —4 گر‎ [076 ۸ Pollux ۷ Castor -( 
kiachaon 1r 18۵ ۱۲ 1101118418 ۱ 


۳۰ دیباچه مترجم 
همه بیمارها آگاه بود . ازهمه ناماورتر «اولیس» بادشاه «اتاك) 
بود که‌از دیگرال له بازتر وزبان آورتر بود ودیگر «اخیلوس» 
شاه «میرمیدونها» که از همۀ بونانیان دلیرتر و جابك تر بود . 

پیش‌گویی کرده بودند که اگر آخیاوس یاری نکند نبی- 
توانند شهر ترو! را بگیرند و وی دریای دیوارهای شهر پیروز 
خواهد شد وهمانحا حجان خواهد سيرد . مادرش «تتیس» الهه 
برای آنکه وی‌را از رفتن بکارزار بازدارد جامة زنان در برش کرد 
ونرد یادشاه«سیروس»" فرستاد و وی او را نزد دخترانل خود 
نگاه‌داشت . مردم بو نان دانستند وی بکحا رفته واولس را در 
بیش فرستادند . اما اولس يله او را بیدا کرد بدین گو نه که در 
دالانل سرای نبزه‌ای وسیری داشت وناگهان دستور داد شسور 
بزلند .دخترال شاه حون این بان را شنیدند گریختند وا خیلوس 
نیزه وسپررا پرداشت وبمیدال جنگ تاخت . 

لشکربان در ندر «اولیس»" در سرزمین «نوسی)»" گرد 
آمدند اما باد مخالف می‌وزید و «کالکاس»* بیش گوی گفت که 
خدابان در این کار دست دارند . برای انکه خدابان را رام کند 
می‌بایست | گاممنون دختر خود «افیزنی»* راقربانی کد و وی 
این کار تن در داد . می گفتند هنگامی که‌خواست این دختر را 
بکشد «آرتمیس»" الهه اورا ربود و گوزن ماده‌ای را بجایش 
داشت . 


Iphigênie _¿ CalchAs ۴ Bêolle ۳  Aulis _¥ SITUS ۱ 
fArLëmils _# 


حن تروا ۳۲۱ 


سرانجام بونانیان در کرانهة آسیا از کشتی پیاده شدند و 
کنتهای خود را نزدك کرانه کردند و گرداگرد لشکرگاه خود 
پرچین کشیدند . اما همة مردم همایه با مردم تروا همدست شده 
بودند وفرمانده‌اشان هکتور دلاور پسر پریام بود . شهرندان 
تروا ده سال کشید و دولشکر دردشتی که زديك شهر ود 
می‌حنکمد ند. خدادان نیز دودسته شده‌ودند "زوس آفرودت» 
و «آرس»۱ پشتیبان مردم‌تروا وهرا و آتنه پشتیبان‌بونانیان بودند. 

روزی آرس برگردونة جتگی خود ندست‌و بلشکر گاه‌مردم 
تروا فرود آمد واز بوتانیان کشتارکرد . آتنه هم بنوبت خویش 
بر گردو نه دیومدنشت واو را سنگ باخداان گماشت . آرس 
جون این بهلوان را دید خودرا بروی او انداخت که زخمی‌بر او 
بزند » اما تنه او را یناه داد ونیزۀ دبومد را متوجه ارس کرد ور 
شکمش زخمی زد . این خدای که بدین گونه زخمی شد گریخت 
وفریادی بر آورد که برابر بافریاد ده‌هزار تن بود ورفت بزئوس 
شکوه برد . زوس بتندی باو گفت : «بشکوه نزد من میا » تو از 
همه خدایان او لمپ منفورری» .درهمین سان‌دومددستآفرودت 
الهه را زخم زده بود . 

آخیلوس زنی زباروی «یربزیی» را برده کرده بود و 
دلدادۀاو بود . ۲ گاممنون واداشت وی راازاو ربودند . آخیلوس 
بسیار خشمگین شد ورا پردة خود رفت وگفت دیگر یاری 
بونانیان جنګ نخواهد کرد . درغیاب وی مردم تروا پیش بردند 


ATES ۱ 





۸ دییاچة مترجم 
وهکتور دشمنان را شکست داد ویس از کثتار سیار بلشکر گاه 
بونال رفت ومیخواست کشتیهایشان را بسوزاند . هیچ يك از 
دلاو ران بونان‌نمی‌توانتند وی را ازین کار بازدارند زرا که 
پهلوانانشان همه زخم برداشته بودند . «پاتروکل» که دوست 
ومیرآخور آخیلوس بود نزد وی رفت وازاودرخواست کرد که 
یاری ایشان برخیزد . آخیلوس تن‌در نداد ودين بسنده کرد که 
جوشن خود راباو بدهد که باآن بجنگ برود . پاترو کل مردم تروا 
را بازپس نفاند ولشک رگا یو انیان را از خطر رهاند اما بدست 

اخلوس از کشته شدن دوست خود بخشم امد 4 جوشنی 
را که خدایان برایش ساخته بودند دربر کرد » برمردم تروا تاخت 
وایشان را کشتار کرد و گریزاند . هکنور کوشید وی را از این 
کار بازدارد اما بدست آخیلوس کشته شد ووی پیکراو را سگردونة 
خود بست وگرداگرد باروهای ترو! گرداند . 

«یانتزله»۱ دختر آرس وملکهة «آمازونها»۲ بالشنکری از 
زنان وسپس «ممنون»' پسر «اورور»* با لشکریان زنگبار بیاری 
مر دم ترو | آمدند . آخیلوس شر دو را کشت . سس يارس یری 
انداخت که براهنیایی «فوبوس» با خیلوس خورد واو را کشت . 
پس از جنگی سخت.بونانیان توانتند پیکر او رادربابند . تتیس 
پیکر پر را باشکوه سيار بخاك سپرد وجوشن وی را باداش 
بدلاورترین پهلوانان داد وسهم اولیس شد . آژاکس چنانازاین 


۱2۲ ۲ Meron ۳ نش‎ ۲۲2۳0۵1125 ۳ ۳۳۵۲۱۲۳8611860 ۰ 


حنگ تر وا ۳۳ 
کار بخشم آمد که دیوانه‌شد ودرهمان حال شمشیر بدست بر گله‌ای 
از گوسفندان که‌پنداشت سران مردم‌یونانند تاخت‌و آنها راسربرید. 
چون خرد خود را بازیافت چنان شرمسار شد که شمشیررا در تن 
خود قرو برد. 

بونانیان ناجار شدند از «فیلوکتت»۱ که کسان هراکلس 
وتیرهای زهرآلود وی با او بود باری بخواهند . فیلو کتت هم با 
ایشان بجنك‌تروا رفته بود اما یکی از آن‌تیرها پای وی را ریش 
کرده. ود واز زخم‌پایش حنان بوی بدی می‌آمد که بارانش 
نخواسته بودند وی‌را در پیش خود نگاه‌بدارند واو را در جزيرة 
« لمنوس »۲ که کسی در انحا نود رها کرده بودند وده سال بود 
که ببدیختی درآنحا می‌زیست . اولیس دریی او رفت و وی را 
بلشگر گاه بو نانیان برد وماکائون وی را درمان کرد . اما اولیس 
وی را دایکی از همان تیرهای هرا کلس کشت . 
درشبهر تروا نی ود که زوس آنرا بمردم آل شهر داده‌بود . 
و بان «بالادیوم»۲ م گفتندوتاآنت درآنحابودکی نمی‌توانست 
ن شهر رانگیرد .اولیس‌جامة گدادان بوشد وشانه بدژرفت وان 
ترا رنود . 
سرانجام براهنمائی آتنه مردم بونان اسب چوبی بسیار 
بزرگی ساختند که اندرون آن تھی بود و چندتن از دلیر رین 
بهلوانان دراندرون آن بنهان‌شدند» او لیس ومنلاس و «نئوپتولم»؛ 
پر آخیلوس هم با ابشان بودند . سس سرایرده‌های خود را 


Neoptolême _¥ PFalladlûm _ Lemnos ۲ Philoctête _1 


٤‏ دییاچه مترجم 
سوختند و بکشتی نشستند وبادیان بر کشیدند ورفتند و وانمود 
کردند که از شهربندان تروا دست کشیده‌اند . مردم تروا که خود 
را آزاد شده میینداشتند این اسب جوبی شگرف را دیدند که 
بو نانان در آنجا گذاشته نودند. نخست نمدانستند با اجه کنند. 
«لا کونون»" کهك‌تن ازشان بود باټيزۀ خود ریهلوی ادن اسب 
زد وبانگ تھی بودن از آن شنید وچون گمان حیله‌ای برداندرز 
داد که از آل برهیزند . 

درین هنگام دومار سار بزر لد که خدابان بدخواه مردم 
تروافرستاده بودند از درا يرون آمدند ؛ لا کولون و دویسرش 
را در مان گرفتند وخفه کردند . مردم تروا فرب خوردند و 
رخنه‌ای در باروی شهر خود باز کردند . و آن‌اسب را چون غنیمتی 
جنگی و نشانه بیروزی از آڼ رخنه بشهر خود بردند . شب دیگر 
هنگامی که مردم تروا برای آزادی شهر خود جشن گرفته بودند 
بهلوانال بونائی سلاح ددست از شکم آن اسب درون آمدند . 
شکربان ونان هې که درپشت جزبرة «تندوس»۲ پنهان شده بود ند 
آمدند واز کشتی بیاده شدند واز همان رخنه شهراندرآمدند . 
مردم تروا که بدینسان فرب‌خورده بودند تنوانستند خود را یناه 
دهند . شهررا سوختند و تاراج کردند و مردم‌راکشنند وزنان را 
بو نائبان در ميان خود خش کردند . 

یکی از دختران پریام که «کاساندر»" ام‌داشت ویش گویی 
از دست رفتن تروا راکرده بود کنیزا گاممنون شد . دختر دیگر را 


Cassabdre ۳ "6۳0600 _xr [600۳ _1 


باز گشت هلو آنان ۲ 


که «پولیکسن»" نام داشت ومی‌بایست بهرة آخیلوس بشود برسر 
گور وی سر بدند . ( هکوت » زد بوه ريام باو یس ر س 
و [ ندرو ما زد سوه هکتور را بنئوپتولم دادند . آستتاناس 
پر هکنور را که کودکی بود از بالای بارو بزیر انداختند . هلن 
رانمنلاس باز دادند » وی شهر سارت از گشت واز آذیس وی را 
الهه‌ای دانسنند . 
از گنت وان مر دمان ونان می گفتن د که پهلو انا نشانرا خدایانی 
کهدو ستدار مردم‌نروا نودندآ زار کر دند ویش 
از انکه شهرهای خودیاز گر دند گرفتار حان‌فرسایی‌هابی شد ند که 
دربارة آن داستانهای سیار برسر زبانها بود . 

مگفتند ۲ گاممنون شاه شاهان جون میسن بر گشت بر ادر- 
زاده‌اشاگسست راکه ازن وی راه داشت کشت و کاساندر هم باوی 
کثته شد . همه کشتی‌های منلاس نابودشد و توفان اورا صر برد 
وهفت سال بس از آن توانست ونان بر گردد . 

کشتی آزاکس پسراوئیله را هم توفان بنخته‌سنگی زد و 
شکست وچون‌از خطر جت وبخشکی رسید فرباد کرد : «ابرغم 
خدایان من رستم» . هدا ندم بوزشدون باسه شاخه خود بر تخته- 
سنگی که آژاکس آنرا بدست گرفته بود زد واو را بدریا افگند . 

نتور وفیل و کنت وابدومنه از مردم اقرطس ودبومد راه گم 
کر دند و نادایشان‌را تا اسالیا برد ودرا نحا حندشهر را شاد نهادند. 

درمیان داستانهای این بهلوانان که از گشته‌اند داستان 


Folyxêne + 


۹ دباچة مترجم 

باز گشت اولیس از همه معروف ترست که هومر در منظومة ادیسه 
آنرا بنظم آورده است . کشتی‌های اولیس‌را نخست توفان‌بسرزمین 
لوتوفازها (کنار خواران) برده بود » دسته‌ای ازهمراهانش موه 
کنار خورده بودند که هر کس از ان بخورد گدذشته را ازباد 
می‌برد . ایشان هم زاد گاه خودرا از بادبرده بودند و نمی‌خواستند 
از آنجا بروند .برای‌اینکه ناگزیر شوند بروند آنهارا پنشییمن‌های 
کشتی‌ها سته بودند . سحزیره‌ای آنادانق ویراز گله رسبدند که 
جایگاه سکلویها بود که مردمانی غول يکر ودرنده بودند وننها 
بك چشم درمیان پیشانی داشتند . اولیس بادستیارانی که در یکی 
از کشتیهایش بودند بخشکی رفت و بغاریکی از آن مردم که پولیفم 
نام داشت رسید . آن غول با گلة خود آمد » درغار را با سنگی 
بز رآ گرفت ء سپس دوتن از باران اولیس را گرفتار کرد وایشان 
را درزیر آن نخته سنگ سودوخورد. بامداد فرداباز دوتن راخورد 
وچون از آغار یرون رفت آنرا با تخته‌سنگی بست . شب اولیس 
از باده‌ای که باخود آورده بود بخورد او داد » وی مست شد 
وبخواب رفت . آنگاه اولیس ویارانش يك‌میخ چوبی سبزرا در 
آتش گداختند ودر چشم وی کردند .وی کور شد و رفت درمدخل 
غار نغست تا نگدارد از انحا سرون رو ند. اما چون پولفی‌خواست 
گلة خود را از غار بیرون ببرد اولیس وبارانش در.زیر شکم این 
چانوران خزیدند وخودرا بیشم‌های آنها حساندند و بدین گو نه 
از آتحا رون رفتند . 


باز کشت هلو انان ¥ 


سپس کشنی‌های اولیس بحز برۀ خدای بادها رسید که‌«الول»۱ 
نام داشت . وی مشکی بيار زر لك باولیس داد که بادهای سخت 
را در آن جای داده بود وباو سبرد که سر آنرا باز بکند . اما باران 
۰ اولیس که می‌بنداشتند در آن گنحی بنهاست سر اترا باز کردند » 
ادها از آن یرون جستند » توفان سختی درگرفت وکشنی‌ها را 
بجزیرة لتریگونها برد که غولانی مردم خوار بودند . ابشان 
با سنك همۀ کشتی‌ها را شکستند بحز آن کشتی که اولیس برآن 
درنشته بود . چون جز بك کشتی برای اولسس نماند در جزرة 
سیر سه که زنۍ جادو گر نیز بهمین نام در آن بود اده شد » وی 
اران اولس نوشاه‌ای داد که اشان را سممای خوله درآورد . 
امااولیس با گیاهی سحرآمیز که هرمس باو نشان داد در پرابر 
جادوهای آن زن استاد و وی را ناگزیر کرد بارانش را دو باره 
سیمای آدمی زادگان داز گردائد . 

اولیس پس از آنکه یك سال نزد سیرسه ماند بان سوی زمین 
بسوی معرب رفت » بسرزمینی که پر از تیرگی وجایگاه مرد گان 
بود تا «تیرزیاس»۲ پیش گو را ببیند . درباز گشت از برابر سیر نها 
گذشت که اهریمنانی بودند با سردختران جوان و درچمن‌زاری 
نزدىك درا حای داشتند و آواز می‌خواندند تا مسافران را تخود 
جلب کند وآنها را بدرند . آوازشان چنان دل‌انگیز بود که هرکس 
آنرا می‌شنید فربفته می‌شدوجان برسر این کار میگذاشت . 

اما اولیس باموم گوشهای باران خود را بست و واداشت او 


۳1۳۵۵132 _'r Holê _{ 


٩‏ س ت ا 


1۸ دیباچه مترجم 
را بد گل کشتی بستند تا از آن خادو گران در زنهار باشد . سپس 
از تنگه‌اي که در مبان دو نخته سنگ ود گدشت که از دو سوی 
دو اهر دمن سار درشت برآن حبره شده بودند » از يك سوی 
کاریید که بها را در خود فرو میرد ودوباره باغرش هراس انگیز 
پیرون می‌کرد » از سوی دیگر سیلا که دوازده چنگ وشش گردن 
داشت که‌هر يك از آنها پیوسته بسری بود بادهان بسیار بزرگی 
که سه ردیف دنداي داشت . 
سرانجام بجزبره‌ای رسیدند که گله‌های بزره از گاوان در 
آل می‌جربدند واز آن آفتاب بودند . باران اولیس با آنکه وی 
ابشان را از آن کاربازداشته بود این حانوران مترك را کشتند . 
آفتاب از ایشان کین کشید و توفانی رابرایشان گماشت که کشتی‌ها 
را شکست ودستبارانل را غرق کرد . اولیس تنها ازدگلی الا رفت 
وجان‌بدربرد وپس از ده روز بجزیره‌ای از آن الهه کالپو رسید . 
این الهه وی را بخود پدیرفت » دل‌باو سپرد وباو پيشنهاد کرد 
کهاگر نزدش بماندوی را جاویدان می‌کد. اما اولیس نمی‌خواست 
اززاد گاه خود چشم بپوشد . کالی و هفت سال او وا در غار خود 
نگامداشت . سرانجام‌زلوس باو فرمان داد وی رارها کند . اولیس 
تخته‌بندی ساخت و بدان‌نست . بازتوفانی در گرفت و وی‌تخته‌بند 
خود وا از دست داد و بشنا بکرانه جز رة فتاسیی‌ها رسد . بادشاه 
آن جزیره وی را بنیکی پذیرفت و کشتی باو داد که سرانجام او را 
با تاك زاد گاهش رساند . 
بيست سال بود که آولیس از آنجا رفته بود . پدرش لاثرت 





باز کشت پهلوانان ۳۹ 
بیرشده و از شهر رول روه بود . مادرش از دوری او خود را 
بدار آويخته بود . پسرش تلماك که هنگام رفتن وی خردسال بود 
جوانی حر دمند ودلر شده نود . زنش ینلوپ که زنی برهیزگار 
بود غمگین ود و در بروی خود سته بود . می‌بنداشتند مرده 
است . شاهزادگان آن سرزمین کاخ وی رافرا گرفته بودند » گاوها 
و گوستندهاشرا می خو رد ندو می‌حو استند هس رش رانا گزیر کنند 
شوی دیگری برگزیند . پنلوپ بارای آن نداشت آشکار باین کار 
تن در ندهد وازیتان درخواست کرده بود درنك کنند تاوی افتن 
پارچه‌ای را که می‌خواست کفن لاثرت داشد بیابان رساند . روزها 
سرگرم این کار بود وهرشب پنهانی کاری را که همان روز کرده 
بود می‌شکافت واین پارچه هرگز بایان نمی‌رسید . 

او لیس بسمای گدایی اشکار شد . بحز سك یرش که‌ازدس 
شادشد جان سرد دیگر کسی او را نشناخت . لوپ گفته نود هر 
کس کمانی را که پیش ازاین اولس در انحا گداشته بود نکشد 
وتس‌هارا از انگثتری بگذراند همسر او خواهد شد . هیچ کس 
زور ثرا نداشت که آن کمان‌ر! بکشد. او لیس که هم‌چنان دسبای 
گدایی بود ی‌آنکه رنحی بکشد کدان را بزه کشد وتبررا از همه 
1 شترها گذراند وسیس بردراستاد ویاری تلماگ همة بدخواهان 
راکشت وخود را هسیر خويش شناساند ودوباره ازو برخوردار 
شرف , 


اساطیر بو نان 


بونا نیال قدیم نهار بات انواع و خدایان حند معتقد 
ان نو دند. هر از آثار طسعت‌را مانند آفتاب» بار ان 
"۳ رعد و برق؛ آتش؛» باد؛ روددارها ودرباها رامو لو د 
خدابان بار توانا که برتری بر آدمی‌زاد گان داشته باشند 
می‌دانستند . فکر توحد هنوز در مبانشان بیدا نشده بود و هربك 
از آثار مختلف و خصال انسان را از دیگری محزی وناشی از 
تبرو ی دیگر و خدایی دنگر می‌دانسنند » حتی برخی‌ازاین خدایان 
را رقب ومعارض دیگری می‌ننداشتند و گاه‌گاهی کشمکش و 
زدوخوردی در میانشان فایل بودند . 
برای هر بك از خدایان خود شکلی مخصوص تصور کرده 
بودند و کار معین وصنحت معین وحتی جایگاه معینی برای او فرض 
کرده بودند . معمولا هریك ازخدابان رابشکل مردی یا زنی محسم 
می کردند که ازمردان وزنان معمولی بزر لتر و زیباتر و نيك بخت‌تر 
و کامرواثر اشند » اما برای آنها شکل معین وحامه‌های معین و سلاح 
معن فائل بودند . این خدایان را «جاوید» می‌داننند وعشده 


اساطیر ونان ۳۱ 
داشتند که‌درایشان هم ما نند آدمی زادگان مل و شهوت وهوی 
وهوس و خشم ومهرو غم وشادی ورشلث وحسد هت . 

جون این خذایان را مانند آدمی زاد گان می‌دانستند برای 
نها خاندانی ودرمانشان خو شاو ندی قاثل و دنك والهمگان را 
هم ال خذابان می‌بنداشتند وسیاری از بهلو انان خود را بس 
رب‌النوعی با الهه‌ای می‌دانستند وبدین گونه برتری خاصی برای او 
در نظر گرفته بودند وناچاربرخی از خدایان برادرانی وخواهرانی 
درمبان خدابان و الهکان دیگر داشتند . 

داستانهای دسیاردر بارة ولادت و کارها و کرامن‌ها ومعحزه‌ها 
وحتی کشمکش‌های خدابان‌در میاناشان‌و گاهی نیز باآدمی‌زادگان 
در ونان رواج داشت که رشته خاصی در تار بخ این ملت سنو آل 
اساطیر یوتانی فراهم کرده است . 

در ضمن آنکه شکل وسیمای انسانی برای خدایی با الهه‌ای 
قاثل بودند آن نیروی طبیعت را که این خدای با الهه مظهر آن‌بود 
در نظر داشتند و گاهی برای همان یرو قردانی می کردند و ندر 
مسکر د ند حنانکه مثلا « نااد»! دعنی فرشتة آها را دختر جوان 
وزسائی سدانستند و در صمن او را تصوررب جشمه‌ساری مجم 
می کر دند و رودباری درنظرشاد هم آب روانی وهم مرد تناوری 
لود که‌سر گاو داشت ۰ 

هربك از نواحی بونان خداو ندانی مخصوص بحو د داشت 
که آنها را مخصوص بان ناحیه میدانستند »چنانکه هر سیلابی ٤هر‏ 


3618 08 ۱ 


۳ دیباچة مترجم 


جشمه‌ساری » هرقل کوهی خدابی با الهه‌ای مخصوص بخودداشت . 

در برابر این خدابان والهکان محلی خدایان و الهگان‌بزر گتر 
و نیرومندتری بودند که همذیبو نانیان ایشا رابهمان نام می‌خواندند 
وایشان‌را خداوندگار عوامل مهم طبیعت مانند روشنابی و آفتاب 
و آسمان و آتش‌و باد وباران وتندر وصائثه ونظار آنها میدانستند. 
از سوی دیگر هر شهری رب‌النوع آفتاب والهة زمین وخدای 
پیش گو بی مخصوص بخود داشت که با ارباب شهرهای همسایه فرق 
داشت ولی همان نام را باو داده بودند . بدین گونه در ونان عدۀ 
بسیار خدابانی بنام زوس بود که در دعاها وقربانی ها بهريكث لقب 
دیگری میدادند جنانکه تنها در شهر آتن نوزده «زئوس»مختلف 
وهفده «آننه» وبانزده «فویوس» بود . 

مدها رومیان برخی‌ازاین خدایان را با ارباب انواع خود 
تطبیق کردند وبهر بك از آنها نام یکی از خدابان رومی را که 
ملاس تر وشبیه‌تر بود دادند » همین جهت در ادیات ارویا گاهی 
در برابر یکی از ارباب اواع یونانی نام ارباب‌انواع رومیرا بکار 
برده‌اند وبرای اینکه خوانند گان کاملا باين موضوع وارد شوند » 
در قسمت ضمایم این کتاب بتفصیل در بارة خدایان مختلف بونان 
بحث شده است و اینكث] نجه در مقدمه لازمست» باجمال بشرح‌بعضی 
ازین خدابان » که نام آنها در متن کتاب آمده است » می‌پردازم . 

اد زوس («ژوپیتر» آرومیان) - تواناترین خدابان بو نان 
بود و وی را رب‌النوع آسمان وباران وتندر میدانستند و معتقد 


Jupiter ۲ EUS ۰-۱ 


اسباطیر ونان ۳۳ 
بودند که سلطنت ازاوست وبرخی | ز شاهان ونان خود را از 
ازماند گان وی میشمر دندوخوشبختی وبدیختی راازاومیدانسند » 
حنانکه هومر نیز بدین نکته اشاره کرده است . 

٣‏ هرا( «ژو نون »۲ رومیان )همر زلوس و الهه آسمان 
وماه وزناشوی ؛ ویاسان زنان شوهردار ویشتسمان اشان دردم 
زادن نود , 

۳ آرس" ( «مارس*» رومیان) - بسرزئوس وهراء خدای 
توفانهای شمال نود و قحط وطاعون و کشتار راازاو مسدانتند و 
بهیین جهت خدای جنگ‌هم بود . 

٤‏ هفائیتوس؟( « وولکن »" رومیان ) - خدای اتش 
و بدبنجهت خدای آهنگران و آهنگری نیز بودو باین مناسیت هومر 
ساختن جوشن واسلحة آخیلوس راازاو دانسته است 

٥‏ آنه"( « مینرو ۸6 رومیان ) - الهة آذرخش ( برق ) نود 
واو را پشتسان مردان جنگی مبدانتند که سیر خود را بروی 
ابشان میکشید واشان را درسان ابر‌ها بنهان میکرد وان نکات را 
کرارآهومر درابلادآوزده است . همحنین آته الهة هوش وخرد و 
هثر بودواو را خدای کفاورزی هم میدانتند . 

٦‏ هرمس؟ ( «مرکور»"" رومان ) - خدای ناد و همچنین 
رب‌النوع سخن آوری و اختراعهای ظریف وفصاحت وخط ودانش‌ها 
و کشتی‌رانی وراهها و بازرگانی وموسیقی بود واو را مخترع نی 


HephaistOoS مب‎ MANS _F گر‎ 1*8 ۳ ` ۱1110611 -۲ Hêra _ı 
Mercure ۷۰ Hermê -5 Minerre _4A  _Athênêe چپ‎ Yulcaln ۴ 





٤‏ دییاچة مترجم 
وجنگ میداد . 

۷ فوبوس۱ («آبولون»" رومیان) - خدای آفتاب و بمعنی 
درخشان است واو را خدای جراگاهها وباسان گله‌های گاوان 
میدانستند وهمچنین خدای جوانی وورزش هم بود وورزشکاران 
و کشت ی گیران ودو ند گان وشکارافگنان رایشتیبانی مبکرد وخدای 
پیشگوبی ومعجزه‌وشمر وموسیقی نیز بود . 

4 آرتمیس؟ («دیان»؟ رومیان) - الهة زمین و جشمه سارها 
ورودها ودریاچه‌ها ومردایها بود ویونانیان آن را خونخوار ومورد 
پرستش مردم وحشی میدانستند که آدمیزادگان را برای اوقربانی 
می‌ کر ده‌اند . 

به آفرودیت؟ («ونوس»" رومیان) - الهه‌بار آوردن زمين 
و گلها وباغها وبهار وهمچنین زیایی وعشق بود . 

۰ پوزئیدون" ‏ (« نپتون ۸6 رومیان ) -فرمانروای آبها و 
برادر زئوس وخداي درا وجشمه‌سارها . 

۹ هادس؟(« پلوتون » ۲ رومان ) که اصلا بمعنی نایدید 
است ؛ در نظر بونانی ها فرمانروای زر زمین ود و همین‌حهت 
او را زوس زیر زمین می‌گفتند وخدای مردگان می‌دانسند » 
همجنین خدای گنحهای زبرزمین وتخمهابی که در زرزمین نهفته 
است می‌دانشند وسرانجام او را قاسم تروتها دانتند . 

۳ دمتر!۱( « سرس »۳ رومیان ) - الهه زمین و کشاورزی 

Aphrodite ن‎ Dlane ۷ _ÃArtêınis -۳ گر‎ polln ۷ Phoebus -٩ 


Pluton ٩ + Hadès هد‎ Neptune ۸ ۳۲۵۸۵۵10011 ۷ ۲ وناط۵‎ ۴ 
08۳ ۲ Dêrmêtr 1١ 


اساطیر ونان ۳۵ 
وخرمن . ۱ 

۴۳ کورها (( برسفود»" ا «یروزریین»" رومیان)- دختر 
دمترو الهه رویدن گناهها . 

4ب دیونیزوس؟ ( « با گوس »* رومیان ) - خدای رویانیدن 
گیاهها وهمچنین خدای‌باده وانگور چینی ومستی بود وبعضی 
عقده دار ند که دیو یزوس از خدایان هند وده که بوتاننان نز 
آذرا برستیده‌اند . 

۵ - رل («سییل »۲ رومیان ) - خواهر وهسبر کرووس 
ومظهر طیعت وزمین بارآور و کشت ناکرده بود که او را مادر 

سشتر از خدایان می‌دانسند . 

٦‏ نره“ - خدای دریای آرام که هر گر باکشتی‌ها ناساز گار 
نبود و خدابی ملانم ودادگر بشمار می‌آمد . 

۰ يو انان قدم مك عده موحودات خارق‌الماده هم 
غولان معتقد ودند که می گفتند بیش از آدمی زاد گان‌در 
روی زمین بوده‌اند و آنها را غولان‌بادیوانی می‌دانستند که اززمین 
ز اده‌اند ومانند آدمی زادگانند اما قامتی نسار للند دارند وسار 
زورمندتر ند وبرخی ازآنها صد دست داشته‌اند ومی‌ندآشتند که 
استخوان آنها را در زممن دافته‌اند . 

غولان دیتر « نتانها »* ودند که آنها را یران گنا و 
(اورانوس» ۲ می‌دانستند و می‌گفتند که بازئوس وخدایان اولمپ 
Dionysos ¢ Preserplne r Persephone x Corê‏ 


۵۸۲۵8۵ -۸ wy bêle ی‎ Rhéa _F ۳۱۵۵۲18 ۵ 
Ouranus ۰ Titans ۵ 


۳۹ دیباچه متر جم 
کارزار کرده‌اند . زوس برای اننکه‌از خود دفاع کند غولانی را 
که کرووس زندانی کرده مود زادکرد: سس جنگ سختی در گرفت. 
زئوس صاعقه را روانه کرد وآننه با سپرونیزه بحنك آمد ٤»‏ 
هفاستوس باتك خود ودی‌نیزوس اسه شاخه خود سدان 
آمدند . تیتانها هم از سوی دیگر درختان و تخته‌سنگها وباره‌های 
کوه را يسوی ایشان می‌انداختند . در زمانهای بعد این داستان را 
آو رده‌اند که تمتا نها دو کوه لتد نی «یلبون»۱ و «اوسا »۲ را 
روی هم انباشته‌اند تا از کوه اولمپ بالا روند .در آن‌هنگام زمین 
سوزان بود » جنگلها از هم می‌باشیدند » دریا می‌جوشید : هوا از 
آذرخش تفته شده بود . سيس غولانی که‌ا خدادان اولمپ دستبار 
بودند تخته‌سنگهای بزر ‏ برروی‌تتانها انداختند ودراین کشمکش 
پیروز شدند . تبتانها را دربرتگاه انداختند واز آنحا بزیرزمین 
رفتندودر تارتار در زندانی روین که براز بخارهای نمتالك بود در 
تار یکی جاو ددان گرفتار شدند . 
نیز می‌گفنند یکی از آنهاراکه « آنلاد »۲ نام‌داشت درزیر 

کوه آ نش فشان اتا ز تخیر کرده ودند ودودی را که از دماغة کوه 
یرون می‌آمد تفس اومی‌دانستند وبانگی راکه اززمین برمی‌خاست 
غرش اومی‌پنداشتند وچون زمین‌می‌لرزید می‌گفتند وی جایجا 
می‌شود . 

اهریمنان بونانیان در برابر خدابان که آنها را زیا وسازگار 
می‌دانستند ومی گفتند مانند آدمی زادگانند سك موجودات زشت 





۴:۳۵ 18, هل‎ _ LISSA ۳ 13110۳1 ۱ 





اساطیر بونان ۳۷ 
که آنها را مانند زشت‌ترین جانوران می‌دانسشند نیز معتقد بودند . 
از آن جمله « فو رکیس»۱ و زنش « کنو»۲ بودند که می گفتند درته 
در باحای‌دار ند و توفان‌را فراهم‌می کنند. دخترشان «ا کمدنا» "الانه 
زف زسایی را دارد که دارای حهرة دلیدیر ونگاه آرامست‌و بای تنه 
او مار بزر گیست که فلس دارد ودر غار زرفی جای گرفته‌است . 

عقده داشتند که شو هر ش (نفون» و اهر من گردایها 
وخدابی هراس انگیزست »سرهای مارانی ازدوشهاش بیرون آمده 
که زبانهای سیاه دارند وصفیروغرش آنها هول‌انگیزست وشرارة 
تسار از سکرش می جهد. عفد نو دند که ا کید تا اهر سان هراس 
انگیز دیگری زاده است از آن جمله «سریر» که هم سک وهم 
مارست ودربان‌خدای دوزخست» «اورتروس»* سگی‌که بانگی 
هول‌انگیز داردویاسان گله‌های «زرون»" ازغولانت» «شیمرع" 
که تن او حون‌تنه شیر و بزومارست‌وشراره ازدهانش یرون میآیدء 
در »۸ مارهفت‌سر که نفس آن کشنده است ؛ «سفکس»۱ 
اهرسمتی که سر آن چون سرزنال وییکرش چون پیکرشیرست 
ومسافران را می‌خورد » «سیلا» "از اهریمنان دربا که شش سرزشت 
خود را که هر بك سه‌ردیف دندان دار ند از زیرآب بروذمی‌آورد, 

«گره‌ها»۱۲ نیز از همین گروه بودند وایشان را سه زن 
می‌دانستند که تنها بسك دندان ویسك‌جشم دارند . دیگر 
«(گورگونها»" که چهره‌ای گرد دارند و همیغه درخشم‌اند 


Gêryon_F ۳۵8 ۵ ها‎ Echidna + (0۲ 8 
0۵۲01۲68 ۱۲ و۳۵‎ ۱  Bcylla 1. هم 1۱۳1۲۵ هدنر‎ Chimêre _¥ 


۳۸ دیباچه متر جم 
و چشمانی فروزان و دهانی دارند که دندانهای سفید بسیار 
درشت از آن سرون می‌آید . «هاری‌ها»" که‌آنها را برندگانی 
می‌دانستند که سرشان مانند سر زنانست وملاحان را می‌خورند 
و «ار نی‌ها»۲ که حامهساه در دارند ۾ گسوانشان مارست‌و جهر د 
هراس انگیز دار ند ومی گفتند در جانگاهمردگان هتند وتا زا نه‌ای 
بسك دست‌و مشعلی دردست دیگر گرفته مانند سان شکاری انگ 
می کنند ودریی مردم کشان هد . 
E 3‏ 

ترجبه ایلباد که درین صحابف اتنشار می‌باید منکی بترجمه 
فرائسهة آنست که کناشروشی معروف فلامار ون ۴۳٣۳211٥۸‏ 
بارها در باریس اتتشار داده . ضا بنتن فراننه وبوثانی که پول 
مازون u Na"‏ و برشاترن مصنعاحمن reءە¡م‏ وبول کولار : 
r‏ او دانشمندان فرانوی از روی معتمرترین نسخهای 
موجود این منظومه تنظیم و تنفیح کرده ودر چهار محلد جزو 
انتشارات‌دانشگاه‌های‌فر انسه France‏ مه Collection des Universitês‏ 
جاپ کر ده‌اند رجو ع کر ده‌ام . در موارد مشکوك ترجمه معروف 
لکنت دولىل عاعشاهه ندعم شاعر مسار مشهور فرانوی 
(۱۸۱۸ - ۱۸۹6) نیز رجوع کرده‌ام . 

اصل ابلیاد در زبان یونانی بفعرست اما جمله‌بندی و تلفیق 
وترکیب وروش سخن وسیاق کلام زبان بونانی قدیم با هیچ زبان 


۳۱۲۳۱۲۱۳۱۷۲۵۵ _¥ ۲۱2۳۵۵۵ - 


اساطیر بونان ۳۹ 
فارسی درآورد وحتی ترجما مصراع به‌مصراع وبیت بیت‌هم 
امسکنست و سیب‌همین دشواری؛ ترجمه‌های‌منظومآن درزیانهای 
دیگر هم فراوال ستت . 

چون معارف یونان قدیم در ایران امروز از راه زبان فرانه 
رواج افته قهرا ایرانیان کنونی درنامهای خاص بونانی از کسان 
وجانگاه‌ها ضط وروش‌فرانوی انس‌دار ندواگراصل تلفظ بونانی 
رعایت می شد مهجوروبیگانه‌مفتاد . اچار برای آنکه درذهن 
خوانند گان ابرانی شهه‌ای روی ندهدرعات سنت‌زبال فرانسه را 
که درایران رایج‌ترست کرده‌ام. تنها در برخی مواردکه ابرانیان 
ازدبریاز باصول تعرب وضیط تازی که در کتابهای باستانی ما رو اج 
دارد انس گرفتهاند برای اینکه ندعتی در فارسی گداشته نشود 
همانهارا مانند آخیلوس واقریطس وتراکیه مکرر کرده‌ام . زبان 
هومر در ایلیاد وادیسه زبان حماسی و کهنۀ ادییست . ناچارمی‌بایست 
درفارسی هم ز بان حماسی فردوسی و الفاظ معمول در شعر فارسی را 
بکار بہرم تا باصل یونانی نرديك تر باشد . 
طهران » ۱۳ بهمن ماه ۱۳۳۵ 


سر ود اخسن 


دهمین سال نگ «نروا» است ۰ 1 گاممنون» بادشاه آر گوس که 
برداري بونانان بهتروا لكر کشیده است + دختر اريرس لاهن فيد 
آپو لون را بفنیمت‌میگیرد ودرخواست تریزس دا برآي باز پس دادنت‌خترش 
بچيزي نمی‌شمرد . گر یزس‌بدرگاه آپرلون روی میآورد وازاوياري میجوید . 
آپولون برآگاممنون خشم میگیرد وبلائی بر سپاه بونان نازل میکند . 

آکاممنون باصرار سران میاه + خاصه «آخیلوس» هلواآن نامی 4 
وبرای فرونتاندن خشم آیولون بروردگار بونالی ‏ ناجار مشود دختر را 
بپدرش بازبس‌دهد . اما فرهان میدعد تا در عرض ابر بزلیی دخ زیپائی 
را که در جنګ به آخیلوس رسیده است از او بازستاند . 

آخیلوس خشمگین میشود وان جنگ کناره میگیرد وبه‌کنتی خود 
هي ود وآندوهناك می‌تشیند . مابرش انیس بر وردار دریاها به‌دلجو تیش 
مبآید واز ژلوس خدای خدایان در میخواهد که از بو تانیان (مردم آحخائی) 
انتقام اهانتی را که برآخیلوس رفته است بگیرد » وسپاه آخائی بخواست 
زوس گرفتار کیفر خدالی میشود . 


هرود تونن 


ای الهة شعر » خشم آخیلوس! فرزند پله را بسرای » خشمی 
دلازار که دردهای بی‌شمار مردم آغائی؟ را فراهم کرد و آا همه 
تفوس مغرور ودلیر را بکام مرآ" افگند و پيكرهاشان را طعمة 
سکان و برندگان بیشمار کرد » تا اراد زثوس* خدای خدایان‌انحام 
پذیرفت . ای آلهه » از آن روزی سخن آغاز کن که ستیزه‌ای شوم 
ميان | گاممنون" فرزند آنره" که پادشاه مردم بود و آخیلوس‌دلاور 
که از نداد خدایان بود تفاق افکند . 


ج 


| ب پهلوان نامدار بونالی - بدرش بله ۴162 پادتاه قوم میرفیدون ومادرش 
نتیس ا8ط بر وردگار در باهاست. تلفظ فرانری آن آشیل هللذطهش است . 

؟ ‏ منظور مردم بونان است . آخالی نام ناحیه‌ای از شه جربره بونان است 
که مردم آن مدتها حکومت بونان قدیم را بدست داشتند . جنگ تروا مان مردم 
آخالی ومردم تروا در آسیای صفیر روي میذ هد . 

۳ س در متن بونانی «اهادس» وغو است کهنام سرژمین مردگان و نیز نام 
خدای ان سرزمين است م 

؟ - 605 رور خدایان ؛ معادل ژویتر لائنی است ۰ 

۵ م۲۵ سالار بو تانان که برای گرفتن هلن ٤‏ زن برادر خود + 
که شاهز اده «ثروا» وی را ربوده بود باین شهر لشکر کشید . حنگ معروف تروا از اینجا 
آغاق شلف + #_ خر 





1 ايلاد 


ی سا کدامین خدا ابشان را در این ستیزه بهم انداخت ؟ 

آپولون" پر لتو" وزئوس . وی که بر ۲ گاممنون 
خشم گرفته بود دردی جانکاه در ميان لشکر بان براکند »ومردان 
لشکر از هرسوی روی بمرگ آوردند . این بدان سیب پود که 
آ گاممنون فرزند آتره کریزس" کاهن معبد آپولون راخوارشمرده 
بود : گربرس بکشتی‌های ظریف مردم آخاثی آمده بود تا دختر 
خویش را از اسارت باز خرد. فدیه بسیار باخود آورده‌بود ءوعصای 
زرین آبولون* کماندار را با رسمانهای خدائی دست داشت > 
از همةمردم آخالی » اما مخصوصاً از دو فرزند آتره؟ » که سران 
لشکر بودند درخواست می کرد که «آی فرز ندان آتره » شما بزای 
مردم آخائی که ساق ندهای سکو دار دد > امیدست خدابان که در 
کوهستان اولمپ"* جای گزین‌اند شمارا باری کنند تا شهر پربام' 
را ویران کنید » و سپس بی‌رنج بسرابهای خود باز گردید . اما آه 
می‌توانید دخترم را نیز بمن بازدهید » وبرای این کار فدیه‌ای راکه 


١‏ س تھ بروردگار شعر وهترهای زا و کمانداری ویزشکی وخدای 
فتاب وحامی فیبگوبان . الاممنون دختر کاهن معد آپولون را که بونانیان باسارت 
گر فته بودند تصاحب کرد وجون از بازیس دادن او خودداری نعود خود ولشکر باتش 
دچار خشم آبو اون شدند . Ghrysès ۲ Lêto ٩‏ 

؟ - عبای ژر بار بسیانهای منوب باپولون علامت کاهنی وی بوده -. 

۵ - منظلرر نکی آگاممنون بادشاد آر گوس وسالار مردم آخائی ودیگری ملاس 
بادشاه اسیارت است . هلن زن ز سای مدلاس را بارس شاهزاده تروا رید واس موحب 
جنگ درازی مان عردم آخائی ( بونانیان ) ومردم روا گردید . دراین جنګ ؟گاممنون 
سردار بوتانیان بود . : 

. س 17۲78 توعان معروفی که خدابان بونالی در قلل آن جا داشتند‎ ٦ 


۷ منظلرو شهر ترواست له بر یام PFLELITL‏ تشر باریس آخر ین بادشاه آن بود , 


+ ل 


سرود بحستین ٥‏ 
دراین‌جاست بپاس خاطر آپولون کماندار پسر زئوس پدیرید؟» 

آنگاه همة مردم آخائی زمزمه کنان گفتند «کاهن را باد 
پاس داشت » باید فدیة باشکوه وی را پذیرفت ». 

اما این سخن هیچ پند خاطر ] گاممنون نیفتاد . از سرخشم 
و کر‌کریزس را روانه کرد وسختی وخشونت فرمان داد که(اي 
پیرمرد » خویشتن را پاس دار ؛ تادیگر ترا نزديك کشتیها نبینم » 
خواه آنکه امروز در آن‌نخرامی دااننکه فردا بدان باز گردی. ۲ نگاه 
دیگر عصای تووحتی پیرابه آپولون نمی‌تواند بکار آید . آن کسی 
را که می‌خواهی تو باز نخواهم داد . درکاخ من » درآرگوس! 
دور از رادگاه خوش بر خو اهد شد . "نحا در برایر کارگاه من 
در رفت و امد خواهد بود » وهنگامی که بخوانمش ستر من 
خواهد آمد . برو : واگر می‌خواهی بیآسیب بگذری دیگر مرا 
بخشم مىاور » . ۱ 

این بگفت وپیرمرد از بانگ وی‌ترسان شد وفرمان برد . 
خاموش از سراسر شن‌زاری که‌دربا در کنارآن می‌غرید رفت وجون 
تنها شد از آپولون پسرلتو که گیسوان دلپذیر داشت بافروتشی 
درخواست کرد : 

«ای خدائی که کمان سیسن داری » ای خدائی که بشتسان 
کریزه" وسیلای" آسمانی هتی وشاهانه بر تندوس* حکمروالی » 
از من بشنو !ای سمینته؟» اگر گاهی برای تو عبادتگاهی بر افر اشته‌ام 


ا ۳۲05 ار ۲ Cilla ۳ Chrys‏ ۴ 15۳6008 اینها اسای 
نو احی‌است. د minthٍٍِ‏ ازالقاب ]پو لرت. 


لب 


۱ اناد 


که‌تو پندیده‌ای » اگر گاهی برای تو رانهای جرب گاوها ویزها 
را بریان کرده‌ام ¿ خو اهش مرا بهای آور . امیدست که تب های 
تو تقاص اشکهانی را که من در بیش بازما ندگان داناثه! ریخته‌ام 
بازستاند» . 

چون وی این بگفت » آپولوذ درخواستش را پذبرفت و 
بادلی خشمگن از قله‌های اولمپ فرود آمد » ترکشی را که دوسر 
آن نيك بسته شده بود با کمان بردوش داشت . تیرهابردوش‌خدای 
خشمگین انك می کردند » و وی‌می‌لرزید و مانند شب میگذشت. 
آپولون آمد ودر کنار کشتی‌ها جا گرفت ء وسپس‌تیرش‌را رها کرد . 
غربوی بیم افزای از کمان سیمین برخاست . نخست استران وسگان 
تیزتك رانشانه کرد .سیس تبردلشکاف خود را برمردان رهاساخت» 
وازن پس توده‌های‌هیزم که برای سوختن مردگان بکار می‌رفت 
همواره زدانه مسکشید . 
نه روزپیایی تیرهای‌خدای بدین گونه درمیان لشکر 
در پرواز بود. روزدهم آخیلوس مردم را درانجمن 
خواند . هرا" ؛ الهه‌ای که بازوان سشد دارد » تازه این‌اندیشه‌را در 
دلش حای داده بود . وی نگران بازماندگان دائائه ود که اشان 
را می‌دید بدین گو نه‌می‌میرند . پس هنگامی که همهآنجا بودند ودر 
انحمن گرد آمده ودند »خلوس بایاهای‌حابك بررخاست وباشان 


یب + ‌ 


بد 


1- ۲8986 عنظور هردم آخائی است که نژاد خرد را به داناله از هعسران 
زارس میرساندند . ۲ Her‏ هسیر زوس خداي خدابان ؛ معادل ژون 
در افسانه‌های رومی ؛ وی در جنگ تر وا طر فدار بو تانیان لو3 . 


سرود لخستین ¥{ 
«ای راد آ ره ۸ گمان دارم که بهمین زودی ما از الديشة 
خود باز گردیم » واگر بتوانیم از مرگ باز رهيم از راهی که 
آمده‌ايم برویم . جنگ‌وبلا که باهم فرازآمده‌اند سراتجام کارمردم 
آخائی رامی‌سازند. ‏ برو باز پیشگولی‌با کاهنی‌بااز خواب گزاری 
جوبا شوم ؛خواب نیز پیام زوس است . آنها بما خواهند گفت 
این خشم فراوان آپولون از کحاست . با حون از نذری تخلف 
شده‌است بهم برامده است ؛ ا بجهت آنکه از قربانی صد گاوی! 
فرو گزار شده گله دارد » آنگاه‌می‌بينيم که آبا وی وی بربانی 
بره‌ها وبزهای بی‌عیب ما پاسخ می‌دهد و تفضل می‌کند که بلارا از 
ما بگرداند با له) . 
وی این گفت وباز نشت , آنگاه کالکاس۲ بسر تستورآکه 
از بسیاری از پیشگویان بهتر بودوحال و آیندهو گذشته‌را می‌دانست 
برخاست .وی توانسته بود باهنررپیش‌بینی که از آپولون‌ببادداشت 
کشتیهای مردم آخائی را تا الون برد . وی فرزانگی لب سخن 
گشود و گفت : 
«ای آخیلوس که‌نزدزلوس گرامی هستی »می‌خواهی‌درینجا 
سیب خشم آپولون خدایگان کماندار تیرافکن را بیان کنم ؟پس‌من 
سخن خواهم گفت ؛ اما تو سخن مرا خوب درباب وس وگندیاد کن 
که براستی ازمن در گفتارو کردار پشتیبانی کنی . بدین سخنان 
کسی رامی‌بندارم بحشم آورم که در میاد‌مردم آرگوس ٤‏ ٿو انا تیش 


C۵1۵8 _۲ ۰ ]ګ رسم بود که صدگاو باعم قر بانی می‌کردند‎ C0 ٩ 
. کی ازاسامی شهر ترو است‎ ۲۱:00 ۴ ۸ _r 


۸ بلیاد 

بسبارست و همه مردم آخائی تفر مالو ی می‌رو ند . هنتامی که‌شاهی 
بر زبردستی خشم می کیرد همیشهبر اودست دارد .خوب می‌توانددر 
بکروز خشم خود را فرو برد» جیزی بازش نمی دارد که کينة خود 


ساز گار باشد . پس نو سین آباآماده‌ای که جان مرا از گزندیرهانی 
انه ۲6 

آنگاه آخیلوس که پاهای جالاك داشت باو پاسخ داد : «ای 
کالکاس ٤‏ خاطر جمم‌دار و ا نجه می‌دانی خشم خدایان را بازمی‌دارد 
هرچه راست‌تر بما بگوی . سوگند به‌آپولونی که نزد زشوس 
گرامی است ؛ وتو نیز آنگاه که می‌خواهی فرمانهای آسمانی را 
بربازماند گان‌دانائه آشکار نمائی از او درخواست می کنی ؛ که‌ت من 
ز نده‌ام و تا دراین جهان چشمانم بازست » هیچ کس از بازماندگان 
دا نا ثه نزدىك کشتبهای‌مادست سنئین خود را بر توفرود نحوآهد 
آورد » حتی !گر تواین جا از ۲ گاهمنون ام ببری که امروز بدنیا 
می‌نازد وبیش همه در این لشکر گاه از همه برثر است» . 

آنگاه پیشگوی فرزانه خاطر جمم کرد و گفت : 

رای نذری که بان وفا نشد ه است وقریانن صد گاوی که 
فرو گذار شده نیست که آپولون گله دارد . بلکه انتقام کاهن 
خویش رامی‌گیرد که آ گاممنون پیش از این او رایبازرد ویر اند 
ودخترش را از نداد وقدهه‌ای را که آورده نود نیدبرفت . از 
انروست که آیولون » خدایگان کماندار ء رنجهابی برشما فرود 





۱ منظور آگاهمنون اسه . ۲- از خشم آگاممنون نگران, است . 


سرود بحستین ۹ 
آورده است ؛ وبازهم فرود خواهد آورد . تا بازماندگان دانائه 
دوشیزه‌ای را که حشمان دلدوز دارد بی گفت‌گو و بی‌فد نه سدرش 
باز ندهند وصد گاو برای معبدوی در کریره قربانی نکنند بلای 
دلازار را از انشان باز نخواهد داشت . تنها آن روز است که 
می‌تو انیم او را اكرام کنیم و دلش ۳ بدست آورم» 

این گفت وباز نشست . آنگاه بهلوان دلبر وشاهزادة‌تو انا ء 
آ تاممنون دسر آتره / برخاست تسار عم ز ده دود اندرو نش 
انباشته از خشمی تیره بود » چشمانش اخگری فروزان می‌نمود . 
وی نخست چشم را بدخواهی برکالکاس دوخت و گفت : 

«ای پیأمبر بد بختی »هر گزتوچیزی نگفتی که‌برای‌خوشآیند 
من‌باشد .پیوسته دل تو ازین خوش بود که بدیختی را پیش گوئی 
کنی . اما هر گزنيك‌بختی را خبر نمی‌دهی وهرگز آنرا باخود 
نمی‌آوری . باز امروز آمده‌ای بنام خدابان ودر برابر بازماندگان 
دانائه نگوبی که اکر آیولون » خدانگان کماندار »> رنحی بدشان 
می‌رساند از آنست که من از پذیرفتن قدبة باشکوه دختر کربزس! 
سرباز زده‌ام . راستست » من سیار بهتر می‌پندم که وی رایش 
خود نگاه دارم . اورا حتی از کلیتمنستر" زن مشروع خود برتر 
می‌دانم . وی ەدر قامت ورفتار » هدر هوش وچابکی » هیچ|زاو 
باز نبی‌ماند . بااین همه اگر شماجنین یندید » سا زگرداندن‌او تن 
درمی‌دهم : بهتر می‌دانم لشكرم تلد رس و آسوده باشد تااشکه 
ازدست رود .اما بهرحال بی‌در نگ غنیمتی دیگر بر ام فراهم آورید 





Clytemnester _r Chrysês 1 


+ الاد 


تامن تنهاکی از مردم آر گوس نباشم که از غنیمت بی‌بهره باشد » 
چون این محرومی درخور شأن ومقام من نخواهد بود وشما همه 
می‌بینید که سهم مرا دیگری می‌رباید» . 

آنگاه آخیلوس که از نزاد خدابان بود ویاهای نافرسودنی 
داشت گفت : 

«ای پر نام آور آتره » تو در آز مانند نداری . چگو نه 

جوانمردان آخائی می‌توانند جنین سهمی از غنیت بتو بدهند ؟ 
چنانکه من‌می‌دانم ماخزان؛ مشترکی نیندوخته‌ايم . آنجه از تاراج 
شهرها بدست آورده‌ايم پخش کرده‌ايم . 1با سزاوار است که‌مردم 
دوباره آثرارو نهم بینبار ند ؟ هماکنون ازاین‌زنی که از آن خدایست 
جدا شوومامردم آخاثی »اگر روزی زوس بهرۀماکند که شهرتروا' 
رايا دوارهای استواری که دارد تباه کنیم » سه‌برابروچهار براثر 
آنرا بتو باداش خواهيم داد) . 

] گاممنون شاه در پاسخ به‌او گفت : 

«نه ٬نه‏ » اي آخیلوس که همانند خدابانی » هر چند دلاور 
باشی برسر آن ماش که اندشة خود را از من شهان داری . 
نمی گذارم مرا خام کنند و بفریبند . هنگامی که تو سهم خویشتن 
را نگاه می‌داری آبا چشم داری که من بدینگونه آسوده بنشینم تا 
از سهم خوش بی‌بهره‌ام‌کنند ؟ آبا بدین انگیزه‌است که مرا بباز- 
دادن ان کی که سخن ازو می‌رود می‌خوانی ؟ ار جوانمردان 
آخاگی سهمی از غنیست من ندهند که هنك خواهشهای من 


[۳۵18 ۰-1 


سس 


سرود بحستین 51 

وبرابر با آنچه از دستم می‌رود باشد جای سخن نیست . اما اگر 
۳ از من دریم کنند » آنگاه من می‌روم و آن تو با آن آژاکس! 
باآن اولیس" رام یگیرم - می گیرم ومیآورم» آنگاه خشمآن کسی 
را که بوی رومیآورم خواهند دید !... اما این اندیشه رابه زمانی 
دیگر بگدارم . ابتك بر سم و کشتی یاه را به دریای. پهناور 
درافکنيم » دسته‌ای از کشتی‌بانان برگزیده فراهم سازیم » سپس 
صد گاو قربانی را بر آن سوار کنیم ؛ کربزیس زیبارا 
بر کشتی بنشانیم : سرانجام اید از میان کبانی که در انحمن رای 
دارند» آژاکس با ایدومنه" بأاولیس اپزدی* را سروری ب رگزینیم» 
با خودت را ای آخیلوس ؛ که درمیان مااز همه هراس انگیزتری 
برمی گزبنيم ؛ تا قربانتی بکنی که بدان‌بتوان خدائی را که تیرهایش 
سبب چندین وحشت شده‌است آرام نماثی . 

آخیلوس که پاهای تندرو داشت چشم نیم‌بازی‌براو دوخت 
و گفت : 
( ! اي مردی که دلت به بشرم یآغشته است وتشهادر 

جستحوی سودی »چه‌سان‌می‌خواهی که‌از این پس یکی از مردم 
آخائی بتواند از ته دل فرمان‌تراببرد بادرپی دستوری‌برودیابجنگ 
تن‌یتن رهسپار شود ؟ زیرا برای کین توزی از این مردم جنگجوی 
تروانیست که من آمده‌ام این جا پیکار کنم . ایشان بامن کاری 

نکرده‌اند . هرگز گاوان ماده ومادبانهای مرا نز نوده‌اند » هر گز 


11016۳۵ ۳ Ulysse =¥ 1ھ‎ + 


۴ منظور اینست که از نژاد خدابان است . این نه از سرداران بزرگګه بونان 
در حنگك تروا عتد . 


o‏ ابلیاد 


خرمنهای بار آور وسودیخش مرا در «فتی»" تاراج نکرده‌اند . در 
میان ما کوههای سابه گیربسیار ودربای خروشان فاصله است .توبی 
و ای بی‌شرم » که درپی تو افتاده‌ايم» تا ترا خوش آید , برای 
پاس‌خاطر شما دوتن» منلاس؟ وتو آمده‌ايم تا مردم ترواراسر کوبی 
کنیم » و توازاین کاربا کی و یمی نداری > می‌خواهی مرا بیم‌دهی 
که سهم مرااز غنیست از من بگیری ؛ سهمی که من در برابرش آن - 
همه ر نج بردهام ومردان آخائی انرا دمن داده‌اند ! با انهه 
هنکامی که مر دمآ خا لی شهر آبادی از تروا را تاراج کنندھر گر سهم 
من برایر سهم تونیست . در کارزارهای سخت وپرشور » بازوهای 
منست که‌کار بزر لك از پیش می‌برد . اما چون برسر قسمت‌می‌رسیم 
بهترین سهم از آن تست . بالعکس سهمی که من بکشتی‌های خود 
می‌برم » پس از آنکه در کارزار با ندازه رنج برده‌ام » ناچیزاست . 
بااینهمه بآن دلبستتگی دارم . آما این‌بار باز بسوی فتی‌می‌روم . 
صدبار بهتراست با کشتی‌های خم گرفتة خود بخانة خویش باز گردم . 
من برخود نمی‌بندم که انحا بمانم وسرافکنده باشم وتوجاه‌ومال 
گردآوری» . 

۲ کاممنون ٤‏ یشتیبال مردم خویش » پاسخ داد 

رآه ٤‏ ا گر دلت تا این اندازه خواستار گریزست پس بگریز . 
من‌از تو درخواست نمی‌کنم اینجا بمانی تامرا خوش آید . دیگران 
سبارند که مرا بز رگ ندارند » و مش از همه زوس اخردمتد 
جاره‌جوی که پشتیبان منست . تو برای من بدنماترین شاهانی که از 


۱ ۳۲۳۱۶ نام تاسيهآي در آر گوس متعلی با خلوس. ۳ هل 6۲۱ ۸۲ 


سرود تین 21 
نژاد زوس اند . همواره خوشی تو برخاش و کارزار و جنگست . 
با اینهمه اگرتو زورمندی ء آسمان برتو این منت‌را دارد .با کشنی‌ها 
وهمراهان خود بخانه خویشتن رو » رو بر رعانای خود در «فتی» 
حکروا باش . من نیازی بتو ندارم و مرااز کینه‌ات باکی نیست . 
بااپنهمه » تهدید مرا بشنو . اکنون که آپولون می‌خواهد کریزئیس 
را از دستم بدر برد » من خود با کشتیها ومردان خوش میآورمش» 
اما من نیز بنوبه‌خود بخیمه تو می‌روم وبربزئیس! زیبا را کهسهم 
تست از آنجا می‌آورم » تاتو بدانی چسان از توزورمندترم . پس 
ازاین هم کی آنچنانکه با هسری سخن می‌گویند بامن سخن 
نگوید ودر برابر من با من برابری نکند» . 

این گفت واندوه دردل آخیلوس جای گرفت ودر سينة 
مردانه! ش‌دل در مان دو اندیشه نگران بود. آیا تیم تیزی را که‌در 
کناررانش آویخته بود اند نکشدوسك آشاره دتتران را وادار 
کندتا برخیزند وزادةآتره را یکشند ء باانکه کین خود رافرو نشاند 
وخشم خود را لگام زند ؟ اما در همان حال که اندیشه‌های خود 
را در جان ودل خویش زیرورو می‌کرد وشمشیر بز راک خود را از 
نام برمی‌کشید آنه" از آسمان فرودآمد . هرا الهه‌ای که بازوان 
سفبددارد و دردل خود هر دو دلاور را نکان گرامی می دارد » او 
را روانه کرده بود . آتنه در بشت سر آخملوس استاد ودست 
روی گسوان زرنش گداشت . تنها درچشم وی پدیدار بود . 


> الیة خردمندی ویروردگار جنگ وصلح‎ Athênê ۲ ۳۱۳186۵18 ٩ 
. دختر زوس خدای خدابان . ۳۲ ۵۲9 باتوی خدایان ؛ همر زوس‎ 


2 الاد 


هیچ کس دیگر نمی دیدش , اخلوس شک شگفت‌زده شد » بر گشت و 
دردم او را شناخت . فروغی هرا س‌انگیز در حشمانش برتو افگند 
ورویاو کرد وان سخنان تبز پرواز را گفت : 

«ای دختر زوس آمده‌ای جه کنی ؟ آمده‌ای که گتاخی 
گاممنون بر آتره را سی ؟ سار خوت ؛ آ ثرا برای تو بال 
می کنم وچنین خواهد شد . بزودی جانش را برسر این کستاخی 
خو اهد گذاشت» 

آنه » الهه‌ای که حشمان نیم ر نگ داشت ؛ يدو پاسخ داد : 

«من از آسمان فرود آمده‌ام تا خشم ترافرو نشا نم . می‌خواهی 
فرمان مرا ببری ؟ هراءالهه‌ای که بازوان سفید دارد ودردل خویش 
شما هر دو را سك سان گرامی میشدارد ؛ مرا روانه کرده است . 
زودباش ! این گفتگورا کوتاه کن‌تا دستت شمشیر نکشد . بدین 
سخنان بس‌کن وبرای اینکه او را سرافکنده کنی وی را بگوی 
که‌او راچه پیش خواهد آمد . بتو می گویم ؛ وچنین خواهد شد : 
روزی خواهد رسید که بجبران این ګتاخۍ که برتو رفته است 
هدانای باشکوه تو خواهند داد . بهسن سنده کن وفرمان‌س» . 

آنگاه آخیلوس تیزتك بدین گونه باو پاسخ داد : 

فر ما نی که از سوی شما دو : نن الهگان باشد فرمایست که 
باد پذیرفت . باهبه خشمی که دردل حای داده باشم 6 ان کار 
بسندیده ترست . هرکه فرمان خدابان را بردارد خدانان سخنش را 


می‌شنو ند) . 
این گفت ودست را روی قبضه سیمین شمثشیر نهاد . سیس 





سرود نخستین oo‏ 
شمشیر بزر ‏ را دوباره در نیام‌فرو بردودر پرابر بانگ آته‌سرفرود 
آورد . آنگاه الهه بسوی اولمپو کاخ زئوس رفت تابخدابان دیگر 
سو ندد ۰ 

تاانهمه دوباره آخیلوس باسخنان اروا بزادةا ره خطات 
کرد وخشم خود را سرداد : 

«ای که ازمستی خردرا از دست داده‌ای » تو که جشم سك 
ودل گوزن داری » هرگز تودل آنرا نداشته‌ای که‌با کسانت سلاج 
جنگ بپوشی وبابرگزبدگان مردم آخائی کمین کنی . چه‌می‌ترسی 
کهدر این کار یامرگ روبرو شوی . البته سود این بیشترست که از 
پهنة میدان فز دم آخائی‌دور نوی واز هرکسی که درروی توسخن 
بگوید هدایایی را که بدورسیده است بربایی . ای پادشاه که مردم 
خود رامی‌دری ؛ اگر زبردستان تو مردمی فرومابه نبودند » این 
آخرین بار بود که چنین گستاخی وخیرگی ازتو سرمی‌زد . 

اکنونمن رتو آشکار می کنم وسو گندی بزرگ می حورم 
سو گندیدین جو دست ».که جوب آن از درختی که در کوهستان 
از آن بر بده شده جداست وآهن شاخ وب رگد وپوستش راتراشیده 
است‌ودیگر هر گز نخواهد رست ودیگر گل تخواهد دادا » وانك 
دردست داوران‌مردم آخائی است که داد می‌دهند و نام زلوس باس 
آنرا ناه می‌دارند - ان سو ګند که می‌خورم ترا استوارترین 
سو ګند خواهد بود » می گویم روزی خواهد رسید که همة مردم 
آخائی در دل بر اخلوس دریغ خواهند داشت . از آن دم با همۀ 


0٦‏ آبلیاد 
نا کامیهایت تو دیگر نمی‌توانی درهیچ‌کاری سودی بایشان پرسانی. 
هنگامی که آنها صدصد از ضرت‌های هکتور حان‌ستان' از با 
درآیند آنگاه در اندرون خویش از خشم آنکه هرگونه پشتیبانی را 
از دلیرترین مرد خالی درم ورزنده‌ای دلت‌فرو خواهد ریحت» . 
زادۀ پله چنین گفت وچو بدستی خوش را که‌میخهای‌زرین 
آ گاممنون زادة آتره نیز از سوی خودسراپا خشم بود .انگاه 
نشور" رخاست ؛ ستور که ز بان ارم داشت وسخنگوی بلند آواز 
پیلوس " بود . بانگش شیرین‌تر از انگبین روان بود . تأکنون 
در گذشت دو بشت از نایا سدگان؟؛ را د ده نود که ناوي بجهان امد 
ودر سرزمین خوش پیلوس بر شده بودند » و وی اکنون 
بریشت سوم فرمانروا بود . بفرزانگی سخن آغاز کرد و گفت : 
«دریغا : سوك بزرگی برسرزمین آخالی فرود آمده است . 
چه خوشی برای پریامو پسران پریام‌وچه‌ماية شادی دردل‌مردم دیگر 
تروا خواهد بود اگر این کتمکش را که درمیان شماست‌دانند ۲ 
شما که سران بازماندگان دانائه* در انجمن ودر کارزارید زیتهار 
هردو سخن من گوش فرادهید . وانگهی من‌سالمندتر از شمایم . 
من بیش از این‌همداستان‌مردانی بوده‌ام که دلیرترازما ودند وهر کر 
۰ ۳ ۲ ك. ۰ ۳ ۳ 3 
مرا خود نشمردند . هنوز مردانی مانند برشو س با در توس" رشر 
Hector ۱‏ فرزند بر بام وبور تر بهلوان مردم تر وا ۲ Nestor‏ 
امیر بیلوس ۲- 3108 عمنظور مردمان است ‏ در برآبر خدابان که جاویدند . 


زئوس می‌رساندند . #_ Pirithoos‏ 4_ 1۳۲۵8۵ 


سر ود نجستین ان 
مردان سنه" وبا چون اگزادیوس" ویولیفم" ایزدی با چون تزه" 
بسراژه؟ که مردال جاودانی بو د ند ند یدهام و هر گز نحواهم د رد ۰ 
مردانی زو رمند بودند ودرمیان همه توانا مودند . باهشمنانی که از 
مبان همه زورمندتر بودند 4 بادیوال کوهتان » کشمکش داشتند 
و کشتاری ی‌درین‌ازایشان کردند برای اینکه‌به ایشان پپیو ندم من 
ازپیلوس » سرزمین دوردست ؛ رخت بردسته بودم . ابشان مرا 
بخود خوانده بودندومن فراخور نیروی خویشتن کارزار می کردم. 
آه که از مردمان ابن جهان دیگر کسی نمی‌تواند امروز بااشان 
درافتد . آری ؛ این مردال رآی مرا مي‌شنید ند و گفتهة مرا بكار - 


تو ای آ گامنون : هرچه دلاور باشی از اينکه دختری را که 
در دست آخیلوس است بربایی در گذر وفتیمتی را که مردم آخائی 
باو بخشیده‌اندازاو بازمگیر . تونیز ای‌زادة یله »> درییکار باشاهی 
که در برابرتست بای میفشار . افتخار شاهی که » عصای سلطنت 
دارد و پیروزمندی رازئوس هرفوی کرده است ؛ با آن تویکسان 
نست . تو زورمندی . الهه‌ای مادرت بود . امااو از بیش ازآنست » 
زیرا که فرما نروابرمردانی بیشتر از آن‌تست . توای زادةآتره خشم 
خود را فرونشان . منم که ازتو درخواست می‌کنم . خشم خود را 


۳1۷ [۲181113 ۳ 1 ۱01108 ۲ Sênêê ۰-۱ 
۳۱۳۵0 ۵ 116۵805 _F# 


0۸ ابلیاد 
EE‏ را پاس‌دار . مردم آخائی باروبی استوارتر ازو 

اه تون فا دين گونه پاسځ داد 

«ای پیرمرد آنچه تو می گوئی بہار خوب‌م یگوئی »اما این 
مرد می‌لافد که برتر از دیگرانىت » خداوندگار همه است مشاه 
همه آفر دد گانست » بهمه فرمال می‌دهد .امامی‌پندارم که فرما‌وی 
روان نحو اهذ ود ۲ اگر خدابانی که همواره زنده‌اند وبرا مردی 
جنگی آفریده‌اند 1با او راهم گماشته‌اند که برای این کار جزناسزا 
تنگوند؟» 

آخیلوس ایزدی ناگهان باو پاسخ داد : 

دا گر من در همه حال به نخستین گفته‌ات سرفرود آورم‌راستی 
مرا زيون وفرومایه خواهند دانست . بدینگونه دنگران را فرمان 
ده ومیاکه بمن فرمان بدهی . زیرا می‌پندارم‌ازاین پس دیگر فرمان 
ترا نبرم . اما باز سخنی دارم بتویگویم » آنرا درست دردل خود 
جای ده : بازوهای من در راد دختری پیکار نخواهد کردې نه‌باتو و 
نه ا دیگری . نحه من داده بودید هم شما از من بازمی‌ستانید » 
اما از هر چه جز آن که من نزدبك کشتی تندرو سیاه‌خود دارم تو 
حزی نحواهی برد . ساو آزمون کن‌وانان خواهند دید که خون 
سباه تو بزودی از سراسر زوسن من افشانده خواهذد شد» . 

حون ابن کذمکش گفتگ وهای درشت انحامیدهردو برخاستند 
وانهمن را در کنار کفتی‌های مردم آخائی بهم زدند . 

درآن ميان که آخیلوس بسایانهاو کشتی‌های‌نیکوی خودیاز 


نرود بخستین ا 
می گشت و پاتر و کل" پسرمنوسیوس" وهمراهانش نیز باوی بودنده 
آ گاممنون واداشت تا کشتی خوش‌ساختی را ندرا کشیدند . 
ست کشتسان بر گز ده در آن‌حاداد و صد کاو برای‌قربانی خدابان 
در آل سوارکردوخود کربزئیس زیبارادر آن‌برد وجا داد .سرانحام 
خود در کشتی تست واولیس زیرگ فرماندهی انرا ددست گرفت . 

بدین گونه بر کشتی نشستند و بزودی ازمیان آت نمنالگ رهسیار 
شد ند +در این‌منال زادةآ تره‌نمردان‌جنگی خود فرمان داد یکرهای 
خودرا باك کنند. ناجارخودرا باك کردنده آلود گبهای‌خودرا بذریا 
رختند »سيس صد گاو تندرست را با بزهابی چند در کنار درباي 
بی کران برای آاپولون قربانی کردند وجریی آنها بادودهای مارپیچ 
1سمان رفت . 
آزردگی بدین گونه در لشکرگاه سر گرم بو دند اما گامنون 
آخیلوس ‏ . تهدیدی را که بر آخیلوس کرده بودفراموش نکرد. 
بس‌روی به‌تالتیبیوس " واوریبات"* که پام وران ومیر آخورانزبر- 
دستش بودند کرد و گفت : 

(هردو بکشتی آخیلوس پسرپله بروید »سپس دست بربزگیس 
زیبا را بگیرید وبیاورید . اگر او شمارا باز دارد خود باهمراهانی 
بیشتر میروم واو را از وی میگیرم ؛ وابن براو گران خواهد بود». 

ابن فت و اشان را روانه کردو درشتی فرمان داد . ابشان 
دریغ گوبان رفنند و کرانة در ما را بیمو د ند ترا سابائهاو کشتی‌های 


18۸1۳0018 کرای نر ن دوست اخیلوس است . ¥_ Mengetlos‏ 
Eurybate ۴ Taltybios ۳‏ 


۳ الیاد 
میرمیدونها رسیدند . آنجا آخیلوس را نزدبك ساببان وکشنی 
سباهش افتند که نشسته بود . دیدار پیام آوران وی را هیچ‌شاد 
نکرد . هر دو در برایر امیر با ترس واحترام بسیار ایستادند » سخن 
نگفتند ویرسش نکر دند , اما وی دردل خود [گاه شدو گفت : 

(ادرود بر شما ای فر سناد کان وییام آورانل ز وس‌ومردمان ۱ 
نزديك بیائید . شا کاری بمن نکرده‌اید . تنها [ گاممنون تبه .- 
کاراست. اوست که شما را دریی بربزئیس جوال فرستاده است . 
هان‌ای پاتروکل ایزدی » بگو دختر را بیرون آورند واو رابایشان 
ده تا بسر ندش . اما شما پام آوران داید خود در پیش خدایان ودر 
بیش نابایندگان ودر پیش آن پادشاه سخن ناشنو »ا گر خودباری 
دیگر برای برگرداندن بلاهای جاتکاه بمن نیاز افتد » گواهان 
من باشید . ۲ گاممنون رادل از خشم آکنده است . نه بگذشته 
می‌اندیشد و نه با بنده » و نمیتو اندییند جگونه مردم آخائی‌میئوانند 
نزديك کشنی‌های خود بی آسیبی کارزار کنند» . 

این بگفت وپاتروکل فرمان دوست خویش را پذیرفت و 
واداشت تا رب لیس زسار! از سامان رون آوردند . وی را باثان 
داد تا سر ندش . ایشان از برابر کشتی‌های مردم آخائی راه خوش 
را پیش گرفتند وزن نیز بادربم درپی ایثان بود . آنگاه آخیلوس 
اگهان نگریستن آغاز کرد واز کان خود دور شد . رفت درکرانۀ 
دربا ی کف آلو د بنشست. دید گان را بردریای سیاه دوخت و بزاری 
با دستهای گشاده مادرش را باری خواند : 

2ای مادر ؛ اگو تو مرا برای زندگی سیار کوتاه زادی ء 


سرود لخستین 1١‏ 
دست کې میباست زوس اولمپ‌نشین که در بالای کوهها میغرد 
افتخاری یمن بدهد » وحالآنکه دران ساعت اندك پشتیبانی ازمن 
نمیکند » زرا انك ] گاممنون پسر آتره » امیر توانا » آمده است 
بامن برابری کند . سهم مرا از غنیمت گرفته و آنرا نگاه داشته . 
ددست خود مراغارت کردم است.» 

اشاث ربزان جنین گفت ومادر بلند بابه‌اش که نزدیدر بیرش 
هم‌چنان نشته بود از زرفنای گردابهای دریاسخنش راشنید .زود 
مانند بخاری از دریای‌سفید سر بیرون آورد » رویروی پسرش که 
اشك میریخت نشست . بادست او را نواخت ؛ با او سخن گفت 
وهمه نامهای وی را برزبان آورد : 

(فرزند من » چرا می گربی ؟ چه سوکی در دلت فرود آمده 
است ؟ سخن بگوی واندشه‌ات را از من نهان مدار تا هر دوهمه 
چیزرا بدائیم» . 

آخیلوس تیر رفتاربا گربه‌ای سخت پاسخ داد : 

«نواز آل ۲ گاهی . جه سود دارد حیزی را که میدانی‌ننو 
بگویم؟ مابه‌فب" شهر مقدس اتون" رفنیم وبسی‌از آنکه آنراوران 
کردیم همه چیز را از آنجا بعنیمت آوردیم . سپس مردم آخائی 
۲ نچنانکه روا بود آنچه را که تاراج کرده‌بودند با هم قسمت کردند 
و کریزشس زسارا برای زادة آنره گذاشنند . آنگاه کریزس ؛ کاهن 
آپولون کماندار » نزديك کشتی‌های مردم آخائی که زرفروئین 


-- مادرشی ۷ يتل )| برو رد گار دز باهماست ۰ ۳۳ ۳۳۱۳۵۵ 
۳ 1۵101 


دار ند فراز آمد . برای رهابی دخترش فده‌ای‌هنگفت آورده‌بود و 
روی عصای زرنش ریمان‌های ]ولون کماندار را ندست‌داشت . 
همه مردم آخائی زمزمه کنان یدیرفتند که ناد برمرد را دز رگد 
داشت‌وباید قدبةباشکوه ویرایذیرفت . امااین کاریسند ۲ گاممنون 
پسرآتره نبود . کریزس را سختی روانه کرد و بدرشتی فرمان داد . 
پیرمرد خشمگین رفت و آپولون که وی را سخت گرامی میدارد 
درخواستش را برآورد . تیری جانکاه سوی مردم آر گوس رها 
کرد و مردان یکی پس از دیگری جان‌دادند . هنگام آنکه تیرهای 
خدای بدین گونه از هر سوی برلشکر بی‌کران مردم آخاثی فرود 
مامد 4 پیش گوبی که همه حیز مىداند فر مان‌های ایرد کمانداررا 
برمااشکار کرد ومن بیش از همه بی‌درنگ رآی دادم که خدای را 
آرام کنند . در آن میان زادة آتره را خشم فراگرفت . ناگهان 
برخاست وتهدیدی کرد که امروز بحای آورده شده است : در این 
دم مردم آخائی که چشمان تیز گرد دارند » سوار بررکشتی ظرفی 
کریزئیس را باهدایایی‌برای خدایگان آپولون به کربزه می‌برند » 
ودر همین هنگام پیام آوران که تازه از سایبان من یرون رفته‌اند » 
بریز گس ۱ را که مردم آخائی بمن بخشیده بودند با خود می‌برند . 
پس برانست گر توانی بباری پسرت رحبزی . سوق او لمپ‌رو . 
اگر در گذشته بگفتار و کردار خواهشهای زئوس رابرآورده‌ای» 
امروز ازو باری بخواه . بارها در کاخ پدرم از تو شنیدم بحود 
می‌بالیدی و بافخرو ناز می‌گفتی که از میان‌خدایان تنها تو بودی که 


۳۳۱52۵18 _; 


۲ ل 


رود لخستین 11 
توانستی بلایی دلازار را از زئوس زادة کرونوس! پروردگار 
ابرهاي ساه بگردانی . ددینگو نه که حون‌خدابال اولمپ؛وخاصه 
هراویوزشدود" و آننه که رآ نها سروری داشتنده درصدد بر آمده 
بودند که زادۀ کرونوس را بزنحیر کشند . اما تو بیاری او فراز 
آمدی و آفریده‌ای‌راکه صدبازو داشت وخداو ندال اورا برباره؟ 
ومردم اورا اژئون* می‌نامیدند ودر نیرو برپدر خویش‌هم فزونی 
داشت برفراز اولمپ خواندی . آن آفریده آمد وباغروری که از 
پیروزی خوش داشت در کار زادۀ کرو نوس نشست . خدادان از 
دیدارش بیمناك شدند و دیگر سختی از ز نحر نرفت . اموز که 
در کنارش می‌نشیتی و زانوهاش را می‌فشاری همه اینها را بیادش 
آور . آبازئوس سزاوار نخواهد دانست که مردم تروارا یاری کند 
و مردم آخائی را که دەك از آنها سثتر نمانده است بدنالة 
کثتی‌هاشان ندرا باز گرداند » تا همه از بح هوش وخردشاه 
خود برخوردارشوند »و گاممنون پسرآتره نیزسرانجام» خود 
بداند آنروزی که هر گونه پشتیبانی را از دلاورترین کی از مردم 
آخالیدریغ داشت چه دیوانگی پزرگی کر . 

آنگاه تتیس گر به کان باو پاسیخ داد ۰ 

(1مفرز ندمن» جرا من‌مادر فلث‌زده ترا پروردم؟ پس جرا 
نزدیك کششهات نماندي تا از درد و رنج در امان باشی - باآنکه 
سرنوشنت بجای روزهای دراز تنها زندگی کوناه بهرة تو کرده 


1 وروح بدر زوس است واز زاده تروتوس زلوس منظور انت . 
Brlarëe _r Poseldon ۲‏ ۴ 880۲6 


۹1 ابلیاد 
است . ابنك نه تنها تو ناگزبر عمری کوتاه داری » بلکه درمیان 
اینهمه سیه‌بختی عمر می گذاری . دریغا » برای چه سرنوشت 
غم‌انگیزی ترا پیش ازین درخانة خویش زاده‌ام | 
اينك من بسوی قلة برف گرفتة اولمپ می‌روم و شکوفترا 
به زوس تندرافگن می‌برم » تا بینم گوش فرا میدهد يانه . 
پس خشم خود را بر مردم آخائی فرو نشان و تزديك کشتی‌های 
تندرو خویش بنشین وازجنگ خودداری کن.زئوس دیروز بدانسوی 
اوقبانوس رفته است تادر سوری ازآن حبشیان آزاده انبازی کندا 
و همه خدابان دربی او رفته‌اند . دوازده روز دیگر به آولمپ 
بازمیگردد . آنگاه یکاخ وی که آستانه‌ای از روی دارد رهسیار 
می‌شوم وزانوهایش را می‌بوسم و گمان دارم سخن مرابشنود» . 
این‌را گفت ورفت و آخیلوس را بادلی‌بر خشم درآنجا گذاشت » و 
ریز لیس وی همحنان در اندیشة آن زن اسیر زدایی‌ود که 
در کریزه بزور وناخواه ازو ربوده بودند . 
درین میال اولیس به کریزه رسید وصد گاو قربانی مقدس را 
با خود ىرد . 
همینکه کشتی از گذرگاه بندری که آبهای ژرف داشت 
گذشت ادیانها را فرو کشیدند و آنها را دریس کشتی سياه نهادند. 
پس از آن ریسمانهایی را که دگل از آنها برپا ایستاده بود زود 


1 - آشاره است بمرانیم خاص ی که در آن‌عصر در لیبی و دیوسپول ۲(198::01 
مصول بود » مشدرست که در مواقم معین 4 مردم آفرتقا بعتی حبتی‌ها بمعید زوس 
میرفتند ومجسمة زئوس ودیگرخدایان‌پیونان را پرمی‌گرقتند و بامرانم خاصی درمرامر 
لیسی می کر داندند .ان مراسم بااعیادوحشنهاسی هبراه بود ودوازده روز طرل‌بکشبد . 


+ ۰ 


سرود لخستین ۹1 
گستد و فرود آوردند » سيس به نیروی پارو تا بنز ديكك کر انه 
آمدند ا آنگاه رها را انداختندوندها را گره بستند و بکنارة 
شی‌زار فرود آمدند . صد گاو فردانی را که ندر آپولون کماندار 
کرده بودند پباده تردند . کریزئیس نیز از کشتی دربا شکباف 
سرون امد واولیس خردمند او را شر با نگاه برد ویدست بدرش 
داد و گفت ؛ 

«ای کریزس ١‏ مرا آگاممنون شاه مردم باینجا فر ستاده 
است نا دخترت رانزد نو بیاو رم وننام فرزندان داناثه صد گاو 
قربانی مقدس به‌آپولون تقدیم کنم تا مگر خشم این خدارا که 
تیرهای اوسب حندین زاری ویریشانی‌ما گشته است فرو نشانيم». 

ابن گفت ودختر را بدست پدر داد ووی او را بشادی 
پدیرفت . آنگاه بی‌درنگ صد گاو قربانی پروار را بترتیب در 
گرداگرد قربانگاه زیایی حای دادند . س دستهای خود وا 
شلد ودانه‌های حورا ی داشتند و کر بزس دستها را باسمان 
ر داشت و نانک للندی‌اي انها دعا خواند : 

دای خدائي که کیان سیمن داری » ونگاهانل کرنزه 
وسیلای ایزدی‌هستی : وشاهانه برتندوس" فرماتروائی » سخن مرا 
بشنو . تو پیش ازین هم نیازهای مرا پدیرفته‌ای . تو مرا بز رك 
داشتی و آسیبی سخت بلشکران مردم آخالی رساندی . س این- 
بارهم خواهش مرا بر آور : بلای جان آزار را از فرزندان دانانه 
نگردان» . ۱ 


'"TênêdoS ٩ 


11 أبلىاد 


چون این بگفت » آپولون درخواستش را پدیرفت 
هنکام ی که دعا بیابان‌رسید وجوها را افشاندند! بوزه‌های گاوان 
نر را بلند کردند . آنهارا سربریدند و پاره‌پاره کردند و راتهای 
آنها را که از آن‌خدایان بود حدا ساختند » از دوسوی جرنی 
بروی آنها گذاشنند ویاره‌های گوشت خام را روی آنها جای 
دادند . ہس از آن بیرمرد کاهن آنها را روی اخگرها ران کرد 
و بادةارغوانی رنگ تابان را روی آنهاربخت . در کنار وی‌جوانان 
جنگال های بنج‌شاخه در دست داشتند . سپس چون رانها پخته 
شد جکر نندها را خوردند 4 بازمانده را یر ساره‌های کوحكث 
قسمت کردند . سس آنها را بسیخ کشیدند و بادقت. بسیاربرشته 
کردند . سرانجام همه را ازروی آتش برداشتند . این کار که سایان 
رسد سور آماده شد . حشن ریا کردند وهمه از خوردنی‌های 
فراوان که بود بهرة خویش بگرفتند . چون تشنگی و گرسنگی‌را 
فرو نماندند جوانان دوستگانی را لبربز کردند . سپس در ساغر 
هرکس از آن باده ریختند که بیاد خدایان پنوشد . همۀ روز مردم 
آخائی هم آواز گشتند وبرایآرام کردن خدایان سرود خواندند 
وخدای کماندار, تیرافکن راستودند . اوهم تفضل کرد وپدیرفت. 

خورشید فرو رفت وتاریکی فرا رسید . در کنار بندهای 
کشتی در از کشبدند . سیس دامدادان که سییدمدم باانگشتان بشت- 
گلی نمابان شد بمیان دریا رفتند تا بلشکرگاه پهناور مردم آخائی 


! - از مراسم قریانی یکی أبن بود که مشتی چنل جوبرشجه با اندتی نمث‌برسر 
حجانو ری لد سر هی در ند بل می‌افنشاند ند ۰ 


سر ود بخستینن ۷ 
برسند . آپولون که از آنها خشنود گثته بود » نسیم ساز گار 
فرستاد . آنگاه دگل را برافراشتند و ادان سفد راگستردند . 
باد در بادیان افتاد ودر آن ميان که گرداگرد سینه کشتی موج 
خروشان میجوشید و بانك بلند میغربد » کشتی راه خود را 
می‌پیمود ودر آغوش خیزابه‌ها می‌شتافت . بدین گونه بلشگر گاه. 
بهتاور مردم آخاثیرسیدند . آنحایرای‌اننکه کشتی‌ساه رایخشکی 
سر ند آ ثرا کشیدند وسیس روی ماسه‌ها نرا راست کردند . آنگاه ‏ 
دراین هنگام زادۀ یله » آخیلوس ابزدی > که 
پاهای تبزرو داشت در کنار کشتی‌های تندرو 
خود نشته بود وهسچنان در خشم بود . نه بان انجمن رفت که 


د راو لمپ 


در آنا مردم پیروزی بدست میأآوردند ونه‌به‌ییکار رفت . دل - 
آزرده در زر ساسان خود سته ود واز هاهو ونبرد دریم 
داشت . 

از آل س جول سیبلدة دوازدهم نافت ¿ خدادان جاودان 
شه باهم او لمپ باز گشتند » 3 ز وس بیشاییش ایشان نود . 
سس درخو استهابی را که بسرش آخیلوس از و کرده نود باد 
داشت . از موج دریا سربر آورد وسبیده دمان سوی اولمپ 
و آسمان بهناور بر شد ۰ در انحا زلوس لئد اوا و دید که در 
گو شهای از ند تر ن فراز گاه او لمسب که فراز گاه‌های بی‌شمار 
دارد نشته است. دریای وی ژانو زد ؛ زانوهای وی را بكست 


حپ وز نحش را ددست راست گرفت ودرخواست کان بازادة 


۸ ابلیاد 


گرونوس چنین گفت : 

«ای زئوس ؛ اگر هرگز در میان خدابان جاوید بکردار 
و گفتار خدمت ترا کرده‌اماکنون خواهش مرا برآور وفرزند مرا 
که درمیان جنكک‌آوران از همه بم رگد نزديك‌تسرست پیر وزی 
بخش . اکنون آ گاممنون وررا سرشکته کرده است : بخش وی 
ر از غننمت ازو گرفته و نگاهداشته » ویدنگونه خودسرانه وی 
را تھی دست کرده‌است . توبی که بايد آبروی او را بر گردانی » ای 
زوس فرزانة اولمیی . پیروزی را بهرة مردم ترواکن تا روزی که 
مردم آخائی آبروی فرزند مرا بازگردانند و برنامیردارش 
سفزاند) . 

این گفت وزئوس گرد آورندة ابرها بدو پاسخ نداد . 
همحنان خاموش بر تخت نثسته بود . تتیس که از آغاز زانوهایش 
را گرفته بود الحاح کنان آنها را فشرد وبار دیگر درخواست کرد : 

« آه ترا سو گند ميدهم ؛ نوبدی قرین اجابت بمن ده وبا 
اشارة سر این درخواست راقبول کن بارد فرمای . تو نباید از 
چیزی بترسی » ومن درخواهمیافت که تا چه اندازه درمیان‌خدایان 
دیگر مرا خرد می‌شمار ند» . 

آنگاه گرد آورندة ابرها » زئوس سخت درخشم شد و 
پاسخ داد : 

«آه چه کار پردرد سری ! مگر تو میخواهی روزی که 
هراا میآید مرا با او در کشمکش بیفکنی ؟ او خود بی‌سببی 


| همر زوسن 


تا + 


سر ود بخستین 5 
همیثه در صددست که در برابر خدایال‌جاویدبا من بستیزه‌وپرخاش 
برخیزد ومرا مھم دارد که در جنگها باور مردم روا هسم . اما 
تو اکنون ازین‌جا برو ټاچشم هرا برتو نیفتد . منم که بايد نگران 
کار تو باشم ودرخواست ترا برآورم . اون برای آسودگی 
خاطر تو ا اشارة سردرخواست ترا می يديرم و بدینگونه گمان 
دارم سخن مرا ناور خواهی داشت » چه این اشارة سربالاترین 
گرو گانیست که من میتوانم در میان خدادان برای تضمین گفتة 
خویش بدهم. چون نویدی که با اشارة سرمن‌توآم باشدنه‌باز گشت 
خواهد داشت ونه هرگز بیهوده وفرینده خواهد بود . 

زادة کرونوس این بگفت وابروان سیاه را با اشارة قبول 
فرود آورد . گیسوان ایزدی خدایگان دمسی برروی پیشانی 
حاو بدانش برواز امد وفراخنای اولپ لرزه افتاد . 

چون آندو با هم رأی زدند از هم جدا شدند . تتیس اژ 
فراز اولمپ فروزان بدریای ژرف جست و زئوس بحانگاه خود 
رفت . همه خدابان باهم از نشمن خود بر خاستند تا بیشواز بدر 
خوش روند . هیچ بك بارای آن نداشت که در جای خود 
منتظر آمدنش اشد .وی همه آنهارا در برا ر خوش استاده بافت. 

اما زئوس تنوانته بود کار خود را از دیده هرا نهان 
بدارد . هرا گفت وشنید او را با تتیس سیمین ساق ؛ که دختر ره" 


۱ - 6۴66 خدای دربا که دختر انش نام ۲685ع بر درباي مذدیتر آنه 


اشار دای کف عاي نفد در باسنت ۰ 


.¥ ابلیاد 
پروردگار پیر درداست » دیده بود وهماندم این سخنان زننده را ه 
زوس بسر کرو نوس گفت : 

«ای‌نابکار » باز با کدام يك از خدایان گفت و شنید 
داشته‌ای ؟ تو همیشه دور ازمن بدین خوشی که نهانی زمینه‌ای 
بجینی وهرگز بارای آن نداشته‌ای خود بمن بگوئی در چه 
اندشه‌اي» . 

آنگاه بدر خذایان ومردمان بدین کو نه نوی پاسخ داد : 

(هرا ؛ امسدوار ماش همه اندشه‌های مرا ندانی . حتی 
تو که همسر منی با سانی پراندیشه‌های من دست نخواهی بافت . 
اگر جبزی هست که سزاوار باشد تو بدانی هیچ خدایی و هیچ 
آفریده‌ای پیش از تو آثرا درنخواهد دافت . اما آنجه را از همۀ 
خدابان پنهان میدارم هرگز درپی دانستن آن مباش وبیهوده 
برسش و کنحکاوی مکن» . 

هرای بلند بایه که حشمان درشت دارد باو پاسخ داد : 

دای زادۀ کرونوس هراس انگیز » این جه سخنانست که 
میگوئی؟ تاامروزتو نه‌دچار پرسش‌من بوده‌ایو نه‌گرفتار بازجویی 
من‌شده‌ای . اما امروزدر ته‌دل سخت‌بیمنا کم مادا تتیس سیمین.- 
بای » دختر «نره» برو رد گار درا » ترا از راه برده اشد . زیراوی 
سید مدمال آ مده است ودریای نو زانو زده است ومی‌بن‌دارم 
زانوهای ترا گرفته است و گمان دارم تو نیز ناگزیر با اشارة سر 
نو دی باو داده‌ای که اخلوس را باری کنی وهزاران مردم آخائی 
را تردیاك کشتی‌هاشاد قربانی نمابی» . 


سرود لحستین ۷1 

زثرس گرد آور ندة ار ها بدو چنین پاسخ داد : 

«ای الهة گتاخ که همیشه آمادة بدگمانی و بنداری . 
هیچ‌چیز من برتو پوشیده نیست . اما تو این کار را بیهوده‌میکنی : 
طرفی برنخواهی بست مگر آنکه بیش از پیش از دل من دورشوی» 
واین برتو گران خواهد بود . اگرآنچنانست که تومیگوئی ؛ البته 
من | نحه را که دلخواهم است انجام خواهم داد . بس خامسوش 
بنشین و فرمان مرا بشنو . اگر نرديك شوم ودستهای هراس انگیز 
خود رأ برتو فرود آورم از همة خدایان اولمپ برای تو کاری 
ساخته تحو اهد بود) . 

چون این بگفت هرای بلند پایه که چشمان درشت داشت 
هراسان شد وخاموش نشست ودل سر کش خوش را رام کرد . 

در کاخ زئوس همه خدایانی که از "سمان زاده شده‌بودند 
بخثم آغازیدند . آنگاه هفتو سا » هنرمند نام آور » لب سخن 
گنود تا دل مادرش هرا را که بازوهای سفید داشت بدست آورد 
و گفت : 

«اگر شما برای خاطر اپایندگان هردو بدینگونه با هم 
درافتید ودرمیان خدابان چنین هیاهو افکنید کاری بس دلازار 
و ناسازخواهد بود . اگر کار بجای بد بکشد دیگر بزم سور و 
سروری نخواهید داشت . هرچند مادرم فرزانه باشد اینجا پندی 
باو میدهم : بايد درپی آل باشد که پسند خاطر زئوس را فراعم 
سازد » تا آنکه پدر ما دیگر با او ستیزه نجوبد و بزم ما را پریشان 


1 = ودااوعانع] فرزند زلوس خداي اتش دود انگیز . 


اف ابلیاد 
نکند . زرا اگر این خداوندگار که تندر را از افراز اولمپ‌حهان 
میفرسنند و درخش را روان میکندا درصدد بر آید که همۀ خدابان 
رااز تخت‌ها بزیر افکند هیچ‌کس نیت که با او بارای برابری 
داشته باشد . ای مادر » آ گاه‌باش وبرو وبکوش تا باسخنان آرام - 
بخش دلش را بدست آوری ؛ وهماندم آن خداوندگار که اولپ 
زر فرمان اوست باماساز گارتر خو اهد شد» . 

این یگفت و پیش پای خود جستی زد و ساغری را که 
دو دسته داشت دست مادر داد و گفت : 

«مادر » نهر حه پیش ابد تن درده واندوه خوش را دردل 
نهان‌دار . نمیخواهم بچشم خوش بینم برتو / که من انهبه‌دوستت 
میدارم » دست دراز کرده باشند 4 آنگاه باهمة اندوه و دلتنگی که 
خواهم داشت نمیتوانم ترا هیچ بکار آیم . پیکار با خدای اولمپ 
رنج افزاست .تاکنون يك‌بارخواستم تراپناه دهم ولی‌پايم راگرفت 
واز آستان مقدسم سرون اتداخت . همه روز در آسمانها فرو - 
میاآمدم » هنگام فرو رفتن آفتاب به‌لمنوس" افتادم . رمقی یش از 
من نمانده بود . انح تا بای برزمین نهادم سینتی‌ها" مرا بخود 
پدبرفتند) . 

بدین سخن » هرا لبخند زد وبازوی مرمرین سفید خوش 
را پیش برد و لبخندزنان: ساغری را که پسرش میداد بگرفت . 

1_ ر برافسانه‌های ونان هرگاد زئوس ژوبین خود را برتاب می‌کند درخ 


(برق) از آسمان يديد مپاید . ¥_ LemnıuS‏ 


۲ ل 


برودلخستین ۷ 
هفستوس برخاست و شيرة گوارابی را که از دوستکانی برمیکشید 
درساغر ريخت و بنوبت بهمه خدابان پیمود . ازدیدار هفستوس که 
در تالار سر گرم رفت و آمد بود خنده‌ای فرو نانشتنی درمان 
خدادان در گرغت" . بدشگونه هبه روز تافرورفتن آفتاب خدایان 
درپزسگاه ماندند » از خوردنیهای گوناگو بهره میبردندگوش 
نوای جنك دل‌انگبزی که در دست آیولون" بود میردند واز 
آواز الهگان" هنر که نعبة دلفزایشان در آوازهای پیاپی طنین 
می‌افکند بر خوردار منشدند , 

هنگامیکه سرانجام تابش پرفروغ آفتاب فرونشت 
هربك از خدایان بحای خود بسرایی که هفستوس لنګ نام‌آور 
بدانابی وفرزانگی خوش برای آنال ساخته بود باز گشت وزئوس» 
خداوند گاری که‌درخش را از او لمي رها مکند 6 راه ستری را 
پیش گرفت که چون خواب شیرین بچشش راه میجست در آن 
میا رمید . برفراز آن‌ستر رفت ودر انجایبارمید . هرا نیز که‌تخت 


زر داشت در کار وی غنود . 


١‏ ففستورس منظري زشت‌وناسند داشت . ازوعتی که او ړا ان او لمب 
تروافنکده بودند لل مانده بود؛ واز همین روست که حر کت ورفتاراو باآن منظر زنت 
وباي لنک خدابان را بخنده می‌انداخت . ۲ - آیرلون بروردگار موسیتي 
نیز لود و جنگ میتواخت . ۳ - !لهگان‌هتر باموزها وتو له تن دختر آن 
واس بودند کدمنمم الهام تعرا و نواز ندگانو هتر‌مندان بشمار سر فتند . 


سر و د ډوم 


زوس برای آنکه خواآهش تعیس را برآورد » شب‌هگام رژ بای 
فریینده ببالین آگاعمنون میفرستد تا او را وادارد که با همة سپاه بونان 
دست بجنگی خوئین ومر لناك بزند . ۲گاممنون که غریب این رژبای کاذبهرا 
خورده انت مران سپاه را گرد می‌آورد وماحر ای خو اب را با آنها دزمان 
میگذارد . و تراربراین میگذارند که بروند وسپاه وا آمادة جنگ گند . بس 
از آنکه سیاهیان از عرو درانح گرد میآیند ۶ تاممنون برايآنکه رای 
وخواست آنهارا بداند وبستجد میکرید که از پایان جنگ نومیدست‌وتر صیه 
میکند که یونانیان دست از تروا بشویند و بکشور خویش بازگردند ۰ سردم 
نیز که از درازی جن بستوه آمده‌اند و غرض آگاممنون وا نیز نمیدانند 
درب باز گتت برمباند وکشتتیهای خود را برای عزنمت آماده کد اما 
او لیس ونتور آنهارا باوعده و وعد و خواهش وتهدید از حرکت باز میت 
دارند واولیی کی ازیپاهیان راکه درحق آگاممترن زباد گتاخی می‌کند 
ادب‌فیکند. پآ گامنرن مراسم قر بانی‌را انجام میدهدواز مرداران‌پایرالی 
شامانه‌ای میکند وهمه را برای جنگ آماده هنماد . نام سرداران واقوام 
برنانی وعم نام وشماره بزرگان ودلاوران تروا در پابان اس مرودتفصیل 
ذکر میشود . 


سرود دو" 


۳ تنها زلوس بود که خواب شیربن بچشمش راه 
بدینگونه خدایان وجنگاوران همه شب خفتند . 
نمیبافت . همه‌شب درین اندیشه بود که برای پیروزی بخشیدن به 
" آخیلوس » چگونه مردم آخائی را هزاران هزار در کنار کفتی- 
هاشان نابود کند .سرانجام این اندیشه بخاطرش رسید که «رژبای 
شوم» را بر آ گاممنون فرزند آتره بگمارد . پس روی برویا کرد 
واو را بشتاب تمام چنین فرمان داد : 

« ای رای شوم : رهیار شو و بکشتی های ظربتف 
مردم آخالی برو . چون بسایبان ۲ گاممنون فرزند آتره رسیدی 
درست پیغامی را که بتو می‌دهم‌بدوببر . باو بگوی که ای زادة 
آتره ؛ شتاب ومردم دلاور اخائی را سلاح بوشان و همه را در 
صف کارزار نفرست . اکنون هنگام آن رسیده است. که توانی 
شهر بر تروا وا نگشانی . خداوندال جاودان وساکان اولمپ 
دیگر دراین‌باره رآی مخالف ندارند . همه بدرخواست هرا" تن 


سس سا 





۱ - هسیر زئوس که در جنگ تروا از بونانیان طر فداری میکرد . 


ا الیاد 


درداده‌اند . از این پس مردم تروا گرفتار رنج وبدبختی خوا 
دود . 

این بگفت و رژیا همینکه فرمان را دریافت شتابان 
بکشتی‌های ظریف مردم آخاثی رسید . آنگاه بسوی آگاممنون 
زاد‌آتره رهسیار شد و وی را در سابان خود خفته داقت . خوای 
خوش حون‌مائدة بهشتی‌او را مست وبیځود کرده بود . آنگاه روا 
خودرا سیمای نتورا پر نله" که از همة پیران نزد ] گاممنون 
آیرومندتر بود » در آورد ورسر بادشاه استاد . بس با جنین 
سیماگی » سخن آغاز کرد و گفت : 

«جگونه تو خفته‌ای : ای ] گاممنون » زادف آترة رام - 
کنندة دلاور اسبان سرکش ! » سالاری که برآی و صلاح‌اندیشی 
او ناز است و کار سیاه بدو محول است وانهمه اندیعناك دارد 
نايد همة شب بخواید . انك هنگام آن رسیده است که زودسخن 
مرا دریابی . بدانکه‌من فرستاده زوسم- زئوسی که ازدور همواره 
دربارة تو نگران ودلسوزست . از تومی‌خواهد که همه مردم 
دلاور آخائی را زود ببرداشتن سلاح بخوانی » هنگام آن رسیده 
است که شهر بهناور تروا را نگشائی . خدابان جاودان و باشندگان 
او لپ دیگر در این باره رای محالف ندارند . همه در برابر 
درخواست هرا تن در داده‌اند . مردم تروا ازین پس گرفتار رنج 


Nestor _ ۱‏ بادشاه بیلوس #108 سااخورده‌نرین شاهان تونانی بود » که 


که در محاصر* شهر تروا شثر کت داشتند ثهرت و آوازه او بیشتر رای خردمدی و 
سشئوریشی بود ودر انجمن‌ها رای اورا محترم میجّمردند . ۲ 161660 


سرود دوم ۷۹ 
وبدبختی خواهند بود . زئوس چنین می‌خواهد . این سخن را 
درست بخاطر سار وزنهار تاهتگامی‌که از خواب برخاستی نرا 
دراموش نکنی» . 

ابن گفت‌ورفت وا گاممون راآنحا گذاشت بادلی‌انباشته 
از اندشه‌هاگی که هر گر بحشیتت نخواهد بیوست . ۲ گاممنون 

شت که همان روز خواهد توانست شهر تروا را نتشاد اما 
ببجاره | ز "نجه زئوس میاند يشید غافل بود و نمی‌دانست که این 
بروردگار می خو اهد مردم‌نروا و آخا ىرا دنگرباره‌بنك وییکار 
سخت وادارد تابرشانی‌ها وزارهای آنال را باز از سر شنود 
وسیند . زادة آتره از خوان برخاست » اما بانگ ایزدی‌همحتان 
گرداگرد وی براکنده بود . قد راست کرد ودر همان حانشست . 
نیم تنة نو ونرم و زیاثی برتن‌کرد وبالابو شگشادی پوشید. پای- 
افزارهای زیبائی بر باهای خود بست و شمشیری را که‌میخهای 
سیمین داشت بدرش انداخت . سرانجام جوبدست تباه ناشدئی 
نیاگان را برداشت وبا زره روئین بسوی کشتی‌های مردم آخائی 
رفت . 

درین‌هتگام سپیده دم ایزدی بفراز اولمپ می‌آمد تاروز 
را بوزئوس ونيز برهمة جاودانان! بنماباند . ۲ گاسنون منادیان را 
که بانگ طنین‌انداز داشتند" فرمال داد تا مردم دلاور آخاثی را 

۱ منظور خدایان است که بخلاف مردمان جاویدان بودند . 


- متادبان بابك عا "Herautga"‏ سای یود نش ك در هان نگ فر مانها 
وبیغام‌هار! می‌رسانیدند وانگونه پیکها درجنگها مسترم وازتعرض مصون بودند . 


ار لاد 


باتحمی بخو انند . ومنادیان بانگ برداشتند ومردم از هرسوی گرد 
آ مد ند , 

نستور پادشاه پیلوس فراهم آورد وچون آنها را 
۲ گاممنون » نخست‌انحسنی ازییران در کنار کشتی 
گردآورد با آنها رای زد و گفت «باران گوش فرادهید . رژیای 
ایزدی دیشب هنگامی که من درخواب بودم نزد من آمد . او بجهره 
وبالاورفتار چون نستور ایزدی می‌نمود . برفراز سرمن ایستاد و 
گفت: 


رایز لی 


«چگو نه تو خفته‌ای زادۀ آتره رام‌کندۀ دلاور اسان 
سرکش ! سالاری که برآی وصلاح اندیشی او نیاز است و کار ساه 
ندو محول است وانهمه‌دل مشفولی‌دارد » تباندهیه شت‌بخواند . 
ابنك هنگام آن رسیده است. که زود سخن مرا دریابی . بدانکه‌من 
فرسناده ز وسم که از دور همواره دربارة تو بسختی نگران 
ودلسوزسن . ازتو سح اهد هة مردم دلاور آخاشی را زود 
ببرداشتن سلاح بخوانی . هنگام آن رسیده است که شهر پهناور 
تروا را بگشائی . حاودانان وساکان اولپ دیگر درین باره رآی 
مخالف ندارند . همه بدرخواست هرا تن درداده‌اند ومردم تروا 
ازین‌پس گرفتارر نج و بدیختی‌خواهندبود . زئوس‌چنین میخو اهد. 
این سخن را درست بخاطر بسپار» . 

این گفت وسپس بپرواز آمد وناپدید شد وخواب شیرین 
نیز از سزمن بدر رفت . اکنون ابم 7 می‌تو انیم مردم آخاثی 
را بسلاح برداشتن بخوانيم . اما نخست برای آنکه آنال رابسنجیم 


سرود دوم A1‏ 


و بیازمايم من از ۲ نهادرمی‌خواهم تا باکشتی‌هاو پاروهای خویش 
بگربزند . شما هر یك از سوی خود سخنانی بیایید مگر ایشان را 
باز دار ند» , 
این بگفت ونشست . آتگاه نستور » فرمانروای سرزمین 

شی‌زار پیلو س برخاست وا ملاطقت لب بسخن گشود و گفت : 

«ای باران » ای راهنمابان و سالاران مردم آرگوس » اگسر 
هرکس دیگر از مردم آخائی این رژیا را برای ما میگفت در آن‌جز 
دامی نسیدیدیم واز آن جز بدگمانی چیزی بخاطر نمی‌رسید . اما 
راستی ‏ ان کسی که این رو با رآ دیده است نیز ندان مسنازد که در 
مبان مردم آخائی از همه برترست . خوب ۲ گاه باشیم » ببينيم ]ی 
يد ښگو نه دیگران هم برخاستند . همه شاهان که 
ان بگفت ویش از همه از انحمن برخاست . 
عصای شاهی ددست داشتند از أن شان قوم خود فرمان یذ بر فتند. 
مر دان هما ناه فر ار سمد ند همجنانکه وی دسته‌هالی جند از 


انجمن 


مکسان انگبین از صخره‌ای میان تهی بیرون می‌برند » دسته‌ای در 
ہی دستۀ دیگی پرواز در میا ند و بزودی برفراز گلهای بهاری بر 
میگیرند وبرخی ازین سوی وبرخی از آن سو پرواز کنان میرو ند؛ 
همانگونه از کشتی‌ها وساسان‌های ما دسته دسته لشکربان بی‌شمار 
آمدند تا درانحس حای تگیر ند . 

درمیان آنها اله هبهمه" پیامآور زوس بود که شور 


١‏ ترجه ۲۵۲0۳۲0۲۳6۵8 است که بیام‌آور زوس بود 


۸ ابلیاد 


وهیحانی داشت وهمگان را شتاب وامیداشت . گروهی انبوه گرد 
آمدند .انحمن برجنبش بود . زمین زیر پائ جنگ جوبانی که در 
کارنشتن بودند مینالید . هیاهو برپابود . نه‌تن مناذی فرباد کنان 
میکوشیدند تا غلعلُمردم را فرونشاننده مگر سخنان‌شاهان راکه 
تعلیم بافته ز توس اند بشنوند . سرانحام چون مردم درجای خویش 
نشتند و علعله وفر بادشان فرو نشت » ۲ گاممنون‌سردار زر آد 
اعصای شاهانة خوش که در دست داشت برخاست . این عصا را 
هفستوس صنعتگر برای زئوس فرمانروای آسمانها ساخته بود . 
زوس آن راه هرمس! پام آور خدابان که کغندۀ ار کوس لود 
واگدار کرده بود . پلویس" مهمززن اسبان آن را از دست هرمس 
پدی فنه بود و خود هآ تره" بادشاه توانا داده بود و آتره نیز نیز در دم 
مرك آنرا به‌فرزند خود تبت که رمه‌های فراوان داشت وا گذار 
کر ده بود . وتست نز آن عصا را ندست ا گاهمنون سیرده بود 
تا بدان بر سراسر آرگوس ونیز برجزایر بسیار فرمائروائی کند . 

پس ۲ گاممنون برای اینکه با مردم آر گوس سخن گوید برآن عصا 
تکه کرد و گفت : 


Hermes -۱‏ که مر کور 92۳0۷۲۳۲ هم خوانده میشود بام آور زوس بود . 
وی آرگوسن ۸۲۴18 بادشاه آقسانه‌ای تم آرگوس‌را بنوای تدر خواب‌گر دوسیس‌سرت 
برید . بموجب آفسانه‌های بونان آرگورس صدچشم داشت که پنجاه‌تای آنها همیشه‌باز 
بودواز ا جپت هرا ؛ عادر خدابان او را بمراقیت وتگهبانی ابو ن دختر انناکرسی 
لین بادشاه آرگرسی که او را بعبورت ماده گاوی درآوردد بود گماشت‌وه رم با 
هر کور بعیاه بر اودست یافت واورا هلال گرد . ۲ ۳610۳8 ۳ 00 
Thyeste ۴‏ ب ادر آ گاهمنون . 


۳۳۳ a a ۳ دا‎ 


«دوستان من ؛ ای دلاوران داناله و خدمتگزاران مارس! 
زلوس زادة کرونوس توانسته است مرا بسختی در کمند بدبختی 
گرانی گرفتار کند . آذ‌بی رحم پیش‌ازین بمن نود داده وضمانت 
کرده بود که من‌باز نخواهم گشت مگر اينکه تروا را کهدیوارهای 
اسئو‌ ار دارد وران کر ده باشم . اما او ؛ مرا فرب داده و بدینگونه 
دام زشتی در رامن گستر ده نود ءانك مراوامیدارد که هار گوس 
باز گردم واز انکه | نهمه مردان را بنابودی سپرده‌ام ننگین شوم. 
این است خواست ارادۀ زوس » که دست توانای او سی شهرهارا 
بی تخت وتاج کرده و سی دیگر را نیز بی تخت‌وتاج خواهد کرد . 
زرا قدرت وقوت همه از آن اوست اانهمه جه رسوالی خواهد 
بود اگر آ ند گان‌بدانند که انبوه بیشماری از دلاوران مردم آخائی 
چندین مدت باسپاهی‌که به‌نیرو وشماره از آن بار فروتر بوده 
است جنگ وپیکار کرده‌اندبی آنکه از کار خویش تنیجه‌ای گرفته 
باشد . زیرااگرما لحظه‌ای ازجنك دست ميکشيديم و بنشانهة‌آشتی 
قر یا نی میکردیم و !ناه درصدد برمی آمديم که سیاه هردوحانب 
رادرست بشماریم واگر همهمردم تروا فرازمی آمدند ومر دمآ خالی 
بدسته‌های دهده تقسیم میشدند ومقرر میگشت که هر دسته از مردم 
آخائی را یکی از مردم ترواسقات کند ‏ آنگاه معلوم میشد که 
از فزونی عدة مردم آخاثی » بسیاری از آنها بی‌ساقی میماندند .اما 
گروهی از فرومایگان بیگانه نیز که نیروشان پفزونی عده است 
زو بین هاي‌هراس انگیز بدست‌دار ندوباینان پیوسته‌اند وبدینگو نه 





HEAPS 1‏ بر ورد تار > اي 


A‏ الیاد 
مرا از انجام رای ونیتی که دارم باز میدارند ونمیگذارند تا بمراد . 
خویش شهرآباد تروا را تاراج وویران کنم . 

انك نه سال از سالهای زئوس زر لد گدشته است" . از 
گدشت روزگار چوپ کشتی‌های ما فرسوده ونند وریسمان آنها 
پوسیده است . زنان وکودکان خرد در خانه ها چشم براه باز گشت 
ما هستند و کاری که ما برای آن بدین جاآمده‌ايم هنوز بی‌سرانجام 
است . اکنون هیچ جای تردید ودرنگ نیست . باکشتی‌های خود 
بسوی کرانه‌های میهن باز گردیم . هرگز تروای پهناور بدست 
ما نخو اهد افتاد» . 

ان سخن کسانی را که از سکالش سرداراذو بادشاهان در 
انجمن بی‌خبر بودند بتکابو و جنب‌وجوش در آورد . حاضران 
همچون امواج دریای ابکاری؟ 4 که باد صبا و نسیم جنوب که از 
میان ابرهای آسمان فرود میا یند آنها را بجضبش در میآتورند » در 
حرکت آمدند » باچون تندیادی که کشتزار پهناوری را درهم ریزد 
وخوشه‌ها را خم کند ویشکند حاضران بشوروغوغا برخاستند وبا 
فریادهای بلند بسوی کشتی‌ها دویدند . گردی که از زير پایشان 
برمیخاست بهوامیشد . یکدیگر را برمی‌انگیختند که‌کشتی‌های 
خوش را دربانند وآنها رایدربا افکنند . گودالها کندندتا کشتی- 
های خود را در نها بحر کت در آورند .بانك وغریو این گروه انبوه 

1 تست دادن سال وزمان به‌زلوس ازین‌جهت‌است که معتقد بوده‌اند اندازه 

سالها را خذایان در آسمان مسجد و سال عمر انانرا نبز رلوس تعیین میکند . 


 - ۲‏ وع[ در ال نام جز برها بوده است در مقابل ساحل غریی آسیای صفیر 
و رجا مر آذ آبهای محاور آتست: , 


سرود دوم A٥‏ 
که بختاب آهلك باز گشت داشتند با سمان رسیده دود . تخته‌ها را 
از زیر کشتی‌ها کشیده بودند و آماده بودند که از همه کامیابی‌هاو 
پیروزبهای چندین ساله چشم پیوشند و کرانه‌های شهرتروا را ترك 
گوبند وباز گردند که ناگهان هرابانوی خدایان به آتنه خطاب 
کرد و گفت : 
عجبا » ای دختر زوس که نستوه وخستگی تاپذیری » آي 
مردم پونان ؛ بدینگونه خواهند گربخت واز راه دریا بوی ديار 
خویش باز خواهند گثت وآبا هلن! را که دریونان چشم بجهان 
گشوده است وبخاطر او تاکنون اینهمه از مردم آخاثی دور ازبار 
ودبار خوش تاه و هلاك شده‌اند 4 در پر دام ودر دست مردم ترواء 
بمثاية نشانة پیروزی‌دشمن » بازخواهند گداشت وراه گریز راپیش 
خواهند گرفت ؟ زنهار تا فرصت هست نرد جنگجویان آخائی برو 
و بکوش تا باسخنان دلنشین آنها را از حرکت وباز گشت‌بازداری 
و نگذاری که کشتی‌های خود را ندرا افگنند» . 
هرا این بگفت و آتنه الهه‌ای که جشمان آسماتگون دارد 
فرمان برد . مك‌جست ازبالای کوهتان اولمپ فرود آمد . شتابان 
بکشتی‌های ظربف مردم آخائی رسید . در آنحا اولیس را که در 
خردمندی‌ودوراندیشی همتای زوس بود دریافت . اولیس رام 
و بی‌جنیش مانده بود ودست بکشتی خود نمیرد . غمی جانکاه 
۱ - هل مطغاه۳3 زن منلاس بود که جون شاهزاده تروا اورا ربوده بود 


برتانیان برای باز گر فتن او بتک تروا رفتند ودر حقیقت جلت تروا برای باز گر قتن 
او بو د ۰ 


۸ تلات 


سراسر وجودش را فرا گرفته بود آتنه که چشمان آسمانگون 
داشت نزدیك شد و باو گفت : 

«ای‌یسر ابزدی له‌ثرت! ای اولسی خردمند » آباندنگو نهء 
شما بسوی سرزمین نياگان خویش می‌گرپزید وپارو بدست 
میگیرید وخود را درون کنتی‌های خوش می‌افکنید ؟ و آبا هلن‌را 
که دربونان زاده است و تخاطر او تا کنون انهمه از مردم آخاثی ء 
دوراز بار ودار خوش نابودوتناه شده‌اند » دردست پریام و مردم 
تروا؛ بمثابة ندانة پیروزی دشمن » باز خواهید گذاشت ؟ زنهار » 
شتاب و سدرنكک ميان لشکررو وبا سخناندلنشین آنهارا ازحرکت 
وبا زگشت بازدار ومگذار که کثتی های انها در حرکت آید و 
امواج دریارا بشکافد وییش رود) . 

این مگفت واولیس در صدای او باتك الهه را شناخت . 
بس چنان بدوبدن آغاز کرد که بالاپوش از دوش وی بیفتاد 
اورسات" ء مناديی لشکر ؛ که از مردم اتاك" نود ودر بی او راه 
می‌سپرد آن را بردائست . اولیش در ره به ۲ گاممنون برخورد » از 
او عصای حاودانی را » عصائی را که از نماگان بهزادة آثره رده 
بوده گرفت وسس عصا در دست وی کنتی‌های مردم آخائی که 
زره‌روئین داشتند رهسیار گشت . 

آنگاه حون سکی‌از شاهان با یکی از دلاوران بر مخورد 
نزدیا میشد وباسخنان دلنشین و آرام بخش میکوشید تا او را از 
حرکت باز دارد وسگفت : ۱ 


1_ 1.0016[ ۲ ۳۱۱۱۲۷۲۵۸۲۵ ۴ دا 11۳02 


سرود دوم AY‏ 
ای جنگجوی گرانمایه » آبا سزاوار است که تو نیزچون 
مردم زبون فرومایه بلرزی‌وراه گریزدر پیش گیری؟ بنشین‌ودیگران 
را هم‌بنشان . تو هنوز درست انديشة زادة آتره را نمیدانی .درین 
دم میخواهد مردم آخائی را بیازماید اما بزودی آنها را سیاست 
خواهد کرد . مادر انجمن نبودم تا همه از آنجه او در آنجا گفته 
است ۲ گاه باشیم . کاری تکنیم که‌او بخشم اید وبا مردم آخائی 
بدرفتاری کد . خشم چنین پادشاهی که پیروزی یافتة زئوس 
و گرامی داشته اوست » هراس انگیز خواهد بود . 
اما اگر با جنگجوئی گمنام روبرو میشد که ببانګ بلند 
اران خود را باز کشت و گریز مبخواند » اعصائی که در دست 
داشت او را ميرد و با او عتاب میکرد که : 
ای بدبخت » در جای خویش باش و آرام بگیر . سخنان 
کسانی را که از نو برترند بشنو . تو جز مردی بی‌سر وبا وترسو 
نیستی . نه در انحمن حائی داری ونه‌درآوردگاه ارزشی . درمیان 
ما مردم آخائی هربی‌سروپائی نمیباید فرماندهی کند . سران بسپار 
داشتن س خطرناك خواهد بود . اید یکتن سالار ويك تن شاه 
باشد - آ نیم کسی که زئوس عصای بادشاهی وحق داوری را که 
نشانة فرما نروالی است باو اعطا کرده باشد» . 
ندنگونه اولس نفوذ وقدرت خود را بکار برد ودر 
لشکرگاہ نظم را برا کرد . دیگر بار از میا کشتی ها وسایبان‌ا 
گذشت وسوی انحمی که در آنها مردم بسار گرد آمده بودند 
شتافت . بانگی هراس‌انگیز برآورد کمچون غریو برخورد امواج 


ر الاد 
برکرائۀ دربا بودء و بانك او در کرانه درد طنین سخت افگند . 

بس دیگران نشتند وسرانحام تن در دادند که برجای 
بمانند . تنها ترسیت" همچنان‌دم گرفته بود و خاموش نمیشد .دلش 
سجنان ناشاست فراوان مىدانست وبرای انکه مردم آر گوس را 
بخنداند بجا ویعا برشاهان میتاخت و سخنان ناروا میگفت . این 
مرد زشت ترین جنگجولی بود کهبه‌تروا آمده بود .پاهایش پیچیده 
نود و از بل با می‌لنگید »از آن گذشته شانه‌های افتاده وفرو رفته‌ای 
داشت . بر کله نوك درازش اندکی موی براکنده رسته نود . 
مخصوصاً آخیلوس واولیس که با ابشان يجا ستیزه میکرد ازو بیزار 
بودند . این بار نوبت ] گاممنون بود . ترسیت بافریادهای بلند 
سخنان ناسزا در حق او می‌گفت . راستست که مردم آخاثی از وی 
دردل کنه داشتند » اما وی" که آهنكت ستبز با ] کاممنون داشت 
سانك بلند گفت : 

«هان ای پر آتره » دیگر جه شکات داری وجه 
نیازمندی ؟ سایبانهایت از سلیح آهن و مفرغ انباشته است و 
بنه گاههایت آ کنده از زنان اسیری است که ما مردم آخائی هربار 
که شهری را میگيريم بتو ميدهيم . شاید باز نیازمندزری ؟ زری 
که از تروا میا ید ویکی از مردم تروا برای باز خریدن پسرش که‌من 
با دنگری از مردم آخاثی گرفته وبند کرده‌ايم برای تو ماورد . 
تاانکه باز اتتظار زن اسر جوانیرا داری که اور دور از دنگران 
تنها رای خود نگاه‌داري‌و خود را درآغوش او بفتنی؟ نه‌شایتة 


۲۲۱۱ (۳5114 _+ 


سرود دوم 4۹ 
سالاری چون تو نیست که‌مردم آخائی را چنین در گرداب بدبختی 
سفگند . اکنون شما ء ای مردم ترسو » آی مردم زبود زشت »+ ای 
زنان آخائی » شما را زنان میگوم چون دیگر نمیخواهم بشما 
مرد خطاب کنم- ببائید تا مابا کشتی‌های خویش بخانهة خود باز گردیم 
و آ گاممتون را اینجا در تروا بگذاريم تا از نغنیمتها وخواسته‌هائی 
کها ندو خته است هر ور گر دد تاخود دداند که همراهی ویشتسانی 
ما برای او سود دارد با ندارد . هماکنون بود که او باآخیلوس > 
دلاوری که سار رتر از خود اوست » درافتاد . وییداد و ستم 
سهم او را از غنیمت بازگرفت . راستی که آخیلوس کینه‌ای دردل 
ندارد ومردی پر حوصله است و گرنه ای پسر آتره آن گستاخی که 
تو آنروز با او کردی وایین وآخرین گتاخیهات می بوده . 
ترسیت چنین میگفت وا گاممنون شبان مردم را بزشتی باد میکرد . 
اما نا گهان اولس بزر گوار فرارسید » نگاه خبره‌ای برو دوځتو با 
سخنان درشت سرزنش آغاز کرد که : 

«ترسیت » تو میتوانی سخنگوی پربانگی باشی اماگفتة 
توپابان ندارد . بس‌است . درپیآن‌میاش که تنها باشاهان‌ومهتران 
خویش درافتی . اکنون من این رانتومیگويم : در میا همکانی 
که‌با پسران آتره بپای دیوار شهرترواآمده‌اند کسی ازتو زیون‌تر 
نیست . پس بهتر است تو نام‌شاهان را برزبان نیاوری وباشان ناسزا 
فگوئی و کمتر در انديشة باز گشت باشی . ما هنوز درست نمی‌دانيم 
کار چگونه خواهد گذشت و مردم آخالی بیروزمند با شکسته 
باز میگردند . ترا خوش مباید بها گاممنون شبان مردان بيهو ده 


۹ الاد 
ناسزاگوئی » زیرا که از همة دلاوران دانائه ره آوردهای فراوان 
باو میرسد و توژازمیخائی و گوشه میزنی . . . اکنون این را بتو 
میگویم که اگر دیگربار ترا ببینم که خود را بابلهی بزنی » این 
سر برشانة من نباشدومرا پدرتله‌مالك" نگویند » اگر ترا نگیرم وجامة 
ترا ء که ستر عورت تست از تنت‌بدر نکنم وشرم زده واشك ربزان 
باضرب جوب از انحمن بکشتی روانه‌ات ننمایم) ۱ 
این بگفت و باعصای شاهی پشت وشانه‌های تسرسیت را 
بکوفت . ترسیت‌پشت خم کردواشکهای‌درشت از چشمانش فرو - 
ريخت . از برخورد عصای زرین شاهانه برجستکی خون‌آلودی در 
بشتش یدید آمد . هراسان نشست واز فشار درد نگاهی خیره کرد 
واشکهای خود راسترد . دیگران که این رادیدند با همه‌ناخرسند نها 
که هنوز در دل داشتند خنده‌ای بجشنودی کردند و سکدنر 
گفتند : «اولیس بارها با خدمتهای نمایان کرده است » بارآبهای 
خوب بمیان آورده و باابنکه ما را در جنگ رهبری کرده است . 
اما امروز در برابر این مردم » کاری شایسنة تحسین کرد که‌زبان این 
ناسزاگوی را که همیشه باوه‌سرائی میکند فرویست شاید دیگر 
هرگز وی را نارای آن نخواهد بودکه دربارة شاهان سخنان 
مردم چنین گفتند اما اولیس » گشايندة شهرها" 
Télémac -۱‏ ۷- عنوان «گتاندة شهر ها»رابدین لحاظ برای او لیس 


بکارمییرد که‌سر انجام حل رد و نة او لیس سیب فتح وتخی تروا میگردد . در موارد 
دیگر «گشثاند؛ شهرهاه وم آخیلوس است . 


سر و د در م ۹١‏ 
برخاست وعصای شاهان بدستش ود . تزدیك او آتنه که جشمان 
آسمانی داشت در سیمای منادی » از مردم خواست که خاموش 
شوند تا همه حاضران / جه آنها که در ردة نخستین بودند وجه 
آ نها که .درردة بازسین » توانند بیختان وق را شنوند و در 
رآی او بیندیشند . پس اولیس‌فرزانگی لب‌بسخن گشودو گفت: 

«ای بر آتره » ای خداو ند گار ما » مردم آخاثی درین 
دم مصحو اهند ترا در برابر همه مردمان سر‌شکنه نرین مردان 
کنند . وقتی باین حرالی‌رسیدند بیهوده بتو نوید و وعده دادند 
اکنون چون کودکان خرد بازنان بوه در آرزوی با زگشت‌بدیار 
خوش ؛ اشك و تاله راسر داده‌اند . با اهمه س دشوارست که 
در پابان اننهمه رنج و مشقت ؛ بی‌آنکه هیچ ازین رنحهای‌دراز 
سودی رده باشیم » تن با زگشت دهیم . البته این را میدانم که 
وقتی مسافری که تنها بك ماه از زن و خانةٌ خوش جدا مانده 
باشد » در کنار کشتی خوش که آمادة حرکت است میاستد و 
می‌بیند که تنل باد زمسانی وطو فان در دا او وا از غر ندمت داز - 
مسدارد آز حا در هر و ده و بشور وهیحان سا ند و ما 7 انك نه سال 
گدشتهاست که درادن کر انه‌ها ما نده‌ايم ۲ دس نتوانم اژ مردم 
آخائی دلگیر باشم که در برابر کشتی‌های خمدة خود از جا در 
رفته‌اند و سوه آمده‌اند . ا این شمه شرمساری است که یس 
ازدر نك يدن درازی تھی دست باز گردیم . پس‌ای ده ستان ۸ از 


۹ یکی ار اسامی شر دروا ۰ 


۹۲ انلباد 


بخود دل دهید واندکی بمانید تا بدائیم کالکاس پیامبر راستین 
است باه . یش ‌آمدی هست که دلهای ما باد دارند وشما همه 
میتوانید بدان گواهی دهید - دست کې شما که زنده مانده‌اید 
ودستخوش مرگ نشده‌اند . حندان مدتی نیست » گولی همین 
دیروز بود که کشتیهای مردم آخائی برای اینکه بدبختی رابرسر 
پر یام ومردم تروا فرود آورند در اولدا! گرد آمده و دند . 
گرداگرد چشمه‌ای نزديك قربانگاههای‌مقدس برای خدایان جاوید 
درپای جنار زیالی که در آنجا آب زلالی روان بود قربانیهای 
بز رگ صد گاوی ميکرديم که ناگاه ازجانب خدایان آیتی هراس 
انگیزنمابان شد . ازدهائی‌هولناك که خالهائی برنك خون بریشت 
داشت وجدای او لمپ‌خود او را بروشنانی خوانده بود ٤‏ از زیر 
قربانگاه برجست وسوی چنار جهید آنجا ؛برروی آخرین شاخه 
جنار » هشت گنحشكت خرد وزبون ء بامادری که از اوزاده بودند 
جای گرفته ودر زیر شاخ وبرگها سردر زیر پر کرده بودند . 
اژدها ؛ برحمانه آن گنحشگان خرد راء با همه بانك وفرااد 
دردتاك که کردند شکست وشورد . مادر گرداگرد او پرواز 
میکرد و برفراز آشیانة خود بزاری بانگ و غریو مینمود . ازدها 
گرداو جنبرزد وناگهان بالش را بگرفت وبانگ فریاد گنحشگ 
در هوا طنین افگند . اما ازدها تازه گنحتگان خردرا با مادرشان 
خورده ود که اگهان خدائی که بدید آورندة او بود او راآنتی 
عبرت‌انگیز کرد و به‌یاره‌ای سنك بدل نمود . ما آنجا بی‌جنبش 





1111012 ۱ 


سر ود دوم ۹ 
مانده بودیم واين پیش آمد را بدیدة حيرت و تین ميدیدیم » 
زیرا ممجزه‌ای که خدایان در طی مراسم این قربانی کرده بودند 
خو است الھی را ارما فاش کرد و گفت : 2ی دلاوران آخالی » 
جرا خاموش مانده‌اید ؟ آن کیکه این آبت هراس انگیز را در 
پیش جشمان ما نمودار کرده است زئوس خدای خدابان است . 
ان نشائی است که ما کاری سخت ودراز در پیش دارم ۾ اما 
سرانجام پیروزی خواهيم رسید . چنانکه این ادها هشت 
گنحشك را وا مادرشان که نهمین آ نهاست بلعیده است 7 ۳ نس 
بايد بهمین شماره نه سال تمام اینجا بمائیم و بجنگیم سپس سال 
دهم شهر بهناور تروا را میگشائیم» ادن است 4 آنحه اروز 
کالکاس گفت وامروزاست که پیشگولی او انحام خواهد بافت . 
اکنون ای مردم آخاثی که ساق نندهای خوب دارید » 
هشیار باشید وهمه اینجا بمانید تا روزیکه شهر پهناور لبون را 
بگشانيم » . 
این بگفت و حاضران فریاد برآوردند و از کشتيهایکه 
در گرداگرد او بودند هیاهوی مردم آخائی که همه خواهش 
اولیس ابزدی را پذیرفته بودند غریو شادی برآمد . درین هنگام 
نستور فرزانه برخاست و سخن آغاز کرد و گفت : 
رافیوس که شما | وجا حون کودکان خردسال که هیچ 
از کار جنگ آگاه نستند سخن میراند . بسن بگوند پیمانها 


پيشنهادها و نقشه‌ها » آن شرابهای دوستگانی که انکدیگر 
خوردیم و بنشانه دوستی جرعه‌ها برخاك فشاندیم و آ نیمه تیمان 
که با فشردن دست بکدیگر بستیم وآنهمه عهدها وییمانها که 
" کردیم 6 بگسره ه نابود شد وبرباد رفت ؟ اکنون باهم ستیزه 
ميکنيم وبنابراین » آبا جای شگفتی است که پس از این سالیان 
دراز با این شوه ورفتار کاری از پیش نرده‌ایم ؟ اينك ای 
آ گاممنون برتست که مانند گذشته خواست ناگزیر خود را نشان 
دهی . مردم آر گوس را درکارزارهای سخت راهنما شو . این 
بك دو تن فتنه‌انگیز را که‌میخواهند از ماکنار رند ومسخواهند 
که‌ما پیش از انجام وعده‌ها ونویدهای زئوس بدیار خویش 
باز گردیم » بحال خود گذار . من میگویم و گواهی میدهم که 
زوس توانا روزی که مردم آرگوس باکشتی‌های تیزپوی خود 
رفتند تا کشتار ومر وا بهرغمردم توا کنند مارا دلگرمی داد : 
در میمنه تندری غرید واین فالی نيك بود . پس هیچکس قبل از 
هم بسترشدن بازنی از مردان پریام دربا ز گشت بخانۀ خویش شتاب 
نورزدتا کینه ربوده شدن هلن وآنهمه مصیبت را که پرما وارد 
شده است بستاند . واگر درمیان شماکسی هست که دوانه‌واره 
میخواهد بخانه خویش باز گردد باید تنها دست بکشتی خود 
بیازد . وی پیش از دیگران بویرانی و مرگ خود خواهد رسید. 
تو نیز ای آگاممنون » باهتگی وخردمندی فرمانروائی کن » 
سخن دیگران رابشنو واندرزی را که من بتو میدهم خوار مدار 
اي ۲ گاممنون » مردانر ادار به‌دیارو خاندان به خاندان گردهم آور 


تا سروددوم ٥‏ 
تا انکه هر خاندانی بشتبان خاندان دیگر وهر داری‌یشتبان 
دبار دیگر باشد . اگر چنین کنی واگر مردم آخائی‌درپی‌تو باشند 
خواهی دانست که از سران واز مردال پردل کیست و مدل کیست 
زرا هر کس ؛ کار و کردار خوشتن را نشال خواهد داد و تو 
سرانجام خواهی دانست که خواست خدایان گشودن تروا را برتو 
دشوار کرده است با زبونی وناتوانی تشکربان» . 

۲ گاممنون شاه بدینگو نه بوی پاسخ داد : 

(ای پیرمرد ؛ تو در انجمن برهمة مردم آخائی‌برتری 
داری . آه ای زئوس بزرگوار ء ای آتنه و ای آپولون » کاش 
دومیان سران و بزرگان بونان‌ده تن از انگونه میود تابی‌در نگ» 
شهر پربام گشو ده می گر دید و بدست‌ما تاراج‌می‌شد وبریادمی‌رفت. 
اما زوس جز دردسر بیهوده وستیزة یجا چیزی بهرة من نکرده 
است . آخیلوس ومن برای دختری اسر با یکدیگر پرخاش 
وسسیزه کر دیم . من ددرشتی ا اورفتار کردم . اگر تنهاروزی برسد 
که ما بانکدیگر همدست وهمداستان باشیم آنگاه در وران - 
ساختن تروا دیگر درنگی نخواهد بود . درین دم همه بخوردن 
بنشینید وپس از آن دست‌بحنك می زیم . هر یك زوین خود 
را تيز کندوسر خوش را خوت آماده نماید » خوراك اسبان 
تندرو خود را دهد و از هر سوی کر دونه خویش رادازدد 
کند و سپس کسی جزبکار جنک نپردازد تا اينکه در همف روز 
خدای جنګ را داور کنیم . ازین پس دیگر کمترین درنگی 


تخو اد بود تا آل دم که شب گیرودار جنك را فرو نشاند و 


¥ 


1 ابلیاد 

جنگاوران را از هم جدا کند زیرا امروز درگیرودار جنك بند 
سپر که پشت مرد جنگحوی را می‌پوشد در پیرامون سین اوغرق 
عرق ق خواهد شد ودست درافگندن زوین گوفته خواهد کشت 
ا خواهم مت ۱ 

چون این بگفت مردم آرگوس فریادی بلند 
برکشیدند » مانندموجی که چون باد نیمروزانرا 
بجنباند وبر تخته‌سنگی بلند بابرکرانه‌ای از سنك که موج هر گز 
فر و ریزد ؛ آنگاه دسته‌های ساه بر باخاستند و دو ند ند ودر مان 
کشتی‌ها براکنده‌شدند . درسایبانهاآانش افروختندو خوردنی‌های 
خود راخوردند . هرکس‌برای خدابی که می‌برستد قربانئی‌میکرد 
ندارد ب اما ۲ کاممنون برای زلوس راد کرو وس کاو فر ده 
پنجاله‌ای را قربانی کرد . وی برای انجام مراسم این فربانی » 
سرداران و ناموران سپاه را بخواند : نستور" ایدومنه؟ وهردو - 
آزاکس" بسرتیده* واولیس"* که در خردمندی همتای زلوس بود 
فراز آمدند . ومنلاس خود آمد ومنتظر نماند تا او را دحوانند 


پیش از لبرد 





آ س Nestor‏ بادشاه بیلوس وسالخورده‌ترین سر داران ولان در جنګ تروا. 
۳ - 1806980 بادشاه آقر بطس ۳- لش نام دوتن آز بپلوانان بو تان 


در لگ روا است که یکی بادتاء سللامین بود ود نگری بادشاه لو م لو تی و۳ ۱ 
[sae Tydêe _;‏ 


نا 
زیرا دلش از همه دردهای برادرش آگاهی داشت . هنگامی که 
همه گردگاو را گرفتند ودانه‌های حورا برداشتند .۲ گاممنون 
مقندر در مبانثان لب بگفتار گشود ودرخو است که : 

«ای زئوس بسار پیروزمند » ای زثوس بسیار بز رکه 
که میان ابرهای سباه ودر فراز اعمان جای داری پیش ازآنکه 
آفتاب امروز فرونشیند وتاریکی پدید آید مرایاری ده کاخ 
بربام را سرنگون کنم وبا خاك یکسان نمايم ودرهای آثرا طعمةُ 
آتش سازم : وبا حربة آهنین جوشن هکتور را برسینه‌اش خرد 
کنم وازهم فرو درم وهمراهانش را بینم که بر گرد او بزمین 
می‌افتند وخاك را بدندان می‌خاند . 

اما بسر کرونوس آمادة آن نود که آززوهاش را 
برآورد . بااینکه هدابایش را پدیرفت کاری سخت برای اوپیش 
آورد . چون مراسم دعا انان رسد 4 جوها را براگندندو بوزة 
گاو را بلند کردند وسرش را بریدند واو را پاره‌پاره کردند . 
پس رانهای او را که مخصوص تقدیم بخدابان بود بریدند وروی 
آنها دو چندان جربی و گوشت خونآلود خام گذاشتند سپس 
آنها را در لهیب آتش کنده‌های بسار خشك بربان ساختند . پس از 
آن جگر بند قربانی را به‌سی خکشید ندوبرفراز آتش نگاهداشتند » 
سیس بشت ماژه‌ها را کناب کردند وچگرندها را خوردند. 
بازما نده‌ را ربزریز کردند و سیج کشیدند وماهرانه بریان کردند. 
وسرانحام همه را از آتش برداشتند . این کار که بسپایان رسید 


۳ 2 2 ج ‌ ي ۰ 
سورآماده شد . جثن گرفتند واز دباری خوردنی ونوشیدنی 


۹A۸‏ ابلیاد 


که بود همه را سیری حاصل آمد . حون تشنگی و گرستگی را 
فرو نشاندند نستور » گردونه‌رال پیر » نخست اب بسخن گشود 
و کت : 

«ای بازماندة آتره ؛ ای ۲ کاممنون 4 اسحا نگفتگو 
بش ازن درنك نکنيم ۰ بفرمای تامنادان کار خود را دکنند 
و بروند واز مبان کشتی‌ها مردم آخاثی را که زره روین دارند 
بخوانند و گرد آورند . مافرماندهان سیاه نیز در مبان لشکربان 
بی‌شمار مردم اخائی نروم وهر چه زودترروح جنگجویی را در 
آنها بیدار کنیم و برانگیزیم» . 

جون این بگفت ۲ گاممنون سخنش را یذیرفت وی‌درنك 
منادبان‌لشکررا که بان برآواز داشتند فرمود تا مردم‌دلاور 
از هر سو یی گرد آمدند . شاهان که بروردة زوس نودی لد 
کوسبدند تادر گرداگرد ۲ گامنون صفهاشان را سارانند . آتنه 
که چشمان پرفرو نم ودرخشان داشت با ابشان بدین کار پرداخت . 
وی سپر درخشان ایزدی را که هرگز فرسوده نمی‌شد وازمیان 
نمی‌رفت » داشت . صد منگولة زرین که بدقت تمام بافته شده 
بود و هرك از آنها ارزش‌صد گاو داشت برسروی آودخته بود . 
ااین سر ؛ آتنه همه‌جا در میان لشکر مردم آخالی راه می‌پیمود 
وهمه را پیش می‌راند ودر دلهای همه شوق ونیروی جنگ را 
برمی‌انگیخت . از آن يس » جنگ نرد همه گواراتر از آن شد 


سرود دوم ۹ 
که با کشتی‌های خویش بسوی کرانة میهن باز گردند . 
همچنان که‌وقتی آتش وبران‌کننده‌ای جنگل پهناوری‌را 
برفراز کوه دربرمی گیرد » فروغ آن از دور می‌درخشد ؛ پرتو 
تابناك سلاح‌های آهنین لشکربان آخالی نیز » هنگامی که راه 
می‌پیمودند از اثیر میگذشت و تا با سمانها بالا می‌رفت . 


همجنانکه دسته‌های غازهای‌وحشی با حواصلها با قوهای 
گردن دراز در مرعزارهای سیا ودردو کرانة کایستر! فرومیآبند 
و بهرسو پرواز می کنند وبی‌هیچ اندبشه‌ای بال میز نند و با فربادی 
که همة مرغزار را درمی‌گیرد نکی پس از دنگری می‌نشینند 
دسته‌های بی‌شمار مردم جنگسجوی آخاثی نیز از کشتیها و 
سابانها برمی آمدندو دردشت‌سکاماندر" بر گنده‌می‌شدند .زمین 
دهشت زده در زبرپای جنک‌جویان واسبان می خروشید . در 
مرغزار برگلی که رود سکاماندر آنرا سیرات می‌کند می‌ایستادند 
ومانند بر لے وگل در بهارال بی‌شمار بودند . 

همانگونه که دسته‌های انوه مگس ؛ در روزهای هار 
که در آغل میش‌ها شیرمی‌دوشند و کوزه‌ها را بر می‌کننددر برواز 
می‌آنند » انوه مردم آخالی نیز دردشت برد ء روبروی مردم 
تروا جای گرفتند وشوق و آرزوبی نداشتند جز آنکه‌آنانرا 
نابود سازند .همحنانکه جوبانان هر بك گلة خوش را از ميان 
انوه گله‌هابی که در جرا با هم‌در آمیخته‌اند باسانی باز می‌شنأسند 
ودوباره گرد می‌آورند سران‌سیاه آخالی نیز مردان خود را از 


<« أ ابلیاد 

هر گوشه فراهم می آ و ردند وصف آرابی می‌کردند تا آنها را 
سوی رزمگاه بیش برند . ۲ گاممنون بادشاه بزر که نیز درمیان 
آبشان بود . پیشانی ونگاه او بزئوس می‌مانست . کمربندش‌مانند 
کمربند آرس خدای جنگ و سینه‌اش مانند سینه پوزلیدون 
بروردگار در داها دود . همجنان که گاونر در مان کله بر همه 
حانوران دنگر برتری دارد واز گاوان ماده که گرداگردش را فرا- 
گرفته‌اند آشکارا شناخته می‌شودزئوس نیز ۲ گاممنون رادر آن 
روز جنال سأ له بود که در مسان هزاران دلاور شناخته می‌شد و 
برهمه برتری داشت . 

لشکر اکنون ای‌الهه‌های‌هنر که‌در کوهستان اولمپ‌جای 

بوتان دار ید وخدابانند وهمه جا بدیدارید وهمه چیز 
می‌دانید درصورتیکه ماجز بانگی نمی‌شنویم وچیزی نمی‌دآ نیم , 
باری شما بمن‌بگویید سران وسرداران قوم دائائه چه کسان بود ند 
وجه‌نام داشتند ؟ زیرا من اگر خود » ده زبان هم داشته باشم وی 
بانك آوازم چندان وسا باشد که هیچ چیز تتواند آن را درهم 
بشکند واگر خود دلی رویین در سینه‌ام جای داشته باشد » نمی- 
توانم شمارة چندین سباه انوه وا بگویم ؛ مگر آنکه الهه‌های 
آسمانی هر ؛ که در کوهستان اولمپ جای دارند » ودختران 
وئوس هستند / خود نام کسانی را که بایلیون آمده بودند ببرند . 
تامن از فرماندهان کشتیها و سرداران سخن برانم! ۱ 


| - از ایتجا ثام‌برداران یوثانیان در حمل بشهر تروا واسامی قبایل ولواحی 
آ هابت ۰ 


ر 


ا پروددوم "۳" .۱ 

نخست مردم پئوسی بودند که سرکردگانشان په لوس 
وله‌ثیت و آرسریلاس و پروتوئنور و کلو یوس نام داشتند . اینها 
بعضی از سرزمین هیربا و کوهستانهای اولیس : وثیونوس » 
واسکول و ئه‌های انئون وتیی ؛ و گرابا ودشتهاي پهناور 
میکالس برخاسته بودند و عضی دیتر کشاورزان نواحی‌هارم 
و املزی وارنرس ناسا ننان اون » هیلا » بلئون ؛ او کاله » موئون 
که شهری س زساست ؛ کوپ ؛ اوترسیس ؛ وتیسه که کنوتران 
سيار دارد » و کورونه‌وهالیارت براه بودند . باره‌ای ددگر 
ازین جماعت مردم پلاته گلیساس » وهیپوتب شهر زیبا بودند . 
سضی نیز از اونکسته که حنئلی زبا متعلق مدای دربا دارد » 
با از آرنه که تا کستانهای آن مشهورست با از میده و شهرمقدس 
نیا » وبا از آننه‌دون » که در اقصای سرزمین قوم بوسی‌قرار 
دارد امده بودند . این جباعت با بنحاه کشتی فرا رسده و دند 
و بر فراز هر کشتی صدویست جوان جنگجوی از مردم بئوسی 
نو دند . 

مردم اور کومن » که شهرشان می‌نیاس نام دارد » و نیز 
مردم اسیلدون فرمانردار اسکالاف » وبالمن بودند که نزادشان 
رس خدای جنگ می‌رسید . وآستیوشه » زن زیبای آکتور 
پسر آزه که در کاخ بلند آکتور از خدای جنګ باربرداشته بود 
آندو برادر را بجهان آورده بود . سی‌کشتی که با نظم و ترتیب 
خاصی حر کت کرده بود » این حماعت را از راه دربا آورده‌بود . 
سرکردة مردم فوکیده » شدبوس واپیسترف بودند » فرزندان 


,۱ انلباد 


ابفیت جوانمرد که نزادش به‌نوبول می‌رسید . اینان بعضی مردم 
سرزمین سیپاربس و سنگستال پیتون و کریساودولیس وپانوبه 
دودند . بعضی نیز در حوالی آنه‌موره و هیامپلولیس » بادر کرانة 
رودسقیز وبا درلبله که سرجشمة آن رودست سکن داشتند . 
سر کرد گانشان حهل کشتی سباه‌را در زبر فرمان داشتندو دد سشگو نه 
مردم فو کیده آمدند و در مره قوم بلوسی جای گزیدند . 
مردم لو کرید زبردستآزاکس تندرو پسراوئیله بودند که 
قامت سر تلامون را نداشت وقامت او از آن او بيار کوتاه‌تر 
می‌نمود . اماباوجود کوتهی‌قامت وزره کنانی که داشت درسراسر 
بونال ودر میان مردم آخائی در زوین اندازی رقیب نداشٽ . 
ز بردستا نش » مردم‌سیتوس ؛ او بو نت و کالبار ومردم بس‌وسکارف 
و اوژنس و با مرد" تارف وترونی در کرانه آبهای بوتا گربوس 
مودند . جهل کشتی سياه درزیر فرمان وی بود که مردم لو کرید 
درآ نها بودند و سرزمینشان روبروی سرزمین متبرك او یه دود . 
سپس قوم جنگجوی وسلحشور آبانت بودند . اینها 
مردم سرزمین اوبه کالسیس » ارتری وسرزمین انگورخیز هستیه 
وسرزمین کاریست وا مردم سرنت که شهری در کتار دریاست وا 
مردم دیون ودند که مشرف بردشت وصحراست . عضی یز 
از ناحية استیر آمده بودند وسركردة آنها الفنور يسر کالکودون 
بود که نژادش بارس خدای جنگ می‌رسید . جنگجویان جوانمرد 
آبانت دنبال وی بودند واینها موهای بلند دریشت سرداشتند . 
ا دشمن از نزداث جنگ‌می کردند وحوشن دشمن را که سین او 


سرود دوم i.‏ 
را مپوشانید درزیر زخم زوین‌شان درهم می‌شکستند » چهل 

کشتی سباه در فرمان او ود ., 

مردم آتن ودند له شهری باشکوه وزباست ودر قدیم 
ارکته برآن فرمانروایی می کرد که پادشاهی بلندمرتبه بود واورا 
زمین بارآور پرورد و اننه دختر زئوس او را براورد ودرشهر 
آ نن در عادتگاه خود وی راحای گزین کرد . بهمین سب مردم 
آتن در هر سال در آنحا گاوها ویره‌هایی باو نیاز می‌کنند . ابنان 
زبردست منسته پسر پنئوس بودند که هنوز در همه جهان در 
آراستن رده های حنگحویان و گردونه‌ها همانندي نداشته است . 
تنها نستور می‌توانست باوی بستیزد زیرا که بسال ازو مهتر بود . 
بنحاه کشتی سياه در فرمان وی نود . 

آژاکس دوازده کشتی از سالامیی آورده نود آنها را 
راهنمای گر ده و در جابی که دسته‌هايی مردم آتن.جا گرفته و دند 
حاي داده بود . 

سپس مردم آر گوس‌ومردم تیرنت که باروها ودیوارهای 
خوب دارد » مردم هرمیون و آزینه که هر دو شهر در کرانة خلیج 
ژرف درا ساخته شده‌اند » مردم ترزن وائیونس ومردم اپیدور که 
تاکتانهای خوب داردو بازما ند کان مردم آخایی که شهر اآژ ین 
وشهر ماسس دردست آنهاست . فرماندهان انها دیومد بلند آواز 
وسنتلوس پسر کاپانة نامور بودند وسومین فرماندة آنهااوردال » 
نود که در سن آدمی زاد گان #نروی خدایان داشت . وی زاده 
شاه مسیته بود که نژادش به تالائوس میرسید . اما بالاترین 


۰ انلیاد 


سر کردة انها دنومد بلند اواز بود وهشتاد کشتی ساه درفرمان 


۱ ۳ * | 


مردم شهر زیبای میسن ؛ مردم ناحیه پر ثروت گورنت » 
مردم کلئون مردم اورنثا مردم آرتوره ونيز مردم سیون که در 
قدیم آدرست بر آن پادشاهی میکرد ومردم هیپرزی ومردم شهر 
بلند گو نوتس ومردم پلن ومردم آزبون ومردم همه‌سرزمین ازیال 
و گرداگرد هلیس بهناور همراه صد کشتی آمده بو دند . سر کرد 
آنها آ گاممنون شاه پر آتره بود .درزیرفرمان وی جنگجوبانی 
بودند که بسار فراوان‌تر وسار دلاورتر بودند . 

وی خودرویینه‌ای که پرتو آل چشم را خبره می‌کرد 
پوشیده بود . غرورش نمابان بود ودرمیان همۀ ذلاوران هم خود 
رادلسر‌تر وهم فرمانده مردمی بشتر نشال میداد . 

مردم. لاسدمون ودره‌های زرف آن » مردم فارس و 
سیارت » مردم سپارت ومردم مسه که کوتر فراوان داشت » مردم 
بریزگیس و اوژئس مهرپرور » مردم امیکلس ومردم هلوس که 
شهری در کرانة خیزابهاست » مردم سرزمین لاناس وسرزمین 
اوتیل »شست کشتی‌داشتند وفرمانده آنهامنلاس برادر ۲ گاممتون 
نود که فریادش در جنک یرو مند ود و حداگانه رده سته ودند. 
منلاس باایشان راه می‌پیمود . خود جنگجویی پی‌باكبود و ایشان را 
بجنگ پرمی‌انگیخت . بیش از همه کس خواستار آن بود که تقاص 
بدبختی‌های مردم آخاثی و کینة ربوده شدن هلن را از مردم تروا 
ستاند , 


سرود دوم ۵ م ۱ 
مردم پیلوس ومردم شهر دلتشای آرن ؛ مردم‌تری که 
در آنحا از الفه می گذرند ؛ مردم شهر ایی ومردمی که در 
سبپارسئیس و آمفیز نه جای دارند ٤‏ مردم پنللوس وهلوس :مردم 
شهر-.دوربون که در آ زا الهه‌های هنر |مدند بو اواز تامیرس از 
مردم ترا کبه را بایان دادند . تامیرس » از او کالی واز نزد اوربت 
بادشاه ان ناه میآ مد و لاف‌زنان می کو شید آواز الهه همای 
هنر را که دختران زوس لو د ند درهم نشکند . نها خشمگین 
شدند ووی را زمین گیر کردند ؛ هنر آواز را که داد خدانان ود 
ازو گرفتند و جنگ زدن را از ناد او بردند . این مردم از سور 
سالخورده که رانندۀ گردونه‌ها بود فرمان می بردند ا نود کشتی 
بهمراه آنها أمواج دربا را می‌شکافت . 
برآورده‌بود واست درخالك گورخفته بود وجوانان نحا درجنگ 
تن‌شن ورزیده‌اند . ایناق بعضی از فنه با از سرزمین اور کومن 
که ميش فراوان دارد آمده بودند و بعضی از شهر ره و استراشه 
یا از ولایت انیسپه که بادها در آن میوزد رسیده بودند . بمضی 
نیز از تژه یا از شهر دلگشای مانتینه » با از ناحية ستمفال و با از 
ولابت بارهازی آمده بودند . سر کرد آنها ۲ گاینور شاهی از 
بران آنسه بود . با آ نهاشست کشتی بود که در هر کشتی عده‌ای 
از مردم آرکادی بو د ند ودر حنک ورز دده بو د ند ۰ ۲ کاممنون 
بر آنره خود این کشتی‌ها را که عرشة خوب داشتند باشان 
بخشده بود تا ازدرنای که رنگ درد باده داشت بگذرند زیرا که 


۳9 ابلیاد 
تاآن زمان از کارهای دریانوردی کاهی نداشنند . 


مردم بوپرازبون ومردم اليد دلگشای بودندکه سرزمین 
آنهارا از یکسوی هیرمینه ومیرسین ؛واز سوی دیگر نخته‌سنگ 
اوللی وناحبة آلزی رادریر گرفته‌اند . ابشان جهارسر کرده‌داشتند 
هرك ده کشتی ظریف در فرمان خود داشت که بسیاری از مردم 
اپئی در آن بودند . فرماندهانشان آمفی ماك و تالیبوس ودند 
که یکی پسر کتثات‌ودیگری‌پسر اوریت وهردو پسرزادگانآ کتور 
بودند . سالار گروه سوم دیورس نیرومند پسر آمارینسه وسالار 
گروه جهارم پولیکن بسرخداوندگار آ گاستن ونواده اوژس 
دو د ۰ 

مردم دولیشیون ومردم جزایر متبرك آشین که رو بروی 
الید در آن سوی درا هستند آمده بودند . انان فرمانبردار 
مزس جنگجوی رقیب آرس بودند که از فیله » گردونه‌ران امدار 
مصوب زوس زاده بود واو در روز کار پیشین بربدر خویش 
خشم رانده وبدولیشیون هجرت کرده بود . وی چمل کشتی سياه 
در فرمان داشت . 

اولیس راهنمای سفالتیان مغرور وجوانمرد بود . اینان 
بعضی از ابتاك با ازنریت که قلۀ آن ازدرختان انبوه پوشیده‌است 
بودند . سضی نیز از کروسیله با از سرزمین سخت اژبلیسآمده 
بودند .باره‌ای دیگر مردم‌زانت‌وساموس بامردم دشتو کرانه‌هابی 
که روبروی این جزابرند بودند . سالار اینان اولس بود که در 
اندیثه بازئوس برابری میکرد . دوازده کشتی که رن زنگاری 


سرود دوم ۱۰۷ 

داشتند در فرمان او نود . 

مردم اتولی فرمانبردار توئاس پسر آندرمون بودند . 
نها از پلورون يا اولن باپیلنه با کالسیس و باتخته سنگها 
وجشمه‌سارهای حوالی کالیدون آمده بودند . اونئوس دیگر 
همراهشان نود فرزندان او نز مرده بودند » حتی ملنا گر نیز 
بخاك رفته بود . سروری بر مردم اتولی را بتوئاس‌واگذار کرده 
بودند . حهل کشتی ساه در فرمان وی بود . 

مردم اقربطس که از کنوس» گورتین » لیکتوس ؛ ملطیه ٤‏ 
لیکاست » فستوس » ریتی » وبسیاری شهرهای دیگر این جزیره 
آمده بودند ؛ فرمانبر‌دار اندومنه جتگحوی ناماور و مرئون 
بو دند که خود در حنگحویی همتای خداوند جنک بشمار می‌آمد 
وهشناد کختی در فرمانشان ود . 

تلپولم زادة نجیب و بزرگوار هرکول از کرانه‌های 
رودس با نه‌کشتی مردم مفرور رودس را آورده بود . جزبرة 
رودس سه شهر مهم داشت : لیندوس » ابلیزو کامیر » واین هرسه 
شهر یدید آوردة تلپولم بودند . تلپولم زادة عشق مراکلس 
پهلوان نامدار پا آستبوکه بود . وهراکلس » بس از آنکه جندین ‏ 
شهر را با جوانان آن عرصة تاراج و کشتار کرده بود این زن زیا 
را از افیر » در گرانه‌های سله‌ئیس بدست آورده بود . تلپولم که 
در کاخی استوار ودور از مردم » پرورش افته بود » نادانسته 
لسیمنیوس سالخورده را که دابی بدرش بود بکشت . آنگاه 
کشتی‌هابی ساخت و هواخواهانی نیرومند گرد آورد و رای آنکه 


ړا ابلیاد 
از خشم وبیم فرزندان دیگرهرا کلس درامان ساند > دل در بازد 
وتن بعربت داد . سرانجام پس از بی‌سامانی وجهانگردی که با 
رنجهای فراوان همراه بود » با باران خود برودس رسید ودرآنجا 
سکوثت جست وباران خودرادر سه شهربراگند . در آنحاز توس 
که فرمانش برخدابان وبرمردم روانست مهرورزیدند ودارایی 
سرشاری بهره اشان کرد . 

ثیره » با سه کشتی از جزيرة سیمهآمده بود . وی پس از 
آخیلوس » از همۀ کسانی که از دانائه تروا آمده بودند زساتر 
بود اما دلیری وتوانایی بسیار نداشت وفرمانبرداران وزیردستان 

مردمی که از جزایر نیسیر » کارپات » کاسوس یا جزبرة 
کوس که مقر فرمانروابی‌اورپیلوس است » با از جزيرة کالیدنس 
آمده بودند سر کردة؛ایشان فیدیپ و آنتیف هر دوپسران تسالوس 
و نواد گان‌هرا کلس بودند . اشان‌سی کشتی‌مان‌تهی آورده‌بودند ۱ 

باز مردم آرگوس ومردم آلوس » آلوپه » تراکس افتی» 
ومردم هلاد که زنان زسا دارد » و آنها وا مس دم میرمسدون زمر دم 
هلن و آخائی می‌نامند 4 بنحاه کشتی آورده دود لد ولكن ددگر 
دراندشة کارزار سخت ننودند . اننها فرما نمردار آخیلوس ودند 
اما اکنون کسی نبود که صف آنها را باراند وآنها را بحتك برد. 
آخبلوس ابزدی که باهای سه ناشدنی داشت درماد کشتشهای 
خود آرمیده نود همجنان خشمگین دود و همجنان‌دل دراندشة 


سرود دوم ۱۰۹ 
بریزگیس زیبا داشت که پپاداش آنیمه جنگها ودر پایان فت لیر نس 
وب پدست آورده بود ویخاطر اومینس واپیستروف ؛ پسران 
اونوس شاه را کشته ود . انك او خشمگین در سابان خوش 
نشته بود » اما آن دمی که بکین وجنگ برخیزد نزدیکست . 

مردم فیلاسه‌ومردم سرزمین‌حاصلخیز پیراسوس که‌قلمرو 
خداي غله ومحصول است » نیز مردم اتون که‌رمة فراو ان‌دارد 
ومردم آنترون در کناردریا ومردم پتلئون که سبزه زارهای فراوان 
دارد » در فرمان پروتزدلاس دلاور بودند که حهل کشتی همراه 
داشت » اما او از آغاز جنگ » سخاله رفت ودر فبلالك از خود جز 
زنی که در عزذاي او رخاره می‌شخودوجز خانه‌ای که ناتمام مانده 
بود چیزی باقی نگذاشت . زبرا وی نخستین کس از مردم آخائی 
بود که چون کشتی‌های ونان بکرانة تروا رسیدند از کشتی فرود 
آمده بودوهماندم که بیش از دیگران قدم ساحل نهد بدست 
دشمن هلاك گشته بود . باابنهمه با همه درمی که از مر له اوداشتند 
سیاه او بی فرمانده نمانده بود . زرا برادر تی او بودراسس ٤‏ 
پسر ابفیلیکوس و نوادة فیلاکوس که میش بسیار داشت بر آنها 
فرمان میداد . هر چند وی از پروتزبلاس جوانمرد جوانتر بود اما 
دلاوری بروتزیلاس رانداشت . ازین‌روست که زیردستانش با آ"نکه 
سر کرد دلاور دارند بر سردار در گذشتة خوش هنوز دریم 
میخورند . حهل کشتی سباه در فرمان ایشان بود . 

مردم فرس در نزدیکی درباچه بوبئیس » مردم بوبه و 
گلافیرس ومردم شهر زیبای ایولکوس با بازده کشتی خویش > 


س سس 


.1 الاد 


فرمانبردار اوملوس پر گرامی آدمت بودند که آلسمت » زیباترین 
دختران بلاس مادرش بود . 

مردم متول » وتوماسی ومردم ملیبه و اولیزود » نحت در 
فرمان فیلو کت بودند که در کمان کشیدن از همه مردم‌بونال چیره- 
دست‌تر نود . هفت کشتی باوی بود که در هردك بنحاه تن‌تبرانداز 
حالاك آماده بود , اما فیلو کتت را ونانان در جزبرة لموس تنها 
رها کر ده‌اند . حون اژ نش ماری تفرین کرده زخسی مولاله 
برداشته نود که درمان نمی‌بدرفت و دردی حانگاه داشت . اکنون 
وی در آن جزیره‌بسختی روز می گداشت و ازدرد رج دسما رمی برد . 
اما در ی نخواهد گدشت که مردم آر گوس باد او افنند و ازو 
باري درخواست کنند . سیاهیان فسلو کت از دوری او دربم 
می‌خورند با اینهمه بی‌سر کرده نیستند . مردی که صفهایشان را 
بحنكك اراسته است مدون فرزند نامشرو ع او له است که رنه از 
اوشله که در گرفتن شهرها دلیر دود بحهان آورده است . 

مردم تربکه » مردم انتوم که پرتگاه‌های بسیار دارد »مردم 
او کالی » شهر او رت در او کالی فرمانسر‌دار برال آسکلییوس 
بودند که یکی بودالیر ¿ وان دیگر ما کائون نام داشتند وهردو 
بزشك بودند . انان نیز سی‌کشتی را صفآرابی کردند . 

مردم اورمنیون سرحشمةُ رودهییره و نیز مردم آستریون 
وتبتان بودند که قله‌های سید دارد وسر کردة انشا اوریبیل يسر 
تامور آومون نود . و ی حهل کشتی سباه در فر مان داشت ۴ 

مردم آرژیس و ژبرتون و مردم اورته والون ومردم شهر 


سرود دوم ۱ ۱۹ 
سپید اولولئوسون قرار داشتند . سالاراینان جنگجوی ازجمندی 
پولیپوتس پر پیرنوئوس که از زوس جاودانی زاده است . 
هیپودامی ام آور در کنار پیریتوئوس آن روز که از اهریمنان 
برموی کین ستانده بود وآنها را از بلبون بیرون کرده وسوی 
اتیسها رانده بود بوی آستن شد . تنها او نود که فرمان مبراند ء 
لموتته نیز باوی دربن کار انباز بود » همو که بازمانده ارس وپسر 
گورون سرافراز وفرزند سنه است . چهل کشتی سیاه در فرمان 
ابشان بود . 

گونه بود که بیست ودوکشتی از سیف می‌آورد . انین‌ها 
وپرهب‌ها جنگاوران دلیری که درسرزمین ناسا ز گار دودون جای 
گرفته‌اند در فرمان وی بودند » هم چنین کشاورزان زمینهای و اقم 
در کرانة رودتیثارزیوس ؛ که آبهای زلال آن برودینه می‌ریزد » اما 
بیآنکه با لجه‌های سیمین پنه‌درآميزد چون موجی‌از روغن در 
سطح آن روان می گردد . این رود ازدل تاریکی‌های زمین سرون 
مآ ند وازرود هراس انگیز استیکس۱ که خدایان بدان سو گند 
می‌خوردند جدامی‌شود . 

ماگنت‌ها میآمدند که‌بروتوئوس بر تنتردون سالارا نها 
نود . انان کانی بودند که در کرانهای بنه با دردامنة کوههای 
پلیون که باد بر آنجا میوزد وشاخ و برگه را میلرزاند جای گرفته 
وفرمان گزار پروتووس دلاور بودند . چهل کشتی سیاه درفرمان 


داشت . 


. ×ا5 رودخانه‌اي در دوزح که زلوس ودیگر خدابان بدان سم یاد هی آر دئد‎ ١ 


۱۱ ابلیاد 

راهنمایان وس گردگان وبازماندگان دانائه بدین گونه 
بودند . اکنون ای الهه شعر » تمن نگوی که در میا مردان واسبان 
چایکتر ودلیرتر کدام بو دند ؟ 

در مبان اسان شایته‌تر از همه دو مادنان ود که اومل » 
فرزند فرس ؛ آنها را می‌راند . انهاحون مرغان یزیر ودند . رنگ 
موی وسال هردو یکی بود . بالا نیز با یکدیگر برایر بودند . 
آفنوس که کان سیمین دارد خود ]ها را در کوهتان ببری 
پرورده بود . دومادیان بودند که همه جا حنگاوران دشمن را 
شکست می‌دادند . 

در میان مردان : برتر از همه آزاکس از مردم تلامون 
دود »اما تاهتگامیکه آخلوس در میدان نبود؛ جه آخلوس 
بسیاری ازو برتر بود زیرا آخیلوس فرزند بی همال‌پله بهترین‌مردان 
بود وبهترین اسبان را میتاخت . اما انون آخیلوس در میان 
کشتی‌های پشت خیده خود آرام جای گرفته بود واز آگامنون 
فرمانده سیاه دلتنگی داشت‌وروی در کشیده بود ومردمش در روی 
شن‌زار ساحل بکمان کشیدن وخشت وزوبین انداختن سر گرم 
مو دند . اسانثان هر کدام نزدرك گردو نة خود ابستاده ودند تا 
نبلوفر کنار مردابها را تجرند . اما گردونه‌ها را خداوندانشان در 
زر سادانها نهاده و روی آنها را یوشانده ودند . این خداو ندان 
گردو نه‌ها بادرد ودریمی که دربارة سالار خود ء گرامی داشتة 
آرس بروردگارجنک داشتندیحای آنکه بحنگند ؛ درمیان‌لشکر گاه 


رفت و امد می کردند . 


سرود دوم 11 

لشکر پیش میرفت و گوبی که همه زمین طعمۀ آتش بود 

ودر زیریای آنان مینالید.» مانند هنگامی که زئوس تندرافگن از 
خشم میخروشد وبر زمینی که گرداگرد تیفه در سرزمین آریم قرار 
دارد تازیانه میزند » همان زمیتی که میگونند تیفه در آنجا خفته 
است . بدینگو نه هنگام که ابشان پیش مر اندند و با شتاب سبار 
دشت را مبنوردددند زمین زیریاشان ناله‌ای هراش انگیز داشت . 
آنگاه پیکی نزد مردم تروا آمد : این ايرس تندرو 
بود که باهامی تبزرو حون باد داشت . زئوس که 
سیر بدست دارد پیام غم‌انگیزی وی داده دود . مردم تروا بر در 
سرای پریام گرد آمده » پیرو جوان هه با هم انجمتی ساختند . 
ارس که پاهایی تیزرو داشت نزديك شد که با ایشان سخن گوید » 


در ر وا 


سیما و آواز اوچون سیما و آواز پولیتس پر پربام بود که چون 
بچایکی خود بیش از چایکی دیگران اعتماد داشت ؛ برفراز گور 
(اسوثت» پیربدیده‌بانی نشسته واز آنجا در کمین هنگامی بود 
که مردمآ خالی از کشتی‌های خود کی برون آیند و بحمله بپردازند. 
سیمای اپریس هنگامی که با پریام‌سخن میگفت درست‌مانند پولیتس 
بود . پس ایریس لب بسخن گشود و گفت : 

«آه ای پیرمرد پیوسته برین شیفته‌ای که سخن بدرازا 
کشد » واکنون که کشمکش حانگاه در گرفته است تو خوشتن را 
درهنگام صلع می‌بنداری . براستی که سیار نبردها دیده‌ام 4 اما 
عر گز تاکنون لنکری بدین نیرومندی وهراس انگیزی ندیده‌ام . 
چون ایشاثرا بدینگونه در ميان دشت بینی که راه جنگ پیش 


11 الاد 


گرفته‌اند و بحصار شهر نزديك میشوند راست گویی از بر 
درختان و شن‌های کنار دربا فزوتترند . ای هکتور ؛ بخصوص 
روی سخن من باتست : آنچه می‌گویم بکن . در شهرتروا 
همدستان و باران ما ازهردستی هتند .هرك نزادی وزبانی دار ند. 
باند هربك از سرداران » مردانی را که در فرمان او ندآماده داردء 
یس از آنکه صفهاشان را آراست خود در پیشاییش آنها جای 
نگیرد» . 

این نگفت . هکتور ندانت که این سخن راالهه‌ای 
می‌گوید . بی‌درنگ انجمن را بهم زد . هماندم بسوی سلاحها 
دو بدند . همه دروازه‌ها باز شد . لشکر بیرون جست » جه مردان 
یاده وجه گردونه‌ها .هیاهوی فراوان برخاست . 

در برایر شهر تبة‌بلند بود که از هرسوی شیب ملایم‌و اندك 
داشت . مردم آن را باتیه می‌خواندند ودر نزد خدایان هم گور 
«میرین! سبك‌پا» نام‌بردار بود . مردم تروا وهمدستان آنها در 
آنجا صف آراستند . 
یس زا در پیشاپیش‌مردم ترواهکنور بز راک راه می‌پیمود 
لشکر ارو که خود تابان برسر داشت وپسر پریام بود . در 
کناروی فراوان‌ترین ودلاورترین جنگاوران را دیدند که جنگ 
را صف آراسته ودند و در زوین اندازی شوری داشتند . 

مردم دارادانه سر کرده‌شال انه بر نجیب انکیز بود که 
آفرودت بروردگار زیانی ازانکیز بوی آستن‌شدودر گردنه‌های 





| - نام ملکة آمازونها وزنان نامآرد را در بای آن تپه بخاك می‌سیر دند . 


سرود دوم ۱1 
ابدا وی را بجهان آورد . وی تنها نود : در کنار وی دو پر 
آتتنور : آرکلوك وا کاماس که در همه جنگها کارآمد بودند . 

کانی می‌آمدند که در زله درست دریای ادا جای 
داشتند » مردم‌بسیار مالدار تروا کهآ بهای سیاه‌ازپ را میا شاميدند. 
سر کردة اینان پاندار پسر فیروزمند لیکائون بود که کمان وی 
حشوده خود فوس ود . 

مر دم آدراسته وسرزمین آیز و مردم پیتی و مردم ترلیه 
کوهتان للند , اسان سر کرده‌شان آدراست و آمفیوس ودند که 
زره کنان‌دار برتن داشتند واين دو پسران مروپس از مردم برکوت 
بودند . مروپس در پیشگوئی استادیودو بيار کوشید که پسرانش 
جان خود رادر جنگها بخطر نیفگلند , اما ایشان گوش ندادند و 
عفرت مر لک سیاه راهنمای آنان شد . 

مردم سرزمین پر کوت وپراکنی »مردم سست و آییدوس» 
مردم آریبه ابزدی . اینان سالارشانآزیوس فرزند هیرتاس بود . 
آزیوس همان کسی بود که اسبان سرکش گلگون او را ازآرسبه 
واز کرانهای سلئیس آورده بودند . 

هیپوتولوس فرماندة چادرنشینان پلاسژس بود که 
نیزه‌ورانی ماهر بودند ودر سرزمین بسارآورلارس میزیستند . 
انان راهنمایشان هیپ وتو ئوس وپیله‌بازماندة آرس بودند وهردو 
فرز ندان لت از مردم پلاسزس بودند که او نیز پر توتام بود . 

مردم تراکیه پیشوایشان اماس و پیروئوس پهلوان 
نودند + همان مردمی که هلسپونت با امواج توانا مرز انهاست . 


۱۱۹ الیاد 


اوفم فرمانده سیکونهای جنگاور بود »اوفم پسر ترزن از مردم‌سد 
و از بشت خدادان . 
خسده بودند , انان از آمیدون دوردست در کرانهای کسوس 
ر! درروی زمین می گترد . 

مردم لیر بلاقلا گو نی قرمان‌بردار بیلمن بودند و از 
کشور انت‌ها » سرزمین استران سر کش ؛ می‌آمدند . انان مردم 
سیتور ومردم سرزمین سزام:وازکسانی بودند که جایگاه‌های 
تامبردارشان در کرانهای بارتتیوس در گرو من و از یال و ارثینس 
غلبا نود . 

الىز و نها سالارشان اودیوس وایستروف بودند » از السة 
دوردست » از سرزهینی که سیم در انا فراوانست فرا رسده 
دو دكب , 

سر کرد مردم میسی دوتن بنام گرومی میس وانوم بودن 
ویر از مرک سیا باسبانی گند اوی در گرا رود ددست 
پای درآمد . 

فورساس وساهزادهآسانی راهنمای مردم‌فر ی بو د ثله , 
همان مردمی که از آسکانی دوردست آمده ودند ودر اتظارنرد 


سر 53 

مردم ملونی بسالاری مسطلس و آتتیف پسران تالسن 
می آمد ند که الهه‌های در اجه ژ ده آنها را زاده نود . ابشال‌سرال 
مردم منو نی بودند که دریای کوه‌تمول زاده‌اند . 

ناستس در پیشاپیش مردم کاری که زبان سگانه دارند راه 
می یمود . انان مردم ملطیه و کوهستان فتیرس ودند که درختال 
پرشاخ ور ك ی‌شمار دارد نیز مردم کرانة رودمئاندر ومردم 
کوهتان سکال که قله‌های للند دارد . فرماندةانان آمف ماه 
و ناستس ودند . ناستس وآمفیمالگ بسران نامور نومیون بودند و 
دومی چول دخترال زروزیور بخودمی‌بست وبجنگ میرف . نادان 
سجاره ! زر وزیور مر له را ازودور نکود . وی‌نزدیاث رودبدست 
آخیلوس تیزتك از پای درآمد و آخیلوس‌جنگاورهمة آن‌زرها 
را ا خود عنمت برد , 

سار ېدون و گلو کوس بی همال راهنمای مردم لیسی 
بودند . اینان از راه دور از سرزمین لیسی واز کرانهای گزانت 
بر گرداب آمده نودند , 


سر و دمو ) 


خلاصة سر ود 


درگیرودار کارزار: هکتور شامزاده تروا که برادر پاريس بود 
بیان هر دو لشکرآهد ویيشتنهاد کرد که عردو سپاه دست از نگ بدارند 
وبگذارند تا منلاس وپاریس حتگتن بحن کنند وان آندو هرک چیره شود 
هلن از آن او باشد . ملن از فراز حصار قرو دلاوران وجنگجویان آخالی را 
برای پربام نام می‌بردوععرفی می‌کند . در جنگ تن‌بتن نیز باریس شکست 
می‌خررد اماونوس بروردگار عشق وزبالی او را از جنگ ملاس میرباید 
وا میدان جنگ بدرمی‌برد . 


سرود سو ۲ 

حو ل‌هردو لشکر که سر کرد گانشان‌بشایش بودند 
صف ها بباراستند » مردم تروا همحون دسته‌های 
بر ند گان ؛ بافریادهای دل شکاف پش آمدند . تو گفتی بانگک 
وعیاهوی دسته‌ای از کلنکان بود که از سرمای زمتانی وسیلهای 
"سای میگر پزند و بافربادهای بلند ازدریای س رکش می‌گذر ند 
وجون از اسان فرودمیآنندنبردی هراس ‌انگیز می‌کنند وویرانی 
ومر را پرسر ند ادیسکیهآفرود می | و ر ند . اما بوناتبان که سخت 
خشسگین می‌نسودند ودردل خود آرزویی جزباری یك دیگر 

داش د خامو شس نز دك می‌شد ند . 
از زیر پای لشکریانی که با گامهای تندرو از دشت 
می گدشتند گردیادی از خالك برمی‌خاست مانند دیور نسناك که‌ر 


بیشهاد باریس 


ف از کو هها مه انوهی‌رامی‌پر اگند ؛ مه ی که شان ازآن‌هر اسانست 
و دود ۱ را از تار مکی سب ار لرمی شمارد وحتان تیره‌است که چم 
اب بیگیهعا مردمی کونادقد از مسر علیا ردك دربا بردند . تبردی که 


کلتغان باآ نها کر دداند کنابه از آسیی است کهاس‌مرغان بکتت‌زارهانتان می‌رساند داند . 


۱۳ ابلیاد 


بزحمت گذرگاه سنگی را که انداخته‌اند می‌ببماید . 
چون نزدیكك شد که دولشکر بهم برسند » پارس! که 
بز ایی خدابان دود ؛ در بیشاپیش مردم تروا نمانان شد . بوست 
پوزپلنگی بردوش داشت وکمان خمیده وشمشیرش برشانهایش 
آو یخته ود » دوزوین رخشان را بجنیش می‌آورد ودلیرترین 
سرکردگان بونانیان را بجنك خونینی برمی‌انگیخت . 
منلاس" وی را که در پیشاپیش سپاهیان گامهای پلند 
برمی‌داشت بازشناخت . مانند شیری که گرفتار گرسنگی 
جانکاهیست وچون مرالی دشتی با گوزنی سرفراز در بیشۀ خود 
سند شادمی‌شود و نا گهان نرا درهم می‌شکند هر چند که‌دسته‌ای 
از سکان شکاری سبك‌رو وجوانانی گرم خیز دربی‌آن باشند » 
منلاس هم بدسان شادمان شد و آرزومند ود آن بژزهکار را 
کیفر دهد . یس هماندم ا سلاح‌از گردونة خویش فروجست . 
پارس که وی را در پیفاپیش جنگاوران دید از سم 
د گر گون شد » درمیان صف‌های باران خود جست واز مر روی 
باز گر داند يدان کو نه که شبائی جو ان درشکاف دردای اژ دیدن 
ماری هراس انگیز پس‌پس می‌رود ولرزه‌ای اندامش را فرامی گیرد 
ویپس م ی گربزد ورنگ از رویش می‌برد . پارس‌زیبا نیز همچنان 
از منلاس درهراس اتاد و بگروه مردم ارحمند تروا باز گشت ۲ 
اما هکتور "چون برادر را دید وی را بدین‌گونه سرزنش 
کرد : ای‌پارس تیره‌بخت ! ای که‌زیبایت‌تنها مایة سرفرازی تست» 


Hector ۳ Ménêélaa ۴ ۳8 -٩ 





سرود سوم ۱۲ 
ای دلاور زن خوی ؛ ای‌دلفریب تن‌پرور » کاش هرگز چشم بجهان 
نمی گشودی ؛ دامرده نودی بی‌آنکه بیمان زناشوبی سندی » این 
سرنوشت بهتر آزین‌ننگی بود که‌امروز در پیش چشم مردم تروایبار 
آوردی وایشان را چنین سرشکسته کردی ! مگر ریشخند بونانیان 
ارحمند را ثمی‌یی ! ابشان می‌بنداشتند که تومی‌توانی دلبرانه در 
بیرون از صفها جنک کنی ؛ زبرا که سیمای تو شایته آن بود » اما 
جان ترا آن مایه نیرو ودلیری نیست . تو که چنین بی‌دل‌وزهره 
بودی ؛ جرا گرامی‌ترین اران خود را گرد آوردي و با کشتیهای 
تندرو ازدریا گدشتی ویامردمی ائه درآمیختی واز سرزمینی 
دوردست زنی را که بزبایی نامیردار وباجنگاوران هراس‌انگیز 
همداستانت با خود آوردی ؟ این کارتو پدرت ومردم این شهر و 
همةّ این مردم را رسوا ودنام می‌کند » دشمنان مارا پیروز 
می‌گرداند وترا ننگین‌می کند . جرا منتظر منلاس دلاور نودی؟ 
سرانجام خواهی دانست جنگجوبی که بناروا هسرش را ربوده‌ای 
کیت . آنگاه که آن دلاور پیروزمند ترا دخاك تبره افکگند نه 
چنگی که می‌زنی ترا باری خواهد کرد ء نهان دهشهابی که‌و نوس 
نوارزانی داشته ترا سودمند خواهد بود » نه گسوان تو ونه 
زیایی تو .اما مردم تروا بسیار فروتن‌اند و گرنه تا کنون تلت را در 
زیر سنګ گور نهقته بودند » وکین این همه بدی را که باشان 
کرده‌ای از تو ستانده‌ودند . 

پارس زساپاسخ داد :هکتورمن خودبی می‌برم که‌سزاوار 
این سرزنشها هستم : دل تو همواره در جنگ بی‌تأبست » مانند 


T4‏ الاد 


تىری که درخت بلوط را می‌شکافد ودرودگر را در ساختن کشتی 
باري می کند دلی که در سینه‌دست نیز لبروبی کاهش نایذیر دارد . 

اما در بارة‌دهشهای و نوس مرا سرزنش مکن . نکی‌های 
بی کران خدابان را هر چه باشد » نباید ناسپاسی کرد » هیچکس 
را بارای آن نت که آنها را خوب وبدکند . اگر با این همه 
تومی خواهی که من جنګ کنم در دم صفهای مردم تروا و بو نانیان 
را بآ رای » تااینکه من‌ومنلاس هراس‌اقگن برسر هسان! و 
داراییش دا هم در آویزم , آن که روز شود وی ودارایش را 
دست خواهد آورد و او را بسرای خود خواهد برد . وحون این 
دو گروه یمان دوستی وبا هنگی اگستنی ندند شما در ترواو 
کشت‌زارهای شاداب آن فرود خواهید آمد وآنها باآغوش 
بو نان که در دلاوری مردم‌وزیابی زنانش امبردارست باز خواهند 

بدین سخنان هکتور سرشار از شادی بمیان دو لشکر 
تخت وان نیز داش را بدست گرفت و آترا در میان رده‌های مردم 
تروا که درهمان دم در جای خود ایستادند نگاه داشت . نو انان 
که داشان در هوای جنګ می‌تسد ترهای خود را سوش روانه 
کردند ودر بی آن ودند که اری از تبر و سنك برسرش فرود 
آورند . اما آگاممنون" رانثان بانگ زد: ای ونانیان » دست 
نگاهدارید » تیرهای خود را میفگنید » چنان می‌نماید که هکتور 
دلاور می‌خواهد با ما بسخن درآید . این فرمان را که شنیدند 


۱ ۳161811۳ ۰ *۲- 21118171۳0۳1 اد 


سرود سوم ۱۵ 
حمله را فرو نشاندند وخاموش شدند . هکتور در مبان دو لشکر 
گفت : ای‌مردم تروا وشما ای وئانبان دلبر » بشنوید که بارس 
برانگیز نده این جنګ به‌شماجه بیشنهادمی کند. می‌خواهد که دو گروه 
سلاحهای رخشان خود را برزمین بارآور بگدارند ووی ومنلاس 
ارجمند در راه هلن ودارایتی بردی تیش کنند . آن که سروز 
شودو وی وداراسشی و ندست آورد او را سراي خود رد . ما 
نیز پیمان هم آهنگی ودوستی ناگسستنی بندیم . 
ان نگفت ودو لشکر بکسره خاموش ماندند . آنگاه 
منلاس لب بسخن گشوه وبذیشان گفت : سخن مرا هم بشنوید . 
دردی سخت روان مرا فرا گرفته است وامیدوارم اینك هنگام آن 
رسیده باشد که بگفتگوهای خود وبدیختی‌های درازی که در 
کار کشمکش من وداستان بدخواهی پاریس کشیده‌اید پابان دهید . 
بایدآن کسی ازما که‌م رگ در کمین اوست فرمال قضارا تن دردهد» 
وشما بیش ازین از لذت صلح پابداربی‌بهره نمانید . ای مردم تروا» 
بره‌ای سیاه برای پروردگار زمین‌ و بره‌ای سفید برای پروردگار 
خورشید قربانی کنید و مانیز چنین قربائی را برای خدای خدادان 
خواهیم کرد . اما باید که پریام خود (زیرا که پسرانش پیمان گسل 
وسوگند شکن‌اند) بدین همآهنگی سوگند با دکند » تا هیچکس 
پیمانی را که بنام‌زئوس سسته‌اند نگسلد . همواره‌جوانان‌سر کش 
وسبك سرند : چون پیرمردی؟ در بستن پیمانی اندر آیدهم نگران 
Priam -۱‏ ۲ - بو تانیان قدیم پیران را بیبارگراهی میداشتند 


۱۳۱ الاد 


گذشته است وهم‌نگرال آنده وهرحه کندرردو ساه سخت 
سودمندآ ید . 
بو نانیانومردم‌تروابامید اینکه این‌چنین‌جنث اسف‌انگیز 
را بایان رسانند »بشادماتی دلیذیر گرایدند . مرکبان را درصنها 
ناه داشنند از گر دو نه‌ها فرود آیدند »سااحها را از خود دور 
کردند وآنها را نزدیك خود رروی زمین فرو خواباندند . اند 
جابی در مبان دولشکر بود . هکتور شتابان دوييك منادی بشهر 
فرستاد تا قربانی ها را بلشک رگاه بیاورند وپریام را بخوانند تا 
بدانجا آید » درین‌میان 1 گاممنون به‌تالتیبیوس " فرمان داد بوی 
ناو گان رودو بره‌ای ساورد »این سكت منادی فرمان شاه رایدیرفت . 
در همین هنگام ایریس" بیمای لالودس" 
هلن برفر ازباروها خواهر شوهر شاهزاده خانم هلن ۽ که 
هلیکائون" مالدار » بسرآتتنور" اورا نزی 
گرفته ومهربان‌ترین دخترال پریام بود بسوی هلن پرواز گرفت . 
هلن‌رادر کاخ‌خود دید که‌روی بافته‌ای‌سفیدمرمری سوز‌دوزی 
می‌کردو برروی آن افته کارو کوششی را که جوشن بوشان ودکه- 
سواران تروا و ونان » در میدان کارزار » در راه مهر او کرده 
بودند نقش می‌بست . ابریس سبك‌رو پیش رفت . 
گفت : ای شاهزاده خانم زیبا » بیا وئمایش شگفتی را که 
و ا ثیان ومردم تروا بازیگر آنند بنگر . این جنگاوران » که پیش 
ازین جز کینه کشی ومردم کشی آرزومی ننداشتند ومی‌رفنند در 


Helicnor ۷۴ laoûdicê ۳ Iris r Talthybiud ۰۱‏ م۵ ۲6۲02۲ ظر 


سرود سوم ۱۲۷ 
دشت رد باهم‌جنگهابی می کردند که آن همه‌اشکها روان‌می کرد 
انك خاموش نشسته‌اند . جنک آرام شده است » برروی سیرهای 
خود خمیده‌اندو زوبین‌های دراز خود را نزدیث خویشتن‌رزمین 
فرو برده‌اند . بااین همه بارس ومتلاس » که نیزه‌های درشت 
دارند » در راه تو نبرد خواهند کرد وتو همسر گرامی آنکه 
پیروز شود خواهی شد . 

الهه » دگفتن این‌سخنان » در ته‌دل‌وی باد گار شبر ن‌شوی 
نختین او » زادگاهش وکانی را که از انشان زاده بود ء زنده 
کرد . هلن که پوشیده از برده‌ای داسفیدی خیره کننده‌اي بود » 
خود رااز کاخ روك افگند واشك شوق ربخت : وی تنها نود » 
اترااو کلیمن" دوتن ازخدمتگارانش دنال او بودند . بزودی زديك 
دروازه‌هاي سئس رسیدند . 

دربالای این دروازه‌ها پرمردان ارجند پریام 7 
پانتولوس* ؛ تیسونتس"* » لامپوس' » کلیتی" » هیستائون" » از 
بازماندگان آرس‌واو کالکون؟ و اتتنور بودند که مردی دوراندش 
و کارآزموده بود .ایشان ازفرط پیری ازپادرآمده بودندودور از 
میدان کارزار می‌نشستند »اما فرزانگی سخن می‌گفتند » مانند 
زنحره‌هابی که در بشه‌ها » رفراز درختان می‌آرمند وبسوسته 
رانک نرم ودلیدیر خود را بگوش می‌رسانند ء این ببراد در فراز 
این برج بدین گونه بودند . 

چون هلن رادیدند که‌بسوی برج پیش‌می رود باخویشتن 


Panthols ۴ ۳ 828-۲ 1371116118 _r گر‎ ۵ 11۳9 -۱ 
لا‎ 018۲0۲ 4 Hicêtaêğn م‎ Clytie_y Lampus لس‎ 'Thymoêtês _pû 


1A‏ ابلياد 
ببانګ آهسته گفتند : تباید در شگفت شد که مردم ترواویونان 
درین چند سال اين همه رنج در راه جنین زئی کشبده‌اند : سیما 
ورفتار الهه‌ای دارد . اما بااین همه دلفریی باید با کشتی‌های خود 
برود وتیره روزی وسو گواری را ازما وفرزندال مادور دارد . 
سخناندان چنین بود .پریام بانګ برداشت و گفت :دختر 
حال » پیش دا ودر کنارم شن تا خوشاوندان ودوستانت را 
ینگری . تو در چشم من انگیزة بد بختی‌های ما نیستی » خدایان را 
مھم می‌کنم این جنك را که مسب چندین اش افثانیست برمن 
برانگیخته‌اند . نام این‌مرد شگرف را بگوی » بگو این‌سر کرده‌ای 
که‌باقامت ورفتاری این جنین دلاوراست کیت :دیگران ازبلندی 
امت ازو برترند » اماهر گز دید گانمن مردی بدن‌زیایی وشکوه 
ندیده است : پنداری شهرباریست . 
هلن » زیباترین زنان پاسخ داد : پدر عزیز » من‌حضورترا 
گرامی میدارم وبیمناکم . کاش آن روزی که من بدین‌جا در پی 
پرتآمدم وخانة شوهر را ترك کردم وررادران ودختر نگانه 
وباران مهربان روزگار جوانيم رارها کردم سخت‌ترین مرگها را 
برم یگز ددم | اما سرنوشت من‌جنین نبود ودین سبیست که از 
زاری نزار می‌شوم . می‌روم خواهش ترا برآورم . این جنگ جوی 
۲ گاممنون تواناپر]تره" است که هم هنر پادشا هی کردن‌دارد وهم 
هنر جنک کردن" پیش ا زآنکه رسوابی‌زندگی مرافراگیرد وی برادر 
شوهرمن‌بودء اگر روا باشد که من‌اکتون‌این‌نام‌را به‌وی بدهم ! 


سا 


Atrée ۱‏ ۴ این جملة ابلیاد شعار اسکندر مقدونی بود . 





سرود سوم ۱۳۹ 

پیرمرد این جنگک‌جوی را ستود وفریاد کرد : ای زاد 
بيك بخت آتره! ای که سرنوشت باتو سا زگارست! ای مهرپروردة 
خدابان ! چقدر مردم پیرو فرمان تواند ! بیش ازن من به‌فریزی! 
که تا کتانهای ببار دارد رفتم » در آنجا لشکری بز راگ دیدم » 
مردانی که در برد گردو نه ها زبردست ودنك 6 مردم اوتره؟ 
وستدون" نام "ور که درآن زماق درکرانه‌های رودسانکای 
لشکر گاهی فراهم کرده بودند . ومن در میانشان چون هم پیمانی 
بودم » آن روزی که با زنان جنك جوی آمازون" کارزار کردیم . 
اما این لشکر کمتر از لشکر بونانیان بود . 

سپس چون برپسرلاثرت" نگریست پیرمرد سخن خود را 
دنبال کرد : ای دختر گرامی ؛ نیز مرا آگاه کن که این جنگ‌جوی 
کیست : يك سرو گردن از ۲ گاممنون کوتاه‌ترست » شانه‌ها و 
سینه اش بهن ترست . سلاح خود را روی زمین بار آور خو ابا نیده 
است : با این همه مانند قوچی که بایشم فراوان در میان گله‌ای از 
میش‌های نمادان گردش می کند وی نیزدرمیان سفهای این جنگاوران 
راه می‌پیماید . 

هلن پاسیخ داد : این بسرلا لرت اولس" حر دمندست 4 در 
اتاك که تخته سنگهای بی‌ثمر دارد برورده شده است ودرحاره- 
جوی‌هاو اندرزهای خردمندانه زیر دستست . 

آتگاه آتتنور" لبسخن گشود و گفت :ای هلن > اولس 


Amazone _û 2۲۱۳۵۲5 ۷ ۳۷۳0۲ ۲ (۳۵۵ ۲ ۳۳۳۷۳۵ 1 
Anténor ٩ 1۳20118 -۸ 


ir,‏ انلیاد 
را بزاستایش کردی . پیش ازاین این‌مرد شگفت باین شهر آمد ٤‏ 
در راه تو فرستاده شده بود» همراه‌منلاس دلاور بود : من‌دوستانه 
ابشان را در سرای‌خود پدیرفتم و بخوی‌وخردشان پی بردم .چون 
درمیا نمردم ترواکه گرد آمده‌بودند بدددارمی‌شدند » اگرایتاده 
بودند » منلاس نظرها را از بلندی قامت خود جلب می‌کرد : اگر 
نشسنه بو دند اولیس جیزی داشت که بیشتر حرمت بر می‌انگیخت . 
اما چون در انحن ها هنگام گفتگو باماسخن می گفتند » منلاس 
سخن کوتاه تر می گفت آما سخنش شور سیار داشت »سخن بار 
نمی گفت وهیچ از زمیلة سخن دور نمی‌شد ؛ باآآنکه جوان‌تر بود . 
حون اولیس خردمندنوت‌خوش برمی‌خاست ؛ نخت‌مانند آآنکه 
تازه کارو بی‌هنر باشد » آرام می‌ناند » دید گان را بزیر 
میند اخث » برزمین می‌دوخت » چوب دستی خوش را بدین سوی 
و آن سوی نمی رد وآذرا نمی‌جنباند : گوسا مرد اندهمندی 
نود که خشم‌وی رادرمی گیرد » با اینکه‌احساسات‌او آشفته وخردش 
تباه شده است ء اما چون بانك‌نیرومند وبلند خویش را بالامی‌برد 
وسخنانش حنانکه در زمتان دانه‌های فراوان برف بر کشت زارها 
فرودم ی آبد » بی‌درپی ازدهانش برمیآمددیگر هیچ کس ازمردم 
بااولیس برابری نمی‌کرد ؛ آنگاه‌ظاهروی را که کمتر احترام انگیز 
بود ازیاد می‌بردند وتنها درزبانآوری پرشور وی‌خیره می‌شد ند . 
برام‌چون آزاکس"را دید باز از هلن پرسید: اين‌سرکردة 
دیگر بدین بزرگی وبدین هراس‌انگیزی کیست که از قامست 


۱ لي 


سرود سوم IT‏ 
وبهنای شانه‌ها برهمه بونانیان برتری دارد ؟ 
وی پاسخ داد : این آڑاکس هول انگیز پشتیمان مردم 
بونانست . در آنجاه در ميان مردم اقر «طس؛ ابدومنه' استاده‌اسن 
که همانند یکی از خدابانت » گرداگرد وی سرکردگان 
اقربطس اند . نارهاء هنگامی که ازین جزیره‌میآمد » منلاس در کاخ 
ما ازو پذیرابی کرد . می‌بینې که همه دلاوران بونان اس جا گرد 
آمده‌اند . من بآ سانی آنها را می‌شناسم ومی‌توانم نامشان را بشما 
نگو یم , اما دوس کرده دیگر را نمی‌بینم یک ی‌کاستور" که تکاوران 
را رام میکند ودیگر پولوکس" که همرگز در کارزار شکست 
نبی‌خورد واین هردو رادراد تنی منند که هم از مادر منز اده‌اند. 
آبا دریس دیوارهای لاسدمون؟ مانده‌اند؟ بااننکه اگر با گثتی‌های 
خود ناین کرانه رسبده‌اند نخواسته‌اند تکار زار جلك جوبان 
نسو ندند ؛میادا در ننگی که من گرفتار آن شده‌ام انباز شوند ؟ 
هلن حنین م یگفت » اما نمی‌دانست که در همان‌هنگام در لاسدمون 
که اد گاه دلیدبرشان نود خالگ آنها را در گرفته نود . 
درین هنگام‌منادبان جنگ ازمیان شهر گرو گانهای 
مقدس آشتی را باخود می‌بردند » وآنها دوبره 
نودند و همچنین بادشادی بخش که بار آو رده کوارای زهمینست 
ودر مشکی ازپوست قوج بود . ایدلوس* پيك‌منادی که خمی تابان 
وساغرهای زرین باخود داشت » دریرابرپریام پیر ېد يدار شدووی 
را برانگیخت از باروها پیرون رود . پس گفت : پر لائومدون" 


بیمان 


د 


Lacëdêmonê _¥ Pollux _r Castor ۲ 10010611648 -۱ 
Laomêdon _# ] 016118 _ğ 


۱۳۳ الاد 


برخیز ! دو سر کردۀ دولشکر ترا می خوانند که بدشت فرودآمی 6 تا 
در 1نا بیان آشنتی سند ند . بارس‌ومنلاس دلاور که زو سن‌های 
تلند برداشته‌اند در راه هلن نبرد خواهند کرد . وی ودارابی‌هایش 
از آن کسی خواهد بود که روز شود و آنگاه حون دو گروه 
بیمان‌دوستی وهم آهنگی نا گستنی سندند ما در تروا و کشت .- 
زارهای بارآور آن فرود خواهیم آمدوایشان بوتان برخاشتر 
بازخواهند گشت که زنانش دلریای‌های فر سنده دارند , 

پیرمرد از شنیدن این سخنان لرزید » با ابن همه فرمان داد 
تکاورانش را بگردو نه سندند : این فرمان را بشتات بر آوردند . 
پریام بر گردو نة باشکوه خود برنشست ولگامها را گرفت وبسوی 
خود کنید » آتنور در کنار او جای گرفت . تکاوران بادیای‌را از 
دروازه‌های سئس بدشت راندند . چون‌نزديك مردم ترواویو نانیان 
رسیدند » از گردونه برروی سینة زمین بارآور فرود آمدند وبا 
گام آهته درمیان دو لشکر پیش رفتند . هماندم آ گاممنون که 
شهریار کثور بود برخاست واولیس خردمند نیز برخاست . 

درین ميان منادیان سرافراز از دو سوی گروگانهای 
مقدس آشتی ۳ آوردند اده را درخم آمختند و آ یاس افی 
بردست شاهان ریختند . | گاممنون دشنه‌ای را که بر شمشر 
هراس‌انگیزش آویزان بود برگرفت واز سرقربانیها موبی چند 
حدا کرد که منادنان درمان سر کرد گان مرده تروا و بونانیان‌بخش 
کردند . ۲ گامسنون دست براسمان بر افراشت ودر مان‌اشان‌سانگ 
بلند دعا خو اند : 


سرود سوم ITT‏ 
ای زئوس » ای بدروالاجاه» که رقلة کوه‌ایدا' فرمان - 
روابی ؛ ای خدای مر رگ و کینه کش ؛ ای آفتای که همه یز 
می‌شنوی و هیچ چیز از دید گانت بوشیده نسست ؛ ای رودها 3۳ 
زمین‌وشئما که در جایگاه‌های زیر زمینی دوزخ آدمی‌زادگان 
گنهکار ومان شکن را کیفر می‌دهید » گواه ما باشید واستواری 
اگر پارس جان از منلاس بستاند بايد که خداوندگار 
هان وخزانه‌های وی باشد » وما موجها رامی‌شکافيم و بزاد گاه‌خود 
باز ميگرديم . اما اگر منلاس پاریس را هلاك کند باید که‌درهماندم 
مردم تروا هلن وداراییش را بما بازدهند وخراجی عادلانه بیو نانیان 
که بارس از بای در امد پرتام وسرانش از برداخت این 
کیا ی ا ا ا ا 
ابم . 
این نگفت و باتیغ‌جاد‌ستان بره‌ها را سربرید وآنهاتیان از 
بای افتاد ند ودردم حان بداد ند . سيس باده را از خم کشیدند 
آنرا در ساغرها ربختند ونام خدایان را برزبان آوردند . از دو 
کر گاه بانگ این دعا برخاست : ای زوس زر گے وهراس انگزه 
وهمه شما ء ای خدابان‌حاودانی » اگر کسی این آشتی را که ددیی‌سان 
مقدسست برهم‌زند » مغزش از کاسه شکستة سرش مانند این باده 
برزمین براگنده بادا » بازماند گانش را همین سرنوشت ادا ! زنش 
گرفتار گستاخی دشمنی‌نامردم بادا! دعاشان بدین گو له بود . زوس 


Ida _‏ ام دور شته کومست یکی در آسیای مشیر و دیگر ی ود جز یر٤‏ اقر یطی ۰ 








۱۳ ابلیاد 
هیچ باایشان ساز گار نبود . 

اما برام 4 سر داردانوس" 4 وا ایشان حنین گت : ای 
مردم تروا و شماای پونانیان‌که برای جنک آوری بجهان آمده‌اید 
سخن مرا بشنوید . من بباروهای بلند اپلیون" بازم ی گردم : 
نمی‌توانم پری را که بدینان مهر پرورده و گرامیست در جنک 
بامنلاس هراس انلیز بینم . تنهاز وس وجاودانان دیگر می‌دانند 
که سر نوشت برای کدام‌يك ازین‌دو مر لک را پیش‌بینی کرده‌است . 
پیرمرد سرفراز بگفتن این سخنان قربانی‌ها 
وا روی گردو نه گداشت ؛ بران سوار شد 
ولگامها را بدست گرفت » آتتنور در کنار 
او دست و گردونه رفت تا بدبوارهای ابلیون رسید . 

آنگاه هکتور پر پریام واولیس بز رگ میدان نبرد را 
اندازه گبري کردند :سس درخودی روین مهره‌های قرعه ر بحنند 
و انرا تکان دادند تا بدانند آنکه بايد تخت زوسن سندازد 


جنگ ن‌بتن 
پاربس و منلاس 


کیست ؟ بو نانیان ومردم تروادست‌بر آسمان برافر اشته‌م یگفتند : 
ای پدر خدادان » ای خداو ندگار ایدا » ای خدای هراس انگیز » 
آنکه اینهمه تیره‌بختی را فراهم کرده نابود باد و بسرزمین هادس؟ 
فرو رواد ویگانگی ودوستی دو گروه همو ار ه استوار باد ! 
دعایشان بدین گونه‌بود . هکتور که پرچم خودش بروسایه 
افکنده بود چشم بر گرداند ودو پشك را تکان داد » پشك پارس 


DardAnua -۱‏ ۲- 11107۲ نام دیگر شهر تروا . 
19201089-۳ پرورد گار دوزخ و سرزمین عرو گان 


سرود سوم 4 
از خود بیرون آمد . هماندم لشکریان هر یك نزد تکاور بادپا و 
سلاح تابال خود که دشت‌رافرا گرفته بود رفتند و صف ند . 
آنگاه پارس ؛ شوی هلن زیبا » جوشن باشکوه خود را 
در بر کرد :ساق‌بندهای گران‌بهای خود را پوشید وبا خلخالهای 
سىمىن آنها راهم بست 4 سله‌خود را بازره برادرتی اونا 
بوشید وان بقامت او بود » شمشیربندی را که شمشیر فولادینش 
برآن آویزان بود وسیمینه‌های آن می‌درخشید بدوش انداخت : 
سپر فراخ و گران سنگ را برداشت » وچون خودی را که با 
هنرمندی ساخته شده بودو پر چم دلازار ان که موهای بلندداشت 
باسرفرازی در هوا لرزال بود برپیشانی جای داد » نیزه‌ای را 
بر گرفت که با سانی می‌توانست بدست بگیرد . از آن سو منلاس 
دلادر هم جوشن خود را بوشید . 
یس ازانکه در کنازی سلیح برد پوشد ند ¿ درسان‌دو 
لشکر گاه بیش آمدند ونگاهشان جتان هراس انگیز بود که‌بدیدار 
ایشان دلاوران مردم تروا وبونان را بیم درگرفت . دو هماورد 
زديك بکدگر ؛ در میداتگاهی که اندازه‌گیری کرده بودند 
استادند ؛ نزه‌های خود را حناندند ویر از کینه‌ای هراس انگیز 
بودند . نخست پارس زوس خود را انداخت که سیر ملاس 
خورد . رویينة انرا شکافت وییکان زوین برروی سیر استوار 
خم شد . منلاس بنوبت خوش ليزة خود را برداشت واز پدر 
خدایان درخواست کرد وفرباد زد : ای‌زئوس بزرگ؛ ابن کین توز» 


Lycaon Z7 ۱ 


۱۳۹ الیاد 
پاریس دغاپیشه را کیفر ده » بدست من وی را از پای درافگن :تا 
انکه بازماندگان وآبندگان ما از اندیشۀ آزردن کسی که ما را 
در سرای خو ش می بد برد واز دوستی در دار مادریم ندارد 
بر خوش بلرزند . 

این نگفت و نز غٌدراز را که تاب داد بیرواز در آوردو بر 
سپر فروزال وی زد ونیزه در مان جوشن‌نگار کرده فرو رفت . 
نیم تله را در زديك بهلو گاه درید : پارس خم شد واز مر لك سياه 
جان بدر برد . آنگاه منلاس شمثیر فروزان خود را برگرفت 
و آدرا برافراشت وبربالای خود هماورد خوش مرشی سخت 
فرودآورد 4 شمشیر سه‌ا جهار باره‌شد و ازدستش افتاد . منلادس 
ناله‌ای دردناك برکشید وبر گنبد پهناور آسماف نگربت وفرباد 
کرد : ای زوس » خدابی از تو بیداد گر تر نیست : من بخود نويد 
می‌دادم که درین روز دغاییشگی بارس را کیفر دهم اما شمشیرم 
در دستم شسکست! دست‌من سهوده تبری و پروازدرآورده است 4 
نتوانسته است زخمی برو بزند! وجون این سخنان را گفت خود 
را بروی پسربریام انداخت » وپرچم او را گرفت واو را با خود 
بسوی بو انیان کشانید . بندی که از بافته‌ای گران‌یها بودو خود 
را بزیر چانة پارس می‌بت » گلوی ناز کش را می‌فشرد واو را 
خفه می‌کرد ء ودریك دم‌بازماندة آتره پیروزی جاودانی می‌رسد 
اما ونوس دختر زئوس همان‌دم متوجه شد وان بند استوار را 
گسخت 4 انگاه دست برخاشگر منس خود نند گسخته را 


۱ — 9الا[01 ۷ ربهالنو ع زساسی 


سرود سوم ۱۳۷ 
برگرفت وآنرا با کوششی در بالای سرخود جرخان‌دودر میان 
مردم آجائی انداخت: باران وفادارش آنرا برداشتند . آنگاه بار 
دیگر ببوی دشن جت ودر این آرزو می‌سوخت که بازویینی 
که داشت حان ازو ستاند . اما آفرودت؛ هې چنان که در توانابی 
خدایانست » پاریس را از زمین برداشت ؛ ابری انبوه برگرد او 
بیجید وبکاخ این شاهزاده پرواز گرفت واو را برروی ستر 
زفاف که بوی خوش عطر ا گین میداد جای گزین کرد . 
آنگاه آفرودت پرورد گار زسابی ؛ شتابان هلن 
را خواند . وی در فرازگاه برج بود ودرآنجا 
روه بانوان تروا گردش را فرا گرفته بودند . آفرودت جامة 
وی را که بخوش بویی‌مانند انگبین بودکشید ودرچشم او بسیمای 
جن گرفتة پبرزنی خمیده نمودار شد که باچیره دستی می‌توانست 
سوزن دوزی زیبایی بر پارچة‌پشمین بکند واز لاسدمون درپی 
شاهزاده خانم آمده بود و وی را بمهربانی گرامی می‌داشت . الهه 
بااین سیما بوی گفت: بیا ؛ درپی‌من بیا ء پاربس‌در کاخ خودنتران 
تت : در سترزفاف خویشتنست ؛ وزیابی وی مانند زیورهاش 
خبره کننده است » کی را گمان آن نیست که تازه با جنگاوری 
هراس انیز تبرد کرده است ؛ اما گوبی بای کوبی می‌رود بااشکه 
از جشتی برخاسته واز آسایش کام برمی‌گیرد . 

ابن نگفت ودل وی را نوسوسه افگند . اما حون هلن 
ردن مرمری الهه ؛ آن بتتانی که خواهش‌ها رابرمی‌انتیزد »وآن 
حشمان پرشراره را دربافت‌وشناخت سرایای هراسان شد . گفت : 


بارس وهلن 


۱۳۸ ايلاد 
ای خدای جان آزار» يا همیشه دربی آن خواهی بود که دل مرا 
بربایی ؟ آیا باز مرا بیکی از شهرهای پر نعمت فریژی يا مئونی! 
کام‌بخش خواهی برد » تاییکی از آدمی‌زادگان که دلجوی تست 
بدهی ؟ آیا دربن دم که‌منلاس پاریس راشکست داده ومی‌خواهد 
هسری فرت‌انگیز را بسرای خود بیرد »باید بیایی دامهای دیگر 
راه من بگستری ؟ برو ؛ اولمپ رارهاکن » نرد دلدار خوش مان ؛ 
و هم چنان » در کنار وی که گرفتار غمهاست » نوازشهای خود را 
ازو دریغ مکن » چه ترا بهمسری خود بر گزیند وچه بکنیزی خود . 
اما من نمی‌توانم خودرا رسواکنم و پیمان این زناشویی را تازه سم 
آنگاه همه زنان ترو اهرسرزنشی یمن کنند رواست . درا که دل 
من‌از غم وتلخ کامی ازهم گسیخته‌است . 

این سخنان ملکۀ پافوس" را بخشم آورد. بوی پاسخ داد : 
ای نمك ناشناس » خوشتن‌را نگاه‌دار از آنکه‌خشم مرا برانگیزی: 
بترس از آنکه درین حالت خشم که دارم ترا بخود باز گذارم‌و بهمان 
اندازه که مهر خود رابرتونمودار می‌کردم برت وکین ورزم .می‌توانم 
بدستان سازی درمیان‌د و گروه دو گانگی‌و جنگ برپاکنم و تونا گزیر 
قربانی آن خواهی شد . 

هلن از شنیدن این سخن هراسان شد وخاموش براه افتاد 
ويردة سفید فروزان خویش را برسر کشید واز جشمان همة زنان 
تروا ایدید شد : الهه بیشاییش او می‌رفت . 

Mone - ۱‏ _ ناحیه‌ای از سرزمین لیدی 1.5716 ۲ Paphos‏ 


یافوس آفرودیتست . 


سرود سوم ۱ ۱۳۹ 

چون هر دو بکاخ پارس اندر آمدند » خدمتگاران هلن 
تکار خود باز گشتند :شاهزاده خانم سراحه‌های بالای کاخ رفت . 
آ فرودست الهه خنده » نختی برداشت و نزددك شاهزاده گذاشت : 
هلن زببا آنجا نشست وچشمان خود راب ر گرداند . 

بس گفت : دین‌سان تواز نرد از ممگردی : ای کاش 
در دست جنگحوی دلاوری که من‌سر نوشت خوش را باو بسوسته 
بودم نابود می‌شدی ! بااینهمه لاف می‌زدی که از نیرو ودلاوری 
وچیره‌دستی در نیزه‌اندازی پرمنلاس برتری ابی . برو »بازمنلاس 
را بنبرد برانگیز : اما نه » من بیشتر تراپرمی‌انگیزم که از خطرهای 
جنگ بگریزی » دیگر بامنلاس‌درین گودزورآزمابی رو برو نشوی» 
دیگر تن باین شور بی‌خردانه ندهی » مبادا باردیگر نیز اوترا ازپای 
درآورد . 

پاریس پاسخ داد : هس رگرامی » بدین سرزنشهای دلازار 
دل مرا از هم مگل . امروز منلاس » بباری آتنه' مراشکست داد » 
من می‌توانم بنوبت خویش او را شکست بدهم : خدایانی 
هد که بشتیبانی ازما می کنند . اما با تا دل بدل بک‌دیگر بدهیم 
و بشیرین‌ترین احساسها بپردازيم : هر گزچنین شوری جال مرا فرا- 
نگرفته است . هنگامی که دور ازلاسدمون دربا می‌شکافتم » ترا با 
کشتی‌های تندرو خود می‌ربودم ودر جزبرة کرانائه۲ پیوند مهرباتو 
بستم کمتر ازین دلباخته بودم . آری تا این اندازه گرفتار شیفتگی 
و نىك بختیام ودرین دم بادل پرشور دوستت دارم 


| ے 1۵166 بر وردکار دوزح وسرژمین مردگان ۲ — 8حطصوب 


.€ ابلیاد 


این بگفت وبوی بستر گام برداشت : همسرش درپې أو 
رفت » وشورانگیزترین مهر خود را سك دیگر آشکار کردند. 
درین هنگام منلاس ء جون شیری ؛ درمیان 
برخاش مردم این سوی‌وآن سوی می‌دوید وبا چشم 
رگ هناورد خوش را ت . اما هنك ا: 
ورد حویش را می جت . اما همات ار 
مردم‌تروا وهمدستان آنها توانت او را سر آتره نشاب دهد : 
اگر او را می د ند ند بناهی بأو نمی داد ند 4 زرا باندازه‌ای که مرآ 
وسیه‌بختی را بد داشتند ازو نیز بدشان می‌آمد . 
آنگاه ۲ گاممنون گفت : ای مردم ترواء ای مردم 
داردانی! 4 ای هم پیو ندال 4 می مد منلاس که مهر بر وردة خدایان 
جنک بود » روز شد . بس هلن و خزانه‌هاش را دوباره بدست ما 
بسپارید وخراجی را که رواست بما بپردازید تایاد آن پیروزی مارا 
ننژادهای آنده برساند , 


این بگفت وهزاران فریاد ستایش از لشکرش برخاست . 


Dardanie - ۱‏ نام سایق تروئاد 1۳0286" از تواجی آسبای صفیر در 
گر ان رودسکاماندر 508128۳0۳6 ورود مسیمویس 81۳1018 که تهر تروا بای‌تشت 
آن‌بو د ۰ 


سرود چمارم 


خلاصاً سر ود 


خدایان بر فراز اولمپ انجن کردند ویس از اختلافی که بابکد یر داشتند 
قرار گااتتد خدای جنگ برزمین فرود ابد وبه‌مردم آخائی ناسز! بگو ند 
ومردم تروارا برانگیزدکه ہمان کنو بسن باز ګر دند. بیمان تشد . 
درنختین زد وخوردمتلاس زخم برداشت . بونانیان دست بجم زدند 
وآگاممنون اشکربان آخائی را برانگیخت . در مان دلاوران آخالی وتروا 
جنگ‌های تن‌بتن درگر فت . 


سرود هار م 


ی اه خدایان که در کاخ فروزان زوس گرد آمده 
۲ بودند برتختهای خود نشسته بودند وهبه! ساقی 
خدایان بادۂ بهشتی برایشان میربخت و آنها ساغرهای زرین بدست» 
حشماد‌را بر دوارهای روا دوخته بودند . خدای خدایان که 
میخواست هرارا بخشم آورد چنین گفت : دو الهه دفاع از منلاس 
را برذمة خود گرفته‌اند» نکی هرا ملکۀ آرگوس ودیگر آتنه الهة 
شکست پذیر و بااین‌همه هر دو بهمین که‌او را سر گرم نبرد می‌بینند 
دل‌خوش کرده‌اند و آسوده نشسته‌اند وحال اینکه و نوس الهة لذت 
زسرور همان در مبان خطرها پارس را که ناز پروردة اوست 
هه جا دنبال میکند ووی‌را از مرګ میرهاند وهم‌اکنون که‌نزديك 
دمر گے رسبده بود اورا از هلاك رهانید . باانهمه پیروزی از آن 
منلاس خواهد بود . اکنون ای خدایان آسمان » برماست که 
گذشت این حوادث را نی وسامانی دهیم » آیا باید آتش 
دو گانگی را دوباره‌تیزتر کنیم دااینکه‌دو گروه و باهم‌آشتی دهیم؟ 


— 


. الهة حوانی‎ H846  [ 


1 ابلیاد 
اگر این رای دوم‌همةخدایان راخشنود می‌کردشهرپریام‌شاه پاپدار 
میماند ومنلاس نیز هلن گنهکار را با خائی باز می‌برد . چون این 
بگفت هرا و آتنه لب فرو بسته بودند واز خشم میلرزبدند . ايندو 
در کنار یکدیگر نشسته در اندیشۀ ویرانی تروا بودند . آننه سراپ 
خاموش بود » هرجند که دستخوش هراس‌انگیز ترین خشمها ود » 
اما هرانتوانست آن خشم رادر دل‌نگاه دارد و گفت : ای بسر 
سرکش کرو ئوس این چه سخنانیست که ابنك بزبان میاوری ؟ چرا 
ميخواهي حاصل آنهمه کار را برباد دهی ؟ من تکاوران آسمانی 
خود را کوفته کردم تاجندین مردم را دربرایرپرنام وپسرانش گرد 
آورم . هرجه کام و مراد تست جذان کن . اما ای‌دوار مباش که 
همه خدایان باتو همداستال باشند . 

زئوس بروردگار ايرها باخشم گفت : مگر از پریام و 
سرانش دربارۀ توحه گناه بزر گی سرزده است که برحبانه 
می‌خواهی تروای نامی راازین براندازی ! اگر می‌توانستی درمیان 
دبوررهای نناور آن درآیبی وپربام ویسران ومردمش را بیوباری 
شاید آنگاه خشم تو فرومی‌نشست . کينة خود را بگیرتا در میان ما 
دير همواره دو گانگی ناشد . اما ترا !گاه میکنم واین را ییاد 
بپار که اگرروزی بخواهم در خشم خویشتن یکی از شهرها را که 
پرورشگاه فرزندانی هنند که‌پرتو گرامی‌اند ویران کنم دریی 
آن مباش که کیفر مرا با زگردائی وتاب آنرا داشته‌باش که بازادی 
راه خود را پیماید . دریغ دارم که تروارا بتوباز گذارم . از میان 
همه شهر‌هابی که خاکیان در زیر آفتاب و گنبد پرستاره در آن 


سرود جهارم و 1 
می‌نشینند ؛ شهری نیست که از محوطه مقدس ایلیون ؛ که در آنجا 
پریام ومردم این شاه جنگعوی می‌زیند دردل من گرامی ترباشد : 
هر گز قربانگاههای من درآنحا از ندر ونباز باده تھی نمانده‌است 
وهمواره از قربانی ها دود برمبخیزدا اینها سرافرازبه اییست که 
خدایان می‌بابند . 

هرای خودیین باسخ‌داد : سه شهر را من سیار می‌بسندم: 
آر گوس وسیارت" ومیسن" پهناور . چون گرفتار حشم لو شو ند 
نها را نانود کن » مرا سرآن نیت که از آنها پشتیبانی کنم وود 
انها سخن کوب :گر هم‌در نگاهداری آ نها پافماری کنم و بخواهم 
نگذارم ویران شوند » کوشش من بهوده خواهد بود» زیرا که 
توانایی تو بی برتر ازتوانابی منست. اما نباید که تو همه اندیشه- 
های مراد گر گون کنی ۱ من‌الهه ام و نزاد من‌همان نز ادتست ) دختر 
کرونوس هتم ومقام من از آنرو والاست که بزر گزاده‌ام وعنوان 
پرافتخار همسری کسی را دارم که بر همة خدابان فرمانرواست 
بس آماده باشیم که هربك بنوبت خویشتن دربرایر خواهش‌های 
بکدتگر سرفرود آریم وخداوندان دیگر را در بی خود بر يم . 
آنه را فرمان‌ده تا درمیان دو لشکر » در گرما گرم بیم وهراس 6 
پرواز کند و مردم تروارا برانگیزد وباو جود سازشی که کردهاند 
مردم آخاثی را که همه جا پیروزند اسزا گوید . 

این نگفت . پدر خدایان ومردم » آرزوی هرارایرآورد 

۱ - آشاره برشته کر دن گوشتپای قربانی ۲ - Spare‏ با لاسدعون 


Mycênes — ۳ . شهر مفر وف ونان در گنارروداوروتاس‎ 16EM One 
. تهر قدب آرگو ليد عڅتامچ ٣ھ در بونان‎ 


۱۹ إبلياد 


ورو بالاس کرد و گفت: پرواز کن »مردم تروارا برانگیز که‌سازش 
ر ایهم زنند ومردم مغرور آخائی را ناسزا گویند . 
5 این سخنان پالاس را که پیش از آد در اش 
شکستن پیمان حنك‌جویی موخت شور آورد» از فراز قلة 
اولمپ خود را فرو افگند . مانند اختری تابال که پر کرونوس 
میفرستد تا دردل کشتی ان دادر مبال لشکری بشمار هراس ‌اندازد 
و هزاران شراره می‌افکند ؛ آتنه نیز همجنان با بروازی بی اکانه 
فرود آمد وخود را در مبان دولشکر افکند . از دیدن آن » مردم 
تروا و آخائی با همة بی‌باکی از شگفتی وهراس دلرد شدند . 
بیکدیگر نگریتند و گفتند : 1با اختلاف و کارزار دوباره پدیدار 
می‌شود ؟ دااینکه زوس مبخواهد پیوند این دو گروه را یدرد ؟ 
وی فرمانروای کارزارست . 

درین‌هنگام الهه سییای آدمی زاده‌ای لائتودو کوس! 
بر آنتنور » که فدلاوری شهره دود » درمیان صفهای مردم تروا 
لفز ید ودر حستجوی بانداروس؟ نامر دار بر آمد . وی را دید که 
ایستاده است و آرزوبی جز نبردندارد : دسته‌های سرفرازی که‌از 
کرانه‌های زب" دری‌او آمده ودند گردش را فراگرفته بودند 
وسیربا خود داشتند . الهه حون نزدیك وی شد گفت : ای پر 
لیکائون" سخن مرا باورداری ؟ دلیری کن وتیری تيز بر بسوی 
منلاس بینداز , همه مردم تروا وبویژه پاریس یکی از شاهان ما ؛ 


۱ ۲2000019 + ۴19 کما ندار معروقی از عردم ایدی‌و از لشگر پان قروا . 
espe ۳‏ با تشون رودی در اسای صفیر . ۴ 8/۲1 ۷[ 


سرد چهارم ۱0 
همه پیروزیها وسرفرازیها را از تو خواهد دانست اگر بیند که‌این 
دشمن از یکی از تبرهای نو از با درافتاده است‌واو را در آتش 
مر له میسوزند! بالاترین هده‌ها را تو خواهد داد . درنك مکن 
منلاس سرفر آزرا بزن؛ و بخداون دگارلیی" که کما نش جاودانیست» 
نویدده که‌چون بزلة" بزدانی باز گردی صدیرةنوزاد برای اوقربانی 

آنه چنین گفت ء واین‌سخنان پا نداروس تهی‌مغز را گمراه 
کرد . هماندم کمان فروزان خود را از ترکش بیرون کشید ؛ این 
کیان از شاخ دز ماده‌ای سابانی نود ۸ که‌جون از سکاف تخته‌سنگی 
برون میامد » تیری از سوی این جنگاور که در کمین گاهی جای 
گرفته بود » بسینه‌اش خورد وهنگام ی که جان میسپرد برروی سنگ 
نگون شد : شاخهاش تابلندی شانزده کف‌دست می‌سید ؛ کار گری 
زبردست آنها را بکار بردوچون آنها را بهم پیوست بدقت جلا 
دادو سرآنها را زراندود کرد . بانداروس امن کمان را کشد 
وبزمین گذاشت »باران وفادارش او راازسپرهای خود پوشانیدند» 
از ترس آنکه مبادا مردم پرشور آخاثی پیش‌از آنکه منلاس 
سرکرده‌شان زخم بردارد برسر او بریزند . آن جنگجوی تر کش 
خود را گشود » وتیری پردار برگزید که هنوز خون کسی را 
نز بخته بود وسرحشمه دردهای حانگاه بود ٤‏ آن تیر شوم رادر زه 
کمان گذاشت » بخداوندگار لیسی وید داد که جون نزلهیزدانی 


۱- اشارء سوذاینن پیکر مردگان ۲ ¥18 تاحيه‌اي از آسیای سیر 
ج 26166 یکی از شهرهای ترو اد 1۳080 


۱۸ ابلیاد 





باز گردد صد برة نوزادبرای اوقربانی کند » تیرو زه رابا هم‌بدست 
گرفت » وچون آنها را با گوششی بخود کشید » زه را بسینه خویش 
نزدیك. کرد » ونوك کان را سالای کمان‌برد : اماهمینکه آن کمان 
سیار بز رکه راخم کرد ء از آن سلاح بانگی برخاست ‏ زه آوازی 
هراس‌انگیز برآورد » وتير شکافنده پرتاب شد » گوبی آرزوی 
برو از در بن‌هنگکامه داشت . 
اي منلاس ؛ خدادان نىك بخت ترا درین‌دم فراموش 
نکردند و آنه نختین الهه‌ای ود که باسان جان‌تو شد . وی در 
بش نو استاد ؛ لیر راباز گرداند » هم‌چنانکه‌مادری گزندة بالداری 
را از برش که در خواب شیرنی فرورفته است دور مسکند .الهه 
پیکان را بسوی بندهای زریفتی که یکمر شمشیر بسته شده وچون 
جوشن دیگری بود روانه کرد » پیکان بدانجا خورد . بااینهس 
کمرشمشیر و جوشن‌درشت‌وورقرویارا که‌دربرایر تیرجون‌حصاری 
بود وچه بسااز مر گش نحات داده بود سوراخ کرد : وچون روزنی 
درمیان این ورقه باز کرد بیوست تن رسید وهماندم خون از زخم 
روان شد » مانند رنگی ارغوانی که زنی از مردم مئونی" یاکاری" 
پارة عاج را بدان گلگون کد تا ازآن لگاماسبی بیاراید و پیرابه‌ای 
از آن میسازد که هرچند هزاران جنگجوی خواستار آنند آنرا 
بگوشه انبار می گدارد تا نکه روزی بادشاهی را هوس افتد که 
انرا تخرد و بگردن است خوش ساو بزد ونشاڼ گردو نه‌ران خوش 
۱ باردای از جرم بوشیده ازیشم که روی آن ورفه‌ای از روی با زر میکشیدند 


وبیار نرم بودودر ژیر‌جوشن می‌بوشیدند . ۲ - ۷1601016 نام سایق لدی . 
۳ 28716 سرزمینی در آسپای صفیر در کنار دربای اژه . 


سرود جهار م ۱۹ 

سازد. 
ای منلاس ؛ هم بدینگونه بود کهپهلو گاههای زیبای تو از 
خونی که بپایت میریخت رنگین شده بود . آگاممنون از دیدن 
خونی که از زخم میربخت بخود لرزید » منلاس دلاور هم خود 
لرزان شد ؛ اما حون درنافت که همه کان تیر فرونرفته است 
دلش آرام گرفت . آ گأممنون ناله‌های زار کرد » وحون دست 
منلاس را گرفت‌هنگامی که دوستانشان بر گردشان آه میکشید ند 
گفت : برادر گرامی » چون ترا بخطر انداختم که تنهابی در راه 
مردم آخائی بامردم تروا نبرد کنی درین پیمان مر ك ترا خواستار 
شدم » ایشان ترازخم زدندوپیوند اتحاد ما را زیر پا گداشنند »اما 
آس و گندهای ما ؛ خون بره‌ها ونثر کردن باده‌های ناب واین دست 
یگانگی که بامادادند وماآنرا درست‌بنداشتيم ببهوده نخواهد بود . 
اکر خدای اولمپ نخست از آنها کین نکشد » اگر هم 
در آنده‌ای دور اشد این کنه‌ورزی آشکار خواهد شدواین 
دغایشگی کبفری هراس‌انگیز راشان وزنان وفرزندانشان فرود 
خواهد آورد . من بقین دارم که روزی دبوارهای ابلیون فرو - 
خواهد ريخت وپریام ودست‌نشا ند گان این پادشاه ازپا درخواهند 
آمد : همان يسر کرونوس » که برتخت خود در آسمانها نشسته » 
ازین دغل‌کاری بخشم‌خواهد آمد » برسر همة آنها سپر هراس - 
انگیز خود راتکان خواهد داد » این کشتار بی کیقر تخو اهد ماند. 
با ابن همه » ای منلاس » اگر تو سابان فرمانروابی خوش رسیده 
اشی » اگر تو سمبری ؛ مر له تو برای من سیار دردناك خواهد 


۱ الاد 


بود ! من‌باننكك‌سیار به آ رگوس! باز خو اهم گشت ٤‏ زیرا لشکریان 
جز زاد گاهشان‌اندشة دیگر نخواهند داشت ؛ماهلن‌را بیربام ومردم 
تروا باز خواهیم گذاشت تا يدو نازند : استخوانهای تو که در 
برابر تروا بخالك سیرده خواهد شد » در آن خاك خواهد بوسید ٤‏ 
بی‌آنکه ما بیروز شده و کار خود را بپاباد رسانده باشیم ویدینی 
از مردم تروا برروی گور تو خواهد جست وفریاد خواهد کرد : 
کاش آ کاممنون‌خشم خو د را بهبه‌دشنانتی بدین گو نه نشان‌می‌داد 
لشکر آخائی را سهوده بدین‌حا آورده است ٤‏ باناو گان تھی خود 
بزاد گاه خوش باز گشته و منلاس دلاور را در روی این کرانه 
گداشته است . سخنانشان جنین خواهد بود : کاش آ نگاه‌سنة 
ژرف خالك مرا درب رگیرد ! 

منلاس باو پاسخ داد :ترس رااز خود رال وهراس رادر 
میان لشکربان میفگن : تیر دل شکاف زخم چانکاهی بمن نزده 
است » تخت کمرنند رون ء آنگاه زره زير آذ کمربند بولادین 
که اساحه سازان آن را کوبیده و پرداخته‌اند مرادر امان داشتند . 

گاممنون گفت : ای‌منلاس گرامی کاش خدایان امید ترا 
برآور ؛ پسر اسکولاپ" زخم ترا درمان خواهد کرد و افزاری‌را 
که دردهای جان ۲ زار را هود خو اهد داد بر آن خواهد نهاد . و 
بمنادی خود تالتسوس" روی کرد و گفت : بشتاب وماکائون؟ دانا 
سر اسکولاپ را اینجا بیاور » تامنلاس سر کردة مردم آخائی راکه 

۱ - فعض شهری از بونان پابتخت آرگو لید . 


EscuilapPe - ۲‏ رب‌الر عم بپزشکی . ۳۲ -- Talthybius‏ 
Machaon ۴‏ بر اسکولاپ بزشككث لشکر عردم آخائی 


سرود جهارم [ 12 
کما نداری زیردست از مردم تروایالیسی! ابنك زخم‌تیری زده‌است 
باری کند » وی‌سرفرازست وما سو کواریم . 

منادی شتابان در پی این فرمال رفت » درمیاد صف‌هادی 
که از مردم وی پوش آخاثیبرپا شده پود دوان شد و با چم 
دربی ماکائون اماور گشت . او را ایستاده دید : دسته‌های بی‌باك 
که از تریکای؟ بارآورد دریی او امده بو دند 4 گرداگردش و 
گرفته بودند وسیرهای خود را در دست‌داشتند . پيك حون نزدیك 
وی شد گفت : ای پسر اسکولاپ ؛ درنك مکن ؛ آگاممنون 
می‌خواندت ؛ بباری منلاس دلاور که تیراندازی ز بردست از مردم 
تروامالیسی انك زخم‌تیری باو زده است بشتاب » اکنون تیرافگن 
تروابی سرفرازست وما سو کواریم . 

این سخنان دل‌ما کائون را سخت آزرد . باهم انبوه مردم 
را شکافتند » از میان لشکردان آخاثی گدشتند وبحایی رسیدند 
که منلاس زخم برداشته بود . نام آورترین سرکردگان گرد وی را 
گرفته بودند؛ و آذ‌بهلوان » در مبان این گروه » دردلاوری خوش 
رابرتر از آدمی زادگان دیگر نشان میداد . همان دم ما کائون‌تبر را 
از کمر شمشیر بیرون کشید » چون آنرا برآورد لبه‌های پرابر هم 
وتیز امن سلاح خم پرداشتند » کمرشمشیرباشکوه و کمر‌بندو ورقة 
روی استوار را باز کرد . پس ازآنکه زخمی را که تیر دلازارفراهم 
کرده بود تگریست و خون آنرا مکید" بادستی کارآزموده مرهمی 

ا مردمی دفابیشه که تبر اندازان زبردست بودند . 


۷ 1۳108" ازشهر‌های تسالی . ۱ 
۳ مکیدن زخم برای ند آوردن خون مدتها مممول بوده است . 


۱ الاد 
ساز کار را که بدرش اسکولاپ سش از دن از رون که مهر - 
پروردة او نود گرفته ود رروی آل ریخت . 
ما در همان هنگام که می کوشید ند شاه سپارت را بهبود 

بخشند سفهای مردم تروا که سپر برروی خود کشیده بودند پیش 
می آمد ند . دران هنگام بو نانیان سلاح خود را پوشیده بودند 
وشوری جز برای نبرد نداشتند . 

سان دیدن آ نگاه شماهیچ گاممنون‌بزر ك رانمیدیدید 

آ کاممنون که در نګ کند وترس بخودراه دهد وازنبرد 
رو ی بر گرداند . 

درین میدال‌سرفرازی پرمی گشاد . گردو نهفروزان خویش 

را رها کرد» میرآخورش اوربسدون" پر پتولمه" تکاورانش را؛ 
که حر آرزوی حنك نداشتند » نگاه داشت ؛ شاه نوی فرمان داد 
که گردونه را جندان دور نبرد تا اگر وی پس از آنکه بهرجا فرمان 
داده است از خستگی از بای درآید برآل سوار شود . 
۱ درن هنگام گامهاش درمیال صفها وی رارهنمایی می کرد » 
وجون در کنار کانی ٩‏ ۱ ز دلاوری برافروخته بودند استاد باز 
ابثان را سخنان خود حنین دل داد : ای مردم آخائی » این شور 
جنگ جو بیرا رها مكنيد . . زلوس هیچ پیسان شکنیرا نمی‌بسندده 
شکنند گان سو گندهای مارا کرکان خواهند درید : بس ا زآنکه 
شهرهایهان را خاکستر کردیم » هسرانگرامی وفرزندان تاز - 





CNT |‏ مب جرد آقانهدای از تالی ك درمانها ی یاسکو لاپ ناد داد د لود . 
۴۱۱۳۲۲۲۱600-۲ ۰-۳ ۳۱۵۱۵1۲1188 





پروردشان را با کشتیهای خود باسیری خواهیم برد . 

کسانی را که می‌دید در کار جنگ درنت می کنند با آهنگی 
خشي آلو د س رز لش کر دو گفت ۰ ای‌مردم آخائی که دسنحوشژو سن 
دشمند ؛ اي بس ماند گان دون شکردان ُ 1 هیچ شرم نمی کد 
جرا ماندد جه گوزنهای ترسو » که س از سمودن دشتی بهناور» 
از خسنگی ازا درم ی اند ومی‌استند و کمترین دلاوری دردل 
خود در نمیبابند از بیم وهراس پا برجای مانده‌اید ؟ بدین گونه 
بایرجای وسرافگنده هیچ در انديشة رد سشد , ]با در اتتظار 
آند که مردم تروا در کرانة کف الود درا بکشتهای شما برسند 
و آیا می‌خواهید بدانید که آنگاه زوس دست باری بسوی شما 
می‌پازدیانه ؟ بدینگونه بکار فرمایی خود سرگرم بود وصفها را 
یمود . 

در همین هنگام از مبان دسته‌ها دشت 4 نود یلك مردم 
اقربطس رسید که سلاح‌ی رگرفته وبر گرد ایدومنه" بودند » ایدومنه 
حون گرازی دلاور درصفهای نختین نمودار بودومربون؟ صفهای 
وايسين رادل میداد . از دیدن ابنها بادشاه مردان سار شادمان‌شد 
واین سخنان خوش آبند را بسرکردة مردم اقریطس گفت : ای 
اندومنه » رواست که ترادر میان‌دلاورترین مردم اخالی » سرشناس 
دانم حه در نسردوحه درهنگامه‌های دیگر » حتی در نوشخواریهای 


. بر دوئالیون بيشواي مردم اقفر بط‎ 100۳08708  † 
. بر مول سر کر ده مر دم اثر بطس‎  ]6۲10۲ — ۲ 


بدست می‌گیرند : هنگامی‌که سرکردگان دیگر پیرو آیین‌هابی 
هستند » ساغر تو مانند ساغرمن لبالبت وهی چآیینی خواست‌های 
ترا لگام نمی‌نهد . اما بشتاب که بجنك بروی ونام باستانی خود 
را دریات . 

شاه اقربطس پاسخ داد : ای زادة آتره » ههچنانکه بتو 
نويد داده وسو گندیاد کرده‌ام ۾ همواره باروفادار وهمراه تو 
خواهم بود . برو شور مردم دیگر آخائی را برانگیز » تااینکه در 
جنگ کردن درنك تکنيم . مردم تروا پیمانهای ما را گسسته‌اند . 
جون در برایر اين سو گندها بماناسزا روا داشته‌اند دردهای 
مر لك در کمین ابشانست . 

این بگفت وپرآتره که ازین شور مردانه بسیار خوشدل 
شده ود ازو دور شد . از مبان صفهای حنگحویان گدشت . 
نزديكك دو برادر آژزاکس! رسید که سلاح برداشته بودند ودسته‌ای 
از جنگاوران در بی آنها بودند . مانند ابری ساه وتیره که‌وقتی 
چو پان از فراز نخته سنگی بلندا نرا می‌بیندباوزش باد از دوردست 
بسوی دربا پیش میا بدودر چشم وی مانند سیاه ترین قیرهابتیر گی 
نمابانشت ء ویرروی آنها توفانی هراس‌انگیز را باخود میا ورد » 
بوحشت وبیم میافتد ؛ سراسیمه له خود را بدرون غاری میراند ٤‏ 
دسته‌های انبوه درهم فشردۀ جواناد دلاور نیز همچنان با سپر 
وشمشیر دربی برادران آوافس ححنك می‌شتافنند . 

گاممنون بز واگ که ایشانرا دید دلش براز شادی شد 


1 9[ یسران اوئیله وسرکردگان مردم لوگرید . 


سرود چهارم ۵ ۵ ۱ 
وشتابان این سخنان را دشان گفت : ای برادران ناماور آژاکس > 
سرکردگان آخائی » من هیچ شما را برنمیانگیزم واين کار دربارة 
شماناروا خواهد بود تا لشکردان خود رادل دهد . شما خود 
ابشان را دلگرم‌خواهید کرد تادلاوری خویش را نمودار کنند . ای 
زئوس »اي آتنه ء ای فوبوس » کاش همة جنگاوران ما در سينة 
خود دلی چنین بی‌باك می‌داشتند تا شهر پربام بدست ما گشاده 
وویران می‌شد ودیوارهای آن برروی هم فرو میریخت . این 
سخنان را گفت واز شان جدا شد و سوی دسته‌های دنر رهسار 
گفت؛ نشورا راکه گوینده‌ای شیرین زبان وشاه‌پیلی‌ها" بود 
دید که صف‌های جنگ میا راست ویاران خود را چون الاستور" 
پلا گون* بز رگد » کرومیوس" ؛ همون توانا وییاس" فرمانده 
لشکریان را برمیانگیخت . وی گردونه‌ها را باراندگان آنها در 
بیشاپیش جای می‌داد ودرصفهای بازپسین پیاد گان دلاور وبی‌شمار 
راء که جون باروبی در جنگ بابرجا بودند ؛ ودر ميان این دو 
دسته کانی را که در دلاوریآنها جای شك بود جای داد تااینکه 
آنها راوادار کند درزدوخورد بادار بماند . صفهای نحتتین 
رادل میداد ؛ با نها فرماز میداد که تکاوران خود را از سرکشی 
باز دارند وخو دسراه خویشتن را در هنتامه نفکنند : داد که 
هیحبث از شما نبز بازیس نرود ٤‏ این کار شما را ناتوان خواهد 
کرد . اگر بك تن از شما از گردونۀ خود سرنگون شودو بگردو نة 


- 290۳ پسر نله‌پادشاه‌پیلوس *۷. 3۳۳11۵۳۲8 j.‏ م 1۳۱۵۳۷11۵ ۲ Alastor‏ 
۴ ۳۱۵80۲ 21۳01۱18-۵ ۳ ۳۱9۲۲۱۵۲۵ ¥_ ۳188 


۱1 ابلیاد 


هسایه سوار گردد بايد که يزه بدست جنک کند نه‌اننکه راننده 
اسبانی که نمی شناسد بشود . دلیران روز گاران دیگرچون ازین 
اندرزها پیر وی کرده‌و احتباط رابادلاوری ت وآم کرده‌اند توانسته‌اند 
برباروها چیره شو ند . 

بیرمردی که پس از آزمودگی بار در نبرد کارکشته 
شده دود دار ان خوش را ند ‌کو نه دلر مک د . زاده آتره 4 
چشم برو دوخته نود باز خشنودی سار شود راه داد . فر اد کرد : 
ای بیرمرد » خدا بخواهد که با این دل سباك زانوهای تو کمتر 
ارزان باشد و بازوهای تو هیچ آسیب ندیده باشد ! اما پیری که 
هیچکس رافر و گدار نمیکند ترا از بای درآورده است . آه ؛ کاش 
پیری بهرة دلاور دیگری ميشد وتو درشمار جوانان وکسالان 
بو 2ی ۰ 

تور پاسخ داد : ای ز اد ا ره / مگمان دلم محو اشد 
که باز خود همان کس باشم که اروتالیون! هراس‌انگیز را تانود 
کرده باشم . اما خدابال هر گز نوازشهای خود را در همه جا بيك 
گو نه دربارة آدمیزادگان روا نمیدارند . آنگاه جوان بودم » ابنك 
باربیری را حس میکنم اما همچنان که هستم درسان حنگاوران 
نمودار خواهم شد و باندرزها و کارآموزیهای خود ایشانرا 
برخواهم انگیخت » زیراکه کارپیران همینست . بابد که‌جو ان‌تران» 
کانی که دیر‌ترازمن زادهاندسشتسانی نىرو ى خوش سلاح ددست 
بگیر ندوهتر خود را نمایند . 


Ereuthallon - ۱‏ جنگګجولی از مردم آرکادی که تستور او را پیش ازس 
1 شا ۲ نود ۰ ۱ 


سرود جهارم ۱۷ 

این بگفت . زادۀ آتره که شادمان شد از بیش لشکریان 

خود گذشت . نزدیك منت دلیر » پر بنئوس" رفت و وی را 

ببکار دید . مردم آتن که درکار جنگ دانا بودند گرداگرد وی 

حأی داشتند » و اولیس فرزانه با دسته‌های هراس ‌انگیز سغالنیان" 

در کذار انشان استاده نود . این حنگحوبان هنوز انگ هشدار را 

نشنیده بودند » دسته‌های مردم آخاثی و تروا تازه بخود جنسده 

بودند ءدودل و آرام نودند ومترصد ودند تا دسته دیگری از 
لشکربان برسردشمن سازدوحنك آغاز گند . 

آ گاممتون اىشان را سخت سرزئش کرد و گشت : ای سر 
یتوس ابن شاه مهر بروردة خدادان و تو که دلت همواره براز 
جاره‌حودی و پیرنگست ؛ جرا هراس‌زده در کتار ایستاده‌اید ودر 
اتتظار آنید که دیگران درین‌میدان سرفرازی برشما پیشی بگیر ند ۲ 
جون‌شما را در نوشخواربهابی که نامورترین سرکردگان یوان را 
مابدان می‌خوانيم بیش ازدیگران میهمال می‌کنيم » می‌بادست شما 
درصفهای نخستین باشیدو بدشوارترین هنگامه‌ها بشتایید : بی گان 
گواراست در آنجا از گوشت دشمنان بخورید و بخواست خود 
انگسن گوارنده‌ای را باشامید . اکنون دل‌خوش خواهید شد که 
بینید ده دسته که سلاح آهنین مردم او باریدست گرفته‌اند مش از 
شما برسردشمن تازند . 

اولیس فرزانه نگاهی خشمتین برو افگند و گفت : ای 
رادة آتره » حه.سحنانی از دهانت درون میآید ؟ چگو نه بارای آن 


۱ 316069169 سر گرد مردم آتن ۲- Pétéus‏ 
Cêphallniens -۳‏ 


۵۸ | انلیاد 


داری نگویبی که دلهای ماسست شده است ؟ هنگامی که سنگی 
خونین بادشمن درآیيم » اگر بخواهی واگر درآن درآبی » پدر 
گرامی تلماك' راخواهی دید که بانجتین رده‌های بی‌بالترن مردم 
تروا درهم آميخته است . تو بیهوده بما اسزامی گوبی . 

شاه که خشم او را دید سخن خود را بر گرداند ولبخند - 
زنان ناو گفت : ای زادة بروردگار لاثرت"» ای‌اولیس ببش‌بن؛ 
من نخواستم باسرزنش خود ترا بیازارم‌وبا ارزش ترا بهیچ بشمارم. 
خوب میدانم » روان تو سودمندترین اندشه‌ها را در بردارد 
واحساسهای تو همشه رار با احساسهای متست . اما رو بحنگك » 
می‌توانیم همه چیز را چاره کنیم . اگر سخنی دلازار گفته شد » 
باش تا خدابان آنرا از بادت ببرند. 

در همان هنگام ازیشان دور شد وسوی دسته‌های دیگر 
رهسپا رگشت : دبومد" جوانمرد را دید که بر روی گردونه 
فروزانش استاده است ؛ ستنلوس ۀ پسرکابانه" همم در کنارش 
ایستاده بود . شاه بار دیگر خشم را سرداد » وروبدیومد کرد 
و گفت : در حه کاری ؟ ای‌یسر تیده" » جرا هراسان می‌نمابی ؟ جرا 
در میان صف‌های جنک جویان بهمه جامی‌نگری ؟ تيده هر گز چون 
تو نمی گذاشت که آتش‌دلاوریش قرو نشیند » پیش از همه بارانش 
بادشمن گلاو یز مبشد : کسانی که گواه فیروزیهای او بوده‌اند چنین 
گفته‌اند » رهم بهلوانان برتری‌داشت . من خود شاهد پیروزهای 





Diomêde_r LaÊrte ۲ Têlêmaque ۱‏ پر :ده بادگاه آرگولید 
0 ۴ 8۱6۳۵61۲9 از سررکردگان مردم آرگوس ۵- Capanée‏ 


"ye ۲‏ بدردیو مد 


سرود چهارم ۱۰۹ 
او نبوده‌ام واورا بچشم ندیده‌ام . باپولیتیی! تاماور میسن" آمد ه 
هنکام ی که اشان لشکربانی گرد آورده بودند وخودرا آماده 
کر دند دربرابرتب" حنك کنند وازما درخواستند پشتیمانی دلاورانه 
از ابشان بکنيم مابخواست ت ایغان تن در دادیم » اما زوس ب 
اشاره‌های شوم ما راازین آندشه‌ازداشت . این‌پهلوانان بدشت‌های 
خرم آزوپ* رسیدند ودر آنحا مردم آخاثی تیده‌را پیامبر خود 
کردند" . وی راهی شد . بنب‌رفت وسرکردگان را در کاخ اتئو کل" 
شاه سر گرم نوشخواری دید . تيده بی‌بالك بود » هرچند که درمیان 
ان گروه از حنگاوران ببگانه وتتها بوده اشان را برانگیخت که 
بأوی زوروتردستی خود را بیازمابند وجنان آتنه پشتیبان وی بود 
که در همۀ کشتی گیریها پیروز شد . مردم تب که‌در خشم شدند در 
باز گست. از پنحاه جوان جنگاور براهنمابی مئون" زادة همون که 
ماننده خدابان مود ولیکوفونت" ی‌باك بسر اوتوفون دامی برو 
کتردند .ننده جان ازشان ستد وفرمان خدایان رفت وتنهامئون 
را گداشت سراش باز گردد . تيده مایهٌ سرفرازی اتولی(۲ جنین 
. اما وی پسری آورده است که کمتر ازو دلاوروتها در سخن 
۳۳ ازو زیردست ترست . 


۱- ۳01۳168 بر اودبپ 06186 ۲ 21۳08988 از شهرهای آرگو اید 


hebe ۳‏ از شهرهای شوسی ۴ هه رودی درسرزمین بشوسی 
مدرآنزمان معمرل بود بیش از جنگ رولانی ,برای داوری میفرستادند وبهمین‌سیب 
اولیس وسشلاس را به‌تروا فرستادند . مان بر اودیپ 

+ تن از نر ردان شوسی مت Haemon‏ 


٩ Autophonê ۰ Lycophonte 4‏ علاتا سرزمیشی از بونان 


۳۳ الاد 


دیو مد دلاور پاسخ نداد وسرزنش‌های شاه را تحمل کرد . 
اما پر کاپانة خودیین خاموشی را درهم شکست و گفت : ای 
زادة آتره ٤‏ آن راستی را که از آن | گاهی از باد میر . مامی‌نازيم 
که از پدران خود برتریم . مامردم شهرتب را که‌هفت‌دروازه‌داشت 
لشکری را که کمتر از لشکر ایشان بود بردیم ء خود را بشگفت - 
کاریهای آسمان ویباری زئوس سپرديم ٤‏ بالعکس ایشان رابا بی - 
اکیشان نابود کرد . پس مبادا ترا چنین پیش آید که پدران ما را 
هما ما دانی . 

دنومد نگاهی تند وی افگند . گفت : ای دوست » فرمان 
مرایدیر و خاموش سمان . جون ] گاممنون » سرکردة 
مردم » دلاوران ارجمند آخائی را بحنك برانگیزد مرگز 
برو خشم نمیگیرم . اگر تروا را بگشايم وی از سرافرازی آن بهره 
خواهد نشست . پس اند یه ای جزین نك اشت4 باشیم که همه‌دلاوری 
خود را نشان دهیم . 

این سگفت‌وبا همةسلاحهای خوش از کردو نه بایین‌جست. 
جون بیش ناخت از رو به‌ها در گردا گرد سينة این شاه بانگی 
هراس انگیز برآمد . بدین‌بانك» بی باكترین کسان را یم فرا - 


میگرفت . 


همجنان که خیزآبهای درا ؛ از باد باختر بجنیش 
درسا نند برنکدنگر فشر ده مىشو ند و شتاب 
دوي کرانه بر بانگ‌میر و ند » نخست ر فر از دشت مناك بالا مرو ند 


نختین آویزش 


اما پزودی لرزان برزمین‌میچرخند » باهیاهودر |نجا درهم‌میشکنند 
وگرداگرد بلندترین تخته ستگها فراهم میآیند » برفراز آن مرو ند 
وازدور کف‌سمیدرنک ازدهان پرون مبکنندهم بدا نگو نه صفهای 
انوه دسته‌های بهم فشردة مردم آخاثی درپی هم حلاف رفتند . 
هر یاک از سرکرد گان فرمانده لشکربان خود بود . بازمانده ساه 
بیآنکه سخنی برزبان راند پیش میرفت ؛ واین گروه بدین‌بزر گی 
باندازه‌ای در خاموشی بز رگداشت خود رادرباره راهنمانان خود 
آشکار میکرد که گوبی هیچ سخنی ندارد بمان آورد : سلاحشان 
از هر سوی در راهی که میپیمودند فروغ بسیار میفگند . اما مردم 
تروا فربادهای درهم میکشید ند ء همجناتنکه در آغل مردی توانگر 
گله‌های فراوان میش ببانگ بره‌ها پاسیخ سدهند وهنگامی که آنها 
رامی‌دو شند و اوشانة سفد شر در آو ندها رو ال می‌شود بی‌ددیی 
بانگشان شنیده می‌شود هم بداتگو نه‌فریادهای این‌همه مردم که از 
سرزمنهای گوناگون ودوردست گرد آمده بودند مانندزبانشان 
بچند گونه بود وبانگهای ناسازی بهم‌در می آمیخت . آرس مر دم 
روا را دل می‌داد » آتنه مردم خائی را دلگرم می کرد . از دو 
سوی هراس پروردگار گریز وپروردگار سیری ناپذیر دو گانگی 
که خواهر وباور آرس مرد مکش بود فرمانروابودند » د و گانگی که 
بهنگام زاده شدن ناتوانست ؛ برتری می بابد و می‌دالدوهنکامی که 


۹ ایلیا 
بر روی زمین‌راه می‌پیماید بزودی سررا در آسمان پنهان می‌کند » 
اوست که از میان گروه‌جنگاوران می‌گدرد و کینه شوم‌را که‌پیشرو 
کشتارست در همه دلها فرو می‌ریزد . 
همینکه دو لشکر در میدان جنگ بهم بررمی‌خور ند سپرها 
و نیزه‌های خود رابهم درمی‌آمیزنده جنگاوران رویینه پوش گرمی 
خشم خود را بهم‌می‌پیوندند : گوبهای سپرها بهم برمی‌خورند و 
هیاهوی هراس‌انگیزی برمی‌خیزد . آنگاه فربادهای سرفرازی 
وبانگهای فیروزمندان ونزدیکان بم رګ باهم شنیده می‌شود » 
خیزآبهای خون‌زمین را درمی گیرد . هم‌چنانکه سیلهای توفانی که 
از چشه‌های پرآب فراهم شده‌و از فراز کوه‌ها می‌غلتند خیزآبهای 
سر کش خود را در گودالی که در دره‌ها کنده شده است ب هم 
درمی آمیزند , حویان درمان کوهها از دور صاهوی هراس - 
انگیزشان را می‌شنود : بدین گونه فریادها وهراسها از برخورد 
جنگاوران پدید می‌آید . 
نخست آ نتیلوك! يك‌تن ازمردم تروا » اکپولوس؟ جنگاور» 
پسر تالیزباس" را که درپیشاپیش لشکریال بود از پای در آورد » 
برخود او که موهای لرزال اسب برآن آویخته ود زد »روینه در 
پیشانیش فرورفت و استخوان را در هم شکافت » شبی تاريك 
چشمانش را فرو پوشیده چون باره‌ای در میدان هراس‌انگیز جنگ 
بیفناد . الفنور؛ بی‌باك » پسر کالکودون" وسرکردة آبانت‌های؟ 
۱ -۰ 6داوه[فاه بر نسترر از دلاوران پرنان ۲ - Echépolus‏ 


۳ 13178168 ؟ ‏ 1016۳۳6۲0۲ ر کرد آیانت‌ها 4 — Chalcedon‏ 


7 ¬ ۸۳8۵0۴28 مردمی از س‌زمین اوبه ت۵‌یانا۴۳ 


سرود چهارم ۲ 
جوانمرد هنگام قرو افتادل او را گرفت وباشور سیار وی را از 
تیورس بیرون برد تااینکه شتابان سلاح او را از پیکرش جدا کند . 
اما این دلاوری چندان‌نکشید : آزنور! که دیدییکر وی را باخود 
می‌برد وخم شده است وپهلوی او رایرهنه می کند زخم زویینی برو 
زد وجانش را ازو ستد » روان آن جنك‌جوی از تن در رفت . 
گرداگرد وی مردم تروا و آخاثی گرم خون‌ریزی شدند » جول 
گر گان خشمگین بریکدیگر تاختند ؛ وهريك کسی را قربانی کرد . 

آآزاکس تلامو نی" » سیموئیزیوس" جوان » پسر آنتمیون؟ 
را زخمی زد » مادرش که زاده اندا* بود ولا نحا رفته بود تا دربی 
کانی که ازشان زاده بود گله‌ها را بیند » وی را در کرانه‌های 
سیموئیس" بجهان آورد ونام این رود را برو گذاشتند . نتوانست 
در برابر مادری ویدری گرامی از پرورش دلیدبری که در کودکی 
باو داده بود سیاس بگزارد ء در آغاز زندگی گرفتار تیه آزاکس 
هراس‌انگیز شد ورد . هنگام ی که در صف‌های نخستین بش 
می‌آمد 4 نیزه سینه‌اش رادر نزدیك يتان شکافت وازشانه رون 
رفت » حون سفیداری سهی‌وتانالك که در کرانه‌های بارآورمردای 
بز رک رسته باشد بخالافتاد ٤‏ تازه شاخ وبرگهابی‌برین نهال‌برومند 
رسته بود که ناگاه کارگری زبردست ها تبری برنده نرا از سا 
درآورد ء تامگر آنرا خم کند واز آن چرخ گردونه باشکوصی 

| سر ۳600۲ سر آنتور از سر ردان مردم‌تروا ۲ - ۵۵و16 Ajax‏ 


سر تلامرن ۲۵90 از سر گردگان مردم سالاهین ۳ — 5111101581119 


از حنگ‌جویان Anlthémîon ۴ ajî‏ ۵ 182 وهی در سرژمین هیزی 


سے 


Mysie‏ 1 - 8سا8 از رودعای ترواد 


۱۳۹ اناد 


سازد » درخت پژمرده شدودر کرانة خبزآبها فروخفت . بدیتگو نه 
بود که آژاکس بزر 2 سیمولیزبوس را از پای درآورد وسلاحش 
را از تن بدر کرد . 

آتتیف! پرپریام »که جوشنی آراسته داشت » در ميان 
گروه نیزة تبزش‌را سوی آز کس انداخت وباو نخورد: هلو کوس" 
بار باوفای اولیس خورد وزیر پهلوش را زخم کرد » هنگامی که 
پیکرسیموئیزیو س رابانخود می‌برد » همان‌دم‌پیکرازدستش دررفت 
واو خود نزدنك وی زمین افتاد . اولس ۸ که‌ازین مرک در خشم 
شد با رویینه‌ای فروزان که برتن داشت پیش‌رفت ونزديك دشمن 
ایستاد ؛ و نگاهی خشمگین نهر سوی افگند و نبزفخود را انداخت : 
مردم تروا از دیدن این پهلوان که نیز هراس‌انگیز را انداخت پس 
نقستند . تیر وی هرگز خطا نمی کرد ونيز تیری به‌دمو کوئون" 
پسر تامشروع پریام که از ید بیاری او آمده ومادیانهای تیزرو 
او را آورده بود زد . او لیس » که در آرزوی گرفتن کین دوست 
خود بود زخمی بربناگوشآن جنگاور زد : آهن از بنا گوش دیگر 
سرون رفت : حشمانش از تیر گی بوشیده شد ‏ افتاد واز سلاحش 
گرداگرد وی انګ حکاحالد برخاست . 

بی‌بالذترین مردم تروا وحتی هکتور ناماور باز پس‌رفتند. 
مردم آخائی فراد ببروزی برمی‌آوردند » و کشتگان را برداشته 
بودند » دا گامهای تند پیش می‌رفنند . فوبوس که از فراز بر گام" 





 Leucus ۴ Antiphe — ۱‏ ۴ مه 126۳000005 . . {_ Abydêeê‏ 
با آبیدوس من باداش از شهرعای ترواد ۵ - ۲۳۵۲۲۵۲۲۵ باروی شهر تروا 


سر ود چهار م ۱۵ 
چشم بر نبردگاه دوخته نود »ازین کار دگر گون‌شد . بانگ‌برداشت 
وبدین سخنان مردم تروا رادل داد : دوباره بتازید » ای حنگاوران 
ارجنتد وپیروزی را برای مردم آخائی مگدارید » پیکرهایشان 
از سنګ وآهن نیست ودر برابر ضربت‌های دل شکاف روینه تاب 
ندارند . اخیلوس ؛ پر تتس ؛ باور اشان در جنك نست 4 در 
کنار کشتبهای خودخشمی را که بروحبره‌شده است‌دردل می‌برورد . 

این خدای هراس‌انگیز از فراز باروها چنین سخن گفت : 
اما آتنة سرفراز » دختر زئوس ؛ شور و نانیال را برمی‌انگیخت ؛ 
درمیان گروه جنگجویانشان ودر هرجابی که می‌دید سستی در دلها 
راه بافته است راه می‌رفت . در آنحا سرنوشت دیورس" بر 
بر آمارنه؟ را در اروپود مر کنی‌پیچید . مکی سار درشت 
و ناهموار بپایش خورد» که آنرا پیروس* پر ایمبراز* که سر کردة 
مردم تراکیه' بود وازائوس" مدد نود انداخت ؛ سنك حان گزای 
دوپی و استخوان ابن جنګ جوی را درهمشکت ؛ وی‌پشت‌روی 
شن‌درافتاد » دست سوی ماران گرامی خود دراز کرد ویدشواری 
دم بر می‌آورد . بیروس دود و نیزه‌اش را در بهلوی او فرو برد : 
ر وده‌های وی رو ی زمن براننده شد وحشماس از تبر گی‌حاودانی 
بوشیده گشت . 
تو اس" از مردم اتولی* با دا حشم سیار » زوینی برسبة 
۱- ۲۳6618 یکی ازر بةالنرعهای دریاو زن‌پله ۰ ۲ - 1010۳88 از سر کردگان مردم دبه 
P8 - 4 Amaryncée - ۲‏ از سر کردگان تراکه ۵ — Imbraseê‏ 


*- 11۵0۵ با اله سرژمین متحد تر وا ۷ — 311118 گر ۸- 111085 


سر آ درون 7101۳171 4 اژ سر کر ف گان مر دم انو لى یت 10 در خاد یو نان . 


۷ إبلىاد 


پیروس زد وآهن در جگرش فرو رفت . توآس پی شآمد ؛زوبین 
جان‌ربای را از سینه‌اش بیرون کشید » وهمان‌دم خن جر برکشید 
وجان ازو ستد . اما تتوانست سلاح از تن او برکند : گرداگرد 
پیروس را باراوی » مردم گستاخ تراکیه که موهایشان کوتاه بود 
و نیزه‌های بلنددردست داشتند گرفتند . توس را با همۀ بلندی 
قامت ونیرو و گستاخی از خود دور کردند واو ناچار شد باز ہس 
برود . بدین گو نه این دوسر کرده ؛ که بك تن فرماندة مردم تراکیه 
ودنگری فرماندة ایش‌ها" بود که حوشی‌های گران در برداشتند ه 
۳ هم تخاكدر افتادند : سیاری از بهلوانان گرداگردشان قربانی 
شد لد , 

در آن هنگام اکر جنگاوری دلیر ۸ که هنوز از زخم 
خنجر وژوسن در یناه مانده بود ء در گیرودار هنتامه از مان 
ها می گذشت واتنه خودراهنمای او میشد ودستهای او را 
می گرفت وتیرهای سر کش را ازودور میکرد » بی‌گمان دلاوری 
هبهة جنگاوران را می‌سنود : زیرا درین‌روز گروهی از مردم تروا 
ومردم آخائی باه در آوخته ودند ومی‌افتادند وزمین دوشیده 
از کشتگان می‌شد . 


je 8 -- !‏ دج سر هیر الك Elide‏ 


سرود بعچم . 


در آفاز سجن از ببکار‌های دلاوران آخانی وباران آنها باختگجو بان 
ترواست که درن کارزار تشه می‌شوند . درین ژد و خوردها هلوآنان 
خائی بر دلاوران تروا جره موند . در نردی که درمیان انه از دلاوران 
تروا با دیومد بیلوان آخانی درمیگیرد آفرودست که پپاري انه آمده زخم 
بر میدارد . فوبوس دیومد رآ از تبه‌کاری بازمی‌دارد . سا آنل بردي در 
ميان نار یدون سر کرد ههر دم لیسی و الول از سرآن مردم رودي در می کرد . 
هرا وآننه میالحی ګری می‌کنند وآرس لز درگیرودار زخمی می‌شود . 


قنور او لہ م 


آننه گتاخی و دلاو ری حو د را ندنو مدا 


کار های ۳ 


۱ خشد ؛ تاوی را بر همه مردم 
تمابان ده عد 


سر نده 
آخاتی برتری دهد وتاج سم سرفرازی حاودانی 
برسرش بگدارد . زبانهای آتش همواره از خود وسیر پهلوان 
می جست ۶ آتشی کهاز دید کا نو سلاحهای این حنگاورمی‌دمیدما ند 
اختر خزانی بود لهس از شست‌وشوی در اوقیانوس سرایا از فرو غ 
می‌در خشد . الهه وی‌را در مان سحت تردن ۰ هنت امه انداخت . 
درمیال مردم تروا مردی توانگر وبارسا بود بنام دارس" 
که کاهن هفائیستوس* بود ؛ دوپسر داشت : ادوس" وفژه" که‌در 
هر گونه نرد ورزنده بودند . این حنگاوران از بارال خود جدا 
شدند وبرای دیدار دبومد شتافتند وسوار بر گردونه‌ای رهسیار 
شدند : دبومد شتابان پیش رفت . چون بسوی بك دیگر شتافتند 
و نزدیك بود هم پیو ندند » فژه نحست زو سن بلندی انداخت که 
Diomêde -۱‏ ناه آرگو لبد 1 — Darêg — ۳ Tydée‏ 


- 118010818108 بر وردژارآنشس بر زئوس وهرا ۵ .— 8دا08[ 
"ل _ Phêégêe‏ 


.¥ انلیاد 


ببکانش از کنار دوش دیومدگدذشت . ددومد نز ةخود را رها کرد 
ونیزه چنانکه بايد رفت وبمبان سینه آن جنگجو خورد واز گردو نه 
سرنگونش کرد . ایدئوس از گردونة زیا برون جست و آنرا رها 
کرد ودل آنرا نداشت که برادر خود را دردم مرك پناه دهد . اگر 
هفائیسنوس وی را از ابری تبره نمی بوشاند تادارس پیریك باره 
از درد ازیا درنباید 4 وی نیز از مراك سیاه رهابی نمی‌بافت . 
باز ماندة تبدة بز رگ تکاوران را نگرفت وبارانش فرمان داد که 
آنها را بسوی کشتبها ببر ند . 

مردم جوانمرد تروا که یکی از بزان دارس را نا گز بر 
بفرار ودیگری را در کنار گردو نه‌اش فرو خفته دیدندسرآسیمسه 
شدند . آنگاه آننه حون دست پروردگار هراس انگیز جنگ را 
گرفت فرباد کرد : ای ارس »اي آرس ٤‏ ای حان رای آدمی - 
زادگان » تو که خود را می‌آلایی و بارو ها را وا ز گون می‌کنی ٤‏ 
بگذاریم مردم تروا و مردم آخائی کارزار کنند » تا آ نگاه که‌زئوس 
مقدر کند کداميك‌باید پیروز شود . ازین جابرو یم واز خشم بدر 
خدایان بپرهيزيم . همان گاه آرس سر کش را از رزمگاه بیرون برد 
واو را در کرانه‌هاي پر گل سکاماندر نشاند . 

در همان دم‌مردم آخاثی مردم تروا را ازپا درآوردندوهر 
بك از پهلوانان جنگاور نام بسرداری راکشت . ۲ گاممنون » شاه 
آدمی زادگان » هودیوس! سرکردة هالیزو نیان؟ را از گردونه‌اش 
سرنگون کرد . این‌جنگجوی » پیش از همة جنگاوران دیگر » 


Hallzoniens ۲ ۳۱001115-۰ 





سرود لحم ۱ ۱۷ 
پشت کرده بود نگریزد » که یزۀ‌تندرو پشتش رسد و سینه‌اش را 
درهم شکافت : باباننگی هراس‌فزای افتاد وسلاههاش طنین 
افگندند . 

اندومنه! از فستوس" پر وروس! از مردم ملونی* که 
ازتارثه* بار آور یبای شهر تروا رفته بود جان بستد . در همان‌دم 
که این سر کرده برگردونهة خود سوار میشد » اندومنۀ دلاور نیز 
دلندخود را در دوشش فروبرد > وی دور از آن گردونه درغلتد 
و تبرگی شوم مر گے پلك چشمش رافرویوشید . باران ایدومشه 
سلاحهای وی را تراج پردند . 

مره دل شکان ملاس به سک ام اندریوس! پر 
ستروفیوس" رسید که در هنر شکار ورزیده بود » آرتمیس* خود 
وی را در افگندن جانوران بیانانی که در کوهها وبیشه‌ها می‌زیند 
آزموده کرده نود , اما درین‌هنگام دیگر نه از آرتمیس باری 
جستو نه از زبردستی خودکه پیش ازآن تيرسك‌رو را بدان‌دوری 
به‌پرو از درمیآورد . منلاس با نیزة خود زخمی درمیان شأنه‌های 
جنگاوری که از پیش پای وی می‌گریخت زد » آهن از سینه‌اش 
برونآمد : برروی پیشانی افتادوسلاحهایش بانگی هراس انگی زکرد. 

مریون" زخم جانکاهی بفر کلوس ۲ پسرهارمون"۱ زد » که 


| 10010670866 پر دوکالیون مرکردة مردم اقر بط ۲- Phestus‏ 
Borns — f‏ 4 - و80 نام سایق سرزمین لدی ۵- 76و1۲ 
از شهر های و نی - 302۸17810۳1158 از بهلوانان تروا ۷ - Strophius‏ 


بر - Art6mis‏ يا Dime‏ الیذ شکار ۹ 26۳05 از سرکردگان سردم اقرط 


۲۲2۲771071 -٩ ۴6۳۵ 01115 ۰ 


۱۷ ابلاد 


هنرمندی زبردست ود ویادست خود کارهای کو نا گون می کرد + 
وی مهر پروردة آتنه بود . او بود که برای پاریس! ناو گانی‌ساخت 
که آغاز آل همه بدیختی شد وهم برای مردم روا وهم برای وی 
شوم بود : وی هیچ‌پیش گوبی‌های خدابان بی‌نبرده بود . مربون» 
فرکلوس را دنبال کرد » باو رسید ودر زیر مهره‌های پشت زخمی 
ناوزد » نوك آهن از زیراستخوان مرون رفت : بزانو افتاد 
وفریادهای جانسوز می‌کشید وسایة مر گے گردش را فرا گرفت . 

مززس ۲ از بدلوس" بر اتتنور' جان سند . پدلوس در 
ٹر ببگانه‌ای بحهان آمده بود وتنانوی؟ بخشنده برای دلحوتی 
شوش با همان اندازه دلوزی که فرزندانش را می‌برورد او را 
پرورده بود . مزس نیزه بدست درپی آن مرد تروایی‌دوید واز 
دشت سرزخمی باو زد ؛ سلاح روین دندانها یش را درهم شکست 
وزبانش را درهم شکافت» روی شن پهن شد و زره بسخ‌یسته را 

می‌خایید . 

سرانجام‌اورپیل پسراومون" برهییسنورزادفدولوپیون" 
بیروزشد. هیپسنو ر قربانی کنندة سکاماندر * وجون‌خدابی‌سرفراز 

نود .اورییل دلاورء هنگامی که اس جنگحوی از بیش وی می - 

گربخت » تيغ بدست بروجست ء هنگامی که وی‌دوید بشانه‌اش زد » 

[۷] 5288 - ۲ . و۳8 بر بربام که الکساندر نیز نام داشت‎  ! 

بر فیله از سران مردم آخاس ۲ P668‏ از حنکحو بان تروا ۴ ٣600ھ‏ 
و - و۲892 زن آنتنوی از راهبات آتنه ٩‏ - ماوط ںا از سر کردگان مر دم تسالی 


HFPENOT ۸ 1۸۱۳۳111۳1 — ¥‏ از حنتجوبان تروا 5- ۲۲۵۱0۵۳10 


از راهان ستاماندی ۰ 1.— Scamandre‏ 





سرودپنجم . . ۱۷۳ 

و بازوش را افگند ووی خون آلود در خا افتاد : مر لے خونین 
وسرنوشت اگزیر چشمانش را فرو دست . 

مردانگی‌های این جنگاوران درین کارزار هراس‌انگیسز 
چنین بود . اما شمانمی‌توانید بگویددبومد کدام‌یك ازین‌دولشکر 
را باری می‌کرد » آبااین پهلو ان‌هواخواه مردم. تروابود باهواخواه 
مردم آخانی .دیو مد باخشم دشت را می‌پیمود » مانندرودی بود 
از جای بر‌کنده که از سیلابها آماس کرده‌ودر راه‌پیماتی بی‌دریع 
آل استوارترین پلها نمی توانند تاب بیاورند وهنگامی که زئوس 
آنرا از باران گرانبار می‌کند ندهای للند که اسان دشت‌های 
خر م‌اند در زار آل تان ندارند و رودنا گهان می‌شتاد و جیزهای 
گرانبهای را که حوانان کارآمد ساخته‌اند داخود می برد . ددومد 
بدآن گونه صفهای بهم‌فشردة مردم‌ترواراگریزاند و با آنکه شمارة 
آنان بسیار بود تتوانستند از عهده خشم وی برآیند . 

پانداروس! پسر نام آور لیکاون چون این پهلوان رادید 
که خوشتن را در مبال دشت افگند و گروه براكندة لشکریان را 
حنین گربزاند » دیوید را هدف کمان خميدة خود قرار دادودر 
هان هنگام که بسوی وی می‌تاخت در فرورفتگی جوشن تزديك 
شانه‌اش زخمی باو زد : تیر بالدار در تنش فرورفت » جوشن 
خون]لود شد . بانداروس سخود شد وفرناد کرد : 

ای مردم جوانمرد تروا که مهمیزهایتان اسبان را برمی- 
انگیزد » دوباره بجنگ بشتایید . دلاورترین پهلوان مردم آخائی 


Fandarus —1 


۱۷ ابلياد 


زخم برداشت » واگردرست داشد که پروردگار کمانها » بسرزئوس» 
هنگام یکه من از لیسی" برونآمدم راهنمای‌من‌شد» وی پس‌ازین 
ضر ست حندان زنده نخواهد ماند . 

یانداروس بدرین گونه پیروز شد : اما تیر تیزپرواز این 
پهلوان را از پا درنیاورد . تکناری رفت ؛ نزديك تکاوران خود 
اتاد و رو به بسسر كارا "i‏ کر دو گفت: ای‌ستنلوس" گرامی ) شتاب 
واز گردو نه فرود ای تااین تبر حانگاه را ازشانهة من‌ سرون آوری ۱ 
این بگفت . ستنلوس از گردونه پایین جست ؛ و بسوی او دویدو 
تیررا از شانه‌اش سراسر بیرون کشید » خون از میان حلقه‌های 
جوشن‌وی حستن کرد . آآنگاه دیومد دلاور این دعا را خواند : 

ای دختر شکست اپذیر زوس » اگر باری با پدرم‌و بامن 
سازگار بوده‌ای ودر مان تش جنك در کنار ما حا داشته‌ای »مارا 
درون روز شابستة ساز گاری خوش بدان » کاری بکن تا آن کی 
که از ضریت‌های من جان بدر پردومرا زخم زد وبکستاخی فبروز 
شد و پنداشت که‌دیگر برئو فروزان آفتاب را نخواهم دید » گرفتار 
من شود واو را هدف زوین من‌کن . 

دعای وی بدن گو نه بودو آتنه درخواستش را برآورد . 
دوباره آتشی در جال آن جنگحوی شور افگند : باهایش سبلثاتر 
و بازوهایش جابكتر شد . درهمان‌هنگام آن الهه در کثار وی این 
سخنان را گفت : 

yi 1‏ تام قدیم تاحبه‌اي از 7ای صفیر 1 - Capanêée‏ 

Sthênelus _¥ 


سرود پنجم ۷۹ 

ای دیومد » انك برو » برو وباپشت گرمی بسیار با مردم 
تروا کارزار کن » زبرا من همۀ آن دلاوری را که با پدرت‌بود در 
دل تو جای دادم » همان دلاوری بی‌باکانه که تيده 4 حول سیر 
هراس‌انگیز خود را می‌جنباند بدیدار می‌کرد . من ابری را که 
پیش چشمان ترا گرفته بود از میان بردم » تاینکه درین هنگاسه 
بتوانی خدایان را از مردم بازشناسی . پس اگر » برای آزمایش توه 
خدایی برابر تو آید » از جنك باخدایان خود داری کن : اما اگر 
آفرودت میدانهای جنك آرس را اندك شمارد دل آنرا داشته 
باش که ضریتی برو بز نی . 

پس از گفتن این سخنان آتنه کناره گرفت . آن پهلوان 
دوباره بجانبازی شتافت ودرمیان هنگامه جای گرفت » واگر پیش 
از آن شور جنګ داشت این بار دلیری که درو بود سه رار شد . 
دیومد با سرکشی بسیار برمردم تروا تاخت . 

چون شیری بود » که شبانی » که از گله‌های پربشم خود 
نزدیاك حراگاه باسبانی‌می کند » اندك سی بدومیرساندو نستواند 
هنگامی که شیر بدان محوطه می‌جهد گرفتارش کند وتنها کاری که 
می‌کند اینست که خشم او را برانگیزد یس از آن دیگر در اندشۀ 
راندن او نت ومی‌دود تادر کلبة خود ینهان شود » میش‌های 
بی‌سامان‌می گریز ند » بروی يك دیگر می‌افتندوشتابان بنها نگاه‌خود 
می روند » شیر جیره می گردد واز بندهای بلند می گذرد . 

آنگاه از آستینوگوس! و هیینور" بادشاه جان ستد : 


HypenûT ۲ A Btynolis -۱ 


۳۸ انلیاد 


بیکان خود رادر سینه این فرو برد و شمشیر بسار بز رگد خود را 
برشانه آن فرود آورد وشانه را از سکرش جداکرد . ابشان را رها 
کرد ودریی آباس" وپولیئید" پسراریداماس" رفت که درخواب. 
گزاری آینده را پیش‌بینی می کرد . هنگامی‌که فرزندانش بکارزار 
رفتند این پیرمرد هیچ هثر خود را بکار نرد : دیومد هراس‌انگیز 
هردو را از بای درآورد . سس يسوی گزانت* وتوئون* رهسیار 
شد که زاد گان فنویس! بودند وهردو در روز گار بیری او بجهان 
آمده نودند ؛ انك وی را ری از بای در آورده بود وسر دیگر 
ند اشت که ارث خود وا باشان باز گذارد . آن جنگحوی هردو را 
از بای افگند + فرو غدلپدیر روز را از شا از داشت و اندوه‌وسول 
تبره را برای پدر تیره‌بخت گذاشت . دریفا ! دیگر از میان میدان 
کارزار با غوش پیرمرد باز نخو اهند گشت وبیگانگان مال او رادر 
ميان خویشتن بخش خواهند کرد . 

سرانجام دیومد » اکمون" و کرومیوس" دو پسر پربام را 
خفلت گرفت که بريك گردونه سوار بودند . چون شیری که 
بر رمه‌ای از گاوان می‌تازد و گردن گوسالهماده با گاو نری را که در 
بیشه‌ای با رامی میچر ند ميشکند » بهمان گو نه بسگین‌دلی هردو را 
از گردونه سرنگون کرد وسلاح ایشان را گرفت . همراهان خود 
را فرمان داد که تکاورانشان ۳ دکشتی‌ها بر ند . 


Theon - ۵ Kante ۴  Burydainas r Polyide ¢ Abas _.q 





Chrornius -۸ Êchernon _¥ Phéênops — ¥ 


سرود بلحم ۷ 
اله" این حنگحوی رادید که حگونه تباهی 

سر انجام در مبان لشکردان اف ده است . ازمسان 

ناندآروس e.‏ ر 

جنگاوران وبانگ زوبینها شتابان گدشت 

و خواستار بود با پانداروسآنامی‌رو بروشود . پسر دلاورلیکائون" 
را دید وسوی او پیش رفت و گفت : ای یانداروس » کمان تو » 
تیرهای بالدار تو وآن سرفرازی که هیچکس درنحا ازتو نخواهد 
ربود وهی کس درلسی لاف آن نمی زند که بر آن برتری جوید 
کجاست ؟ بنام زوس یکی از تبرهای خود را برین آدمی زاده‌ای 
که بدین گونه هراس‌انگزست وتاکنون ایي‌همه دل مردم تروا 
را ندرد آورده و آن همه جنگحو ان دلاور مارا در خاك کشده 
است بیفگن . یکی از تیرهای خود را بروبیفگن مگر آنکه ,یکی 
از خدایان خشم آوردو ازقربانی که برای او نکرده‌ای اتتقام‌بگیرد . 
یسرلیکالون پاسخ داد : ای انة فرزانه » ای سرور مردم 
سلحشور تروا» هر چه درین پهلوان هست چنان مینماید که همانند 
دبومد دلیرست . من او را از سپرش » از خودش که پرچم بلندی 
برفراز آن لرزانت می‌شناسم وتکاورانش را می‌بینم . با این همه 
بازشك‌دارم که ابن‌جنگجوی پرورد گاری باشد بانه . اگر پسرتیده 
باشد بی‌باری خدابان این جن خشم نمی راند : یکی از خدابان 
که در ابری فرورفته است در کنارش حای گرفته وتیرهای تندرو 


| ۲066 بر انر وآفرودیت ازسرکردلان مردم روا ۲ Panıdarus‏ 
از سران مردم لس وپسر ایکالون ¥ تب #080۲[ 


۱۷۸ ابلیاد 

را که باو می‌خورد کد میکند . من تاکنون تیری بروی‌انداخته‌ام» 
از میان جوشن زخمی برشانه‌اش زده‌ام ومی‌بنداشتم وی را بقلمرو 
مردگان روانه کرده‌باشم ٤‏ اما تنوانستم وی را از بای در آورم: 
بی‌گمان بروردگاری خشمگین هماورد من شده است . تکاوران 
من و گردونه‌های من درینجانیست ء تانتوانم از فراز آنها بجنگم : 
در کاخ لبکائون بازده گردو نه دارم که در زیبابی بی همتا هستند 
ودر پارچه‌ای پیچده‌اند وهنوز بکار نرفته‌اند . نزدیك هر يك 
از انها دو تکاور هت که بر یك بوغ بسته خواهند شد وجوسفید 
ودوسر مبحرند . هنگامی که من رهپار شدم » لیکائون این پیر 
ارجمند » چان در کاخ خود اندرزهای فرزانگان دمن داد ! 
می‌خواست که در گرماگرم نبرد من باگردونه‌های خود پیشاپیش 
جنگاو ران باشم : امامن فرمان‌وی نبردم » چسان ازین کارپشیمانم! 
من در بارة تکاورال خود نگران بودم ويم داشتم که چون بتوشۀ 
فراوان خو گرفته‌اندسادا در شهري که گردآنرا لشکردشمن فرا- 
گرفته از خوراکشان کاسته شود . آنها را گذاشتم و پیاده بایلیون 
آمدم » پشتیبان من این کمان بود که می‌بابست هیچ یکارم نیاید : 
زیرا تأکنول بدو چنگاور نامی » دبومد ومنلاس » تیرزده‌ام » دیدم 
خونشان ربخت اما تنهاشور آتش آنها را تبزتر کردم . روزی که 
می‌خواستم دل هکتور بزر له را بدست آورم بیاری مردم تروا 
رهپار شدم سرنوشت شومی مرا و اداشت این کمان را ازدیواری 
که برآن آویخته بود بردارم . !گر باری بسرای خویشتن باز گردم 
وچشمان من میهنم » همسرم و کاخ ما را دوباره ببیند » ودر همین 


سرود لحم ۱۷۹ 
دم پس‌از آنکه این کمان رابدست خود شکسته‌باشم » آنرادر آتش 
زبانه‌زل نیفگنم » در آرزوی آنم که دست دشمنی سرم را از نن 
حدا کند : این کمان سهو ده تا این جا همراه من بوده است . 

انه ؛ سر کردۀ مردم تروا پاسیخ داد : بس کن و کمان خودرا 
خردمشمار » اگر ما هر دو با گردونه‌ای وسلاحهای دیگری سشباز 
این پهلوان نروم سرنوشت کارزار دگرگون نخواهد شد . 
بر گردونه من سوار شو ؛ خواهی دید اسبال تروس چگونه‌اندو 
چان می‌توانند بدین‌سوی وآن سوی دشت بدوند » دشمن را 
دنبال کنند با ازو بگریزند . اگر زوس بازدبومد را پیروزمند کند 
ما را درون شهر نروا خواهند برد . شتاب » تازبانه ولگامها را 
بدست گیر ؛ کارتکاوران را بتو بازمی‌گذارم تااینکه‌خود جز نبرد 
اندیثه‌ای نداشته باشم » با آنکه تو با این هماورد رو برو شو تا من 
تکاوران را يرانم . ۱ 

پسر لیکائون‌بوی پاسخ داد : انه » توشود لگام اسبانت را 
بگیر » اگر مانا گزبر شویم از پرابر پسر تیده باز پس رویم »اسبان 
در زیر دست آشنا با اطمیننی بیشتر ره‌نوردی خواهند کرد : اگسر 
دیگر بانګ ترا نشنوند شاید که هراسان شو ند وراه گم کنندوازین 
که مارا از هنکامه يدر برند خودداری کنند » ودیومد خود سن 
درین گیرودار برما بتازد وجان از ما بستاند وتکاورال اصیل ترا با 
خود ببرد . پس بایدتو این اسبان را دلیر گنی ودر هماندم من‌نیژه 


نود واز هترس ادها می‌دان تشد - 


A.‏ الاد 


دست ا این دشمن برابری کنم . درمیان گفتگو ابشان بر گردونه 
جای گرفتند و باشوری بار تکاوران جهنده را بوی ديومد 
راندند . 
ستنلوس نامیردار » بازماندة کایانه » اشان را دید که 
پیش میآمدند وهماندم رویسرتیده کرد و گفت : ای دبومد ؛ که 
دردل من گرامی هتی ؛ دوجنگاور را می بینم که نیروی بی‌کران 
دارند وبوی تو می‌شتاند : یکی که در کشدن کمان‌داناست ٤‏ 
بانداروس بسرلیکائوونست ؛ودیگری انه‌است که می‌نازدزاده] نکیز 
جوانهرد و آفرودنست . بشتایيم و بگردونة خودبا زگردیم » بدین - 
گونه بدنبال شور کورکورانه‌ای که ترا از لشکریان دور می‌کند 
روانه مباش وجانی را که برای مردم آخاثی چنین گرامیست مباز . 
دیومد دلاور نگاهی هراس‌انگیز بدو کرد و گفت : با 
من سخن از گریز هگوی » در خور من نیست‌که باز گردم و 
بارزم » هنوز بنیروی من آسیبی نرسیده‌است ؛ سزاوار من نیست 
که بر گردونه خود سوار شوم . هم‌چنان که هستم با این هماورد 
روبرو می‌شوم » آتنه مرا باز می‌دارد که از آنها بی داشته باشم . 
اگر چنین پیش آیدکه از دست ما جان بدر برند تکاوران تیزب 
تگشان آن هر دو را روا باز نخواهند گرداند . همین نده 
نمی کن ؛ این فرمان مرا بیاد داشته باش : اگر آتنة فرزانه این 
سرفرازی را نمی‌بخشید که جان از يك تن ازین جنگ‌جویان 
ستاندم » اسبان مرا درین‌جا نگاه‌دار و لگامتبان را بگردونه 
ببند ؛ و در همان دم تکاوران انه را بگیر و آنها را از مردم تروا 


س س 0 ۰۰۰۰ 0 


سرود سحم A‏ 
دور کن و بوی مردم آخاثی بران . این اسبان از تخمة آنهابی 
هستند که زلوس پیاداش اینکه تروس پسرش گانیسد! را ربوده بود 
باو بخشید و بهترین تکاورانی‌اند که در زیر آسمان آنکیز » 
آنگاه که لانومدون ۲ غافل نود ء مادبانهای خودرا نزدشان برد 
و بدینگونه تایجی ارين نژاد در ربود : در کاخ او شش اسب 
زاده شد ؛ هار از آنها را نگاه داشت و بدقت آنها را برورد و 
دو دیگر را رش داد که در جنك هراس می‌افکنند ۱ اکر ما 
بتوأنیم آ نها را بربايم تا جاودال سرفراز خواهيم بود . 

در مان این گفتگو دو بهلوان که اسان تيز تک را 
می‌راندند بدانحا رسیدند . نحست پانداروس چنین لب سخن 
گشود : ای جنگاور سرکش ؛ ای پر تیدۂ بز رلك » تیر من با 
آتکه جان گزاي بود اندکی بش نتوانست ترا شکست دهد : 
بینم آبا می‌توانم این يزه را بتو بزئم . 

همان دم تزه را تاب داد و انداخت 4 و جول بر سیر 
دیو مد زد » آهن بالدار سیر را شکافت و درجوشن‌حای گرفت . 
همانگاه پر میکائون با آهنگی پیروزمندانه فریاد زد : زخم 
جان گزابی بهلوی تو خورد و نمی‌توانی پس از 1ن تا دبری زنده 
بمانی 4 سرانحام سرفراژی من بدست تو فراهي شد . 

دومد ی‌آنکه خوشتن را بازد پاسخ داد : تو گزافه 
می‌گوبی و زخمی بمن نزدی ؛ اما تا انگاه که بك تن از شما از 
Ganymede ۱ 5‏ شش ‌آندار زوس ۲ - 20106001م بسر‌ابلوسن 


85 وبدرر بام بادشاه تروا 


AT‏ انلباد 


پا در اید و تشنگی خدای شکست ناپدیر جنگ را بخون خود 
فرو نشاند هر گز ازین کینه‌جوبی فروگذار نخواهید کرد . 
حون این سخنان را دگفت نزۀ خودرا رها کرد ؛ آتنه 
راهنمای ان شد ‏ نزه بزیر چشم پانداروس خورد ؛ دندانهای 
عاجگونش را درهم شکست ؛ و آهن نا فرمان زبانش را از ریشه 
رند » نوك آن از زیرحانه نزدك گلوگاه رون رفت ؛ از 
گردونه افتاد » از سلاحهای آراسته و فروزانش بانگی هراس 
انگیز برخاست ؛ تکاوران سرکش هراسان باز پس رفتند و 
هماندم وی جال سپرد . 
انه که سیر و نیزه بلند خویش را باخود داشت از 
۳3 تن گردو نه پیرونجست‌زیرا می‌ترسید که مردم آخائی 
پیکر پانداروس را ببر ند . چون‌شیری که بنیروی 
خویش پشت گرمست گرداگرد خویش راه پیسود » بانیزة خود 
او را یناه داد وسیر را بروی او کشد » آماده بود جان نستین 
کسی را که دل آن راداشته باشدیاو نزددك شود بتاند ؛ فردادهای 
هو الیرم ی آورد . 
آنگاه دومد سنگی را که سار گرا ودودو تن از 
مردمی که درین روز گارند نستواننند باخود برند برگرفت » 
ششی ناکرده آنرایرتاب کرد و سوندگاهی که استخوان ران انه 
رانتهی‌گاه وی می‌پیوست زد » استخوان درهم شکست » دوپی‌رال 
او از هم گسست وسنگ اتراشیده پوست را از حابرداشت . آن 
جنگجوی بزانو درافتاد ودست زورمند خود را برزمین تکیه داد 


۱ سرود پنجم ۸۳ 
اما شبی تاردك چشمانش رافرا گرفت . اگر آفرودیت که آنکیز 
گله‌هایش را می‌حراندواین فرزند را ازو داشت بزودی خطری 
را که‌در کمین این بهلوان بود نمی‌دید انه » نکی از امسورترین 
جنگ‌جوبان ؛ در آنجا بپایان زندگی رسیده بود : الهه پسر گرامی 
خویش رادر میان بازوهای مرمرین خود گرفت ؛ وازترس اینکه 
مبادا یكتن از مردم آخائی آن آهن رادرسينة آن جنگجوی فرو- 
سرد وجان ازو ستاند » او را در حین‌های برده در خشان خوش 
بلهان کرد تا از تیرها بناهش دهد واو راازآن هنگامه یرون برد . 
درین هنگام پر کاپانه دستورهای دبومد را فراموش 
نکرد : اسهای وی را دور از آن گرودار نگاه‌داشت » لتامها را 
بگردونه بست وچون سوی گردونة انه جست » بالهای زیبای آن 
تکاوران آسمانی نزاد را گرفت و از مردم تروا دور کردو بسوی 
مردم آخائی برد و ایشان را برآن داشت انها را بکشتی دسلا 
ببرند که از همه باوران‌همال نست احساساتی که داشت در بر او 
گرامی‌تر بود . آنگاه دوباره برگردونة خود سوار شد ولکامهای 
فروزال را بردست گرفت وباشور بسیار تکاورال ژورمند را 
برانگیخت که وی را بد ومد برسانند . 
ابن بهلوان که رویینه‌ای حان گداز در برداشت سبیرس" 
را دنبال کرد » وی راتها الهه‌ای فرو تن می‌دانست که مانند ]تنه 
و انیو" از آن خدایانی نبود که در کارزار آدمی زادگان سریرستی 
۱ - 1618718 از دلاوران بوثانی - ۲ - زنب از خداوندان 
درجه دوم ونان ۳ لدع یکی از الهگان جنگ 


1A٤‏ ابلیاد 
کنند . چون پر دلاو رتده ء درمیال صفهای مردم تروا دوید وباؤ 
رسید » حستی‌زد » زو ین خود را پش بردو ردست مهر بان آفرودت 
زخمی زد » زوین در بوشش آسمانی وی که خداو ندان زیایی 
بافته بودند فرورفت ویوست را خراش‌داد . همان‌دم خون‌جاودانی 
الهه که تخار با کیژه‌اي نود فرو ريخت » هم‌چنان که خون خدایان 
نیکبخت می‌ریزد » خدایانی که میوة دمتر! نمی‌خورند و نوشابه 
آتشی اسای بروردگار انگور نمی)شامند : هسنست که خونشان 
شاه ناشدنیست وخود نیز حاودانی‌اند . آفرودت فردادهای دل 
شکاف زد ویسرش از غلش افتاد : فوبوس او را از زمین برداشت 
ودر ابر تیره‌ای پنهان کرد تا از تبر مردم آ خائی واز مرک برهاند . 

آنگاه دیومد با بانگی بسیار بلند گفت : ای دختر زثوس» 
از کارزار وخطردور شو : ایا ترا همین بس نیست که زنان کمرو را 
می‌فربی ؟ اگر بار دیگر در میدان جنګ پدیدار شوی می‌آموزی 
جگونه از جنك بهراسی وازین پس هرگاه دور ازین‌جا تنها نام آن 
بگوشت برسد بخود می‌لرزی . 

این بکفت . الهه دوجار آزاری جاتکاه شد و کناری گزید. 
ارس" سبك ځز دست‌الهه را که از درد, یار از با در آمده نود 
گرفت و از هنگامه بیرون برد » جهرة زسای‌الهه تیره شد . پروردگار 
جنگ رادىد که در کرانۀ حپ لشکر نشسته است : ابری گردئیزه 
وتکاوران خروشانش را فراگرفته بود . آفرودیت بپای برادر 
افتاد و بافشاری بسیار تکاو ران تينك وی را که‌بالهای زرل هم 


۱- 1۵۳۱8]8۳ بروردگار کت وزرع . ۷ 1۳18 آلهة بام‌آور خدابان . 


سسسسسسسسست e amam‏ و ا 


را از من دریع مدار » تکاوران خود را بمن ده ٤‏ تا باولمپ جایگاه 
خدابان جاوید برسم . از زخمۍ که آدمی زاده‌ای » پر تيده » که 
ابنك با زوس نیز جنک خواهد کرد بسن زده است درد بسیار 
می‌کشم . 

آرس شندن ان سخنان تکاوران خود را که بالهای 
زرین بهم بافته داشتند باو داد.. وی‌بادلی که از غم بخود می‌بیچید 
بر گردونه نشست . ابرس در کنارش حای گرفت ؛ لگام‌ها را 
بردست گرفت وبرتکاوران فرما نیردار زد . تکاوران بجابکی‌پرو از 
گرفتند ودر يك‌دم بجایگاه‌خدایان پرفراز اولعپ رسیدند . در آنج 
ارس بحایکی باد ۽ تکاوران را نگاه داشت 4 آنها را از گردو نه 
باز کرد و مائدة بهشتی با نها داد , 

* عشق سای مادرش دونه" افتاد و وی در آغوشش 
گرفت » وبا دستهای آسمانی خود او را نواخت و گفت : ای دختر 
گرامی » از ساکنان آسمان که باتو ابن ناسزا روا داشته است ؛ که 
گویی تو در برابر همة آدمی‌زادگان کشتار نابکاری کرده بودی ؟ 

الهة خنده » پاسخ داد : آنکه‌مرا زخم زد 6 سر تیده ه 
دیومد گستاخت ؛ زبرا که پسرم انه راء که همه مهرمن باوست ٤‏ 
از کارزار بدر می‌بردم . دیگر جنگ خونین در ميان مردم تروا 
ومردم آخائی نیست : اینك مردم آخائی هم برخدایان می‌تاز ند . 
دیون ارجمند گفت : ای دختر » در برایر این ندیختی تاب 





اب 101186( 


۱۸۱ ابلیاد 


بیاور و برغم خویش چیره شو . ماکه در اولمپ جای داریم » بیش 
از بلث‌بار گستاخی آدمی ز اد گان و دیده ام ۲ با نکه خود آنهارا 
بر بکدیگر برانگیختهام وایشان‌رادین گو نه کشتارها وا می‌داریم . 
هنگامی که اوتوس! وافیالت" خودیین » پسران آلوتئوس" آرس را 
بزنجیر کشیدند وی نز گرفتار شد . این خدای سیری نایدیر 
حك سزده ماه در زندانی روسن درند بود واگر مادر زنشان 
ارده دلار ای و ندان وی را هرمس" فشان نداده بود ٤‏ شاد تا 
حاودان در نحا بخاك سیرده می‌شد . هرمس این زیردستی راکرد 
وآرس را که از همانگاه رنج او را از بای در آورده دود از ۲ جا 
بیرون کشید » بندهای گران خشم او را فرونشانده بود . رنج‌وی 
کمتر از هنگامی نود که پر شکست نایدیر آمفیتریون! سینه‌اش 
رااز تبری حان آزار زخمی کرد » سخت ترین دردها برو حبره شد . 
وهادس که در مبان خدادان ] نهمه هراس انکیز مینماید » هنگام ی که 
همین پهلوان » پروردگار مرد گان را بردروازه‌های دوزخ غافلگیر 
کرد او را دوچار سخت‌ترین رنجها کرد » گرفتار زخم‌تیری باندار 
شد . این بروردگار بادردی دل شکاف وپراز خشم » از اولپ 
بهناور بالا رفت ویکاخ ز لوس‌رسید » تیری که درشانۀ نیرومندش 
فرورفته بود آزارش می‌داد » پئون" بلسانی شفا بخش بر روی 
زخمش ربخت و اورادرمان کرد : خدادان برترازآنند که ضرت مر لے 
را جشند . با این همه بدا بروزگار آن تابکاری که نلرزد و گرد 
Otus - ۱‏ پسرآلوتلوس و phimédew‏ ۲- ۳181606 


Her" e Eribêe - 0118 - ۳‏ بر ژئوس بروردلاربازرگانی 


و دز دی . — Amphitryon‏ ¥ _ ۲۳8۵۵۲ بز شگ اراب انواع 


سرود بنجم ۱۸۷ 
بددنی لر دد ودل آن داشته اشد که باکمان خود بر خدادانی 
بارة تو روا داشت آلنه او را رانگیخته ود . آن بی‌خردندانست 
که هر کس برخدانان برخیزدچندان از پرتو روزبرخوردار تنجو اهد 
بود » فرزندانش دیگر باز گشت او را از کارزار شوم نخواهند 
دید وزاتوی او را در بر نخواهند گرفت تا نام شیرین پدری را 
باو بدهند . پس ازین بسر تيده ؛ با همه آنکه هراس انگیزست » 
بایدازین بترسدکه مبادا دشمن‌تواناتر برو بتازد وسرانجام اژیاله" 
دختر آدراست" » که هسر بخشندة بهلوانیست» هراسان از خواب 
برخیزد و بافریادهای دردناك خود غلامان خویش را بیدار کند وبر 
سرانجام کسی که همهة مهرش در بارة اوست واز همه مردم آخاٹی 
دلاورترست بگرید . 

هنگام گفتن این سخنان شتاب داشت خون ابزديی را که 
از زخمش می ‌تراوید ندساورد :دست‌الهه درمان‌پدرفت ودردهای 
+ قرو ژش ۰ ۱ 
آتنه وهرا » که چشم بر آفرودت دوخته بودند » مۍ - 
کوشیدند با سخنان پ رگوشه زوس را بخشم آورند . 
آتنه گفت : ای بدر خدایان » اگر داستان بدیختی ملکۀ 
سیر " را برای تو بگویم آیا برمن خشم مي‌گیری ؟ وی مي‌خواست 
بك تن از مردم آخابی را برانگیزد در بی‌داث تن از مردم تروا برود 
اه 132168عیل هم دردد ۲ — GCypre ۳ Adraste‏ 
یکی از القاب ۲ فر ودیت است ٤‏ بمناسیت نام جزیره قرس :د 


شرب | الیاد 


زیرا که ایناك‌دلدادة آن‌مردمست ء ودر همان‌هنگام که آن زییاروی 
آراسته از پیرایه‌های گران‌بها را بسیار می‌نواخت » گویچة زرین- 
دست ازنین وی را زخمی کرد . پدر خدایان و آدمی زادگان از 
شنیدن این سخنان‌لب‌خندی زد وچون آفرودیت را که موهای‌بور 
داشت بخود خواند باو گفت : دخترم » کارزار از تو ساخ" نیست» 
بکار دلیدیر مهرو رری بپرداز و بگذار آتنه و آرس سر کش بکار 


درمیان این گفتگو دبومد سر کش در پی انه 

قو بوس‌دیومدر | دود . می‌دانت فوبوس او را بخود 
لاز می‌دارد ۳ 

یناه داده است ؛ اما دیگر اس خدای بر رک 


راهم دز رک نمی‌داشت وهمواره در آرزوی آن بود که جان‌از پسر 
آتکیز بستاند وسلاحهای ارزندة وی را ازو بگیرد . سه‌بار پرو 
تاخت وآرزومند بود کار او را بسازد ؛ وسه بار فوبوس با سپر 
فروزال خود وی را یناه داد . اما حون دومد» ماتد خدانان؛ بار 
چهارم پردشمن تاخت » فوبوس این سخنان هراس‌انگیز را بساو 
گفت : ای پسریده » با خوداندشه‌کن » نکنار رو ودیگر باخدایان 
همری مکن ء زیرا خدایان جاویدان سرشت دیگری بجزسرشت 
آدمی زادگانی که در روی زمین می‌خزند دارند . 

این بگفت . دبومد ؛ چندگام باز پس گشت ودل آن 
نداشت باخشم‌خدایی که مر کے رار کان می گماردستیزد . فو وس 
هرا از هنگامه بدرکشید وبدرون پر گام برد که درآنجا 


Pera me 1‏ با برقمه نکی از ٹپرهای آسیای صفیر 


سر ود سحم A‏ 
پرستشگاهی بنام او هت . لتوا وآرتمیس" زخمهای پهلوان را 
درمال کردند ودر گشاده‌ترین حهار دوار متركترن حاهای این 
پرستشگاه پرستاری خود را ازو دریغ نداشتند . درین ميان خدایی 
که از کمان | راسته بود هیکلی‌فر اهم ساخت که در همه حبزمانندة 
سر آنکیز بود ومانند انسر کرده سلاح داشت . نزدىك اسن هکل 
مردم تروا ومردم آخابی بانیزه‌های خود زخمه‌های پی دربی بر 
سیرهای گرد وحرمینه‌های سبك خود زدند . آنگاه فوبوس بانگ 
برافراشت وا سخنان را بخدای جنگ گفت : 
ای آرس » ای آرس ؛ ای بلای جان مردم ؛ ای کسیکه 
بازوی خون آلودت باروها را بنرنگون می‌کند » یا نمی‌روی 
ان آدمی زادۀ فرزند نده را که می‌تواند اکنون ازشوس بشر 
خدایان کارزار کند از میدان جنگ بدر کنی ؟ نخست با نيزة خود 
دست سبیرس رازخمی لرده است ٤‏ سیس ؛ مانند یکی از خدادان » 
باك نداشته است که بامن هم بستیزد . 
این یگفت و رفت برروی باروهای تروا نشست . آرس 
که جز کشتار آرزوبی نداشت » سیمای ] کاماس" پرشور؛ سر کردة 
مردم تراکیه ؛ پیش دوید که دسته‌های لشکربان تروا را برانگزد . 
بانگ زد وپسران نيك نژاد بربام را بدین گونه دل داد : ای‌پسران 
پریام » وآن شاه مهرپروردة زئوس ؛ تاکی تاب می آورید که 
مردم آخائی لشکربان شما را دور کنند ؟ آبا منتظرید که در پای 





1 - 1846۵ مادر فوبوس وآرتفیس ور قیب‌هر آومعمشو له زلوس 
۲ - ور الهة شکار . ۲ - 871134 ظ 


1۰ ابلیان 


دیوار ابلیون کارزار کنند ؟ جنگجویی را که باندازة هکتور 
ارجمند ما بز ر گے می‌داشتيم ؛ انه پسر آنکیز بزرگوار را» در خاك 
افگنده‌اند . بشتابیم واین بار ارجمند رااز ميان گیر ودار هنگامه 
بیرول بریم . ا 
با این سخنان نیرو و گستاخی هریك از 
مردم ترواحعله ‏ جنک‌جویان‌را برانگیخت. آنگاه‌ساریدون 
۳ بدین‌گونه هکتور نامودار را سخت 
سرزنش کرد : ای هکتور » دلاوری‌بی‌با کانة توجه‌شد ؟ پیش ازین 
ندان می‌نازیدی که تنها بابرادرانت ودامادهای پردام وسی‌باوری 
لشکریان بسیار وهم‌پیو ندان خود این شهر را رهایی بخشی . اکنون 
هيچ‌يك از ین مدافعان رانمی‌بينم ودرنمی‌بايم . حون دسته سگان 
شکاری که دل ندارند بشیری نزددك شوند » در دوردست خود 
می‌لرزند » در حالی که ما وهمپیوندان شما » بازدر کارزاریم ۰ من 
از سرزمین دور دست لیسی واز گردابهای گزانت" بباری شما 
آمده‌ام : درآنجا هسری گرامی » پسری مهربان وخزانه‌های 
فر او ان را که هیچ خواستار آن یستم درین‌جا بر آنها بیفزایم 
گداشنه و آمده‌ام ٤‏ ومن مردم لیسی را دل می‌دهم وخود با این 
هماورد هراس‌انگیز رو برو می‌شوم » هرچند باکی از آن ندارم 
که مردم آخائی مرا ناراج کرده باز گردند . تو بی کار مانده‌ای 
وجتگاوران را دیگر هیچ برنمی‌انگیزی که همۀ دلاوری خوش 
| س 38706002 پسر زئوس سرکرده مردم لیسی . 
١‏ طط بودی در لیسی ډړ جتوب ناتو لی که بلریای روم میر یزد ۰ 


سرود شحم ۱۹ 
رادر دفاع از زنال خود نشان دهند ٤»‏ از ترس انکه مادا چون 
کسانی که گرفتار تارهای دامی سبار بز رگ شده‌اند » همگی 
دوچار و گرفتار دشمنان خود که همین دم شهر نامبردار شما را از 
بادرخواهند آورد نشوید . تومی‌باست شب وروز در اندیشة این 
باشی واز سرکردگانی که از کرانه‌های دوردست دخود خوانده‌ای 
درخواست کنی که پیوسته بجنگند ومی‌بایست سرزنشهایی را که 
ترا ننگین می‌کند از میا ببری . 

ساریدون جنین گفت وان سخنان دل هکتور را آزرد . 
هماندم باسلاح خود از گردونه یرون جت » ودو زوین برنده 
را تاب داد » بسوی لشکردان‌دوید وآنها رابه‌نبرد برانگیخت » شور 
جنگ جوبی ایشان را بیدار کرد . مردم تروا باز گشتند وبا مردم 
آخاثی » که با صف‌های نوم فشرده پیش آمدند و هیچ از ایشان 
داز نگشت ؛ رو رو شدند . 

مردم آخائی از گردی که تکاوران برشور » در هنگامه » 
تا گند آسمان برانگخته بودند سفید شده ودند يدان گونه که 
درخرمن گاهی مترله که درآنحا درو گران گندم را باد می‌دهند 
ودر رار دمتر که موهای بور دارد و کاه را از دانه‌یادم توانای‌باد 
جدامبکنده بادهاکاه سبك را بر گنده می‌کنند ولجن‌زارهای سیار 
از گرد سفید می‌شود . 

میرآخران گردونه‌ها را می‌گردان‌دند وجنگ جوان 
ضریتهای پراز خشم بدشمن می‌زدند . آرس هراس انگیز میدان 
جنگ را از تاربکی انبوهی پوشانده بودو از فرمان فوبوس > 


14۲ ابلاد 


خدایی که شمشیرزرین بدست دارد » پیروی می‌کرد واز هرسوی 
بیاری مردم تروا می‌رفت زیرا که فوبوس از زمانی که دیده بود 
آتنه الهة پشتیبان مردم آخالی دور شده است وی را گماشته بود 
مردم تروا را دلیر کند . درین‌هنگام انه راواداشت از نهانی‌تر ین 
جایگاه‌های پرستشگاه عط رآ گین وی بیرون رود وبرنیروی این 
سرکردة جنگاوران افزود . انه دوباره در ميان باران خود پدیدار 
شدوایشان از دىدار وی که تن درست ویراز نیرو ودلاوری بود 
شاد شدند : اما هیچيك ازشان پرسشی نکرد ء ایشان سر گرم 
تگرانی‌های دیگر بودند که از سوی فوبوس که کمان درخشان 
داشت واز سوی ارس حان او بار وخدای دو گانگی که همواره‌در 
اتش خشم می‌سوخت ندانان وا گذار شده ود . 
ازلشکرگاه مردم آخائی دوبرادر آژاکس واولیس ودیومد 
یدان را بجنگ برمی‌انگیختند . این لشکریان نه از کوشفهای 
مردم ترواونه از فرنادهای برهباهوی امشان با کی نداشتند 6ب ی آنکه 
بخود بلرزند در اتتظار آن بودند که باابشان روبرو شوند » مردم 
آخابی نیز استوار دراتتظار مردم‌تروا بودند وهیچ‌انديشة گریختن 
نداشتند : مانند این ایرهای پابرجای که زوس در هوای ارام » 
با ان ستيغ کوهها را دربر م ی گرد وحال آ"نکه باد شمال و بادهای 
سخت دیگر که بادم خروشان خود تودة تار انبوه ترین ابرها را 
براگنده می کنند فروخفته‌اند . 
گاممنون درمیان صفها دو ید و باران خود را بیان بلند 
برانگیخت و گفت : دوستان » آهنگی مردانه کنید و نشان‌دهید که 


سرود سنحم ۱۹۳ 
در جنگهای خونین يك‌دیگر را بز رك می‌دارید . جون جنگاوران 
ي‌دیگر را بزر گک دارند. ] شمارة کسانی که رهایی افته‌اند از 
کسانی که جان سیرده‌اند بیشتر خواهد بود . اما حون بگریزند 
نه سرفرازی خواهند افت ونه رهابی . 

این بگفت وبشتاب زویتی انداخت که بسرکرده‌ای 
فاموردئیکونون! پسریرگاز" از دوستان انه‌خورد . مردم تروا وی 
را بهمان اندازة پسرال پریام گرامی می‌داشتند زیرا که همواره در 
صف نختین شوری برای نبرد داشت . زوبین ۲ گاممنون بسپر او 
خورد . پیکان زوبین جوشن او را شکافت وازمیان کمر شمشیر 
بروده‌هاش فرو رفت . انسر کرده با بان بار زمین افتاد و 
سلاحهای وی این انگ هراس ‌انگیز را کشنده‌تر کرد . 

انه از دوجنگاور دلیر اورسیلولد" و کرتون؟ اتقام مراك 
او راگرفت : دیوکلس* پدرشان که در شهر زیبای فرس" جای 
داشت » مال بار داشت واز بازماند کان رود لفه" بود که آبهای 
فروزان خود رادر دشت‌های مردم پبلوس* فرو میریزد . این‌رود 
اورسیلو ك پادشاه مردمی بسیار وپدردیو کلس جوانمرد را بجهان 
آورد واین برادران توآم که درهرگونه نبرد ورزیده بودند ازو 


بگیرند » در ہی مردم آخائی با کشتی‌های ساه بمای ترو! آمدند ٤‏ 


Crêthon-¥# .  {DTBiIlOQUÊ ۳ ۳۵۲۲۵۵۲ ] ۳۵]‏ 
ه-دشاجن 1۳1 ¢- Phêres‏ ناحیه‌ايی در سرژعین ۵8861118 بح 1 [ بثر 
بزرگتر ین رود پلربونز که از او لمپ میگلشت وبدربای بونان می‌ربخت ۰ ۸- ۳108 


شهری در سینی که اسروز او بولا می‌گو ند . 


1 الاد 


مر لك ساره براشان افگند و کارشان در نحا انان رسید . اسن 
در افتادند : مانند دو نجه شیر ؛ که مادرشان از فراز کوهها ودر 
مسال سشه‌های انو ه بر و رده است 4 و گاوها ومیش‌های برو ار وا 
می‌ربایند و آغلها را زیروزبر می‌کنند » تا آنکه سرانجام آهنی 
برنده با نها آسیب رساند وبدست مردم هلاك شوند . 

منلاس‌جون اشان را دید که از بادر افتادند » دلش‌بدرد 
آمد واز صف یرون دوید » سراپا در سلاح بود ونيزة دل شکاف 
خود را تاب داد . آرس او را در گستاخی دلیرتر کرد نا اشکه 
درز طرت‌های انه‌او وا از بای درآورد . آنتیلوه! بسر نستور؟ 
بخشنده ؛ منلاس رادیدودر پى اوجست » می‌ترسید که آین‌سر کرده 
در خطر باشد وم رگ وی همه‌کارهای مردم‌آخائی را بیهوده کند . 
هم‌اکنون دو جنگجوی بازو وئیزه‌های خود را بهم فشرده بودند 
که آتنلوك در رار این جنگاور بدیدار شد . حون انه دید که 
این دو بهلو ال تیروی خود را بهم پیوسته‌اند » باهمه بی‌باکی از 
برد که تاب آنرا نداشت برهیز کرد . سکرهای کرتون 
تیره بخت را بیاران‌خود سپردندوچون بکارزار با ز گشنند پیشاپیش 
لشکردان جا گرفتند . 

آنگاه هردو هنر خود را نمودند : منلاس » بلمی" راکه 
همانند آرس و مرکردة مردم جوانمرد پافلاگونی" بود وسبری 


٩1098 — |‏ ۲ مس Nestor‏ پادشاه gl‏ ۰ ۲ -- 71611161208 
1 - ۳۵1880010 نام قدیم مرزمینی در آسیای صفیر در جنوب دریای سیاه 


سرود شحم 1۹۵ 
کگشاده باخود داشت رمن افتند : حنگاوری که بابرجای در 
اتنظارش بود تیری زد ودر گلو گاهش فرو برد. آتتیلوك برمیدون! 
مير آخور وباروفادار این سر کرده زدکه زاده اتیسناس" ود : وی 
گردونه خود را می گرداند تایگریزد » که آتتباوك سنگی برمیان 
بازوش زد » لگام‌هابی که از عاج درخشان ود از دستش رهاشد 
ودرخاك کشده شد . درهمان دم این دلاور سر کش با شمشیرش 
زخم جان گزایی ببنا گوشش زد : آن جنگ‌جوی درخون تبیدواز 
گردونه افتاد » سروشانه‌هاش در شن انبوه فرو رفت » و بدین‌سان 
ماند نا آنگاه که تکاورانش او را سرنگون کردند ودر زیر بای 
سیردند . آتتیلوك برآنها زد وسوی لشکریان آخائی راند . 

هکتور از میال‌صف‌هااین دوجنگاور رادید وافرنادهای 
هراس انگیز برایشان تاخت . همان‌دم لشکریان بی‌باك تروا در پی 
او رفتند : آرس‌وانیو" گردن‌کش راهنماشان ودند وانو 
هیاهوی هراسآور کارزار را برمی‌انلیخت وآرس نيزة سیار 
بزرگی را دردست‌تاب می‌دادو گاهی‌بیشاییش‌هکتور وگاهی دنبال 
او نود . 
دبومد دلاور حون خدای جنگ را دید بخود لرزید . 
دیومد » مانندحوان تازه کاری که دشت‌های بهناور را سماندودر 
کنار رودی که آبهای آن بشتاب سوی دربا روانست بایستد واز 
زمزمة خروشان آبهای کفآلود درشگفت آید وراه رفته راباز 
۳ 


Haris‏ آزد لیر ان تردا - ۰13۷۵ مسر آرسن با برو ایت دیگر حراعر وی 


۱۹1 ابلیاد 
گردد ٤‏ باز گشت و اران خود گفت : ای مردم آخافی » سهو ده 
نیست که ما درشگفتيم که هکتور دلاوری ونیرویی بیش از یرو 
ودلاوری آدمی زادگان آشکار می‌کند : همیشه در کتار او یکی 
از خدابان هست که وی را از مراک پناه میدهد » ومن درین دم در 
کار وی آرس را می‌بینم که‌بسیمای آدمی زاده‌ای در آمده است . 
باز گردید وبا مردم تروارو بروشوید » دلاوری شما نباید پاخدابان 
در افند , 

این بگفت » مردم تروا برنشکربانش تاختند . هکتور دو 
جنگاور » نکال" ومسته۲ راء که مردانی جنك آزموده بودند 
ودر بك گردونه قرار داشتند »کشت . حون از بادر آمدند 4 بسر 
تلامون را دل بدرد آمد ویسوی دشمن دوید ؛ ایستاد » زوبین 
فروزان خود را انداخت و برآمضوس" زادۀ سلاژ؛ زد که در یز 
سرزمین يك‌بختی می‌زبست‌و گله‌های بسیار ومال‌فراوان داشت : 
اما سرنوشت شومی او رابابلیود‌برای باری پریام وپسرانش برد. 
او همان کسی بود که آزاکس برکمر شمشیر او زد » نیزۀ بلند در 
روده‌هایش فرو رفت وآن جنگ‌جوی با بانگی هراس‌انگیز ازپای 
درآمد . بسر تلامون می‌دوید که سلاجهای وی را ازو برباید که 
مردم تروا تگ ر گوار تیرهای بسار برسرش فرود آوردند » سپرش 
از تیر بوشیده شد . با این همه آن پیکر را در زیر پافشرد 
و ثیزه‌اش را یرون کشید » اما تنوانست جوشن زیبای جنگجوی 
شکت‌خورده را بردارد ؛ تیرباران شده بود ومی‌ترسید باز مردم 


Amphius - ۳ Mêneathêe - ۲ 1۱0111818 _ ۱‏ 
Sélnge - {1‏ ۵ - واع۳ با و۳ از شهر‌های ترواد 


سرود شحم 1۹¥ 
تروا گردش را بگیر ند زیرا که شماره‌شان بسیار ودلاوریشان نیز 
بسیار بود ونیزه بدست گردش را می‌گرفتند وباهمه نیرولی که 
درو ود وقامت لد و گستاخی دلاورانه که داشت أو رایس 
می‌راندند » نأگزیر بازیس گردید . 
سارپدون کارهای نمایان این جتگاورال جنین بود. اما 
و تلپو لم سر نوشت شکست ناپدیر » تلپولم" زادة هر کول؟ 
را که نیرو وقامت بلند باو برتری می‌بخشید بوی سارپدون" 
کشید . حول نزدیك شد یرویر زادۀ پروردگارتندر » که‌سوی 
يك‌دیگر پرواز می‌کردند » بيك دیگر برسند ؛ تلپولم نخت لب 
سخن گشود : 
ای ساریدون » که اندرز بیش از جنگ در تو اثر کرده 
است ودر جنگ آزموده نیستی » ترا چه ناگزیر می‌کند بیابی ودر 
رار من بلرزی ؟ کانی که ترا زاده زوس می‌د انند دروغزن‌اند» 
تو بسار دور از آنی مانندة بهلوائی داشی که در سده‌های گذشته 
از و زاده‌اند . اماهر کول يدر من ٤‏ که جنگ‌جوبی براژ دلاوری 
بود ودلی چون دل شیر داشت بدین گونه بود . پیش‌ازین بدین 
کرانه‌ها آمد تالائومدون را ناجار کند تکاورانی را که‌می‌باست 
باداش خدمت او باشند باو باز گذارد » وهرچند که جز شش کشتی 
وچند تن سپاهی‌نداشت ؛ تروا راتاراج کرد واز آن‌بیابانی ساخت . 
نو جز جانی درمانده نداری وسرازان تو هلاك خواهند شد . 
ات ۳1۵018 پر 716088 و فطومباوم از سران عردم تراکیه 
Hercule ۷‏ ۲ ۲۴600۲ بسر زئوس و مiصسھلەمورا‏ از سران عردم لیی 


۱۹4۸ ا لاد 


ببهوده از لیسی یرون آمدی واگر هم پراز دلاوری باشی درین‌جا 
بمردم تروا باری نخواهی کرد » زبرا که بازوهای من ترا از پا 
درخو اهد آوردوروانه دروازة دوزخ خو اهی شد . 

سالار مردم لیبی همان دم بدو چنین پاسخ داد : ای 
تلپولم » اگر این جنكک‌جوی باروهای مقدس تروارا وبران کرد » 
ییاد بباور که خدایان خواستار آن بودند که تبه‌کاری لائومدون 
خود سن را کیفر دهند ؛ زرا که وی در بارة کسی که باو نیکوبی 
کرده بود سخنان گستاخانه رواداشت وتنها تکاورانی را که او را 
از کرانه‌های دوردست آورده بودند باوواگذار کرد . اما تو » در 
دست من جان خواهی سرد » وچون زوین من ترا از پای درآورد 
سرافرازی را که من ندارم بسن خواهی داد » ویادشاه خود را که 
گردونه یزرو وی در دیار مردگان در گردشست بدست دشمن 
خواهی سپرد . 

تا این سخن را گفت تلپولم زوبین خود رایرافراشت : در 
همان‌دم زوبین آن دوجتتاور در دستشان پرواز آمد . ساری دون 
برمیان گلو گاه هماورد خودزدوییکان حانکاه آنرا ازس سو بدان 
سوی درهم شکافت » تاریکی هولناك مر کے چشمان تلپولم‌را فرا- 
گرفت . تلپولم نیزه‌بلند خود رابرران‌سارپدون زد » آهن سرکش 
وسوزان در گوشت فرورفت ویاستخوان رسید : اما زوس مرگ 
را ازو دور کرد . دوستان سارپدون نيك‌نژاد او را از میدان‌کارزار 
دو رکردند ء زو بین گرانی که با خود می کشیدوی را از با در آورده 
بود : هيك اژ ایشان بذان ننگر ست ودر اندشة آن نود که‌او 


سرود بنجم ۱۹۹ 





را ازن رهابی بخشد تا اينکه بنواند برگردونة خود برنشیند » 
زیرا که آنها همه گرداگرد وی سر گرم آن بودند او را ازین خطر 
نزدیك برها نند . مردم ارجمنداخایی نیز بنوية خویش پیکر تلپولم 
وا از مان بر داشتند . 
اولیس پردل این‌پیشامدرا دید ودلش‌تبید :با پریشانی‌بسیار 
رای زد که باد پر خدای تندر را دنال کند با اینکه مردم‌لیسی 
را دسته‌دسته بکرانه‌های تاريك دربا روانه کند . اما مقدر نودکه 
زوسن اولس بزر گوار پسرهراس انگیز زئوس را از بای‌درآو رده 
آتنه او را بسوی لشکربال لیسی پرتاب کرد . درآ نحا کورانوس۱ > 
آلاستورآ » کرومبوس۲؛ آلکاندر ء هالیوس؟*؛ ومون » و 
پریتانیس" از ضربت او از پای‌درآمدند . اگر هکتور پرخاشجوی 
این کشتار را ندیده بود آن‌دلاور شمارة سار راهلالك کرده‌بود : 
هکتور از صف یرون رفت »سلاحهای وی‌پرتو بسار افگندوهمه 
را هراسان کرد . ساریدون که در راه‌او بر خورد از شادی تکانی 
حورد . ۱ 
با بانك غم افزایی گفت : ای پسر پریام » مپسند که من 
درین کرانة درا بیفتم ودستخوش دشمنان شوم : مرا یناه ده ء تا 
پس از آن درپای دیوارهای شهرمان جان بسپارم » زیرا که من‌نباید 
بکاخ خود و بزادگاه دلپذیر خود باز گردم واز باز کشت خوش 


 )]208۲۵115 =‏ از دلاوران‌لییی ۲ - ھا A‏ از دلاورآن یی 
Chromius ¬ ۳‏ از دلاوران‌لیسی ) - Alcandre‏ از دلاوران یی 
۵ 118118 از بیلرانان لیی و 07108۵ از یلو انان‌ یی 


ب ھار از پلو انان یی 


م + ابلیاد 


هسری گرامی وبسری مهربان را شادان کنم ۱ 
چون این بگفت‌هکتور پاسخی نداد » پرچم سرفراز خود 
خویش را جناند وشتابان از یش اورفت » شوری بدل داشت که 
مردم آخائی‌را پس نشاندوایشانرا کشتار کند . دوستان‌ساربدون 
اورا بزیر آلش بزرگی بردندکه بنام زئوس بود : آنحا پلاگون" 
دلیر از کسانی که او ازهمه گرامی‌تر می‌داشت زوس را از زخمش 
بر ود کنید . چبزی نمانده بود جان او در رود ء جشمائش را 
تارنکی فراگرفت ؛ اما بزودی هوش آمد ٤‏ دم وره" که گردش 
را فرا گرفته بود جانش وا که شمه رسیده بود باز گرداند . 
با این همه مردم آخائی که خدای جنگ وهکنور که 
جوشن ستبری داشت برآنها تاخته بودند بسوی کشتی‌های خود 
نمی گر بختند ودر میدان جنگ هم پیش نسرفتند » اما از آن گاه 
که داننند ارس بیشاییش مردم ترو است. با گامهای آهته بس 
کشتاری که بهلوانانز اد پریام وآرس که سلاح فروزان 
داشت کردند. از که‌آغاز شد و که ود که س‌از همه در خاك خفت ؟ 
تست توتراس" زر گوار از بادر امد س‌ازو اورست؟ که‌نکاو رال 
س رکش را رام می کرد » ترکوس* دلاور از مردم اتولی انومائوس 
JIPêlagon _ ı‏ دلاورآن لیسی ۲ ۲0۳66 بروردگار بادشمال . 


Teutra8 +‏ از دلاوران آخانی ۴ Ore‏ از هلرانان آخائی 


۵ - 16۵۷8 از دلاورآن آخالی ٩‏ - مات با اتالیه سرژمینی از ونان قدیم 





بسر ود لمحم ۳۰ 
هلنوس' پسرانوپس" وسرانجام اورسب" از پادرآمدند . اورسب 
خودرنگارناك داشت واز مردم هیلا در کر انة درداحة سفیس* بود 
وشوری داشت که باز ر دارایی خود سر اند ۱ در کنار سرای او 
سرای کان دیگر از مردم ئوسی؛؟ بود که سرکردگان مردمی 
توانگر بو د ند ۰ 
هرا » که از فراز آسمان ها آن همه مردم 
بمیدان آمدن آخایی رادید که در زر سلاحهای خون .- 
هرا و آتنه سم ۱ 
الود ارس وهکتور اژ بادر می‌افتاد ند 1 
۰ ۱ +1 ۱ ۳ تس ۳ ۳۳ ۰ ۰ ۲ 
همان‌دم ابن سخنان ر با تنه کت ای دختر شکست نایدیر خدای 
سپردار » چه بايد کرد ؟ اگر بگدارم ارس درحشم راندن آزاد 
باشد » بیهوده بمنلاس نويد داده‌ايم که چون باروهای ایلیون را 
ویران کند بمیهن خودباز خواهد کشت . ماهم بنوبۀ خویش سلاج 
پرداریم و يشتاييم تا اورا از تاراج بازداريم . پالاس" بفرمان او 
زین زرین برتکاورال بنهد . هبه » در دو سوی گردونه » چرخها 
را که هشت بره داشت واز زرناب ساخته ودند وحند تبعة فولادن 
هم هنرمندانه بدا سوسته بودند و شکفت‌انگیز از کاردرآمده 
بود گرداگرد نوردهای آهنین جای داد » جای بره‌ها که استادانه 
Hln ۱‏ وناومممجعن از دلاوراآن‌آخایی ۲ 005و 
۳ عوطاوعتن از دلاوران خاش ۴ ۳7 شھری در سرژصمین سوسی 
شا Céphilsse‏ . ۵ ]۵ سر زمسی از بو تان تدم که با یتخت آن شهر 
'Thêèbês‏ برد ۷_ قعالھ۴ لقب آزنه ۸- Cronos‏ 


بروردگار کتت وزرع . ۸ ۲1696 دخعر رئوس وھرا الهه حوالی . 


۳۰ ابلیاد 
آنها را گرد کرده بودند از سیم بود : تخت را برروی دوالهای 
فرو زان حاي دادند » ولکامها برروي دو کمان بود » مال‌ندسیمین 
را بگردونه بستند : هبه بوغ زیابی که از زر ساخته بودند برسر 
مال‌بند بست ولگامی‌فروزان را که زرین بود برآن بیوست . هرا 
که بی‌تاب بود وجز کشتار آرزویی نداشت تکاوران تبزتك راکه 
در زیر بوغ بودند راند . 

درین‌هنگام آتنه ) در کاخ پدرش ؛ گذاشت پردة بسیار 
زیبائی را که‌بدست خود بافته‌بود پایش بیفتده وجوشن‌پروردگار 
ابرها را پوشید » سلاح جنگی را که سرجشمة آن همه اشکباری 
نود در بر کرد . 

سیر هراس‌انگیز را که رشه‌های دراز آودان داشت و 
بهمه‌جا هراس می انگیخت برسینۀ خود جای داد . بروی این سپر 
تمش پروردگار دو گانگی وزورو گر بی‌د ریم بود. در آنها 
س رگو رگون" » اهریمن زشت وهراس‌انگیز 4 نشانة شوم خشم 
زلوس دیده می‌شد . پالاس خودی زرین برییشانی گذاشت که در 
بالا آن چهارپرچم در | هنزاز ود ومی‌توانست در مرایر جنك - 
جوبانی که از صدها شهر آمده باشند بایداری کند . بر گردونة 
فروزال برنشست » ابن نبزۀ استوار و گران ودرشت را که با آن 
الهه‌ای که از تواناترین خدابان زاده است بهنگام خشم دسته دسته 
بهلوانان را آزیا درمی‌آوردیدست گرفت . 

هرا با تازبانه تکاوران آسمانی نژاد رایشتاب‌واداشت 


1 س 20۲۳۳0۵ دوشیره ژزشوويی وبالدار که عار بحاي کو داشت و 


سرود بلحم ۲۰ 
دروازه‌های آسمان عرش درآمد وخود بخود بازشد» همان 
دروازه‌هابی که الهگان‌فصلهاباسبان آنندو اسان بی کران‌واولمپ 
سرد لا نهاست » که ابرهای تیره را بانابدید کنند وبا بازآورنده 
الهگان تکاوران فرماتردار را از مبان این دروازه‌ها راندند ويسر 
کرونوس را دیدند که دور از خدایان دیگر » بریکی از بلندترین 
ستیغ‌های بی‌شمار اولمپ نشسته است . هراتکاوران را نحا نگاه 
داشت وبا این سخنان از زوس توانا برسش کرد : 

ای پدر خداآوندان » از دیدن این همه تبه کاری واین 
همه پهلوانان دلاور که گرفتار خشم آرس شد ند ودر خاك خفتهاند 
ا هیچ‌ازو یزار نبی‌شوی ؟ در همان‌دم که سیپرس‌وفوبوس 
سرفرازند که خشم این نابخرد را که از آیین دیگری بی‌خبرست 
بر انگیخته‌اند دل من لبالب از اندوهست . ای زوس زر لد » بی 
آنکه‌تر | بخشم آورم ء ۲یا می توانم ہیا کی‌وی را قیفر دهم و اورا 
تا گزیر کنم از کارزار بیرون رود ؟ 

خداوندگار اولمپ گفت : برو وآتنه را که توانستهاست 
بارها وی را گرفتار دردهای جال آزار نکند برو برانگیز . 

همین که وی سخن گفت هراتکاوران را تازیانه زدو آنها 
باشوری درمیان زمین واخترانی که آسمان از آنها آراسته شده 
است برواز آمدند . تکاور ان‌خروشان سك‌جست فضارا بیمودند 
جون چشمان مردی که برفراز تخته سنگی لند نشته ونگاه خود 
را برسر زمین تاريك درباها می‌دوزد وفضای پهناور دشت‌های 
آسمان را می‌پیماید . چون بپای شهر تروا؛ در کرائۀ رودهایی که 


۲۰ انلیاد 
در دشتها روانند » انحا که «سیموئیس» و«سکاماندر»۲ آبهای 
خود را درهم میربزند » رسیدند » هرا تکاوران را نگاه داشت 6 
آنها را از گردونه‌باز کرد » ابری تیره گرد آنها را فرا گرفت ؛ 
وسیموئیس برای حریدن آنها مائده‌ای آسمانی ف راهم کرد . 

درین هنگام الهتان شتافتند مردم آخاثی را باری کننده 
مانند دو کبوتر با پرواز همدوش وسبك خیز که در فاصله کمی از 
زمین به پرواز درآیند » پیش‌رفتند » اما چون بجایگاهی رسیدند 
که در آنحا سشتر ین ودلاور ترین سر کرد گان مانند شبران درنده 
وخوکان سر کش گرددیومد حنگجوی رافرا گرفته بودند » ملکة 
آسمانها استاد و سیمای ستنتور" درآمد» بانگ هراس‌انگیزاین 
جنگ‌جوی که چون فولادمی‌خروشید ومانندة بانگهای توآم‌پنجاه 
تن از جنگجوبال بود با ایشان سخن گفت . فرباد کرد : 

ی مردم آخالی » که ماب رسوآهی تزاد خود هتد 4 
شما که تنها ظاهر دلاورانه‌ای دارد » شرمتان باد ! تاهتگامی که 
آخیلوس آسمانی نژاد در جنگ پدیدار بود » مردم تروا هر گز 


دل آن نداشتند از اشون سرون اند واز ثيزة شکت ایدروی 
هراسان بودند . اينك دور ازشهر خود کشتی‌های شما را یسم 
می‌دهند : 


این سخنان در همة لشکر شور جنگ‌جولی را برانگیخت. 





۱ 08ا8 رردگوجکی نرسرزمین ترآودکه امروز منلرسو میگوبند . 
SAcamandre ۲‏ يا Xanthِe‏ نام ندیم رودی درسرزهین ترآود 


Stentor +‏ از دلاودان آخائی ۰ 


سرود لحم ۵ , ۲ 
درن هنگام آنه تزدىك دومد رفت واو را در کنار گردو نه‌اش 
دید . زخم سوزانی را که از تیرپانداروس خورده بود باد میزد : 
از زیر دند پهن سپر بسیار بز رگش خون ربزان بود » سراپایش را 
فرا گرفته ود ووی از خستگی ناتوان شد بود : ند سیر را للند 
می کرد وخون سیاهی را که از زخم می‌تراوید پاك می‌کرد . الهه 
دستی پیوغ تکاوران زد و گفن : 

چرا تيده پسری بجهان آورده است که این چنین کم باو 
ماننده باشد ! راستست که تيده قامت مبانه داشت » اما روانش 
بزرگوار ویردل بود . چون مردم آخائی او را فرستادند ودر ميان 
پسران بسیار کادموس! تنها بشهرتب" آمد » من او را بازداشتم که 
خود را بخطر اندازد وخواستم که با رامی درسور آنها انباز شود : 
وی که همیشه پراز همان بی‌باکی بود » سران تب را بجنګ خوانده 
وبرآنها فیروز شد » بدین اندازه‌باری من او را ساز گار افتاد . با تو 
نیز پیوسته همراهم » همواره ترا دل می‌دهم که بامردم تروا 
بجنگی » اما با خستگی فراوان ترا از پای درآورده » با اینکه پیم 
وهراسی دل ترا سرد کرده است . نه » تو پسرتیده و آن بازماندة 
«او نئوس»" دلاور بستی . 

بهلوان گفت : اي الهه » ای دختر آسمانی نژاد زلوس > 
بی‌پروا پاسخ تراخواهم داد . ترس مرادل سرد نکرده وبتن‌پروری 
تن نمی دهم : اما هنوز فرمانی را که بزبان آورده‌ای بیاد دارم . 
| - 8 موی خاندانی از مردم شوسی ۲ _ Thêbes‏ 


بای‌تخت قدنم سرژمین باوسی که اعروز 111۷8" می‌گو بند . ۳ . Qernöud‏ 
بىر ۳۵۳۱۳۵ وپلرتیده بادشاه کالیدون 2۵17008 


ست س ا ا اا 


۲.٦‏ ابلیاد 
تو مرا از ستیزۀ باشند گان آسمان بازداشتی ومرا دستوری دادی 
که اگر تنها ملکه سیر در هنگامة جنگ بدندار شود با پیکان لزه 
خود زخمی باو بزنم . پس برای فرمان‌تست که من بکناری می‌روم 
ویمردم اآخاٹی دستور داده‌ام که درین جایگاه گرد آند 4 زرا 
آرس‌هراس انگیز را می‌بینم که در پیشاپیش مردم تروا فرمانده 
کارزارست . 
آتنه پاسخ داد : ای پسر تيده » ای دبومد که مهرپروردة 
منی ؛ امروز نه از ارس باك داشته باش ونه از خدای دیگری ؛ من 
راهیرتو هتم . تکاوران سر کش خود را دلیرانه بجنګ او بران » 
دل آن را داشته باش که از نزديك با او نبرد کنی ودیگر خدایی 
در نده را که از خشم مست شده وبهمان اندازه که اهنحارست 
نا استوار هم هست » بزرگذ مدان . پیش‌ازین ؛ بمن وهرا ء نويد 
داده بود که پشتیبان مردم آخاثی باشد وابنك‌باور مردم ترواست . 
جون این سخنان را گفت دست ستنلوس' را گسرفت 
وکشید واو را از گردونه بزر آورد: وی بزمین جست . خود 
بر گردو نه ندست ودر کنار دیومد بزرگوار جای گرفت ودلش پر 
از آتش خشم بود : از ورد چرح در زیر بار الهة هراس انگیز و آن 
پهلوان خروشی‌برخاست . بالاس تازیانه‌ولگامها را بدست گرفت 
وتکاوران برشور را سوی خدای جنك راند . وی برشاس"۲ بسر 
او کزیوس" راء که قامت بسیار بلند داشت واز همه مردم «اتولی» 


إا thn‏ بر 898۳۲6 از سر‌تردگان مردم آرگوس . 
۲۳ - ۳6۳۱6198 ۰ - 85لا[ 01۳8( 


سر ود بلحم ۱۰۷ 
دلیرتر بوده تازه بخاك افگنده‌بود : ارس خون آلود بود و جان 
ازو می‌سند . آتنه از خود هادس! سایه رسرش افگند تا خدای 
جنگ او را نبیند . 

همین که آرس پر تیده را دید » پرشاس بسیار 
زخم بردائتن . تنومند را در همان جابی که حان ازو سنده و بخااه 
ارس افگنده بود گذاشت وسوی د یو مد بی با تاخت . 
چون بهم رسیدند » آن خدای از بالای بوغ ولگامهای تکاوران 
دشمن » پیکان فولادین خود را پیش برد ودر آتش اینکه جان ازو 
بسناند می‌سوخت ‏ اما بالاس‌بیکان را گرفت » آنرااز گردو ه‌دور 
کرد وخشم وی را بیهوده گذاشت . دبومد نیز بلوبۀ خویش نیزۀ 
خود را که آتنه سنوی ندهای کمر راهنمایی کرد بیش برد » در 
آنجا زخمی بارس زد وپوست آسمانی وی رادرید . الهه نیزه 
را بیرون کشید وآن خدای فریاد بلندی راند » مائند فر داد ده هر بر 
جنگاور که گرفتار خشم‌مردم کشانند . فریاد "رس که ازخو نربزی 
سر نمیشد جنان سهمکین بود که لرزه براندام مردم تروا ومردم 
اخائی افگند . ۱ 
آرس‌تیرگی افگن که در میان ابرها بسوی فضای بی‌کران 
آسمان بالا می‌رفت بدان گونه که چون ابرها را دم‌سوزان بادهاۍ 
مروز بیاورد ناگهان شبی تار پدیدار می‌شود » بهمان گونه در 
چشم دبومد بدیدار شد . دريك دم بحایگاه خدایان پرفراز اولمپ 
۱ - درژبان یونانی «خودهادس دا برسرگداشتن» تعییری بوده که‌حتی جنبة 
. مثل داشته است ومعنی مجازی آن اینست که کسی از انظار مردم ناپدید شده باشد . 


۸ + ۲ ۱ ابلیاد 


رسید : گرفتاردرد وخشم بود » نزديك تخت زوس نشست ؛ خون 
آسمانی را که از زخمش می‌تراوید باو نمود وبا بانگی غم‌انگیز 
شتابان ان سخنال را گفت : ای بدر » آدا از دیدن حنین تبه کار ها 
نفرت تو برانگیخته نمی‌شود؟ ما که از خدابانيم » هر گاه خواستار 
1 شده‌ايم که بر شك كد گر آدمی‌زاد گان را باری کنیم ¿ شمو اره 
دوجار نا کامی‌های جانکاه شده اب . اما این دو گانگی که در مبان 
ماست از تست.؛ توبی که این الهة بی‌خرد وشوم ودليستة سداد را 
آفریده‌ای . همه خدایان دیگر اولمپ شرمانبرداری بیرو آسن 
تواند » اماهیچ سخن و با زخواستی بکار نمی‌بری تا این الهه را 
وضفه‌ای که دارد راه نمایی ؛ وهمواره کار را رو اسان می - 
گیری » زبرا که این خشم را تو تنها پدید آورده‌ای : انك او این 
خشم گستاخانه را که دبومد برخدایال می‌راند برمی‌انگیزد . دست 
ملکۂ سیپررا زخمی کرد »گستاخی او باز بیش‌ازین بود ومانند یکی 
از آدمی‌زادگان برمن نیز می‌تازد . اگر شتابان نرفته بودم اينكث 
در ميان گروه زشت مرد گان خفته بودم » با چون نمی‌توانم بمیرم» 
از ضربت رویینه‌ها ازپای در آمده بودم . 

بروردگار تندر نگاهی‌خشمگین بروی‌افگند و گفت :ای 
خدای نااستوار » بازمزمه‌های‌خود مرادردسر مده . ازهمه خدایال 
که در اولمپ جای دارند بیش از همه از تو بیزارم » تو همواره 
جز دو گانگی و جنګ و کارزار آرزوبی نداری ۰ ددم سر کش 
و نافرمان مادرت هرا را ء که من هر چه رنج برم نمي‌توانم باسخناد 
خود فرمانبردار کنم » در تومی‌بينم » ومن شك ندارم این‌دردهایی 


سرود للحم ۰ 
که برتو چبره شده است تح راهتمای‌های او باشد . اما روا 
نمی‌دارم که بیش ازین دوچار دردباشی » تو بسر منی ومادرت ترا 
گرو گان دلیذیر زناشویی ما قرار داده است . اکر با این همه 
تبه کاری تو از خدایی دیگر زاده بودی » در زمانی بود که ترا 
برتگاه هابی زرف تر از آنها که فرزندان آسمان در آن نالانند 
افگنده بودند . 

این تفت و بئون! فرمان داد که وی را درمال کند . 
پئون بلسانی که درد را فرو می نشاند برآن زخم ربجت واو را 
هبود بخشید : مرک بر خدابان هر گز چیره نمی شود . این بلسان 
بی‌در نگ آرس سرکش را درمان کرد » همجنانکه شیر انحیر »که 
آنرا در شیر سفید بهم زنند » همان دم در دست کسی که بشتاب 
آثرا می‌جرخاند می‌ندد . هبه » پس از آنکه وی را شت وشو 
داد و خنك کرد » زساترین حامه‌های این خدا را بر گرد تا او را 
بدال بیاراید وبسرفرازی در کنار پسر کرونوس نشت . 

هرا » ملکةآ ر گوس 4 و آتنهشکست‌ناپدیر؛ بکاخ‌زئوس 
بزرگوار باز گشتند » خشنود بودند که خشم آرس رافرو - 
نشا نده‌اند . 


Pano - ۱‏ یا ۳۵0۲ بزشت خدایان 


سر ود ۵ 
مد 
م 


نخشست سفن از زدوخورد هاي دلاوران خائ با دلاوران 
ترواست له بباری ازشان کته میشوند . در ميان زد 
وخرردها مکتور از مدان بدر می‌رود تا از مردم تروا بخواهد 
بخدایان متوسل شوند . در همین هنگام کلوکوس ودنومد 
باهم روبرو می‌شوند . اما چون از روابط نیاگان خود باخبر 
می گر دند حنگی نمی كلد واآنتی می‌کنند. هکترر مائں خود 
هکوب را بعبادتگاه آټزه میفرستد تا ازو برای مردم لروا 
باری بخواهد ودعا بخواند. وی اندر خراست‌را نیی‌پذبرد . 
هکترر نزد آندروماك همير خود می‌رود و باز با باریس 
بمیدان جنگ برمیگردد . 


سرود ششم 

خدادان دست ازحلك هراس انتیز کشیده‌ودند » 
اما دریین سوی وان سوی میدان جنك شور 
کشتار هنوز آشکار ود وزوین‌های دولشکر در کرانه‌های 
سیموئیس! و گزانت" بك دیگر برمی‌خورد . 

آژاکس بازماندة تلامون" که‌پشتیبان استوارمردم آخائی 
بود » پیش از همه دسته‌ای از لشکریان تروا را براگنده‌ کرد وجون 
آ کاماس* زاده او سوروس ° سر كردة مردم تراکه را که در نىرو 
وبلندی قامت برهمه برتری داشت ؛ ازپا درآورد » باز دل باران 


دنباله کارز ار 


را امیدوار کرد : نیزة آژاکس بخود او خورد که برچم بهنی‌بران 

سایه میفگند ودر پیمایش فرو رفت واستخوان را شکافت » پردة 

تار مرک چشمانش رادرهم گرفت . ۱ 
دیومد هي » اکسیل" پرتوترانیس"راء که در شهر زیبای 





۱- ۹170018 رودی در تروآد ۲ - عار با سکاماندر رودی در ترو اد 
Télamon ۳‏ پر dll‏ ۳9۵۵ ودرآژاکی .۰ ؟ Acamaûd—‏ بر آوژور Euşore‏ 
یا ۳۱۱850۳۱ ۶ _ ٦ EusBONls‏ س ماھ از دلاوران ترو 


۲۲۱۵۱۱۳۳۲۲۱۱5 — ¥ 


۳1 آبلیاد 


ارس" جاداشت و مال فراوان بهم‌زده ود کشت : وی دوستدار 
مردم بود وسرایش که برسر شاهراهی بود براي مهمان‌نوازی 
ماده بود . اما از همه کسان ی که ابشان را بذیرای‌گرده بودهیچکس 
خود رابخطر ینداخت که مرگ شوم را ازو باز دارد » تنها 
کالز یوس ۲ جا کر باوفاش که در آن هنگام تکاوراش را مسراند 
در کنار او بدست دیومد کشته شد : اشان باهي در کرانة تاریك 
درب فرورفتند . 
اوریان " هم درزوس! و اوفلت" را از ا در آورد و دو ید 
برازپ" ویداز" بتازدکه از آبارباره" فرشتۀ دربا و بوکولیون؟ 
بسر مهتر شاه لائومدون ۲ زاده وازرابطة بنها نی بجهان آمده‌بودند. 
چون بااين فرشته دربا پیوند بست که از مهر وی باردار شد واین 
دو برادر توآم را زاد » گله‌های وی باسائی او می‌جرددند . پر 
سیته" که برزیائی و جوانی آنها چندان دلش نوخت آنهارا 
در روی شن از بای‌درافگند وسلاحشان را برداشت . 
پولیبوس" بیباك آستیال" را از ا درآورد ؛ اولیس ب 
نیز خود بیدبت*" را هلالك کرد » توسر"" خون پاك آرتائون"" را 
ریخت » و الوك" يسر نستور ه که نيزة فروزال ددست داشت 
۱- ۲۵1۳ یا رازگ ۲- 1۱۱8دک من ۳ Euryale‏ پر Mêclstêe‏ 
از سر کرد گان عردم آد توس ۷ ۲6918[ از دلاور ان تروا ف ۳۳08۵168 از دلاورات تروا 
ÃAegêpe ۶‏ پر فوول۳۴ یب  Abarbarêe‏ عه Bucollon‏ 1۰_ 011140201 2[ 
بر ایلوس و پدر پریام شاه تروا ۹١‏ 316018466 پدر اوریال از سر کردگان عر دمآ ر گوس 
py Polypoetes ۲‏ ۳۱۳1۳0053 از سر آن مردم‌بالی Astyale ır‏ ۳۱0716۱۴ 


از دلاوران تر وا ۵ -٩‏ 68۲ ۲*۳۱" سر تلا موت ِ بر ادد آژاکی NT,‏ 2 و 2 
از دلاودات تروا ¥ ۲]11041۱16 گر شاهر ادةٌ پیلوس 


ايروس را ساك افد . ! گاممنون که‌سالار همه حنگجو بان 
بود » زخم جانکاهی بالاتوس" زد که در پشت دیوارهای بلند 
بداز؟ در کرانه‌های خرم انون بادشاهی داشت . لشت حان 
فیلالك! را که از برابر او میگربخت گرفت » وملاتتیوس" از 
روینه او رییل" بزمین افتاد . 

منلاس پرخاشجوی آدراست؟ را زنده گرفت : اسبان این 
سر کر ده که هراسان شید ه نو دند شتا دان دشت را مییمودند که 
تن درخت گزی راهشان را گرفت ء گردو نه را از بيخ مالبند 
شکنند ودربی گروه تکاوران رسده که سوی شهر می‌ناختند 
افتادند ۾ دربن‌هنگام آن حنك‌جوی از گردونه زر غلتد »ودر 
کنار راه سفتاد وروش اك رسد . منلاس لزدیك او بود وئبزه 
بلند خود رابدسن داشت . ]دراست‌زانوش‌را بو سیدودرخواست. 
کنان گفت : ای پسرآتره » مرا زنده‌یگذار وهای گران این‌آزادی 
را از من‌بتان : در کاخ‌بدرم گران بهاترین‌خزانه‌ها » زرینه ورویینه 
و آهنینه فراوانست » اگر پدرم بداند که من در کنار کشتی‌های 
تو ز نده‌ام ابن ها را تو حزبه خواهد داد , 

بدین‌درخواست دل منلاس را نرم کرد ووی بیکی از 
کسان خود فرمان داد او را سوی کشتی‌ها سرد » که ا گاممنون 


۱ er8اطھ‏ ازدلاورات تروا ۲ EU‏ ازجن‌گسویان تروا 
۳ ۵0986 شهری درسرزمین ترو اد ۴ Anon‏ رودی درسرزعین تروآد 
هب عقا ار سر دازاب بو سي #¥— Phylaque‏ از داوورآن قروا 
Mêlanthua ¥‏ از دلاوران تروا ۸- Eurypyle‏ بر Evemon‏ ازسر کرد گان 


تسالی ۹ تاققتل از جنگجویان تروا 


۳۱ ابلیاد 


بیخود شد » با"نجا دوید وفرباد کرد : ای منلاس » ای جنگاور 
سست » این توبی که‌سر گرم آنی دشمنان مارابرهانی ؟ بی‌شكت‌مردم 
تروا درخانه‌ات نو جبزی داده‌اند که سیاس گزارشان باشی ! بايد 
که از میانشان يك‌تن هم ازدست ماجان بدر برد ٤‏ حت ی کو د کی که 
در آغوش مادرست ٤‏ زرا بايد که همه باشند گان ابلون جان 
بسارند و کی نداند گورغان کحاست وهیچ اثر ازیثان نماند . 
این بگفت وانتقام بجا را باد برادر آورد . هنگامی که 
آ گاممنون نیزه‌اش را در پیکر جنگجویی فرو می‌برد و وی را 
سرنگون می کرد » منلاس هم آدراست را بادست از خود وائد : 
گاممنون بای خود را برسينة آن بهلوان فشرد ونیزه‌اش راییرون 
کنید . 
اما تستور سانگ بلند دلاوران را رمی‌انگیخت ومی گفت : 
ای دوستان » ای بهلوانان آخائی 4 ای‌دست‌بروردگان ارس ٢سادا‏ 
که کی از شما بامید تاراج وسر گرمی ابن.یکانه رزو که بامال 
فراوان بسوی کششهای خودداز گردد دریشت سرساند : اما از 
دشمنان خود جان بستانیم وپس از آنکه شما خداوند این دشت 
شد.ید می‌توانید در سر فرصت غنیمت بسیار ببرید . 
این سخنان‌شوری بسیاردرمیانلشکر بان افگند. 
هکتور ازەقف ‏ اناه اگر هلنوس! پسر بریام وزیردست - 
۳ ۳ ترین پیش گویان ن زديك هکتور و انه نشده 
واین سخنان‌رابایشان نگفته بود ء مردم آخائی مردم تروا را که 


Hêlênus ۱ 


سرود ششم ۳۱۷ 
ترس ایشان را برداشته بود تا باروی‌بلند ایلیون رانده بودند .وی 
گت : ۱ 

ای انه وتوای هکتور ؛ زیرا که اميد فراوان مردم تروا 
وحنگاوران لیسی بشماست » شما که در هبة کارهای ما ؛ حه در 
جنک وجه در گفتگو خود را سشتر نمابان می‌کنید » انحا دست 
نگاه‌دار ید » وهر سو بدو ید وسریازان ما را در برایر این‌دروازه‌ها 
نگاه‌دارند » که مادا بگریزند وبا غوش زنانشان یناه برند وسخرهة 
دشمنان شوند . چون شما همه لشکریان ما را بهم پیوستیدمارا 
درین جایگاه شکست نخواهند داد وباهر شدتی که بما تازند ما 
پشتیبان کوشش مردم آخاثی خواهيم بود » ما باین کار ناچاریم . 
ای هکتور ؛ این همه تو شهر اندر شو ؛ و م‌درنك بمادر 
ماهمکوب" بگو ؛ که بهمراهی ارجمندترین بانوان ما بسوی برج 
عادتگاه آتنه رود ه درهاي عادتگاه مشر رایگتاید وز رگ - 
ترین برده‌ای را که در کاخ خود دارد وآنرا که سشتر از همه 
دوست می‌دارد روی زانوهای الهه بگدارد وباو نوید دهد که 
دوازده گوسالۀ ماد یك‌ساله که هنوز گرفتار وغ نشده‌اند در 
عادتگاه وی قربانی کند ؛ بشرط آنکه در بارث شهر ما وزنان 
تروا وفرز ندال مهرباشان دلش بدرد آبد ویسرتیده » این 
جنگاور مردم اوبار را که‌هراس در همة دلها می افگند از دبوارب 
های مقدس ایلیون دور کند . بگمانم که او از همه جنگاوران 
آخائی هراس انىز ترست ؛ ه رگز این اندازه از اخیلوس هم بیم 


سسسست بت مت وت 


۱ قتانا»۲6 زن پر یام وماد فکتور وهلنوس ۰ 


4۸ انلیاد 
نداشته‌ايم » همان کی که از الهه‌اي زاده است » همان که هیچ 
جنگخویی در یرو ودر شور جنگجویی با او برابر نیست . 

این بگفت . هکتور فرمال برادرش هلنوس پیش گوی 
را بذیرفت » پاسلاح از گردو هاش فرو حست ؛ودو زوسن را 
تاب داد » درمیان همه لشکریان می‌حست واشان را بحنگ برمی- 
انگیخت و شور جنك‌جویی رادرشان تازه می‌کرد . مردم تروا 
باز گشتندوامردم آخائی که بازیس تشتند ودست ازجنگ 
کشدند رویرو شدند » می‌بنداشنند که یکی از خداان از گند 
فروزان آسمان باری مردم تروا فرود آمده است وبدشان 
ابشان بدلیری باز گشته‌اند . 

آنگاه هکتور بانگ هراس انگیزی برآورد و گفت : ای 
مردم بختندة روا ء اي هم‌پیوندانی که از کرانه‌های دوردست 
آمده‌اید » اي دوستان » هنگامی که من باىلىون می روم یران 
آزموده وهسران مافرمان دهم که از خداان خواستار شوند 
و صد قربانی برای ابشان بکنند ؛ شما هم دلیر باشید وهمه دلاوری 
خود را بکار برد . پس ازین سخنان ازشان دور شد : بوست 
سیاهی که در لبة سیر کشاده وگردش بود وآنرا روی شانه‌اش 
انداخته بود سرویاهاش می‌خورد . 

درهمال هنگام گلو کوس" پر هبپولوك" وسر 


کو قوس تبده که درن ارزو می‌سوختند که با هم درافتنده 


mm (چ‎ — 


[ س 108ا از سر کر دگان لیسی ب Hippoloque‏ 


وب 


۱ سرود ششم ۳۱۹ 
کوتاهی از تکدیگر رسیدند دبومد. مغرور گفت : ای جنگجوی 
دلیر » تو در میان آدمی‌زادگان که ای ؟ جشمان من درمیدان 
سرفرازی هنوز تراندیده است ؛ واتك که از ليزه من نمی‌هراسی 
در دلاوری بر همۀ باران خود برتری می‌جوبی . بدبخت کسانی- 
اند که‌یرانمان دل.]نرا دارند باگستاخی من درافتند ! اگر تو 
خدابی هستی که از اولمپ فرود آمده‌ای » ندال که من باخدایان 
در نمی‌سنیزم . کور" بی‌خرد » يسر دریاس" که باایتان درافتاد 
دید بچه زودی رو زگارش بپابان رسید . برفراز کوه مقدس نیسا؟ 
دایگان دیونیزوس* راکه نوشخواری پریای کرده بودند دنبال 
کرد : جویب‌دستی وی که این شاهزادة‌مردم کش برآن ضریت 
زد از دستش افتاد » دیونیزوس خود گربخت وخودرا بدریای 
انداخت و تس" حنان از فریادهای سهمگین این خدای هراسان 
شده بود که وی را درمیان بازوان لرزانش گرفت . اما خدایان 
در گرماگرم آشتی برین شاهرادة بی بالگ ادلی ۲رزده نتریند : 
پرکرو وس وی را نانا کرد و همه خدایان آزوی بیزارشدند » 
بزودی او را از حایتاه آدمی‌زادگان راندند . يس نمی خو اهم 
باساکنان آسمان کار زار کم . اگرتو از میوه زمين تن می‌بروری 
پیش آی » ودردم روز گارت سر میرسد . 

زاده ناماور هپو لوك پاسخ داد : ای یسر ارجمند ىده » 
جرا می‌خوآهی نژاد من بی‌بری ؟ تزوادهای آدمی زادگان جون 
Nyasa f Dryaa ۲ Lyeurguel‏ یا Nysélon‏ 


ظاهر ‏ از ترههای تر اکیه ۴_ موجن[ خداي شر اب مب Thétis‏ 
از فرشتگان دربا ؛ زن بله و عادر آخیلوس . 


٠‏ ابلیاد 


برگهای درختانند » برخی از نها را باد می‌افکند وزمین را قرا 
م یگیرند و برخی دیگر که جنگلهای خرم فراهم کرده‌اند در فصل 
بهار دوباره جان می‌گیر ند : بدین گونه درمیان نژادها هم برخی 
بجهان میآیند و برخی از جهان‌می‌روند . بااین همه اگرمی‌خواهی 
از دودمان من آ گاه شوی تا اندازه‌ای سرشناسست. درآن سوی 
آر گوس بار آور شهر افیر! هست که پیش ازین سیزیف" زادة 
الول » ز بردست‌ترین کس از آدمی زادگان درآ نها فرمانروا بود . 
گل و کوس پدر بلوروفون* فرزانه ازوزاد وخدابان هم زییایی‌وهم 
ارجمندی را که آدمی زادگی آرایشی برانست او بخشیدند . 
اما پروتوس" خواست وی را نابود کند وتوانست او را از نجا 
براند : در آتگاه جوبدستی که مردم آر گوس را فرمان می‌آورد 
زئوس اوداده بود . همروی آنته" زباروی ؛ در شهوتی ناباك 
که برای بلوروفون‌داشت می‌سوخت‌وحون تنوانست این شاهزاده 
را که در فرزانگی یکتا بود از راه بدر برد » از بدنامی باری 
جست . گت : ای‌پروتوس ‏ با بمپربا جان از بلوروفون بستان : 
خواسته است مرا ناگزبر کند که بسترتر | یا لادم . شاه ازین سخن 
درخشم شد . بگردن گرفت که خود جان وی را بستاند » اما با 
نما نه‌های شوم که ندقت‌مهر برآن زده وبرای انود کردن این 
پهلوان پرلوحه‌هایی تقش کرده بود او را بلیسی فرستاد » و وی 
را بدان گماشت که آنها را پپدر زنش بنماید » بامید اینکه وی 


۱- ۳۳۲6 دام سایق شهر گور نت ۲ Fole -۳ Bisyphe‏ 
BellErophon #۴‏ ازدلاور ان سى ۵ 118] ۲10۵ پادشاه‌تبر نت ۲۱۳7021۳6 ت Antêe‏ 


سرود ششم ۲۲۱ 

او را بهلاك خواهد رساند . بلوروفون همراهی خدابان رفت . 
حون بکتار گزانت رسید » که‌دشت‌های لیسی را سیراب کند 4 
امیر این سرزمین وی را سیار بز رک داشت ؛ نه روز در سرور 
میری شد خوق ته گاو تر وا رختند اما سپیده دمان روز دهم 
از میهعان خود پرسش کرد" وازو خواست نشانه‌هابی را که از 
سوی بروتوس دامادش آورده‌است باو بنماند . تا آنها را دید بان 
بهلو ان فرمان داد که عفربت ؛ اهریمنی را که تا آانروز شکست س 
تاخورده واز نزاد خدادان‌ود سکشد : سرش مانند سرشیر و 
بیگرش مانند پیکر دز ماده‌ای نود و و دم آن اژدهایی بود + چون 
دمی سهمگین برمیآورد شراره‌ای سوزان از آن ثر هی جت . 
بااین همه بلوروفون زمین را ازآن پاك کرد وخویشتن را بیاری 
خداان از داشت . بزودی اسو مها" ند کرد ٤‏ وخودمی فت 
که نبردی حان فرسای‌تر از ز آن نکر ده بود . سرانحام بر آمأمو- 
زنهای جنك‌جو پیروز شد . دربا زگشت ؛ امیر دامی دیگر در 
راهش کسترد » در همالیسی دلاورترین جنگ‌جویان را برگزید 
وآنها را در کمین نشاند : هیچ‌يك از آنها بخانه بازنگشت و 
بلوروفون آنها را ازمیان برد . سرانجام شاه دریافت که این 
بهلوان زاده خدابانست » وی را درلیسی نگاه‌داشت ؛ دختر باو 
داد وهمة سرفرازیهای شاهی را باو بخشید : مردم لیسی دشتی را 
بنام او کردند که زمین‌خرمی بود و گندم‌و تال بسیار بار می‌آورد . 


| درآن زمان ترط آدب این بوده نشت ار میمانان جو با می‌شدند بجه‌تار 
"فد د | رد و از که بعقارشتاءه دار تك 4 ند بن گو نه هی خو استند و آلمود LR EELS‏ در بل برای 
از بان حاحت بارش کي ليست ۲ مه‌ووامه مردمی از سرژمهين لیسی 


T1‏ إبلياد 
همسرش سه‌فرزند برای او زاد : ابزاندر! و هییو لول ولائودامی"ء 
لائودامی دل از زئوس رود وساریدون" آسمانی نراد را زاد . 
اما بلوروفون که خداان دوستش گرفته بودند دوحار کیتة‌اشان 
شد : در بیابانهای لیوس“ تنها سر گردان بود واز س غم میخورد 
دل خویشتن را خایید واز مردم گربزان بود . آرس مردم‌اوبار 
ایر آندر را که باسولیم‌های دلاور در کارژار دود ازیادر آورد . 
آرتمیس خشم گرفت‌ودل لائودامی را شکافت . هیپولوك مرازاد 
وسرفرازی من از فرزندی اوست . خواست بتروابروم وهمواره 
وییایی مرا رمی‌انگخت که ببوسته هنر خود را مایم ؛ ازهمة 
باران خویش برتری جویم و نژاد پدران خویشتن را که بزرگترین 
پهلو انان افیرولیسی بهتاور بودند ننگین نکنم . تاد من‌انشست 
وخون پاکی که من از آن زاده‌ام چنینست . 

دبومد ششدن این سخنان بسار شاد شد ؛ نبزه‌اش را 
درسینة زمین فرو برد وبا آهنگی‌مهربان به‌این‌سالار چنین باسخ داد: 
بدان که پوند مهمان نوازی باستانی ما را بهم پیوسته است . 
اونه* مرد پاك سرشت در روزگار گذشته بلوروفون بزرگوار را 
در کاخ خود پذیرفت » بيست روز وی را در ]نها فگاه داشت » 
واقان باهم پیمان نا گسستنی دوستی سند . اونه کمر شمشیری 
را که رنګ ارغوانی فروزان داشت بیلوروفون داد » بلوروفون 
ساغر زرین زیبائی‌ه اونه بخشید . من آنرا در کاخ خود جای 


Isandre .1‏ 01971116-۲ [ ۳ 97۳۵0۲ پسرز گوس و از 


سر کرد کان خر دم لیسی ۴ 161018 تاحیه‌ای در سیلیسی ۵ Genêe‏ پسر 
]0۵۳ و پر 116106088۳۳ و تیده و #لنقه[16 و پادشاه لیدون. 


سرود سم ۳۳۳ 
داده‌ام واز آن به‌پیوند نیا گال هردو پی‌بردم : زبرا نمی‌توانم 
ساد آورم که تيده را دیده باشم » من کودل بودم که او رقت 
وآن همه مردم آخائی در تب جان سپردند . پس من در بیرامون 
آرگوس مهمان ودوست تو خواهم بود واگر باری بلیسی بروم 
درآنحا تو دوست من خواهی بود . اند که زوسن‌های ما درین- 
هنکامه يك‌دیگررا پاس بدارند. در ميان مردم‌ترو! وهم پیو ندانشان 
آنچه باید کسانی هستند که بایدقربانی کنم و کسانی را که خدابان 
بهرة من کنند ودر تاخت وتاز با نها برسم خواهم کشت . تونیز 
بنوبت خویش در میان مردم آخاثی جنگ‌جویانی خواهی بافت 
که سزاوار آن باشند باایشان هنرنمابی کنی و کسانی را که‌بتوانی 
برآنها چیره شوی ازپادرخواهی افگند . سلاح خود را بايك‌دیگر 
عوض کنیم و همه نمان دهیم دوستی راکه ناگان ما را بهم میس 
پیوست از یادنمی‌بريم . 

همان‌دم از گردو نه‌های خود فروحتند » دست شك‌دیگر 
را فشردند وسو گند دوستی جاودانی اد کردند . آنگاه زئوس 
در اندشة گلوکوس رخنه کرد و وی در برایر سلاحهای رویین 
که ارزش نه گاونر را داشت سلاحهای زرین ندنو مد داد که بصد 


۲ درین‌میال هکتوریای درخت‌الاش ودروازه‌های 
هکتور ۱ ۱ ۱ ۱ 
و ([ س رسك . زان و دختران قروا يسوی او 


هوب دو ندند » ازسرنوشت بسران » شوهران » برادران 


ودوستان خود پرسیدند . بابشان گفت با نظم وترتیب بروند و از 


۳۳4 ابلیاد 





خدایان درخواست کنند. : یم آن می‌رفت که سشترشان گرفتار 
بدیحتی‌های بيار شو ند . 

سپس بکاخ پربام رفت که از طاقهای باشکوه آراسته 
بود . درین کاخ پنجاه سراچه بهم پیوسته بود که از مرمری 
فروزان ساخته ودند و یناهگاهی بود که پسران پردام در گنار 
همسرانشان در انحا می‌خفتند . رویروی آن ۲ در بالای کاخ » 
دوازده سراچه برپاکرده بودند که آنها نیز بهم پیوسته واز مرمری 
فرو زان ساخته شده بودند )دامادهای شاه در آ نحا در کارهمسران 
برهي ز گار خود می‌خفتند . هکتور سادر بخشندهة خود که نزد 
لالودس زیاترین دختران خود می‌رفت آنحا برخورد .مادرش 
وی را در بازوهای خود فشردو گفت : ای بسرمن ؛ چه شد که 
ازکارزار هراس‌انگیز باز گشتی و باین‌جاآمدی ؟ ناچار سردم 
آخائی » که نامشان رسوا باد » مارا بم می‌دهند ازیادرآورند 
وهم‌اکنون در پای باروهای ما نرد می‌کنند وتو باین آرزو بدینجا 
آمده‌ای که از بالای بر ج دست سوی زوس برفرازی . امادك 
دم اینحا یمان » می‌روم نوشابه‌ای گوارا از می‌برای تو بیاورم : 
تو سرفرازی خذابان نوش‌خواری خواهی کرد ونیروی خودرا 
بازخواهی یافت ؛ باده‌جنگ‌جوی کوفته‌راجان‌ی‌دهد . ای هکتور 
گرامی ء چه ونجها که در پناه دادن بهم شهربان نمی‌بری ! 

هکتور که یتاتب بود بحنكگ رود » پاسخ داد : ای مادر 
برستمدنی » این نوشایهٌ می‌گوارا را يمن مده : تواند که یروی 
مراوشور جنآک‌جویی مرا بزداید . زوس را بیش ازین بزر لد 


سرود ششم 0 
می‌دارم تا ر بش ازآنکه ی باك بردست خود بر بزم بنام وی 
رتوار کن د کی کی را که آلودۀ خونو کشتارست روانست 
ازین خدابی که برروی ابرهای تاری نشته است‌درخواستی 
نکند . اماتو که ماننده نز رگوارتردن بانوانی ٤‏ اعود بعیادتگاه 
پالاس جنگجوبرو » بر رگذترین و گران‌بهاترین پرده‌هایی را که 
در کاخ خودداری وآنرا که یش از همه دوست داری برروی 
زانوی این آلهه بگذار واو نود ده که درین عادتگاه دوازده 
گوسالهة مادة جوان را که‌هنوز گرفتار بوغ نشده‌اند قربانی کنی » 
بشرطآنکه درب ار شهر ما وزنان ومردم تروا وفرزندان مهربانشان 
دلش بدردآید ویسر تيده » این جنگاور مردم کش را که در همة 
دلها هراس می‌افگند » از بای دیوارهای متبرلك ما دور کند. 
ند ین‌سان تعادتگاه با لاس حنگحوی برو » من می‌رو م بارس را 
بینم و وی را ازین باروها یرود بکشم » شرطآنکه سخن مرا 
شنوه : میات ٩‏ زسین او را درهمین‌دم فرو برد ! زیرا که 
خدای اولمپ او را برای این پرورده است که مردم تروا وپریام 
جوانمرد و د ا اگر وی را بینم که بدوزخ 
برتاش می‌کنند > بگمانم که ددختی‌های جانگاه خود را 
از یاد برم . 

این بگفت » هکوب بکاخ خودرفت‌و بخدمتگاران 
ا ا خود فرمان داد وهمان‌دم ارجمندترین بانوان 
گردهم آمدند . درهمان هنگام وی ددهلبزی 
مشكآگین رقت که درآنجا باشکوه‌ترین برده‌ها را بنهان کرده 


۳۳۹ ابلیاد 
بوده که دست‌افت زنان‌سیدونی! بودند وبارس زیا هنگامی که 
همسر اماور منلاس را از مال سرژمین بهناور دراها می‌ر نود 
با ثحا آورده دود ۰ هکوب گرال‌بهاترین و زر لترین لر ده را 
برگزید که آنرا به‌آتنه ندهد : آنرا روی برده‌های دیگر نهاده 
بودند » فروزندگی سناره‌ای داشت . سیس شتابان رفت و زنان 
تروادسته دسته دربی وی شتافتند . 

همنکه سالای برج » روبروی عبادتگاه رسیدند ه 
تا نوی" زا روی » همسر آئتنور ؛ که مردم تروا وی را راهسة 
آنه کرده بودند » درهای آنرا گشود . همه‌باهم » دستهای خود 
را سوی الهه بر افراشتند ؛ فریادهای شورانگز راندند . دران 
مان تتأنو پرده را گرفت ؛ آنرا روی زانوهای آتنه گذاشت واز 
دختر زوس بزر آذ جنین درخواست کرد : 

ای بالاس لندیانه » اي کسی که بناه ابلیون هستی » ای 
الهة پرستیدنی » نیز دبومد رادرهم بشکن : تاخود در براسر 
دروازه‌های سه‌ازپای درآید وپیشانیش بخاك بساید» وماباین 
عبادتگاه خواهیم آمد تا برای تو دوازده گوسالهة ماد حوان را 
که دوچار بوغ نشده‌باشند قربانی کنیم ؛یشرطآنکه‌دل تو در بارة 
این‌شهر وزنان مردم ترواوفرزندان گرامیشان بدردآید . آرزو- 
های وی که بالاس از برآوردن آنها خود داری کرد جشن بود . 


۱ 811001 شير معروف فنیفیه ۲ — 11168110 


ڪس ود 


سرود ششم TTY‏ 
هنتامی که ابنان از دختر زلوس درخواست 
هتور.. می‌کردند » هکتور بکاخ پىارس رفت . این 
۳ شاهزاده خود دستور ساختمان زیبای کاخ را 
داده بود وزبردست‌ترین هنرمندانی که درآن روزگار در شهر 
پرنعمت تروا بودند آنرا برافراشته بودند . کاخ را که بام مهتابی 
وحباط گشاده‌ای داشت درمیان کاخهای پریام وهکتور دربالای 
برج ساخته بودند . هکتور » شاهزادة مهرپروردة زلوس » بدین 
کاخ اندر شد : نيزةٌ بلند خود را در دست داشت که حلقه‌ای‌زرن 
گردنوك رویین آنرا گرفته بود وشراره‌های تند پیش بای او 
می‌افکند . بارس را در زفافتاه خوش ددد که سلاحهای باشکو ه 
و سیر وزره خود را آماده می‌ کرد و کمان دست داشت . هلن‌در 
مان خدمتگاران خود نشته ود واز کارهای هنرمندانة ایشان 
سرپرستی می کرد . 
تاهکتور بارس رادید دین گونه او را سرزنش کردن. 
گرفت : ای شاهزادة تيره بخت » ابلك هنگام آن نت که مردم 
خشمگین تروا و دوجار کن خود کنی : جنگاوران ما که‌دریای 
دنوارهای بلند ماکارزار می‌کننددر گردا گرد شهرجان می‌سیار ند . 
اي نآ تش جنک که‌گردابلیون را فراگرفته است توروشن کرده‌ای » 
به رکس ازماکه بیینی از جنک تن‌باز می‌زند ناسزا می‌گوبی . 
دشتاب ازن باروها یروت رو ودر انتظار آن ماش که اخگرهای 
دشمنان » تروارا ازمیان برد . 


بارس که بزیایی خدایان بود باو پاسخ داد : هکتور » 


Wr 





من سرزنش‌های ترا روا نمی‌دارم وتو پاسخ خواهم داد : توجه 
خود را از من دریغ مدار . خشم و کینه‌نیست که مرا بدین کاخ 
کشیده است » بلکه دردیست که من گرفتار آنم . در همین دم 
همسرم باخوشآ یندترین سخنان مرا برمی‌انگیخت که باردیگر 
یجنگ روم ودل من نیز بدان گواهی میداد : پیروزی بشتر ازین 
سوی بدا سو می‌رود . پس‌ابنجا درنگ کن تامن این سلاحها 
را بیوشم با اشکه برو ومن در پیت‌میآیم ودیری نخواهد گذشت 
که نومی‌رسم . 

هکتور هیچ پاسخ نداد » واین سخنان نرم ازدهان هلن 
رون آمد : ای برادر » این زن تبره‌یختی که باکردار گستاخانة 
خود شمارا در بدیختی افگندہ تنها شایستة کین شماست ؛ کاش 
آن روزی که مادر مرا زاد گردبادی سرکش مارا ببالای کوهیبا 
دربای آشفته‌ای می‌برد » پیش از اينکه این تبه کاریها را می‌دیدم 
خیزابه‌ای مرا دربر می‌گرفت ! اگر خدایان شوم‌ترین س رگذشت‌ها 
را رة من کرده بودند جرا دست کم بشاهزاده‌ای که بر خاشحوی-- 
ترازین باشد وازبدسنی وسرزنشی‌مردان با داشته اشد نپیوستم ! 
أبن مرد استواری ندارد و نمی‌بندارم که در آینده نز استو اری 
نشان دهد : ازین روی دبرا زود باداش خود را خواهد گرفت . 
اما » ای برادر » لطفی کن واندرآی ورین کرسی آرام بگیر » 
زرا کارهایی که برای مهرورزی بمن» منی‌که نګ روی زمینم » 
بگردن گرفته‌ای وبرای تبه‌کاری پاربس برخود هموار کرده‌ای 
ترا ازیا درآورده است . دریغا ! زوس خواسته است ما دوحار 


سرود ششم ۳۳۹ 





سرنوشتی‌غم انگیز باشیم » رسوابی ماو ام هردو مابدورترین 
بازماند گان برسد . 

هکتور بی‌باك پاسخ داد : هلن مرا بآرامش مخوان : 
دلجو لی مهر آمیز تو بیهوده خواهد بود . من دربن آرزو میسو رم 
که بیاری مردم تروا که بابی صبری در انتظار با ز گشت منند پر 
بگیرم . اما این شاهزاده را برانگیز تاوی خود را برانگیزد بیش 
از آنکه ازین چهاردیوار بیرون روم درپی من‌پباید . من‌می‌روم 
در کاخ خویشتن‌نگاهی بغلامان‌خود ؛ بهسر گرامیم ویر جوانم 
بیفگنم . نمی‌دانم یا آنها را توانم دید پا اينکه خدایان عزم 
دارند درین روز از ضرت مردم آخائی‌مرا از بای درآورند . 
هکتور جون این سخنان را نگفت دور شد . همان 
دم یکاخ خودربید . اما ! ندروماك باك - 


و 
آندرومالك نژاد را در نحا ندید : آندروماك همراهی 


پرش ویکی از خدمتگارانش برفراز یکی از برجها بود و آنجا 
ناله مسکرد واشك میر خت . هکتور در آستانة در استاد و بزنان 
خانه‌اش گفت: درست پاسخ مرا دهد 4 اندرقماك کسا رفته 
است ؟ !با نزد یکی از خواهران با زن برادران منت ؟ با اینکه 
بصادتگاه آتنه رفته است ؛ که‌درآنحا زنان‌تروا این الهة هراس- 
انگیز را آرام مي‌کنند ؟ 

خدمتگار غیرنمند سرای گفت : ای هکتور » جنانکه 
بايد بتو پاسخ درست بدهي ء همسر تو بیرون نرفته است که نزد 
خو اهران ناماو ر خود پرود »درعبادتگاه آننه هم ست که‌در آنحا 


YT.‏ ابلیاد 


بانوان تروا این الهه هراس‌انگیز را آرام می‌کنند . وی تاخبر 
شکست بافتن مردم تروا وبخشم تاختن مردم آخائی را شنید » 
سوی بلندترین برج ابلیون رفت » مانند زنی ره گم کرده خود را 
بسوی باروها پرتاب کرد : پسرش در بعل دایه درپی او بود . 

هکتور شتابان از آنحا دور شد » وچون راهی را که 
درپای ساختمانهای تروا پیموده بود از سر گرفت ؛ این شهربسیار 
بز رگ را درنوشت و بدروازه‌های سه رسید تا بسابان رود . انحا 
۲ ندروماك ببیشباز وی دوید . وی مال سیار مهریه داشت » دختر 
ائتیون! جوانمرد بود که درتب در هیپوپلاسی؟ خرم زیست‌ویر 
مردم‌سیلیسی فرمانرو ای کرد » این همان شاه بود که دخترش 
هسری هکتور ارجنند در آمده بود . همراه دایه‌ای بود که پسر 
جوانشان را در بغل‌داشت‌ویگانه بازماندة مهربان اشان »درزیایی 
چون اختری فروزان بود . بیشباز این جنگجوی آمد . هکتور 
نامش را سکاماندروس" گداشته بود ؛همةمردم قروا او را 
آستیاناکس* می‌نامیدند ؛ زیرا که پدرش مدافم ابلیون بود . 
چنگاور بالب‌خندی پراز نوازش برو نگربست ونتوانست سخنی 
بگوید . آندرومالك با حشمان‌براز اشك پیش رفت » دست‌شوی 
را گرفت و گفت : 

ای شاهزاده‌ای که جان خودرا پاس نمی‌داری » دلاوری 
تو هلاکت خواهد کرد : تودر بارة این پسر مهربان ودربارة من که 


۱ - 14101۲0 بادشاه لب ۲ — Hy¥poPpladle‏ در دام نه کوه 
Placos‏ در مبزی ۴ - 5637120211011118 4 1 تاد 


سرود ششم ۳۳۹ 
همسر تیره‌بخت توآم ودراندك زمانی زن بیوه‌ای خواهم نود دل 
نمی‌سوزانی » زرا که مردم آخائی همة کوشش خود را بکار 
خواهند برد بودی جان از تو ستانند . ای خدابان ! اگر داد 
تو مرا رها کنی » بهتر آنست که من‌بگور روم : پس از مرل تو 
دیگر حزن دلداری برای من نخواهد ماند وسهم من جز درد و 
سوك نخواهد بود . دیگر پدر ومادرم بامن تستند . اخلوس 
هراس‌انگیز هنگامی که ت‌راکه دنوارهای بلندداشت و ] نهمه‌مردم 
درآن می‌زیتند وبران کرد جان ازوستد والتیون را کشت » 
وییکر را از مبان برتداشت . حون این شاه را بز راگ می‌داشت > 
پیکرش را باسلاحهای فروزانش از مبان برد » و گوری برای او 
بریا کرد که فرشتگان کوهسار ؛ دختران زوس ؛ درختان ارو 
در گردا کرد آن نشاندند . من در کاخ خودمال هفت برادر داشتم 
وهمه دربك روز بکرانة تاریك درا فرود آمدند : آخیلوس که 
در دوندن حون خدایی بود » هنگام ی که ایثان از گله‌های آرام 
خو د یاسبانی می‌کردند » آنهارا کشت. مادرم » که‌ملكة هیپوپلاسی 
خرم بود و آذ پیروز گربا تاراجی‌های ما پاینجا آورده بود » باجی 
دادودو باره آزاد شد » اما بزودی آرتمسس سنگین دل در کاخ 
پدرم پیکر وی را با تیرهای خود درهم شکافت . ای هکنور + 
تویادگار بدرم ومادرم و برادرال منی ؛ ازآنکه تو شوهر مهربانی 
هستی . پس دل برمن نرم کن » واگر نمی‌خواهی زنت را بیوه 
وسرت را بی‌پدر بکنی » بامن در برابر این برج بمان . لشکریان 
را تزدیك درخت انحر خودرو تگاه‌دار »این جایست که از همه 


۳۳ الیاد 
جا آسان‌تر می‌توان از آن دیوارهای مابالا رفت : دلاورترین 
دشمنان ما ٤‏ دو برادر آزاکس واندومنه تاماور » ویسران آتره 
ودیومد شکست اپذیر » خواه براهنمایی پیش گوی چیره‌دستی 
وخواه نیروی پرزور دلاوری خوبشتن سه‌بار با نجا آمدهاند 
پرما بناز ند . 

هکتور پاسخ داد : ای‌هسر گرامی ؛ من‌با پریشانی‌های 
تو همه گونه انبازم » اما اگر چون مردی بزدل درکنار بمانم واز 
جنگ بپرهیزم نمی‌توانم در انديشة سرزنشهای مردم تروا وزنان 
بحشندة تروا بر خو بشتن نلرزم ء مردانگی آیین دیگری دارد . 
بمنآموخه‌اند که همواره خطر را خرد بشمارم وبرای پاسبانی 
سرفرازی آشکار پدر و آل خویشتن‌در پیشاپیش مردم ترواکارزار 
کنم . بااین همه میدانم بیم آن میرود که ابلیون روزی‌باپربام 
ومردم ابن بادشاه که آن‌همه از نیز او ترسده‌اند نابود شود .و 
در ان دد بختی در بارهسر نوشت مردم تروا وهکوب‌وپریام بادشاه 
و برادرانم که باهمة سباری ودلاوری دست دشمنان ما در خاله 
خو اهند خفت درمی نه‌حنداد در دنا خواهم داشت تا دربارة 
سرنوشت تو که یکی از سران مردم آخائی که روينة فروزان دربر 
دارد ء ترا اشك ریزان‌با خود سردو آزادی دلیذیبررا از تو بگیرد : 
چون ترا بآ رگوس ببرند » با شرمان دیگری تارویود 
را بهم خواهی پیوست »ا آنکه با همه دل نگرانی از جشمة 
مسئیس! باهییره" آب برخواهی داشت واز سخت‌ترین دشوارها از 


۱ - 255818 حشمه‌ای در تالی ۲ - Hype‏ جشمه‌ای درآر‌گوس - 


سرود ششم ۳۲( 
پادرخواهی آمد . آنگاه یکی از مردم آخائی که سرشکهای ترا 
خواهد دید خواهد گفت : این همسر هکتورست » آن جنگاوری 
که با کارهای نمابان خود هنگامی که گرداگرد ابلیون کارزار 
م یکردند بردلیرترین‌مردم تروا برتری‌داشت . سخن او چنین‌خو اهد 
بود . تو حس خواهی کرد که دردت تازه می‌شود ودر دوری این 
شوهری که می‌توانست ترا از بوغ برد گی آزاد کند آه برخواهی 
آورد . اما پیش از آنکه من فربادهای ترا بشنوم و ترا ینم که از 
کاخت سرون کشده‌اند » امیدست کهخاله روی هم انباشته خأکستر 
مرادر یر یگیرد . 

بس ازآنکه جنین سخن گفت ؛ نزددك بسرش شد ودست 
را موی او بازید . آن کودك ء از دیدن پدری که دوستش 
میداشت » از ترس فروزندگی سلاحهای او و پرچم هراس انگیز 
وسهمگینی که می دید برفراز خود وی لرزانست » باز پس دوید » 
در آغوش دایه‌اش بنهان شد و هراسان فریادی برکشید . پدر 
ومادرش از هراساد‌شدن وی لب‌خند زدند . آن دلاور هماندم 
خود فروزان‌خود را برداشت و بزمین گذاشت » بمهربانی پسرش 
را بوسید » آهته وی را در مبان بازوهای خود تاب داد » واین 
درخواست را از زوس وخدابان‌دیگر کرد : اي زلوس‌و همة شماه 
ای خدابان اولمپ » چنان باد که بسرم چون من در مان مردم تروا 
اماو رباد ! همان تبرو وهمان‌دلاو ری هرغاو اد ! دراشون قرمال - 
روایی کناد ! وروزی که او را ببینند از کارزار بازمی گردد وییکر 
خونآلوذ دشمنی را که‌بدست خود کشته است با خویشتن می آورد 


۳۳۹ ابلیاد 


بگویند او از پدر دلاورترست : ودل مادرش از شنیدن این سخن 
شاد شو د ! 

این بگفت و بسر را در آغوش مادر جا داد.» وی او رادر 
غل مشكآگین خود بخوابانید وبالبخندی آمیخته بهاشك برو 
نگربست . بهاوان را ازین منظره دل بدرد آمد . سادست ژن را 
نوازش کرد و گفت : ای همسر گرامی » خویشتن را بدست این 
درد جانکاه مسپار . هیچ آدمی‌زاده‌ای نمی‌تواند پیش از آن دمی 
که سرنوشت بهرۀ من کرده است مرا یگور برد . چه دلاور وجه 
کم‌دل » مردی نیست که چون بزاید پیرو این فرمان نباشد . اما 
لطف کن و بسرای خود با زگرد » کارهای پی‌دربی خویش را در 
بافندگی وریسندگی دنبال کن و در کارخدمتگاران‌خود سرپرستی 
کن . جنګ بخش مردائیست که در ابلیون زاده‌اند » دویژه خش من 

چون این سخنان را بایان رساند پیشانی دلاورانة خود را 
از خودی که موهای لرزان بر آن بود پوشاند . همسر ناز نینش‌ازو 
دورشد ؛ بسوی خانه رفت » درهر گام برمیگشت وسیلی از انك 
می ربخت . چون یکاخ هکتور رسید در آنحا همة خدمتگاران را 
دید که گردهم آمده‌اند و غم وسوك را در دل ابثان تازه کرد : با 
آنکه هکتور هنوز زنده بود در کاخ وی ایثان برومی گرستند » 
دیگر بدان نمی‌نازبدندکه از کارزارباز گردد و بتواند از خشم مردم 
خائی‌جان بد ربرد . 


سرود ششم 9 
درین‌هنگام بارس دنر در جهار دیوار 
باز گشت کاخش در نگ نمی کند . اماسلاحهای باشکوه 
ا خود را که رنگهای گوناگون دارند دریر 
می‌کند » خود را بمیان شهر می‌اندازد 
وبپاهای سبکرو خویش پشت گرمست. پارس پسر پریام که جوشن 
پوشیده و مانند آفتات سرایای درخشان بود » از بالای بارو فرود 
آمد ودلش براز شادی دلیرانه نود ه پاهای حابك وی او را بمیدان 
حنګ می برد . مانند تکاوری بود که زمانی دراز برآخرمانده وجو 
دوسر سفید خورده » بند خود را می گسلد » پابرزمین می کو بد 
وببیابان می‌رود » بدان خوی گرفته است که در آب روان رود 
زسابی شنا کند » سرمی‌فرازد » سررا سوی آسمان بلند می کند » 
بالش را روی شانه‌هایش تکان می‌دهد » از دلربای وزسایی خود 
شادمانست » باهای نرم رو وی دريك دم او رابیثه‌های گرامی 
وحراگاه‌های ماد نهااش می رساند . 
درهمان‌دم که برادرش هکتور از جایگاهی که در آن با 
هسرش سخن گفته بود دور می‌شد باین پهلوان پیوست . پارس 
لب سخن گشاد و گفت : ای برادر ارجمند » می‌ترسم بهماد زودی 
که می‌خواستی نرسیده باشم وتو در راه‌پیمایی تندخویش در نک 
کرده باشی . 
هکتور پاسخ داد : ای شاهر اده » هیچ مرد دادگری در 
کارهای نبرد ترا بدنام نخواهد کرد »تو باندازه دلاوری» اما یارای 
آن داری که دلاوری تو سستی پذیردوتن‌آسابی تو پدست تو 


۳۳۹ ابلیاد 

تیست . چون گوش من تیرهای ناسزابی‌را که تو از مردم تروابخود 
روامی‌داری در می‌باند دردسختی جان مرا فرا می کیرد » از تاں 
آوردن در برایر آن همه درد که در راه نبرد تو می کشم درمی‌مانم . 
اما نرویم : اگر باری زئوس رضا دهد پس از آنکه مردم باشکوه 
آخائی را از تروا دور کیم در سرای خود در ساغر آزاد مردان‌ییاد 
ساکنان جاو بدان گنبد آسمان‌نوشخواری کیم و گفتگوهای بی- 
آزار خود را بایان بریم . 


سر ود هفتم 


حلاص سر و ۵ 


فوبوس وآتنه باردیگر مردم ترواوآخالی را بهم برانگیختند . مردم 
آخالی جرات نکردند باهکترر تبرد کنند ۰ سرانجام نه‌تن از دلاوران آخائی 
داوطلب بیکار شدند . درمیانشان ترعه کشبدند وترعه بنام آژاکس درآهد 
وبا هکتور جنگ تن‌بتن کرد » خدابان‌ایشان راباشتی خواندند . پاریبس‌راضی 
نشد هلن را بمردم آخالی پ‌بدمد وناجار مردو لشکر آماده شدند جنگ را 
دئال‌کنند. آما دری‌میان متارکه‌ای اعلان شد و فرا رگذاشتند مهلتی‌بيك- 
دیگر بدهند که کشتگان را از میدان جنگ بردارند ومردم آخالی دیواری 
بازند . 


سرود هتم 

هکتور خودرا ازدروازه‌سرون انداخت‌ویرادرش 
پارس همراه او بود » هردو درین آرزو می - 
سوختند که جنك‌کنند ودلاوری خود را بنمایند . ورود این دو 
جنگاور بدان گونه خواهش مردم تروارا برآوردکه خدابی » پس 
از آنکه کشتی انان مدت زمانی کوشش خود را بهدر داده‌اند تا 
دربا را باپاروهای بهم پیوسته خود بشکافند » ودست وپایشان از 
رنج کوفته‌شده‌است» دد رخو است‌ایشان بادساز گاری روانه‌می‌کند. 

آنگاه امشان نیزسرفراز شدند : نکی از ایشان منستیوس! 
بر آرئیتوئوس" شاه را » که در آن" ازفیلوم دوز والاحاه 
و آرئیتوئوس زاده بود و گرزی در دست داشت سرنگون کرد . 
هکنور نیزه برائینوله* زد که خود رویین استوار برسر داشت‌وجان 
ازوبتد. گلوکوس پر هیپولول و سرکردة مردم لیی درین 
هنگامة خونین انیزه شانه اشنو گوس" را که با گردونة گردان خود 
 Aréithoüs 7 Menesthius 4‏ موه با ji Arné‏ 
ثهر‌هاي بئوسی ۴ وونا Phil e mne‏ ماد منستیوسی ۵ 088ا ازدلاور ان 


پیشنهاد هکتور 


1غا ئى ۶ 08 ]phin‏ بر Dexi0s‏ از دلاودان‌آخائی. 





۳۰ ابلیاد 
پیش میآمد شکافت ء وی‌از گردونه‌افتاد ودم‌وابسین رادر کشد . 

آتنه این جنکگ‌جویان را دید که کارزار را از سر گرفته 
ومردم آخائی را کشتار می‌کنند » بابروازی بی رام از فر از گاه 
اولمپ سوی دیوارهای متبرلك ایلیون فرودآمد » هماندم فوبوس 
که از فرازپر گام نگاهی‌ژرف بردشت‌می‌افگندو آرزومند فیروزی 
مردم تروا نود بدیدار الهه ب رگشود . دربای درخت الاش بلندی 
دردشت استادند » پر خداوندگار خدایان » فوبوس » لب سخن 
گشود : 

" ای دختر زوس بر رگ » چرا با این همه خشم از اولمپ 
خودرایزر افگنده‌ای ؟ این آ نش برخاش که ترا فرا گرفته است از 
جیست ؟ 1با آمده‌ای ترآزوی نایابدار فیروزمندی را یبود مردم 
آخاثی مابل‌کنی ؟ زیرا که تو هیچ دلسوزی دربارة مرك مردم 
تروا نداری . اما اگر سخن مرا باور کنی » و این بهترین کار خواهد 
بود ء امروز ماخشم جنګ جو بان را فرومی‌نشانيم » چون » ای‌الهه » 
که این همه از سرنگون کردن این شهر خرم می‌شوید » این دو گروه 
پس ازین دو باره سلاح برمی‌دارند و تا آنکه تروا را تکسره ثانو د 
کنند کارزار می کنند . 

آتنه پاسخ داد : ای کسی که تیرت خطا نمی‌کند » من این 
را می‌پذیرم » وهمین اندیشه مرا از او لمپ درمیان مردم ترواومردم 
آخاثی فرود آورده است . اما چگونه می‌توانی اين همه خشم دو 
لشعکررا فرونهانی ؟ 

فووس گفت : دلاوری غرور آمیژ هکتور را برانگیزیم ۱ 


سرود هفتم ۳ 
بابد يك تن از مردم آخائی‌را برانگیزد که درین‌میدان‌جنگ هراس 
هراس انگیز نبرد کند . 

این نگفت‌وآن الهه بدین‌خشنود شد . هلنوس پیش گوی > 
بسر گرامی پریام » چون از عزمی که فوبوس و پالاس هم اکنون 
باهم کرده بودند آگاه شد » نزديكث هکتور رفت و ناو گفت : 

ای هکتور » که در درنگ‌کاری بازگوس برابری ؛ می - 
خواهی رآی مرا که رابی برادرانه است بذیری ؟ لشکریان تروا 
و آخائی را آماده کن که دست از جنګ نکشند » تنها تو بارای آنرا 
داری دلیر‌ترین دشمنان ما رابرانگیزی تادرین میدان هراس - 
انگیز اتو برابری کنند . سرنوشت ترا دوحار آن نخواهد کرد که 
درین روز جان بسپاری » من بانك خدایان را باور مي‌کنم . 

تا این سخنان را سادان رساند » هکتور با دلی شاد درمان 
دو لشکر پیش‌رفت‌و باچوب نیزه‌اش که میان آنرا گرفته بود » 
لشکربان تروا را راند و همة ایشان همان‌دم اییتادند . ا گامنون 
مردم ارجمند آخاثی را باز گرداند » درین هنگام فوبوس وآتنه 
بسیمای دو کر کس بر درخت آ لاش باشکوه زوس لد و 
بخشنودی برین منظرة نوین‌نگریستند . لشکربان پوشیده از خود 
وسپر ودارای نیزه های دل شکاف خاموش صفھا را بهم فشردند : 
هم‌چنانکه باد باختر چون ببرخاستن آغاز می کند تاردکی سهمگین 
برفراز دربای پهناوری می گسترد وبوزش آل خیزابه‌ها تیره گون 


EY‏ ابلیاد 
می‌شوند . هکتور در مان دو لشکر این سخنان را بابشال گفت : 
ای مردم تروا » وشما ای مردم بی‌باك آخائی » نجه راکه 
دلاوری بمن فرمان می‌دهد بشما می‌گویم . زئوس که در آسمانها 
نسته است نخواست که یگانگی ما یاندار بماند » برای دو گروه 
بدبختی های فراوانی آماده می‌کند که بایان نخواهد رسید مگر 
آنکه ابلیون را بابرجهایش فرمانبردار خود کنید » با اینکه خود 
نزدىك کشتی هانتان که برخیزابه‌هافیروز شده‌اند شکست بخو رد . 
دلیرترین جنگ‌جویان آخائی در مان شما هستند . اگر کسی این 
شوررا درخود می‌بیند که بامن نبرد کند برای اینکه‌تتها با هکتور 
بی باك برابری کند از صف بیرون بد . شرط این کارزار بدین گو نه 
است . اگر هماورد من با بیکان شیکست نایدیر نیزه‌اش مرا از با 
درآرد » بايد که سلاح مرا بگیرد و بسوی کشتیهای خود برد » اما 
اید که پیکر مرا نزددوستانم باز گرداند» تاآنکه‌مردم وهمسرانان 
بر هماورد خوش پیروز شدم واگر فوبوس این سرفرازی را بهرة 
من کرد » من سلاح آن شکست خورده را برمی گیرم و آنها را 
باندرون دوارهای اون می درم و درعادتگاه این خدای هراس 
انگیز می‌آویزم » اماپیکر او را بسوی کشتی‌ها باز می‌فرستم تا 
مردم آخائی او را بخاك سپارند و بارگاهی در كرانة بهناور 
هلسیون! بریا کنند » تا در مان‌نژادهای آنده ؛ آنگاه که بابارو - 
های بسیار خیزابههای بسیار تیره‌گون این دربا را می‌شکافند ؛ 


Hellespont - ۱‏ نام باستانی داردانل 


سرود هفتم 1 
بگویند : این گورباستانی جنگاوریست که‌هنر خود را نمود و 
هکتور ناماور وی رابخاك افگند . بدن گو ئه سخن خواهند گفت 
وسرافرازی من حاودانی خواهد بود . 
مردم آخائی ازین هماورد خواستن بسکسره خاموش 
ماندند : سرخ‌روی می‌شدند که از نبرد رو بر گردانند ومی‌ترسید ند 
که آنرا بپذیرند . سرانحام منلاس برخاست و آههای فراوان کشید 
واشان را سرزنش بسیار کرد : چه ناامیدی ! ای دلاوران دروغین 
که شاید ! ای زنانی که ازین پس شایستنام مردم آخائی‌نیستید ! 
اگر درین دم هیچ کس از شمارا بارایآن نباشد که باهکتوربرابری 
کند ؛ جه ننك ورسوایی مارا فرا خواهد گرفت ؟ اما بهتر اشست 
که همه با خاك یکسان شوید » زیرا که بدین گونه از ترس بخود 
نمی‌جنبید واز سرفرازی روی می گردانید ! من خود انك در برابر 
این هماورد سلاح برمی‌دارم . در آن بالای سرما یبروزی ددست 
خدابانست . 
این بگفت و هماندم جوشن زیبای خود را دربر کرد . 
آنگاه » ای منلاس » ترا می‌دیدند که در زير بازوی هکتور که 
دلاور تر ازتو بود جان بسپاری » اگر همة شاهان بسوی تو نشتافته 
نودند تاترا باز دارند واگر آ گامنون بز رگد خود دستت‌را نمی- 
گرفت واین سخنان را بتونمی گفت . تو درپی شوری نابخردانه 
می‌روی » ای منلاس نازيروردة زئوس » بارای آن داشته باش که 
سرکشی تکنی » هرچند که ترا دل بدرد آید بامیدی بیهوده برای 
سرفرازی بحنگ این هکتور که‌پشت همة جنگاوران‌دیگر را بلرزه 


۳ اناد 


می‌آورد وزورش سیاربرتو فزو نی دارد مرو . حتی آخیلوس که در 
دلاوری برتو برتری دارد در میداد سرفرازی چول باو برسد 
شتش میلرزد . پس انحا بمان » بسوی دوستان خود باز گرد / مردم 
آخائی هماو رد دیگری را بر پسر پریام. بر خو اهند انگیخت . بهر 
اندازه هم که يىا باشد و بهر اندازه تشنة کشتار باشد » من شك 
ندارم که اگر ازین‌کارزار جان بدر برد از لذت آسایش‌کام خود را 
شیرین کند . 
منللاس ازین‌اندرزهای خردمندانه بهلوان از دودلی یروف 
آمد ؛ فرمان وی را ردوباران او که‌سار شادشدند شتافتند تا 
سلاح را از تن وی بدر آورند . آنگاه شاه پیلوس" درمیان ایشان 
بر خاست و فربادکرد : ای خدابان جاودانی ! این جه سو کیست که 
مردم آخائی گرفتار آن شده‌اند ! بله" پیرمرد ٤‏ این‌جنگاور نامی 
که درمیان مد فتی " در ارجمندی وخردمندی وزبان‌آوری اماور 
دود وییش ازین در کاخ خود آنهمه دلخوش نود از من برسش کند 
و نام و نزاد هم پهلوانان ما را پرسد چسان نخواهد نالید ! آه اگر 
بداند که‌درین روز همه از دیدار هکتور بخود می‌لرزند » چندبار 
بازو های‌ونج دیدة خود را سوی‌خدابان خواهد افراشت و ازیشان 
درخواست خواهد کرد که بار زندگی رااز دوشش‌بردار ند ووی را 
بجایگاه هادس؟ بفرستند ! ای‌زثوس بزر آک٤‏ ایآتنه » ای‌فو بوس» 
| oeاPy‏ شهری در ۳۳۱0۳916 .۰ ۲- 36068 ب aque‏ وشوهر 


ئ وپدر ۲ خنیلوس ۳ - Phe‏ ناحیه‌ای از يوان که سرژهین آخیلوس 
بو ف وبعردم آن و0 yr n1‏ می‌گفتند خدای دورح ومر اد از جایگاه آو دوز خست. 


چرا دیگر من آف جوانی را دارم که پیش ازین داشتم » هنگامی که 
ر ہلوس و جنگاورال ناماور آرکادی! که در پای دیوارهای 
ف" گرد آمده نودند ٤‏ در جابی که اردان" آثرا سیراب می کند 
وسلادون؛ آهای تندرو خود رادر آنحا می‌لعزاند کارزار کردند . 
در آنجا اروتالیون* چون خدایبی ؛ در پیشاییش لشکریان خود ما 
را خرد می‌شمرد ؛ سلاح آرلیتولوس" را دست داشت ؛ همان 
آرئیتوگوس بز رگ ؛ که همه چه مرد و چه‌زن وی را از گرزش 
می‌شناختند » زبرا که جنگ کردن با کمان وزوسن را کاری خرد 
می‌دانست اما لشکریان را با این گرز آهنین درهم می‌شکست . 
لیکو رګ" بحیله گری ونه بزورمندی ؛ در راه تنگی که این 
سلاح هیچ باری ازو نکرد این پهلوان را کشت . برو پیش‌دستی 
کرد » نبزه‌اش را در بیکر وی فرو برد ء وحون او راسرنگون کرد 
گرزش را که‌دهش آرس‌خدای بود ازو گرفت . از آن گاه لیکو ر گے 
همواره آنرا در میدان جنگ باخود داشت . اما چون بار پیری را 
در کاخ خود بردوش خویشتن دید » خواست که اروتالیون » 
میر آخر وفادارش » بااین سلاح هراس‌انگیز در کارزار جانشین وی 

د . این پهلوان روزی که همه سرا ما را بحنگ می‌برد » آنرا 
باخود داشت . همه ارزان وهراسان بودند و هیچیك ازیشان ا رای 
آن نداشت که با او روبرو شود . اما تنها ء من که از همه حوان‌تر 
ا لەھ سرژمتی از بونان ˆ ۲ Phée‏ یا Pheia‏ یا ۳۳6۳۶ 
یکی از شهر های الید ۲ حول یکی از رودهای الد ۴ Céladon‏ 


نکی از رود‌های الد هھ مEreuthalon‏ از دلاورآن آرتادي ¥_ ۱۵118 ]۳۵ گر 
LYCUTEUÊ _¥‏ بادشاه آرکادی . 


T1‏ الاد 


بودم ؛ این گستاخی را در خود دیدم که برین هماورد بتازم . با او 
نبرد کردم ء آتنه مرا پیروز کرد ء این غول هراس‌انگیز را در.بای 
خود افگندم : پیکرش که روی شن افتاد جای درازی را گرفت . 
کاش جوان می‌شدم و کاش‌آمروز هم همان‌نیرو را می‌داشتم ! آنگاه 
هم‌اکنون هکتور بی‌صبر با دشمن خود دست‌بگریبان می‌بود : 
وشما ای دلاورترین مردم آخاثی ؛ حتی آمادة آن هم‌نیستید که 
شادمانه بشتاسد و با او روبرو شود ! 
سرزنشهای پیرمرد بدین گونه بود . همان‌دم نه‌مرد جنگی 
نمایان شدند » همگی از جاب ر خاستند . ۲ گاممنون شاه مردم نخست 
برخاست ؛ دبومد هراس انگیز داوخواه شد . پس ازیشان برادران 
آژاکس که سرابا دليري ودلاوری نودند نما بان شدند ؛ انلومنه 
ومیرآخرش مریون! که همانند خدای جنگ بود » اورییل" یس 
ناماور اومون" » توثاس* پسر آندرمون" واولیس فرزانه : همه 
می‌خواستند باهکتور نبردکنند . شاه پیلوس بایشان گفت : برای 
بر گزیدن کسی که می‌خواهد دربن گود اندرآید پثك بیندازيم : 
هر که را بر گزينيم مردم آخائی شاد خواهند شد وخود نیز شاد 
خواهد بود که ازین کارزار جان ددر برد . 
این بگفت . هر یك پشکی برداشتند و آنرادرخود آ گاممنون 
انداختند . در همین‌هنگام لشکریان دست برافراشتند وچشمان را 
بر گشد بهناور آسمان دوختند و گفتند : ای خداوندگار خدادان » 





1 - ۲۵۳۱0۵0 ۲ س Eurypyle‏ يسر اومون أل سم ان مر دم الى 
Evemon— ۴‏ پر ۲016 از سرآن عردم اقفر بطيی {f‏ — 1۳088" 
از سران مر دم اتولی و -- 71417۷۲1201 گر 


سرود هفتم ۱۷ 
کاش سرنوشت ؛ آژاکس با برتبده » با شاه میسن مرد خیز را 
برمی گزید . 

نستورخود را تکان داد ودیدند از آن یشکی رون آمد 
که همه باشوری بيار در آرزوی آن بودند : پشك آزاکس بود . 
بیکی از راست آغاز کرد وآنرا نزد هر نه تن حنگحوی برد و 
هیچ‌کس آنرا نعناخت تا اینکه از نزد این نرد آذرفت و تزدیك 
سالار اماور رسید ووی پس از آنکه آنرا نشان کرده بود در خود 
جای داده بود : این سالار دست سوی بك گسترد و وی یش 
رفت و شرا باوداد . آژاکس نشانة خویش رادید » آنراشتاخت 
و باشادی بسار آثرا بیش بای خود انداخت وفریاد کرد : 

ای دوستان » این پشك از آن منست ء ودلم از آن 
سرفرازست زبرا بخود می‌بالم که هکتور پاك نژاد رااشکست دهم . 
درین‌میان که‌می‌روم سلاح بپوشم ؛ شما دربارة من بدرگاه پر 
کرونوس نیاز آورید ؛ اما باید این کار را پنهانی بکنید ء تا مردم 
تروا نشنوند با بهتر آنست که از آسمان ببانگ بلنددرخواست 
کنید » ما از کی باك فداريم » جنگاوری نمست که بروی آن را 
داشته باشد مرا باز گشت‌نا گزیر کندومرایلرزاند . من درسالام' 
بجهان آمده وپرورده شده‌ام و گمان ندارم در کارزار تا این اندازه 
تازه کار باشم . 

این بگفت و از زوس باری خواستند . هرکسی جشمان 
خود را سوی آسمان بلندکرد واین دعا راخواند : ای زگوس »ای 


۱ 186ص جز برة معروف خلیج سارو نيكك Sarorique‏ 


{A‏ انلباد 


توبی که در فرازاندا فرمانروایی » ای خدای بز رگ وهراس‌انگیز » 
فیروزی را بهرة پر تلامون" کن ؛ تاازین نبرد باسرفرازی جاودانی 
سرون آند » با اينکه اگر تو هکتور را گرامی می‌داری ویشتیبان 
اوبی » باین دو پهلوان دلیری وسرافرازبی بکسان ببخش . 
دعایشان بدین گو نه‌بود. درین‌هنگامآژاکس 
جنگ تن بتن همة سلیح خود را پوشید ٤‏ در نبردگاه پیش 
هکتور واڑا گس " روییه فروزان را دریر کرد . پس از آنکه 
آمد ومانند ارس هراس انگیز » هنگامی که می رود جنگ جو انی 
که زوس دستحوش خشم ودوگانگی خانمان رافگی کرده است 
بپیوندد آژاکس ؛ آن‌پشتیبان پایدار مردم آخاثی بدین گونه پیش 
رفت : بوضعی ی‌رحمانه وهراس انگیز لب‌خند زد » باگامهای بلند 
راه می‌پیمود ونیزة بلندش راتاب می‌داد . ازدیدن وی مردم آخائی 
شاد شدند » درهمان‌دم لرزه‌ای سخت هريك | زدشمنان راقرا 
گرفت وحتی دل بز را هکتور درسنه‌اش می‌تند : اما دنگر وی 
را محال آن نبود که بترسد وباز گودد » زیرا که خود این‌هماو رد 
را بجنگ فراخوانده بود . آزهمان‌دم پر تلامون‌از نزديك خود را 
بر و می‌فشرد » سبری سار بزر لك که مانند برجی بود باخودداشت . 
تکوس" که در هیله" می‌زیست وهیچ جوشنگری دربن هنر با او 
برابر نود ه این سیر را رای او ساخت وهنر خود رادر آن مود . 
آثرا از بازمانده پیکر هفت گاو زورمند ساخت و روی آنرا از 
Têlamon!  .‏ پر Emque‏ در Tychlus 1 î‏ نز 


سرود هفتم ۳۹۹ 
تیعه‌ای ستبر از روی بوشاند . آژاکس که این سیر را نزدبت‌سینه 
خود نگاه‌می‌داشت » نزديك هکتور ایستاد و وی‌رایيم دادو گفت : 

ای هنکتور ؛ اینگ در نبرد دامن خواهی دانست جه 
جنگجویانی در میان مردم آخاگی هستند » گذشته از آخیلوس که 
صفهای دشمنان را درهم مسی‌شکند ودل شیر دارد . هر چند که 
برزادة آتره » شاه مردم ما » خشم آورده ونزديك کشتی‌های خود 
خسبیده باشد » جنگاورانی دارم که شمارشال هې بسیارست » 
وسزاوار آنند که باتو رایرشوند . اما یش ازین درنك مکن و 
بتاختن آغاز کن . 

هکتور بی‌بالك پاسخ داد :ا ی آژاکس ناماور » پسر تلامون 
وسالار جنگ آوران ؛ ازیی آن صاش که دلاوری مرا بازمابی > 
گویی تو باکودکی ناتوان با بازنی سخن می گویی که از کارهای 
نبرد هیچ گاه نیست . من دربیم و کشتار پرورده شده‌ام » درراست 
وچپ سپری سوزنده دارم واز کارزار فرسوده نمی‌شوم . اگر 
بایست پیاده برد کنم ببانگ آرس جاد‌فرسای راه می‌پيمايم و نیز 
برفراز گردو نه‌ام می‌جهم و امادبانمای سر کش خود برای تاختن پر- 
می گشایم . هرچه توهراس‌انگیزباشی » ضربه‌های من‌پنهان نخواهد 
ماند » اما اگر بتوانم بتو برسم آشکار تر زخم میزنم . 

این بگفت وزوین خود را تاب داد وآنرا سنوی آواکس 
انداخت و برتبغة رویتی زد که‌سیر بسار بزر درا که بازمانده هفت 
گاونر نود می‌بوشاند : زوین دل شکاف راهی باز کرد » شش 
پوست را درهم شکافت » تنها پوست آخر راه را بر آل ست . 


تست 


ات 


م۲۵ " 7 انلباد 
آرا کس بز رلك نیز بنوبت خویش نيزة خودرا رها کرد وبرسپر پریام 
زد . ننزۀ تندرو از میان سپر فروزان بجوشن گرانبها رسید ولیم تنه 
ر+ ازهم درید وپهلو را بخطر انداخت » اما آن جنك‌جوی خم شد ۱ 
واز مر له ناگزبر رهایی بافت . آنگاه باهم نیزه‌های خود را یرود 
کشدند واشوری تازه‌تر مانند شبرا۵ درنده با ترازهای سر کش 
بروی یك دیگر افتادند . هکتور نيزة خود را دراز کرد وبرسپر 
دشمن خود فشار آورد : اما بیآنکه آنرا بشکند نوگ نیزه‌خم شد . 
آژاکس جستی زد ودر سپر هکتور ازین سوی بدان سوی رخنه 
افگند » این سالار را که باخشم خود را بروی او مسداشت وادار 
کرد بلغزد » بگلوگاه وی زخمی زد » خونی سیاه از آن بیرون 
جست . بااین همه هکتور دلاور از میدان کارزار بدر ترفت » چند 
گام بیس برداشت » سنگی سیاه ناتراشیده ودرشت که در میدان 
نود ددست گرفت و آنرا بمیان سیر گشاده واستوار آواکس زد » 
تیف رویین آن سراسر با بانگی هراس انگیز طنین افگند . اما پسر 
تلامون سنگی برداشت که‌باز گران‌تر بود » وچندبار آنرا درآسمان 
گرداند وا بازويىزوراورانرا انداخت . ان سنگ که‌ما نند سنك 
آسیاب درشتی بود » سپر هکتور را درهم شکست وبزانوهای او 
خورد » هکتور به‌پشت برروی خا افتاد وخود را بپر درهمم 
شکسته‌اش بیوست ؛ اما فو بوس درهمان دم‌اورا اززمین برداشت . 

یدئوس" و تالتیبیوس" دوپيك از فرستادگان زوس 
و آدمیان بودند واگر این دو که یکی از سوی مردم تروا ودیگری 


سرود هفتم ۲۵۱ 
از سوی مردم آخائی آمده بو دند با احتباط سيار بیش نمی آ مد ند 
آن‌دو جنگاور تبغ بدست » میرفتند تا از تزدیگ بریکدیگر بتاز ند 
وزخم‌های هراس ‌انگیز بیکدیگر بز تتلت.. 

دوييك حو بدستی خود را درمیان آن‌دو جنگحوی نگاه 
داشتند » وابدئوس‌فرزانه جنین سخن گفت : ای فرزندان گرامی » 
از سرسحجتی در نرددست بردارید » زرا که زوس ؛ که در دالای 
امرها فرماأنروابی می کند شماهردو را دوست دارد » شما هر دو 
بسار دلاورید ؛ وما همه برآن ! گاهيم . ه‌اکنون شب فرارسیده 
است وسزاوارست فرماد وی را ببرید . 

آژاکس پاسخ داد : ای ایدئوس ء تو باید پسر پریام را 
واداری که بیشنهاد از گفت کند > وی دلیبرترین سالارال ما را 
بحنك برانگخته است : داد نخست وی‌نن‌دردهد ومن نبز پبروی 
ازو باز می گردم . 

آنگاه هکتورز ر کک لب‌سخن گشود و گفت: ای آژاکس: 
جون خدابال » حزم را بادلاوری توسك نست افزوده‌اند » زبرا که 
در دلاوری ناماو رترین مردم آخائی هستی » انت در نرد لجاج 
نكنم : می نو انیم م روز دیگری انرا از سر دگیر یم تاآنکه سر نوشت 
مارا از یکدیگر جداکند ویکی را بردیگری سرف از گرداند: هه - 
اکنون شب فرا رسیده است وسراوارست که فرمان او را ببر یم . 
نزديك کشتی‌ها برو وازدیدار خویشتن مردم آخائی » بویژه‌باران 
ودوستان خویش راشادکن » درهمین‌هنگام من بشهر پریام پادشاه 
می‌روم تا ایدهای مردان وزنان تروا را که پرده‌های دراز برخود 


۲۲ ابلیاد 
بیچیده‌اند ودر پیشگاه خدایان برای من دعا می‌کنند زنده کنم . اما 
یش از آنکه ازهم جدا شویم گروگانی که ناه بزر گداشت ما 
نسبت بهم باشد بیکدیگر بدهیم تاآنکه مردم ترواومردم آخائشی 
شوانند بگو ند :ابشان باهمۀ خشمی که ازد و گانگی سابه می گرفت 
نرد کردند » اما ندوستی از نکدنگر حدا شدند , 

چون این سحنان را بپایان رسانید شمشر فروزان خود را 
نیام آن وکمرشمشیر گرانبھابی بپسر تلامون داد : آژاکس کر 
شمش خود را باو داد که ر نک ارغوانی فروزان داشت شت وازهم جدا 
شدند . یکی رفت بلشکریان آخاثی پیوست : دیگری بسوی گروه 
مردم تروا رفت وآنان چون او را دیدند که باهمة نیرو وتن‌درستی 
باز گشته واز دست‌شکست نایذیر آژاکس‌حان ندر برده است بسیار 
شادمان شدند و او را سوی شهر بردند و آنچه رابچشم دیده بو دند 
بدشواری باور کردند . 

از سوی دیگر مردم خشنود آخاثی آژاس 
گفت‌گو ها را که از پیروزی خود سرافراز بود ؛ 
بسوی آگاممنون بزرگ بردند . جون 

بزیر پرده‌سرای رسیدند شاه گاونر پنج ساله‌ای را برای زوس 
قربانی کرد » پوستش را کندند وبزبردستی تکه‌تکه کردند وسیخ 
کشیدند وچون بدقت برروی شراره‌ها گذاشتند » آنرا از روی 
آتش برداشتند . وجون سوررا آماده کردند همه شادی در 
نوشخواری اننازشدند . ۲ گأممنون » سرور آن همه شاهان ؛ 
گواراترین تکه را که پشت‌پهن آن قربانی بود پیش‌پسر تلامون 





سرود هفتم رف 
چون نبازمندی های سرشتآدمی را برآوردند » نستور » 
پیرمردی که مردم آخاثی آن‌همه فرزانگی وی را آزموده بودند 
رآی خردمندانه‌ای زد. وی گفت: ای ازماند گان آنره » وشما همة 
سران سیاه » بباری از لشثکربان دلاور مادرین روزجان سپردند » 
آرس بی‌رحم خون مردم آخاثی را ربخت » کرانه‌هایی را که 
سکاماندر آراش آنست از آن تبره گون کرد وروان‌ایشان بدوزخ 
فرورفت . بس‌ای شاه » فرمان ده که فردا در نحین بر تو روز ما 
دست از کارزار بکشیم و گردهم آیيم ء و گاوها واستران بار نش 
کشتگان را اینجاآورند . سپس آنها را اندکی‌دور از کشتیهای خود 
بسوزانیم تاچون بزادگاه خود بازمی‌گردیم هريك از مابتواند 
استخوانهای آنهارابرای‌فرزندانش سرد » ودرین‌میدان درگرداگرد 
آن اخگر » برای آنهاگور همگائی برپا کنیم . نزدیك این گور 
بشتاب دیواری دراز وبرجهای بلند سازیم که پناه‌گاهی برای 
کشتیهای ما باشد ومارا نیز پناه دهد » درهای استوار بسازیم که 
گر دو نه‌ها بازادی از ان نگذرند ودر سرون دیوار خندقی زرف 
بکنیم که‌گرداگرد آنرا فراگیرد واگرباری مردم گستاخ تروا در 
اندیشة آن برآیند که بکرانه‌ها بایندوبا نیروی خود مارا ستوه 
آورند » راه را براسبان وجتگجویان دشمن ببندد . این بگفت و 
هة شاهان این رآی را بذیرفتند . 


در همین‌هنگام دربالای باروی بلند ایلیون بردر کاخ 


of‏ الیاد 


پربامانجمنی از مردمی هراسانو پرهیاهو گرد آمده بود . آتنوو! 
که سرایا بزرگواری وفرزانگی بود بانك برافراشت‌واین سخنان 
راگفت : ای مردم تروا » ای مردم داردانی" وشما ای همدستان ؛ 
گوش هوش فرا دهید : هرچه دلم گواهی دهد باتك بلند با شا 
خواهم گفت . در نگ هلن را بامالهای او ببازماندگان آنره باز 
دهيم » تا آنهارابزاد گاه خود ببر ند زیرااگرجنک کنیم مقدس‌ترین 
سو گندها را شکسته‌ايم . واگر سرانجام بدین‌رابی که بشما پیشنهاد 
میکنم. نرویم برای شما جز آننده‌ای شوم چیزی نمی بینم . 
شوهر هلن مهر بان ».بربای‌خاست و باشوری این سخنان را بگفت : 
ای آنتنور » آنحه تو کون کف دل مرا سخت درد آورد» تو 
میتوانستی رابی بهتر ازین ددهی . اگر تو راستی اندیشۀ خود را 
بزبان آورده‌ای » پیداست که خدایان خردترا سست کرده‌اند . من 
مردم دلاور تروارا از احساس خویشتن آ گاه خواهم کرد آشکارا 
اما من آماده‌ام مالهایی را که از آخاثی درپی او یکاخ ما آو رده‌اند » 
بدهم وحتی دارابی خوش راهم برآن بیفزایم . 

آنگاه حايی خودیاز گشت و پریام » زادة داردائی » آدمی 
زاده‌ای که مانند خدایان دود » درمبان انحمن بر خاسعت‌و این سان 
راگفت : ای‌مردم تروا» ای مردم داردانی » ای همدستان » سخن 
۱ ۱ س Antenor‏ از مران مردم تروا که با بر تایان بیش از دیگران ساز کار 


بو ډه است ؟_ Deardanie‏ شپبری در ترو اد . 


سرود هفتم ۲۵۵ 
مرا بشنوید ٤‏ آنجه دلم مرا پدان وامی دارد بشما خواهم گفت . هر 
بك در جای خوبشتن‌چاشت بخوريدويك دیگررا درست پاس‌دارید 
وهوشیار باشید.. باید که فردا » سپیده‌دمان ٤‏ ابدئوس بسوی کشتیها 
رود ویشنهادهای بارس را سازماندگان آتره بگو ید زرا که این 
کارزار راما برای او می کنیم ۰ لبز اید رسد که آیا تن در نمی‌دهند 
که هیاهوی دلازار جنګ رافرو نشانند » تااشکه ما رای کشتگان 
اخگری برفروزیم » سپس دوباره سلاح برخواهیم داشت تا آنکه 
سرنوشت بکشمکش ما بایان دهد و یکی از دو گروه را سروز 
گرداند . ۱ ۱ 

این نگفت . همه سخن وی گوش فرا دادند و فرمان او 
رفتند . هر کسی‌درجای خویشتن‌چاشت خورد . سپیده‌دمانادئوس 
بانجمنی نزدیك کشتی! گاممنون گردامده‌اند . بيك درمیان اشان 
استاده دودو ا بانگی طنین افگن می گفت : ای بازماند گان آتره 
وشما ای امیران دلاور ؛ پربام وسران ناماور دیگر ابلیون بسن 
فرمان داده‌اند پیشنهادپاریس برانگيزندة این‌جنگ را بشمابگویم : 
شاید از آن خرسند شوید ! همۀ دارابی‌هالی را که با کشتبهای خود 
از تروا-آجیرده است (کاش پیش از آن روز گار دور از کرانه ها 
جانٌمی‌سپرد!) بشما خواهد داد و بلکه دارابی خود را با آن توآم 
خواهد کرد . اما از نس‌دادن همر منلاس اند اد سربا زمی ز ند » 
هرچند که مردم نروا او , ا بدین کار بر انگیخته‌اند و نز بايذ از شما 
بپرسم که آبا رضا می‌دهید که‌هیاهوی دلازار جنگ را فرو نشانید » 


۲۵۹ بلیاد 
تا کشتگان را در گور کنند » سپس ما باز باسلاح بمیدان خواهيم 
شد ء تا آآنکه سر نوشت کشمکش مارا بابان دهد و یکی از دو گروه 
را بیروز گرداند . 

بشنیدن این سخنان‌همۀ مر دما نجمن یکره خاموش‌ما ندند . 
سرانجام دبومد دلیر لب سخن گنود . گفت : امیدست که هيچ‌يك 
از شما خزانه‌های بارس وهلن را نگیرد . حتی درديدة ساده‌ترین 
کسان آشکارست که یروی مردم تروا بپایان رسیده است . 

همه سران تاش بانگ برآوردند و کف زدند و سخنان 
دبومد جنگاور را ستودند . آنگاه آگاممنون شاه‌روبایدگوس بيك 
کرد وگفت : پاسخ مردم آخاثی را اززبانشان شنیدی :ورای ابشان 
نیز بااحساس من یکسانست . اما من ایشان را بسازنمی‌دارم که 
کشتگان را بگور کنند ؛ این سرفرازی را از کسانی که بسرزمین 
مردگان رفته‌اند ودیگر پرتوروز را نمی‌بینددریغ نکنيم > شتایيم 
واخگری را که باید روانشان را آرام بخشد برفروزيم . ای شوی 
هرا ء ای زئوس که در آسمانها می‌غری » گواه س و گند ما باش . 

در همان دم جوب‌دستی خودرا سوی آسمانل افراشت . 

ایدئوس بسوی دیوارهای مترك ابلیون بسازگشت . سران تسروا 
وهمدستانشان که در انحمن نشته بودند در انتظار آن بودند که 
يبك نمودار شود . سرانجام پيك آمد ودرمیانشان ایستاد وپاسخ 
مردم آخاثی را گفت . همان‌دم مردم تروا نیز آماده شدندکه برخی 
کشتگان را یرون بکشندوبرخی جنگلها را بکاوند . مردم آخائی 
نز از آن سوی »؛ از کشتی‌های‌خود دو رشدندوباهمان شتان‌رفتند 


‌ 
hh 


سرود هفتم ۲0۷ 
حنگلها را نکاوند و کشتگانرا رون بکشند . 


آفتات نت ی تو خو درا در دل‌دشت‌ف و 
لت برای ابا ارو کور بر رد 
ساختمان میرد ؛ واز ابهای‌ژرف اوفیانوس ارام و 
دنو ار ها 


باشکوه یرون می‌آمد ودر آسمان بالا 
می‌رفت که مردم آخاثی وتروا دردشت بهم‌رسیدند . درآنحا درست 
نمی‌توانستد سیمای کشتگان را ازهم‌بشناسند . پس از آنکه آب » 
خون و گردی را که سمای آنها راد کر گون کرده نود شتته نود 
آنها را روی گردونه‌ها خوابانیدند واشکهای دلازار ریختند . اما 
پریام فرزانه نمی‌خواست که انان بگرند وپنالند . مردم تروا » 
با همه درد حانکاهی که داشتند » سرایا خاموش کشتگان خود را 
روی هم‌انباشتند و اخگررا افروختندو بسوی‌ایلیون رهسپارشدند . 
مردم آخاثی که گرفتار همان درد بودند نیز کشتگان خود 
را روی‌هم انباشتند و اخگر افرو ختندوسوی گرانه رهسیار شد‌ند . 
همه خورشید نمایان نبود وشب هنوز سایه برروز می‌افگند که 
دسته‌ای از بر گزیدگان مردمآخاثی گرداخگر را گرفتندودردشت 
گوری همگانی برای‌همة این کشتگان‌برپا کردند . سپس‌در نزدیکی 
این گور دبوار و برجهای‌بلند ساختند که‌پناه گاه کشتی‌ها ولشکربان 
باشد : گر دو نه‌ها بآزادی از دروازه‌های اسئو ار می گذشتند : در 
یرون دبوار خندقی پهن وزرف کندند » ودستکهای باندی فرو - 
بردند که گرد آنرا می‌گرفت . کار مردمآخائی چنین بود . 
خدابان که نزدیك‌خداو ندگار تندرانشته بودندشگفتی 


! - مراد زوس خداي خدابانست که تفر را آزو می‌دانتنل . 


۵ ۲ ايلاد 





بدین کارها: می‌نگر یستند .خدای توانای دریاها خاموشی زا در هم 
شکست و گفت : ای زوس ٤‏ از ین ہیں در سراسر زمین کدام آدمی- 
زاده ازما رای خو اهد خواست‌وباری مارا درخواست‌خواهد کرد؟ 
1ا این دیوار دراز را که مردم آخاثی در برابر کشتیهای خود 
ساخته‌اند وان خندفی را که برای آن کنده‌اند بی‌آنکه صد قردانی 
برانی خدادان کنند می سی ؟ آوازه این ساختمان درهرجابی که 
سیده‌می‌دمد خواهد بیجید ودیگر سخنی از بازوهای باشکوه که 
فو موس ومن برای لا تومدون با | نهمه‌ر نج‌ساخته‌ايم نجو اهدرفت . 
رام کنندة ابررها! با آهنك دلازاری پاسخ‌داد: جه‌می گو بی 1 
توبی که بدینان سخن میگویی ؛ تویی که زمین را می‌نرزانی؟ 
خدایان دیگری که بانبروی‌هراس‌انگیز تو برابری‌ندار ندمی‌توانند 
از بدید آمدن لین ساختمان رشك سرند واماتو ؛ سرفرازت در هر 
جابی که آفتاب بر آن‌بتا بدپایدار خواهد بود . همین که مردم آخائی 
با کشتیهای خود بزادگاه خوش باز گشتند » بارویشان را سرنگون 
کن و همةآنرا بدر با فرو بروسیس این کرانة بهتاور را ازشن‌بوشان 
که دیگر نشانه‌ای از دار بار بزر آد مردم آخائی نما ند . 
درمیان این گفتگوی خدابان اختر روز جاعان زاه‌پيمايي 
خود رسید وبرافراشتن دبوار انحام گرفت . مردم آخائی گاوهامی 
فربانی کردند » در سرایرده‌های خود خوراك خوش راآماده 
ساختند . در هبان‌هنگام کشتی‌های بار که باده بارشان بود و 


ٍ_ آشاره بەز توس ۰ 


۱ سرود هفتم ۳5۹ 
اونه! پسر ژازون" شاه وهل" فرستاده‌بود ازلمنوس؟ رشید؟ . 
وی هزارکیل ازین‌اده بازماند گان آتره یشکش کرده بوده 
بازما ندة آنرا لشکربان خربده بودند . برخی در برابر آن رویینه 
و آهنینة فروزان آوردند » برخی دیگر پوست یاگاو دادند . مردم 
آخائی که گسوال خود را ببراسته بودند همه شب را در سور 
گدراند ند برای مردم نروا و همدستانشان در جهاردوار شهر 
قربانی‌های فراوان را کاب کردند . اما در سراسر شب زئوس از 
دردهابی که رای مردم آخاثی آماده می کرد ۲ گاهی داد و تندررا 
بخروشیدن گماشت . ابشان از ترس رنگ باختند ویاده‌برزمین یاز 
کردند : هیچ‌يك ازیشان بارای آن نداشت که جامی بلب رساند » 
بخوایگاه رفتند واز خواب وشین بهره‌مند شدند . 


Lenn08 ۴ Hypslpyle ۳ [ago ۲ ۱11166 1‏ از مجمم الجز ایر 
یو نان ۵- ژازون دربازگشت از جنگی که برای بدست آوردن پشم زرین با 
آرگو نوتها لرده بود از لمنوس گذشت‌ودر آنجا مل دخترتالوس شاه‌دو بسربراي 
او زاد . آوئه که سر مهتر بود در آن جزبره فرماتروانی گرد . همه این وعایم کاملا بان 
زمان مطابفست زرا که سفر آوگرنوتها بجداکتر جهل بال یش از جنگ تروا روی 


داد اس . 


سر ود ھم 
f‏ 


خلاصبة سر ود 


بخت از مردم آخالی برلشت و در جلګې که دوباره دږ ګر نت 
کت خوردند و هرجه کوشیدند نتوانستد از عهده مردم 
روا برآیند . هرا سرچه کوشید بجایی رسید . مردم آخالی 
از نو حمله بر دند وبازخکست خوردند . هرا واتنه لوشیدند 
ما زه دو گروه را صلح دعند , زلوس عزم کرد بیاری مردم تروا 
برخبزد و شب فرا رسد و مردم ترواً در بر اس لتر گاه 
هر دم آخانی دست ال حنگت کشیدند . 


عر ود فحتم . 


شفق با جامه ارغوانی » پرتو خویش را بروی 
خدایان از بای . زمین می‌تافت که زلوس ؛ خدابی که بانك 
با زداشته می‌شو ند . ۳ ۱ 
تندر وی سرور انگسزسن ؛ خداان را 
بربلندترین فرا زگاههای بی‌شمار اولیپ گردآورد و بسخن گفتن 
آغا ز کرد . همه خاموش ودند. گفت : 
ای خدایان اولپ گوش هوش بسخنان من فرادهید ومن 
خواست بازیسین خودرا بشما خواهم گفت . بابد که هيك ازشما 
جه خدا و جه الهه : در یی آن نباشد که از فرمال من سر سجد . 
فرمانسردار باشده تا 1 نکه بی‌در نگ بتو انم زود اندیشه خودرا بکار 
برم. . هرکس که ازگروه آسانی نزاد دور شود و مردم تروا یا 
مردم آخائی را باری کند باولپ باز نخواهد گشت مگر آنکه 
شرمگین وزخسی شود؛ یاانکه وی‌را دوزح‌تاری پرتاب خواهم- 
گر دء که حایگاه دور افتاده‌است ودروازه‌ها و آستانه‌ای روسن 
گرد آنرا فرا گرفته‌اند و برنگاه ژرفیست برفراز کشور مردگان 
هی‌چنال که اسان برقر از ژمننست . از ین بس خواهد دانست که 


۳۹ ابلیات 


هیچ‌باك از خدایان در توانابی بامن برابر نیست . برای آنکه شما 
شك نباو رند ز نحر زرس‌حاودانی‌را از آسمان فرود خواهم آورد؛ 
ای‌خدایانی که بايك‌دیگر همداستانید : بکوشید آنرا بخود بکشید 
وخودرا باین ز نجیر بباوپزیدء وهرچه کوشش کنید نمیتوانیدز نوس 
خداوند گار والاجاه خویش را از روی تختش بحنبانید : اما اگر 
من آنرا بگیرم ؛ با آن زمین واوقیانوس را بلند می‌کند» ز تحیررا 
فراز اولمپ می‌بندم ودر برایر من همه جهان در فضا آویزان 
مشو د من نااین اندازه رم دمان وخدایان برتری دارم ۱ 

این بگفت ؛ و خدابان که ازین سخنان طیره شدند لب فرو- 
بستند : وی با آهنگی هراس انگیز سخن گفته بود . سرانجام آننه 
خاموشی را بهم زد و گفت : ای پدر ماه ای پسر کرنوس و 
خداو ند گار خدایان » ما حنانکه باىد می‌دانيم که توانایی توشکست 
ناپذیرست . بااین همه ما از بدبختی مردمی جنگجوی دلگيريم که 
سرنوشت شوم خود را انان می‌رساند و نزدیك نابود شد نست. 
اگر تو فرمان دهی جنک نخواهيم کرد ؛ اما آبا مارا دستوری نیت 
مردم آخایی را بارابی سا زگار برانگيزيم تاآنکه همه در آتش‌ خشم 
تو نسوزند ؟ 

خداوند گار ابرها بالب‌خندی دلپذیر باو پاسخ‌داد : ای‌دختر 
من » باك مدار : چن خثم شومی درمن شراره افگن لست ؛ من 
همواره پدر با گدشت تو خواهم نود . 

حون این سخان را گفت تکاوران الدار خودراکه شاخشان 


ازروی وبال زرنتان فروزان بود بر گردوه خوش بست. جامه‌ای 


سرود هشتم ۳۹۵ 
را که زربنة آن خیره می‌کرد پوشید » تازیانه‌ای که بهنرمندی 
ساخته بودند واز همان فلز نود بدست گر فت ور گردو نه خود 
سوارشد. تکاوران‌را رانگیخت واشان باشور بسار درمیان زمین 
و اسان برستاره با یکی بیرواز آمدند . بکوه ایدا برخورد که 
جانوران درنده در آن‌جای داشتند وجشمه‌های فراوان]تراسیراب 
می کر دند و فراز گارگارا رسید ودرآنحا زمینی‌بهناور وعبادتگاهی 
را که هشه از عود عطرآ گین بود بنام او کردند . در آنجا يدر 
خدایان و مردمان تکاوران خودرا نگاه داشت » آنها را از گردو نه 
باز کرد وابری تیره برگردشان کشید . بربلندترین فراز گاه‌های 
کوه نشست ؛ از پیروزی سرافراز بود » ونگاه خود را سوی 
برجهای ایلیون و کشتی های مردم آخابی افگند . 
باز گت بجعت مردم آخابی شتاب داشتند در سرایرده‌های 

و شکست خود خوراك سبکی بخورند ودوباره سلاج 
بموشند. مردم ترو آدرشهر سلاح بر میداشتند : 
شماره‌شان کمتر بود » اما در فشاری سخت ودند ودرین ارزو 
می‌سوختند که برای باسداری زنان و فرزندانشان جنګ کنند . 
همه درو ازه‌ها را باز کردند » جنک اوران دسته دسته و بیادگان 
مانند گردونه سواران خودرا بیرون‌انداختند: هیاهو یی‌هراس انگیز 
برخاست. همینکه دو لشکر که رومنه‌هاشان شرارافگن ود » در . 
دشت بهم رسیدند » سینه بندها ونیزه‌ها و خشمها بهم خورد ٤‏ 
سرهابی که مانند طاقی خمبده بودند بيك دیگر برخوردند > 


AEA ۱‏ یکی ازقله‌های‌کوء ایدا ‏ 


٦‏ أبلياد 
هیاهو دو برابر شد . . آنگاه‌هم فریاد سرافرازی وهم خروش 
پیروزمندال ومردم نیسه‌جال‌باهم شنیده مي‌شد. خول چون جوبهای 
کشسده در دشت روان شد. تا هنگامی که ده می‌دمید و اختر روز 
بلندمی‌شد د و گروه بابرتری بکسان زویین‌های خودرا میانداختند 
سربازان از دو سوی از پا درمیآمدند » چون آفتاب بان گنبد 
آسمان رسید پدر آسمانی" ترازوی زرین خودرا از هپ‌گشود . 
وزنه‌هابی‌را که سرنوشت خواب دور ودراز مر لك ومردم تروا و 
آخائی را نشان مسدهد در کفه‌ها گذاشت ؛ ترازو راگرفت و این 
سرئوشت‌ها را باهم سنجید . بدیختی مردم آخاثی نمودار شد : 
کفة آنها بایسن آمد و روی زمین رسد » در همان دم كمه مردم 

تروا بلند شد و بطاق آسمان خورد . 

آنگاه زوس از فراز ایدا با بانگ بلند خروشید و آذرخش 
شرارانگر خودرا برمردم آخائی پرتاب کرد. ایشان همه‌شگفت‌زده 
گرفتار هراس شدند ورنكك باختند . ابدومته ؛ ۲ گامنون 4 حتی 
دو بر آدر آژاکصس » ادن ناز بروردگان آرس ۾ دل آ را نداشتند در 
جای خود اند . نستور که پشتیبان مردم آخائی بود قنها در مسان 
خطر برجای ماند : نه برای اینکه گستاخ‌تر بود ؛ بلکه از آن سبب 
که‌پارس زیباروی‌تیری انداخته بود که بربالای سریکی ازتکاوران» 
آنجاکه آغاز بال آن بود و زخم آن‌کشنده نود ٤‏ خورده نود . تیر 
در معز ان فرو رفته بود ؛ جانور بحشم آمده ) سکندری خورده 
و تکاوران دیگر را رم داده بود 4 گرداگرد آن اهننة جان اوبار 


۹ گنه از ز توس .> 


درشن غلنید. پیرمرد شمشیر بدست» می‌کوشید بندهای آنرابگلد 
که گردونة تندرو هکتور در میان گروه پیروزمندان پیش رفت و 
هکتور جنگاور هراس‌انگیز را با خود می‌آورد . اگر دبومد خظر 
را ندیده بود ء شاد پیلوس! درین هنگام بدم‌وایسین رسیده نود 
با ناگی هر اسان اولیس را خواند وباان سخنان وی‌را برانگیخت: 
ای‌اولس » اي بسر با کزاد لاثرت » تو که حاره‌حوبی سیار داری » 
اي گروه بکجا مگریزی» چرا چون کودلانپشت دا کردهای! 
ازآن بترس که هنگام گریز زخمی جان آزار بتو برسد : بمان تااین 
هباورد خی ر ت پیر مرد ورم 
: اما اولس سخن او نرفت و آنل همه 
کوشٹثهای ا خرد انکاشت‌وشتادان رفت وسوی کشتها 
هودد و دوید . آنگاه دیومد » هرجند که تنها مانده بود ء 
خودرا در میان خطر انداخت؛ گردونۀ خودرا پیش گر دو نۀ پر نله" 
برد و ابن‌سخنان از دهانش یرون جست: ای نستور » این جنگاوران 
جوان بزودی ترا ازیای درمیآور ند ؛ زور آزمابی‌تو بایان رسیده» 
در زیر بار پیری از پا در آمده‌ای » میر آخر تو اتوان و تکاوران 
تو کندروند : شتاب که بر گردونة من برنشینی ؛ تا سینی اسان 
تروس " که‌دلاوری من آنهارا ازانة؟ جوان ربوده حگونه‌اند وجسان 
بار آمده‌اند که بدوند و دشمن را دبال کنند با ازو حذر کنند . 


۲ ۷16160( پل نستود ۳ 1۳09 پسر ۳۲۱۱]10۳۲[08 با ى شهر تروا 


۴- 6۵ ازسر کردگان عردم تروا . 


۳۹4۸ ابلیاد 


کسان خود را بباران ما بسپار 4 بايد آنها را پرمردم خود بین تروا 
برانگيزيم ؛ و باید هکنور آزموق کند که این نبزه هم در دست 
دومد از خشم سوزانست با نه . 

دستور این‌رآی را بسندید ؛ و میرآخرهاشان ستنلوس! که 
پرزور بود واریمدون" فرزانه ازاسبان شاه‌پیلوس پرستاری کردند. 
این دوسرکرده برگردونة دیگر سوار شدند ؛ نستور لگامهای 
فروزان را گرفت » برتکاوران زد وهمان دم نزد هکتور رسید . 
پسر تيده ؛ نیزة خودرا بسوی پهلوانی که برابری ایشان می‌دوید 
انداخت» بدو نخورد وسینة انیوبه" پسر جوانمرد تبلوس* راکه 
نکاوران این سالار را با خود می‌برد بشکافت : ابو به از گردو نه 
در غلتید » تکاوران سر کش هراسان باز پس رفتند و وی جان 
خویش را از دست نداد . دردی‌سخت دردل هکتور حای گرفت : 
ردستار حوش دریع خورد » اما وی را هم‌چناد رو یشن افتاده 
رها کرد و دیده در پی میرآخری بی‌باك گماشت . تکاوران وی 
دیرزمانی بی‌راهنما نماندند : آرکیتولم" دلاور بازماندة اشت را 
دید وی را بر گردو نه خو دسوار کر د ولگام‌هارا ددست‌او سرد . 

اناه ند بحتی‌های زشت و هراس انگیز ترین کشتارها را 
می‌توانستد دید ی اگر بدرخداان ومردان همان دم این خطر را در 
نیافته بود » مردم تروا را مانند بره‌های بیدست و با در آغل 

thn -۱‏ پر pane‏ سر کرد کان مردم آد گوس 


Thêbêus ۴ ۲۳۸10۳68 ¥ ۱۱۱۳۲۳601 ۲‏ 
A rcheptolême ۵‏ از دلارر ان کر وا و 10۳1۲6 . 


سرود هشتم ۲۹۹ 
بایلیون رانده بودند. وی باهیاهوبی خروشید » آذرخش سوزان 
خودرا سنشاییش اسان ديومد انداخت 4 گ و گرد برافروخته 
شراره‌ای هراس‌انگیز در هوا بحستن آورد . اسبال هراسان خودرا 
بروی گردونه افگندند ؛ لکامهای فروزان از دست نستور بدر 
رفت» دلش لرزید و بدیومد گفت : ای پسر تيده » تکاوران خودرا 
بگریزان . آیا نمی‌بینی که زنوس پیروزی را از تو دریغ دارد ۲ 
امروز کوششهای این جنگاور را پاداش می‌دهد ؛ باردیگر اگر 
خواست وی چنین باشد مارا بنوبة خویش پیروز خواهد گرداند. 
ببهوده است که بی‌بالترین مردان باخواست زئوس بستیزند : که 
می‌تواند با نیروی وی برابری کند ۶ 

پهلوان پاسخ‌داد : ای بیرمرد؛ راستی ازسخن نو آشکارست؛ 
اما درد سختی مرا فراگرفته ست : هکتور روزی در ميان انجمن 
مردم تروا خواهد گفت : بر نیده از برابر من یکشتی‌ها گریخت. 
بیروری چين خواهد بود که در سنه زمین فرو روم ! 

سرمرد باردیگر گفت: هگنت 4 اي سر دة جنگاور ! 
حه سخنی بودکه از دهانت بیرون آمد 7 اگرهم هکتور ترا مردی 
بی رك و بی‌دل بنامد » له مردم تروا ء نه همدستانمان ونه زنان آن 
همه جنگجویانی ارجمند که در بهار جوانی تو بگور فرستادی آنا 
باور نخواهند کرد . 

جون این سخنان راگفت تکاورانرا سوی گروه گربزندگان 
راند . آنگاه مردم تروا با فرىادهای دل شکاف تگر لوار نیزه‌هارا 
انداختند که درهو اصفر افگندند. هکتور زر گدانگی هراس ‌انگیز 


.۷ ابلیاد 
برآورد و گفت : ای پر تيده » دلاورترین مردم‌آخائی در بزمهای 
خود جایگاهی بلند و بهترین خوراكرا بتو می‌دادند وجام‌ترا لبالب 
می‌کردند ؛ ازن پس ترا ننگین خواهند داشت ؛ زبراکه تو همانند 
زنانی. ای دختر بیدل » بگریز» بنابودی خویشتن بشتاب ؛ آ کسی 
که ترا دستوری دهد از برجهای ما بالا روی و زنان مارا بکشتی- 
های خود ببری من نیستم ؛ بهتر آنست که بدست من چان سپاری. 
شنیدن این‌سخنان دو مددودل شد که گردو نه خودرایگرداند 
و بجنك این هماورد برود یا نرود . سه بار این اندیشه را پخت وسه 
بار زئوس از کوه ایدا خروش بر کشید و بمردم تروا وید پیروزی 
سیارناپایداری را داد. هکتورلشکربان خودرا برانگیخت وفریاد 
کرد: ای مردم تروا ای مردم لیی وشما ای مردم سرفرازداردانه» 
ای‌باران » دلاوری شکست‌ناپذیر خودرا بیاد آورید ‏ پرخاشجوی 
باشید . زئوس مرا از پیروزی ۲ گاه کرده است ؛ بمردم آخاثی از 
بیش خر داده است که انود خواهند شد . ال بی‌خردان » این 
دیوار را ساختهاند که بناه گاه سست و ناجیزیست و آنهارادر برار 
ضرت‌های من زنهار نخواهد داد : تکاوران من بایروازی‌حانکانه 
ازاین خندق زرف درخواهند گذشت . همینکه بکشتی‌ها بر بخورم 
باید آتشی خانمان‌سوز برافروخت ؛ من آنهارا گرفتار شراره‌ها 
خواهم کرد و مردم آخائی‌راکه درمیان گردنادهای دود جان 
خو‌اهند سرد در برامون کشتبهاشان ناود خواهم کرد ۱ 
۱ این‌نگفت و روتکاوران خودکرد وبااین سخنان آنها را 


سرود هشتم I‏ 
برانگیخت : ای گزانت! » ای بودارژ" ؛ ای‌اتون" وتوای‌لامیوس* 
بخشنده ۸ پاداش همه دلسوزیهایی‌راکه آندروماك ۰ دختر اثتیون؟ 
جوانمرد دربارة شما کرده‌است باید اکنون بمن بدهید » چون از 
جنگ با زگردید » گندم شیر بن را برای شما خواهد آورد و ناده‌ای 
را که خواهبد نوشید آماده خواهد کرد» حتی بیش از آنکه در 
اندیثه من باشد که شوهر جوال او هستم . بدوید » پر بگیرید » 
سپرزرین بادشاه بیلوسرا! که سرفرازی وی از آسمان فرودآمدم 
است‌ازو بگیر به ز ردو مددلاورراکه دستر نج‌شگفت‌هفا ییستوس! 
است ازتن او بکنيم . اگر این سلاحها را بدست آوریم امیدوارم 
که‌در همین‌شب مردم آخائی بکشتی‌های تندرو خود بگریزند . 
هرا وی با آهنگ پیروزمندی سخن میگفت : 
بیهوده دل آزرده شد هرا که از خشم بخود می‌لرزد بر تخت 
خود جنبید : المپ پهناور لرزان شد . سپس رو به‌پوزگیدو نکرد 
و گفت : ای کسی که زمین را تا نیادش می‌لرزانی » ای خدای 
توانای در باها : آیا تو از تانود شدن مردم آخاثی » این مردمی که 
دراگس ۸ وهلیسه" بیوسته نازهای گران‌ها سادتگاه‌تو میآور ندء 
نمی‌لرزد 7 آیا نباید خواستار آن باشی که پیروز گردند؟ اگر همة 
kanê -۱‏ تام اسب هکتور ۲ ۳00۳89 اسب دیگر هلتور ۳- Ethon‏ 
اسپ‌دیگراو ۴ ٤لا‏ ھا نام آسبی دیگر ه 08و پادشاء تب ¢_ stoaڌHêpha‏ 





خداي تشو فلز کیرومیان بان ۷۲۱۵۱۵۵11 می آفتند ۰-۷ POON‏ خد ادر یا که‌رومیان 
بات وعباان ۱8 می گفنند . بمب 1۳1188 شهری در آخائی که مجبه‌ای‌وهعبدی 
بنام پو ز ینوت در آن EIT‏ لا Hêlicê‏ شیر دیگر ی از ا ئې که عباب متسه از علي 


۳ واشت ۰ 


سس 


۳۷۲ الاد 


ما که پشتبان آن مردمیم » می‌خواستيم مردم تروا را برانیم و با 
زئوس در آویزمم و از باتک تندر او باك نداشته باشیم » این‌خدابی 
که برفراز ایدا نشسته‌است بزودی دوچار درد مید . 

پوزتیدون که آزرده شده بود پاسخ داد : ای هرای گستاخ 
این سخنان چیست که از دهان تو بیرون میآید؟ من‌باپسر کرو نوس 
که‌توانایی او بیش از همة خدابانست کارزار تخواهم کرد . این 
درین هنگام از سوی مردم آخائی زمیتی که درمیاد 
کشتی‌ها و بارونود پرازاسبان‌ومردان سلاح‌پوشیده 
بود که درین جایگاه تنگ بهم در افتاده و بهم‌فشرده 
بودند . هکتور » مانند آرس سرکش ؛ هنگامی که زئوس خواست 
اورا از سرفرازی بهره‌مندکند » ایشا را این چنین بهم فشرده 
نگاه داشته بود : ودرین دم » اگر هرا بیسر آتره که‌هم اکنون پراز 
شور بود» تلقین نکرده بودکه بزودی دلاوری لشکریان‌را برانگیزد 
وی با تش خود کشتی‌ها را از ميان برده بود . سوی سرایرده‌های 
مردم آخائی دوید » دستش جامة ارغوانی وی را در هوا 
برتوافگن کرد. بر کشتی سيار زرك اولیس نشت ؛ که درمیان 
همةکشتیها جای گرفته بود وبرهمه برتری داشت وازآنجا بانگ‌وی 
تا سرایردة آژاکس تلامونی! وسرايردة آخیلوس شنیده می‌شد و 
اشان یرو وزور بازوی خود میناز بدند و کشتی های خود را در 
دوسر کشنتی‌هایی که بکرانه کشنده بودند جا داده بودند . درا نحا 


۱ طع001 :1۵17" زاده تلاعون بنع آژآا کی 


مردم آخائی 


۳ 


سرود هشتم ۷۳ 
بانگ هراس‌انگیز خودرا طنین افگن کرد . فریاد زد : ای مردم 
آخائی » که مابة رسوابی نژاد خوشد > ای بهلوانان بی‌جان » این 
چه فرماریست ! آن سخنال خشم‌انگیز که برسر زبان ما بود چه 
شد ء آنگاه که ما خویشتن را دلاورترین مردان می گفتیم 7 در 
لمنوس! هريكث ازشما » پیشانی خودراکه ازغروری ناروامست‌بود 
برمی‌افر اشت » گوشت قربانی‌های خود را می‌خوردید ؛ جامهارا 
بلب می‌رساندید ¿ هريك از شما لاف می‌زد که‌در کارزار پشتسان 
شش صد و حتی دویست تن از مردم ترواست ؛ واينك حتی دل 
آن نداریم که تنها با هکتور روبرو شویم و وی بزودی کشتی‌های 
مارا خاکستر خواهد کرد ؛ ای زئوس بزرگ آیا هرگز این همه 
ناسا ز گاری را هرة شاهی که برتر از هة شاهانست کرده‌ای و ۲یا 
هرگز این‌همه‌سرافرازی‌را ازو گرفته‌ای ؟ بااین همه چون‌با کشتی.- 
های فراوان خود دریانوردی کردم و دستخوش سرنوشتی شوم 
بسوی این کرانه‌ها رتم , هرگز از برابر عبادتگاه‌های باشکوه تو 
نگذشتم مگر آنکه ترا نبایش کنم ؛ هیچ بك از آنها نیست که بر 
روی آن چربی قربانی‌هارا در آرزوی سرنگون‌کردن تروای گردن- 
فرازدود نکر ده باشم . ای زوس ؛ امروز درا که جز بن حشمداشتی 
ندارم : مارا برهان » دست کې درگریز مارا پار باش ٤‏ وروا مدار 
کەمردم آخائی بدست مردم تروا نانود شو ند ! 
بدرخدایان که از اشکهای زادۀ آتره دلش بدرد آمد بدیرفت 
که لشکربان را رهایی بخشد و نخواست که همه را انود کند . 


08-۱ 1,801 ار مجممالجز ایر یونانه . 


۳۷ ابلیاد 

همان دم همابی راکه از پیش‌توبان دیگر بان بشتر اعتماد داشت 
و بجه گوز نی در جنگالش بود و بازما ند ناتوان گوزن مادة سىك 
خیزی بود فرستاد و آنرا گذاشت در عبادتگاه بزر ك زئوس که در 
آنجا مردم آخاثی برای این خدای که پدر پیشگوبان بود قربانی 


می‌کردند فرودآید . ایشان بدیدن این پر نده که زوس آنرافرستاده. 


بود باشوری برمردم ترو ا ناختند وجز رد اندشه‌ای نداشتند . 
آنگاد در سان این لشکرنان بار هیچ کس ننوانست لاف زند که 


بجنگ تاخته باشد . پیش از همه بکی‌از مردم ترواء آژلائوس! 


زادة فرادمون" را از با درآورد که جوشن استواری داشت : این 
حنكت‌جو ی تتاور ال خو درا برمی‌انگیخت که بگر یز ند و گردو نه 


خودر! رمی‌گرداند که پر تيده ؛ نیزه‌اش را دریشت او فرو برد ». 


سینه‌اش را در هم شکافت ي وی‌از گر دو نه افتاد 4 از حوشنی که 


در برداشت بان برخاست . ۲ گاممنون و ملاس در یی دبومد : 


رفتند : بدنبال ابشان دویرادر آژاکس که سراپا پی‌باکی دلیرانه 
داشتند بر گشادند ۽ بس‌از آن اندومنه با مربون" میرآخر خود که 
همانند آرس مردم کش بود ؛ اوریییل* پر ناماور اومون" وتوسرا 
که‌کمان نرم خود را کشیده بود . وی‌درپشت سپر برادرش آژاکس 
جای داشت ؛ این سیر باروی او بود . پهلوال جوان پیش می‌رفت» 
بهرسو مینگریست و بصف دشمن تر می‌انداخت وهماورد خودرا 


س sناھاغچھ‏ ازدلاوران تروا ۲ ۳۳۳80۳08 ۷16110۳0-۳ ازسر درد ان 
افر یط ۱8۴ ونان ازسر کرد کات ت ۷۲۵۳00۲۵-۵ ۲ Teucêr‏ 


سرود هشت ٠‏ ¥0 
زخمی می کرد و وی می‌افتاد و دم واپسین را رمی‌آورد » وی 
باز پس می‌رفت ؛ و چون کودکیکه بکنار مادر خود یناه برد نزد 
آزاکس می‌شد واین جنګ جوی سیر خودرا برو می‌بوشاند . 
نخستین کسی که توسر دلیر جان ازو بستد که بود ۴ اورسیلوكا 
بود. سپس اورمن؟» اوفلست"» دایتور*ء کرومیوس" ولیکوفوت" 
معرور و هاموپائون" پر پولیسون" وملانیپ" را از یادرآورد . 
انان همه روی هم ریختند ودر خاك خفتند . 
۲ گاممنونکه وی را دند کمانی هراس‌انگیز در دست‌دارد و 
۰ درصف‌های مردم تروا تخم‌مر لك می کارد شادی بسیار کرد و نزدیكث 
حنتاور حوان شد و گفت : ای توسر که درنزد من گرامی هستی» 
ای‌زادة شابسته تلامون » ای سرکردة لشکربان » کار خویش را 
دنبال‌کن ؛ واگر بتوانی مردم آخائی وپدرت تلامون را برهان » 
که چون تو در بستری بیگانه زادی ۲ در کودکی ترا پرورد و باآن 
همه باری در کاخ خویش بزر کرد : چون ازین جا دورست باید 
بانيك‌نامی تو انباز شود . من ترا نوید می‌دهم واین سخن را جای 
شك نبست که اکر زئوس و انه مرا سرافراز کنند که ایلیودرا 
واز گون کنم تو پس‌از من بیاداشی گران بها خواهی رسید ؛ باسه 
یاه‌ای دا دو تکاور با گردونة آنها با برده‌ای خواهم داد که هم بستر 


۳۵۱0 ازدلاوران :روا ۳۳۵۲8۲ از دلاور ان تروا Opheleste_r‏ 


از دلاورات تروا 13810017۴از دلاودات قروا ۵ Chromius‏ از دلاودان تر وا 
LycopPhonte _#‏ از دلاوران روا 0۳۳-۲ 08 60 ۲12 ۸ ۳۵15711143 
هب ۵نولطد۱۵ظ از دلاودان تر وا. ۰ توسر پسر تلاعون 10 Tela‏ وهز بون ۲۱۳۸۱0۳۵ 


شاعر اوه خا ثم خو هر پر یام بود که عر کول وی را اسیر کر ده و بهتلاحون تیاه بود 


سس تا هت 


۳۷۹ الاد 


نو شود . 

تو سر بگردن فرازی پاسخ داد : ای زاده باك‌نزاد آتره 6 حرا 
هر برمی‌انگیزی من در راه نام می کو شم ي تا جابی که رور درمن 
باشد پیوسته نبرد می‌کنم : واز آنگاه که دشمن را بسوی ایلیون 
رانده‌ايم همو اره در کین آنم که بسیاری از جنگاوران را از پا 
درآورم . تاکنون مان من هشت‌تیر بلند را بسرواز آورده و همه 
سین جنگ‌جویان جوان ودلیر فرو رفته‌اند : اما تنوانستم این‌شیر 
خشمگین را زخم بزنم . 

این بگفت و چون در آرزوی آن می‌سوخت که تیر خودرا 
باو برساند تیر دیگری سوی هکنور رها کرد ۽ اما تیر با زگشت و 
دل گورزتیون! بخشنده پسر پر دام دلاور و کاستیانیر" زبا روی را 
شکافت که این شاه وی را از ازس" بتروا می‌برد تاوی را بهسری 
بر گزنند » کاستبانیری که حتی الهه‌ای دلفرسی های وی را خرد 
نمی‌شمرد . بدان گونه که در باغی کوکنار نازکی سرش‌را که از 
بار واز شنم بهار گران شده است خم می‌کند : بدان گونه آن 
تروابی جوان » در زیر بار خود ؛ پیشانی خود را که گرانبار شده 
بود خم می‌کرد . توسر که در آن اندیشه پافشاری داشت تیر سومی 
سوی هکتور انداخت : اما آرزوی او باز بر آورده نشد : تبر را 
زوس در گرداند وسينة ار کپتولم مير آخر دی باک ھکتورراشکاقت 
که بر ای نبرد بر گشاده دود: مىر آخور از گردونه‌درغلتد وتکاوران 


Caatianire ¥ Gorgythion _\‏ ۳ ۵۵1۱۵ ۲۵۱۱۵0۵18 یش 
پسر ادفیت Iphite‏ از دللاور ان تروا ۰ 


سرود هشتتم ۳۱۷۷ 
تندرو باز پس رفتند » و وی جان سپرد . درد جال پسر پردام را 
پربشان کرد؛ بربار خویش دری‌خورد : بالین همه اورا برروی شن 
گداشت وبه سیبریون" برادر آرکپتولم که نزديك او بود فرمان 
داد که لگامها را ردو وی همان دم این فرمان را بگزارد . 
پهلوان از گردو نۀ فروزان فروجست, فریادهای‌هراس انگیزیرآورد 
و سنگی دست گرفت و سوی توسر دود که اورا از با درآورد. 
هم آنگاه پهلوان جوا تبزترین تیر خودرا ازتر کش بر گرفته وروی 
زه کمان گذاشته بود که هکتورخروشان » هنگامی که توسراز خشم 
بحان آمده و زه کمان را می‌کشید » سنگ را انداخت وناستخوانی 
که در مبانة شانه و گردن وسنه است وجون با نا بخورد می کشد 
زد؛ پی گسیخته شد وبازوی توسر ازکار افتاد» جنگ‌جوی بزانو 
در آمد » کمان از دستش در رفت . آژاکس برادر رادید که 
از با افتاد ‏ بباری او بر بر گشاد؛ سیر را بروی او گرفت» درهمان 
دم‌مسسته؟ براکنوس" والاستور؟ باکزاد» دوتن از گرامی‌ترین 
باران توسر وی‌را در آغوش گرفتند و جنك‌جوئی راکه اله‌های 
دراز برمی‌آورد سوی کشتی‌ها بردند . 

آنگاه خدای اولمپ مردم تروا رادل داد واینان 
مردم آخالی . باز مردم آخائی را تا خندقهایشان بازیس راندند. 
شکست خوردند ۱ 

هکتور پیشایش باران خود پر گشاد و به‌هرسوی 
نگاه های شراره افگن از خشم می‌انداخت . 


Micestêe ۳ 10171011" +‏ 
Echius ۳‏ ۳ ۲وافقاشة ازدلژوران اهل پیلوس. 


TYA‏ اسلباد 


تدان گو نه که سك‌شکاری بردلی که گامهای سبك خود 
می‌تازد» شبری داأگرازی در ندهرا دنبال می‌کند» حیله‌را تابی‌با کی 
توآم می‌کند ؛ با جشمی زرف بین همه جنبش‌های دشمن خود را 
می‌نگرد » نمی‌داند بهلوی آن با بشت انرا بگیرد» وناگهان خودرا 
بروی آن می‌افگند؛ بهمین گونه هکتور خودرا دربی مردم آخالی 
انداخت وهم‌چنان آنراکه بازیس بود می‌ کشت . درین هنگام اشان 
می‌دو بدند : اما چون از برچین‌ها و خندق گذشنند وزمین بوشیده 
از کشتگان بود؛ بسوی کشتی‌های خود با ابی استوار ابستادند و 
بلدیتر را دل دادند ء و بازوها را بسوی همه خدادان ر افر اشتنده 
سانگ‌بلند درخواست‌کردند. هکتور از هرسوی تکاوران خودرا 
که بال داشکوه داشتند بکنار خندق راند » دیدگان وی حون 
چان گور گون با آرس بودکه آهنبنه حانگاه دارد . 
همسر زئوس که از سرنوشت مردم حوش 
کوشش هر | و آتنه دلآ زرده شده بود » این‌سخان‌را باآننه گفت: 
در میانچی گری ای دختر خدای سیردار » چه باید کرد ؟ ١ا‏ 
یاری نمی‌رویم" تا ابشان را از نابود شدن 
برهانیم ؟ گرفتار این سرنوشت بدبختی شده‌اند » گستاخی بكاتن 
ایشانرا انود مبکند . هکتور دیگر خشم خود را از اندازه بدر 
کرده امیت و بازشت‌ترین کشتار آنرا نمودار می‌کند . 
پالاس گردن فراز پاسخ داد : دیری بود که این جنگاور در 


G00‏ نام سه موجود مر نت ژیاتکاد که پهر کی می نگریستند لرا سک 
هی کر د فد , 


سرود هشتم ۳۷۹ 
خشم خود جان سیرده نود . حون از ضرت مردم آخائی از پای 
در آمد در سرزمین زاد گاه خوش گردازو برخاسته بود . امایدرم 
کورکورانه هم چنان گرفتار خشست ؛ خدایی نرم تاشددنیست » 
بیشتر ستمگرست » با س رکشی ودلاوری سا گار نیست . دیگر بیاد 
ندارد چند بار من بیاری پسرش هرکول برخاستم » در آنط که 
اوریسته" اورا از پا در آورده بود » این پهلوان فربادی دل شکاف 
بسو ی آسمان می‌راند » زوس بمن فرمال داد بیاری‌او بپایین روم . 
آه ! هنگام ی که همین بهلوان را دشمنش ندروازه‌های سستی‌نایذبر 
دوزخ فرستاد که از ارب" سك هادس زشت روی را برباند ٤‏ 
ار من باداشی را که در برایر این کار برای من گذاشته بودند 
پیش‌بینی کرده بودم » از آبهای ژرف ستیکس" حان بدر نمی‌برد . 
اکنون زئوس بدخواه منست: تنیس* یگانه الهه ایست که‌وی اندیشه- 
های اورا روا می‌شتارد » زانوهای وی را وسیده است » دستی 
بنوازش برجانه وی کشیده‌وازو درخواسته‌است اخیلوس این‌درهم 
شکندة باروها را سرفراز کند . بااين همه امیدوارم باز روزی 
بشنوم که مرا دختر گرامی خود می‌نامد. اما توء درهمان هنگام که 
بکاخ زئوس می‌روم برای نبرد سلاح در برکنم » گردو مارا آماده 
کن . هنگامی که ما ناگهان در میدان جنګ بدیدار شویم خواهیم 
دید آیا هکتور هراس انگیز پیش خواهد برد یا نه . من شك‌ندارم 
Eurysthêe ۱‏ پارتاء ممن - 10۳856 تام سرزمین قادیعی دد زیر زمین و 


در بالاي دوخ ج 51۷ نام نودی در دودح ۴ Thêtlg‏ 
از الهخان در با مادر آخیلوسی که پسر خود را در دود ستیکس فروبرد تا دریین تن شود. 


TA‏ الاد 


كەك تن از مردم رواکه در کنار مردم آخائی افتاده‌است گرسنگی 
کر کسان را فرو نخواهد نشاند . 

این بگفت . دختر کرو نوس بزر لد بشتافت که تکاوران را 
از زن‌هاي زرین بپوشاند » هنگامیکه آتنه » در کاخ پدرش > 
داشت که بردة دساف وی روی باهاش فرو افتد جوشن خدای 
جنبانندة ابرهارا بوشید وبرای کارزاری غم انگیز سلاح‌برداشت. 
بر گردونه‌ای ازروشنایی برنشست وچون دختر بدری‌شکست اپدیر 
نود این نیز ۀ گران سك وستبر وبزر آثراکه درهنگام خشم دسته- 
هاي بهلوانان را از با می‌افگند دست گرفت . هرا شتافت که 
تکاوران را تازدانه زند . دروازه‌های خروشان آسبان بخودی‌خود 
باز شدند » این دروازه‌هاکه یاسبان آنها دربانان آسمانند وآسمان 
بی کران واولمپ سردة بایشانست و سدهای ابرهای انوه را دور 
می‌کنند و نزدیك می کنند : از مبان این دروازه‌هاست که الهکان 
تکاورانی راکه سبخك با نها می‌ز ند می‌رانند . 

پدر خدایان از فراز اندا این کار گستاخانة ایشان رادید » از 
خشم برافروخت وایریس! را که بالهای زرین داشت برانگیخت تا 
فرمان وی را بابشان برساند» گفت : برو ٤‏ اي ارس تندرو ء دوه 
ایشان‌را تا گزیرکن که باز س اند وایشان را بازدارکه در برایر 
من نمودار شوند و بکشمکشی که باهم برابر نیستیم تن در دهند . 
من این‌را می‌گویم وبانګ من فرمان سرنوشت است: پر تکاوران 
تندرو آنها خواهم زد و در برایر گردو نهة خود پایشان سست خو اهد 


۱- 1۳18 ییا مور خداپان و مظهر قوس فز ح . 


سرود هشتم ۱۸1 
شد 4 نها را از بالای این گردو نه بزیر خواهم افگند و باره‌های 
نرا پرواز درخواهم آورد » نشانی را که آذرخش من دریشان 
خواهد گداشت ده سال تمام از ميان نخواهد برد . آتنه خواهد 
دانست که با پدرش نبرد می‌کند . من برهراکمتر خشمگينم؛ وی‌را 
از گتاخی که دارد می‌شناسم . 

این بگفت . ایریس که چون توفانی سرکش بود رهسپار شد 
واز کوه اىدا خودرا درمیان آسمان‌ها انداخت » و حون الهگان‌را 
دردروازه‌های اولمپ‌دنده گردونه ابشان را نگاه‌داشت و فرمان 
زلوس را بایشان رساند : بکجامی‌دوید ؟ چرا بخشم آمده‌اید ! پسر 
کرونوس دستوری نمیدهد که کی مردم آخاثی را باری‌کند . 
اگر تهدید هراس انگیز او بجاآید این رنجیست که برشا فرو 
خواهد آمد . برتکاورال تندرو شما خواهد زد ویای آنها در برار 
گردونه شما سست خواهد شد » شمارا نیز از بالای گردو نه زر 
خواهد افکند و باره‌های نرا برواز درخواهد آورد» ده‌سال تمام 
نستواند نشان آذرخش اورا از مبان سرد . 

ای آتنه » تو باید بدانی که با پدر خویشتن می‌جنگی. دربارة 
هرا کمتر خشم دارد و اينك بی‌باکی راکه وی در همه اندیشه‌های 
خود دارد می‌داند . اما تو 7 نو گستاخی را از اندازه بدرمی‌بری » 
توبارای آنرا داری که‌نیزة هر اس‌انگیزخودرا بروی زلوس بکشی. 

ابرس سبك خیز پرواز کرد . آنگاه هرا رو با تنه کرد و گفت: 
ای‌الهه ۾ من هیچ نمی‌خواهم که رای خشنودی آدمی زاد گان 
سر کشمکش را با زئوس باز کنم : شاید بهمان گونه که سرنوشت 


TAY‏ الیاد 


می‌خواهد نابود شوند با پیروز گردند واین خدایی که سراپاگرم 
اندیشه خودست سرنوشت مردم‌تروا و مردم‌آخاثی را بداد گستری ۱ 
خود هو ندا سازد . حول ابن سخنان را گفت سر گردونة خودرا 
بر گردالد . 
دربانان اسمان تکاوران آسمانی را باز کردند ء آنها را 
دربرایر اخوری که برازماندة بهشتی بودستند و گردو نه‌را ندنو ار 
فروزان تکه دادند . آن دو آلهه رفتند در مسان گروه خدایان » 
بادلی پراز غم » بر تخت‌های زرین خود نشتند . 
دربن هنگام ز وس گردو نة گردان جود وا از ادا 
خود را برای تکاوران را باز کردء و چون گردوته را برروی باه 
پاری سردم روا . س, ی . ,1 را 
بز بان آورد بلند ان کداشت برده‌ای رروی آن کشد . خدای 
پر خروش آدرخش برروی تخت زرین خود نشست» 
اولمپ پهناور زیر پایش لرزید . ۱ 
هرا و بالاس دور از زئوس جای گرفته بودند وهم‌چنان 
بافشاری می کردند که سرسخن‌را با او باز نکنند . وی شرمساری 
اشان را دردافت و گفت : 
ای هرا وای بالاس ؛ این چه درددست که شمارا می کاهد 7 
یآنکھ کارزاری دراز بکنید مردم تروا را که پآنها کینۀ جاودانی 
دارید از پادر آورده‌اند . بدانید نیروی شکست ایذیر من جنانست 
که کوشش همة مردم او لمب نمی‌توانست انددشة مرا سست کند . 
بش ازآنکه میدان کارزازرا بینیدو پیش ازآنکه تنیحة هراس انگیز 





سرود هشتم TAT‏ 
خشم‌مرا بسنجید اندامتان بلرزه افتآد . من گفتم و هیچ‌چیز فرمان 
مرا دگرگون نکرد : اگر آذرخش من بشما رسیده بود شما هر گز 
با گردونة خود باولمپ که جایگاه خدابانست باز نمی گشتید. 

بشنیدن این سخنان دو الهه لب از لب بر نداشتند ودر نهان 
نالیدند » ودر کنار يك‌دیگر نشته بودند و دراندشة ازدست‌رفتن 
ابلیون بودند . آننه که‌گرفتار هراس‌انگیزترین خشمها بودء سخنی 
نگفت» اماهرا خشم‌خودرا نمو دو گفن: ای بسرخودرآی کرو نوس»؛ 
ابن سخنان چیست که مي‌گویی 7 ما خوب می دالیم که توانابی‌ترا 
اندازه یست . با این همه ما از بدیختی این مردم جلك حوی که 
درربی سرنوشت شوم خود می‌روند و نزديك بنیستی هستند دل 
آزرده‌ايم . چون تو می‌خواهی از کارزار دست می‌کشیم » اما بتو 
می‌گم یم که ما عزم کرده‌ايم بمردم آخائی چند اندرز سودمندبدهيم 
تاهمة اشان نابود نشوند و دستخوش خشم اروای تو نگردند. 
خداو ند گار اپرها پاسخ داد: ای‌هرای‌خودسن)» ازسیده‌دمان 
اگر بخواهی می‌توانی پسر هراس‌انگیز کرو نوس را ببینی که باز 
بیشتر خو نریزی را در میان لشکردان فراوان ودلاور مردم آخاثی 
روا خواهد داشت : زیرا که هکتور » که پراز نیرو ودلاورست 
دیگر آنهارا دتبال نخواهد کرد ٤‏ تا آنکه بسر حابك بله برخیزد و 
سلاح پردارد و آن روزی خو آهد بود که در جابگاه تنگی‌بهم فشر ده 
شوند و پرسر پیکر پاترو کل" درکنار کشتی‌ها نبرد کنند . فرمان 
سر نوشت‌اینست. من‌خشم‌ترا بچیزی نمی‌شمارم» اگرهم تاپایانزمین 


۱ 8۲۳018 بپلوان مسروف یو نا نی. 


پمپ 


TA‏ الیاد 
ودرداها بروی؛ انحا بروی که ژایت! و کرو نوس‌را بدانجارانده‌اند 
ونا حاودان از عروع اختری که درآ سما نها راه می یماد واز خنکی 
داد ناختو نې ر د شدداند ودوزخ گردشان را فراگرفنه‌است» اگر 
هم در راه پیمایی سراسیمه‌وار خویش بروی هۀ این سرزمین را 
جیز با گستاخی توبرایری ندارد. این دگفت‌و هر | سرایا خاموش نود. 
اختر تابان روز » برده‌ای تار برزمین گسترد و خودرا درمیان 
اوقءانوس انداخت . مردم تروا از تا ید بدشدن آفتاب دریغد اشتنده 
اما مردم آخائی از فرا رسیدن تاردکی قیر گون شاد شدند . 
درین‌میان هکتورپیروزمند سراق‌را از کشنیها 
دور کرد » تزدیك سکاماندر در حایگاهی که 


شب عردم لروار! 

روبروی‌لشکر گاه بحو ق کشنگانآلوده E e‏ نو د ي انحمتی 
عردم اخانی ۳ J”‏ ۰ چ ۳ ۲ 
نخاهداشت آراست. سران‌از گر دو نه‌های حو دفر ودا مد ند 


که‌سخن هکتور نازیروردة زئوس را بشنو ند: 
وی ليزة بلند خودرا دست داشت» که کان ان از روی بود ودر 
گردآن حلقه‌ای زر بود که شراره‌های تند می‌افگند . رین لزه 
پشت داد و با گرمی بسیار گفت : 


ای مردم ترواء ای مردم داردانه؛ وشما ای‌همدستان» من 
امیدو ارم بودم هم | کنون کشتی‌ها 3 شه لشکربان مردم آخائی را 
از مان بردارم و سرفراز بایلیون باز گردم : اما تاریکی فرارسید 


Jape -۱‏ ودر پروسته ۲10۳160۳86 و اپیمته 017۳161۳6۶ و یکی اداھر بمنان. 


سرود هشتم ۱/۸۵ 
و کشتی‌های آنها وحنکاورانشان‌را که تالب درا رانده بودیم رهاپی 
بخشید . فرمان شب تار را بیریم ودر اندیشۀ آن باشیم که لشکر بان 
دم تازه کنند : تکاوران را با زکنید و خوراکشان‌را بدهید . بشتاب. 
گاوها و بره‌های پروار را از شهر بباورید » از سرایهای خویشتن 
نان و نوشاه شیرین بادهر | بیاو ریده وهیزم راهم کسد تا نکه‌همة 
شب و تا دمیدن سپيدة بامداد » آتشهای فراوان بیفروزيم و پرتو 
آنها گنبد آسمان برسد ؛ تا مبادا مردم آخائی » ساری تاریکی > 
شتابان برروی پشت پهناور درباها بگریزند . دست کم با رامی بر 
کشتی‌های خود ننشینند » اما تبرها و نیزه‌های ما ددیشان بخورد 
و جون خو درا نکر انه‌های دور می‌افگنند > در اندرون سرانهای 
خوش زخم خودرا مرهم نهند » تاازین پس برخویشتن بلرزند و 
بلای جانکاه جنگ را برمردم دلاور تروا روا ندارند . و سرانحام 
برای آنکه شهررا که از حنگاوران تهیست از هر کمین کردنی ز نهار 
و پیران با آنکه سرشال سید شده است فرمان دهند در گردا گرد 
این دیو ارها که خدابان نهاو | ساخته اند یاسبانی کنند ك زنان آتش 
جوانمرد تروا » فرمال من انست ومن دراندیشۀ آنحه مارا اکنون 
در زنهار دارد بوده‌ام . فردا بلشکریان خود آنجه راکه از دلاوری 
آنها چشم دارم خواهم گمت . چون زوس و خدابان دیگر باور 
که‌سر نوشتی‌شوم | نهارا با کشتی‌های ساد باین‌حاآ ورده‌است باك 


A٦‏ انلیا 
شود . شب رادر دفاع از خویش هشیار باشیم : جود نستین بر لو 
حنگها را د ربا کیم خواهم دید دیومد هراس انگیز هرا دور از 
کرانه تا بای دیوارهای ما خواهد راند ء با آنکه بااین ۲هنیته‌جان 
ازوهم خواهم گرفت و بیکر خون‌آلود اورا خواهم برد . گر با 
زخم ایزه من برابری کند این روز دلاوری اورا نمابان خواهد کرد. 
اما امیدوارم که چون در آغاز زخم بردارد » پیش از آنکه آفتات 
در راه بیمابی خود پیش رود ودر مبان سیاری از اران خود در 
خا بخند. آری» این‌روز برای مرد مآ خائ یشو م‌خواهد بود: کاش 
من نیز شك نداشتم که از خدایانم وهمدوش پالاس وفوبوسم ! 

هکتور چنین سخن گفت » و مردم تروا آفرین خودرا درآن 
جایگاه طنین افگن کردند . هماندم اسبانی را که‌خوی ربزان نو دند 
باز کردند و هر کس نکی از انهارا با دوالهای استو ار در دشن 
گر دو نه‌ای دست . شتابال گاوها و بره‌های برو ار از شهر آوردنده 
از سرای خو تن نان و وشادٌ گوا رای باده آوردند وهیزم‌ف راهم 
کردند : یادها گردادهایی از دودرا فراز آسمان رساندند . 

مردم روا که بامیدی غرورانگیز جان گرفته بودند » همه‌شب 
شده بود گذراندند . بدن گونه هنگامی که دسته باشکوه اختران 
در کرداگرد ماه سیمین در آسمان درخشیدن گرفت هوای بی‌ابر را 
رادها نمی‌جنما ند » همة تخته سنگها » فرازگاه کوهها و سشه‌های 
پوشیده ازفروغ آشکارا تمابان شدنده گنندسر برده خودرا درد 


ودشت پهناوری را نمودار کرد » همه اختران برفروختند » همه 
اختران تابان شدند » دل شبان شاد شد : بهمان‌گونه آتش‌های 
فراوان که مردم تروا افر وخته بودند » در رار اون » در ميان 
کشتی‌ها و کرانه‌های گزانت روشن شد . هزاران آتش دشت را 
روشنی بخشید » گرد هر شراره‌اي بنحاه تن حنگاور نشسته نود » 
درهمان‌دم تکاوران جو ودوسر سفید می‌چربدند و نزديك گردو نه- 
های خود استاده ودند ودر اتتظار آن‌بودند که سیده دم برفراز 


سرود نوم 


خلاصه سر ود 


عردم آخانی در انجمتی شمانه‌رای زدند وآگاممنون را در پیکار با مردم لروا 
سرزنش گردند . وی راضی شد دل آخیلوس را بدست آورد وهدایایی برای 
دلجوبی او بعرستد - مردم آخالی گروهی از پهلر انان خودرا بر گزیدند که نزد 
آخپلوس بروند . فرستادگان نزد وی رفتند . نخست اولیی پیفام مر دم 
آخانی را داد و آخیلوس جواب گفت سپس فونیکس فرستادة دیگر مردم 
آخالی لب بخن گنود وباسخ شنید .مرانجام فرستادگان نوميد باز گشتند 


۳ تم انستند آخیلوس را بسازش وادارند 


سرود نم 
در همان هنگام که فرشتة گریز را از آسمان فرستاده 
انجمن شبانة نودند و وی با فرشتة هراس که دل سردی می‌آورد 
مردم آخالی پرلشکر گاه مردم آخاثی چیره شده بود مردم تروا 
باشادی بار شب زنده‌داری مبکردند . آنها که دلیرتر از همه 
بودند گرفتار دردی سخت شده ودند . همان گونه که حون 
ادها شسالی و باختر از تراکه بوزندا با پروازی ناگهانیدریای 
پرماهی‌را می‌جنبانند وخیزابه‌های تیره گون برروی هم می‌ریز ند 
وخزه وکف از بستر خیزابه‌ها بیرون میرانند » هم‌چنان پریشانی 
وترس دل مردم آخالی را می‌لرزاند . عمی ناگوار ۲ گاممنون را 
فراگرفته نود: بهرسوی ره می نیمود و سامرال خود قرمان مداد 
که سران را با‌باك بخوانند وبانك بلند برنکشند : وی بیش از 

همه کسان خودگرفتار اندوه و رنج بود . 
شاهزاد گان » برشان درانهمن نشته نودند » شاه در مبان 
اشان برخاست » جون جشمه‌ای ژرف که از فراز تخته سنگی آبهای 


س تست بشهر تروا و درپاي از . 


۲۹ ابلیاد 
تبرغ خودرا می‌براگند » سیلی از اشك فرو ربخت . آه‌های بلند 
از ته دل بر کشید واین سخنان را بدیشان گفت : اي دوستان » ای 
سران و پشتیبانان مردم آخائی » زوس مرا در برتگاهی از ند خی 
اف لدد است . حه خدای سنگین دلی ! من نو رد داده ونشانه‌های 
شومی باز گو کرده بود که پس از ویران کردن دیوارهای ایلیون 
بزاد گاه خود بر می گردم ؛ اما بی‌رحمانه مرا فرشت 4 انلك من 
فر مان می‌دهد که سرایا ننگین بس‌از آنکه آن همه لشکردان رافدا 
کرده‌ام » بسرزمین آخائی برگردم . فرمان خدایی که شمارة بسار 
از شهر هارا ازبالا سرنگون کرده وباز باید سرنگون کند چنینست؛ 
نیروی وی شکست نابذیرست . پس‌از من فرماد ببرید ؛ باکشتی 
های خودیزاد گاه‌خویش بگربزیم: هر گز برتروا فیروز نخواهيم‌شد. 
همه بشنیدن این سخنان خاموش ماندند : سر کرد گان آخائی 
که از درد افگنده شده بودند هم‌چنال خاموش بودند . اما دبومد 
دلاور که سرانجام لب بسخن گشود گفت : ای شاه » من بر سخنانل 
ناروای لو می یزم جنانکه درین گونه انجمن‌ها بسند نده‌است 
برمن خشم مگیر . تونخست بارای آن داشته‌ای که در برابر لشکریان 
مرا به بی‌ارجی سرزنش کنی ؛ تو مرا ندین نکوهیده‌ای که ناتوانم 
ودلیری ندارم : من همة مردم آخائی » جوان وپیرراگواه می گیرم. 
زوس جوبدستی بتو داد و ترا برهمةٌ شاهان برتری بخشید » 
اما آن حیزی را که داشتن آل برتر از همه است ئو نداد ٤‏ 
و آن دلی بود که در خطر استوار باشد . ای سالار کم‌دل ! آبا تو 
مردم آخائی را آن جنان که از سخن تو بر می‌آید سدل می‌بنداری ؟ 
اگر جز اندیشة باز گشت نداری برو » راه بازست ؛ و کشتی های 
فراوان که از مسن در یی تو آمده‌اند برلب کرانه‌ها جاي دارند 


سرود تهم ۹1۳ 
اما دیگران از مردم آخائی که پر از بی‌با کی هتند» باز نخواهند 
گشت » مگر آنکه تروارا از یا در آورند) ااشکه اگر خودمیخواهند 
بروند » باید باکشتی‌های خود بزادگاه خویش بگریزند : من و 
ستنلوس » تا روزی که بازپسین روز ابلیون را بچشم بینیم جنگ 
می‌کنيم ؛ زبرا که خدابی مارا بان کرانه آورده‌است 

همه سران که سخنان دومد دلاور را سرایای می‌ستودند » 
فر دادهای هم‌آهنگی بر کشبد‌ند 4 درین‌هنگ ام نستور فرزانه 
برخاست و گفت : اي بسر ده ؛ تو تنها در گارزار م بردارنستیه 
بلکه در انجمن‌هم درمیان همسالال خود سروری داری . هيچ‌رث 
از مردم آخائی حس ترا ناروا و نکوهیده نخواهد دانست : با این 
همه اندیشه بهترین رای که می‌بایست بدهی نکردی . تو هنوز 
سالیال دراز نزیسته‌ای ؛ تو می‌توانستی برناترین پسران من باشی : 
این همه در ميان شاهال اخالی زیر گنه سخن گفتی » اید م 
گواه آن بودیم . اما من که می‌توانم بدان بنازم که بیش از تو 
رستهام ‏ بیشتربزدی سفن خواهم گفت» چیزی را روا 

هم کرد و هیچ کس 4 حتی [ گاممنون توا نی‌تواند سخن 

0 و بداند . ك بروزگار آن‌کسی که جنگهای خودی را 
سندد » که دنبالة آنها تااین اندازه دلازارست | آن کس زادگاه 
و آیین وخائمان ندارد . انك ازین شب تار بهره بر گیریم ودر 
اندیشة آن باشیم که‌لشکر بان‌دم‌تازه کنند: باید گفت که‌پاسبانان‌وفادار 
تزدیث خندق ورون دوار باس بدارند » من ابن کاررا بحوانان 
باز می گذارم > درن ميان » تو اي آ گاممنون » ای نامورترین 

شاهان » سرور ما باش : سرائی راکه از بیری و خردمندی بخته 
شده‌اند در بزمی گردآور تا حنانکه سزاوار جایگاه تست توانی 


` ابلیاد 
۱ بی‌در نك این کاررا نکنی» سرایرده‌های تو انباشته ازیاده‌هاست 
که هرروز کشتیهای مردم آخائی از تراکیه واز میان پهنای درباها 
میآورند ء تو در ناز ونعمتی و گروه بسیار از مردم فرمانبردار 
تواند . حون سران بز رګ گرد ايند تو بیرو کی خواهی شد که 
بهترین رآی را بزند : همه مردم آخائی بسیار نیازمندندکه کی 
رای بزبرکی بذهد که سودمند باشد : هم‌اکنون دشمان اتش 
فراوان نزدیك کشتی‌های ما افروخته‌اند » کیست که ازین منظره 

ایشان سخنان وی را خشنودی شنندند و بقرمان او رفتند . 
باسانان سلاحدار شتابان از دروازه‌ها سرون شدند / فرمأندها نشان 
ترازیمد! شاهر اده این مردم 4 پس نستور » اسكالاف" و ابالس"' 
بازما ند گان ارس ؛ ومربون؟ و آفاره* » دئسیر! و لکومد' بزرگزاد 
پر گرلون ودند . هفت سالار راهنمای باسیانان شدند ۽ در مي 
هر رك ازشان صد حنگحوی جوان راه می‌بیمودند که نبزه‌های 
بلند در دست داشتند : درمیان دبوار وخندق پراگنده شدنده اش 
افر وختند و نحو ردن نشستد , 

پر آتره سیاری از سران آخائی را بسراپردة خود برد و 
سوری برای ایشان برپاکرد . خوراکهایی راکه برای ایشان آماده 
کر ده و آو رده نودند جوردند . حون گرسنگی و شنگیشان شرو 
نشت » نستور ؛ بیرمردی که آل‌همه زر کی وجان فشانی خودرا 
در رارشان نمودار کر ده دود » رآی دنگری زد و جنین گفت . ای 

Ialmêne_r Astyochê پر آریر‎ Ascalaphe - Thraaymêde ٩ 


¥۴ ۷18۲10۲ از سر کرد گان افریطی ۵- 88 APA‏ پر C260٣‏ از مردم آخالی 
ی PYF‏ [۵(] ازدلاور ان آخائی . + L¥ e0 mede‏ از دلراتآخائی. 





سرود لھم ۹4۵ 
پسر آتره ء ای شاه جنگجویان » ای آ گاممنون نام بردار » سخن 
خودرا دربارۀ تو آغاز می کنم ودر بارة تو بپایال می‌رسانم . لو بر 
مردم بسیار فرمانروابی ؛ وزئوس جویدست و آین هار | بلست 
تو سپرده است‌که نگران نيك‌بختی ابشان باشی . تو باید بیش از 
همة ما بتوانایی‌سخن بگویی : اما باید سخن کسانی راهم که دلشان 
گواهی می‌دهد اندرزهای ساز گار بدهند بشنوی واز آن پیروی 
کنی؛ باتست که هر کس‌را سزاو اربرتریست بر گزینی. امامن» هرچه‌را 
سودمندتر بدائم دلیرانه می‌گویم ؛ و بگمانم هیچ کس رایی بهتر 
ازین نخواهد داد . تازه امروز نیست که بدین کار سر گرمي ؛ ازدیر 
زمانیست » از آن گاهیست که تو سالار ارجمند » بربزئیس جوان‌را 
از سراپردة آخیلوس خشمگین ربودی وما بااين کار همداستان 
نبودیم . من از سوی خویش چیزی را فر و گدار نکردم تا ترا از آن 
کار بازدارم ؛ اما تو تنها از بزر گواری و بلند پروازی خویشتن 
پیروی کردی و پهلوانی راکه خدابان هم وی را بزر لگ می‌دار ند 
رنحانیدی ؛ تو پاداش وی‌را ازو ربودی وابنك در دست تست . 
هرجند که دبر شده است ؛ برآی زدن بنشينيم که یا می‌توائيم با 
پیشکش هایی که بنسندیده او باشد وبا سازشی دلیدیر اورا آرام 
و نرم کنيم يا نه . 

نهد شاه باو پاسخ داد : پیرمرد » اينکه مرا از لغزشهايم 
آگاممنون سرزنش می کنی ؛ بیدادی دربارة من روا نمی‌داری»؛ 
من بزهگارم و خود نمی‌توانم آنرا بزبان نیاورم . آن کی که 
زلوس بار اوست واورا رك می‌دارد » مان این حنگاوری که 
مردم آخابی را زوس بپاس خاطر وی نابود می کند تنها با دك سیاه 
برابرست . اما چون کشش خشمی کور کورانه مرا برانگیخته است» 


1 ابلیاد 


شکار ھا را او خف - من این لجن راز ا اکا 
من باو هفت سه پایه میدهم که روی آتش نگذاشته باشند > 
ده‌تا للان۱ رد ٤‏ سب آوند فروزان » دوازده تکاور دلاور که در 
و ن تکاوران" نىك تواد برای من فراهم کرده‌اند دست آورد از 
گرانبھاتر ب زو نه‌ها نهر د ملد خو اهد شد . بازهفت کنر ناو 
خواهیم داد که در باه توادی و جابك‌کاری انکشت تما باشند : + 
زاد گان لسبوس"اند وهنگام ی که وی‌این جزبرة تأمبردار راگرفت 
و آنهارا از آنجا آورد من خود ایشان را بر گزیدم) درزیایی‌برهمه 
زان برتری دار ند . این بردگان را باو می‌دهم : آنکه من ربوده‌ام » 
دختر بر یزس »در مان ایشان خواهد بود» ومن بالاترین سو گګندرا 
E AD‏ : از همین دم این پیشکش‌ها 
پریام را وبران کنیم» ۾ هنگامی که ابا نده‌ها را در میان خود بخش 
می نیم » می‌تواند کشتی‌های خودرااز زرینه ورویینه‌بار کند» خود 
بیست زن تروابی برگزیندکه پس از همسر منلاس از همه زیباتر 
باشند . واگر باری سرزمینهای با رآور آر گوس باز گردیم » وی 
داماد من گردد؛ می‌خو ام بهمان اندازه اورست ان پسر گان 
دختر دارم : کریزوتمیس! لائودیس* و : می‌تواند آنرا 
که دل ازو برباید بسرای پله" ببرد . نه‌تنها دهش های دبگران را 
١‏ واحف وژن که تقریبا ععادل ۲۳ رم بو ۲- 06ات1 تامقديم جزیر؛ میتیلن 
Iphigênie ۳ 1۸2۷1166 ۵ CGhrysothémia ۴ (۳۵ ۳‏ 
۳60-۷ پث "خیلوس ۰ 


ازو نخواهم خواست» جهاز بیار نیز باو خواهم داد » آن چنانی که 
هرگزیدری بدختر خود نداده است . وی را خداوندگار هفت‌شهر 
آبادان خواهم‌کرد : کاردامیل" » انوپ" ؛ هیرای" خرم » فرس" 
که این همه نامبردارست » آننه* بادره‌های زرف آن ٤‏ ایثای' 
باشکوه 9 داز" که تاکستانهای يسار برفراز الست این نگ كت 
شهرها در کنار دریاء نزديك سرزمین‌شن‌زار پیلوس* جای گرفته‌اند: 
مردم ی که درآن جای دار ند و دشت‌هارا از گله‌های خود بر می- 
کنتد ؛ مانند حدایی ناشکو هتر دن بیشکش‌ها را او خو اهند داد 
وپیرو فرمان او خواهند شد و با خوشرویی باجهای گران و پریها 

اکر خشم خودرا فرو نثاند این کار را خواهم کرد . بايد دل 
رم‌کند : تنها هادس » سختگیر و سنگین دلست 4 همینس تکه 
خدابی نیت که آدمی زاد گان بش ازو از وی دزار باشند . اید 
شرمسار شود ازانکه دامن فر و تنی کر ده است ؛ من که در ابه و 
سالخوردگی برو برتری دارم . 

نستور پاسخ داد : ای زادة بخشندة آتره ء ای شاه ما » دهشی 
که تو دربارة آخیلوس آسمانی نژاد می‌کنی ارزش بسیار دارد . 
سران اموررا برانگيزيم که همین‌دم بسرايردة این‌پهلوان بروند . 
من خود اینك نام آنها را می‌برم ؛ باید با آنچه من برمی گزینم‌ستیزه 
نکنند . فونیکس* که مهر پروردة زوس است راهیر ایشان خواهد 
دود ؛ آزاکس بزرگه واولیس فرزانه را برمیگزینم و بايد که دو 

۱ eا¥mnھك‏ ا4 شهری در سني ۲ 1086 شهر دیگری qa‏ ۳- ۳11۳8 
شهری دیگر درهعان تاسیه ۴ ۳۳۵۳۵۵ شهر ی دد تصا لی ش. ۳۳۵ ےھ شهر ی دز مستی 


ep ٣‏ ند ۳ ۱ شیر دیگری دز صسعپی ¥_ PêdARE‏ شیر دیگری درهمان تایه 
۸- ۴108 ٹھری در تریفیلی ۹ ۳102۳112 پسر 111377101 ومر بی آخیلوس.۔ 


۹A‏ الاد 


پیام آور ي اوربات! وهودیوس۲ ج تاایشان شمر اد شم قد ۰ آب 
نماو رند تا دستهامانرا پاك کنيم : وفرمان ده خاموش باشنده تا نکه 
درخواست‌های ما پسر کرونوس را آرام بخشد » اگر مارا سزای 

آن بداند که دل برما سوزد. 
این دگفت ورآی اورا همه انجمن پسندید . پیام اوران آبی 
زدوده ردست شاهان ردختند ؛ جوانان جامها را از باده بر کردند 
و پس از آنکه بنوشخواری آغاز کردند جامهارا پیشه همةکسانی 
که آ نحا بودند بردند . همین که نماندگان ناده را بنام خدایان 
براگنده کردند وازین نوشابه تهنگی رافرو نشاندند ء از سرايرده 
زادۀ آ"تره خودرا بیرون انداختند . نستور بزر گوار هم‌چنان ایشان 
15 برمی‌انگیخت ؛ و جون چشم درپی ایشان گماشته نود ي تهر بف 
ازیشان و بویژه بشاه ابتاك" رو کرد وازیشان درخواست هرچه 

می‌توانند یکنند تا دل پسر پله را نرم کنند . 

از کنار دربای خروشان گذشتند » باشوری بار 
فر ستاد ان ۳ خدایی که در بارا در آغوش دارد نز بان آوردند 
نزد اخیلوس وازودرځخواستند که ا سانی‌دردل] خیلوس شکوهمند 
رخنه کند . جون نزدیك سرايردة فتبئوس۲ رسیدنده این‌شاهزاده‌را 
دید ند که درد خوش را با هنك مردانة جنگ خود فرو می‌نشاند . 
افر وی زیبا و دارای آراش بیار واز سیم بود و آنرا در تاراج 
شهر تب که بزور بازوی وی ويران شده بود بدست آورده بود : 
می‌سرود. تنها باترو کل درسراپرده نزديك این‌جنگاور نشسته بود؛ 
"ى Hurybate‏ 1 003 ا Jthaqus‏ جز پر هی دار ددياي بو بات 

۴ ۳004۵8 سر رده میر میدو نها . 


سرود نهم ۲۹۹ 
سرابا خاموش بود ودر اتنظار آن بودکه نواده ااکوس! آواز خود 
را بپادان رساند . ۱ 

اما فرستاد گان که اولیس فرز اه راهنمایشان بود پیش رفتند 
ودر برابر آخیلوس بدیدار شدند. وی شگفت زده برخاست» جنک 
خوش را بزمین گذاشت و سوی ایشان پیش رفت . پاترو کل‌جون 
این سرآن‌را دید باهمان شگفتی رخاست . ۲خیلوس دستابشان را 
گرقت و گفت : درود برشما ؛ شمارا دوستانه می‌بد بر م . بی‌گمان 
کاری دشوار شمارا باین‌حا آورده‌است 4 سایید ‏ من خشمی‌در بارة 
شما ندارم » شما که بیش آز همه مردم آخائی دوستتان می‌دارم . 

جون این سخنان راکفت » ابشانرا سرايرده خود برد وروی 
سترهای ارغوآنی بشاند » ورو اترو کل کرد که در کنار او ود 
و گفت : ای یر منوسیوس؟ دوستگانی زرف‌تری بساور 6 آنرا 
از باده‌ای ناب‌تر بر کن» وجا مهای دران ما بخش کن؛ زیرا این 
سرا که ابشانرا در سراپردۀ خویش می‌پذ برم مردانی‌اند که بیش از 
همه نزد من گر امی اند . 

۱ پاترو کل فرمان دوست خودرا برد . همان دم آخیلوسآو ند 
بز ر گی‌را که بر از شانه‌های بره‌ای و زبرواري و بشت خوشگوار 
خوکی بودکه خوب پرورده شده بود برروی اخگر گذاشت : 
اوتومدون" گوشتهایی راکه آخیلوس با زبردستی می‌برید نگاه 
داشت ؛ مه راروی انها کشدند سر موسیوس که در قامت 
مائندة یکی از خدایان بود » آتش بیار برافروخت : همین که 
هزم افروخته‌شد وجز شراره‌ای لرزان‌چیزی از آن‌نما ند زغالهارا 

۱ 2018( پسرزئوس و پدد پله وجدآخیلوسی ۲ MenoetIu8‏ سر ACLOF‏ و 
پدر پاتر و کل + ظ600ماناظ بىر 1710۳68 ردو ران [خیلوس. 


+۳۰ أبلياد 
کسترد » سیخهارا » که نمك متبرك برآنها باشیده بودند ویاره 
سنگهایی آنهارا ناه می‌داشت روی آنها آویخت : چون آتش در 
گوشنها رخنه کرد » باترو کل آنهاراکشید » ونانی راکه در سبد 
های زبا آورده بودشد بخش کرد : اخیلوس باره‌ها را بیش برد . 
روبروی اولیس نزدیك تحبر رورو نشت وییاترو کل دوست خود 
فر مان داد که برای خدایان قر انی کند : پاترو کل داد اشان نور 
گوشتهارا در آتش انداخت . سرکردگان دست خوراکهایی که 
برایشان آماده کرده و کشده بودند بردند . تازه گرسنگی وتشنگی 
را فرونشانده بودندکه آزاکس نرمی اشاره‌ای* شونیکس کرد که 
اولیس فرزانه دریافت . جام خودرا پرکرد و پر پله درودگفت . 
گفت : ای آخیلوس ؛ بخت نيك بارت داد . ما از 
گفتار اولیس غراوانی‌بزم برخورداریم» چه‌درسراپرده] گاممنون» 
جهاکنون در سرايردة تو » هرحه بتواند دل مارا دست آورد در 
بذایرابی تو همست . اما دریما ! اي ناز پرودة زئوس ؛ بهره‌یابی‌های 
از بزم دل از ما نمی‌رباید ؛ تنها ناکامی بزرگك هميشه در برابر 
دید گان خبرة ما نمودارست . اگر تو دلاوری گستاخانه‌ای بکار 
نبری » نمی‌دانيم کشتی های فروزان ما رهابی خواهد افت سا 
نابود خواهد شد . مردم بی‌بالك تروا وهم سو ندانشان » که از 
کرانه‌هاي دور دست آمدماند » لشکر گاه خودرا نزدیك دنوار شما 
جا داده‌اند ؛ در سراسر کرانه آتش‌های‌سیار افروخته‌اند ومیگو ند 
هیچ‌چیز آنهارا باز نخواهد داشت که بر کشتی های ما تازند . 
زوس نشانه‌های ساز گار باشان نموده و آذرخش خودرا بخروش 
آو رده است . هکتور ٤‏ در شوری که وی را فر اکر فته است 4 
نگاه‌های دل شکاف خودرا بهرسو می‌افگند ؛ و حون به‌یشتیبانی 


u 


سرود نهم [ ۳۰ 
ز نوس می‌نازد » نه از مردم بالگ دارد ونه از خدایان : گرفتار 
خشمی فرو تأانشستنسست ٤‏ ببانگ بلند از فرشتة آسمانی سپیده دم 
درخواست میکند که همین دم نمودار شود آنگاه بخود نود 
میدهد که زیورهايی گردونه های لند مارا از آنها نکند » کشتی- 
های مارا در شراره‌های ناود کننده ازمان سرده ودرمیان دودهای 
تبره مردم هراس زدۂ آخائی را قربانی کند . آه » چسان میترسم 
که خدابان همه این بیم‌هارا برما روا دارند » وسرنوشت ما این 
باشد که دوراز سرزمین مردخیز آخاثی در برابرترو | نابود شویم! اما 
بر حیز » واگر دردل تو شور دلاوری هست > سرانحام مردم آخائی 
را که گرفتار خشم پرهیاهوی مردم تروا هستند برهان . اگر بیش 
ازین دو دل باشی » خود نیز درآنده گرفتار دردخواهی شد ودردی 
که بالاگیرد ی‌درمانست : پس درانديشة این‌باش که تا آنها 
نرسیده‌اند این سر نوشت شوم را از مردم آخاثی باز داری . 
ای دوست گرامی » روزی که پدربته پله » ترا ازفتی" بسوی 
۲ گاممنون فرستاد جه کار مود که در انگختن تو نکرد ! می گفت : 
ای پر ؛ اگر خواست آتنه وهرا باشد ٤‏ تو ارحمند خواهی شد ؛ 
تکوش تا دلی‌را که بسار ارزنده است در سینة خود از سر کشی 
بازداری : نرمی داریابی‌های بسار دارد » واگر می‌خواهی که همه 
لشکربان » جنك آوران پیروجوان » ترا بز وك بدارند تن بخشم 
شوم خویش در مده . پیرمرد ترا چنین برمی‌انگیخت : تو فراموش 
کر ده‌ای » اما دست‌کم درین دم آرام باش واین خشمی که ترا زار 
میکند از دل برون کن . ۲ گاممنون برای آرام کردن تو پیشکشهای 
بيار زیا بتو میدهد . اگر می‌خواهی سخن مرا بشنو ؛ وهرچه را 


Fhthie ۰ 


251 ابلیاد 


که ۲ گاممنون انك برخوشتن گرفته است بدست تو يارد شو 


او شو هفت سه پابه می‌دهد که برروی اتش نگذاشته باشندء 
ده‌تالال زره د ست آو ند فروزان » دوازده تکاور دلاور که همواره 


بیروز از میدان رون روند ۽ هر کس که همۀ یاداشهایی‌را که این 
اسبان دراسب دوانی باو رسانده باشند بدست آوردگران‌ماترین 
زره باو داده خواهد شد . باز هفت کلیزك تو می‌دهد که در 
ناد و حایك دستی انگشت نما باشند : انان از لسوس آمده‌اند ه 
آنهارا آنگاه بر گزیده است که تو انها را ناین جز رة امبردار که 
خودگشاده بودی برده‌ای 4 در زسایی سرآمد همۀ زنانند. آن کسی 
که تو ربوده‌ای » دختر بریزس ؛ درمبان این بردگان خواهد بود . 
ای شاهزاده » وی الاترین سو گند باد می‌کند که بااو بی‌آزرمی 
نکرده است . همه این بخشش ها همین دم بتو خواهد رسید . اگر , 
خدابان ما را دستوری دهند که شهر نامبردار پریام را ویران کنیم » 

چول بازمانده‌ها را درمیان خود بخش کنیم » تو کشتی های خودرا 
از زرینه ورویینه بار خواهی کرد ؛ و خود بيست زن تروایی 
برخواهی گزید که در زیبایی تنها باهمسر منلاس برابر باشند . اما 
اگر ماب رگوس باز گردیم ء 7 گاممنون ترا داماد خود خواهدکرد؛ 
می‌خو اهد ترا باندازة اورست ؛ این يانه بر که وی در ناز برورده 
است ؛ بز رك بدارند . از سه دختری که در کاخ خود دارد » 
گریزو تمس ولائودیس وایفیزنی ء آنراکه دل از تو برباید بسرای 
بله خو اهی برد . از تو دهش‌های دیگران را نخو اهد خو است» مال 
فراوان باو جهاز خواهد داد» آن حنان که هر گز بدری بدختر خود 
نداده‌است. هفت‌شهر ۲ بادان‌را و خو اهد سردي کاردامیل» اتوت 


سروت بهم f‏ 
هراي خرم » فرس که چنین نامىردارست ؛ 1 تنه با دره‌های ژرف 
آن » ایای باشکوه » وبداز که تاکتانهای سیار برفراز آفست . 
همه این شهرها در کنار دریا » نزديك سرزمین شن‌زار پیلوس جای 
دارند » جانگاه مردمیست که خداو ند گله‌های فراوانند » مانند 
خدایی باشکوه ترین پیشکش‌ها را بتو خواهند بخشید » پیرو 
فرمان تو خواهند شد و بخوشرویی باجهای گران بتو خواهند داد . 

اگر توخشم خودرا فرو نشانی چنین خواهد کرد. اگرهم‌چنان 
از ز ادة آتره بزاری » و وی و بیشکش‌های اورا خرد می‌شماری » 
دست کم برسر وشت تیره‌ای که دیگران از مردم آخامی درلشکر گاه 
گرفتار آ نتددل سوزان؛ حون خدایی‌ترا ناش خواهند کرد: آری» 
تو در چشم ایشان سرفرازی جاودانی خواهی یأفت . اینك هنگام 
قربایی کردن هکتور رسیده‌است ء که پراز خشمی سر کشست * هم 
اکنون تا پیش چشم تو نمودار شده است ولاف می‌زند که هیچ کس 
از مردم آخائی‌که کشتی های ما ایشان را باین‌کرانه آورده‌اند 
ارحمندی اورا ندارد , 

۱ پهلوان باو پاسخ داد: ای پر جوانمرد لاثرت » 
پاسخ اخیلوس ای‌اولیس بز رگ ؛ تا شما دیگر بی‌دریی ننایدگرد 
مرا بگیرید و آرامش مرا بهم بزنید » بايد بی‌پروا آنچه‌راکه بدان 
عزم کرده‌ام بگویم و هیچ چیز نمی‌تو اند مرا نا گزبر کند که از آن 
از گردم؛ منآ کسیر اکه دلش‌بازبان‌یکسان نیست‌چون دروازه‌های 
دوزخ دشمن می‌دارم . پس بدانید که من کدام راه را در بیش 
گرفته‌ام. نهآ گاممنون پر آتره» نه‌دیگران ازمردمآخالی نمیتوانند 
دل مرا نرم کنند . این‌جا کی از شما سپاس گزار نیست که دشمن‌را 
درتاخت وتاز بار باشبد وتا جاودان بااو کارزار کنید » مرد زبون 


۳۰ ابلیاد 
و مرد دلاور همان سرفرازی را خواهند بافت : اگر در تن‌بروری 
خفته باشند واگر بکارهای دراز تن در داده باشند در همان گور 
باهم انباز می‌شو ند . من‌هیچ برتری نی ندارم که این‌همه رنج 
برده باشم » وهمواره تن خودرا در کارزار سپرکرده باشم 
هبان گونه که مرغی خوراکی راکه دست آورده است ای 
حوحگان‌خود که هنوز برهنه‌اند می آورد» وخود گرسنکی وما ند گی 
را تاب می‌آورد ٤‏ چه بسا شبها من بسر بردم او پلك چشم برهم 
نگداشتم ! چه‌یسا روزها در خون ریزی وکشتار گذشته است » 
آنگاه که ساری زنان سالارانمان با جنگاوران دلس برد کر ده‌ام ! 
بباری کشتی‌های خود دوازده شهر را تاراج کردم ؛ بازده شهر را 
دردشت‌هايی تروا و بران کردم »> از همه این شهرها گران‌هاترین 
چیزها را بتاراج بردم ۽ همة آنهارا پپسر آتره دادم که آرام نزديك 
کشنی‌ها 4 گراد‌بهاترین خش را ناه می‌داشت و بازماندة آن را 
ساداش سر کردگان و شاهان می‌داد . 

بااین‌همه ان‌دهش هارا ازیشان نمی‌ستد: نها از میان‌همة مردم 
آخائی از من میر بود؛ همر گرامی من دردست اوست. جه باکه 
طریق اجبار بااو پیش گیرد و از مهرورزی‌های گوارندة وی 
مست شود. اماجرا مردم آخالی بامردم تروا بکارزار آغاز کرده‌اند؟ 
آ گاممنون چه سودی می‌برده است که لشکربان گردآورد و باین 
جا بیاورد ؟ آیا برای کین کشیدن از ربوده شدن هلن نیست؟ آیا 
درمیانل نزاد آدمی زادگان نها ز اد کان ار اند که زنانشان‌را گرامی 
می‌دار ند؟ هر مردی فرزانه دربارةزن خوش همان دلجو نی‌ومهربانی 
را دارد که من دربارة این زن دارم و آن از ته دل سرون می‌آدد 4 
هرجند که بردة منت . انك که این یاداش را از من روده و مرا 


سرود لهم ۳۰ 
فریفته است » نباید در یی آن باشد که دل مرا ددست آورد : من از 
اندیشة وی چنان آ گاهم که نسی‌تواند درمن رخنه‌کند . ای او لیس» 
ابد باتو وسران دیگر دربارة وسیله‌ای که آتش دشمن را از کشتی‌ها 
دور کند رای بز ند . آ یا بی‌خرسندی من تأکنون کارهای دشو ار 
نکرده‌است ؟ آبا دبواری ناخته و خندقی دراز وژرف نکنده 
است ؟ با گردا گرد آن برجین نکشبده‌است ؟ ویااین همه نستواند 
از ضربت‌های جان اوبار هکتور جان بدر برد ! تامن پیشاپیش 
مردم آخائی بودم » این جنگحوی بارای آن نداشت که برون از 
خندقها کارزار کند » در برایر دروازه‌های سه و درخت الاش 
می‌ابستاد » آنجا تنها یث‌بار در کمین من بود وبار نج بار از خشم 
من رهابی بافت . اما من عزم کرده‌ام دیگر برهکتور باك نژاد نتازم. 
فرداهنگامی که برای زوس وهمة خدابان قربانی کردم» و کشتی‌هايم 
راکه بدریا افگنده بارکردمء اگر بخواهید واگر درین‌کار انباز 
شو دد : کشتی‌های مرا می سند که در نختین پرتو سده دمان ه 
انباشته از باروزنان پرشور ء دریای هلسیون رامی‌شکافند ؛ واگر 
بوزئیدوز مرا در کشتی رانی کامیاب کند » سه روزه بکرانه‌های 
بار آور قتی ھی ر سح . در آنجا مالهابی‌راکه برای پیروی کور کورانه 
از سروشتی شوم رها کرده‌ام باز خواهم یافت ) مالهای دیگری را 
که ارجمندی من دوين کرانه فراهم کرده‌است با نجا خواهم بر ۵ » 
زر و مس و آهن فروزان و کنیز کان بر گر دده : اما کنیز کی راکه 
وی سن داد » بسر شکوهمند آره با حانکاه‌ترین ناسزاها از من 
رود . این پاسخ مرا بی‌آنکه حبزی از آن بکاهید » در برایر 
لشکریان باو بگویید » تااینکه دیگران از مردم آخائی ازو بیزاری 
جوند واز آن دامهایی هراسند که همواره بایی‌شرمی سار 


۳۰۹ ابلیاد 
می‌کوشد باز چند تن ازیشان را بدان گرفتار کند . هرچند که دبگر 
آزرمی درو نیست » بارای آنش ثیست که با من روبرو شود . من 
دیگر با رای زدنها و زمینه سازی های وی انباز نمی‌شوم : مرا 
فریفته و یامن ستم کرده است؛ دیگر سخنان وی مراغافلگیر نخواهد 
کرد . باشد که خشنود گردد و بی‌آنکه آساش مرا برهم بزند خودرا 
تابود کند 4 زیراکه زوس خردرا ازو بدربرده‌است . من از ارمعان- 
های وی بیزارم و وی را یش از همه خرد می‌شمارم . اگر هم 
ناحار شود ده با بيست بار یش از آنجه دارد من بدهد و مالهای 
دیگر برال بیفزاید ۽ اگر ناچار شود همة خزانه‌های اور کومن! را 
وهرچه از آن نایاب‌تر و گران‌بهاتر در شهر تب ء در سرزمین مصر 
تست به‌من دهد » شهر تی که صد درو ازه دارد واز هردروازۀ آن 
دوست‌جنگاوربا گردو نه بیرون‌میآ ید اگرهم‌ناچارشردبا ندازه‌ای 
که ریگ هت بمن زر بدهد » اگاممنون دل مرا بدست نخواهد 
آورد و تاهنگامی که تکنفر آنجه سزای جنین بدرفتاری جان 
آزاریست نرسد من تن‌در نخواهم داد . من‌هرگز دختری ازخاندان 
آتره‌را بزنی نخواهم گرفت هرچند درارزش زیبایی با آفرودیت 
زرین موی هسری کد با اینکه در چیره دستی با آتنة خردمند 
برابر شود اورا بزنی نخواهم گرفت . برای این زناشوبی بابدکه 
در میان مردم آخائی شاهزاده‌ای راکه شایسته‌تر ازو باشد و از من 
تواناتر باشد بحوید . اگر خدایان مرا زنده بگذارند و بزادگاهم 
بر گردانند » دیری نخواهد گذشت که یله خود همسری برای من 
برخواهد گزید . در سرزمین آخائی شمارة بسار از دختران شاهان 
هستند که بدرانثان با ارحمندی و زر کی فرمانروایی می کنند 4 


1 ۳0101116120( تام شهری دد مینی 


سرود لهم ۳۰۷ 
آنرا که من برای خویئتن بخواهم هسب رگرامی من خواهد شد . 
دل من که شیفته فیروزی بود مرا برمی‌انگیزد تاا نحا روم ویو ندی 
حلال بر بندم ودر کامیابی وتن سای دارایی پدرانم روزهای نيك 
بختی را بازنی بار سا بگدرانم . امروز پاداش جان فشانی در چشم 
من بر همۀ شکو هی که شه رگران‌بهای تروا پیش از آنکه مردم آخایی 
باین کرانه برسند داشت ؛ وهمة مالهای پربهابی‌که پرستشگاه 
نو دوس درمانل نخته سنگهای دلف! دارد د ترست. می‌توان گله‌ها» 
سه‌یایه‌ها » وتکاوران ی که بال زرین دارند دست آورد : امأ در 
توانابی ما نیت که جون جان ما بلب رسیده است آنرا وادار کنیم 
ساند مارا زنده کند. مادرم تتیس » که از خداو ندال درا بود ء یمن 
گفته است که «مرگ» برای رسبدن نابودی دو راه در پیش بای 
من گذاشته است . اگر درین‌جا بمانم و گرداگرد ترواکارزار کنمء 
هر گونه امد داز گشت ناروا خواهد بود ؛ اما سرفرازی حاودانی 
می‌رسم . اگر بکانون خود بازگردم وازین همه سرفرازی بی‌بهره 
شوم ؛ بايد از ز ند گانی دراز بی‌دربی برخوردار شوم و در اندك 
روز گاری بایان کار خویشتن نرسم . من همه مردم آخائی را دلیر 
می‌کنم که از من پیروی کنند» بسوی سرای‌خوبشتن بادبان بگفایند: 
هرگز شما نمیتوانید باروهای بلند تروارا ویران کنيد؛ بازوی 
زوس که تندر ددست اوست باسان آنست و جنگاوران آن گستاخ 
شده‌اند . پس بروید وهم حنانل که سزاوار فرستادگانی باوفاستء 
باسح مرا برای شاهزادگان آخائی سرند : تااندشة نو آسنی برای 
رهایی مردمآخائی و کشتی‌های ایشا ن که گردشان‌را گرفته‌اند بکنند؛ 
زیر این اندیشه‌ای که اینك کرده‌اند هیچ‌باری ازبشان نخواهدکرد : 


Delphes -‏ شوس_ ی در بو ناین قذ یم لا لے داعنه کوه یاد تس ۰ 


۳۰۸ ابلیاد 
من هم‌چنان درخشم خوش پایدارم . اما فو نیکس » باید آمشب را 
در سرايرده ناما نماند ‏ اگر بخواهد فردا با کشتیمن , بامن بزاد گاهم 
خواهد رفت . اورا برفتن ناگزیر نخواهم کرد . 
ام یکت )ا همه ف ستاد گان که از د سخان‌در شگفت 

گفتار فونیکس شد نود ثل 2 خاموش ماندند : آخیلو یر ا 
آهنگی درشت و آمرانه پاسخ رد داده بود . فونیکس پر . 
جاور سر فراز ء سراتجام لب سخن کشود و آه‌هابی توآم با 
اشكف راند » زرا از مرنوشت گفتی‌های مردم ای پیا بو 
گفت : ای آخیلوس ناماور » اگر راستست که تو عزم کرده‌ای 
بروی ؛ , چول خشم برجان تو جبره شده است و خودسرانه نن 
در نمی‌دهی که شراره‌های تیز را از کشتی ها باز داری » ای سر 
گرامی ؛ چگونه من می‌توانم اینجا دور از نو وبکه و تنها بسانم ؟ 
پلۀ بز رگوار : روزی که ترا از فتی در پی ۲ گامسون فرستناد ؛ به‌من 
فرمود در پى و باشم : تو هنوز جوان بودی ودر هنر جان اوبار ا 
جنگ وهنر سخن آرابی که مردان را آنهمه ناماور می کند آزمودد 
نبودی ؛ وی خواست باتو رهسیار شوم ؛ چه در رای زدل و چه 
در نبرد کردن راهبر تو باشم ؛ پس ای پسر گرامی » حتی اگر 
خدایی بمن نوید دهد که از بار جانکاه زندگی مرا رهایی بخشد 
و جوانی شادات را بسن باز گرداند » هم‌چنانکه حون از 
رود آمدم واز خشم پدرم آمیتتور! گریختم جوا بودم » 

نميخواهي که مرا رها کنی . انگزة دوک نگ و بدیختی‌های ما 
زن ن زیاروی نودکه زبانل همسرش 4 مادر من ؛ اورا دوست 


۱- 1111101۲ ار 


سرود نهم ٩‏ ۶ ۳۲ 
می‌داشت . مادرم که بای من افتاده نود پیوسته مرا برمی‌انگیخت 
که اورا آگاه کنم ودل این زئی را که رقب او بود بدست آورم 
تاوی را از آن پیرمرد دور کنم . من فرمان مادر بردم و کامیاب 
شدم . يدر من که ازو دگمان شد» نقرین تیار دربارة من کرد ٤‏ 
چاوه‌را درخشم راندق دید ¡ ودعا کرد که از من فرزند نزاند و 
هر گز بسری را که از من زاده باشبد ودلارام من باشد بر زانو 
نثاند: خدای دوزخ‌ویرسفون! بیداد گراین نفربن‌هارا روا داشتند. 
آنگاه من تنوانستم بارای آب داشته باشم که در سرای بدری خشم 
گر فته بمانم : آروهی از دوستان و خویشاوندال گرد مرا گرفتند 
و می کوش دند شروی درخو است و بزم مرا در کاخ نگاه دارند ٤‏ 
بره‌های پروار و گاوهای نر زورمند سر می‌بریدند » گوشت 
گوارندة گرازهارا روی شراره های هفائیستوس" می گتردند 
وبادة فراو ان درجام می ر بخنند . نشب در کار من خفنند و بك 
بباك پاسبان من شدند 4 همواره مشعلها در دالال سرای و بر در 
خوایگاه من روشن بود . اما چون سیاهی تیره گون شب دهم فرا 
رسید » من بند این درها را شکستم ؛ و نگذاشتم کسانیکه پاسبان 
من ودند وزنان خانه ازآن ۲ گاه شو ند با سانی از بالای دیو‌ارهای 
سرای بیرول جستم . از آنجا دور شدم ؛ وچون بسرزمین‌فتیوتس" 
که یو شیده از گندم و گله و د اند ر شدم» نز د بله‌شاه رسیدم . وی 
یکی مرا پذیرفت » چون پدری که پسر دگانه‌اش را که در هتگام 
بری او ودرسان دارانی بسار زاده باشد دوست بدارد مرا دوست 
گرفت » مال فراوان دمن داد » مردمی بی‌شمار را فرماتردار من 
Héphalstos_x zjsîgllPerséphone ۱‏ خدای آتش‌رناز  Phthiotes_r‏ 


همان سرژعین فلی است 


م ۳ الاد 


کرد ومرا در مرز سرزمین فتی نشاند و بادشاهی دولوپ‌ها! را بسن 
داد . ای خباوس که برایر باخدایانی» هر جه بزر آدباشی سیاسگزار 
اندرزهای منی : بمهریانی ترا دوست می‌دارم . تو می‌خواستی 
که من ترا ببزم سرم و نمیخواستی در کاخت جیزی بضوری مگر 
آنکه روی زانوهای من نسته باشی؛ دست من خوراکهارا بخش 
می کرد و بتو می‌داد و ساغر دلب تو می‌رساند . بباد دارم که با 
درن روزهای دشوارهای کودتی 6 تو باده از دهان بر سیته و 
جامه های من می‌ریختی . من همه را تاب مياوردم و هیچ‌چیز 
مرا دل‌زده نمی‌کرد . درین اندیشه بودم که اگر خدابان نخواسته‌اند 
پسری ازمن بزاید» ای زادة آسمانی تزادپله » من ترایپسر خواند گی 
بر گزینم و روزی تو مرا از آفت جانکاه تیره روزی برهانی . ای 
آخیلوس ؛ دل مهربان خویش را از سر کشی بازدازء شایسته تو نیست 
که نرم خوبی خوش را از دست بدهی . حتی خدابان که در پارسایی 
و در جانگاه بلند و توانابی برما برتری دارند دلحوبی می‌کنند ۽ 
چون مردم دربارة ایشان کو تاهی وسر پیچی کرده باشند ولی ازیشبان 
بفروتنی درخواست کنند وعود بسوزند ودعاکنند و نوشخواری 
وقربانی کنند خنم ایشان‌را از خود باز می‌گردانند . دعا پسندیدة 
زئوس بزرگت . الهگان دعاکه با بای لرزان راه سیمابند ؛ جهره 
پرچینکننده چشم بزیر افگننده تنها بکناری نظر بینداز نده پیوسته 
در یی ناسزا روانند » ناسزای برشور که بایابی استواز و سبك‌خیز 
بآسانی در پیشاپیش آنهاست؛ باسانی از "نها پیش می‌افتد وزمین‌را 
می‌بیماید و آدمی زادگان را می‌آزارد + آنها خطای وی را جبران 
می‌کنند . این دختران زوس دربارة کی که آنها را می یدرد و 


۱ ۵۱0]۲98(] از مر دم تالی. 





سرود لهم 11 
بز رگ می‌دارد بخشانده ونکوکارند ودعاهای وی گوش فرا- 
می‌دهند . اگر کسی آنها را از خود براند» خودسرانه آنهارا دور 
کند » از زلوس درخواست می‌کنند ناسزا را یرو بگمارد تا تکیفری 
سخت برسد . پس تو » ای آخیلوس ء اتشان را آن جنان بز رگد 
بدار که ۴ گتاخی سبارشای را از مال سرد . اگر زادة آتره در بارة 
تو برتری روا نمی‌داشت ویشکش‌هایی نمیداد » اگر آنجه را که 
رای تو کار گذاشته است جر ء لحر ۶ بز بان نمی‌آورد و هسه 
در همان خشم خود پایدار بود » من ترا بر نمی‌انگیختم » هرچندهم 
که مردم آخالی کار را بجابی می‌رساندند که خشم ترا فرو تشاد 
ارمعانها را تو می‌دهد » ارمغان‌های دیگری هم نويك مندهد. که 
در آبنده بهرۀ تو خواهدشده جون بیاری اماورترین سران لشکر ؛ 
که گرامی‌ترین دوستان تو درمیان مردم آخائی‌اند از تو درخواست 
می کند » رفتار و گفتار ایشان‌را خرد مشمار . تاکنون نتوانته‌اند 
خشم‌ترا سرزنش کنند: ازین پس دیگر روانخواهد بود . ما می‌دانیم 
سرفرازی پهلوانان روز گاران گذشته جه بوده است : اگر بك تن از 
اشان دوحار خشمی آشکارا هید ء سخنانی که دفر مال رداريی 
گفته می شد دل ایشا را ددست می آ ورد . من پیشامدی را ساد دارم 
درین انجمن دوستان خواهم آورد . 
گورتهاادربای دیوارهای کالیدون؟ بامردم‌دلاور اتولی کارزار 
می کردند و از دوسوی یك‌دیگر را می‌کشتند ؛ اینان ازین شهر 
بر گزیده‌دفاع میکردند وآنانراآرس بخشم آورده‌بود ومیخو استند 


بآ 8 طا یفه‌ای از مر دم امو لی = Calydon‏ ازشهر سای امولی. 





۳۱ أبلياد 


آنرا بخاك پنشانند . آرتبیس که پراز خشم بود آتش این جنگ را 
روشن کرده ود ؛ زیراکه اونه؟ پس از درو کردن در بارآورترین 
زمین‌های کشتزارش > بر ای او قربا نی نکر ده نود 2 با آنکه خدایان 
دیگر بوی صد قربانی وی را شنیده بودند : وی چه از تن‌پروری و 
چه از فراموشی این بگانه دختر زئوس تواتارا از یاد برده مود » 
ذهن او کور شده ود . این الهه خشمکین گرازی هراس انگیز را 
که از ددان حنگل نود فرستاد ء وی در کشتزارهای اونه اسناد 
وبالاترین آسیب‌رازده بادندانهای بيار بزر ګخود درختان‌بلندرا 
باریشه و گل می‌کند وسرنگون می‌کرد . ملثا گر" پر اونه چون 
شکار افکنان وسگان شکاری از همه شهر ها گردآورد ان گرازرا 
که حز گروهی فراوان نمی‌توانست از با در "ورد کشت ؛ زبرا که 
آنهمه در نده دود و خشم جان رای وی آنهسه اخگرهای شوم 
برافروخته بود . دربارة سربريدة این جانور و لاشة خاردار آن بود 
که آرتمیس هباهو و جنګ را در مبان کورتها ومردم جوانمرد 
انولی افگند . 

تاملتاگردلاور جنک می کردکور نها شکست می‌خورد ندو داهمة 
فر او انی که داشتنند تتوانستند نزدبك دبوارها شوند» اما خشم که 
گاهی دل فرزانه‌ رن مردمرا برمی کند بر آن پهلوان جره شد ۳ 
برمادرش آلته "خشم آورد ودر آغوش هسرش؛ کلئوپاترادلارای» 
دختی ماریسن؟ که باهای سكت رو داشت 4 وابد مادر !و نود 4 
سرفرازی‌رااز ناد برد . ماریس در ان روز گار دلیرترین مر دان‌نود 
ودل انرا داش که کمان بر دارد و با لااتو ن۲ این فرشتة مساله‌خز 


Jen -۱‏ ودر کیده و پادشاه کالینون ۷ ۷61652۳۵( ۳- ت۱6[ ۱[ ۵ 
Latanê ۷ Ida _# Marpi33 -۵ ۱۶0۵8۲۵ _¥‏ 


سرود نهم f1‏ 
سرد , این همان کلئو باتر بود که يدر ومادرش اورا آالسونا 
لب داده بودند » زیراکه مارییس مانند این دختر بدیخت شاه » 
هنگامی که ز ئوس اورا ربود» اشك رخت . 
ملئا گر چون در آغوش این همسر سرفرازی را ازیاد برده‌بود» 
برغمی که ترو جره شده ود سفزود ه از نمرین‌هابی که مادرش لته 
سوسته از خدابان می‌خواست درخشم شد » زیراکه مادر از مراك 
ترادرش نومد شده ودو وی اورادرجنك کشته نود . مادر زانز 
می‌زد » بی‌دربی دست برزمینی که برورشکر آدمی زاد گانست 
می‌کوفت ؛ هادس بیداد گر و برسفون زشست رودی را اد می کرد 
و از انها باری می‌خواست و سیلی از اشك برسینه می‌ریخت تا از 
پسرش جال بستانند . الهگان خشم افروز » که در تاریکی سر گردان 
نود نك 4 از ته ارب" بانكگ او راشند ند ۲ از همان گاه در دروازه‌های 
می خو ردند . ببرمردان اتولی ودسته‌ای بر گز دده آزراهاثان‌خداان 
را نزد ملتاگر فرستادند وازو درخواستند یرون آید دشمن را 
واپس بنشاند ۽ گران‌هاترین ارمغانها را باو نويد دادند و خواستند 
حرم رین و بارآورترین کشتزارها را در سرزمین دلپذیر کالیدون 
بر گزبند : پنجاه جریب که نیمی از آن پوشیده از تاکستان و نیمی 
دیگر برای کشاورزی باشد . اونة پیر که در ارجمندی ناماور بوده 
از و در خو است سلاح بر دارد م با ستانة سراحة آن بهلوال رقت 
درهای استوار را بادست خود از جای جنباند و بالاترین درخواست 
را از پر کرد . خواهران ملئاگر ومادر سرفرازش نیز در خواست 
کردند وبازهم چنان تن در نداد » گرامی‌ترین بارانش باهم کوشیدند 


17۷70۳۸ گر ۲ Ee‏ تاریکی ذیرزمین وبالای دوخ . 


۳۹ انلیاد 


و باهم درخواستند که اورا وادارند تن‌دردهد: امأهیچ‌چیز تتوانست 
دل اورا نرم‌کند؛ تا آنگاه که با بانگ بسیار بردر سراچة او کوفتند 
و کورتها از دبوارها بالا رفتند و شهر بهناور را "تش زدند . ]نگاه 
هسرش که خودرا بزور آراسته بود اشك ربزان خودرا بای او 
انداخت . بدیختی‌های‌را که بدست دشان برسر شهری خواهد 
آمك جزء بحزء برای او گفتب 4 گفت مردان را می‌کشند ؛ شراره 
شهررا خاکتر می کند» کودکان وزنان را می‌برند . از وصف این 
بدبختی ها جان ملثا گر آزرده شد . رفت وسلاحهای فروزان خودرا 
دربر کرد » از دل خود فرمان برد و مردم اتولی را از نابودی رهابی 
بشید . دهش های باشکوهی راکه اگر خواسته بود نخست‌ساری 
اشان برخیزد بگردن می گرفتند باو ندادند » بااین همه اشان را 
آزادی بخشید . 

ای دوست گرامی » در اندشة آن مباش که ازین کار بیروی 
کنی ؛ ای کاش خدایان ترا باین اندیشه نیندازند ! چیزی شوم‌تر از 
آن لخو اهد نود که برای بناه‌دادن‌بما تودراتتظار آن با شی که کهتیه 
سوزند : بشنهادهای که سرفرازی را فراهم خواهند گرد تن 
ده و همین ر نی سم آخالی تر چون خدبی 
سشزی امیدوار رکه همان سر زی ھا بر تو شود »هرن 
فیروزی تو مارا رهابی بخشد 
۳۳9 آخیلوس پاسخ داد : ای فو نیکس گرامی ؛ اي 
بازبسین گفتگو پدر؛ ای پیرمردی که خدایان‌تر! گرامی‌میدار ند 
من می‌توانم از همة این سرفرازبها چشم پپوشم : زوس عهده‌دار 
سرفرازی من خواهد بود ومن بخود بی لازم که تردیك این کشتی ها 


سرود لهم ۳1 
آنرا از دست ندهې » تا آنگاه که زانوی من سست نشود و دمی از 
زندگی در من باشد . اما زمینه‌ای دیگر هستکه می‌خواهم در آن 
با تو سخن گویم ۽ سخنان مرا بیاد بسپار . میا اینجا که خاطر مرا 
پریشان کنی ودربارة زادة آتره بنالی وبگریی ؛ باتو نیست که 
دوستدار او باشی؛ آن کی که ترا دوست می‌دارد از تو کته در دل 
خواهد گرفت ؛ باید بامن توآم شوی واز دشمنی که بامن بدرفتاری 
می‌کند بی‌زاری جویی . در توانایی بامن برابر شو ودر سرفرازی 
نباز من باش : این شاهزاد گان پاسخ مرا بگردن می گیرند» تو بمان 
خواهيم کرد که باید بکانون‌های خود باز گردیم با درین‌جا بمانیم . 

این بگفت وبرای آننکه باز گشت فرسناد گان‌را پیش سندازد > 
ااشارتی به‌پاترو کل فرمان‌داد تابزودی واداردیستری برای‌فو نیکس 
آماده‌کنند . آنگاه آزاکس خود بین لب سخن گشود و گفت : ای 
پسر خردمند لاثرت » برویم : می‌پندارم که اگر این راه را دئبال 
کیم بجالی رسیم : بشتاييم تا پاسخی برای مردم آخائی سرم » 
هر حند برای ]نها دلیدیر اشد » در انحمی نشسته اند ودرست که 
چنم براه تواند . اما آخیلوس دلی باك وسخت دارد : سست 
ناشد نیست » مهر دوستان و سرفرازی را که در راه آل ما وی را 
برهمة جنك جو بان دیگر برتر می‌شماريم چیزی نمی‌شمارد . سنگین 
دلست ! دا دده مشود که مردی بخونریزی تن در دهد » کشته 
شدن برادر و بلکه سر خودرا فرو گذارکد ۽ آن کس که کشته 
است بس‌از آنکه بخشی از مال خود رافدا ګند با او در همان شهر 
می‌ماند ؛ کی که آزرده شده است حنش‌های معرورانه خاطری 
آزرده و فرو می‌نشاند و آرام می‌شود ام ]| نو ء خداان در 


۳1٦‏ ابلیاد 
سنه‌ات دلیستلن ورام ناشدنی حای‌داده‌اند» وتنهانك کنیز کست 
که ابی‌همه کینه‌را برمی‌انگیزد . اما ما هفت تن را که در زیایی 
بگانه باشند بتو می‌دهیم و با آنهاارمفانهای بسیار دیگر هست . 
ای آخیلوس » نرم‌تر ازین باش ؛ دست کم مهمان‌نوازی را پاس دار 
ما از میان لشکریان بسراپردة تو آمده‌ايم و بیش ازهمة مردم آخالی 

خو استاریم که بز وگداشت و مهربانی ځودرا از تو باز نداريم . 

آخبلوس پاسخ داد : ای آوزاکس ناماور ء اي بسر تلامون » 
ای سالار جنگ‌اوران » آنچه تو اينك گفتی بخشم من با خرد 
سا زگارست ؛ اماهربار که بیاد آن کسی می‌افتم که مرا در میان 
لشکریان ننگین کرده‌است دلم از خشم لبربز می‌شود » این بسر 
آتره با من حون بست‌ترین غلامان رفتار کرده‌است . ای شاهزاد گان» 
بروید و پاسخ مرا برای سران ببربد. من دراندیشه جنگهای خو نین 
نخواهم بود » مگر وقتی که هکتور بی‌باك مردم آخائی را قربانی 
کند وکشتی‌هارا بسوزاند و بسرایرده‌ها و کشتی‌های مردم فتی 
نزدیك شود . اگر بارای آن داشته باشد که سرايردة من و کشتی 
من بیاید » خشم او بهر اندازه باشد » من بدان می‌نازم که وی را 
برانم . 

پس‌آزین سخنان‌بهر کس جامی‌لبر یز دادندې وچون نوشخواری 
کردند » فرسنادگان از کنار کشتی‌ها رفتند : اولیس راهبرشان ود. 
پاترو کل بکسان خود و کنیز کان فرمان داد که همان دم بستری نرم 
برای فونیکس آماده کنند . ایشا فرمان وی را بردند » بوست‌ها 
و ستری ارغوانی و نرم‌ترین کتا نهارا رروی زمین گستردند: برمرد 
آنجا پیارامید و منتظر سپیده دمان در آسمان شد . آخیلوس بته 


سرود هم : ۳۱۷ 
سرابردۀ خود رفت » دیومدا زساروی » دختر فوریاس۲ که اورا از 
لسوس آورده بود در کنار LE‏ خضت . باترو کل رفت در پناه گاه 


دیگری بیارامد ؛ ایفیس" دلارام که آخیلوس سیروس"* شهر انيه "را 
حون گشاد باو داد تندیك او خفت . 





۱ در همان‌هنگام فرستاد گان بسرا پردةز ادغآ نره‌رسیدند. 
ادن همان دم » سران بهم چشبی يك‌دیگر برخاستند و با 
حامهای زرین اتشان را درود گفتند و از شرفت 
کارشان برسیدند . ۲ گاممنون گفت : اي اولیس ناماور » تووکه‌مابة 
سرافرازی مرد م خا ئی‌هستی» بگو بینم l1‏ تن در داد که شرارم 
های دشمنی را از کشتی‌ها باز دارد » پا اينکه از ما دریغ کرد ودر 
خشم شاهانة خود پایدارست . 
اولیس پاسخ داد : اي‌زادة زر آتره » ای شاه ماء نه‌تنها 
خشمش فرو ننشست 4 بلکه مش از بیش درخشمست؛ از تو دریغ 
میورزد وارمغانهای ترا نمی بدیرد . گفت باتست که‌باسران رآی‌بزنی 
وراه‌رهابی کشتی‌ها و لشکردان آخائیرا بای . مارا بیم می دهد که 
جون سپیده‌دمان شود کشتی‌های خودرا بدریا بیندازد . حتی مارا 
برمی‌انگیزد که همه بسوی زاد گاه خودکشتی برانیم : وی ین 
دارد شهر تروای مفرورابدست ما نخواهد افتاد» بازوان زئوسکه 
تندر دردست اوست اسان نند وجنگاوران وی گستاخ شده‌اند. 
سخنان او چنین بود ؛ کسانی که درپی من بودند » آژاکس وییام- 
آوران وی » که زر کی در نهادشان همست » اینحا هستند و متوانند 
گواهی دهند . فو نیکس ببرشب درسرابردة وی می‌ماند: آخیلوس 
Iphig ۳ ` Phorbaagr Diomêdeı‏ ۴ 86۷۲۵۵ از جر ایر یو نان 
16٥ -۵‏ یکی ازپھلوانان۔ 


و e‏ ا ل 


حنین خواسته است ه تا آنکه پیر مرد اگر خواستار اشد ٤‏ فردا با 
وی بکشتی نشیند » وهمراه او بزادگاه وی برود؛ پهلوال وی‌ر! 
بدین کار ناگزیر نخواهد کرد . 

هه سران که ازاین پاسخ مفرورانه و آمرانه درشگفت شده 
ودنه خاموش ماندند : دوچار درد مدند و دیری لب تشادن 
سرانجام دیومد لب بسخن گشود و گفت : ای ۲ گاممنون بزرگه » 
ای شاه آدمی زادگان » کاش آسمان می‌خواست که از بسر بله 
درخواستی, نمی کردی وان همه در ارمفانهای خود دربارة او 
بخشند گی روا نمی‌داشتی ! تاکنون بسیار بخود می‌ازید ؛ توکاری 
کردی که از یشتر نتخود ننازد . اگر برود با نباند دیگر دراندشة 
او باشیم ؛ هنگامی که دلش بخواهد با خدایی ,بخواهد وی را 
برانگیزد » باردیگر در میدان نمودار خواهد شد . بااین همه همگی 
رابی‌راکه من پیشنهاد می‌کنم پپذیرید : پس‌ازآنکه خورالك وباده‌ای 
که نیرو را باز می گرداند چشیدید » بروید از آسایش کام بر گیر ید. 
تاما سرخی سپیدة فروزان را نمایان دیدیم » ای[ گاممنون» پیا د گان 
و گردو نه‌ها را در برابر کشتی‌ها صف راہ کن و تو ؛ آنهارا با 
سخنان شورانگیز خود برانگیزان » کارزا ر کن » در پیشاییش 
یشان باش . 

ابن تفت » همه شاهان آفرین گفتند» دیومد دلاورراستودند 
حون همه نوشخواری کردند » سرايردة خود رفتند ودر ستر خود 
آرمیدند ؛ وخواب ترسها ونگرانی‌های انرا از میا برد . 


سرود دهم 


هلوز شب پپایان رسیده بود که سران آخالی وا ببدار کردند تا انجمنی 
فراهم کنند ورآی بزند . در انجمن پیشنهاد نتور برآن شد‌ند جاسوسی 
بلتکرگاه عردم تروا بفرستند واز انديشة آنان آگاه شوند . دیرمد داوطلب 
تف واولیس نیز بشیرفت بااو برود . مردم تروا نیز دولون را بجاسونسی 
فرستادند واورا بفقلت گرفتند و کشتند . اولیس ودیومد وارد اشکرگاه 
رزوس بادشاه ترالیه شدند و اورا خفته دیدند . دیرمدگروهی ازلشکردان 
اورا کشت واز وی نیز جان بستد . دو دلاور آخالی با شنايم بلشترگاه خرد 
با ز گشتنل . ۱ 


سر کے ان دهم 

همه سران لشکر ء که در خواب از فرو رفته 
سران آخالی را بودند » در سراسر شب نزديك کشتی‌های خود 
تمد‌ار کر دند تا خفتند : تنها ۲ گاممنون »که پاسبان مردم بودء 
انجمن کنند . نگرانی‌های‌فراوان داشت؛ ازخواب‌ناز کامیاب 

نشد . دان گونه که شوهر هرای شکوهمند» 
آذرخش‌های فراوان را برمی‌افروزد ؛ خواه توده‌های بسیار بزر ك 
سیل را فراهم کند وزمین‌را از آن وبا از تگر گم ویرف که دشت‌هارا 
سفید خواهد کرد سوشاند ¿ خواه باهریمن کارزار فربان دهد که 
دهان هراس ‌انگبز خودرا نگشاید ود و گانگی شوم را برانگیزد : 
۲ گاممنون دی نگونه بی‌دربی آه می کشید و آه ازته دل رمیآورد؛ 
اندرون وی پرشان بود . حون لشکر گاه دشمن را یاد می‌آو رد از 
فراوانی انشهایی که در برابرتروا فروزان‌بودءاز بانک‌ناها ونی‌لسکها 
و فربادهای پر باتك حنگجوان درشگفت میشد . اما حون لشکر 
مردم آخالی و کشتی هایشان را بیاد آورد » موبهای خودراکند و 
آ نها را تار زوس کردکه در اسمان جایگاه بلند داشت + از حان 


۳ ابلیاد 
برود» که از همة آدمی زادگان خردمندتر بودء تا داوی اندشه‌ای 
ساز گار بکند ودردی که مردم آخائی را بم می‌داد ازشان دور 
کنند . همان دم برخاست؛ شتابان نیم تنه خودرا پوشید. پابوشهای 
زیای خودرا با کرد وپوست سیاربزر ك وخالدارشیری در نده‌را» 
که تا پای او می‌رسید ؛ برخود پوشید و نيزة خودرا برداشت 

منلاس که همچنان مناك و پریشان بود » هردم می‌دید که 
خواب از چشمش گریزانست ؛ دربارة سرنوشت مردم آخابی‌ییمناك 
نود که در راه وی از مبان دشت های بهناور نمناك بای تروا آمده 
بو دند و بااین همه گستاخی ان جنک را رانگخته و دند . بازماندة 
خالدار بلنگی را بدوش افگند » خود روین خودرا برداشت ؛ انرا 
روی پیشانی گذاشت ؛ و نیز خودرا بدست زورمند گرفت » بیرون 
رفت با ندشة آ نکه مر ادرش راکه سزاوار حایگاه‌بلند وحون خدابان 
سرقرآز دود دار کند . وی را نزدبك کشتی خود دید که سلاح 
گران‌بهای خوش را می‌بوشد . آگاممنون از آمدن منلاس‌خشنود 
شده ومنلا رو یاو کرد و گت : د ای رادر عن » اک کی ی 
مخواهی یکی از اران مارا برانگیزی که بسوی مردم تروا رود 
ودیدبانی کند ؟ اما می‌ترسم که هیچ يك از فشان نخواهد باین کار 
تن‌در تر دشا .در دنل شم 4 تنها رفتن بلشکر گاه دشمن ! ! جنین گستاخی 
نمانده دلاوری سیارست . 


شاه پاسخ داد : آی‌منلاس ؛ دست برو ردة خدابان» من‌هم با ند 
چون تو زرنگی بسار داشت ام تا مردم آخائی و کشتی‌هایشان را 


سرود دهم TTY‏ 
بر تری می نهد . هر گز ندیده‌ام » هر گز نشنیده‌ام بگویند در يك‌روز 
جنگاوری مانند هکتور که نازیروردۀ زوسست» در جنگی که اما 
کرده‌است آن همه‌کارهای نمانان نکند » وان هم کسی که نه يسر 
خده | سنت و نه بسر الهه‌ای : کارهای او در گر است ه برای ما 
باندازه‌ای شوم بوده است که پندارم مردم آخائی تا جاودان از آد 
بادکند . اما بکنار کشتی‌ها بدو ؛ شتاب که آژاکس واندومته را 
بخوانی ؛ من می‌روم نستور آسه‌انی نزاد را بيایم » وی‌را برانگیزم 
که برخیزد و بامن بسوی دسته سرفراز پاسبانان رود تا ایشان را 
هوشیار کند. ایشان بیشتر سخن‌آورا خواهند شنید؛ پسرش باهربون 
فرمانده آ نها هستند ویاسیانی باروها راهم نو دت ه ما با نها سپرده‌ایم. 

منلاس گفت : پس از آن چه‌بمن دستور می‌دهی؟ زد این‌سران 
مانم تا توبعابرسی؟ باینکه پس از گزاردن فرمان‌تو بایشان دوپاره 
ازد تو بر گردم ؟ 

۲ کامنون پاسیخ داد : نزد آن‌سران بمال» مبادا چون بدیدار 
من برو ی ما بهم رسیم ) لشکر گاه راههای فر اوان دارد از رج 
م یگدرد سانك بلند فرمان‌ده که هوشبار باشند » سیاهیان را 
اس دار و تام در و ادان را ببر . درین هنگام خود بین مباش؛ 
ما خود فروتن باشیم وییاد بیاوریم که زوس » از همان روزی که 
بجهان آمدیم » مارا برگزیده‌است ت که بار کارها و بدیختی هارا 
پردوش گیریم . 

منلاس برای گزاردن ادن فرمان دور شد و ۲ گامنون نسوی 
نستوره پفتیبان مردم» رفت. وی‌را نزد لك سرابرده و کشتی اودیدء 
که بر ستر ثرمی خفته‌است. سلاحهای پر های اوه سیرش» دوز و ینش 
خود فروزانش با حمایل زیبایش نزديك‌او بود وپیرمرد هنگامی که 


۳ ابلیاد 
راهنمای لشکربان خود می‌شد و برای جنگهای چان اوبار سلاح 
می‌پوشید آنرا بر کمر می‌بست ؛ زیرا که آنگاه‌هنوز درزیربار اندوه 
پیری از پا درنیامده بود . نستو رکه بآ رنج خود نکیهکرده بودسررا 
تلد کرد وازو برستد : ای کسی که تنها نزددك کشنی‌های ما درمیان 
5 رىکی تبره گون‌راه ی رو یه هنگامی کەهمۀ آدمی زا د گان‌خفنه‌اند: 
بگوی ؛ جه می‌خواهی ؟ تا خودرا نشناسانده‌ای نزددك مشو . 
۱ شاه پاسخ داد : ای پسر ناه » ای ناماورترین سرفرازان مردم 
آخائی؛ ابن ز اده ا تره‌رابشناس که تخو است زوس بیش از هر آدمی‌زاده 
دیگر » تا هنگامی که دم برمی‌آورد گرفتار خشمهای بی در ببست . 
من بھر سوی بسر گردانی راہ میپیمایم ء خواب گوارا از چشم من 
گریزانستو تنها سر گرم‌جنگها و بد بختی‌هایی هستم که‌مردم آخالی‌را 
یم می‌دهند. دربارة سرنوشت ا نها پشتم می‌لرزد؛ خاطرم ارام نیت 
وبریشانست ؛ دلم چنان می‌تید که گویی از سینه بیرون می‌رود ؛ 
زانوهایم لرزانست. اگراندیشه‌ای‌در سرداری» زیراکه توهم پلك چشم 
روی‌هم نگداشته‌ای 6 سوی باسائان سان تر ویم* تابینیم مادا 
از خستگیو یدارخوایی از ناد رآمده وخواشان برده‌باشد ویاسانی 
از حان مارا یکره از باد برده باشند . دشمنان نر دىكما حادرزده! ند 
وما نمی‌دائيم بباری تاریکی می‌خواهند برما شبیخون بزنند بانه . 
سرکردة مردم پیلوس گفت : ای زادة آتر ه ؛ اي ۲ گامنون: 
اي شاهما ؛ نمی‌توانم باور کنم .که زوس هبة امیدهایی را که اکنون 
هکتور دارد بر آورد ۰ اگر تنها آخیلوس خشم س رکشی‌راکه‌دوجار 
نست از دل بیرون‌کند دشمن ما بیش از آنجه ماهراسانيم هراسان 
خواهد شد . من‌بکباره آماده‌ام دنبال تو بروم : اما برویم سران 


سرود دهم ۳۲۵ 
دیگررا بیدار کنیم » دیو مد ارجمند راء اولیس راوپراوثبله! را که 
در دو سبك خیزست و بازماندة دلیر فله" را . باز بهتز خو اهد بود 
که کسی آژالس بزر آکوشاه ایدومنهر! که کشنی‌های اوبساردورند 
بخواند , ملاس رامن دوست دارم ویز رگ می‌دارم؛ امااگر تو 
از راستگو ی من برنجی » ازو پنهان نخواهم کردکه اورا از 
بهره بردن از آسایش واننکه‌همة بارچنگ‌را بردوش تو گذاشته‌است 
سرزنش می کنم . می‌بایست اکنون سرپرستی خودرا دوبرابرکندو از 
ضمة سر کرد گان بالاترین باری را بخواهد : درد رما فغار می‌آوردء 
مارا از با در خواهد آورد . 

زادة آتره گفت : ای پیر خردمند ء در هرهنگام دیگر من ترا 
دلیر می‌کردم که او را سرزنش کنی » زبراکه شور وی‌هسشه یکسان 
ثیست : نها از تنسلی وناسزاواری تت ؛ اما حون بر توانایی من 
بسیار امیدو ارست و جشم برمن دوخته است » در اتظار فرمان از 
سوی منست . بااین همه این بار هوشیاری مرا پیش بینی کرده‌است» 
ازد یلك من آمده است 4 وهم اکنون ندرخو است من بانك وی 
سرانی را که تو اکنون نام بردی بخود میخواند . برویم و بیش‌ازین 
دير نکنیم ؛ ما در دروازه لشکرگاه که گفته‌ام در آنا گردآنند 
بایشان خواهیم پیوست . 

نستور پاسخ داد : کاش همیشه همان شور را داشته باشد و 
چون ایشان را برانگیزد و فرمان دهد هیچ بك از مردم اخائی برو- 
خشم نخواهد گرفت واز بردن فرمان وی شانه تھی نخواهد کرد . 

پیرمرد چون این سخنان را گفت سینه‌اش را با نیم تنه‌اش 
بوشاند» بای افزار های باشکوه خودرا باکردء والابوش خودرا 


116-۱( پر آژاکس  .‏ ۳16۵-۲۷ پدد مزس 





۳ أبلاد 


با سکك‌هایی که گشاده وارغوانی‌رنك بود وروی آن موهای پشم 
" نرمی شکنح‌هایی فراهم می‌ساخت گرد شانه‌اش ست . نیز گران 
و نز خودرا برداشت » بی‌در نک در کنار کشتی‌ها رهسیار شدء و 
حول نزدیكك او لیس که درزیرکی باز توس رار نود استاد » اورا 
خواندو برانگیخت که بر خنزد. بانگش‌همان‌دم بگوش او لیس رسید که 
ازسرابر ده برونآمد. بایشان گفت: درین تارنکی آ رام خش‌ثشب 
جر اتنهادرلشکر گاه‌سر گردانید؟ 1 باخطرتاایناندازه‌هراس انگیزست؟ 
نستور پاسخداد : اي پر بخشنده وزیرللاثرت» اگر آمده‌ايم 
خواب ترا برهم زنیم خشم مگیر : بدبختی‌های سخت‌مردم آخالی‌را 
نیم میدهد . دریی ما با 4 تاهبة سرا را بیدار کنيم ؛ ۾ بايد با نها 
رآی بزئیم که آیا باید بگريزيم با جنگ کنیم ؟ 
او لیس با ندرون‌رفت؛ سیر باشکوهخودرا بردوش گرفت‌ودربی 
انشان بر اه افتاد. زديك دنومد رسید ند واورا دیدندکه‌سراپا سلا 
نو شیده در یرون سرایبرده‌اش خفته است ما رال دلبرش در آساش 
فرو رفته و گردش راگرفته بودند ؛ سرشان بالشی جزسپر نداشت 4 
نیزه‌هاشان نزديكك ایشاق در زمین فرو رفته بود وفولاد آنها ازدور 
می‌در خشد؛ مانندآذرخش بدرخدابان. بهلوان روی‌بوست گر ازی 
ارام خفته بود : ستر فروزانی زیر سرش گسترده نودند . نستور 
بىر نزدىك او رفت » آهسته بای خود را باوزدو اشکار وی‌راحنین 
سرزنش کرد : ای پر ليده » برخیز : با جه تن اسای همه شب 
از خواب بهره می‌بری ؟ آبا بانك مردم ترو اد نمی‌شنوی که تبه‌هارا 


گرفته‌اند و گردکفتی‌هارا می‌گیر ند و تنها نها اند راھ ی در مان ما 


واشان همست ؟ 
جنگحوی هسان‌دم دل‌ازخواب بر کند وجون شتابان برخاست 


سرود دهم TY‏ 
امن سخان راگفت : ای بیرمرد خسنگی ایذیر » توه ر گر درنک 
روا نمی‌داری ! آیا در میان پران آخالی جنگاوران جوا دیگری 
نیت که شوانندیرو ندواز همه‌جاسرانرا بیدا ر کنند؟ کسی نمی تواند 
ترا وادارد که از آسایش کام بر گیری . 

نمتور پاسخ داد : ای دوست » راستست که من پسران دلاور 
دارم » لشکردال بار دارم و بی گمان می‌توانم کسی از یشان را 
یگدارم که سران را بخوانند . اما بالاترین بدیختی‌ها بمردم آخائی 
روی آورده است ؛ سرنوشت ما بیار ناییداست 4 ما بروی فولاد 
بر نده‌ای نشته‌ادم 4 این دم می‌تواند رهابی با نابودی مارا روشن 
کند . اگر بااین همه ترا دل برمن می‌سوزد ؛ برو » تو جوانی > برو 
آواکس راکه درسبك خیزی ناموراست وزادة فیه را بیدا رکن . 

این نگفت: دیومد بوست سار بز ر گے شیردرنده‌ای‌را بدوش 
انداخت که‌تابایش می‌رسید؛ ونیزفخودرا برداشت ودر ك‌دم‌باسران 
لشکر خودکه از خوایشان باز داشته بود دریی نمتور روان شد . 
۱ نز د دك باسبانان که گردهم آمده بودند ردنك ي 
ا لا وسران انشان را خفته ندیدندء دیدند که صبه پر شور 
2 و سلاح ددست اشته‌اند . دان گو نه که حانوران 
دست موز بادلسوزی و رنج » از آنگاه که بانك شبرسر کشی را 
شنیده‌اند که از کوه خودرا بزبر می‌افگند و جنگل را می‌پیماید» در 
گرداگرد آغلی پاسبانی می‌کنند وشبانان وسکانشان باهیاهویی 
در رایر آن گردامده‌اند» ودیگر آسایشی ندارند. همان گونه ان 
حنگاوران که خواب را از پلك جشم خود رانده و شبی دراز را 
در سدار خوای ی گذرانده بودند» پیوسته رو بمردم ترواکرده بودنده 
تا اگر دکوشند هنک تاختن کنند کمترین باتك حش آنان را 


۳۸ ابلیاد 


شنوند . برمرد که از هوشباری آشان شادمان شد » اشان را دل 
داد و۱۲ بن سخنان کو تاه را گفت : فرز ندان گرا می + هموواره ازن 
شور برخوردار باشید ؛ اگر هيچبك از شما تن بخواب درندهد » 
دشمنان مارا ر شخند نخو اهند کرد . 
همان‌دم ارخندق کدشت. بی در نك‌همة شاعا نی که بها نحمن گاه 
خو انده شده نو دندازبی او رفتنده ومر ون ویسر ناماور تسنور »که 
آنها را خوانده ودند باانشان رای بز تن بد نال انشال‌حسند. حون 
از خندق زرف گدشتند» درجابې که ازخونو کشتار آلوده نود کرد 
آمدند » وهکتور ی‌باك » یس از آنکه بساری از مردم آخائی را 
قر دا نی کرده دود»هنگامی که سرانجام شب زمین و1 در سایه خود 
فراگرفته بود در آنحا فرود آمده بود . سران نشتند و دك لك 
گفتگو کردند ؛ ونستور نخست خاموشی, را برهم زد و گفت : 
ای دوستان من؛ آبادرین جا بهلوانی‌نیست که به نبروی‌دلاو ری 
یبا کانه خود نزد مردم خودیین تروا برود و دلثاتن | ز دشمنان با 
که از لشکر بان حدا ده است دراد » بااینکه گفتگویشان ر! در 
لشکر گاهشان شنود و بداند الدیشة اشان جت ؛ اگر آهنگ این 
کر ده‌اندکه گردکشتی‌های مارا دور از شهر خود : نکر ند » بااگر 
از انکه‌مر دم آخائیرا رانده‌اند خشنودباشند یشت‌دوارهای خود 
برمی‌گردند با نه ؟ آ نکسی که اندیشه‌های ایشان‌را درست دریابد؛ 
واز آن خطر بحهد » در ميان فردم ردر رر آفتاب بسرافرازی بار 
خواهد رسید. بلکه باداش گران هابی خواهدیافت: هرك ازسران 
ما که فرمانده بك کشتی هد مش ساهی باو خواهد داد که 
بردای شر خوار دنال آل باشد , 7 ابن باداشست ت که وی | ۲ ال شاد 


خواهد شد »۾ و ما اورا در هبهٌ خوش گذر انی‌ها وسورهای جود 


سرود دهم ۳۳۹ 

این نگفت » همه سرابا خاموش ماتدند و تنها دومد دلاور 
خاموشىرا لهي زد و گفت؛ ای نستوره من که در دلاوری گشاده- 
دستم» بلشکر گاه مردم تروا می‌رو م. امااگر جنگحوی د گری امن 
همراه شود باز بیشتر دلگرم وبیباك خواهم نود . حون دوتن که 
باهم بار شوند کاری را بگردن بگیرند » برك دیگر رشك می‌بر ند 
که سودشان در کجاست ؛ تنها که باشند باهمة روشن‌بیتی هوششان 
کمتر وزی ر کیشان سس رست . 

حون این‌سخنان را گعت سشتر ازمردان خو استندهیراه دیومد 
برو ند . دوبرادر آژاکس؛ که فرستادگان آرس ودند خواستارآن 
شدنده هم‌چنانکه مربون و بویژه پسر نستور ؛ منلاس نامأورهي 
درین آرزو بود ؛ واولیس که همیته همان دلاوری را داشت » 
گفت که بمیان لشکر گاه مردم تروا خواهد رفت . 

آنگاه | گاممنون لب سخن کشودو گفت : ای پر تده» ای 
دبومد که ترا بار دوست می‌دارم » خود همراهی را که می‌بسندی 
در گزین واز مبان کسانی که داوخواه می‌شو ند آ"ذنکه را بی الترست 
نشان ده ۽ زیر اکه بسیاری از جنگاو ران درین آرزو می‌سوز ند که در 
خطر انباز شوند . بايد هیچ نگران نباشی‌که سزاوارتران را خرد 
بشماری » ودرپی آن مباش آن کی‌راکه کمتر سزاوار چنین 
کاربست برتر بشماری ؛ بسرافرازی وبرتری پایگاه پای بست مباش. 
این یگفت » می‌نرسید که نام برادرش را بير ند . 

دبومد بیآنکه سست باشد پاسخ داد: اگرمرادستوری دهند 
آن کس‌راکه بایدهمراه من‌باشد برگزینم» چگونه می‌توانم اولیس‌را 


از داد دسر م6 او که بخشند کی خداداد وی ار تر از هر خطر ستو ناز 


۳۳۰ ابلیاد 


بروردة آننه‌است؟ اگر مرا باری کند» زیر کی بی‌مانند او حنداننت 
که ما حتی از میان شرارها نزد شما بازمی گرد . 

اولس در مان سخن او دوید و گفت : ای پر تيده » نه مرا 
بستای و نه سرزنش کن . تو در برابر مردم آخاثی سخن می گوبی 
که مرا می‌شناسند . بی‌آنکه بیش ازین دیر کنیس برویم ؛ تاریکی 
بزودی ازمبان می‌رود» سمده‌دمان نزدیکست؛ اخترآن‌درراه‌نوردی 
شتاب دارند » شب دو سوم راه خودرا بیموده است؛ برای ها تنها 
چند دم ساز گار مانده است . 

پس‌ازین سخنان سلاحهای هراس انگیز پوشیدند .ترازید" 
دلیر شمشیری دو دم سر تيده داد که شمشیر خود را درسراپرده‌اش 
جاگذاشته بود ۽ سپرش راهم باو داد » وروی پیشانی آن جنگاور 
خودی از جرم ستیرجاداد» که ز بور و برجم تداشت» مانندخو دهابی 
که در بهار جوانی برای خود آماده می کنند . مریون کمان اولس 
و تر کش آورا» شمشیرش را باو داد و پیشانی وی را از خودی 
پوستی پوشاند ؛ در اندرون آن دوالهای سخت بسیار کشیده و بهم 
سجیده بودند ؛ اما دریرون آن دندانهای فروزان‌گرازی را جا 
داده بودند که رده‌های دراز را با قرینه درست فراهم می‌کرد؛ گوی 
آن از بشمينة استتواری بود . پیش از آن واتولیکوس؟ که النون "را 
گر فنه و بندهای کاخ آمسنتور را درهم شکته‌بود این خود را 
بیعما برد ؛ در شهر سکاندی* آنرا با مفیداس" از مردم سیترا داد 
ووی انرا بمولوس" بادمیهمان نوازی اوارمعان داد مولوس انرا 
سبرش مریون بخشید تا در کارزار آنرا باخود داشته باشد » وابنك 


11۳28۷1۵00-۱ ایس ستور ۳ نان 0۲ ایض 150116۳ شهری دد بتوسی 
590321۳0110-۴ ب هو سیتر ۵ ۲۱۱۳۲۱۱110811188 آرعر دم سیدر ¥ ۳1۵۲۵ ازجزایر 


لا وى 0115¥ بدرمر يوت 


سرود دهم ۳۳۱ 
این خود پیشانی اولیس را چون افسری می‌پوشاند . 
ابن دو بهلوالء این‌سلاحهای هراس انگیزر ایو شید ندء 
دیوه واولیس رهار شدند »> سران را در همان‌جاگداشتند. همان 
٠‏ دمآتنه کلنگی‌را نرد ایشان فرستادکه نزدیك راهشان 
از سوی راست‌پرواز کرد. چشمانشان نتوانست درتاریکی تبره گون 
آثرا ببیند ؛ اما فریادهای دلدوز آن بگوشخان رسید . اولیس که 
شادمان شد از الهه درخواست کرد و گفت : 
ای دختر زوس » مهربانی کن وسخن‌مرا بشنو؛ تو که درهر کار 
پشتیبان منی و میچ‌گام پنهان از تو نم‌توانم بردارم . انك از 
پشتیبانی آشکار خود گواهی ده . کاری نکن که سرفراز بلشکر گاه 
خود باز گردیم ؛ و کارهای نمابانی بکنیم که مارا انگشت‌نما کند و 
سرچشمة جاودانی ازاشك برای مردم تروا باشد . 
دبومد دلاور نب توت خوش ازو درخواست کرد و گفت: 
ای دختر شکست نابدیر زئوس؛ 4 سجن مرا بشنو, هې چنان که باپدرم 
سنام ی که فرستادة مردم آخامی نود و سب رفت و مر دم آخائی 
نزديك آزوپ! سلاح پوشیده جای گرفته بودند همراهی کردی ؛ 
همراد پسر باش . وی بيشت آل دوارها رفته بود نا شرزندان 
اموس سخنان رای آشتی‌را بگوید ۽ ۽ اما در و 
اش مرمع در ارم ا ماه ده و سا ماد 
ساله‌ای برای تو قربانی خواهم کرد» که پیشانی گشاده داشته باشد» 
ات سی تی آنرا در بوغ نکشیده باشد 4 پس از آنکه شاخهای 


gs Asope 4 -"‏ دا بگوصی + Cadmus‏ آز مر دم بشو سی 











۳۳ الاد 


و ۳ 





تازه برآمده‌اش را زرین کرده باشندآنرا برای تو قربانی‌خواهم کرد. 

دعاها شان بدین گو نه بودي و آتنه سجن امشان‌را شنند. همین 
که‌از دختر زئوس دز رل در خواست کردنده راه‌خو درا دننال کردند» 
ما ننددوشیرهدرمیان‌شب‌تار» ازسان کعتگان» سلاحها»‌خون‌و کشتار. 
درهمین‌هنگام هکتوره» که بجایکی آ گاممنون 
نود دستوری نمی داد که مردم‌تروارادرخواب 
بخاكبیارند : اما هرحه شاهزاده وسر کرده 
درسیاه‌نود بخود خوانده بود» وجون آنان‌راگردآورده اندىشه‌ایرا 
که زیر کی تازه دردل او جای داده ود بایشان گفت . گفت: که 
می خو اهذد کاری را که‌من‌باو پیشنهادمی کنم بگردن‌بگیرد؟ یاداشی که 
باوداده خواهدشدخواهش اورا برخواهد آورد. گذشته ازسرفرازی 
که هره او خواهد شد » زساترین گردونه‌ای راکه در س پاه مردم 
آخائی باشد باو خواهي داد » ودوسر از تکاوران آنانراکه پیشانی 
را پیشتر بربلندی برمی‌فرازند . اما من می‌خواهم که دلاوری 
جانانه‌ای اورا برانگیزد» بکشتی‌های آنان نزدیث شود و ند ا 
هې چان که تااین دم کرده‌اند انها را نگاه می‌دارند » دا اننکه از 
خستگی از با درآمده‌اند » زور بازوی ما ان را بزیر آورده ] در 
اند شة گر یز ند ودرین تارنکی‌دیگردراندشة بناه‌دادن بخود نیستند. 

همه تا جندی خاموش ماندند. در آن‌انجمن مردی ازتروابود 
که‌دولون! نام‌داشت» وزادة اومدس۲ پیام "ور آسمانی بود : بکانه 
پر بود وبااو بنج خواهر بودند » زرینه وروینه سیار داشت ۽ 
سیمای او اهنحار بودء اما در دویدن سك نود . وي‌بود که آنگاه 
تزديك سران تروا رفت و گفت : ای هکتور ء من دل این کار را 


۲۸۱۵۲۲۱۵18 ۷ Dolon _1 


دولون جاسوس 
عردم نر وا 


سرود دهم ۳۳۳ 
دارم » دلم پراز دلاوری وبی باکیست ؛ نرديك کشتی‌ها می‌شوم 
واز دشمن خبر می‌آورم : اما چو بدست خودرا برفراز و س و گند یاد 
کن که گردونة فروزان وتکاورانی‌راکه پر آسمانی نژاد پله را 
می‌بر ند بمن بدهی. من بیهوده برای دیدبانی نمی‌روم وجشمداشت 
ترا برخواهم آورد : من در لشکرگاه مردم آخائی پیش‌خواهم رفت» 
ناسراپر دۀ آ گاممنون خواهمرسیده شاید اکنون‌در آ نحا سر کردگان 
رآی میز نندکه باید بگریزند با نبردکنند . 

هکتوره جو ددست خودرا برافراخت و این‌س و گند را ناد کرد : 
منز کوس راله در آسمانها می‌غرد گواه می‌گیرم که از میان مردم 
تروا هیچ کس دیگررا جز تو این تکأوران با خود نبرند » و تو 
خداو ند کار سرفراز آنها خواهی نود . وی س و گندی بهوده باد 
کرد اما بااین همه آتش آن جنك جوی را تبر کرد . 

دولون همان‌دم کمان خودرایردوش ار کرد» بازماندةگ کی را 
که از سفیدی می‌درخشید برخود بوشید » خود برس رگداشت » 
نمزه‌ای برداشت وشتافت که از لشکردان دور شود . نمی‌است 
از آنجا که آمده بود باز گردد وپاسخی برای هکتور ببرد . از گروه 
مردان واسبان دور شد » باسری برشور راه خودرا دنال کرد . 
اولیس اورا دید که پیش می‌آمد و سار خود گفت : دنومد » انحا 
حنگاورست که از لشکر گاه دشمن می ابد » نارای آنکه برما کمین 
کند» با آنکه مال کی راکه درش تاريك مرګ فرو رفته استِ 
بغما کند . اما بگذاریم از ما پیش بیفتد ۽ سپس اورا دنبال کنیم » 
وبدویم اورا بگیریم . اگر درسبك دوبدن ازما بگریزده اورا سوی 

سر » زوین بدست خودرا برو بنداز > تا هریناه گاهی‌راکه 
بسوی شهرست از دستش بگیری . 


۳۲ ابلیاد 
دو لون را اولیس چول اینسخان را گفت و دومد دنال 
ناگهان گر فتند او مود » خود راکنار کشد» ودر بشت نوده‌ای از 
و کشتند کشتگان‌بنهان سل لك : مردنروای ہی با کا نه بشتات 
کشت اما حون دور شد مشاصله‌اي رسد که استر ے اي ماده ه 
بهمراهی گاوان می‌پیمایند » چون زمین شخم زده‌ای را © بیش از 
ن تیف گاوآهن گود کرده‌است شار میندازند و.اشتای سنتر 
گاو آهن گران‌را می‌کشنده آنگاه او را دنال کر دند. درنون‌سانك 
دویدن ابثان ایستاد؛ بدان می‌نازید که بارانش از لشکرگاه مردم 
تروا آمده‌انه بقرمان هکتور اورا بخواتر . همینکه بزوین رس 
رسیدند » بلکه بیش از ز آن دانست که دشمن‌انده باهای سلهارو 
جو درا حنما ند و گربخت : ابشان حو در | بدئال و کی ا رد اند . 
ندان کو نه که دوسك شکاری » که دندانهای جان رای و بر نده 
داشته باشند » در شکار ورزیده باشند » باشوری خستگی نایدیر ؛ 
در پیچ و خمهای جنگلی » خر گوشی راکه پیشاییش آنها می دود و 
فر بادهای هراسان میر اند دنال می‌کنند : هنال گونه دنومد و 
اولیس ء راه را بر هر د تروابی ستند بی آ نکه او را محال د رد 
گردش راگرفتند . بزودی در دوددن بلشک ر گاه می‌رسد و خود را 
درآغوش باسا نان می‌افکند؛ اماآتنه دنومدرا تیروی‌دنگر بخشیده 
بابن جنگجوی زده‌است » آن پهلوان جزین کاری نکردکه اورا 
۱ از با در آورد . دوید و زوسی راکه برافراشته ود تکان داد. فر اد 
کرد: باست و گرنه بتو می‌رسم ؛ تو نمی‌توانی بیش ازاین از مر گی 
که بازوی من برای تو آماده کرده‌است شاه تھی کنی . 
این بگفت وزویین خودرا انداخت ؛ جنانکه او می‌خواست 


سرود دهم ۳۳۵ 
بپرو از درآمد » بدولون نخورد » وشانة اورا خراشید» درپشت‌سر 
او به‌زمین فرورفت . آن جنگ‌جوی تکان نخورد ‏ لرزبد ودندان- 
هایش بهم خورد واز آن بانگی برخاست ؛ از ترس رنك خودرا 
اخت . دوسرکرده تمس زناف باو رسیدند و آن بدبخت راگرفتند 
که اشك ریزان از آنها درخواست می‌کرد . بایشان می‌گفت : جان 
مرا مگیرید ؛ و مرا ببندید ؛ پاداش آزادی را بشما خواهم داد . 
رویینه » آهنينة کار کرده و زرینه درکاخ پدرم فراوانست؛ این‌مال 
خودرا شما بخون بهای من خواهد بخشیده اگر شنود که‌من نزددك 
کشتی‌های مردم آخاگی ز نده‌ام . 

اولیس زرك گفت : آسوده باش » اندبشة مر درا ازخود دور 
کن . پاسخ مرا ده واز راستی روی مگردان . جه ترا وادار کرده 
است از لشکربان دور شوی » در میان تاریکی تنها بلشگرگاه ما 
از دك شوی» هنگامی که همه دمیزادگان از آساش بر خوردار ند؟ 
٦با‏ آمده‌ای مال قر بانیان مر گرا بیعما ببری ؟ آبا هکتور ترا بسوی 
کرانه فرستاده است براندیشه‌های ما کمین کنی؟ با اشکه تنها 
گتاخی ترا راهنما بوده است ؟ 

دولون پاسخ داد : هکتور ( وزانوهایش سخت می‌لرزید ) » 
هکتور برای این که مرا بدبخت کند مرا این کار واداشته است ن 
و تکاوران خستگی اپذیر و گردونهة فروزان پسر پله را بمن وید 
داده است . یمن فرمان داده اسن » در مبان تاریکی شب »4 نزديك 
دشمن بروم ‏ دیدبانی‌کنم آیا چنانکه تا این دم کرده‌اید کشتی‌های 
خودرا نگاد سدارد ٤‏ با اننکه بازوی ما شیارا از با در آورده » 
ختگی شمارا افگنده کرده است ؛ شما در اندشة گریزند و دنگر 
همان هوشیاری را در دل تاریکی ندارید . 


۳۳۹ ابلیاد 


اولیس لب‌خند زنان باو پاستخ داد : تو آرزومند باداشهای 
سيار ودی » تو تکاورال نواد اثا گوس" را می‌خواسنتی » آن 
تکاورانی که نمی گدارند دست مردم آنهارا ر ام کند مگر آنکه 
دست آخیلوس باشد که از مادری جاودانی زاده است . اما سخن 
بگوی » براستی پاسیخ د ۵ . چول باينا بای گذاشنی» هکنور در 
کجانود ؟ و سلاحهای هراس آنگیز او کجاست ؟ مردم تروا یاسبا نان 
و حادرهای خودرا جگو نه جای داده‌اند ؟ آندیشه‌هایر | که 2 
کرده‌اند بگو » آهنگ آن دارند گردکشتی‌های مارا بگیر ند ا 
اینکه می‌خواهند بيشت دیوارهای خود از گر دند و خرسندندکه 
مردم آخالی را باز پس نشانده‌اند ؟ 

پسر اومدس گفت : پپرسش تو بدرست‌ترین راستی‌ها پاسخ 
خواهم داد , هکتور و سران برگزیده :دور از هاهو ١‏ نزدیك 
گورابلوس" ناماور ء انجمن کرده‌اند . اما باسبانان» که پهلوانان 
ناماو ر ند » هیچ بك از آنا را بویزه نگماشته‌اند که تگران بتاه‌دادن 
ما باشند ومارا از شبیخوان زئهار دهند : مردم تروا » که پیرو بین 
خو شند » گرداگرد ابن آتشها باسبانی می‌کنند و گر را 
برمی‌انگیزند که هشار باشند . هي پیو ندال ما در خواب سنگینی 
فرو رفته‌اند و پاسبانی لشکرگاه را یما واگذاشته‌اند . فرز ندال و 
زنانشان نزدیك ایشان نیستند . 

اولیس باردیگر گفت : اما این هم پیو ندان بخواب رفته آیسا 
بادلاوران تر وا آميخته شده‌اند » بااښکه جدا هتند ؟ 

جاسوس پاسخ داد : من درین زمینه نیز ترا خشنود می‌کنم . 

هر دم کاری" » مردم يئو نى که کمان‌را حم می‌کنند » کو کونها* ٤‏ 


-٩‏ ۵90118 پسر د توس وبنر له ۲ ولا jy‏ ۳۵8 ] 48۵۲1۳۴۳ سر زعینی در 
آسیای سب دج ٣ے‏ ۵ ۳ در شمان وخ مد 20115 111 ب) ll‏ يھا ى از مر دم ۳ تلا کو لی 


سر ود دهم TTY‏ 
للک‌ها! . وپلاسزس۲ دلاور در کنار درد هستند . مردم لیسی » 
مردم شکوهمند میسی » ومردم فریژی ومئونی با گردوه‌های خود 
زديك دیوارهای تمر " هستند. اما جرا سجن بدن درازی. از من 
می‌برسید ؟ اکر آ هنك آن دارید بلشکر گاه ما اندر سد ٤‏ انحا 
جایگاه مردم تراکیه است » که پاسی بیش نیست بیاری ما آمده‌اند ؛ 
ایشان » رزوس؛ پسر اثیئونه" درمیان ایشانست . هرگز تکاورانی 
زیباتر و بزر کتر از عکاوران او ندیده‌ام . از برف سقیدتر ند » در 
تند دویدن با باد برابرند . زرو سیم »که دستی چايك آنها را ساخته 
است » گردونة وی را فراهم می‌کنند . خود نیز بدین‌جا آمده » 
جوشن زرین پوشیده » که سزاوار برانگیختن ستابشست و بیشتر 
برآای خدابان ساخته شده است ا براي آدمی ز اد گان. امامر انز د دك 
کشتی‌های خود ببرید » بااینکه اینجا زنجیرهای استوار برمن 
ندید ء تا آنگاه که خود بی سردد که گفتهة من دروغست بانست. 
آنگاه دنو مد سر کش نگاهی هراس‌انگیز وی کرد : گفت : 
ای دولون » چون تو بدست ما افتادی » آرزوی آن مکن که جان 
بدریری » هرحند که گزارش سودمند بمادادی . اگریاداش آزادی 
ترا پپذیرم » دااگر بگذاريم بگریزی» جای شك نیست‌که تو نزد 
کشتی های ما باز گردی ودر کمین اندیشه‌های ما داشی + باان‌که 
تاخت و تازی آشکارا راهنمابی کنی . دازوی من ترا خواهدافگنده 
بازپسین دم را برآور ودیگر بلای جان مردم آخائی مباش . 
این بگفت ؛ وهنگامی که مرد تروائی ازو درخواست می‌کرد 


^ س ومیامغ[] طایفه‌ای از عمردم کادی ۲ - کععوو|۳ از مردم آسیای سفیر 
Thymbrê - ۳‏ خهری دد تروآد .۰ ۴ -  Rhêsus‏ ۵ ع8وج] 


۳۳۸ ابلیاد 


ودست بچانه او می‌برد » دبومد سلاح خودرا برافراشت » درمیان 
گلو گاه او زد و دوپی نرا برید . هنگام ی که سربریده‌اش روی‌شن 
غلتىد لبانش سخنانی می گفت . انشان خود اورا برداشتند ء بوست 
گر اک » کمان خم پدیر و زوبین درازش‌را بر گرفتند. او لیس‌فرزانه» 
حون این بازمانده را سوی آسمان برافراشت » آنها را نثار آننه 
کرد» که جنگجویانرا ازتاراج سرفراز می‌کندء واین ادعارا دربارة 
او کرد: ای‌الهه» ازین ارمعان دلخوش باش؛ مانماز گاه ترا بر نماز گاه 
همه خدایانی که دراولمپ هتند برتر خواهیم شمرد . هم‌چنان 
راهنمای ما باش 6 ومارا سوی تکاوران و سرایرده‌های مردم 
تراکیه راهبری کن . 

جون‌این‌سخنان‌راگفت این‌بازما نده‌هارا روی‌درخت 
دہ لشکرگاه ‏ گری گذاشت؛ وچون می‌ترسیدکه در باز گشت‌ساية 
بی‌آرام شب آنهارا از چشم ایشان پنهان‌کند» نی‌ها و 
وشاخه‌های دراز گل کردۀ درخت گزراشکست و نشانه نمابانی بود 
که گردا گرد این بازمانده‌ها گذاشت . راه خودرا در سان سلاجها و 
خیزابه‌های خون سياه دنال کرد » وبزودی بمردم تراکیه رسید ند» 
که از کارهای راه‌بیما ی درازی کوفته شده و بخواب سشگیتی فر و - 
رفته بودند. سلاحهای ز ساشان» درسه رده» زديك آنها روی‌زمین 
افتاده بود؛ نزديك هرجنگاوری دواسب بودکه بيك بوغ می‌بستند. 
رزوس درمیان لشکربان خود خفته‌بود ۽ نزدیك او تکاوران سر کش 
وی‌را بشت گردو نه‌ای بسته بودند . نخست اولیس این سر کرده را 
دید »و وی را ندنومد نشان داد و گفت : این آن بهلوانست > این آن 
تکاورانیست که آن مرد ترواییکه هم‌اکنون جان ازو ستاندیم با 
نشان داده است . اشحاست که باید همه دلاوری خود را شمایی 4 


سر ود دهم ۳۳۹ 
شایستة تو نیست که سلاح بدست بی‌کار بمانی . بند این اسبان را 
بگشای : با اگر بهتر می‌دانی » این جنگاوران را قربانی کن ؛ من 
اسبان را خواهم ربود . ۱ 

اس نگفت. آننه دلاوری تازه‌ای دردل دیومددمید . گردا گرد 
خویش کشنار کرد ؛ ناله‌های هراس انگیز ازسینه کسانی که شمشیر 
وی آنهارا می‌خست برخاست:ٍ خون‌زمین‌را سرخ کرد. بدان گو نه که 
شری گله‌های بز و ميش را که بداهگاهی ندارند ناگهان می کیرد 
وبر آنها می‌تازد ودر نابودکردن آنها بی‌تاست ؛ پر تيده خون 
حنگاوران ترا کیه‌را ردخت؛ تاانکه دوازده‌تن ازشان را بدوزخ 
فرستاد . اولیس که درپی او بود ؛ هريك از آنها راکه هم نبردوی 
ازهم شکافته ود نکناری می‌کشیده تا آنکه تکاوران داشکوه 
رزوس »که هنوز در جنګ سر کش وتازه کار بودنده با سانی از نحا 
تگذرند » ودر راه پیمودن از روی کشتگان رم نکنند . سرانجام 
دیومد بادشاه تراکیه رسید ؛ وی سیزدهمین جتگاوری بود که 
شمشر خودرا در سبنه‌اش فرو برد و آه بلندی کشید ودم‌گوارای 
زندگی را بر آورد. بو ادة اونه / که فرستادة آتنه بوده و برسراین 
شاه خم شده بود » در چشم وی جز رژای‌شومی نبود. درین‌هنگام 
اولیس زبرك ند تکاوران نژاده را باز کرد ء لگام آنهارا گرفت » 
و باکمان خود لشکران را زد و آنهارا ازیشان دورکرد ء زیراکه 
اندیشة آنرا نکرده بود تازعانة فروزان را از گردو نة رزوس بردارد. 
سس با دانگی بدنومد نشان باز گشت داد . اما این بهلوان باز در 
اندیشة آنل بود که کار گتاخانة دیگر بکند با نکند : 1ا نزديك 
جوشن این شاهزاده گردو نه اش را از مال بندباز کند و آنرا در هوا 
برفرازد و برد یا نه » با اينکه روز را برشمارة بیشتری از مردم 


۳ ابلیاد 


تراکیه تار کند بانه . هنگامی که این‌اندشه‌ها در خاطر وی می‌لغزنده 
آنه درکار وی این سخنان را بکگوش او رساند : ای بسر تیدة 
جوانمرد » در اندیشه آل باش که سوی کشتی‌ها باز گردی ؛ مادا 
که دیگری از خدابان مردم تروا را بیدار کند ونا گهان پیش آمدی 
کند که با نجا نرسی . ۱ 
پهلو ان بانگ الهه را شنید : هماندم بریکی از تک‌اوران 
رزوس جست؛ واولیس بردیگری سوار شد و کمان خودرا با نهازد. 
تکاوران جت کنان بسوی جویبارها پرواز کردند . 
دری‌هنگام خدای روز جندان‌کور نماند » و آتنه رادیدکه 
هیر اه دنومدست . وی بر آننه خشمگین شد ؛ سوی لشکر مردم 
تروا فرود آمد وهیپوکوئون! یکی از سران تراکیه را » که از 
خوبتاو ندان وفادار رزوس بود بیدار کرد . آن جنگاور هما ندم 
از خواب برخاست.» وجون دید که تکاوران تيز تك نايد د شده‌انده 
و گرد داران در خون تییده‌اش را زشتی‌های مر گے فرا گرفته‌است 4 
فرباد بر کشید ورزوس گرامی خودرا ببانکگ بلند خواند . فریادها 
وهیاهوی بسار درمیان مردم ترواکه دسته دسته آمدند درگرفت؛ 
برآن کشتار هراس‌انگیز که این جنگاوران کرده و هماندم بسوی 
کشتی‌ها باز پس رفته بودند با شگفتی آميخته بهراس نگرستند . 
اما سران بان درخت گز رسیدند که دریای آن 
باز گشت بهلوانان ‏ چاسوس هکتور را ازبای افگنده‌بودند. اولیس 
لشگر اه مردم مهر بروردة زئوس » اسبان‌را آنحا نگاه داشت : 
ی دیومد رزمس جست. بازما نده‌های خون|لودرا 
بدست‌هم تبرد خود داد » دوباره برتکاور خود بر نشست و انرا 


۱ - 008 موزل از دلاوران ترا کبه پسر عم رزوی . 


سر وت دعم ۳۹۱ 
برانگیخت ومانند اسب اولیس بگرم خیزی سوی کشتی‌هابی که 


این سران دز آرزوی آن می‌سوختند که بدان برسند پرواز گرفت. 

نخست نستور بانك اسب‌تازی آنها را شنید : بکانی که گرد 
وی بودند گفت : ای دوستان من » ای شاهزادگان وراهنمابان‌مردم 
آخائی » با در شبهه‌ام با اشتباه نمی کنم؟ دلم گواهی می‌دهد بگویم: 
باتك تکاوران سرکش در گوشم طنین می‌افکند . شاید خدایان 
بخواهند هم‌اکنون اولیس و دیومد باشند که بااین اسبان سرکش 
از لشکر گاه دشمن باز می گردند ! اما چسان می‌ترسم که‌این‌سران » 
تواناترین پشتیبانان مردم اخاثی را » مردم تروا درین‌هیاهو دنال 
کرده داشند ! 

این سخنانل را پاات رسانیده ود که حنگاوران رسدند و 
بزمین جنند . سرال که آز شادی سراز با نمی شناختند ء دستشان‌را 
فشردند وچرب‌ترین سخنان را بایشان گفتند . نستورگفت : ای 
اولیس ناماور » تو که مردم آخائی بتو می‌نازند » دامن بگو چگو نه 
این تکاوران را دست آوردی .۲ در مبال گیرودار دشمن آنهارا 
ربوده‌اید؟ با انکه خدای این ارمفاق را بشما داده است ؟ همه 
فروغ پرتو آفتاب از آنها می‌تاید . من همیشه در هنگامة کارزارمو 
هرچند از همه جنگجودان پیرترم ؛ من‌را بدنام نخواهندکردکه در 
بس لشکر تزديك کشتی‌ها مانده باشم ؛ اما هر گز حتی از دور چنین 
تکاورانی ندیده‌ام . ناچار یکی از خدایان این ارمغان را بشما داده 
است : زیرا که شما هردو مهر بروردة آتنه و زوس هند که در 
ذراز ابرها نشنه‌اند . 

او لیس فرزانه پاسخ‌داد : ای پر نله» چشم چراغ مرد م آخائی» 
اگر خدابان بخواهند » برای ایشان آسانست که مارا خداو ندگار 


TE‏ الباة 


تکاورانی‌که ازاین‌هم بر گزیده‌تر باشندبکننده آنهایی که تو اناییشان 
راکرائه نست . ای بر مرد » اما انها از تراکه آمدداند ء و باسی 
فیست که بلشگرگاه مردم ترو | رسیده‌اند . دیو مد دلاور پادشاه این 
سرزمین را قربانی کرد » ودر کنار وی دو ازده تن از بارانش راء که 
همه از تخمه‌ای ناماور بودند . سزدهیین جنگحو که ما نز دیث 
کشتی‌های خود از پا در آوردیم / جاسوسی بود که هکتور وسرال 
ناماور دیکر تروا فرستاده بودند از لشکرما دندبانی کند . 

این بگفت وباسرفرازی اسبان سر کش را واداشت خندق‌را 
سما ند : شاهان که سار شادمان شد ند ابن‌سرادرا همر اهی کردند. 
چون براپردة باشکوه پر تیده رسید ند » تکاوران را بادوالهای 
زیبا برابر آخری بستندکه تکاوران دبومده پس از دویدن آنجاآرام 
گرفته بودند ویالترین گندم‌را می‌جربدند . اولیس چشم براه نود 
که برای آننه قربانی کند » حوشی‌خون الود دولون را بشت کشتی 
خود آویخت. دوجنگجوی دردرا فرورفتند وخوی‌راکه بیکرشان 
از آن ثمنالك شده بود شستند . بس‌از آنکه خیزابه‌ها آنرا از مسان 
بردند و دوباره بایشان نیرو بخشیدند » پهلوانان در آیزنی از روی 
فروزال فرورفتند و خودرا خنك کردند . با نیروی بيار و چون 
خیزابه‌های تابان روغن را برروی اندام خود ریختند » نشته 
خوراکی سبك خوردند واده‌ای راکه بشیرینی انگیین بود از 
دوستگانی بر / سرکشیدند و برفرازی آتنه براگندند . 


دهم 
سرود پاز 


دو لشکر باردیگر آمادهة کارژار می‌شوند .درین جن ] لاممنون کار های‌تمایان 
می نفد و حك تن از دلاوران تروا را صی‌کند .یی از کارزاری سخت رتم 
برمی‌دارد وا میدان جنگ بدر می‌رود - از رفتن آو مردم تروا دلیر می‌توند 
ومکتور ابتان را برمی‌انگیزد اما اولس ودبومد ابشان دا عقب می‌نشانند. 
این بار دنومه احم بر هی‌ذارد واولیس در خطرست . آژالس کار را جاره 
می کند و سردم تروا را شک مدعل .اما هکنور برمردم آخالی می‌نازد و 
پیر وز می‌شود. درین هيان آخیلوس باترو کل‌را نزد تور می‌فرستد * تستور 
دلاوربیای خود را بیان می‌کند و باترو کل نزد اورپپل که زخمی شده است 


می‌رود واورا درمان می‌کند . 


صررد بازدهم 

هنگامی که پروردگار سپیده دم از خوایگاه تبون" زساروی 

۱ سرون آمدو رخاست که روشنایی برای خدایان 

تشر ردیر و آدمی‌زاد گان‌برد» زئوس؛ بروردگاردو گانگی 
منت مرش ند شوم را در بشکرگاه مردم آخالی فرودآورد و 
۱ نشان تفرت‌انگیز کارزار در دستش نود . در مبان 
لشکرگاه » روی کشتی بسیار بز رگ اولیس ابستاد ؛ که از آنجا 
انك وی دربن سوی و آن سوی شنیده می‌شد و تا سراپردة پسر 
تلامون و آخیلوس میرفت و ایقان نیرو ودلاوری خود يشت 
داده » کشتی های خودرا در دو کرانة لشکر گاه حا داده نودند . 
الهه در نحا انګ خودرا بلند کرد و دلاوری هراس انگبزی دردل 
مردم آخاثی انداخت و سدر نك ابشان ر شور کتتار درآورد. 
همان دم کارزار در دل ایشان گواراتر از آن هنگامی شد که در 
اندرون کشتی‌های خوددر "رزوی با زگشت زاد گاه گر امی‌خود ود ند. 


۱ - ۲1۲۳۲ سر لا نو منوت کی آذ نباد کذ ار ان شهر غر و | وه اورا شو هر بر ور د تار 


داف ت ۲ هيدا تنه و 


۳۹ ابلیاد 


آ گاممنون نیز نانک برافراشت؛ بمردم آخائی فرمان دادسلاح 
بردارند و خود پیش از دیگران روسة فروزان را دریر کرد . 
حنگك‌های زرن» بای‌افزارهای باشکوهوی را گر دیاش می ست. 
جوشنی‌راله سلیراس' گرو گان دوستی باو داده بود بدوش 
انداخت » زرا که پرورد کار نامبرداری حتی درقبرس خبر داده بود 
که مردم آخائ ی گردآمده و بوی تروا کشتی می‌رانند + آنگاه 
برای اینکه خوش رویی خودرا بغاه نغان بدهد » این پیشکش را 
برخواسته او افزود . ده باریکۀ بهم فشرده از فولاد سياه » دوازده 
باریکه فروزان از زر » و بیست باربکه از روی فروزان » رویۀ 
آنرا استوار و برنگار می کرد : در دو سوی آن سه مار لاجوردی 
گسترده شده ود که نقش آنها کمان ابرس را می‌نمود واین‌نشانی 
از بادگار آدمی‌زادگان بودکه زوس در ابرها تقش ست . شاه 
شمشیرش راکه در روی‌آن ستا رگان‌زرین نقش کرده بو دند بدوش 
آویخت ۽ نیام سیمین ۰ ن بکمر شمشیری سته شده بودکه ازيارحة 
زرشت ود سر استوار خودرا داشت که از بر ابه سر اسر 
آن]ر استه‌و یوشده‌شده‌ود.ده گردروی در کنار انو يست کو بحة 
فروزان در گرداگرد گوی تبره رن آن بود. گور گون تبره‌بخت‌را 
کهچشم خو نخوارش نگاه‌های‌شوم می‌افکند برآن نقش کر ده دو دند 
گرداگرد آن تقش پروردگار هراس وپروردگار گریز بود . دوالی 
سیمین از سبر اوران نود ي ازدهایی ساد با پیج و خمهای درهم 
برروی آنل می‌خزید » وسه سرخمیده داشت ن که ا از یك تن برون 
آمده نود . زادۀ آتره خودی فروزان برسر گذاشت »که جهارمنگله 
داشت و در بالای نها پرچم لرزانی درجنېش بود؛ ودونیزۀ استوار 


2۱ 107۲28 پادشاه افر یط . 





سرود نازدهم TY‏ 


ددست گرفت که روبینۀ برندۂ آنها تا آسمان پرتو می‌افگند. هرا 
و آتنه با بانگی کارا شاه سرزمین زرخیز میسن را شادباش گفتند. 
همه مر آخران خود فرمان‌دادند که گردونه‌خارا در یك رده 
بکشند و در کنار خندق نگاه دار ند . دسته‌های لشکربان با گامهای 
بلند پیش رفتند . پیش از سیده دمان فربادهای سهمناك برخاست. 
این جنگاوران بارده‌های آراسته بخندق رسیدند گردونه‌ها دربی 
اشان ودند . زوس تندر خودرا عرش آورد و شتمی خون‌آلود 
از بالاي آسمان حکانید ؛ آگاهی داد که دسته‌ای از بهلوانان را 
بزودی بدوزخ پرتاب خواهد کرد . 
مردم‌تروا روی یه‌ای» گرداگرد هکتوربزر که بولیداماس! 
فرزانه ؛ انه که جون خدابی سرفراز بود سه‌یبر آنتنوره بولب"» 
آزنور" پاكنژاد » و آکاماس* جوان‌که در زیبایی برایر با خدابان 
بوده صف جنگ آراستند . هکتور در پیشاپیش ایشان‌راه می‌پیمود 
و سیر فروزال خودرا همراه داشت . مانند ستاره‌ای سوزاد و شوم 
بود که گاهی از زیر ابرها بیرون می‌آید » آتش تیز خودرا یش زن 
می‌کند. گاهی به!ندرون تبره ابرها باز می گردد؛ همین گونه پهلوان 
که هبه‌حا فر مان می‌داد بی در بی در رده‌های نحستین و رده‌های 
بازپسین نمایان بود . رویینه برتن داشت و چون تندر پدر بز ر گوار 
خدایان که سیر ددست دارد فروزان بود . 
مردم تروا و مردم آخائی پیش می‌رفتند وزمین را 
کارهای عایان ار کعتگان می‌بوشا ندندء ددان گو نهکه درکشت‌زار 


۲ کاممتون سر 1 + 
کشاورزی توانگر ؛ دو دسته از درو گران شتانان 
PolYdama5 - ۱‏ پسر پا نتو ئوس وووبایرو۳ از مردم تروا 1 — Polybe‏ 


A jénoî - ۳‏ ۴ - ma5ھعھ‏ پسر ۲ نور ازراب عردم تروا . 


۳,۸ ابلیاد 


بسوی یك‌دیگر پیش می‌روند ویاداسهای برندۀ خود جو و گندم‌را 
درو می‌کنند و خوشهای فراوان را می‌درو ند . هیچ یك از دولشکر 
در اندیشةگریختن نبود ؛ هرجنگاوری دز برابر جنگاو ردیگر برای 
گرفتن زمین بهم در می‌افتادند » مانند گر گان خشمگین بریك‌دیگر 
می‌تاختند . پروردگار دو گانگی اله‌هارا می‌شنید وجشمان خودرا 
از ین دیدار سیرمی کرد : ننها خد انی نود که گواه این کارزاردلآزار 
بود ؛ خدابان دیگر آرام در جایگاه خود نشته » برفراز او لمي > 
نشسته بودند »که در آنجا هربك ازیشان کاخی باشکوه برافراشته 
است . بااین همه در برابر پشتبانی که زوس از مردم تروا می کرد 
همهمه می کرد ند : اما خداوند گار بزر گوار ؛ ازین همهمه‌ها حندان 
باك نداشت ه دورازیشان خودرا بکناری کشانده بود » خاطرش گرم 
اندشه‌های بزر آذ بود ؛ سار شادمان ود » نگاه‌های او دوخته 
بر برجهای ابلیون و بر کشتی‌های مردم آخاثی ؛ برفروغ سلاحها » 
بر پیروزمندال و برمردم تیم جان بود . 
درهمان هنگام که سپیده و پررتوفرخنده روز می‌دمیده تبرهای 
دولشکر در پرواز بود وبرتری ایشان یکسان بود : از هردوسوی 
ساهان از با درمی مد ند , اما در آن دم که هیزم‌شکن خو رال 
خوش را در گودال دره‌ای آماده می‌کند » پس‌از آنکه بازوهای 
او درختان بلوط للند را افگنده و همه زور خودرا تکار برده 
واز کار خسته شده و گرسنگی آهسته باو تیش می‌زند ٤‏ در همان 
دم مردم آخائی بر کوشش افزودند » وازین رده بان رده یك‌دیگررا 
برانگیخند و رده‌های مردم تروا را درهم شکستند . آگاممنون 
بیش از همه خود را دور از اران خویش افکند و برسر نورا 


, از دلاورات تروا‎ Binor - ١ 


سر ود باز دهم ۳۹ 


که پیشاپیش لشکریان خود بود ضربت جانکاهی زد ؛ ضریتی 
بر اوثیله" زدکه لام تکاوران وی در دستش بود واورا سرنگون 
کرد . این جنگ‌جوی از گردونة خود بیرون جست ؛ در برابر 
این برخاشحوی هراس انگیز اتاد گی کرد » ونیزة شوم بپیشا نیش 
خورد» خود که از روینه‌ای سر بود تئوانست اورا یناه دهد ء 
نیزه‌خود و استخوان‌را شکافت» مغزاوراخونین کرد و این‌جنگاوررا 
هنگامی که بیش از همیشه گستاخ می‌نمود قربانی‌کرد . شاه پس از 
آنکه بازمانده‌هاي پر نهای ایشا را رنود : انشان را خفته با سینه 
بر هنه که از سفیدی برتوافگن نود گذ اشت . 

برای تاختن برایزوس" و آتتیف" دوپسر پریام دوید ؛ کهبکی 
از آ نها زاده‌عثق ودیگریزادة زناشوبی بود و بریك گردو نه نودند: 
انزوس لگامهارا بدست داشت » آثتیف دلاور کارزار می‌کرد . 
یش‌ازین » هنگام ی که گله‌های بدرشان را می‌حراندند » اخیلوس 
در بالاای کوه ادا اشان را عفلت گرفت ء وبا شاخه‌های ترانشان,ا 
ست 4 آ نهارا بسرايردة خود برد ؛ اما باجی دادند و آزاد شدند . 
درین روز زادۀ آتره‌که هراس‌انگیزتر بود بانیزه سینة ایزوس را 
شکافت و با شمشبر خود زیرگوش آتتسف زد و اورا از گردو نه 
سرنگون کرد . حون می‌شنافت سلاحهای زسای ایشان را بردارد 
ساد آورد که حون آخیلوس تندرو از بالای ابدا آنهارا نزديك 
کشتی‌ها برده 6 اشان را در انحا دنده‌است . 

مردم تروا این جنگاوران جوان را از آهن جان‌ربای یناه 
نداد ندء برجان خوشتن می لر زیدند » مانندگوزن مادۀ تیزتگی که 
شیر را می‌بند بناه گاه او اندر آمده‌است؛ سحه‌های ناتوان اورا 


Antiphê - ۳ [sus -۲ عازن از دلاورات تروا‎ - ١ 


۳۵ ابلیاد 


بدندان جان شکر خود می گیرد و بيك فشار استخوانهای آنها را 
درهم می‌شکند و جان نورسیده وناز کشان‌را می‌گبرد» گریختند : 
گوزن نزدیك آ نهاست و نمی‌تواند از یشان «اری کندء رزه‌ای‌حانگاه 
برو چیره می‌شود و نا گهان » ترس برو راه می‌باید ؛ از ميان بيشة 
انبوه خودرا پرتات می کند و از آن حائور در نده دور می‌شود » 
خوی سراپایش راگرفته و بردوبدن می‌افزاید . 
زادة آتره به‌پیزاندر! وهسولول" پسران آتتیمالك" رسد که 
بزور زری که پاریس بد يشال داده بود راه را بر خواهش مردم تروا 
سته بودند که هلن را بمنلاس زرین موی پس بدهند . شاه این دو 
حنگجوی‌را فلت گرفت؛ که يريك گردونه سوار بودند وتکاوران 
تندرو خودرا هی می کر دند , حنان از دیدار زادة آنره که جون 
شری ردان تاخت رز ندند که لگامهای باشکوه از دستشان افتاد. 
از بالای گردونه ازو درخواست کردند و گفتند : 
ای پسر آتره ؛ آزما چشم بپوش» باداش شایان آزادی‌مارا 
بستان . در کاخ نیما گرانبهاترین کالاها » چیزهای زیبای‌ساخته 
از روی ؛ ازآهن واز زرنگاه داشته‌اند ۽ وی‌تا شنودکه فرزندانش 
در سرايرده شما زنده‌اند ۱ نهار | شو باج خو اهد داد , 
اشاث ربزان بدین گونه می‌خواستند دل شاه‌را باسخنان براز 
درخو است نرم کنند که این باسخ سهمنالك را شنیدند : اگر شما زادۀ 
آتیمال هتید » این سروری که پیش ازن درانحمن تروا بیشنهاد 
کرد منلاس و اولیس فرزانه» فرستادگان مارا » در میان باروهای 
خود قربانی‌کنند و خواست تاجاودان مارا ازباز گشت ایشان بی‌بهره 
بگذارد * درین دم سزای تبه کاری زشت پدرتان را می‌بنید . . 


01030۶ - ۲ Hippoloque - ۲ Pisandrê - ۱ 


سرود بازدهم o1‏ 
این بگفت؛ و سینةپیزاندررابانیزة خودشکافت واین‌جنگاوررا 
از گردونه بزمین انداخت ووی بروی افتادو بزمین خورد. هیپولوه 
از گردونة خود بزیر می‌جست؛ اما آهنينة زاد آتره باو رسید » 
بازوها و سرش افگنده شد وتتهاش‌چون هاونی درمیان جنگجو بان 
غلتید . زادهٌ آتره این حنگاوران را رها کرد و با مردم آخائی که 
در بی او بودند سوی هنکامة کارزار برواز کرد. آنگاه هر دسته‌ای 
دستهدیگرراکه گر بزان‌بود ازیا درآورده گردو نه‌هارا دال کردندي 
ابرهابی ازغار ازدشت برخاست وهیاهوی تکاورانل غوغا بریا کرد. 
آ گاممنون بر گریزند گان‌تنگ گرفت» مردم آخالی‌را برمی‌انگیخت» 
وهسه باهي کشتار می‌کردند . حون تش خانمانسوز حنگلی انبوه‌را 
که از تبر سیب ند یده است برمی آفرو زد ه در وزش خشمگین ادها 
که شراره‌ها را بهرسو می‌برند »¿ شاخه‌ها با تنه‌هاي ریشه‌کن شده 
از توفان آتش‌زای فرو می‌ربزند : بهمین گونه مردم ترو ادر گربختن 
ازضربت‌هایزادة آتره ازیادر آمدند وزمین‌را ازسرهای شکوهمند 
خود بوشاندند . تکاوران که بالهاشان راست استاده بودگردو نه 
های تھی را با بانک بسیار از میان ابن آوردگاه با خود می‌کشیدند 
ودر آرزوی راهنمای رانندگان فرزانة خود بودند » اما درا !که 
برروی خاك خفته وانگیزة هراس هسران خود بودندو کر کسان‌را 
بخود می کشیدند . ۱ 
زئوس هکتور را درمیان تیرها ء غبارها » هیاهو وخون‌ریزی 

و مرك از هرخطری یناه داد . 
هم کنون مردم تروا از گوراباوس! باستانی گذشته و بدرخت 
انجیر خودروی رسیده 4 در بشت باروهای خود آه می کشیدند . 


Laomédon # و‎ Três yı Uardanos تواده‎ [hus - ٩ 


۲ ۳ الاد 

زادة آتره هم‌چنان دنبالشان می کرد و فربادهای بلند می کشید وبا 
بانگی سهمنالك باران خودرادل می‌داد ۽ دستهای شکست‌نابدیروی 
پوشیده از غباری خون]لود بود . اما چون تزدیك دروازه‌های سه 
ودرخت الاش رسمد ند 4 سرانجام ایستاد ند » چشم ابر اه همر اهات 
خود بودند که هنوز در میان دشت می گر یختند » مانند بك گله تمام 
از گوساله‌های ماد هراسان که شیری درش تار مده آنهارا 
پراگنده می‌کند : یکی نمی‌تواند از خشم او برد گردنش را 
می‌شکند » بدندان جان‌شکر خود می گیرد؛ وهمة خون واندرو نش 
را فرومی‌برد : مردم تروارا بدین گونه سرکردة سر کش مردمآخائی 
دنال کرده بود و ایشان همواره باز پس ماندگان را می گذاشتند 
وی‌جان ازشان ستاند. ابشان برشتاب خود در گریختن میافزودنده 
دسته دسته بروی گردو نه‌های خود » شای و بشت از ضرت‌های 
ز ادخ آ ره می‌افتادند ‏ هیچ کس‌در کشتار شورافگن تر ازو ننود. 
بزودی بای دبوارهای بلند ایلیون رسید که پدر خدایان و آدمی- 
زادگان » حون از آسمان فرود آمد ء فراز ایدا رسید : آذرخش 
دردستش ود» ورو پام آور خدایان» ارس که بالهای زرین‌داشت 
کرد و گفت : ای ارس تندرو » رو » بدو ؛ تاهکتوررا از خواست 
بازپسین من گاه کنی . تا هنگامی که پسر آتره را می‌بیند که خودرا 
بررده‌های پیشین می‌اندازد و بادستی پیروزمند برلشکربان ضربت 
می‌زند » بايد از بر خورد بااو دوری کند وبهمین خرسند باشد که 
باران خودرا برانگیزد با تاخت وتاز بروزمندانة دشمن براری 
کنند . اما همین که این پهلوان را زخمی برسد واز گردونة خوش 
خودرا بیرون اندازد » من پیروزی را بهرۀ پسر پرام خواهم کرد: 
بابد آنگاه کشتارکند » تا آنکه بکشتی‌ها برسد و آفتاب که بایان 


سرود بازدهم for‏ 


ره پیمابی خود رسیده است جای خودرا تاریکی های خجستهة 
ارس که از باد تندروتر نود » این‌فرمال را برد » ازفراز ایدا 
بسوی ابلیون فرود آمد . هکتور را دید که برگردونه خود ابستاده 
است» و آن الهة جا بك رفتار » نزديك آن بهلوان شد واین‌سخنان‌را 
بااو گفت : اي بسر پربام » ای‌هکتور » که در در نك کاری برآدمی- 
راد گان برتری داری » زوس مرا فرسناده‌است خواست بازپسین 
اورا تتو بگویم . تا هنگامی که ۲ گاممنون راخواهی دید که خودرا 
بررده‌های پیشین می‌اندازد » بادستی پیروزمند برلشکر بان ضربت 
می‌زند » از برخورد با او دوری‌کن » بدین خرسند باش که مردم 
تروارا برانگیزی با ناخت وناز بروزمندانة دشمن برابری کنند . 
اما همین که زخمی باو رسید و خود را بر گردو نة خوش انداخت » 
زلوس پیروزمندی را هرة تو خواهد کرد : آنگاه کشتار کن » تا 
اینکه بکشتی ها برسی و آفتاب که بپایان ره پیمایی خود رسیده 
است جای خودرا بتاریکی های خجته شب دهد . 
ابرس‌سبك خیز» چون این سخنان‌را گفت پرواز کرد. هکتور 
باسلاح خویش از گردونة خود بزیر جست و دوزویین‌را تاب‌داد» 
در مبان همه لشکربان دوید که ایشان را بجنگ دلیر کند؛ شورجنگ 
جوبی‌را درشان برانگیخت . مردم تروا باز گشتند و با مردم آخائی 
که نو بت خوش رده‌های خودرا بهم فشرده ودند روبرو شدند . 
آتش کارزار دوباره برافروخت ؛ لشکربان پابرجای و بی‌باكبودند؛ 
وآ گاممنون که بیش از همه تاخت می‌خواست برهمة باران خوش 
درین تاخت و تاز پیش ی گبرد . 
ای الهکان شعر » ای جای گزینان اولمپ» بمن بگویید چه 


of‏ ابلیاد 


r 


از مردم تروا وچه ازهم پیوندان ناماورشان ء کرا دل آن بود با 
۲ گاممنون رویرو شود . اشیداماس! زادة آنتنور بود که هم‌از نیرو 
و هم از بلند بالابی سرشناس بود . نیاش سیه" » پدر تتانوی 
زیباروی» وی‌رادرتراكية بارآور پرورده جون‌یای ببر ناب ی گذ اشت» 
هنگامی که مردم تروا دلباختة پیروزی‌اند» سیسه وی‌را در کاخ خود 
ناد داشت 4 ورا دشو هر ی دختر ش بر گز ید . اما تااین سو ند 
بسته شد » اين بهلوان جوان » از آوازة سلاح بر گرفتن‌مردم آخائی 
رانگیخته شد » از آغوش همسرش بسوی ایلیون پر گشاد» دوازده 
کشتی در بی او بود وآنهارادر کرانه‌های بر کوت" گداشت و نتروا 
رفت. وی بودکه‌درین هنگام‌باز ادة آتره رو روشد. حون كد گر 
نز دك شدنده زوسن شاه بخطا رفت و او تخورد . انفیداماس» 
که هه نازش او بخویشتن ود » زوین خودرا بربالای‌زره اوزد 
و آ ثرا با بازوبی از جا در رفته بفشرد ؛ اما آن آهنینه بسیمی که کمر 
شمشیر را می آراست برخورد و تتوانست آنرا بشکافد و جون‌سرب 
حم شد . راد آتره زوبین بر گرفت » باکوششی آنرا بسوی خود 
کشید » چون شیری خشمگین بود » و آنرا از دست آن جنگاور 
بیرون آورد » با شمشیرش ضربتی برسرش فرود آورد وجان ازو 
بند: وی‌افتاد و درخواب سنگین‌مر لك فرورفت» ازهسر جوانش 
که پیشکش بسیار باو داده‌بود دور بود وبرای باری همشهریان‌خود 
وی‌را بدرودگفته بود» یآنکه بازماندة دلارامی‌ازوداشته باشد 4 
صد گاو نر باشکوه باو داده و هزارمیش از گله‌های بسار بز رگ که 
در کشت زارهای وی می‌جردند نو ید داده بود . درا ! که بسر 
آتره درین دم سلاح فروزان وی‌را ازوبرداشت ونازش کنان بمیان 


Percote - ۲ Cisse - ۲ Iphidamas -۱‏ از شهر‌ها ی‌تروآد 





سرود بازدهم ۳۵۵ 


مەنە ن کوئون! پسر آنتنورکه‌درمیان جنگاوران انگشت نما 
زخم ر می‌دارد بود» آن‌بل پیروزمند وسرنگون شدن برادر را دید 
واز میدان ‏ وابری پیش چشمش رافراگرفت : اما بزودی نزديك 
9 راد آتره لفزید و نیزة خودرا باو زد ؛ آهنينة بران 
بازوی وی را شکافت . شاه دردی سخت در خود دید : بااین‌همه 
باز می‌جنگید و خودرا برروی کوئون انداخت . نیزة خودراکه‌از 
جوب زبان گنجشك استوار بود ددست داشت . ناه آن 
جنگجوی شتاب داشت پیکر برادر را با خود بکشد و دلاورترین 
مردم تروا را ببانگ بلند بیاری می‌خواند » که شاه آن زوبین را 
دزیر سیر گشادة وی رساند » ضر تی حانکاه او زد » و همان دم 
پیش رفت و هم‌چنان که روی پیکر افیداماس افتاده بود سرش را 
ازتن جدا کرد . بدین گونه دو پسر آنتنور» پس‌از آنکه روزهابی‌را 
که سرنوشت مقدر کرده نود سایان رساندند » بدت سر کردة مردم 
آخائی از با در آمدند وهیراه با بك دیگر بحایگاه تبرة دوزخ 
فرو رفتند . 
تاهنگام ی که خونی جهنده از زخم وی روان بود ] گاممنون 
رده‌های مردم تروارا پیمود وییاری نیزه‌اش » شمشیرش وسنگهای 
بسیار بز راك [نهارا درهم شکست ؛ اما چون خون وی از روان 
شدن افتاد » دردهای سخت دل بی‌بالك اورا آزرد . مانند نیری نیز 
و تلخی فزای که در درد زایمان اندرون زنی را درهم می‌شکافد » 
وآن تبریست که دختران هراء ابلیتی‌های" سنگین دل می‌اندازند و 
دردنالترین رنحهارا روا می‌دارند . بر گردوفة خود برنشست > 


Coon = 1‏ ۲ - 5عرا:(1۱ الهگان درد ژایمان . 


م۲ ابلیاد 


نمیرآخر خود فرمان دادکه,تکاوران را سوی کشتی‌ها براند 4 
و اآنکه گرفتار آزاری دل گزای بود بانك للند اران خودرا دل 
می‌داد و گفت : اي دوستان ء ای شاهزادگان وسران لشکر ؛ انك 
باشماست با تاخت وتازی بسار شورانگیز کشتی‌هابی‌راکه شمارا 
باین کراثه آورده‌اند یناه دهید» زیراکه زوس ممن دستوری نمیدهد 
که همة روز کارزار کلم . این بگفت ومیرآخر تکاوران راکه بال 
جنمنده داشتند تازیانه زد و آنهارا سوی کرانه راند : سر کشی بر 
گشادند وسنة خودرااز کف وغمار سفید کردند و در بك دم شاه‌را 
از خطر یناه دادند . 
جون هکتور با زگشت اورا دید بانك برافراشت 
AN‏ گفت : ای مردم ترواء و شما ای هم‌پیوندان 
شکست اپذیر » ای دوستان ¿ خود را فراخور 
جك شان دهید » همه آنش شور باستانی خود را 
یا آو رید. سرکردة مردم آخائی که آنهمه‌هراس انگیز دود گر دخت: 
زوس پیروزی نمایائی بهرة من کرده‌است . بابد که تکاوران پرشور 
شمارده‌های دشمن‌رادرهم‌شکنند وفیروزی‌جاودانی ددست ]ور دد. 
ابن‌سخنان همه دلهارا بشورافگند. بدان گونهکه شکار افگنی 
بی‌بالك» بادست‌وز بان سگان شکاری خودراکه‌دندانهای تابان‌دار ند 
برمی‌انگیزد که گرازی خونخوار باشیری رادنبال کنند» بهمان گو نه 
هکنور شور لشکریان خودرا برانگیخت . گفتی خدای کارزارست. 
بسربلندی در پیشاپیش باراد خود راه می‌پیمود » باشتابی که توفان 
دارد واز آسمان فرود می‌آید و سرزمین تیره گون دریارا زیرو زیر 
می‌کند » بر لشکربانی که تشنة خو نریزی بودند تاخت . 
هنگامی که زئوس خواست هکتور را در پیروزی جای دهد 


سرود بازدهم oY‏ 


از ضرت‌های او از بای درآمد ؟ نخست آسئوس! سرنگون شد و 
بزودی اوست آنتونوئوس"؛ آژلائوس" » دولوسی" » اوفلت؟ » 
ارجمندی بکار برده نود : اینها سرانی بودند که وی کشت» باایشان 
سیاری ازجنگاوران مردندکه گمنام بودند. مدان گو نه که گردنادی 
توفانی »که بابانگ بیارازباختر دوردست‌فرود می‌آید» ایرهایی‌را 
که‌تند بادهای سك خىز کرد آورده است می ز ند و میر اندء دروزش 
سر گردان‌باد» خیزابه‌های آماسیده روی‌هم می‌ریزنده از هرسوی 
در دشت نمناك می‌غلنندء ودر همان هنگام در دوردست کف درهوا 
نابدید می‌شود ؛ بهمان گو نه پسربربام لشکربان فراوان مردمآخائی 
را می‌زد » درهم می‌ریخت ویر گنده میکرد . 
۱ آنگاه شکست آنها سخت می‌بود و این مردم 
مت گر یزان را مسدندند سوی کشتهای خود 
مردام بر وا را سض ,: ۾ .۱ 1 
مي نشانند بگریزند » اگر اولیس فرزانه با این سخنان 
دنومد را بحوش نباورده بود : اي پر تيده » 
آن دلاوری که مارا سرشناس کرده بود چه‌شد ؟ ای دوست + سا 
باهم پشتیبان کارزار باشیم ؛ اگر هکتور شکوهمند برکشتی‌های 
ما دست بابد ما گرفتار نگ جاودانی خواهیم شد . 
پهاوان پاسخ داد : دو دل مباش ومن بااین مرد پیروزمند 
برابری خواهم کرد : اما همة کوشش ما بیهوده خواهد بود» زیرا 
= ۰ ب 
که زلوس هوا خواه مردم ترواست . 
۲ = 9305و ۲ - Dolops - ۴ Agêlalüs - ۳ Opite Anronoûs‏ 


پسر ماراح از دلاودان آخالی ۵ - Aesymnê ۸ Orus - ۳ Qphelte‏ 
Hipponois - ۸‏ 





۵۸ ۳۲ اناد 


FE 





این بگفت 4 وانیزة خود سنه تمىره' را شکافت واورا از 
ردول سرنگون کرد؛ اولیس‌هم مولیون" مير آخرناماور این‌شاهرا 
از پا در آورد . ابشان را گداشتند در شب تبرة مرگ فرورو ند ٤‏ 
وخودرا در مان رده‌های مردم تروا انداختند » مانند دو گراز که 
دلاوری ویی‌باکی خود را یاد می‌آورند » ناگهان برسگان شکاری 
کهدر دنال کردز نها شوری دار ندمی‌تاز ندء هم چنأن این‌سر کرد کان 
که نا گهان بادشمن رورو شدند حان ازن لشکریان ستدند . مردم 
اخائی که از پیش هکتور هراس انگیز می گریختند باشیرین کامی 
دم بر آوردند . 
دبومد وساو ردش گردونه‌ای‌ر! که دو حنتاور نامدار ه 
یران مرویس" از مردم پر کوت برآن سوار بودند گرفتند. وی 
ازهمة آدمی‌زاد گان درهنر] گاهی‌از آننده برتری‌داشت» بسرال‌خود 
را گفته نود بمیان جنگهای شوم ارو ند اما مر لے ساه آنهارا بخود 
کشد واشان فرمان اورا نبردند . درین‌هتگام دبومد هراس انگیز 
جان ازیشان بسند و سلاح آنها را زبور خود ساخت؛ درهمان‌هنگام 
هبو دام" وهیرو کوس" ازاهنیته !ولیس از بای‌درآمدند . 

ا نگاه زلوت چم بردشت دوخته بود درالای ایدا 
ترازوی کارزارهارا راست نگاه داشت : از دوسوی ضربت‌ها جان 
می‌ستد . دبومد زوین خودرا برپهلوی آگا ستروفوس پسرپلون؟ 
زد » که گردونه‌اش در کنار وی بود تا گریختن اورا اسان کند : 
فرمازوی مسر "خرش ]ترا در کناری نگاه داشنه بود؛ درهمان‌هتگام 
اين‌سر کرده که کور کورانه گرفتار لعزشی‌شده‌بود» بسوی رده‌های 

Mérops ~ ۳ ۰ Moion ۲  Thymbrée — ^‏ پیش گویی از سردم پر کوت 


۴ بت P0]‏ از شهر سای تروآد ذ — Hypêrochus — # Hippodamê‏ 
¥ — یازا 251۲0 ع یط ۸ — رن ۳ 


سیر وف باز دهم 4 ۳ 


نختین دود » تا آنکه پرتو دلیدیر روز از جشمش نهان شد . 

هکتور چون در میان لشکریان خود افتادن این‌جنگجو را 
بدید » فریاد خودرا با سمان برافراشت وهمان دم خودرا بوی آن 
دو بهلوان انداخت و لشکردان تروا دریی او بودند . دیومد دلاور 
تتواتست بك دم خودرا از پرشانی باز دارد . 

بسر لاثرت گفت: این تاخت‌و تاز ی که هکتو رخشمگین‌میکند 
درترایر ماست : اما با برجای بمانیم و همه دلبری خودرا بکار 
در دم 4 ا نئوانيم اورا بازیس نشانيم . 

این سخنان را که گفت نزه‌ای را که برافراشته نود رها کرد 
و هکتور را نشانه کرد وی‌آنکه خطا بکنه بربالای خود او زد : 
رویینه را رد کرد و پپیشانی آن بهلوان که خودی ستبر و دراز انرا 
یناه می‌داد و خدای روشنای باو داده بود نخورد . باانهبه هکتور 
که ازین ضربت گج شده بود » بمیان بارال خود رفت » بزانو افتاد 
و دست برزمین گداشت ؛ شبی تاريك چشمانش رافرا گرفت . اما 
هنگامی که دبومد دور از رده دوید برای آنکه ثبرة سر کش خودرا 
که در شن ځرو رفته بود بردارد؛ هکتور بجویشتن آمد ویر گردونه 
خود سوارشد ولشکربال خود را گرد آورد واز مرك جان‌بدر برد. 
دشمن وی يزه بدست اورا دنال کرد و فریاد کشید : 

ای شیر سرکش » پس‌از آنکه مر درا باین نزدیکی دیدی باز 
از آن حجان ندر بردی ! باز زئوس ترا رهایی داد » همان کی که 
تا میروی ا غزاغز زوسن‌ها رورو شوی ازو درخواست می کنی . 
اگر در آینده در پیش پای من جای بگیری ؛ اگر خدابی بامن هم 
سا زگار شود » سرانجام ضریت جان ربآی را بتو خواهم زد . بااین 
همه ایناك همه‌کسانیرا که درین دویدنها بایشان برسم قربانی ميکنم. 


۳۹۰ ابلیاد 


۱ این بگفت ۽ ودرآن هنگام که جوشن 

دیومد رکم ۱ رد : ۹ 
واولیس دعر مین اسر اماور پئ را م‌ربوه* پاریں ۽ 

شوهر هلن زرین موی له دریشت ستو 

گورایلوس که سالخوردگی او پیش ازین سرافرازی مردم‌را فراهم 
کرده نود بنهان شده بوده کمان خودرا کشید ودیومدرا نشانه کرد. 
دومد جوشن آراسته آ گاستروفوس!وسیر وخودگران را ازوجدا 
میکرد »که پاریس تبری انداخت که‌از دست او بخطانرفت و پر 
تيده رسید و پای اورا شکافت و سراسر در زمین فرورفت. پاریس 
بادگ رگوتگی آهسته خندید واز جای جت وباآهنگی نازش کنان 
گفت : خون از تو می‌ریزد وتر من خوب برگشاده است ! کاش 
می‌توانستم آنرا بته دل فرو برم و جان از تو بستانم ! مردم تروا که 
چون بره‌ای مو یه کنال در برابر شیری » در برابر تو می‌لرز ند ٤‏ پس 

ازین همه حان فرسایی آرامشی می‌بافتند . 
پهلوان بیآنکه آشفته‌شود باو باسخ داد: کما ندار خودخواه» 
نو که تنها تر کشی ناماور دار اي وکاله اندشه‌ات انست که ستودة 
ز تان باشی؛ حرادل [ ترا نداری که سلاحهای دنگربرداری و نکوشی 
آشکارا برمن‌نازی؟ کمان تو وتبرهای فراوان تو دیگر با توباری 
نخواهد کرد . تو بدان می‌ازی که بای مرا خراشیدی : من چنان 
این ضریت‌را خرد می‌شمارم که گوبی از دست کودکی یا زنی بمن 
رسیده باشد . تیر مردی زیون و زشت یرو ندارد . زوبینی که 
دبست‌من ببندازددشمن می‌خوردو اورا درمبان‌مردگان می‌خواباند» 
همسر تبره بخت وی گونه‌هار | خونآلود می کند» فرز ندانش بی‌بدر 
می‌شوند ؛ زمین را از خون خود سرخ می کند » وبی آنکه زنش 


Agasttophus سس‎ ۱ 


سرود بازد هم T1‏ 


گرد اورا بگیرد » دستخوش کر کسان می‌شود واز میان می‌رود . 

این بگفت ؛ واولیس که بیاری آن جنگجو دوید ٤‏ تن خودرا 
سپر او کرد . دبومد در پشت سروی » خم شد » تیر تیزرا از بای 
بدر آورد : دردی سخت اندام آورافراگرفت. بر گردونۀ خودسوار 
شد ء و بادلی آزرده مر آخر خود فرمان داد يشتاب اورا نکر انه 
برساند . ۱ 

آنگاه اولیس که تنها ماند وهمه مردمان آخائی که از ترس 
پراکنده شده بودند اورا رها کردند » از خشم بخود لرزید ودردل 
خود بجوانبردی گفت : چه تیره بختم ! چه چاره کنم ؟ اگر 
بگریزم تا با همة لشکریان روبرو نشوم » چه سرنوشت نأگواری 
خواهد بود ؟ آ یا ابن سرنوشت سخت‌تر از آن نخواهد دودکه تنها 
بچنگ دشمن بیفتم ؟ زبراکه زثوس بازماندگان لشکر آخافی را 
گریزانیده است . اما اين گفتگی جه سود دارد ؟ مرد زیون از خطر 
می گریزد وجنگحوی ی‌باك همواره درحایگاه خود می‌مانده خواه 
جان پستاند با جان بدهد . 

هنگامی که این اندبشه ها از خاطر وی م ی گذشت > رده های 
سلاح‌داران تروا پیش آمدند و گردش را می گرفتند و جان ربای 
خوشتن‌را درمبان خود می گرفتند. بدان گو نه که دسته‌ای‌ازشکار- 
افگنان حوان » با گروه سگان شکاری خود » گردگراز ی که از ته 
جنگلی برون می‌آید و دندانهای سفید خودرا دردهان خمیده‌اش 
یز می کند » خودرا برتاب می‌کنند : حون از هرسوي گردش را 
بگیرند با بانگی دندانهای‌خودرا بهم می‌فشرد؛ اماهرچهآن‌هراس- 
انگیز باشد ایشان باز پس نمی‌رو ند : بهمان گونه مردم تروا باخشم 
خودرا گرد اولیس ازيروردة زئوس برتاب کردند . وی زوین 


۳۹ ابلیاد 


بدست بیان جست » دئیوپیت! بخشنده را زخمی کرد » انوم" و 
توئون" راقریانی کرد » زو بین خودرا بزیر سیر کرسیداماس* رساند 
که از گردو نة خود باین می‌حست و آنرا دراندرون‌آن جنگجوی 
فرو رد که خاك را در حنك خود می‌فشرد . 

اولیس ایثان را رها کرد و ضربتی جانکاه بکاروپس* پر 
هیپاز! و برادر سو کوس" زد . سو کوس مانند یکی‌از خدایان پیش 
میرفت وی‌را یناه دهد و نزدیك بهلوان ابتاد و گفت : ای اولیس 
امبردار » ای‌سر کرده‌ای که هم در فریب استادی وهم از جنک سیر 
نمی‌شوی» تومی‌توانی امروز بدان‌بنازی که بردو پسر ارجمندهییاز 
بسمروز شدی و جوشن آنهارا ربودی ؛ با انکه زوسن من ترا زخمی 
خواهد زد و تو خود جان خواهی سیرد . حون این سخنان را گفت 
زوسن خودرا انداخت که سیر و جوشن اورا شکافت و هلوی او 
رسید و بوست آنرا برداشت : اما آتنه روا نداشت که زوین برواز 
تند خودرا دنال کند . چون اولیس دریافت که ضربت جان ربای 
نیست » چند گام پیش برداشت و گفت : آ۰! ای بدبخت» من بکی‌از 
آرزوهای ترا برخواهم آورد» مرگ تو ناگزیرست . تو مرا نا گزبر 
می کنی از کارزار رون روم » اما این روز برای تو روز تبره مر لك 
خواهد بود: زوین من ترااز پای در خواهد آورد» تو سرفرازی 
بیار برای من فراهم خواهی کرد و سای دیگر برسرزمین هادس 
خواهی افزود" . 

سو کوس بشنیدن این سخنان پریشان شد ومی‌رفت بگریزد که 
در همان هنگام که پشت کرده بود زوین اولیس بشت او رسد 


4 عزون](1 ازدلاردان مروا ۲ :0000 1 ۳۲- ۵09 1 ۴ ۱ ۱۱۵ 
Socus -¥ Hippasa —% Lbarops -۵‏ ۸ - مراد از حرزمن حادس دوزخست و 
عتصود اینست که توم بوخ خواهی رفت . 





سرود بازد هم ۳۲ 


وازاین سو بدان‌سو آنرا درهم شکافت ؛ وی افتاد و آن پیرو زمند 
فریادکرد : ای پر هیپاز ارجمند ! پس تو بهمان مر گی که دربارة 
من اندیشیده بودی رسیدی » و تنوانستی از آن جان بدربری ! ای 
بدبخت ! دیگر پدر ومادرت چشمان ترا نخواهند بست ؛ کر کسان 
مردم‌خوار » با بالهای فراوان خود ضریت‌های پی‌درپی بتو خواهند 
زد و ترا از هم خواهند گسیخت : اما من » چون کار خودرا پپایان 
رسانم » مردم جوانمرد آخائی بالاترین سرفرازیها را بخاکستر من 
خو اهند داد . 
این بگفت و نیزه هراس انگیز سو کوس را از زخم وازسپر 
خود بیرون کشید : حون انرا برآورد خون از آن جت و دردی 
سخت کشد . مردم گردن‌فراز تروا جون خون اولیس را دید ند ۾ 
يك‌دیتر را برانگیختند و از نزديك‌تر گردش‌راگرفتند . سرانجام 
بازیس رفت ؛ باری خواست » سه بار هرچه بانك وی نیرو داشت 
بکار برد + سه‌بار بگرش متلاس دلیر رسید . صان دم رو پر 
تلامون کرد که در کنار وی بود و گفت : 
ای آزاکس باکزاد » فرنادهای اولیس بی‌بالد ر را می‌شنوم : 
چنان می‌نماید که مردم ترواراه‌داز گشت را برو بسته‌اند و بسیاری 
اشان اورا از با در آورده و بخطر زديك شده است . هنگامه از 
گردیم » باید بیاری او برخاست » می ترسم باهمة آرجمندی که‌دارد 
شش این همه دشمنان از بای درآید و ازم رگذوی مردم آخاثی 
0 جاو دا دردم داشته باشند . 
چون این سخنان را بگفت بهمراهی آزاکس بزر ‏ 
آڑا کس کار مش رفت : اولیس را دىدندکه دشمتان گردش‌را 
گرفته‌اند. بدان‌گونه که بوزها » تغنة خون ن بجنیش 


 دایلنا‎ ۳-۹ 


آمده‌اند » گردگوزنی زیا را که از تبر شکار گنی چیره دست 
زخبی شده فرا می‌گیرند ؛ تواست است ت تاجابی که خون گرم از 
زخمش روان بوده و پاهای تندروش از خواست او پاری می کرد 
است » بجایکی بدود و بگربزد ؛ اما سرانجام تیر جانگاه نا توانش 
کرده‌است» این بوزان جان اوبار در پیرامون کوهی که پوشیده از 
حنگلی سياهمت گردش را گر فته‌اند ت وهم‌اکنون دندانهاشان 
بیکرش‌را ازهم می گسلدکه نا گهان سرنوشت شیری هر اس‌انگیزرا 
بدانجا می‌آورد ؛ وزان بخود می‌ارزند و می‌گریزند واو دستخوش 
ابن شیر می‌شود : بهمال گونه مردم تروا »که هم فراوان وهم‌دلاور 
بودند » باهم در برابر اولیس دلیر و زبردست می کوشید ند ۾ که 
بهاوائی دوید و نیزه‌اش او را از مر گك برهاند "1۳ اکس نز دیكث او 
بودء سپرش راکه مانندبرجی بودباخود داشت؛ مردم‌ترواکه هراسان 
شدند بدور پراگنده گشتند » درهمان هنگام منلاس دست اولیسرا 
گرفت » اورا از هنگامه بپرون برد ومیرآخر اسب اورا آورد . 

اماآژا کس برمردم‌تروا تاخت» ضربتی‌جان‌ربای بدوریکلوس ٥‏ 
پسرنامشروعبریام زده لیزاندر"» پاندو کوس پیراز» وپیلارتس 
را باهم از پا درآورد . بدان‌گونه‌ که رودی از بارانهای توفانی 
زوس آماس کرده لرزان از بتر خود بیرون می‌رود و از فراز 
گوهی می‌ربزد » درختان بلوط بی‌بار ؛ صنوبران بسیار را با خود 
می کشد و لای سیاهی را تا سینه درب می‌غلتا ند ٍ بهمانگو نه آژاکس 
گردن فراز » جنگاوران واسبان را از پای درمیآورد و می‌کشت و 
لشکربان برشان را در دشت دنال می کرد . 


Pandocus - ۳ از دلاوران تروا‎ 1527466 - ۲ Doryclus = ۱ 
Pylartes - ۵ Pyrase - ۴۳ 


سر وك باز دهم ۳۹۵ 


هکتور ازین شکست آگاه نبود ؛ در ميسرة لشکر در کنار 
سکاماندر کارزار م ی کرد ؛ در آنجا گروهی از جنگاوران از پا در 
میآمدند و گرداگردتستور بز رک وابدومنه دلیرهیاهوی سهمنا کی 
برمی‌خاست . هکتور در میان دشمنان فیروز می‌شد واز بالای 
گردو نه‌اش بازو ینش دسته‌های جنگاوران جوان را درو می‌کرد. 
این همه اگر پاریس » رپایندة هلن » دلاوری ماکائون را درهم 
نشکسته و با بر سه شاخه زخمی برشانة او نزده بود » مردم آخائی 
جایگاه‌خودرارها نکرده بودند. مردم | خائی‌باهمة خشمی که داشتند 
از آن می‌ترسیدند که دشمن از براکندگی که در رده‌های آنها 
افگنده‌است سود ببرد واین‌سر کرده‌را بشکند؛ وایدومنه روینستور 
کرد و گفت : اي پر نله » ای کی که مردم آخائی بتو سرفراز ند 
شتاب » بر گردونة خود سوار شو : بايد که ما کائون هم در کنارتو 
درآن‌حا بگیرد و شتابان اورا سوی سرایرده‌های ما بر پر 
اسکولاپ" ؛ که در بربدن تیرها و ریختن بلسانی ساز گار برزخمها 
زپردستست » تنها با شمارة بسیار از جنگاوران براپرست . نستور 
شنیدن این سخنان بر گردو نة خود برنشست » ما کائون در کنار او 
جای گرفت . پیرمرد تکاوران را تازبانه زد و آنها با خواست او 
باری کردند و باشوری سوی کرانه پر گشادند , 
آنگاه سیریون؟ میرآخر هکتور چون شکست مردم 
ور رد تروا را دید گفت : ای پسر پریام » دراین هنگام که 
رگ ی ماهراس در دنبالة این رده‌های پرهیاهو افگنده‌ایم» 
مردم تروا خود می‌گربزند و با اسبان بهم در آمیخته‌اند . آژاکس 
نهار | د نال می کند : جشمان من درست دیده‌اند» اورا ازسیرسیار 


Cébrion - ۲ ۰ خدای پزشعی‎ Asclêpios یا‎ Esculape - ۱ 


۳۹1 ابلیاد 


بزرگی که ردوش دارد می‌شناسم . باید تکاوران خود را دا نحا 
برانیم ؛ آنجا که لشکربان و کسانی که بر گردو نه سوارند بیشیتر از همه 
کشتار می‌کنند وه فر بادهای سهمناك با سمان می‌رسانند . 

این نگفت و تازیانة پریانكك را شکاورال باشکوه زد . آ نها 
شنیدنده سلاحهارا زبربای گذاشتند» گردو نۀ تندرورادرمیان مردم 
تروا و مردم آخائی بردند : نوردگردونه هم مانند بالای آن‌سراسر 
از خونی که‌ازبالای سماسبان وجنر گردندة حرخها می‌حهید آ لوده 
میشد . هکتور دراین آرزو می‌سوخت که در ميان لشکریان فرورود 
و آنهارا ازهم بدرد » بزمین جت ؛ در برابر خویش تخم پریشانی 
سزاری افشاند ؛ نیزه‌اش پی‌دربی زخم میزد ؛ رده‌هارا پیمود » با 
نزه‌اش و شمشیرش و سنگهای سيار بز رک آنهار! درهم شکست؛ 
اما از روبرو شدن با پر تلامون خودداری کرد . 

زوس از بالای آسمان سرانجام ترس را برجان آژاکس‌چیره 
کرد : ابن بهلوان شگفت زده ایستاد » سپرش را » که ازماندة 
گران سنك گاوان ود » دوباره بردوش افکند » دور شد و حون 
جانوری درنده بدین سوی و آن سوی گروه دشمنان نگریست و 
دم بدم بر گشت وباکندی هرگام را سس از گام دیگر برداشت 
ندان گونه که شیری برشور را ؛ دهگانان وسگانشان که همه‌شب 
سدارندء از آغل گاوان‌خود دور می کنند» بای می‌فشار ند نگذار ند 
چربیگله‌های پربانگشان را بخورد؛ شیررا گرسنگی و خونخواری 
رنج می‌دهد » چند بار می‌تازد ؛ کوشش آن ببهوده است ! تیرهای 
فراوان که دستهای گستاخ آنهار! انداخته‌اند و نز مشمل‌های 
فروزان که باهمه خشمی که دارد از آن می‌ترسد ازهرسوی بگردش 

واز می‌کنند وسرانحام در سید بآمداد باز می گردد واز خشم 


سرود بازدهم ۳۷ 
می‌غرد : بهمان گونه آژاکس با دردوخشم فراوان باز پس میگشت 


و بدشواری می‌توانست یبا کی‌خودرا بکاربرد ؛ دربارة سرنوشت 
کشتی های مردم آخائی نگران بود . بدان گونه که باز جانوری 
کندرو و تن‌یرور اما پرتاب وزورمندرا می‌بینند که باهمه کوششهای 
دسته‌ای از کودکان که شاخه‌های سبار را برتن او خرد کرده‌اند» 
در شخم‌زاری گشاده می ] ید در نو ده گندمها فرو میر‌ودآنهارا تاه 
می کند» دسته کو د کان بی‌دریی ]ثرا مبی ز نند 4 خر دسالان نائو اننده 
تلها بس‌از آتکه از خوشه‌ها سیر شد می‌توانند بارنج فراوال اورا 
دورکنند : بدین گونه پسر تلامون با دسته‌های بهم پیوسته مردم 
تروا و هم پیوندانشان بر سر میدان کشسکش می کرد پیوسته درپی 
او روان بودند و نبزه‌های خودرا برسیر او می‌زدند . گاهی همه 
دلاوری خودرا تکار می‌برد » بازیس م یگشت » خشم آنهارا لگام 
می‌نهاد » گاهی باز گشت خودرا دنبال میکرد و آنها را نمی گذاشت 
نکشتی‌ها نزدىك شو ند . درمیان دولشکر جای گرفته‌بود » هم‌چنان 
خودراهراس انگیزمی مود زوسن‌هایی که‌دستان ہی دك میا ند اختند 
در سیر گشاده‌اش فرو مس‌فتند 4 دا درخاله حای می گرفتند وخونی 
راکه تشنة آن نودند نمی [شامدند . 

اورسل پر اماور اومول؛ حود این بهلوان را دید که درز بر 
نگرگی ازتیر از پادررخواهد آمد» بیارش شتافت» زوین فروزانش 
را انداخت که دا سزائون! » از سرا سرشناس» زاده فوزیاس؟ 
خورده باندرونزش فرورفت ووی‌را درخاله خوابانید . آن‌بهلو ان 
پیروز دوید جوشنش را ازو برباید / که بارس در ال هنگام که وی 
را دید این بازمانده‌های سرفرازی رامی‌پوشد »کمان خودراگسترد 


Phausias — ¥ 90اه اد دلاودآت قروا‎ - ١ 


22۳ ۱ ابلیاد 


و اورا نشانه کرد » يري در زر تھی گاه اوفرو ردکه‌جوب آن‌شکست 
و نو کش درآ نحا ما ند ودرد سختی برانگیخت. اورسل صف بارال 
خود باز گشت ؛ از مر که جان بدر برد » و بان خودرا برافراشت 
واین سخنان راگفت : ای شاهزادگان وسران مردم آخائی » دست 
نگاه‌دارید 4 وروی بدشمن کنید و آژاکس را از مراك برهانید . 
تیر گردش راگرفته است و شك دارم ازین کارزار پر خشم جان بدر 
برد ؛ همۀ کوشش‌های خودرا در برابر بکار برید » پر تلامون » 
آ"زاکس دز رگ راء بناه دهید . 

سحنال اور سل که زخمی شده بو د جسن نو د, انشان‌با گامهای 
بی ا کا نه سوی آژاکس بیش رفتند » سیرها را برسینه فشر ده 
و نبزه‌هارا بر افر اشته نو دند, هلو ال وی ابثان بر آه افتاد؛ وجون 
بابثشان پیوست : بر گشت وبا بی با کی بادشمنان برایری کرد . 

درهمان هنگام که ما نند 1 تش‌هاب ی که با آ"تشهای 

وی ره کل دیگر در کشمکش اند » آتش کارزار روشن 
ٿ اسسا اسشا 0 ۱ 4 ۱ ۱ ۱ 
7 ی بود » تکاوران نستور » خونریزان اورا 
بلشگر گاه بردند وما کائون نامور را از خطر یناه دادند . آخیلوس 
که چشم برو دوخته بودء اورا شناخت که بېشت کشتی بسیار بز رکه 
خو د سوار شده و از آنحا برین کارزار واین شکست جانگاه 
می نگریست . دوست خود پاترو کل را خواند و وی بشنیدن بانگ 
او از سراپرده بیرون آمد و مانند آرس بود . چه شوم بود آن‌دمی 
که این بدیختیها آغاز کرد . 

پسر دلاور منوئیوس! سجن در آمد و گفت : ای آخیلوس» 
مرا بجه‌ کار خوانده‌ای ؟ بیاری من اکنون جه نیازی داری ؟ بهلوان 





, و پنر پاترو کل‎ Actor پسر‎ Méênoetius ٩ 


سر و د بازد هم ۳۹۹ 


پاسخ داد : ای‌پتر و کل پاکزاد »ای‌دوست گرامی» ابنك من مرد 
آخالی را خواهم دید که درپای من سرفرود آورند؛ چاره‌ای جزین 
ندارند . اما اي باترو کل مهر پروردة زئوس » بدو از نستور بپرس 
سالاری را که زخمی از کارزار میا ورد کیست ؛ پندارم ما کائون 
بىر اسکولاپ را شناخته‌ام : تتوانستم سیمای اورا ببينم ؛ زیرا 
بان که شتاب داشتند بان راه پیمابی خود پرسند با پروازی 
سر ابر دم ها و که شتی‌ها دوید درین هنگام آن دو جنگجوی که 
پیش‌سرايردة نستور رسیدند از گردو نه فرود آمدند . اورمدون» 
یر آخر آل پیرمرد » اسبان را بازکردء در همان دم سالاران درب 
خشك کردند یپرد اندر آمداد وور آنآ رام گرفتند . 
تندو س" را گشاده بود پیرمرد وی رااز آنجا آورده بوذ » ومردم 
آخائی باداش آنکه نشور در فرزانگی نگانه بود اورا نوی داده 
دودلد . مبزی فروزان که باه‌های لاجوردین داشت برای اشان 
چید» ودر آوندی ازمفرغ انگبین تازه و پیازی که تشنگی را 
برمی‌انگیزد و گل میوه دمتر؟ آورد. جام باشکوهی‌راکه نستور از 
سرای خود آورد » روی آن میز گذاشت ؛ جامی که ته آن دوخانه 
داش وار ستاره‌های فر وزان ] راسته شف د دود و حهاردسته داشت» 


Héramêde -۹‏ دختر Arsinoüs‏ کنیزاگ نتر ۲- دنو وه ۲ Tênêédos‏ 
از مچمما لجز ادر آسیای سیر ۴ Déêrmêter‏ خدای کشت رع وم او آز مود دعتر , دم است. 


۳۹۷ ابلیات 


برهر دسته‌ای دو کبوتر زرین دانه برمی‌چید ند . چون پر میشد » 
پیرمرد دیگری بجز او نمی‌توانست باسانی آثرا جابجا بکند : 
نستور رنج ابرده آنرا بلند میکرد . هکامد »که در زیبایی همانند 
الهه‌ای بود » باده‌ای شیرین و پرمایه درآن ریخت » با افزاری از 
مفرغ » ماست شیر بزرا بر ان افشاند » و آردی سفید برآن پاشید. 
حون این نوشاه آماده شد آنها را برانگیخت آ ثرا بنوشند . 
تفنگی بسیار خودرا فرو نشاندند و گفتگویشان رنجهای 
ایشان‌رااز مبان برد : ناگهان یاترو کل مانند خدابی در برابرسرابرده 
نمودار شد . نستورکه اورا دند برخاست: دست‌بهلوان راگرفت » 
باندرونش آورد » و واداشت سارامد . اما باترو کل تن در نمی‌داد. 
گفت : ای بیرمردمهر پرورده خدابان گاه آن نیس ت که ازآرامش 
برخوردار شوم » نمی‌توانم بپافشاری تو تن دردهم . مردی که اورا 
بزر کے می‌دارم » واز شور و بی‌تابی او هراسانم ء مرا فرستاده است 
از تو پرسم سالار زخمی که تو بلشکرگاه آورده‌ای کیست ؛ من 
خود اورا می‌شناسم وما کائون راهنمای مردم را می‌بینم . من شتاب 
دارم برای پر پله باسخ برم . ای پیر مرد » تو می‌دانی چه خوی 
سرکشی دارد و زود بی گناهان را هم سرزنش می‌کند . 
نستورباسخ داد: چراآآخیلوس دربارة کسانیازمردم 
آخائی که خونشان ریخته‌شده‌است این بی‌تابی را 
نیاق می‌دهد ! درشا که از همۀ دختی‌های ما ۲ گاه بست ! 
دلاورترین سالارما که از دور درهنگامه زحم ب‌داشته‌اند در 
سرابرده‌های خود خفته‌اند. دومد تیرخورده‌است » اولیس مانند 
آ گاممنون زخم لزه برداشته است : پیکانی زیر بهلوی اوریییل‌را 
شکافته‌است ؛ ومن همین دم این سالارراکه تری حجان شکاف 


للا لست ار 


سر ود بازد هم ۳۷ 


اورا آزرده‌است از کارزار آورده‌ام . اما آخیلوس باهمة خود بینی 
ودلاوری که دارد » دربارةُ تیره‌بختی مردم آخالی لم‌تر دل می- 
سوزاند ؛ با چشمانی هرچه بی‌بالاتر بدانها می‌نگرد. آیا چشم براه 
آست که حول بانداری ما سهوده باشد؛ کشتی‌های ما در کرانۀ 
دریادستخوش ا ش‌دشمن شود وهمة مارا روی‌دك‌دیگر سر بر ند؟ 
من دیگر آن نیروبی‌را که پیش ازین اندام مرا جان می‌بخشید 
ندارم . کاش مي‌توانستم باردیگر جوان شوم » همان نیرویی را 
که‌در جنگ بامردم‌الید! داشتم باز دست آورم) ابشان گله‌های مارا 
ربودند و من اینیمونه" بز رک » پر هیپرو کوس" راکه جایگاه او 
درالید بود از با در آوردم وبا تاراجی‌های گران‌بها باز گشتم. وی 
دربیثایش شبانانی که گرد آورده بود گله‌های خودرا باس‌می‌داشت 
که زویسی از دست من رها شد واورا زخمی‌کرد؛ ازیا درافتاد و 
شمانان بسار براکنده شدند . ما ازین کشت‌زارها خواسته بسیار 
ترعما بردیم » دوست گله » چه از گاو » چه ازمیش؛ چه ازخولدو 
چه از بز» صدوپنجاه مادیان بابال زرین که پیشترشان کر شیر خوار 
داشتند . ما شبانه این گله‌هارا پیلوس بردیم و پدرم از نخستین کار 
نسادان جوانی من کامروا شد وباشادی فراوان مرا پذبرفت. سییده 
دمان » بیکان کسانی را که خواستار خواستة خود بو دند از الىد 
فرا خواندند وسران ما آنهارا در مبانشان بخش کرد ند 1 زبراکه 
مردم اليد مارا بیدادگرخوانده بودند وازسرافکندگی که ازدیرباز 
آمدن هر کول هراس انز مارا دوحار آن کرده بود بهره‌مند شده 
نودند . هترن حنگاوران ما از سان رفته ودند ‏ از دوازده بر 


۱- :1:1 سرزمینی ازپر نان قدیم درساحل پلوپو نز هجوج ]| اد دلاوران 
الید Hypérachus ۳  .‏ 


۳۷۲ الاد 


دلاور نله تنها من مانده بودم ۽ آنها تابود شده ودند : وهمن » 
مردم البدرا که آرزوی جز جنك نداشتند گستاخکرده بود نما 
دشنام دهند . نله گله‌های زرا را با شبانانشان برای خود نگاه 
داشت ودر رار آن‌ها جهار تکاور نامبردار باگردو نة آنها دادکه 
می‌بایست درالید باك سه‌پایه برابر کندکه پاداش اسب دوانی‌ها 
بود وشاه اوزه! این اسبان را تگاه داشت و مير آخران آنها را که 
بسیار غمگین شده بودند باز گرداند . پدرم که ازین گستاخی ویم 
دادن او بخشم آمده نود بخشی ازاین تاراجی‌ها راگرفت و بداد 
خواهی بازمانده‌را بامردم خود پخش کرد . اما روز هنگامی 
که ما سر گرم این بخش کردن بود؛ د دراد رود دبوار های خود 
برای خدابان قربانی‌های‌بزر لے می‌کردیم ؛گروه فراوانی از مردم 
الید دوباره نمادان‌شدند ولشکر مانو گرد نها آوردند: درمانشان 
دوبرادر مولبون" بودند ؛ اما هنوز کودك بودند وتازه آغاز کرده 
بودند به یشامدهای کارزار خوی بگیرند. شهر تروئس" برفراز 
تپه‌ای نزديك کرانة دوردست الفه* که مرز سرزمین شن‌زار پیلوس 
باشد ساخته شده‌است 6 انرا شهر ند کر دند و بی‌تاب بودند زود 
خاکتر کنند . هنگامی که از دشت ها ميگذشتند آننه دوان مد 
و شبانه مارا خر کرد که سلاح برداريم. بانگ‌وی در پیلوس‌مردمی 
راکه کم دل بودند وشورحنك داشتند گرد اورد. نله بهوده مارا 
از سلاح برداشتن باز مداشت وتکاوران مرا ازچشمم پتهان ميکر د 
ومرا جوان‌تر از آن می‌بنداشت ت که باخطر رویرو شوم . مد ی که 





۱ - رورش پادشاء اليد ۲ - Molion‏ نام این دو برادد Eufyte » Gtéate‏ 
بوده وآ تهارا پر پوز ئیدون می‌دانستند ومی گفتند که يك‌تن و دو سر و چهاد دست داشتند و 
دوین‌تن ودند و هر کول بحیله برآ لها چیره شد ۲- موونمبین.. .۰ ۴ عغطماھ دودی 
متبرك در [درکادی و اليد که پزر لگ ترين دود پلوپرلر بود . 


سرود بازد هم TY‏ 
گر دو نه ندا شتم درمیان گردونه‌ها خودنمایی کردم؛ آتنه بدین گونه 
مرا بسوی دشمن برد . نزديث آرن' انجاکه مینیاس" روبدریا 
روانست » جنگاوران ما چئم براه سپیدهددمان ودند » در همان 
هنگام که دسته دسته لشکریان درآنجا بما می‌پیوستند . ما باهمة 
سیاهیان خود از آنجا رفتیم» و چون آفتاب بان راه‌نوردی خود 
رسد ما بکرانه‌های فرخندةه آلفه رسپ‌دم. آنحا برای زئوس 
قربانی کرد ر بم»يك گاو نر یرای پرو رد گاررود؛ دیگری برای‌بوزتیدن» 
بک گو سال ادف رامناشده برای‌پالاس جنگاور؛ وهريك درجایگاء 
خوداندك خوراکی‌خورده بی‌آنکه سلاحرا ازخود جدا کیم در 
گردا گرد کر انه رودخفتيم. مردم اليد ماده بودند دیوارهای‌را که 
؟ دا گردشان نود وبران کنند که نا گهان بانك ارس دیثام‌رسدم 
وتازه آفتاب بالای سرشان دمیده بود هما زوس و آنه رابرزبان 
۳ و کارزار کردیم . دربن هنگامه پیش از همه من جنگاوری 

را سرنگون کردم و تک راتش را گرفتم ؛ وی مولیون" داماد اوژه 
وشو هرا گام زساروی بود که سودهای همه گیاهانی‌ر | که زمین 
می‌برورد می‌دانست. جون پیش می‌امد من‌زو بین باوزدم؛ درشن 
غلتد : من بگردونهة وی‌جتم ودر پیشابیش لشکریان پر گشادم. 
مردم الید تا دید ند سر کردة بی‌با کی که فرما نده گردو نه‌هاشان نوداز 
پا درافتاد از هرسوی گریختند : من چون توفانی درپی ایشان‌تاختم 
و بنحاه گردو نه ازنشان گرفتم که مريك دوجنگصوی سرنشین 
داشت وزوبین من ایشان را فرو گرفت و خاك را بدندان خابیدند . 
من دوبرادر جوان مولیون را هم ازپا درآورده بودم اگرپدرشان 


-٩‏ عوشتش شهری دد قر یعیلی ¥— Minyêe lı Minyas‏ رودی دد قر یقیلی 
Agamêde - ۳ Muliou -۳‏ 


۳۷ الاد 


وزیدون گردشان‌را از ابری تارفر ! نگرفته‌بود ۰ باآین‌همه‌ز توس 
این‌سروزی‌را بهرة ما کرد : ماگردونه‌های خودرا از ميان دشتی که 
پرازسپر بودراندم» همه‌جا تخم م رگد افشاندیم وسلاحهای باشکوه 
ددست آوردی» تا آنکه بشخم‌زارهای نویراز! نزدداث تخته ساف 
اولتی" و تپه آلزی" رسيدیم وآتنه لشکربان مارا در ۲نجانگاه 
داشت. آنجا بازپسین کسیراکه کنتمذاشتم. جتگاوران س 
نگاو ران خو درا خویيی حکان سلوس بر دند ٤‏ و درآ تجا همه‌فر باد 
هلهله برای زئوس از خدادان و نستور از آدمی‌زادگان برداشتند. 

اگر راست باشد که مرا از بهلوانان بشمارند > بیش‌ازین من 
بدی ن گو نه هنرنمابی کردم. اما آخیلوس می‌خواهد تنها ازدلاوری 
خود برخوردار شود : من ین دارم روزی که همه لشکردان‌نابود 
شود اشك خواهد ریخت . ای‌باترو کل گرامی ؛ انحا فرمانی‌راکه 
منوسیوس"* بتو داد : روزی که ترا بفتی درپی آ گاممنون فرسناد 
بیادم میآو رم > من و اولیش فرزانه در کاخ پله بودیمء از همه مردم 
آخائی لشکربانی گردآورديم و سخنانی راکه پدرت بثو می گفت 
شنيديم . چون باین کاخ رسیديم متوسیوس و ترا نزد آخیلوس 
ديدم » پله بزرگوار در جهار دیوار سرای » اندام گاو تری را که 
برای خدایی که تندر وی دل می‌رباید قربانی‌کرده بود و بر آتش 
می‌نهاد ؛ جامي زرین ندست داشت وباد ارغوانی را حون سل 
برروی آن یاز می‌براگند . در همان هنگام که شما سور را آماده 
می کر دید ء ما بردرسرای بدیدار شدیم . آخیلوس شگفت زده به 
بدیرابی ما دوید » دستمان راگرفت » وحون مارا باندرون برد » 





Bupa -٩‏ شهري دد آلید ۲- nie‏ رشته کوهی درمیان الد و آخائی 
۳- اوغا ووستایی و تیه‌ای در الید ۴ و۳۵00 پسر Acro‏ و پدر پاترو کل 





سرود بازدهم Y2‏ 
مارا بنشاند ؛ بهترین بخش سور را ہما ارزانی داشت و با همة 
خوشرویی‌ها که با بیگانگان می کنند مارا پدیرفت. درپایان خورالكه 
من بسخن درآمدم واز هردو شما درخواست کردم دریی ما روان 
شودد. شماشوری‌دربد برفتن‌داشتید و این راهنما یی خردمنداله‌ایست 
که‌دو بدرشما کردند . يله پبررا رانگخت که همواره ارزش 
خودرا آشکار کند وبدین گونه برهمه لشکر برتری جوید ؛ و 
منوسیوس بتو گفت : ای‌بسرمن ؛ آخیلوس در بزر گزاد گی برتو 
برتری دارد اما تو در سالمندی ازو برتری ؛ او در زور وارجمندی 
از نو سشست؛ اما باتست که رای‌های سو دمند ناو ندهی » راهنماي او 
باشی » هرگز اورا بخود باز نگداری ؛ چون سودی راکه از 
سرفرازی می‌برد باو بگویی سخن ترا خواهد شنید . سفارش های 
پیرمرد چنین بود» تو از یاد بردی . امروز با آخیلوس دلاورسخن 
نگوی » تکوش اورا نرم کنی : کسی چه می‌داند که بباری خدابی» 
انګ تو در دلاو کار گر نمی‌افند؟ زبان دوست وفاداری مردم‌را 
راء‌می‌کند . اگرنهانی ازپیش گو بی‌دالك داردہ اگر مادر بز ر گزادش 
فرمانی از سوي زوس باو داده‌است ؛ ترا شرسند بامردم تسالی 
کارزار کنی ه تا بودن تو در‌جا مارا گشانشی باشد. نها سلاحهای 
باشکوه خودرا بتو بدهد که باآن بمیدان کارزار روی : مردم‌تروا 
حون بندارند که این بهلوان را می‌ینند دست از تاخت وتاز 
می کشند؛ و مردم داور آخالی در کران و برانه‌های خود » دم‌تازه 
خواهند کرد ؛ تنها يك‌دم آسایش نیازمندند . چون بالشکریان 
تازه‌دم برسپاهیان ی که‌ازخستگی ازبادرآمده‌اند بتازنده‌تنها فر باد 
های شماایشانرا مشت‌سرایرده‌های ما تاخندق آنها خواهد راند . 


۳۷۹ ابلیاد 
۱ ۱ اين سخنان دل یاترو تل را سخت درد آورد 
اترو کل نرد اوریییل ازسرایرده سرون رفت» وحون شتاب داشت 
۳ واشته‌است ۳ ي رکه ¥ و ۰ 
ود با خیلوس سبو ندد درسر اسر کرانهدو بد. حول 

مب ۳ 

فك شتاب از ترایز ذشتع ای بادشاه اتاله! 
مسگدشت» واز مدان همتا: ی که در آ نها داد مردم را مدادند و 
درآنجا برستشگاه‌هایی برای خدابان ربا کرده بودند گدشت 
اورییل » بر با کزاد اومون ؛ بدیدار او آمد . جون تیری راکهاز 
آن زخمی شده بود در زیر بهلو داشت باباهای سست ؛ خود را 
۱ کارزار بر مسکشیده 4 حوی ازاندامش روان نودوحونی 
اور ون ورا دید دش برو مخت ۽ وگذاشت ده ودرا 
رز بان آورد واین سخنان از لبانش برون آمد : 

آه ! ای سران تیره‌بخت مردم آخائی ؛ باری می‌بایست شما 
در درایر شهر تروا؛ دور از دوستان و زادگاه خود » دستخوش 
حانو ران درنده شود اما » ای اورییل دلیر ؛ سخن نگوی : ]با 
بازهم ی در برابر هکتور هر | س‌انگیز تاب 

اویل سم دا ای پاتر و کل پاکزاد » دیگر مردمآخائی 
را روی رهابی نیست. ؛ می‌روند خودرا بکشتی‌های خود پرتاب 
کنند . جتگاوران ماکه مش‌از همه دلاورشان را سست مبکردند 
درسرایرده‌های خود خفته‌اند »گرفتار تیرها وزوبین‌های مردم‌تروا 
هر رند که هردم بر خشمشان افزوده می‌شود . اما مهر بورز وحان 


ithaque —'‏ جز یر ه‌ای در دریای یونان و قلمرو او لیس 


سر ود باز دهم TYY‏ 


رها کن » چون مرا براپرده‌ام ببری این تیر را بېرون کش» 
تخر ما ی ی بشوی وافزاری سازگار برروی آل بنه : 
آخیلوس له شیرون | دادگرترین سا تتورها" اورا گاه کردهاست 
این هنر را نو خواهد آموخت . از دون که درمیان ما بدی کار 
ورزیده‌اند ماکائون زخم برداشته » خود چشم براه باوری جرهم 
دستیست» نردیاك افتی‌های خود خفته‌است » پودالر هنوز بیشا- 
بیش لشکربان در کارزار است 

پاترو کل پاسخ داد: سرنوشت ماچه خواهدشد ؟ ای‌اورییل 
حگو نه می‌توان ازین همه درد حان بدریرد؟ حون آخیلوس فرمانی 
نمن داده‌است » میشتا بم پاستخ نشور راکه پاسبان وفادار مردم 
آخائیت برای او ببرم : با این همه نمی‌توانم‌ترا رها کنم وخطری 
که تو در آنی در خور آنست له زود باتوباری کم . این نگفت» 
وزیر بازو وسینه این سالار راگرفت و اورا بسرآپرده برد . غلامی 
پوستی برزمین گسترد ؛ پاترو کل اورپیل را برآن خواباند. تیرتیز 
وجان‌ستان را بادشنه خود برید » خون زخمرا با آبی نیم گرم 
شست» رشه تلخی راکه بادست خود له کرد ومی‌باست درد را 
فرونشاند برروی آن گذاشت . زخم خشك شد » خون دیگر روان 
تشد ودرد فرو نشست . 


. یکی از سانتور های تسالی که دارو هایی باسکولاپ نشان داده بود‎ 1۳08 -٩ 
۳ توادی أ مر دم رحشی, که شفیده د اشتتنه دز :سا ای اتك و لیم بد نخان آدعی‎ Lentautes ل‎ 
. ثیمی دیگر اسبست ۳ ۳۵۵1:۲6 پسر اسکولاپ پر شاك اشکریان آغائی‎ 


سر ری دوآزدهم 


لخت شرحی ذربارة این هست که در آبنده فوبوس و بوزلیدون خشم 
می‌آورند ودیواری را که مردم آخالی ساخته بودند ویرآن می‌کنند ۰ سپس 
شرحې هس ت که چگونه مر دم تروا آعاده شدند بخندق وباروی مردم آخالی 
بتازند - آزیوس در حله‌اي که بیکی از درو ازه‌ها گرد بدو تن از لابیت‌ها 
بر خورد که رادرا برو ترفتند و گروهی از مر دم تروارا کشتند . بولیداعماس 
گوشیبد هکم و را از حملة دلپرانه بدیوار باز دارد ٤‏ وی‌پایرفت وبدانب 
سوي تاخت . بر آدران آژاکی لشکربان وا بدقاع برانگیختند ۰ ساریدون 
بردیوار حمله کرد و سرانجام بذین‌گونه مردم تروا دیوار را از مان 


بر دآشتتل ۰ 


سرود دو آزدهم 


در همان هنگام که اورپیل پر منوسیوس 
دم آخا در سرابرده ؛ ابن بهلوان زخمی‌را برستاری 

2 ی می کرد » جنگاوران دسته دسته سرگرم کشتار 
ودند . اما گودال مردم آخائی و دیواری که برای دور کردن 
دشمن از کشتی‌ها ساخته بودند می‌باست بزودی حندان در یناه 
نداشد: این بارورا که‌ساخته ودند صد فردانی پر هابرای خداو نداد 
نکرده بودند تا کشتی های خود و تاراحی های گران بهای خود را 
یناه بدهند . ابن کار را بی‌دستوری خدایان کرده بودند : ناجار 
می‌داست اندلك زمانی بابدار بماند . تا همکتور زنده بود و آخیلوس 
خشم اورا بچیزی شمرد و برجهای ابلیود از پا در نیامد » این‌دیوار 
بسار بز راگ نیز بایدار ماند ۽ اما چون همة سران ارجمند تروا 
بگور رفتند و شمارة دار از مردم آخاثی نابود شدند و دیگران 
از مر لك جان بدر بردند» چون ابلیون باخا کستر یکسان‌شد » ومردم 
آخائی با کشتی‌های‌خودبزاد گاه دلفریب خوش باز گشتندپوزئیدون 
و فو وس همدست شدند که ابن دارورا ویران‌کنند . همه رودهایی 


ویر ان شلت دبو ار 


۳۸۲ ۱ اىلیاد 


که‌ازفراز ایدایدر با می‌ربزنده» رزوس"! هیتاپور؟» کارز» رودیوز؛ 
گرانك ازپ" وسکاماندر خحسته وسیموئیس" شنیدن بانګ این 
خدابان باشتابی ناگهانی خودرا بدشت پرتاب کردند ودر آنجا آن 
شبه سیر و خودوبازماند گان نمه خدابان لز بر خا رفتند. روز 
رئوس این آبهای سرکش را از بستر خود بازگرداند و آنها را 
باهم بپای دبوار غلتا ند ۽ زوس سیلاهای دراز از آسمان فرستاد که 
بزودی آنرادر درا فرو برند ؛ و بوزئیدون خودسه شاخه ددست 
این رو دها را راهنمایی کرد » درختان بلوط و تخته سنگ‌ها وبی‌های 
دیوار را که آن همه در ساختن آن کوشیده و رنج برده بودند با 
نبروی خزابه‌ها با خود برد» کرانة هلون تندرورا هموار کرد و 
سراسر آنرا از شن پوشید واثری ازین ساختمان بزر ك بجای 
نگداشت 4 سسس رودها را و اداشت سترهایی که‌خر اه های 
دلیذبرشان درآن روان بودند باز گردند . 

اندیثه فوبوس و پوزئیدو روزی می‌باست 
چنین بر آورده شود . انك تش کارزار توآم با 
فربادهای خشم در گرداگرد این دیوار روشن 
شده بود و تیرهای برجها در برخورد با زوبین ها بانگی پرهیاهو 
می کردند . مردم آخائی » که گوثی دست زئوس برآنها می‌خورد » 
باروهای خود پناه برده بودند و در آنجا در را بروی خود بسته 
بودند »در هر گام از برخورد باهکتور ؛ این جنگجویی که همه را 
می گریزاند » می‌ترسیدند . بااين همه هکتور که همواره هراس- 
انگیزتر ود با سر کش ی گردبادی بیش می‌آمد . تدان گونه که 
Heptapore 1 saa ıa gags Rhêsus 4‏ دود دیگری درتروآد ۳۵96-۳۲ 


رود دیگری ددتروآد ۴ Rhodiuse‏ با Rhodios‏ دودی دد تروآد Grranique Û‏ 
با ۱ 
رودی دیگر در شروآد ‏ لش عمغیعر ‏ کب تما5 دودی در ترو آد .. 


مر دحتر وا آماده‌اند 
بدو ار بتاز ید 


سرود دوازدهم TAY‏ 


گرازی با شیر یکه چشمان دلدوز خودرا میگرداند» خودرا بسیان 
شکار افکنان وسگان آ نها می‌اندازد » شکار افگنان گرداگرد خود 
چهار گوشی فراهم می‌کنند و آنرا از تیرهای ابرآسای خود می- 
یوشانند ۽ دل دخشندة آن جانور از آن نگران يست » هیچ در 
اندیشۀ گریختن نیست ؛ دلاوری جانش را خواهد ربود ؛ در هردم 
مسکوشد رده شکار افکنان‌را ازهم بدرد » در هر تاخت و ازش 
شکار افگنان ردفخودرا بازیس‌می‌بر ند؛ بهمان گونه‌هکتور ازهرسو 
خودرا بمیان می‌انداخت » مردم تروا رادل می‌داد که خودرا بدان 
سوی گودال بندازند. تکاوران‌پرشورش دل‌این کاررا نداشتنده 
در کران این حانگاه گشاده وژرف که بیمودن و گدشتن از آن خطر 
داشت » شیهه‌های بلند می کشید ند » زیراکه از دوسوی و سراسر 
در فراز آن برتگاهی بودکه بشه‌ای از میخهای تبز در آل روبده 
بود وباروی هراس انگیزی بود و تکاوری که گردو نه‌ای‌را میکشید 
تتوانست در آن‌فرو رود. پیادگان پرشور می‌خواستنداگر شکست 
نخورند اين ندهارا بشکنند که پولیداماس۱ که درکنار هکتور 
ایستاده بود لب بسخن گشود و گفت : 

ای هکتور » و همة شما » ای سران تروا وهم پیو ندان» اینکه 
ما اسان برشور خودرا می‌رانیم که ازینگودال بگذرند بی‌باکی 
کورکورانه‌ایست»این گودال برازمیخست ودیواری دربیآن هست 
که نمیگذارد گردونه‌ها در آن اندر شوند) برد کردن بیاری آنهاهم 
در مان گودال و دنوار که جانگاه تنگست و زخمهای حانگاه در 
آنجا در کمین ماست کمتر خطر ندارد . اگر خدایی که بانگ‌تندرش 
راشنيديم درخشم خود کمر بنابودکردن همة مردم آخائی‌بسته‌است 





۱- ۳۵۲32۵5 پمر پانتوئوس ومودنجج۳ از دلاوران تر وا . 


A‏ الباد 


و می‌خواهد مردم تروا را برهاند من بیش از همۀ ماها خواستارم 
که در همین دم خواست خودرا بکار برد و دشمنانش بر افکن د گی 
دور از کانونهای خود نابود شوند . اما اگر ارزش خودرا بباری 
گیرند » مارا دوراز کشتی‌های خود برانند » اگر گردونه های ما 
در گودال زرف درمانند» شاد یك تن از ما در ین باز گشت دلاوری 
ابشان جان بدر نبرد تا مردم تروا را از شکست‌ما آگاه کند. پس | 
هیر آخران ما اسان رادر کنا رگودال مور وان ی رد 
آخائی مر گے خود زديك شو ند ان تاخت و تاز راد تال نحو اهند 
کرد . 

پولیداماس چنین گفت. هکتور این رای را پسندید» باسلاح 
از گردونة خود بزبر جست : مردم تروا پیروی از هکتور پاکزاد 
از گردونه های خود جستند . همه میرآخران خود دستوردادند که 
خردمند رهسار شد‌ند؛ شمارة آن دسته ازهمه یشتربود ویی‌ا کتر 
نود ند وشو ری سشتر داشتند که بس‌از افنندن بارو نرددك کشتی‌ها 
برد کنند . سبریون همراه این دوسر کرده بود » زرا که هکتور 
گردونة خودرا بمیرآخری که کمتر دلیر بود سپرده بود . پاریس » 
آلکاتوئوس! و آژنور درپیشا پیش دستة دوم‌انگشت نما بودند.دستة 
سوم‌بفرمان دوپسر پریام » هلنوس" ودئیفوب" بودند و دئیفوب 


۲۱۶۱6۳۵5 سب‎ ۲ Hippodamie و شوه‎ Esyête yy Alcathols — 1 
. Déiphobe ~f 


سرود دوازدهم ۳۸۵ 


در زیبائی با خدابان هم چشمی میکرد . آز یوس" یکی ازپهلوانان 
نز ديك ابشان نمابان بود : آزیوس يسر هیر تاس "که تکاورانی 
دارای رئآثه زرین فروزان و اندامی لندکه در کرانه‌های سلئیس" 
پرورده شده بودند اورا از آرسیت؛ بمیدان کارزار بردند . انه ٤‏ 
بازماندة دلاور آنکیز» راهنمای دستۀ دیگر بود ؛ باور او دو پسر 
آنتنوره آرشبلو ك و آ کاماس" بودندکه در کارزار هنرمند بودند. 
سرانجام ساریدون فرمانده دسته‌ای از هم بو ندال ناممردار نود و 
گلو کوس و آستروبه* باور او بودند؛ وی در دلاوری برهمة آنها 
برنری داشت . این لشكر ان که سبر با خودداشتند با شوری مردانه 
بسوی دشمن پیش می‌رفتند . چنان می‌نمود که مردم آخائی دیگر 
نمی‌توانند با اشان برابری کنند و بزودی خودرا بکشتی های خود 
خواهند انداخت . 
هم‌مر دم‌تروا وهم‌پیو ندانشان اندرز پولیداماس 
را پذبرفته بودند؛ تنهاآزیوس ؛ پسر هیر تاسس 
وسالار ناماور دسته‌های خردتر ؛ تنوانسته بود 
دل ازاسان ومر آخور خود ردارد واایشان سوي کرانه می‌دو ند. 
مرد بی‌باكك ! این اسان واین گردونهکه وی ابن همه بدان‌می‌ناز ده 
اورا ازمر گك نخواهند رهاند واورا ناسون باز نخواهند گرداند.: 
سرنوشت گرد وی را از ابری تار خواهد گرفت واز نیز ابدومنة 
بزر آد از با درخواهد آمد . وی خودرا نوی مره الداخت 4 
که مردم آخائی با گردونه‌های خود بپربشانی پس می‌نشستند و 
شتافت بدروازه‌ای برسد که لت‌های باز آن کنانی‌راکه سنوی 


آزیوس بلاپیت‌ها 
بر می کو رد 


%— ناج ار ۰-۲ ۳37۲۲۵۰۵5 ۳ 5۱۵۱5 ازرودهای تر وا Arsibe f‏ ان 
شهر غاي قروا ۵ -  Archiloque‏ *- هاوگ ¥ Astéropée A  laucus‏ 
آزدلاور آن پگو نی . 





۳۸۹ ابلیاد. 


کرانه می گر دختند یناه می‌دادند . انحا مخودخواهی غره شد » 
تکاوران خودرا راند و لشکربانش در بی او رفتند و هوارا از . 
فر دادهای نز خود شکافتند » امسدوار بودند که مردم آخائی ازین 
برخورد دکشتی‌های خود بگر بز ند» ان اميد ی‌خردانه نود ! 
یاسانان‌درو ازهدوجنگاوره بازما ندهخو دی نژزادیرخاشحوی 
لا یست‌ها! دو د ند. نکی ازا نها یو لیو تس" بی‌باكت» سربیر ولوس" 
ودیگری لئو تنه هبانند آرس مردم کش بود . بردراین دروازه‌باند 
حای گرفته نودند و مانند دو درخت لوط بودند ه که برفراز کوهی 
بیشانی برآسمان می‌فرازند و ریشه‌های فراوان در سینة زمین فرو 
بر ده‌اند و ناحاودان یادها و توفانهارا خرد می‌شمار ند. این‌حنگاوران 
بازوهای لاغر خودرا گستردند وبا پابی استوار در کمین آزیوس 
بودئدکه یش می‌آمد . هنگامی که آزیوس » اامن؟ واورست؟ 
ساری ۲ کاماس ۾ تو ون" واونومائوس ۸ که همه سیرهای سوزان 
خوذرا برافراشته بودند ؛ بالرزه‌های هراس‌انگیز بسوی دروازه 
می‌دو بدند ۸ آن دو بهلوان که در جای خود آیستاده بودند مردم 
آخالی را دل دادند که از کشتی های خود باس دارند . اما حون 
مردم تروا را دیدند که از هرسوی خودرا بسوی بارو می‌اندازند و 
مردم آخائی با فربادهای برهراس می گربزند » خودرا از دروازه 
سرون انداختند و مانند دو گراز سر کش جنګ کردند » که در کوه 
بی‌آنکه باکی داشته‌باشند درکمین سگان وشکارافگنانند تانز دیك 
شوند ؛ وناگهان خود را بکتاری می‌کشند » درختان را گرداگرد 
خود رشه کن می‌کنند و بان برآواز شاخهای خود را نگوش 


]1۵ مردمی از سرزمین تسالی ات Polypoetês‏ ۳- 11۳05 ز۳ 
¥— ناج و1 ۵- و2۳[ Oreste —F‏ ۲ دوم بر Cenomaüs‏ 


می‌رسانند » تا آنکه زخمی کاری زندگی آنان را بایان رساند : 
همان گو نه ابن‌جنگاوران که رو بينة فروزال سیته‌شان‌را می‌پوشانید 
و ازضربت‌هایی که از هرسو بدان می‌خورد بانگ‌می‌کرده بادلاوربی 
ستی اپذیر جنگ کردند وپشت گرمی آنها بشکربانی بود که از 
بالای دیوار باورشان بودند وبارزش خویشتن بیشتر پشت گرم 
بودند . مردم آخابی برای اینکه جان بدر برند و سراپرده و کشتی- 
های خودرا که از دربا می‌گذشتند پناه بدهند از بالای برجهای 
خود سنك می‌انداختند . بدان‌ گونه که حون گردادی سخت 
ارهای انوه را بحنداند و از بالای آسمان آنها را براگنده کند ه 
تک رآ فراوان و تندرو دشت را در می‌نوردد ؛ همان گونه سنکها 
وتیرهابی که مردم آخائی ومردم تروا می‌انداختند سیل‌وار پراگنده 
می‌شدند : از خودها وسیرها » جون سنګ‌های زرك آساب که 
با نها بر می‌خورد » بانگی بلند و مر له زای برمی‌خاست . 

آزیوس از دیدن این همه دشواری فر بادهای خشم رانك » 
وبزانوی خود زد و با آهنگی نفرت زده گفت : آیا توهم خدایی 
فریب دهنده‌ای ؟ هرگز نمی‌بنداشتم که مردم آخاثی ؛ با همة 
دلاوری یبا کانه که دار ند » توانند در برایر زور بازوی شکست 
نایذیرما تاب آورند . اما جه میتوال کرد ! ازخرمکسها وزنورهابی 
خشمگین هراس انگیزتر ند که لانة خودرا در راهی بر تگاه‌ساخته‌اند 
واز بناهگاه سان تهی خود برتخته سنگها دور نمیشوند » بافشاری 
می‌ورزند که دشمنان خود را راند و در راه جایگاه خود و 
بازماند گان خود بجنگند ؛ تنها این دو جنگاور با ما سرلحاج دار ند 
که اس دروازه‌ها را بدست ما ندهند ء تا آنکه جان سمارند با 
پیو ندی بستانند . این بگفت ؛ وزئوس که می‌خواست هکتور درین 


۳۸۸ ابلیاد 


روز سرفراز شود در برابر این زمزمه‌های بیهوده کر بود . 
شور جنگاو ران گردا گرد دروازه‌های دنگر همین اندازه‌ود. 
کاش می‌توانستم حون یکی از خدابان همه کارهای نمابانشان را 
برشمرم ! در سراسر دیوار تش جنك ازدوسوی باخشم برافروخته 
بود. مردم آخائی » داهبه دردی دل شکاف که داشتند » در دلاوری 
نستو انند :| گستاخی ابشان باری کنند . 
نشان مي‌دادند . بولییو تس هراس‌انگیز » بسربیر توئوس 4 نيزة 
خودرا از مان خودروسن که این‌سالار را ببهوده یناه می‌داد 
سرنگون کرد درهمان هنگام للونته » بازماندة » شایستة آرس» 
بپر هیپوماکوس* پسر آ تتیمالك* زد» اورا از پای در آورد و لیم نیز 
خودرا فروزان کرد خودرا در مان رده‌ها افگنده بر تتبفات! زدء 
اورا پشت روی شن خوابانید ومنون" » ايأمن واورست راکشت 
که روی يك‌دیگر افتادند و بهم انباشتند . 
هنام ی که اندو جنگاور سازما نده‌هاي فر وزان 


هکتور از شیدن دست می دافتنده حوانان که فراوان‌تر ویرشورتر 
۳ ون پنسا ۰ ۰ به ۱ 

_ بودند وباگرمی بیشتر خواستار آن بودندکه 
سر لاز می‌زبد 


دبوار را و رال کنند و کشتی‌ها را دستخوش 





Hippoınachus — ۴ Pylon — ۳ Qrmène — Damasus — ٩ 
Menon ~¥ Antiphate —F ۸1۱۱۱] 36۱15 —$2 


سرود دوازدهم ۹ 


نا گهان هراسان رای زدند ودر کنار گو دال استادند . آماده نودند 
از آن بگدرند که جیزی شگرف در جشمشان نمودار شد . هسابی 
دربالای ايرها بال می‌زد » ميسرة لشکر را بشگفت آورد »> اژدهای 
بزرگی خون آلود در چنگش بود »که هنوز دم در م ی کشید ؛ دست 
از کشسکش برنمی‌داشت ویس از می گشت و گردن رباندة خودرا 
می‌زد : همای » دردی سخت می کشید » علعمة خودرا انداخت 
که در میان لشکریان افتاد و در همین دم هوا را از فریادهای خود 
شکافت و برروی بالهای باد در آسمان نایدید شد . مردم تروا 
ازددن این ادها که سرایا لکهای سربی رنك داشت وفال شومی 
بودکه زئوس فرستاده بود از ترس لرزدند . آنگاه پولیداماس 
رو هکتور بی باك کرد و گفت : 

ای برادر ء هرحند که درانحمن‌ها باخشم سودمند رین 
رابهابی راکه می‌دهم اروا مدای دی | ۹ ازمیان مردم برخاسته 
است نه‌درین آنحمن‌ها و هدر میدان کارز! زار تباید راستی را یاتمال 
کند تا بتوانايی تو تن در دهد ؛ پس من آنجه را که درخور ان 
پیشامدست براستی خو اهم گفت. ۱ زاینکهبرویم برسر کشتی‌ها بامردم 
خا ی زدوخورد کنیم خودداری کن .گر اید فالی ر | که هم‌اکنون 
هنگامی که همه‌شورا نرا داشتند از کودال نکد رند تیان شد اور 
نیم سر فوشت یکه در کمین ماست يشت" تدان گو نه که آن‌همای 
دربالای هوا بال میزد» میسرة لشکو را شگفت زده کرد » درچنگال 
خود ازدهایی بسیار بز راك را می‌فشرد که خون آلود و نیمه‌جان 
بود » پیش از آنکه آرام بخرمن‌گاه خود برسد آنرا رهاکرد و 
تنوانست آنرا برای بچگان خود برد ؛ بهسان گونه هنگامی که 
کوششهای خودرا بهم بيو ندرم ودروازه‌ها ودبوار مردم آخائی را 


یر سس 


.۳۹ ابلیاد 


سرنگون کنیم » هنکامی‌هم که لشکریانش از پیش ما بگر یز ند م ما 
از لب کرانه‌ها از همان راه که آمده‌ايم باز نخو اهیم گشت » سباری 
از مر دم روا را درآ نحا خواهیم گداشت که مردم آخائی برای 
بتاه دادن کشتبهای خود در نرد کشته‌اند . هربیش گوبی که دررشتة 
بیشگویی را رو ا خواهند شمرد . 

هکتور نگاههای پرشر اربروافگندو پاسخ‌داد: ای بو لبداماس» 
از سخنان تو بیزارم؛ من اندرزی که دلیرانه‌تر باشد از تو چشم 
داش . اگر سخنان تو اندشة ترا درست می‌رساند » خدابان 
اکنون خرد را از تو ربوده‌اند . نو می‌بنداری که نوبدهاي زئوس 
تندرانگیز راه این نویدهایی راکه با نشانه‌ای ناپذیرفتنی توا م کرده 
مرغانی‌راکه بالهای تندرو خودراگشاده‌اند راهنمای خویشتن کنم! 
یرو از آنها بچه کار من می‌خورد ‏ خواه راهنمایی آنها بسوی راست 
باشد که آفتاب از آنجا می‌تابد وخواه بسوی چپ که در آنجابتاریکی 
فرو می‌رود ! ما پیرو فرمان زوسیم که برخدابان وبرآدمی‌زادگان 
فرمانرواست . هترین قال انست که در راه زادگاه خودکارزار 
می‌ترسی ؟ اگرهم همه دربرابر کشتی‌های دشمن تن بم رك بدهیم ٤‏ 
تو که از خطر باك داری وچندان تن بکارزار نمی‌دهی» مترس که 
در آنجا نابود شوی . اگر بااین همه تن در نمی‌دهی که در پی ما 
بای » با اينکه می کوشی با سخنان خود دلاوری برخی دیگر از 
جنگاوران را سست‌کنی » من بتو فاش می گوبم که چون این يزه 
بتو بخورد » نمی‌توانی از مر کے برهی . 


این بگفت و هماندم پیشاپیش لشکر ان خود بر اه افتاد ء که 
فریادهای هراس‌انگیزراندند و دریی او رهسیار شدند. زئوس » 
آذرخش بدست » از فراز ابا باد سر کشی را دمید که بسوی کشتی‌ها 
روان شد و گردیادی از غبار برآنها افشاند . این خدای دلاوری 
مردم آخاثیر | سست‌کردء درهمان هنگام‌یشت گرمییی و بزر گواربی 
دردل هکتور ومردم تروا جای داد . ازین شگفت‌کاری‌ها واز 
بی‌بروابی خود دلیر شدندو کوشیدند دبوار گشاده‌را درهم شتنند. 
کنگره‌های برجهاراکندند ه تیرهارا زیر افکندند » حجان بناه‌هابیرا 
که در پیشاییش بود» ویرروی بی‌های استوار برای پشتسانی‌بارو 
ساخته بودند » با اهرم سست کردنده آنها وا بنیروی خود سست 
کر دند و کوشبدند بزودی راه کشاده‌ای باز کنند . اما مردم آخائی 
هنوز در حایگاه خود استوار ودند 4 ورده‌ای از سی‌ها در بای 
برجها فراهم‌کردند » ابری از تیر برسر مردم ترواکه درپای دیوار 
بیش می‌رفتند فرود آاوردند . 
۱ دوبرادر آزاکس که از برجی برج دیگر پر 
برادران اڑا کں می گرفتند» از هرسوی شور جنگاوری مردم 
کا ا بای را رانید دل یکی را تی 
7 بدست می آوردند واگر دیگری را می‌دیدند 
که دست از حنت می کشد اورا سرزنش برمی‌انگختند و مسگفتند: 
اي دوستان » شما که امتان یش از دیگران برده می‌شود » 
وشما که نها جایگاه دوم را دارید وتا جانگاه بازیسین فرود میا نید 
( زیرا دریغا ما همه درکارزار همان ارزش‌را نداریم)» شما می‌دانید 
این روزیست که همه می‌توانید در سرفرازی انباز شوید و باید 
کوششهای خودرا مك دیگر پیوندید . پس ابد هیچکس از فرباد 


۳۹۲ ابلیاد 


های جاتکاه تترسد وبهوده بکشتی‌های ما یناه یرد . بهترآنست 
از باروهای ما رو روید؛ وغمه بایکدیگرهم آوازشویدويلشدیگر 
اند و تا دیوا رهایش اورا دنال کند . 
بششدن بانگ نلند این بهلو انان ردلاوری مسر خی 
ااه تگرگی از : سا که | ز داث‌سو_برمردم آخائی 
سوی ی دیگر برمردم تروا فرود می‌آمد ؛ با بانک‌بسیار یبای 4 در 
هوا بيك دیگربرمی‌خورد ؛ درسراسر دبوار هیاهوبی هراس انگیز 
شمال را فرو کش می کند » وتبرهای خودرا ددست می گیرد » همة 
فراز گاههای بلند کوهها ؛ تبه‌ها > دشت‌های ار آور شدة ددست 
مر دمان بنذ رها و کرانه‌های در بای کف الود را سوشانند ه 
هنگامی که زوس این سیلها را از بالای آسمان فرو می‌ریزد تنها 
خراه‌هاکه در برخورد بزمین در هم می‌شکنند در برادر این سیل 
بایداری می کنند . 
باابن همه کوشش مر دم ترواکه‌سالار اماو رشان 
سار پدون بردیوار رهنمای اتشان نو د 4 نمی تو انسند در نن دم 
می‌تازد ۲ ۳ 1 ۱ ۷ 
رخنه‌ای دربارو واین دروازه‌هایی که ندهابی 
استوار داشتند باز کنند » اگر زئوس بسرش ساریدون! را وادار 
نکرده ود » حون شیری که خودرا برروی گاوهابی که شاخهای 
هراس انگیز دارند می‌اندازد برروی مردم آخائی سفتد . این 
حجنگجوی سیر خودرا پیش نگاه داشته نود » که دستی هنرمندآ نرا 





١‏ س پر دوس و لانودامی عاص دل مو1 از سر آن عردم لیس 


سرود دوآزدهم 4 


از بازما نده چند گاو نر ساخته » ازرو یینه‌ای ترم پوشانیده و کمانهای 
زره از زر فروزان برگرد آن کشیده بود : این سپررا در پیش 
گرفته بود » و دو زوین را تاب میداد ؛ بی‌با کانه پیش می‌رفت . 
مانند شیری که در کوهسارها برورده شده ؛ و گرسنگی دراز اورا 
آزرده است ؛ دلاوری برمی‌انگیزدش برآغلی که از همه سوی 
بناهگاه دارد تازد» هرجند که در آنحا بشیانانی برمی‌خورد که تبر 
ددست دارند » و اسان وفادار خود گله‌های خوش را باسبانی 
می کنند » نمیتو اند ادن ننكثرا برځود روادارد که دلاوری خودرا 
ننماید و اورا برانند؛ خودرابخشم می‌اندازد وطعمة خودرا می‌رباید 
با انکه تبری دل شکاف باو می‌خورد و خود نانود می‌شود . 
سارپدون بدینگونه سوی باروی مردم آخاثی دوید ودرین آرزو 
می‌سوخت که آنرا وا زگون کند 

نگل و کوس بسر هییولوك گفت : ای دوست » جرا در لیسی 
بالاترین بزر گذداشت‌ها را دربارة ما روا می‌دارند » در بزمهاهترین 
جاهارا یما میدهند » گواراترین‌تکه‌های قربانی‌هارا نما می بخشند» 
درهمان دم که باده جامهای مارا لبالب کرده است ؟ چرا ما را 
خدایان بزر آه میدارند »> و زديك کرانة گزانت » گشاده‌ترین و 
زیاترین زمین‌راکه تاجی از گندم و تاك برسر آنست برای ما 
گداشته‌اند ؟ رای آنست که در گود رزمگاه پیش از ز دیگران جای 
گیرم / درسخت تردن هنگامه‌ها بال بگشاييم 4 برای انت که وادار 
کنیم بسپاهیان سلاح پوش ما بگویند : شاهزادگان ما شايستة 
فرمانروابی برلیسی‌اند : زساترین قردانی‌ها را می کشند و شيرة 
انگبین می‌آشامند و اما چون در پیشاپیش مردم لیسی کارزار ار کنند 
دلاورشان سستی ثایذبرست د. اي دوست گرامی ؛ ا گراز زحان ندر 


۳۹ ابلیاد 


برهن از خطرهایی که گرد مارا گرفته‌است ي شن داشتیم هشه 
درپناه بیری ومر لك باشیم » من خود میتوانستم در رده‌های نخستین 
کارزار نکتم وترا برنینگیزم که‌درین نبردها درپی‌سرفرازی برآیی. 
اما حون هزاران راه یمرک مینحامد و آدمی زادگان نمی‌توانند از 
آن جان بدر برند » با پای بی‌باك پیش روم » برویم پهلوانی را 
تاماور کنیم با اورا از پا در آوریم وسرافراز شوم . 

ان بگفت 4 وجون گلوکوس این شور مردانه همداستان 
بود » رهسپار شد ند ودسته‌های فراوان از مردم لیسی در پی ابشان 
براه افتادند . منسته سر یتئوس! جوان اشان را دید بيرج که وی 
یاسبان او بود تاختند از ترس بخود لرزید . از هرسوی در مبان 
مردم آخاٹی نگریست تا یکی از سران را بیابد که بتواند بارانش 
را از مرك برهاند . دویرادر آژاکس رادیدکه با بازویی خستگی.- 
نایذیر بشتسان کارزار نودند و نزدیك اشان توسر جوان بودکه 
تازه از سراپرده خود ندانحا دویده نود . اما باندازه‌ای هیاهو نود 
که اگرهم بانگ بلندی میکرد نمیتوانست آن‌راگوش ابن‌سالاران 
برساند : سیرها » خودها و برجها » که ضرت‌های بی‌دریی با نها 
می‌رسید بانگی خروشان و هراس‌انگیزد رآسمان می‌افگندندء زرا 
که دهمنان بهمة دروازه‌ها باهم می‌تاختند و گروه گروه در آنجا 
گرد می آمدند ء همه کوشش خودرا هم می‌سوستند که آنها را 
درهم بشکنند واز آنها بگذرند . درن برودار منسته نو توس" 
بك فرمان داد سوی دورادر آژاکس برود . گفت : 

ای توئون پاکزاد » برو » بدو » پسران تلامون واوئیله را 
بخوان ؛ با ایشان ایستادگی کن هردو یایند کشتاری که مارا بی 


Theos — ۲ Pêtéus —1 


سرود دوازدهم ۳۹۵ 


می‌دهد ازپیش بردارند . سران مردم لیسی اينك‌همة بار گران نیرو ی 
خودرادر رار ما بکارخواهند برد ؛ همان هایی که با خشم خودرا 
در مبان جنگهای برشور می‌افکنند . اگر این دوبهلوان خود در 
خطرند » باید که پسربی‌بالك تلامون » بهمراهی توسر ء که کمانش 
هراس انگیزست باینجا بدود . 

همینکه تولوس این فرمان را ششد ؛ در سراسر دیوار خودرا 
بسان رده‌های سلاحدارال آخاثی برتات کرد . برابر دو برادر 
آژاکس رسید و لب بسخن گشود و گفت : _, 

ای‌سران لشکربان جنگ‌جوی» پر پتلوس ازشما درخواست 
می کند باو پپیوندید ودمی چند با خطر انباز شوید : مهرورزید و 
هردو با مدکشتاری که اورا بخطر انداخته است ازوبازداردء‌سران 
مردم لسی‌هماکنون همة بار گران تیروی خودرا در برابر او بکار 
خواهند بردء همان‌هایی که با خشم خودرا در میان جنگهای پرشور 
می‌افکنند . اگر شما خود در خطریده باید که سر تلامون؛ هیر اهی 
توسر که کمانش هراس انگیزست با نجا بدود. 

آژاکس بزر کک همان دم‌رو بپرادر کرد وشتابان گفت : ای‌پسر 
او نله » و توای نیکومد دلاور » انحا آتش‌دلاوری مردم آخائی‌را 
برفروزید » اينك من با نجا می‌روم که مرا می‌خوانند تا باسخت‌ترین 
پیشامدها برابری‌کنم . چول منسته را باوری کردم بمیان شما باز 
می گردم . 

چون این سخنان را بگفت بابرادرش توسر وپاندیون! که 
کمان خميدة این بهلوان جوان را می‌برد از آنحا دور شد . در بشت 
دبوار راه پیمودند » در همان دم که خطر بیش از همیشه نزدك 


Pandion -۱‏ از دلاوراث آخائی - 


۹ الیاه .. . و 
شده‌نود» نزديك برحی رسیدند که منستة دلبراز آن پاسمانی می کرد 
سران بی‌باك مردم لی از همانگاه مانند توفانی سیه‌فام ببالای 
بارو رسیده بودند )ٍ در براپر این تاخت وتاز پایداری می‌کردند ؛ 
فربادها برمی‌خاست. آژاکس نخستین‌قر بانی راکه‌اپیکلس "جوانمرد» 
دوست سارپدون بود » کشت . با تخته سنگی بسیار بزر گذ و ستبر 
ودرشت ؛ که مردان آمروز » حتی درشکفتگی جوانی ؛ برنج بسیار 
می‌توانند آنرا بردار ند » باو رسید : پهلوان آترا از بلندی بسیار که 
آنرا برافراشته بود انداخت؛ خودی راکه چهار برجسشگی صنوبری 
داشت درهم شکست وهمة استخوانهای سرآن جنگاور را باهم 
خردکرد. مانند شناوری ازبالای برج بزبرافتادوجانش بدر رفت. 
هنگامی که گلو کوس ؛ بر دلاور هییولولك ؛ خودرا ببالای 
دیوار می‌انداخت » توسر تیری بیازوش زدکه آنرا ازدور دیده بود 
واورا نا گزبر کرد از میدان کارزار یرون رود . گلو کوس بزمین 
جست » درمیان رده‌ها ناپدید شد » ازترس اینکه مبادا دشمن زح 
اوراسند ودرین‌شکست باوناسزاگوید. ساریدون که دید تلو کوس 
اورا رها کرده است دوحار دردي شد 4 اما بیآ نکه دلاوری او 
سست شود » کوشش دیگر کرد » نیزه‌اش را پهلوی الکمائون". 
پر تستور؟ زد و در آنحا فرو برد و چون آنرا یرون کشید » آن 
جنگجو را باخود کشید و وی از بالای بارو پیشانی بزبر افتاد ودر 
آن هنگام از سلاحهای وی گرداگردش بانگی برخاست . آنگاه 
سارپدون با بازوهای لاغر خود یکی از کنگره های دبوار را در 
بعل گرفت » آنرا جنبا ند و همه آن را از جا کند و چون بالای‌دیوار 
بدیدار شد » راهی برای بسیاری از جنگاوران باز کرد . آزاکس 


Theşror FT  Alcmaon ؟¥—‎ al از دلاودان‎ Epis ۱ 


سرود دوازدهم ۳۹۷ 


و تو سرهم باو ضریتی زدند . توسر با تیر خود درروی سینه‌اش بند 
فروزان سپر بسیاربزرگش را شکافت ؛ اما زوس جان پسرش را 
زینهار داد و نخواست دربرایر کشتی‌ها ازپا درآید . آزاکس‌خودرا 
انداخت و بسر سارپدون زد ؛ زوبین از ميان همة جوشن او گذشت 
وال جنگجوی راکه پراز شور بود بسختی بازیس راند » وی چند 
گام بس رفت وبارو را رها نکر د . دردل هنوز اميد پیروزی‌داشت» 
رو بلشکردان دلیر خود کردو آنها را دل داد و گفت : ای مردم 
لیسی ؛ چرا میگذارید شور پرخاشحویتان سست شود؟ من این 
دبوار را سرنگون‌کردم : اما هرچه گستاخ باشم مرا دشوار خواهد 
بود تنها راهی برای شما تاکشتی‌ها بگشايم . دنبال من باید : 
نیروهابی راکه روی هم بگذارند هربندی را از پیش برمی‌دار ند . 
۱ سخنان وی بدین گونه بود . سرزنش وی را 
کر پذیرفتند وبا دلاوربی تازه‌تر گرد شاه خود را 
فراگرفتند . مردم آخالی هم از سوی خود 

رده‌هارا بهم فشردند » و کوشش‌های بازپسین را کردند که ازجایگاه 
خود پاسبانی کنند . مردم دلاور لیسی نتوانسنند از آل رخنه راهی 
تاکشتی‌ها باز کنند ؛ ومردم آخائی با همة دلاوری که داشتند 
نتوانستند مردم لیسی را که بردبوار دست افته بودئد برانند . اما 
مانند دو روستابی که اندازه دردست درکرت مبان کشت‌زار خود 
برسر مرز خوش کشمکش دارند ودر جایگاهی تنگ بسرسختی 
نستوانند بك ند انگشت زمین‌را وا گذارکننده بهمان گو نه دولشکر 
برسر زمین کشمکش داشتند وتنها کنگرة دیوار آنهارا از هم جدا 
می کرد . برروی این کنگره از دو سوی بسپرهای سنگین و سینه 


۳۹۸ ابلیاد 


نندهای سبك ی‌دیگر می‌زدند : بیشتر آنها » خواه آنهاکه بشت 
کرده بودند بگربزند و خواه آنها که می‌جنگیدند از رويينة استوار 
حتی از پشت سپرهای کلفت زخم برمیداشتند . از دوسوی این 
برجها و همة باروخون مردم تروا و مردم آآخائی‌سیل‌وار روان بود. 

نااین همه‌مردم تروا نمی‌توانستند دشمنان‌خودرا بگربزاند . 
بدان گونه که زنی‌کارآمد ودرستکار ترازو بدست پشمی‌راکه 
گدران او از آنست می کشد » می کوشد کفه هارا باهم بر ابر کند 6 
تا نتواند فرزندانل خودرا از بهای کاری اندك دشوار باری کند : 
بهمان گونه کارزار از دوسوی بکسان‌بود » تاآنکه سرانجام هنگام 
آن,رسید که زوس خواست‌هکتوررا ازفیروزی بهره‌بخشد وپیش 
از همه خودرا بلشکرگاه مردم آخائی انداخت . با بانگی هولناك 
فریاد کرد و گفت : ای مردم دلاور تروا » بایید » این دیوار را 
بشکافید و کشتی هارادر آش‌تیز بوزید. بانك اوراشنیدند » با 
رده‌های بهم فشرده تأختند » و نبزه‌های دل شکاف ددست برالای 
کنگره‌های دیوار رفتند هکتور نخته سنگی نوتیز راکه در برایر 
دروازه بود برگرفت : دوتن از زورمندترین مردم روز گار ما با 
رنجی می‌توانستند آنرا از زمین بردارند وبر گردونه‌ای بار کنند : 
وی بتنهایی و کوشش اکرده آنرا تاب داد ؛ زوس آنرا برای این 
بهلوان سك کرد . بدان گونه که شبانی پشم غوچی را بيك دست 
می‌گیرد پیآنکه این بار سبك » راهپیمایی اورا سست‌کند؛ بهمان 
گونه هکتور این تخته سنگ‌را بالا برد ۽ بسوی دروازه‌های بلند 
پیش‌آمد که لت‌های استوار آن‌هارا هنوز دومیلۀ سنگین نگاه 
می‌داشت و کلیدانی استوار بر آن سته دود نك . نز درك این‌دروازه‌های 
پاهارا از هم دور گذاشت » زائوها را راست کرد وهمۀ نیروی خود 


سرود دوآزدهم ۳۹۹ 


راگردآورد تاضرتی بهوده نزند» آن تخته سنگ را لت های 
دروازه زد . پاشنه‌ها خرد شدند » میله‌ها هیچ برایری نکردند » 
ازین صرت لت‌ها بدین سوی وآل سوی برندند ء آوستك سيار 
بز راك در مان دروازه‌ها افتاد و خروشی هو لناك از آنها برخاست 
هکتور مانند شبی تار وناگهانی خودرا پرتاب کرد : از سلاحهای 
رویین او برتوی هراس‌انگیز تافت» دوزو ین را تاب‌داد. تنهاخدای 
می‌توانست با او رورو شود وهنکامی که بيك حست از دروازه‌ها 
می گذشت وی را نگاه دارد . شراره‌ای هول‌انگز د رحشمان وی 
روشن شده بود » بسوی لشکریان تروا بر گشت وبا نان فرمان داد 
که | ز بارو بگذرند . فرمان وی را بردند . ناگهان برخی | ز ارو 
گذشتند و در آن هنگام برخی دیگر از دروازه‌ها اندر آمدند . 
اناه مردم آخائی خو در | دکشتی‌های خود انداخنند وهراهو و 
بیزاری کرانه رافرا گرفت . 


یر 
رود یر دهم 


سراتسام بوزنیدون بیاری مردم آخائي برخاست ۰ مردم آخالی برایری 
کردند . درن جل ایدوهه کارهای نمایان کرد . در ین عنگام دتفوب و 
أنه يز بعیدان ۲مدند . بیس آز آن آنتپلولد نیز بمیدان آمد وهر نمایی گر د. 
سپ مثلاس هم کارهای تمابان کرد ۰ درین ژدوخوردها برادران آزاکس 
سخت باند اری گردند . چون مردم تروا دلسرد شده بودند وییم براکندگی 
می‌ر فت هکتور دوباره آنهارا برای نرد گردآورد . 


صر از د یز دم 


چون زئوس » هکتور و لشکریا نش را نزدباث 
بوزسدون بیادیهر۳ کشنیها برد » آنان را رهاکردکه بدون وقفه 
ی برهی و( بکار بردازند : حشمان فروزان خود را 
برگرداند وبرسرزمین مردم تراکیه که تکاوران بيار می‌پرورد » 
بر مردم میی و برنژاد ناماور هییومولو گهاا نگریست که بیشتر از 
همه مردم دادگر بودند و خوراکشان تنها شیر بود و سازیسین 
سرانحام زندگی آدمی‌زادگان رسیده بودند . دیگر برالون 
نمی نگر دست و می‌بنداشت که هیچ کس از آدمی‌زادگان نارای آن 
ندارد بامردم تروا و مردم آخائی باری کند . 
اما بوزئیدون بیهوده در کمین این موقع ساز گار نود . با 
حشمی شگفت‌زده کارزار وشکست‌مردم خا ئی را می‌نگردست » 
برفراز بالاترین کوه ساموتراس" خرم نشسته‌بود» ازآنجا همۀکوه 
ایداو نیز شهرپریام و کشتی‌هایی‌را که درسرتاسر کرانه بو دند می‌دید. 
ازدردایرون آمده‌بود» ازخشمی که‌دربارة زئوس‌داشت می‌سوخت» 


Hippomologues -۱‏ ازسها (سبت‌های) چادد لشین بودند وشیرمادیان میخورد ند . 
لس Nth‏ جر بر :ای در هسب دود هی . 


31 ابلیاد 


از سر نوشت این مردمی که مردم تروا آنان‌را شکست داده نود ند 
دلش بدرد می‌آمد . همان‌دم بشتاب از کوه پرتگاه فرودآمد: کوه 
وهمۀ جنگل زیریاهای جاودانی پوزئیدون که پیش می‌آمد لرزید. 
سه گام برداشت ودر برایر ادا پایان‌راه رسید : آنحادرته دریا کاخ 
اشکوه دلاو بزی که تا جاودان یابدار می‌ماند برافراشه شده‌است . 
در آنجا تکاوران خودرا که شاخ رویین وپروازی بسرکشی دارند 
واز بال زرین بلندی آراسته‌اند بزبر بوغ کشید . جوشنی از زر 
وی را بوشانده نود ء تازبانه‌ای برداشت که هنرمندی ساخته 
بودند ) وجون بگردونة خود برنشست ؛ دشت آبنالك" را درهم - 
نوردید . شبر ماهیان که از ته گردابها سرون آمده بودندء گرد وی 
جسند و شاه خودراشناختند . اوقیانوس سرفراز بود » ازین‌سوی 
و آن سوی در برابر وی خیزابه‌های خودرا گشود : گردونه بسبکی 
پروا زکرده بیآنکه جنبر رویین آن از خیزابه‌هاتر شود . تکاوران 
که بچابکی جست‌وخیز می‌کردند » این خدای را بسوی کشتی‌های 
مردم آخائی بردند . در میان جزيرة تندوس و تخته سنك پرتگاه 
امسر" غار گشاده‌ای هست که در دردای ژرف کنده شده است: نحا 
بوزئیدون تکاوران خودرا نگاه داشت» آنها را از گردونه باز کردء 
مائدة آسمانی را با نها داد ؛ وندهای زرین‌راکه نمی‌توان گسست 
بپای آنها بست ؛ تا چشم براه باز گشت خداوند خود باشند ؛ و 
بلشک رگاه مردم آخائی رفت . 

مردم تروا ء که پراز شوری فرونانشستنی مانند شراره‌باتوفان 
بودند» گروه‌گروه یی هکنور راگرفته » بالرزه های پبوسته و 


ب Ai gues‏ یا وخیر۳ کاخ زیر دعینی بوذ لیدون ۲ - کنایه از سطح در یا 
۳ موای] جر یره‌ای در ساحل تر که . ۱ 


سر ود سیزدهم ۱ ۵ ب ] 


فر ادهای هراس انگیز » بی‌تاب بود ند که کشتی‌ها را بگیرند و هة 
لشکربان دشمن را درین وایسین یناه بکشند ۽ که ا گهان خدابی که 
زمین را در آغوش می گیرد و آنرا می‌جنباند » ازته درداها رود 
آمد » سما و باتك بلندکالکاس! را تخود داد و آمد مردم آخائیر 
دل بدهد . نخست رو بدو رادر آژاکس کرد که از همان دم در 
ای سردارال آزاکس سوی دلاوری روی آورید نه گریز 
خطر ناك تا تشکریان را رهایی بخشید . من از دلادری خودسرانة 
مردم تروا که برلشکرگاه ما ناخته‌اند چندان باکی ندارم ۽ 
جنگحو بان دل ما با تاخت و تازشان برابری خو اهند کرد + اما 
از آن ترسانم که درین‌جا شکستی شوم بخوریم » اینجا که هکتور 
براز خشم » که مانند آذرخش هراس‌انگیزست » نتاختن فرمان داده 
است ؛ و ندان می‌نازدکه بازماندة زئوس بزرگست . بااين همها گر 
خدابی شمارا وادارد که با گستاخی بااو رویرو شود » وازدلاوری 
لشکریان ما پشتیبانی کنید ؛ بازهم می‌توانید » باهمة خشمی که دارد 
وی را از کشتی های خود دورکنید » اگرهم خداو ند گار اولمب 
اورا بحنك برانگزد . 
این نگفت وبا جوبدست خود برآن دو حنگاور زد . تبروی 
آسمائی در همه اندامشان براگنده شد ۽ باهاشان سسك‌تر و دست.- 
هاشان دلیرتر شد . همان دم خدای دریاها با سرکشی شاهینی که 
بالهای تیز پرواز داشته باشد واز فراز پرتگاه تخته سنگی‌بلند برسر 
طعمة بالدار خود در دشت فرو ابد از آنحا دورشد. بسر جبره‌دست 
اوثیله این شگفت کاری را دید ؛ و چون رو پسر تلامون کرد گفت: 


Calchas ¦‏ پسر 0۲و۳۵ اد پیش گویات یر نان . 


1۰1 ابلیاد 


ای آزاکس» این کالکاس گزارندة پرواز برند گایست که ]نحاست: 
بلکه یکی از جای گزینان آسبانست که بسیمای این پیش گوی نامی 
درآمده است تا مارا ساسداری کشتیها برانگیزد ؛ حون دور می‌شد 
وی را از رفتارش واز جای داهاش شناختم : سهوده خدابان 
می‌خواهند خود را از ما بنهان کنند . دل من که بیش از بیش شور 
می‌زند ابنك جز خطر چیزی نمی‌بیند ؛ پاهای من مرا بک‌ارزار 
می‌بر ند » دستهای من ی‌تانند که نرد کنند . 

پسر تلامون پاس داد : من نیز دستهای برخاشگر خو درا 
می‌بینم که گردا گرد نیزه‌ام می‌جنبد » دلاوری من بحوش میآ ید ء 
پاهایم مرا بکارزار پرتاب می‌کنند . من آرزومندم بتنهایی در برابر 
هکنور سر کش ایسنادگی کنم .این دو جنگجوی که پراز آتشی 
بودند که آل خدای هم کنون در جانشان افروخته بود چنین گفت‌گو 
می کر دند . 

درین‌هنگام پوزئیدون می‌دوید بازیسین رده‌های مرد م آخائی 
را که نز درك کشنی‌ها دم تازه می کرد ند دل شهد . اندامشاد از 
ما ند گی کوفته‌شده بود وجا نشان آزدیدار مردم ترواکه‌تازه‌هیاهو کنان 
از باروی بلند گذشته‌بودند بدردی جان‌گزای فرورفته بود: چشم 
دریشان دوخته بودند واشك می‌رختند و دیگران بدان نمی‌نازدند 
که‌ازمر که برهند. اماخدای‌درباها که‌درجشمانشان نمودارشدی یآنکه 
رنجی‌ببرد آتش این لشکریان نیرومندرا تی زکرد . نزدتوسره لثیت!ء 
بنله" دلاور » واس" 6 دالس » مربون واتنىلوك° رفت که در 
پیشامدها آزموده‌شده‌بودند؛ وشتابان ان‌سخنانر! بایشان گفت : 

۱ س Lite‏ پر ectryonاA‏ از سر ان بشوسی ۲ - م[غ۳۸ از سرات بغوسی 


۳- 1085]" پسر rêm 0n‏ ار سران اتولی ۴ -- عرمزخ(1 از دلاورات آخائی 
Nestor my Auriloqie -۵‏ 


سر ود سیزدهم ¥{ 


ای پسران آخائی» که شکوفة‌جوانی‌هستید»شر م برشما! من‌شك 
ندارم که اگر جنګ کنید کشتی‌های ما درپناه خواهندبود ؛ امااگر 
از خطر شانه تهی‌کنید » امروز روز ست که مردم تروا مارا تانود 
خواهند کرد . ای آسمان ! این شگفتی ناشنیده که من می‌بینم 
و مرا بیزار می کند وهر گز چشم نداشتم ازچیست ؟ امروز مردم‌تر ا 
بکشتی‌های ما نزدنك می‌شوند . پیش ازین مأنند گوزنهای لرزان 
۱ بودند که دستخوش گر گان و بلنگان باشند و بایایی‌سست درجنکلها 
سر گردانندوازجنگ میگریزنده اشان‌دل آنرا نداشتند که‌درجنگی 
سخت اما برابری‌کنند : انك که از شهر خود دورند واز اتوانی 
سالار و بیشتر از تن آسایی مردم اخالی که وی اشان را بحشم 
آورده است گستاخ شدواند ۶ در برابر کشتی‌های ما کارزار مسکند»ه 
و سیاهیان بحای آنکه پاسبان آنها باشند خودرا نکشتن می‌دهند . 
اما اگر راست باشد که ۲ گامسون از توانابی خود فزونی جسته و 
کارزار بکشیم ؟ بشتابیم این نگ را بزداییم ۽ مردمال بخشانده 
بزودی خطای مارا از مبان می رند . شما همه که دلاورترین مردال 
سپاهید » نمی‌توانید ننگ ادیده چشم از سرفرازی پوشید . من 
در بارة تن‌برو ری که از خطر می گریزد خشم نمی‌رانم : اا در بارة 
شما از ته دل در اتش ببزاری می‌سوزم . ای‌جنگاوران نرم خوی » 
بااین بی‌رگی هم‌اکنون بار گران تفرین را بیشتر خواهیدکرد . باید 
ھر کس ره سرفرازی وشرم‌را در خود بیدار کند. هراس‌انگیزترین 
جنگها در کارست : هکتور بر کشتی‌های شما می‌تازد؛ براز دلاوری 
ودر ند گست ودروازه‌ها و ندهای کلان آ نهارا درهم شکتهاست. 

پوزئیدون بدین‌گونه آتش مردم آخاٹی را نیز کرد . لشکریان 


بر م 1 ابلباد 


سر کش نها را دىدند که گرداگرد دو رادر آژاکس بهم پیوستند 
ورده آرابی آنها آرس وآتنه را که مردم را بکارزار درمیانگیز ند 
شگفت زده می‌ کرد . آنها که دلیرتر بودند ودر بیشاییش لشکریان 
جا گر فته دو دند در کمین‌مردم‌تروا وهکتور هراس انگیز استادند؛ 
هرزوبینی پشتیبان زوبین دیگر وهر سپری پشتبان سپر دیگر شدء 
خودها بهم پیوستند » هر لشکری پاسبان لشکری دیگر شد و چنان 
رده‌ها را بهم فشردند که برجمهای لرزان با گوبهای فروز ان‌وهراس- 
انگیز بهم در آمیختند . سوی دشمن سش رفتند » بادستی گستاخ 
زوین‌های خودرا تاب می‌دادند و در آتش کارزار می‌سوختند . 

۳ اما مردم بی‌شمار ترواکه هکنور بیشاییش 
دی م ی _ایدان بود و بتاخت وتاز پر می گشاد بتاختن 
آغاز کردند . بدانان که تخته سنگی شومء که سبلایی آماس کر ده 
از بارانهای پی‌دربی از تيع فراز کوهی آنرا کنده‌است ؛ هنگام فرود 
آمدن؛ باجست وخیزهای بلند فرود می بد درزیربای خود جنگل 
را بخروش می آورد » وهمواره می‌غلتد تا ندشت برسد ٤‏ ودرا نحا 
باهمه دوبدنهای شتاب‌آمیز خود می‌اسند : همان گونه هکتور 
هی‌چنان کشتار می‌کرد و بیم آن می‌رفت که بی‌مانم تا سراپرده‌ها و 
کشتی‌هابی که در لب دربا بودند پیش برود که در همان هنگام خود 
را برده‌های بهم‌پیوسته زد» درمیان این برخورد ایستاد وبرای‌اینکه 
نها را درهم بشکند در کوشش بیهوده نبروی خودرا از دست داد. 
مردم آخاثی دشنه وزو بین ناو زدند »اورا از رده‌های خود راندند, 
ازهرسوی گردش‌را گرفتند ووی یس باز کشت وبابانگی سهمناك 
ماران خود رو کرد و فرباد زد : ای مردم تروا » ای جنگاوران 
لمسبی » وشما که برای برایری ادشمن ز اده‌شده‌ایده ای‌مردم‌داردانی» 


سرود سپزدهم ۰۹ 


از جأی بجنبید : هرچه هم این رده‌های چھا رگوش تشکریان بهم 
فشر ده باشد » حندال در برابر تاخت و تازمن نمی‌بانند ؛ اگر راست 
باشدکه تواناترين خدابان » شوی تندرانگیز هرا ؛ مرا بحنگ 
برمی‌انگیزد » این نیزه ابشان را خواهد گریزاند . 

ان سخنان شور حنگاورشان را برانگیخت . دئیقوت! پسر 
بریام که آرزوی سراقرازی داشت؛ ازمیانشان از رده بیرون آمد ٤‏ 
سیر خوش را در بیش خود خودنگاه داشته بود وبا بای جابك 
درسابه آل پىش رفت . مرو بانبرة خود اورا نشان کرد برسیر 
او که از یوست‌فروزان گاو نری ود زد اما تنوانست آرا نشکافد و 
نیزة بلند نزديك آن آهنینه شکست . دئیعو ب که از سلاح چنین 
هباو ردی ثر سشدشه نود سیر خو درا دوراژ سسه اش نگاه‌می‌داشت ۱ 
مریون‌بمیان لشکردان‌خودباز گشت؛ خشمگین بو د که هم ازسرفرازی 
بی‌بهره مانده و هم تیه خو درا شکتته است ؛ در سراسر کشتها 
دوید تا در سراپردة خود زویی‌راکه هراس‌انگیزتر باشد بجوید . 

با این همه کارزار می کردند و فربادهای هول‌انگین در هو ا 
برمی‌خاست . توسر يسر شابتة تلامون براینسریوس" دلاور و اده 
منتور "که خداوند ستورگاه‌های شادای‌بود فبروزشد. این‌جنگاور» 
بش‌از آمدن مردم آخاثی » اهمبرش مدز یکاست؟ که‌از مهرورزی 
پر دام زاده بود در بداز می‌زیست : اما حون کشتی‌های تندروشان 
دربرابر تروا نمادان شدند انحا پر گشادکه از آن پاسبانی‌کند » و 
چول در انحا بارحندی سر شناس شد در کاخ شاه می رست ووق 
اورا چون پسران خود گرامی می‌داشت . توسر زویین خودرا در زیر 


Menior FT س heriuns}صا] ار دلاوران تروا‎ ۲ Déiphobe — ۹ 
Méêdjésicastê ۴ 


.1 الاد 


گوش وی فرو برد و آئرا بیرون کشید : آن جنګجوی بیفتاد . 
ندان گونه که درخت زان گنحشك تازه نشانده‌ای را + در فراز 
کوهی که برافق برتری دارد» فولاد برنده‌ای می‌افگندوشاخ وبر ك 
تروتازة خودرا بسوی زمین خې می‌کند؛ٍ بهمان گونه ایبریوس 
۱ با سلاح های گران‌بهای خود که آوازی هولناك از آنها برخاست 
سرنگون شد . توسر می‌دوید و بی‌تاب بودکه آنها را بردارد» که 
هکتور زو بین خودرا برآن جنگاور پرشور انداخت » ووی که آنرا 
دید روی برگرداند وازآن جست: زوین سیه آمفیماك" راشکافت 
که‌زادة کنات" وبرزادة آکتور" ود وبحنك کردن می‌دو ند : 
وی پوشیده‌از سلاحهای پر بانګ خود افتاد. هکتورمی‌دوید زوین 
خودرا ازنا گوشی امقیمال ارجنند بردارد ؛ اما در میان این برو از 
دلبرانه » آژاکس نوت خوش؛ نمزۀ خودرا بروانداخت: نتوانست 
بهلوانی راکه جو شنش وی را یناه می‌داد و رویه‌ای هراس‌انگیز 
روی انرا خار خار کرده بود زخم بزند : نیزه بررگوی سر ځورد و 
هکتوررا بزور براند ووی آن دوپیکر را رهاکرد. آنگاه مردم 
آخائی آنهارا بر داشتند : سسکیوس* ومنسته» از سران مردم آتن » 
باپیکر آمفیماك سوی لشکربان خود رفتند » ودو برادر آژاکس » 
براز بی‌باکی ؛ انمریوس‌راگرفتند ؛ مانند دوشیر بودند که گوزن 
ماده‌ای را از دندانهای رتك دسته‌سگان شکاری خشمگین بزور 
میگیرند» ازمیان مرغزارهای انبوه می‌دونده آنرا درپوزه جان- 
شکار خود می‌برند : بدین گونه ابن جنگاوران پیکر دشمن خودرا 
از زمین برداشتند و بردند و سلاحش راکندند و پر اولله سررا 


Amphimaque -۱‏ از سر ان مردم |lلید ‏ ۲ عاوقان) .۰ ۳ Actor‏ زوا 5:1 


سرود سیز دهم 11 


ا چون از مر اک آم ر 
کار های لمان خدای در ھا دس دک آمفماك» واده 
ايدو منه او » درآ تش کارزار ناود شده‌است؛ درسر اسر 
سراپرده‌ها دوید و مردم آخاثی را بکشتار برانگیخت» برسرآن‌بود 
خون مردم تروارا بریزد . بایدومنه دلاور برخورد که تازه ازدوستی 
که‌زخمی کاری برداشته نود وبارانش او وا از هتگامه دشر بر ده نود تدم 
سرده‌بود؛ واز سرایرده‌اش‌با گامهای تندیرون می‌رفت » خواستار 
آن بودکه از با خطر رویرو شود . بوزئیدون سيا وبانك تواس 
پاورون" و بردیوارهای بلندکالیدون؟ فرمانروابی داشت جون 
مردم ترو ا این حار خواهد ود جه شد ؟ 

ا : ای تو آس > تا جامی که من گاهم » یچ 
شده وناز لن پروری رم شده است ۽ در میان ماهیچ کس دراندیشه 
آن نیست که‌در مر اسر خودرا نبازد: اماپسر هراس انگیز کرو نوس 

دو راز زادگاه خوده در ین کرانه‌ها خا ك سر ده می‌شو ند. ای تو آس» 


'— 0۱۱۲0 گر ۲- Etoli‏ اد تواحی بو نان ۲- Pleuroen‏ از شهر هاي 
اتو لی ۴- رنل217) ازشهر های اتولی . 


{i1‏ الاد 


ت و که‌پیش ازین دلاوری‌چنین استواری‌نشان می‌دادی» تو که‌همواره 
کانیر! که می‌دیدی از شورشان می کاهد برمی‌انگیختی ۰ مگدار 
شورت‌درین خطر نزديك‌فرو نشیندو بدوهريك از جنگاوران‌ما ر ادل‌بده. 

پوزئیدون پاسخ‌داد : ای ایدومنه » اگر درین روز کی 
از تن‌پروری از کارزار بدر رود» امیدست هرگز ازایلیون‌باز نگردد 
ودستخوش وباز یجة جانوران درین کرانه‌شود! برو بهترین‌سلاحهای 
خودرا بردارد »و بشتاب بیا بمن‌برس؛ اندیشه‌های خودرا باهم‌یکی 
کنیم : اگر تو ارزش خودرا با ارزش من‌انباز کنی» شاد یاوری ازما 
برای لشکربان برآید . کوششهای بهم پیوسته » حتی از کانی که 
کمتر دلاور باشند ؛ هردهای فراوان دارند : وما هسشه دلبرترین 
هماو ردان را خرد شمرده‌ایم . 

حون خدای این سخنان را گفت دوباره درمنان حنگاوران 
فرورفت . ایدومنه چون بسرایردۀ خود رسیده جوشن‌هراس‌انگیز 
خودرا در بر کرده وخودرا دربی بوزئیدون انداخت مانندآذرخشی 
بود که پر کرو نوس از اولمپ اتش گرفته می‌اندازد ونشانة 
هولناکی است که شبارهای در ازی آزروشنانی می‌افگند 4 رویینه‌ای 
که این‌سر کرده پوشیده‌بود در دویدنهای شتابآمیزوی بدینگو نه 
می‌درخشید . ۱ 

۰ ایدومنه از سرايرده خود دور نبود که نمرون وفادار خود 
برخورد ودر پی نیزه‌ای با نجا آمده بود. باو گفت: ای‌پسرمولوس» 
تو که همیده بسوی خطر پرمی گشابی ؛ تو که گرامی‌ترین دوستانی » 
جرا هنکامة پرشور را رها کرده‌ای؟ آنا زخمی شده‌ای؟ آبا هنوز 
آنتیر دردانگیز در زرحم تست؟ بااین‌که آمده‌ای مرا اندرز دهی؟ 
می‌بینی که من برسر آن نیتم که بياسايم بلکه بايد جنگ بکنم. 


سر ود سیزدهم 9 


مر دون پاس داد : ای سالار مردم دلیر اقر بطس 4 سرایرده 
می‌روم نیزه‌ای بر گیرم » اگر باز نیزه‌ای برای تو مانده باشد . نیزة 
خودرا برروی سپر دئیفوب بی‌باك شکستم . 

شاه پاسخ داد : برو » در سرايردة من ده نبزة تروابی خواهی 
دید که زیور دیوارة آن شده‌اند وبازماندةکانی هستند که آنهارا 
قربانی کرده‌ام. زبراکه من‌همواره از نزديك دشمن کارزار می‌کنم) 
از بر است که زوبین وسپر و خود وجوشن‌های فروزاد بيار دارم . 

مر یول باسیخ‌داد: من‌هم حون‌تو درسرايردهة خود بازما نده‌های 
بسار از مردم تروا دارم ؛ اما خیلی دورست تا بروم از آنجا زو نی 
بیاورم . گمان ندارم راه‌نمایی‌های مردان ارجمند را هم ازیاد بر ده 
باشم ودرمیدان سرفرازی که آتش جنگ در آن افروخته‌است همیشه 
مرا در نستین‌رده می‌ینند. دربیروی ازین‌شور می‌تو انم ازدید گان 
دیگران از مردم آخائی پنهان شوم؛ تو باید ازین‌شور آ گاه باشی . 

ابدومنه پاسخ داد : می‌دانم ارزش نو جه اندازه است : جرا 
این سخنان را با من می‌گوبی؟ دلاوری همة فروزندگی خودرا در 
کمین گاهی نتان می‌دهد و آنحاست که نخست دلاوری را از یدلی 
داز می‌شناسند: مر د ببدل هردم‌رنگش د گر گون می‌شود؛ نمی نو اند 
ایستاده و آرام بماند » زانوهاش می‌لرزد 4 روی پا حې می‌شود و 
مر لے در برابر دید گان اوست »دلش بسحتی می‌تید و دندانهاش بهم 
می‌خورند : مرد دلاور » از آن دم که برسر آن بوده است درآن 
جایگاه بماند » رناك نمی‌بازد » کمتر پریشان می‌شود » و نمی‌تواند 
جشم براه آن دمی باشد که خودرا در هنکامة پرشور بیفگند . اگر 
همه ماها راکه دلاورتريم » برای چنین کاری بر می گز مد ندء هیچ بك 
ازما این سر شکستگی‌را برتو روا نمی‌داشت که دلبری‌نو کمترست. 


1 آبلیاد 





اگر تبر دشمن تو برسد » بشت تو نخواهد خورده بلکه سیته‌ات 
خواهد خورد » وهنتامی که تو خودرا سوی نختین رده های 
حنگاوران برتاب کنی تو خواهد رسید . اما از ترس آنکه مادا 
درخور سرزنش باشیم » مانند مردم بيهو ده گوی ؛ ابن گونه سخنان 
را بدرازا نکشیم : بدو » سرايردة من رو ء نیزه‌ای بردار . 

مربون بسوی سراپرده پرگشاد » زوبینی برداشت و باشوری 
سيار بابدومنه پپوست . بدان‌گونه که خدای جنگ بسوی برد 
رهسار می‌شود ء زادة وی خداوند هراس دریی او ست که رو و 
دلاوری اورا نش آورد ؛ بی‌بالذترین جانداران را می‌هراساندء 
سلاح بدست » از آن سوی تراکیه شتابان آمده‌اند بامردم افير با 
مر دم ارحمندفلزی" کارزار کنند ازهردوسوی از شان درجو است 
می‌کنند و سرفرازی راتنها بیکی از آنها می‌بخشند . بهمان گو نه 
ایدومنه ومربون » سالار لشکربان » پوشیده از رویینه‌های فروزان 
بکارزار رفتند . 

مربون لب بسخن گشود و گفت : ای پسر دو کالیون» از کدام 
سوی می‌خواهی بهنگامه اندر آبی ؟ باید ما میمنه را پشتیبانی کنیم 
با قلب لشکر با میسره را » زیرا آنجاست که مردم آخالی بویژه. 
نیازمندی بار بیاری ما دارند . 

ایدومنه پاسخ داد : جنگاوران دیگری هستند که از قلب 

بشتیبانی می کننده دو برادر آژاکس » ونوسر که از هممردم آخالی 
درتیرانداختن ز ردست‌ترست ونیز درجنك از نزددك ورزیده‌است. 
دلاوری هکتور پهراندازه‌باشده ایشان می‌توانند بااو برابری کننده 
اگرهم باهمة خشمی که دارد بریشان بتازد » برای او دشوار خواهد 


۱- 01۷7۲۶ از شهر‌های عا لی ۲- ووعز۳1 از عردم تسالی . 


سرود سیزدهم ۱۵ 


دود که تادلاوری ایشان تانب بآورد و کشتی‌هارا بسوزاند » مگر 
آنکه زئوس خود متعل فروزانی برآنها بندازد . آواکس ؛ زادۀ 
تلامون » سرفرازی را برای آدمی زاده‌ای که میوۀ دمتررا خورده 
ودستخوش ضریت‌های روییته هاست واز زخم سنگهای درشت 
ازیا درمیآ ند نخواهد گذاشت؛ در بردهای ی که استواری می خو اهد 
حنی دربرایر آخلوس هراس انگیز؛ که در سر کشی ودنبال کردن 
ازو پست‌ترست » باز پس نخواهد رفت . پس سوی میسره رهسپار 
شویم ؛ تا ببینیم . جنگاوری برما پیروز می‌شود بااینکه سرفرازی 
را بهرة ما خواهد کرد . 

ابن‌بگفت ومربون بهمان‌جایی‌که سرکرده‌اش فرمان‌داده بود 
رهسپارشد . تامردم تروا اندومته را دیدند که حون شراره‌ای نود 
ومیر آخروی که سلاحوای هر اس‌انگیز باخود داشت در کنارش بود 
يك‌دیگر رادل دادند و بش رفتند و کوشش خودرادر زار وی 
بهم پیوستند: ازدو سوی باهم در آمیختند و چندی نزديك کشتیها 
نبرد از دو سوی کان بود . بهمان گو نه که درین روزهای‌سوزان 
که راهها پوشیده از شن زاری خشکت » گردیادها باصفیرهای 
گوش خراش + ابری بسیار بزر ك از غبار را بالا می‌برند ودر هوا 
نگاه می‌دارند ؛ بدان گونه این‌جنگاورانی که درین ارزو مسوختند 
در هنگامه بك‌دیگر را بکشند باهم بجان يگدیگر افتادند . میدان 
جان‌او بار جنك پوشیده از زوبین‌های بلندبود که در سینه دشمن 
خود فرو برده بودند ۽ چشم نمی‌توانست پرتوی را که از خودهای 
زدوده » از جوشن‌ها وسیرهای این‌جنگاوران که بهم برمی‌خوردند 
ی‌تافت تاب بیاورد . آن کسی که این جنگ هراس انگیز را میدید 

وپریشان نمی‌شد بی‌باكترین جانداران بود . 


17 الیاد 


دو يسر توانای کر نوس ٤»‏ که سودشان از هم جدا بود ؛ این 
خشم شوم را در دل ابن بهلوان برانگیخته بودند . از يك سوی 
زوس بارهکتور ومردم‌تروا بود؛ نه برای اینکه بخو اهدهمه مردم 
آخائی‌را در برابر ابلیون نابود کند» بلکه برای این که بتتیس وپسر 
ارچمندش سرفرازی بخشد . از سوی دیگر » پوزلیدون که پنهانی 
از مال خی ابه‌های کف الود سرود آمده دو د٤‏ اتش مردم آخائی را 
از بودن خود تیز می کرد » ازشکستشان دلگیربود واز سالارخدابان 
بیزاری می‌نمود . هرچند که نزادشان بکیست» زوس نخست‌بجهان 
آمدهاست؛ دانابی وی‌فراوال‌تر وژرف‌ترست. بدینگونه‌پوزیدون 
پارای آن نداشت آشکار مردم آخائی را باری کد اما بسیمای 
آدمی زادگان ابشان را دل می‌داد . این خدایان بی‌در ہی ز تحبر 
دو گانگی ونرد را که گرد آن دو گروه کشیده بودند؛ بسوی‌خود 
می کشد ند ز نحری که له می‌توان باز کرد و نه می‌تو ان گسست 
ونابودی دسته‌ای از جنگجوبال‌را فراهم ساخت . ۱ 

اندومته که ازسالخوردگی موهایش نیمه سفید شده ود مردم 
آخائی را برمی‌انگخت » و خود را در ميان مردم تروا ازداخت ۽ 
ابشان‌را گربزاند و جان از اوتریو نذا خوردسن ستد » که‌بانک این 
کارزار وی‌را بخودکشیده بود وتازه از کایزوس" بابلیون آمده 
بود . وی کاساندر" زیباترین دختران پریام را ازوی خواستار شده 
بود . بحای آنکه دهش‌های دیگران را نکند کار دشوار راندن 
مردم آخائی را از کرانه‌های ترو! بگردن گرفته بود ؛ و پیرمردباو 
نويد داده بود آرزوهاش را برآورد . وی ازس نود دلیر شده 





1س عام Otho‏ ار دلاود ان تروا ۲ب Cabs‏ ا غوغطوC‏ ازشیرهای علپون 
LassdandIe f‏ 


" سرود سیزدهم 1¥ 

کارزار می کرد » که زوین ایدومنه باین جنگاوری که با پاهای 
چت خود راه می‌پیسود خو رد وازمیان جوشن ستبرش بروده‌هایش 
قرو رفت . با بانگی هراس انگز افتاد و آن سروزمند ادن ر شحند 
تلخ رایگوش او رساند : ای اوتریونه » اگر توهمة آ نجه را دربارة 
بام بگردن گرفته‌ای و وی هم از سوی خود دختر حویش راتو 

نو ند داده‌است ست بجای آوری ء ترا برتر از همه آدمی‌زاد گان خواهم 
دانست . اگر بخواهی بايك دیگر پیوندی می‌بنديم » وزیباترین 
دخترای زاده اترهراکه از آر گوس می‌آوریم تو کرام ۱ 
واگر تو با ما باری کنی که باروهای ابلیون ر | ویران کنیم او را 
بهسری تو می‌دهیم . در یی ما تیا ؛ تا در لشکر گاه خود شرط این 
بو ند رادر میاد نهیم . ما تس ز بجود می نازیم که بدران بخشنده‌ای 
هستیم . این بگفت وپیکر اوتریو هرا ازمیان جشگاوران بپرود برد. 

آزیوس" برای کین‌خواهی با گردو ناخودییش آمد؛ میرآخرش 

می گوشبد گردو نه‌را دربی او برد وتکاو رال پرشور بردوش او دم 
برمی کشیدند پراز خشم بود و ازدیگ بود ایا ومته را درمت دزن 
که وی‌پیش دستی ؟ رد وزوسن خودرا بزیر حانة آوزدودر ګلو گاهش 
فروبرد . آزیوس؛ چون درخت بلوطی ؛ با چون سفیداری» یا کاج 
باشکوهی افتاد؛ که هنرمندانی » درفراز گوهی ؛ با تبرهای بر ندۀ 
خود سفکنند تا از آن کثتی سازند : دان کو نه این حنگحوی در 
رار گردو نه‌اش افتاده بود » دندان بهم می‌فشرد» خالك خونآلودرا 
دردست‌های خود می‌فشرد . میرآخر وی که سراسیمه شده بود » 
دیگر تئوانست دلاوری خودرا بکار ببرد ٤‏ حتی بارای آن نداشت 
تکاوران خودرا بررگرداند و از دشمن رهابی بانده که آئتاوك از 


5 پر ومعوع۲۱۷ از دلاوران تروا. 


۱۸ لاد 


ميان جوشن رویین که نتوانست اورا از مر ك رها کند با يزه خود 
وی را شکافت؛ از گردونه زا افتاد وجان سرد 4 و يسر نسنور 
جوانمرد تکاوران را ازمیان لشکریان مردم آخائی بدر برد . 
دئیفوب که از مر لك آزیوس بخشم آمد بسوی 
بمیدان آملن اددومنه پیش رفت و زویین خودرا انداخت . 
دلغوب و انه حون زديك اندومنه رسید ء وی از ضرت 
خودرا رهانید» دوتا شد ودر یقت سیریهناور 
واستوار خود که در برخورد با رويينة تندرو بانك کرد خم شد . 
دفوب ادن زو بسن را ببهوده از دست برخاشحوی خود رها نکر ده 
بود : برشاه هیپسنور! پسر هییاز؟ زد و جگرگاه اورا شکافت ودر 
همان دم از پا در آورد . دئیفوب با بانگی سرفرازانه فریاد کرد : 
آزیوس درمیان مر د گان نخفت ا کین اوستا نده نشودء حون بدرو ازه 
های هراس انگیز و جاودانی دوزخ فرو رود » شاد خواهد شد که 
جان چنین کسی بااو همراهست . 
مردم آخانئی ششدن این‌سخنان سر آسیمه شدنده ویژه همه 
وجود | نتبلولدلیر را برشانی فراگرفت . اما درد او هرجه باشد 
سکردوست خودرا رها نخواهد کرد؛ پیش دود وسر خود را 
برو کشید » هنگامی که مسیسته" پسراکیوس* والاستور پا کزاد » 
گرامی‌ترین باران هییسنوراله‌های دلازار راندند واو را بسوی 
سرایرده‌اش بردند 
این همه ایدومنه نمی گذاشت دلاوریش فرو نشیند ؛ٍ همواره 
خواستار آن بود یا یکی از مردم تروا را گرفتار شب تاريك مرگ 
کند باانکه زمین را از فرو افتادل خوش بانگ آورده شرطآنکه 


Hypsênor -۱‏ از دلاردات آخائی ۲ — Mécistée ۳ Hippase‏ اد 
دلاوران آخائی ۴ — Echius‏ . 


سرود سیزدهم 1۹ 


مردم آخائی را از نیستی برهاند . بسوی آلکاتوئوس" پهلوان » 
دسر گرامی ازدت؟ رهسیار شد که نازيروردة ز نوس ود . وی داماد 
آلکیزبود. وهییودامی" دختر مهترش را بزنی گرفته بوده که پدرو 
مادرش‌ویرا در کاخ خود می‌پرستید ندودرزیرکی وزیابی‌وهترمندی 
دستهایش برهمة هم نشینان خود برتری داشت» ابن‌هنرها ناماورترین 
مردی‌راله تروا درحهار دبوار هناور خودداشت شوهری ناو داده 
بودند. پوزگیدون ایدومنه‌را برین جنگجوی فیروز گردانید» ایری 
تبره بر چشمان تیزیینش پراگنده کرد واندامهای اورا که پر از 
دلربابی و نرمی بود زنجیر کرد : الکاتولوس نه‌توانست باز پس 
رود ونه خم شود تا از خطر برهد ؛ چون ستونی با چون درختی که 
شاخ و بر آشفرازان گسترده‌است برجای خود مانده یره یادشاه 
اقر طس از مبان جوشن روسن او که تا آنگاه وی را از مرک بناه 
داده‌ود بروخورد: انگ‌ضر بت ارا ازهم گسیخته بو دو با نگی ند و 
گرفته‌ازآن برمی‌خاست. تابانگی‌تیار بلند سفتاده آهنیته دردلش 
فرو رفته‌بود وجون می‌تبید پیکان را می‌لرزاند تاآنگاه که‌سرانجام 
خشم آرس آن‌پیکان‌را که بجنیش آورده بود از جنبش انداخت.. 
ناه اندومه که درسرفرازی دلس شده‌ ود بانك بلند گفت: 
ای‌دئیقوت؛ توکه آشکار! سهوده هماورد میحتی ۸ اا روا 
نمی‌داری که کشتن سه‌تن در برابر یك جنگجوی بسست ؟ پیش با 
خود بامن رورو شو ء ای جنگاور ارجمند : ناد اور که نداد 
زلوسست که اینجا دلاوری مرا آشکار می کند. اومینوس* یشتیبان 


۱ - وناوطءیت[شر آز دلاودات قروا . — ۵ج اش ۳ - Hippedamiê‏ 
Minos ۴‏ پسر ژئوس و Europe‏ و پنج دوکالوت . 


° ابلیاد 


مردم اقریطس را بجهان آورد ء ودو کالیون ناماور از نز اد او بود که 
مرا بحهان آورد تا در صر دم فراواد این جزیره بهناور قر ما نروایی 
کنم + و کشتی‌های من اکنون مرا باین کرانه‌ها آورده‌اند که نو 
وپدرت و گروهی از مردم تروا را نابود کنم . 
این‌نگفت 4 ودئیفوت رای زدکه ماد یك تن از بی بالكترین 

دارانل خودرا بخواند دا آنکه بکوشد خود تنها برچنین جنحجویی 
بتازد د. برسر آن شد سوی انه رود و وی‌را درس رده‌ها بافت . 
ادن بهلوان که درزندگر ماور بوده همواره دربارة رباع خشملین 
بود که باندازه‌ای که وی می‌خو است ب اورا مز رگ نسداشت 
دئیفورب شتا بان باو گفت: ای‌انه» ای‌سالار مردم ترواء گرپیوندی 
هست که توآنرا باس می‌داری ؛ باشوهرخواهرت اند کی‌باری کن ۽ 
دامن بدا » بیکر آلکاتولوس‌راکه ترادر کودکی در کاخ خود برو رده 
اشنا رکم زو هراس انگنا:دومنها نك او را کشته‌است 

| 4 بششدن ایی‌سچنال دسا بار درهم‌شد؛ رای برابری بایادشاه 
افر دطس براه افتاد و براز شور ود ودیگر اندشه‌ای جز کارزار 
نداشت . ابدومنه حون کودکی لرزان دست ترز نگذاشت 4 
با برجای درجای خود ماندء بدان‌سان که رفراز کوهیء گرازیبری؛ 
که از تیروی خود ۲ گاهست؛ در حانگاهی تمی‌چشم را انگ آمدن 
شکارافگنانست + موی او بر روی پشتش‌راست می‌شود ؛ از 
جشمانش شراره می‌بارد » شاخهای خودرا یز می کند » ب تات که 
هم‌شک رافگنان و هم ۹ گانشکارشان‌رایراند: همان کو نه اندو منه» 

بیآنکه باز پس رود» پسر انکز را دید که تکارزار بر می گشاید. 
1 ران‌خو درا انګ بلند بیاری‌خود خوانده بی‌در , ی بر اسکالاف"(م 





Ascalaphe - ۱‏ پسر Arês‏ د 0 از دلاوران عینی . 


سر ود سز دشم أ{ 


آفاره! » دثیییر" ؛ مربون و آنتبلوك که‌س ر گرم کشمکش باخطر بود ند 
نگریست. بایشان گفت : ای دوستان » بدوید » بیایید مرا پشتیبان 
باشید » من تنها بايد باتاخت‌وتاز ائه برابری کنم » که خود را ېوی 
من پرتاب کرده‌است ؛ ضریت‌ضای وی رده‌ها را درهم می‌شکند و 
جیزی که‌ارزش اورا شور می‌افگند اش که نبروی جوانی‌دارد . 
اگر درین شی که من درآن م سورم ٤‏ حون وی در شکفتگی 
زند گی بودم » بزودی آشکار میشد کدام بك ازما بسرفرازی‌نمایان 
خواهد رسید . 

هماندم همه این جنگاوران » چنانکه گوبی بك جان یشتر 
نداشتند » پیش رفتند و سر‌هارا ردوش خود نهاده بودند . اله نیز 
باری خواست » پردلیفوب ؛ پاریس و آزنور پاکزاد نگریست که 
مانند وق در بیشاییش مردم تروا بودند . جون گله‌هابی که در بی 
غوحجی هستند که آنهارا از جراگاه بلب جوی می‌برد » از دیدن آن 
دل حویان از شادی يخود میارزد : لشکردان رسبدند حون انه 
لشکریان خود را دد که در بی‌او رهسیارند شادی وی نیز حنال بود. 
لشکربان زوبین بدست در گردا گرد پیکر آلکانوثوس گرم کارزار 
شدند » آهنینۀ جنگاوران که در هنگامه بخود می‌خورد با بانگی 
هراس انگیز برروی سبه‌شان طنین افگند . دو بهلوان سرشناس از 
مبان ابن جنگجوبان » انه وضاه اقرطس » مانند خدایان جنگ » 
بویژه درین آتش می‌سوختند که زخم کاری بيكك‌دیگر بزنند . پسر 
آنکیز زوبین خودرا سوی هماورد خود انداخت و وی روی‌ازآن 
برتافت ه وییکانی که دستی زورمند بهوده آنرا آنداخته مود » در 


Apharêe — ۰‏ پسر Calêtor‏ از دلاودات آخائی ۲ - ععجج(1 اددلاودات آخائی. 


93 ابلیاد 


زمین فرو رفت و لرزید . اندومنه بر گودی جوشن اونوماوس! زد 
وروده‌های اور در هم شکافت که نا گهان‌بیرون جست؛ آل‌جنگجوی 
از با در آمد وشن‌هارا دردستهای خود دردم مر آذ فشرد. شاه ره 
دراز خودرا از پیکرش بیرون کشید » اما چون از هرسوی پیکانها 
گردش راگرفته بودند ؛ تنوانست جوشن وی را ازو برباید . وی 
دیگر آن نیرو را نداشت که بیش‌ازین‌ها خودرا برتاب‌میکردزو ین 
خودرا بگیرد با از زوین دشمن جان بدر بردي هنوز در پی رهایی 
بافتن ازمر گك نا گزیر وپای برجای کارزار کردن زبردست بودء دبگر 
نمی‌توانست پشتاب خودرا از هنکامه بیرون برد . دئیفوب که وی‌را 
دید با گامهای آهسته دور می‌شود ؛ زوسن خودرا روانداختء از 
دبرباز از کینه‌ای دربارة او می‌سوخت . اما باز از دستش جان بدر 
برد؛ و وی بهآسکالاف پسر آرس رسیده زوین تندرو وی شانهان 
جنگحوی را شکافت » وی افناد ودسنش در خاك قرو رفت . این 
خدای درنده » که برروی ابرها در فراز اولمپ با خدابان دیگر 
سته بود که بارای آن نداشتند در جنک انباز شو ند » نسدانست 
که هم‌اکنون پسرش در دشت خون آلود خفته‌است . 

انك کشتار در گرداگرد پیکر آسکالاف شراره افگن بود. 
دئیفوب خودی فروزان را ازو می‌رنود که مربول بخشم خودرا 
انداخت وزوینش‌را ببازوی او زد ۽ خود دراز اندام از دست آن 
جنگجوی افتاد » بزمین خورد » بانگی سخت کرد. مربون 4 چون 
کر کسی ؛ باردیگر خودرا انداخت » زویین گران سنک اورا از جا 
کند ومان بارال خود با زگشت . پولیت" برادر خود دئیفون را 
درمیان بازوال گرفت» اورا از هنگامیرشور برون‌رد» تکاوران 


۱ - 26 وجصعز) اد دلاورات قروا ۲ — Pulite‏ . 


سرود سیزدهم {TY‏ 
تندرو رساند که بارانندگان و گردونه‌ها دریشت رده‌ها حای گر فننه 
بودند ؛ اورا بتروا بردند» دردی جان آزار اورا از بای در آورده 
بود » ناله‌های بلند می کرد از زخم تازه وی درسر اسر دستش‌خون 


درین ميان جنگ میکردند وهیاهوی هراس 

15 دما باد د 
رهای نمایان انگد ی یب با ود . انه ده ند ویتکا دراد 
آنتبله لک نگیزی ار تا اج ۳ | ی خو لے لے 


گلو گاه آقاره پر کالتورکه روباوکرده بود 
فرو برد؛ سرش با خود وی خم شد » سپرش دربی آن رفت وسایه 
های مقدر مر له گرداگردش رافرا گرفت . تسلو حون تولون! 
رادید که برمی گشت بگریزد » بسوی او پرگشاد » زخمی باو زد و 
رگی‌را که‌در سراسر پشت تاس رگسترده‌است بريد وآن جنگ‌جوی 
برروی شن بيشت افتاد ودست بسوی پاراش کسترد . اتيلول 
خودرا برروی او انداحت؛ وبرهرسوی چشم دوخت ؛ جوشنش را 
ازو بر گرفت . همان دم مردم ترواگردش راگرفتند وتا می‌توانستند 
سیر فراخش را سوراخ کردند : اما تتوانستند آهنینة حان رای را 
با تبلوله جوان برسانند » درمیان آن همه تبر بوزئیدون حان پر 
نستور را پناه داد . این جنگاور » هميشه در خطر در میان لشکریان 
دشمن راه سپر بود ؛ زویین وی هر گز از کار نمی‌ایستاد » بانیروبی 
در دستش جنان بود ؛ ودرین ارزو می‌سوخت با انرا سندازد ء با 
اينکه از نزديك بدشمن خود بزند . چون در هنگامه همین شور را 
داشت » آداماس یسر آزیوس اورا دید و خودرا بروی او انداخت 
و گوی سرش راشکافت . اما حون خدای درباها باو دستوری 
نداده نود که آتبلوك را نکشد » پیکان را شکست : نیمی از آن 


۱ س ونن1۲۳ اد دلاوران عروا ۔ 


۱۲ ابلياد 


مانند مبخی که در آتش سشر شده باشد» درسپر بجاما ند» و نيم‌دیگر 
بزمین افتاد , آداماس باز گشت که از مر لد جال بدریرد : مربون در 
یی او افتاد» پیکان خودرا در زیر افش فرو برد» همانجا که آسیب 
آرس برآدمی: زاد گان مخت شومست ؛ انحا زد . دشمن وی‌از با 
در آمد وتیان در گرداگرد کان » دست وبا می‌زد » مانند گاوی 
نرکه در کوهساران حویانانی که ندی بران بسته‌اند نرا اخود 
می‌کشند ؛ بدانسان دسټ ویا می‌زد . اما دیری با مر لك کشمکش 
تکرد : مربون دوان آمد » زوسن خودرا از جاکند ؛ و حشمان 
آداماس تار شش 

هلنوس » باتیغ بسیار بزر ك خوده که در تراکه آتراآت داده 
نودنده ضربت سختی برا گوش دثییر دلاور زد » خودش را خرد 
کرد » در دور دست برروی خا جست » یکی از مردم آخائی 
که دید در مان باهای حنگاوران می‌علند ]ثرا در داشت : شب 
ارب ۴ گردش را فراگرفت . 

درد برجال ملاس جر مشد. بابانگی سم 
هنر نمالی‌های 1 ۱ اج یز 
Ye‏ رو آن پهلوالرفت » نیزه خودر داد 
ي 
هلنوس کمان خود را خم داد : با همان شور 

سوی يك‌دیگر دویدند » بی‌تاب بودند که اينيك زوین خودرا 
بندازد وآن دیگری تیر خودرا رها کند.پسر پردام بر گودی‌جوشن 
منلاس زد » اما تر با ز گشت و برواز آمد . بدانگونه که در خرمن 
گاهی بهناور باقلاهای ساه با نخودهارا می نند که از بر خورد 
با کی که آنهارا درسرند پهنی ودر وزش سر کش هوا می‌جنبا ند » 

٩‏ سب - e Hélénus‏ بریا) ۳۳ متصود تاد یکی عر کت + آشاده سرزهین تاد یکی 
دد دور مین ودد بالای دوزح بنام Erêbe‏ . 


سرود سیزدهم 1o‏ 


از آن بپرون می‌جهند؛ بهمین گونه تبرها دور ازمنلاس پاکزادجستن 
می کردند . همان دم منلاس بائزۀ خود دست دشن را شکافت و 
انرا بکمانی که بهمان دست بود دوخت مانوس ميان اعکریان 
خود رفت ؛ از مراك حان ندر برد ء زه گران سنگ را یا دست 
آوبزان خود می کثید . آزنور جوانمرد چون دستش را پس زد » 
زخم را با فلاخنی ست » که از بشم باستو ری دافته شده نود و 
مر آخرش در بهل و گاه خود داشت : 

ا زار بان بسویپلان سرفراز رهسپار شد : ا 
منلاس » سرنوشت تیره‌ای وی را برخورد با تو می‌راند » تا دربن 
نبرد هراس انگیز شکست نخورد . چون باهم روبرو شدندء منلاس 
نخست ضربتی زد که پیهوده بود ؛ زوبین بیراهه رفت : ببزآندر سیر 
پادشاه سپارت زد بیآنکه بتواند رویینة اورا بشکافد ؛ سپر پهن 
تاب آورد » چوب زوبین شکست . باابن همه دلش بسیار شاد بود 
بخود می‌نازید که پیروز شده‌است که ناگهان منلاس شمشیر فروزان 
خودرا کنید وخویشتن را بروی او انداخت : همان دم پیزاندر از 
زبر سپر خود تبر رویین خویش را بر گرفت »که از دستۀ درازی از 
جوب ز بلول برداخت کرده آراسنه شده دود باهم بيكدیگر تاختند. 
سزاندر شرت خودرا در خود دشمن خوش نزديك موهای درشت 
پرچم آن زد ؛ منلاس سایین یشانی حنگحوی که آمده دود رو 
شازد زد: استخوان‌آن بابانك بسیار خرد شد چشمان خونآ لودش 
بخاك آغشته شد ؛ پیکرش فرو افتاد ودرغلتید. شاه بازائو برسينة 
اوفشا رآورد»سلاحشراازو گرفت و بان سخنان بر فیروزی‌خودبالید: 

ای‌مردم نابکار ترواء که از جلك سیر نمی‌شوید » بدین گو نه 
است‌که سرانجام کشتی‌های مردم ارجمند آخاثی را رها خواهید 


1{ ابلیاد 


کرد! نژاد ستمگرخودستنای» این‌اندکی» اندکی‌ازآن بیدا د گری 
وتبه کاربست که شما در بارة من کرده‌اید » از خشم هراس انگیز آن 
کی که تندررا بعرش می‌آورد » همان زوس کینه‌جوی از مهمان 
آزاری » که روزی شهر باشکوه شمارا خاکستر خواهد کرد » 
تترسیده‌اید؛ بیآنکه‌شمارا باین‌بد کرداری برانگیخته باشیم» اینکه 
همسر من و خزانه‌های مرا » پس از آنکه وی شمارا در سرای ما 
پذبرفته است ربوده‌ایدچیزی نیست : بازهم آزمندآن هستید کشتی 
های مارا که‌روی در داها بر گشاده‌اند دستخوش شراره‌ها کنید وهمة 
بهلوانان آخائی را نا بود سازید ! اما این خشمی که شما را بکارزار 
می‌افگند هر حه باشد » دير با زود آنرا جاره خواهید کرد ۱ 
ای زوس بز رك خردتو بالاتر از خرد آدمی زاد گان وخدابانست؛ 
بااین‌همه تو این کشتارهارا روا می‌داری » مردمی گمراه ؛ دلدادة 
درشت خوبی ونابکاری‌راکه جز از جنگ ؛ این آفت ددخوبی 
آدمی‌زادگان » از جیزی خرسند نیستند باری می‌کنی! پس حه ! 
بالاترین کامیابی‌ها » خواب ؛ مهرورزی ؛ آواز دلربای وپای کوبی 
پا کزادان » این کامجوبی هابی که باشوری بیشتر از کارزار بدان 
می بر داز ند > سر اجام مارا دل زده می کنند و مردم ترو | هر گز از 
کشتار باز نمی‌ایستند ! 

حول این سخنان‌را کشت سلاحهای خونآلودآن حنگک حوی را 
بدست‌یاران خود داد ۽ بسوی سخت‌ترین جایگاه هنگامه زوان‌شد. 
هاربالیون! پر شاه پیلمنس" دود برو تازد : او دریی این پدر 
گرامی آمده بود در برابر تروا کارزار کند ء و بزادگاه خود باز 
نگشت . درین هنگام با پیکان خود برسپر منلاس زد ؛ و چون 


Harpalion — 1‏ ۲ - 5ع۵غ۳۷۱2۴0 سر کردم مردم پافلا گو نی . 


سرود سیزدهم {TY‏ 


تتوانست آنرا بشکافد » بیان رده‌ها دویدکه از مرگ پرهد » چشم 
هر سوی می دو خت » می‌ترسید آهئینة دشمن باو برسد» که مریون 
ثبری انداخت که در بی او رفت » یشتش را زخمی کرد » در زیر 
استخوان نزدىك آبگاهش فرو رفت . بزانو در افتاد ء و جون 
در آغوش بارانش جان سپرد » چون خزنده‌ای برروی زمین خفت» 
درهمان دم خونی سیاه از زخمش روان شد وشن‌زار را درگرفت . 
مردم‌جو آنمرد پافلاگو نی شتافتند اورا روی گردو نه‌اش جای دهند 
واورا با درد بسار شروا بردند. بدرش در میان انشان رهسیار بوده 
سیلی از اشك میردخت » حتی این‌دلاوری را هم نداشت که از 
مرگ پسر کین بجو ید . 

پاریس که بیوند مهمان نوازی اورا با هارپالیون در میان 
بساری از مردم پافلاگونی دلسته کرده بودء ازن مراك سخت 
آزرده شد ودرگرماگرم این آزردگی تبری انداخت. در میأن‌رده- 
های دشمن مردی بودکه‌او کنور" پر پولیشید" پیشگو ام‌داشت 
سرایهای او در کورنت* ساخته شده بود » و چون یابکشتی خود 
گداشت میدانست جه سرنوشت‌شومی در رار الون‌خو اهد داشت. 
پیشتر بو لنتید» بیرمردی که جشمان تیز دینش آنندهرا می‌ضکافته 
اورا [ گاه.کرده بود که می‌تواند نکی ازین دوکار را بر گنند 4 با 
زند گی خودرا در جایگاه خویش دربیماری دراز و نا گواری بیابان 
رساند » با تزديك کشتی های مردم آخاثی » از ضربت های مردم 
تروا از با درآید : وی نتوانست این اندشه را تاب با ورد که 
بکیفر تن‌پروری خود رنج‌بکشد ور هم دردهای بیماری درازی‌را 


- 1۵و۳۵ سر زهپنی که عردم ات باهردم روا مەد بودنه. ۲- ووی‌ط‌داظ 
Corinth - ۴ Polyide — ۳‏ از شهر‌های یونان , 


A‏ ۱ انلیاد 


بجشد . تبربارس گلو گاه وی را شکافت » نا گهان جانش در رفت» 
شب پرآزار مر گك گردش را فراگرفت . 

پابداری بر ادر ان مستامی ٩‏ این جنکجو بان 0 شراره‌ای 
یت ود و وه بو 
دل می‌داد و با دلاورشان با ر میشد ؛ اما این بهلوان برروی زمین 
5 برجای بود > ز دروازه‌ها ودیو ار گدشته ورده‌های سپرد راك را 
در سراسر کرانه بودند ؛ آنا دبوار کوتاه‌تر بود » ودلاورترین 
مردان و تکاوران در آنجا گرد آمده بودند : آنجا مردم شوسی» 
جنگاوران ابو نی" که جامه‌های گشاد داشتند» جنگجوبان لو کرس" 
فا و مر دم ناماور ایی“ ؛ در برابر تناخت و ناز:هکتور با نداری 
مسکر د لد بی نکه بتو انندآتر | درهم بشکنند. بر گزید گان مردم آتن» 
بشاییش جای گرفنه بودند؛ سر کردۀ مردم ابی‌مکس ۲ بسر شاستۀ 
پیله» آمفیون"! دراسیو س" بودند؛ اما سر کردة مردم فتیا مدون و 
انفیکلوس * ؛ مدون پسر نامشروع اوثیله واز همان‌نزاد آژاکس 
بو ده درفیلاسه*۱ دوراز زادگاه خود می ز ست ٤‏ زرا کهاین‌ند بختی 


Prorêsilas -‏ بر !phi cle‏ ازسرآن عردم الى ۴۲- ]0[ سرزعیبی در آسیای 
مغر که بفارس یودان گفته‌انه ۳- وعم] يا Loerie‏ اذنواحی یونات ۴- Phthia‏ 
از لواحی پونان هب ع اصع از تواحي الید. ۶ - Phidas - ۲ Mênesthêe‏ 
Bias ۰ 5 Srichius - ۸‏ ۰ — ون 1 Amphion‏ "\— ۳21118 (] 
Iphiclus ۴ ۳۵25 ۳‏ ۵- ۳۳126 ارشهر‌های تسا ای 


سر ود سیز دهم ۱ ۹ 


بهرة او شده بود که حان برادر اروسی! همسره او ئبله را مده 
ود : این دوپهلو ان پیشاپیش جنگجویان جوانمرد فتیا برس رکشتیها 
بامردم شوسی کارزار میکردند . 

اما آژاکس ؛ پر حابك اوئیله » بك دم از پر تلامول دور 
نمی‌شد . بدان گونه که‌د و گاونر زورمند» که یك‌شور دارند» خیش 
استواری را در زمینی که بس‌از آرامش دراز بھې فشرده شده‌است 
می‌کشند ؛ سیلابهیی از خوی از گرداگرد ريشة شأخهابشان می‌جهد» 
تنها وع فروزان آنهارا از هم جداکرده و در سراسر شیارهای سياه 
بیش می‌رونده سبل ة کشت زاررا بژرفی می‌شکافند : بهمان گونه این 
دوجنگجوی» که یك جان بیشتر نداشتند » کارهای خود را هم 
پبوسته بودند. دربی آژاکس بز رگ دسته‌ای‌فراوان ازدلاوران بود 
که ه رگاه خستگی اورا از پا درمیآورد و خوی ازوسرازیر ميشد » 
سپرش را میگرفتند . مردم لو کرید » درجنگهابی که با پافشاری 
در کمن دشم‌اند ورزیده نبودند » در یی پسر پا کزاد اوئیله راه 
نمی مود زد بیشانیشان از خودهای ران ودارای برجمهای‌دراز 
پوشیده نبود ؛ببازوهایشان سپرهابی وچوبهای زبان گنجشك که 
زوسن از آن ساخته ودند نبود . بای ابلیون آمده ودند و 
بشتببانشان کمانقان وفلاخنشان بودکه تگرگی از تیر و سنك باآن 
مینداختند ورده‌هارا درهم می‌شکستند. بدینگونه درهمان‌دم که 
جنگاو ران نخستین» که جوشن‌باشکوهی پوشیده بودند » ازنزديك . 
بامردم تروا می‌جنگیدند و حتی در برابر برخورد باهکتور که‌رو بينة 
فروزان داشت تاب می‌آوردند » دیگران که در پشت ایشان بودند 
ببوسته هوارا از تیرهای خود می‌شکافتند » رده‌های دشمن‌را برعم 


۱- ۳1015 مسر اوئیله و عادر آژاکس . 


.۳ الاد 
می‌زدند و دشمتان ازهمان گاه میدید ند که شور برخاشحوی اشان 
از میان می‌رود . ۱ 
زی نما نذه نود مردم روا با کشتار هراس 
هکتور دوباره مرم انگیری دور از سرایرده ها و کشتی ها تا 
ردان راک تج باروی ند لین رنه شوند؛ کهپوایداماس 
ناز دیگر گرد آورد ا 
این سخنان را بهکتور دلاور گفت : 

ای هکتور » آبا هرگز رای مارا نمی پذیری ؟ چون خدایان 
در بلندی.جایگاه ترا برتری داده‌اند تو زیرکی از همۀ ما برتری ؟ 
تو نمی‌توانی همه برتری‌ها را در خود گردآوری : زلوس سرخی 
در جتگ‌جویی برتری می‌دهد 4 سرخی در هنر آواز خواندن » بانگ 
برآوردن از جنګ » با گامهای خوش آهنگ برداشتن : در دل 
دیگري خردراحای می دهد »که انگیزة نك‌بختی آدمی‌زاد گانست» 
تا شهر هارا رهابی دخشد و تنها خردمندان ارزش آنرا می‌دانند . پس 
تاب آنرا داشته باش من پیشنهادی بتو یکنم که از همه سودمندتر 
می‌نما بند . گردا گرد تو از هرسوی آنش‌ جنک افروخته‌است: مردم 
تروا پس‌از آنکه باآن همه اززندگی از بارو گذشته‌اند » باسلاح 
دست از پس می‌روند > با آنکه نزدیك کشتي‌ها براکنده‌اند و 
تزدیکست فراوانی دشمن از پایشان درآورد . بی‌داترین سران را 
درین‌جا گردآور ؛ بشتاب رای خواهیم زد که آیا بامید اينکه خدای 
سا زگاری پختیبان کوشش ما باشد باید برکشتی‌ها تاخت با انکه 
ا داز توا لڅگریان خر رر ببریم در انديشة باز گشت باد بود. 
من از آن می ترسم که مردم آخائی وام : سیاری‌راکه دیروز هنرنمایی 
های ما نگردنتانل گذاشته است نگزارند . هنوز در مان ابشان 
جنگجوبی هراس انگیز هستکه تشنپیکاراست ودشوار دلاوریش 


سر وڌ سز دهم t1‏ 
نگدارد که نکسره از جنګ دست باز دارد . 
هکنور تن در داد رای راکه ساز گارتر است سدیرد ٤‏ وحون 
از گردونة خود بزبر جست فریادکرد : ای پولیداماس » دلیرترین 
مردان‌را این‌جا نگاه‌دار » درهمین‌دم من می‌روم بادشمن رو بروشوم 
و تشکریان خودرا بهم پیوندم . همین که بایشان فرمان دادم » مرا 
در کنار خودخواهی دید . این نگفت وفریادهای تلندر اند و خودرا 
در مبان رده مردم تروا وهم‌پیو ندانشان انداخت 6 مانند گوهی بود 
که فراز گاه آل بوشیده از برف فروزانست . 
بشنیدن بانگ هکتور ؛ همة سران بگرد پولیداماس دویدند 
که پشتیبان دلیری بود. اما پسر بریام در رده‌های نخستین ابن‌سوی 
و آن سوی می‌رفت ؛ با چشم در پی هلیوس » دئیفوب » آزبوس» 
آداماس و سران دیگر می کشت . بهوده ندان اميد بود که همه‌را 
باز بیند : برخی از ضربت‌های مردم آخاثی روبروی کشتی‌ها 
سرنگون شده بودند ؛ برخی دیگر در تاختن ببارو تیر جان ربای 
خورده بودند . در میسره بپاربس برخورد که لشکردان را بر 
می‌انگیخت واشان را بحنك دل می‌داد » وباهمان خشمی که اورا 
از پا در آورده بود این سرزنش ها را یاو کرد . ای بارس شوم » 
ای کسی که زیباییت تنها زدورتست » ای جنگجویی که دستخوش 
زنانی » ای دلفرب » هلنوس 4 دشیفوت » آزبوس سر هیر تاسن۱ 
وآداماس کحاند؟ اوتریونه" چه‌شد ؟ بنك همه تروااز فراز گاه بلند 
خود در پرتگاه ژرفی وا گون می‌شود ؛ نمی‌توانی بیش ازاین از 
نیستی برهی . 
پارس پاسخ‌داد : تو بناروا امروزمرا سرزنش‌می‌کنی ‏ گاهی 


. از سر آن عردم تروا‎ throne ۲ . وغن۲۲۲:2( ازسر ان عردم تروا‎ ١ 


۳۱ اتلب‌د 


اند کی کمتر شور نمابان کرده‌ام 4 اما هکوب بك روزهم مرا بی رک 
نخوانده است . از آن حنگی که تو نزدیك کشنتی‌ها برانگیختی » 
من همو اره بدشمن تاخته‌ام. جنگجو ا نی که تو نام بردی دستحوش 
مرک شدند : تنها هلنوس و دئیفون ؛ که زوس از مره ایشان‌را 
رهایی بخشید ؛ بادست‌هابی که از زوین‌های بسیار بزر ك شکافته 
شده بود باپلیون باز گشته‌اند . هرجاکه دلاوری‌ترا بدان جا می‌کشد 
مرا هم ببر ؛ همین دم درپی تو بال می گشايم ؛ تو نمی‌توانستی بیش 
ازین دلااوری از من‌چشم داشته باشی ؛ و تاجابی که یروی من‌بارای 
آنرا داشتهباشد بتو می‌نمایم . هرچند هم که دلاوریمان مارا سربلند 
کند » در توانابی ما نیست که از اندازه بگذرانیم . چون هکتور 
ازشنیدن این‌سخنان نرم‌شده بجایی رفتند که باخشمی بیشتر درآن 
کارزار می کردند » در انحا بولیداماس 4 سیریون » فالسس ۱ 
اورتئوس" » پولفوتیس"ء پالمیس* » و آسکانی" و موریس" پسران 
هیپوتیون" گردآمده بودند واین دو تن روز پیش بنوبت خویش از 
آسکانی" بار آوربیاری پریام آمده بودنده زوس ایشان‌را یکارزار 
و اهنمابی کر ده بود , 

بدان گونه که گرددادی سر کش » که از آذرخش زئوس‌زاده 
است» بر کشت زارها فرود می ید » باهیاهویی هراس انگیز می‌دود 
بااوقبانوس درآمیزد؛ خیزابه های جوشان دربای‌غران» !ماس کر ده 
و سفید » بك‌دیگر را تا کرانه می‌رانند : بهمان‌گونه لشکریان که 
سلاحشان فروزند گی بسیار داشت ؛ در مان مردم تروا ٤‏ دربی‌سرال 
خود دنبال لعکریان دیگر بودند و آنها را بهم می‌فشردند . هکتور 

Phalcês -۱‏ ازدلاور ات تردا.. ونان ۲ Palmys -۷ Poléphoetys‏ 


ف Hipporion = ¥ Morys -F Asc ge‏ ۸ - »مییوگ ناحیه‌ای در صرزمن 
پیتینی یاهیری ۰ 





سرود سیزدهم 11 


پیشاپیش آنها بود » مانند آرس هراس‌انگیز؛ هکتور پسر پریام » 
سیر خودرا در پیش خود گرفته بودء که روب آن فروزان بود » 
از پوست‌های فراوان فراهم شده بود » رویینه‌ای ستبر برروی آل 
کشده بودند ۽ خود فروزانش گرداگرد ننا گوشش در جنبش بود. 
ازهمه سوق جابی را می‌جست که از آنجا برده‌های دشمن اندر اید 
امیدوار بود آنها را نگربزاند » در سایة این سیر بیش می‌رفت: اما 
نمی‌توانست جان مردم آخائی را پربشان‌کند آواکس که گامهای 
بلند بر می‌داشت » بیش از دیگران دل آن راد اشت که هماو ردر ا 
خرد بشمارد . گفی : 
ای جنگجوی دلیر » پیش بیا ؛ چرا درپی آنی که‌لشکریان 
مارا بهراسانی ؟ ما جنگ آزموده‌ايم » تنها بازوی زئوس مارا رام 
می‌کند که جو بهابی بدست داردکه با آنها مارا کیفر می‌دهد . تو 
تدان می‌نازی که کشتی‌های ما را خاکتر می کئی؛ اما ما دستهای 
برا رزش داریم که خشم ترا از خود برانیم؛ و پیش از زآنکه آرزوهای 
تو بر آورده شود ؛ شهری‌را که از آن تست » مردم آخائی خواهند 
گشاد و و بران خو اهند کرد . آن زمان جندان دور نیست که درمیان 
گریختن‌ها » از زئوس و همه خدابان درخواست کنی » تاتکاورانی 
که با بالهای پریشان » از میان ابری از غبار ء که اززیر بایشاب بر - 
می‌خیزد» ترا بتروا می‌برندء آزشاهین در پروازتتدخود پیش بیفتند. 
هنگامی که وی سخن می گفت ؛ همابی که در ابرها بال گشاده 
نود از سوی راست او پرواز رده همة مردم آخالی؟ه از از ین فال نك 
دلیر شده بودند بانگ نیاش بر افراشتند ۽ در همین هنگام هکتور 
ناماور 4 سخی اغاز ز کرد و گفت : ای بررگوی بی‌بالك » ای غول 
خودخواه : این بی دادنها از کجاست ؟ کاش آسمان بخواهد که 


4{ ابلیاد 


چون پسر زوس و هرا هستم » بمن همان سرافرازی را بدهند که 
و بوس و آننه داده‌اند » زیرا بی‌چون و جرا آن روز همه مردم 
آخائی نابود خواهند شد ! و تواگر دل آنرا داشته باشی که چشم 
براه ره هراس انگیز من‌شوی ؛ درمیان گروه مردگان خواهی 
خفت 4 آل نیزه سینه‌ات را خواهد شکافت ؛ واز گوشت و خونت 
جانوران درندة تروا راسیر خواهی کرد ء در برابر کشتی‌های‌مردم 
آخاتی از بای درخواهی آمد . 

جون این سخنان‌را گفت پہشاپیش لشکردان خود رهسپارشد. 
افربادهای پراز خشم که در پشت سرایشان همة سیاه بیروی میکرد 
دربی‌او رفتند . مردم آخالی از سوی دیتر دانگهای هر اس انگیزی 
بر افراشتند » که بی‌با یشان را ساد می آورد » بی آنکه بلرزند در 
دو گروه گشد آسمان را شافتند. و نا یکاخ پرتوافگن زوس 
رسید‌ند . 


چپار دهم 
ودج 
در 


خلاصا سر ود 
مردم آخالی از شکت باران خرد دلگیر تلالد و بجار»‌جریی بر خاستد . 
دیوید سران آخائی را واداشت بمیدان روند و لشکربان را دلگرم کنند . 
بوژلیدون نیز مردم آخالی را بپا بذاری وادار کرد . هرا برآن شد که زوس 
را خراب ګند و خودرا آراست و نزد او رفت و زلوس در آغرش وی بخراب 
رفت ۰ درین مان بورئپدون مردم آخائی را در بابداری باری‌کرد . جنگ 
سختی در گرفت و هکتور زخم برداشت و سرانجام مردم آخائی عردم تر وا 


را از لشکرگاه بیرون راندند . 


سرود چرارده 

۱ نستور که تشنگی بسار خودرافرو می‌نشاندء 
ار سرا مر هیاهوی نفرت‌انگیزجنگاوران‌را شنید ویر 
اخالی در برابر اسکو لاب گفت : ای‌ماکائون باکزاد 4 دربارة 

شکست باران خود ۱ | 5 
۱ سرنوشتی که مارا پیش آمده است جه می 
اندیشی ؟ فرنادهای این جوانان زورمند نزدیك کشتی هاي ما مشتر 
شده‌است . اما ازن کرسی برمخیز و باید وشابة ارغوانی این داده 
نبروی ترا باز آورد » درن هنگام هکامد" آبی‌راکه باید گردو 
خالك خون آلودی که ترا پوشانده است شوید گرم خواهد کرد : 

درین‌دم من شتاب دارم بروم کردار لشکریان خودرا ینم . 

جون این سخنان راگفت سیر فروزان ترازیمد! بسر خودرا 
برداشت و وی سپر نستور را برداشیته بود ؛ نیز استوار و لیزی بر 
گرفت؛ از سراپرده‌اش بیرون رفت؛ و چون هماندم برسر پا ایستاد 
از ۲ نجه‌دیده بود شرمگین شد ! مردم‌تروا مردم آخای را گربزانده 
بودند و باخشيدنبالشان می کردنده دوار و بران‌شده‌ودندان گو نه 
که‌اوقیانوس پهناور» چشم براه پرواز و سر کشی بادهای پرهیاهو؛ 


Hécamêde -۱‏ دختر كuممiو A‏ که استور اورا اسیر کرده بود ۲- Thrasymêde‏ 


۳A‏ الاد 


WF 


خبرزاه‌های گنک خود را سیاه می‌کند و انها را نه بدین و نه 
بدان سو می‌غلتاند» تا آنکه گردنادی که بفرمان ز توس فرود آمده 
است راهان را نشان دهد : همان گو نه این بیرمرد در برشانی 
می‌اندشید آ با خو درا سان گروه مردم آخائی که با گردو نه‌های 
تندرو خود می‌رفتند بیندازد باانکه نزد ] گاممنون سرکردة مردم 
رود ؟ برآن شد نرد پسر آتره برود . درین میان کارزار می کرد ند و 
یك دیگر را می کشتند : رون استوار گرداگرد بیکر حنگاوران 
بانګ می کرد و شمشیرضا و نبزه‌ها بان می‌خورد . 

شاهانء دست برورد گان‌زوس» دنو مد او لیس وا کاممنونء 
که از سرایرده‌های خود برون آمده بودند ء وهمراه سرکردگان 
سرشناس بودند که زخم برداشته بودند ؛ از کرانه‌ها بالا رفتند و 
بدیدار نستور آمدند . کشتی‌هایثان که از میدان کارزار دور 
ودند » خزابه‌های کف الود درا برمی‌شوردند ي کشتی‌هایی را 
کهزودتر با نها رسیده بودند بخشکی کشیده بودند ودر برابر پشت 
آنها بارویی ساخته بودند . جون کرانه با همه بهناوری که‌داشت» 
نمی‌توانست آنهارا جا بدهد » مگر آنکه جارا برلشکریان تنگ 
کندء کشتی‌هارا حون نرده‌ای در بی تك‌دیگر جا داده بودند و 
گردو نه‌های دراز همه دماغه‌هاي دردارا بر کرده بودند . جون این 
شاهزاد گانر۱ هیاهوی جنگجوبان بخود خواند» باهم‌پیش رفتند» 
برییکان‌های خود تکیه کرده بودند ء دلشان ازغم لبریز بود. دیدار 
تور بازبرپربشانیشانافزود . 

۲ گاممنون با و گفت : ای پسر نله » ای‌زیور مردم آخائی» چرا 
دست ازاین جنگ مردم اوبار کثیدی وباین جا آمدی ؟ می‌ترسم 
هکتور سرکش هم‌اکنون آنچه‌را له‌درانجمن مردم تروا دلیرانه یما 


سر ود سیز دهم ۳۹ 


مگرآنکه کشتی‌های مارا آتش‌زند وحان مارا دران ستاند . گفتار 
و حجنن نود وامرور پیشامد بان پاسخ می دطد ۲ ای خداباد 
برافروخته شده‌اند» وهمه حتی برای باسداری کشتی‌های خود از 
کارزار روی برمی گردانند ؟ 

نستور پاسخ داد : دریعا ! سرانجام این بدیختی‌ها در چشمما 
نمابان شد 4 و زئوس خودء آذرخش ندست » دنگر نمی‌تواند مارا 
از آن برجاند . دیواری که با آن همه پشت گرمی ساخته بودیم » و 
فان تاکرفتنی لشکربانان و کفتی‌عایمان بو »سنونآ 
وجنان کشتا ر درهم شده وچنان فریادهایی که بسن می‌رود درهم 
دعص ه است » که ازین پس تبزبین‌ترین دید گان نمی‌تواند دراد 
ردuهای‏ ان بردم خی ازکدام سوی شکست خو رند . دا 
روبد د: در یز حال زاری که هتد تر واد اراو 

شاه پاسخ داد : ای نستور »ايلك که در برابر سرایرده‌های‌ما 
جنک می‌کنند » ونه دنوار استوار و له خندقی که خوی ریزان‌بدان 
گونه آنرا کندیم توانست مارا پناه دهد » زوس خواستار آنست 
که باسر افگن دگی دور اژ زادگاه خود نابود شویم. من‌آن‌روز گاری 
را دیده‌ام که وی با اندیشه‌های ما ساز گار بود ومارا باری میکرد > 
اما امروز بدشمنان ما باه خدابان جاودانی را می‌بخشد ؛ بازوهای 


+4 ابلیاد 


کشتی‌هایی‌راکه در کرانه جاگرفته‌اندیدره بیفکنیم» ولنگرییندازيم 
تأشب تار فرا رسد داگر آنگاه‌مردم تروام را اندکی بخود بگذار ند 
دمم گذاریم نا ود شوند ۽ اگرهم درمیان یکی باد ۽ 
پیروزمنداں تن در دهیم . 

اولیس فرزانه بشنیدن این سخنان نگاهی پراز خشم باو کرد 
و گفت : ای زادة آنره» این جه سخنانست که از دهانت بیرونآمد! 
ای سالار سهمگین» بجای اینکه بما فرمان دهی چرا بلشکربان‌پیدل 
خود فرمان نمی‌دهی ؛ که زوس برای آنها جنین مقدر کرده‌است 
از برنابی تا سالخوردگی باید در کارزارهای سخت انباز شو ند م تا 
آنکه هريكث از ما فدای دلاوری خود شود وجال بسپ‌ارد! 1ا 
می‌توانی تروای باشکوه را که در راه آن ما این همه رنحهای دراز 
کشیده‌ايم رهاکنی ؟ مبادا این‌را ببانگ بلندیگویی ؛ از ترس آنکه 
کسی ارم آخائیکفتاریراکهاین چتین شاه از کسی بنو 
وست وبرین همه مردم فرمانروابی دارد . من رای ترا نمی‌پذیرم: 
تو می‌خواهی؛ هنگامی که هنوز کارزار در پیشت؛ کشتی‌های 
خود را ندرا اندازیم ء تا آنکه مردم تروا که هماکنون برتری‌دار زفي 
شیر ین تین آرزوهای خودر اروا آشده جه پیینادوما ناگهان در ویراتەها 
و دم لک بان ما بجای 7نکه در جنک بای کننده چم در 
خواهند دوخت ؛ همه ارزش خودرا ازدست خواهند داد. ای‌سالار 
لشکر »اثر شوم رای نو جنین خواهد بود . 


سر ود جهارد هم î‏ 


۲ گاممنون پاسیخ داد : ای بسر لاثرت ؛ تو این سرزنشی که 
دين سختی بمن کردی » دل مرا درهم شکافتی : امامن این نحو استم 
که مردم آخائی ء ناخواسته »کشتی های خودرا بدر با افکنند. شاید 
کی از جوانان داببران رای به‌ازین داشته باشدا! نودن وی دربن‌جا 
گرامی خواهد بود . 

دیومد دلیر در مبان سخنان او گفت: آن رای انست» بیآنکه 
بجای دور بروم » اگر بخواهید سخن مرا بشنوید و باخشم رای‌مرا 
ناروا ندانید» زرا که‌من ازهمة کانی که درین‌جا هستند جوان‌ترم. 
بااین همه می‌توانم ندان بنازم که مانند شما از بدری ناماورزاده‌ام؛ 
من بازمانده تیده‌ام که در میدان حنګ تب بخاك سیرده شد. از سه 
پسر بخشندۀ پو رنه" که درپلو رون" ودرپعت‌دیوارهای بلندکالیدون" 
می‌زیست وآ گریوس* وملاس* و اونة بزر آك بودند » نیای من در 
دلاوری از همه پیش بود . وی درین سرزمین‌ها زیت اگربدرم 
بخو است‌خدادان» پس ازسر گردانی درآر گوس جای گزین‌شد برای 
این نود که دخترادراست؟ وا بگیرد؛وجون خداو ند گار کشت‌زارهای 
بار آور» باغهای فراخ و گله‌های فر او ان‌شد» نبزه‌ای که‌داشت وی را 
از همة مردم آخائی هراس انگیزتر کرد . این داستان را هم چنانکه 
هت ساد شما می‌آورم ؛ چون هرا می‌سند که‌ازخون با کی زاده‌ام 
که‌جنگاوران بسار برورده‌است» ا‌رای‌ساز گاری‌راکهه کتاخانه 
سشنهاد می کلم خرد مپندارید باین‌همه نگرانی که داريم ۽ روم 

| نیازی که درین دم داریم مردم تروار ! برائیم؛ بااینکه اگر نخواهیم 
بی‌دریی زحم بحورم 2 نحواهیم خودرا در میان رده‌های ایشاد. 
Porth -٩‏ بدراو زه وج دیوعد . ۲ مونرنع[۳ آزشهرهایاترلی ‏ ۳- Calydon‏ 


شهر دیگری اذاتو ی ۴- 1115 ثر ù‏ 34| ۴ وج لش پادشاه آر گوس 
سیصیه لا 0۴ 51 


99 انلیاد 


بيفگنيم » دست کم پدید آمدن ما وبانگ ما اتش لشکر یا نی را که از 
زمانی دراز شن‌بروری‌فر ته‌شده و کناری گرفنه! ندودیگر دراندشة 
کارزار نستندنیز خواهد کرد . همه این‌رای‌را ستودند ویراهتمایی 
سالار جنگجودان » بسر آتره ٤‏ براه افتادند . 
و وه پوزئیدون که باندیشةه ایشان پی‌برد» بسیمای 
کر وار کی جنگاوری پیر بایشان برخورد ؛ وچون دست 
بایداری ند گاممنون را گرفت شتابان‌باو گفت : ای شاه 
۰ . بز وگ ؛ آخیلوس ازدیدن این شکست خو نسن 
مردم آخاثی دل مردمآزار خود را شاد می کند ؛ زیرا که خشم 
هردلسوزی را ازوی بازداشته است : کاش درن کننه ناود میشد 
و خدابی اورا سرشکسته می‌کرد! اما بدان که همة خدایان درتباهی 
کار تو هم‌داستان نستندء بزودی شاهزاد گان وسران تروا دشت‌را . 
این نگفت ؛ ودرمیان دشت حت + فریادی هراس انگیز 
بر کد که مانندفر بادهای نه‌اده‌هزار جنگجوی بود که دوچارخشم 
پرخاشجویی‌اند؛ بانگی که ازسينة این خدای برون آمدکه بازویش 
زمین‌را می‌لرزانید بدین گونه بود. این‌بانك دل‌همة مردم آخالی‌را 
یراز نیروبی شکست نایذبر کرد » و خواهش سیار درشان بدید 
هرا ازفراز اولمپ» از بالای تخت‌زرنش‌نگاهی 
هرا آماده میشود که افکند ؛ وجول بر آدرش. را دید که با گامهای 
یماد » بسار شادمان شد . اما در همان دم 


سرود جهاردهم 1 


زوس رادر سان سرجشمه‌های ابدا دید که برفراز کوه نشسته‌است 

بک ره ن دیدار ترس وخشم دلشر افراگرفت.. در انديشة راهی‌بودکه 
شوی خودراغافل کند و برسر آن شد » پس ازآنکه برآرایش خود 
سفزاند » در کار ایدا بدیدار شود ء تااین خدای‌را ازدلریابی خود 
سر گرم‌کند» اورا در آغوش بگیرد » و برپلکهای چشم او خواب 
نوشین و آرامی‌را بگمارد تا در جان وی جای گیرد وزیر کی وی‌را 
ازمیان ببرد . بسراچه‌ای رفت که پسرش هفائیستوس برایش ساخته 
بود ودرهای استوار و کلیدانی بر آن نهاده بودکه از مان خدایان 
تنها وی می‌توانست آنرا بگشاید . چون الهه بدانجا رسید درهای 
فروزان را بست ؛ درآبگونه‌ای آسمانی آب تنی‌ کرد » و جوهری 
آسماتی و روغنی خوشبوی براندام زبای خود ريخت : چون در 
کاخ جاودانی زئوس بحنیش آمد این بخار دلیدیر درآسمان تاروی 
زمین براگنده شد. همسن که ازین جوهر خویشتن را خوشبوی کردء 
دادست خود گسوان زسای خوش راشانه زد » مرغوله‌های تایان 
و باشکوه خودراکه با پیچ وتاب از سریزدانیش آویزان بود درهم 
سحد. حامه‌ای بوشیدء از بافته‌اي آسمانی ٤‏ که تنه هم هنرخو درا 
درآن تکار رده نود »هرا آنرا اسککهای زرین گردسنهة خود 
بست ء و کمربند خودرا که از ریشه‌های فراوان زیور یافته بود بر 
گمر بست. گو شواره‌های خودرا که سه ]و یز داشت » سحره‌دستی 
ساخته بودند ویرتو تلد مفگندند ر گوشهای خود آویخت که 
بتردستیآنها را سوراخ‌کرده بودند: وشاهبانوی آسمان‌ها پرده‌ای 
بیار زبا پرسر کشید » که هنوز خودرا بدان نیاراسته بود » ودر 
سفیدی بتابندگی آفتاب بود ؛ پای خود را از کفشهای پاشنه - 
بلندش آراست 


۳۳۹ انلیاد 


بااين زیورهای تابال از سراچه خود بیرون رفت و پنهانی 
فرودیت گفت : ای دختر من ؛ آنا می‌توانم امیدوار باشم که تو . 
خواهش مرا برآوری ؟ يا آنکه هم‌چنان خشمگینی که مرا هواخواه 
مردم آخائی می‌دانی و خود با مردم تروا ساز گاری و در پی آنی که 

دختر زلوس باو پاسخ داد : ای الهة سرفراز ؛ زاده کرو نوس 
بزر لگ ؛ خواست خودرا با من نگوی ودل نگران ساش که دل من 
بخرسند کردن تو گواهی ندهد » مگر آنکه همه آن در توانابی من 
نباشد . 

ناه هر ای حیله گرگفت : آن دلربابی فراوان راکه همه 
خدایان و همه آدمی‌زادگان‌را فرمان بردارنو می کند دمن نجش . من 
باان‌سوی زمین بارآور می‌روم» اوقیانوس‌راکه پدر خدایانست و 
تتیس! مادرشان‌را ببابم» که‌در آغو شرا" مرا پذبرفتند ء آنگاه که 
مرا بانگرانی ومهربانی دردرون کاخشان پروردند. می‌روم ایشان‌را 
بیینم تاتلخی د وگانگی را از میانشان برافگنم ؛ٍ دیرزمانیست که‌دیگر 
سك‌دیگر مهر نمی‌ورزند . اکر سخنان من تواند ایشان را وادارد 
بيك‌ددگر بپیوندند و با"غوش یك‌دیگر درآیند» من تا جاودان در 
برابرشان سرفرازترین و گرامی‌ترین الهکان خواهم بود . 

شاهصانوی خنده‌ها 5 گفت : نمی‌نوانم چیزی‌را از تو دریغ کنم » 
تو که در آغوش زوس توانا می‌خسبی . همان دم کمربند خودرا باز 
کردکه از سوزن دوزی باشکوهی گران‌بها شده بود . فربنده‌ترن 





عط۲ عادر خدایان ۷- ۲8۸ زت کرولوس عادر دئوس وھرا ۳۲ مهو 


سر در میتی در دریردهی و در يا يان دورح ۰ 


سرود چهاردهم o‏ 


دلربابی ها در آن گردآمده بود؛ مهرورزی؛ خواهش‌های دل‌انگیزه 
گفتگوهای‌شیرین واین] هنگهای جان بخ ش که نها نی دلهای خردمند- 
ترین کسان را می‌رباید در آنجا بود. این کمربند را بلست او داد و 
گفت : دگیر وان افته راکه هرجه خواهش‌را رانگیزددرآن هست 
در سینه خود پنهان کن. آرزوی تو هرچه باشد» سراسر بدان کامیاب 
خواهی.شد . هرای شاه‌وش حون آن کمرند راگرفت لب‌خند زده 
چون آنرا در زبرپستان زیبای خود بت لب خند دیگری زد . 
آفرودیت بکاخ زئوس با زگشت. هرا چون شتابان برجست» 
از فراز اولمپ گریخت » وبی‌آنکه بزمین برخورد » از پیری' از 
اماتی" دلیدیر گذشت ‏ فراز گاههای بلند تراکیه را ییمود ه که‌همیشه 
از برف سفیدست ؛ و حون از کوه آ نوس" خودرا بدرداافکند»ه دل 
نگران بلمنوس‌شهرت وآس* اماور رسیدءآنجا نزدپروردگارخواب» 
بر ادر برورد گار م رگذرفت . دست اوراگرفتو گفت: ای‌پروردگار 
خواب ؛ تو که برهر خدای و برهر آدمی‌زاده فرمانرواپی» اگرباری 
خواست مرا برآوری » تا جاودان سپاس گزار تو خواهم نود. حون 
زوس در آغوش من جای بگیرد دار بایی خوش رادر چشمان‌وی 
جای ده ؛ اورنگی باشکوه ؛ از زرناب بتو نويد می‌دهم » که‌پسرم 
هفائیستوس ا همة هنرنمابی خود آنرا ساخته باشد ی این اورنگ 
تختگاهی خواهد داشت که پاهای تو در بزمها بر روی آن ارام 
خو اهد گرفت . 
پروردگار خواب باسخ داد : ای‌هرا ء ای الهة سرفراز » ای 
دختر کرونوس زر » برای من آسانست همه آدمی‌زاد گان را 





١‏ ۳18۵ سرزهیتی دز مهن تیه ۲- ۳02۲16[ ازشه‌های مقع یھ ۲ داش 
کوهی درو لسيديك Chalcidique‏ ۴ 1۳۵2۵5 پادشاه امنوس . 


tT‏ انلیاد 


پځوا تم وحتی خیزابه‌های سر کش اوقیانوس راب بدرهمة ماست 

آرام‌کنم ؛ اما دل آ ثرا ندارم نزديك زئوس شوم واگر او خود 
فرمان ندهد یلکهای اورا ببندم. روزی که بسر جوانمردش‌هر کول 
دور از الون » که بازوهاش انرا وبران کرده بوده کشتی می‌راند 

نو در زیر کی راهنمای من شدی . در همان هنگام که بفرمان تو » 
من جان ز نوس را فر يقتم و وی را در دلربابی خود گرفتار کردم» 
تو که درشیفتن این پهلوان شوری داشتی » زنجیر بادهارا برروی 
دبا گسیختی و کشتی او دور از دوستانش در جزبرة گوس" 
رسك . شوی نو ء حول سدار شد » براز < خشم شد » گروه سر 
ان ادر شود بل کرد و چون وه دوهی ی پودء 
اگر بروردگار شب » شاهانوی خدابان و آدمی‌زادگان » که من از 
وی باری خواستم ؛ مرا پناه نداده بود » مرا از بالای 7سمانها در 
برتگاه در باها افگنده بود : زئوس با همۀ خشمی که داشت » باس 
خاطر این الهه آرام شد . من تا اندازه‌ای دلشادم که از بالاترین 
خطرها جسته‌ام » و تو می‌خواهی دوباره مرا در آل فرو افگنی ! 

هرا دوباره گفت : چرا خویشتن را بدین هراس می‌افکنی؟ 

آنا می‌بنداری زوس ؛ که آذرخش بااوست ‏ باهمان شوری که در 
پشتیبانی هر کول پسرش دارد پشتیبان مردم تروا هم خواهد بود؟ 
دربی من راه پپیمای » جوال‌ترین المکان زیایی پازیته" یزدانی نزاد 
را بتو خواهم بخشید ؛ همر تو خواهد شد ودر سراسر زندگی 
دلدار تو خواهد ود . 

پرورد گارخواب که ازشادی سرازیانمی‌شناخت گفت: تخیزابة 
کاهش تاپذیر ستیکس سوگند بادکن؛ يك دست برزمین ودست 


۱- 65 از جزایر ۴ نان ۲- ۳۸51۳8۶ 


سرود جهاردهم ¥{ 


دیگر براوقیانوس زن » تاهمۀ خدایان تارتار » گرداگرد کرو نوس » 
گو اه باشند که بازتة بزدانی زد اد جو ان تونن الهتان زسابی 4 
همسر من خواهد شد ودر سراسر زندگی دلدار من خواهد بود . 
هرا دیگر دو دل نبود » هم چنان که وی خواست سو گند باد 
کرد » همۀ خدابان دوزخراکه تیتان" می‌خوانند نام برد . چون این 
سو گند استوار را برزیان راند » باهم رفتند » از لمنوس وامیردور 
شدند» وابری گردشان‌را فرا گرفت» هوارا پیمودندءه دريك‌دم پپای 
اندا ‏ درلکتوس؟ رسدند ودر آنحا از درا سرون آمدند : راه 
پیمودند ؛ فرازگاه‌های درختان در زیر گامهاشان بحنیش آمدند . 
پروردگار خواب » برای آنکه از چشم زئوس ناپدید باشده برفراز 
ناژوبی سیار بز رگ رفت » که از همة ناژوهای ایدا بلندتر بود » و 
درمیان‌هوا سر برآسمان می‌افراشت. آنجاء بسیماییکی از پرندگان 
کوهباری » که آوازی خوش‌آهنک دارد وخدایان الراکالسیس 
ومردم سیمندس ؟ می‌نامند » در میان شاضارها بنهان شد ۰ 
درهمان هنگام‌هرا گار گار“ فراز گاه بلدا ندا 
زاوس در موس هرا پرید . رام‌کنندة ایرها* اورا دید و همان دم 
7 دلش پراز مهر شد » مهری مانند آنچه در دل 
وی جای گرفت » آنگاه که بيك بستر اندر شدند » وبیآنکه پدر 
ومادرشان ازآن آگاه شو ند آن مهرایشانرا بهم‌پیوست . با و گفت: 
ای الهه » بجه اندشه بی‌باری تکاوران و گردو نه‌ات ازاو لمپ‌داین جا 
آمده‌ای ۲ 
هرا بزبردستی باسخ‌داد : یز ۳2 در آن سوی زمین‌اوفا توس 
Titans —\‏ ۲ وی[ دماغ تروآد ۳- Cymindis lı Chalcis‏ نام 


مرغي که سعلوم ليست چیست وبرخی آلرا بوم کوش‌دراز آحیا داسته‌اعد ‏ ۴ و موتوت) 
غ کنایه از دئوس . 


{A‏ لاد 


و تتیس را بیابم »که همه خدایان ازیشان زاده‌اند وباآن‌همه دلسوزی 
در جوانی مرا برو رده‌اند ؛ می روم آنها را بيایم تا سوستگی آنهارا 
که دو گانگی برهم زده‌است دوباره استوار کنم 4 در زمایست که 
دیگر مهر خودرا بك‌دیگر آشکار نمی‌کنند . تکاوران من که 
آماده‌اند در زمین و دریاها مرا برند در پای کوه چشم براه منند . 
توبی که مرا بدین‌جا کشیده‌ای » و خواستم انديشة خودرا با تو در 
میان بگدارم » می‌ترسیدم اگر بی‌دستوری تو بجایگاه زرفی که 
اوقیانوس در آن روانست بروم ترا بخشم آورم . 

زوس گفت : می‌توانی زمانی‌دیگر بدانجا بروی ؛ امروز بمهر 
ورژی تن در دهیم هرگز نه آدمی راده‌ای ونه الهه‌ای در دل من 
آتشی بدین تیزی و سر کشی نیفروخته است . به همسر ایکسیون! که 
پر شوئوس ۲ مانندة خدابان ازو زاده نه‌دانالة" زیبا که برسه* دلیر- 
ترین آدمی زادگان‌را ازودارم نه مادر ناماور مینوس" ورادامانت؟» 
نه دوزن از مردم تب که یکی از آنها هرکول سزکش و دیگسری 
دوئزوس را که از آدمی زادگان دل برد برای من زاد » نه‌دمتر ۲ 
زرین موی » نه‌لاتول؟ خودیین و له هم تو چنین آنشی برجاد من 
نز ده‌اید . 

هرا هم‌چنان بدورویی پاسخ داد : ای پر دلازار کرو نوس » 
اندیثة تو چت ؟ آیا در فراز ابدا که جایگاهی نمایانست بمهر 
می‌گرابی » تا یکی از جای گزینان آسمان مارا در زیر پردۂ خواب 


Piritbois - ۲ 12161۲ - ۱‏ از دلاودان قالی پر زئوس د وا شاه لاپیت‌ها 
Danaé -۳‏ دختر Perse Yalas Acrisios‏ ۴ عغوع ۳۵ ۵ وود پر دئوس و 
Europe‏ ویدد Rhadamanthe -F Leucalion‏ بسر دیگرذ توس واودوپ ¥ 6۲ج 122 
اله ددو د مادد Fhoebaos lı Apollon ssl Létê lı Latone -۸ Persêèpbonge‏ 
ArtÊMIŠ 3‏ . 


سر و د چهار د هم ۹ 


سند و دود گروه آدمی‌زادگان را از آن آ گاه کند ؟ من نمی‌توانم 
با این شرمباری که بحا خواهد بود باولمپ باز گردم . واگر مهر 
ترا دست نشانده خود کرده است در کاخ تو نهانگاهی هست که 
هفا ینوس پسرت آنرافراهم کرده و آل همه از دید ان بوشیده 
است: ا گرهمسرتو این‌همه‌در چشم تودلرباست با نجارهسپار شوم . 

خداو ند کا ر ایرها گفت : ای هرای زیا روی ء ازنگاه‌خدایان 
و از نگاه آدمی زادگان باك مدار . ابری زرتار راگرد تو فراخواهم 
گرفت که حتی آفتاب که‌جشمان شکافنده‌اش ازژرف‌ترین پرتگاهها 
می‌گذرد تنواند آن را پیماید . 

پسر کرونوس این بگفت و هسرش را در آغوش کشید 

زمین در زیر اشان مرغزاری خرم را از سینة خود بدرآوردء 
درخت کنار شاداب » گل زعفران » سنل پرپر شرمی ایشان را در 
بر گرفت . درین دستر آرمیدند» ابری زرتار که شینمی فروزان ازآن 
می‌چکید ابشان را پپوشاند . 

بدین کو نه خداو ند گار آ سا نها رفرا زگارگار 
پوزئیدون از پایدادی هسرش را در آغوش گرفته و مهرورزی و 
ردم خی باری پروردگار خواب برو چیره شده بودند . این 
پرورد کار همان دم سوی ناو گان رفت و 

پوزئیدون را از آل آگاه کرد و گفت : بشتاب مردم آخاثیرا باری 
کنی و هنگامی که زوس هنوز درخوابست دست کم اندلك زمانی 
سرفرازی‌را بهرة ابشان کنی. هرا بدلربایی برشوی خود پیروز شده 
ومن ویرا در خواب گرانی فرو برده‌ام . 

یس از فتن این سخنان بر گشاد تا دهش‌های خودرا درمیان 
آدمی نزادان پراگنده کند . اما بر گستاخی که پوزئیدون درباری با 


9۰ انلیاد 


مردم آخائی بکار برد افزود » این خدای پیشاپیش لشکریان آخائی 
خودرا مبان انداخت و فریاد کرد : اي جنگاوران » ابا باز 
پیروزمندی را بسر پریام واگذار خوا هیم کرد ۴ آیا تاب م یآوریم 
که زاو گان ما راک دول همه سر از اد وی نا را انرا 
بخود نوید می‌دهد ؛ زبرا که آخیلوس خشمگین بافشاری می کند 
از سراپرد خود بیرون نیاید : اما اگر بخواهيم بك‌دیگر رادل‌دهيم 
که در پشتیبانی بيك دیگر دلیرانه بجنگیم از بودن او چنداد درخ 
نحو آهیم د داشت. همة شما فرمان مرا بگزارید. بزرگترین و استوار 
تر ون سیر ها را برسينة خود جای دهیم ؛ گران‌ترین خودها را برس 
های خود بنهیم ؛ و بزر گترین زو بین‌ها را بدست گيريم » روبدشمن 
آوريم : من راهبر شما خواهم بود نمی‌تو انم باور کنم که هکتور» 
هرچه‌هم گستاخ باشد » در برابر تاخت وتاز ما یانداری کند . بابد 
هرجنگجوی تاخ یکه تنها سپری سبك دارد آنرا بکسی که در 
دلاوری کمتر ازوست بارد وسیر پهناوری بردارد. وی‌این بگفت 
وفرمان اورا گزاردند . شاهان » ] گاممنون واولیس ودومد » با 
آنکه زخمی بودند ؛ خود ازین رده بان رده رفتند ولشکربان ر 
آراستند تا اشان رادرین دل دادنو گرفتن سلاح دلیر کنند. جوشن 
های استوار شتسان مردان نیرومند وارجمند شدنده و سلاحهای 
سك را ناتوانال باز گذاشتند. از رویته فروزان شدند و نیش 
آمدند و بوزیدون حتانکه نو ند داده نود؛ مشایستشان بر اه اقتاد 
شمشیر سار بزرگی ددست توآنای خود داشت ؛ که هراس‌انگیز 
ومانند آذرخش بود : هیچ‌کس رابارای برابری بااو نبود و نزديك 
شدن وی مردم تروا را ازتوس دلسرد کرد . 

درهمان دم هکتور لشکر بان خو درا آراست وایشان‌را دل‌داد. 





سرود چهار دهم 9 


تاه بوزشدون که گسوان ساه داه ؛ وهکتور شکو همند ٤‏ 
یکی آتش مردم آخاثی و دیگری آتش مردم تروا را تيز می کرد ؛ 
هراس ‌انگیزترین کارزارهارا برانگخنند. دریایسنبیده کرانه هارا 
تا سرایرده‌ها و کشتی‌ها فرو گرفت + با فردادهای خشم سك‌دیگر 
برخوردند . خیزابه‌هایی که وزش سخت باد شمال ۲ نها را از مان 
دربا پرتاب می کرد ودربرخورد بکرانه می‌خروشیدندء بانګ پر اواز 
گرفتنده هباهوی خروشان بادهای که درشاخارهای بهناوردرخت 
بلوط بلندی می‌غریدند » و خشم لرزه‌افگن آنها هراس‌انگیز و 
نا گها ست لمتر از فررادهای دولشکری که بهم می‌تاختند هراس 
می‌انگخنند . ۱ 

"1 ۱ نخستین زوسی که دست هکتور برآژاکس 
هعتور زخم لر یل ارت ات اخت باو خورد : اما هدو دو ال او رسد که 
یکی دوال سپرش ودیگری دوال شمشیر فروزانش بود که‌برسینه اش 
ر وق هي فرار داشند و او را از ن صر دت رهابی بخشد ند ۰ 
هکتور در خشم شد که چرا این يزه تيز در رفتن ازدست او سهوده 
برواز کرده است » خودر! در مبان رده‌ها یکتار کشد تا از مر لک 
برهد که ناگاه آزاکس بز ر لے پر تلامون بکی از آن سنگهایی را 
برداشت که برای پشتیبانی کشتی‌ها بود واین سوی و آن سوی در 
بش بای حنگاوران می‌غلنبدند : آن سك را برداشت و حون آنرا 
با بی‌باکی برسپر دشمن زد ؛ سنګ زمانی هم‌چنان در خشم بود و 
بشتاب سوی زمین چرخید . بدان گونه که درخت بلوط ریشه کن 
شده‌ای »که آذرخش زئوس بان خورده باشد » ناگهان از با در 
م یآ بد٤‏ بوی دلازار گ و گرد از آن برمی‌خیزد : آن‌کسی که افتادن 


{o‏ ابلماد 


4 


آنر! از نزديك می‌سند سدل وناتوان‌می‌ماند » و آذرخش زوس نا 
این اندازه هراس انگیزست : نهان کو نه هکتور نا کهال بر خالذافتاد 
وسیرش‌اورا بوشاندء زوس ازدستش دررفت» جوشنش نردا ترد 
وی با بانګ بسیار بلند طنین افکند . مردم آخائی با فریادهای بلند 
فراوان شکافتند ؛ اما تتوانستند این سالار مردم را ضریتی بزنند ؛ 
دلیرترین سران ء پولیداماس ء انه ٤‏ آزنور » ساریدون؛ شاه مردم 
لی و گلو کوس باکزاد گردش را گرفتند: حنگاوران دنگری‌دسته 
دسته برای یناه دادن باو بر گشادند ؛ سیرهای خودرا در برابرش 
نگاه داشتند درهمان دم دوستان وفادار » وی‌را در آغوش گرفتند» 
او را از هنکامه دور کردند و تکاوران حایك وی رساندند که در 
دشت رده هاي حنتاوران آنها را بگردونه باشکوهش ته بودند 
واورا سوی ابایون بردند وی ناله های بلند از سینه برمی‌آورد. 
چون بکرانه‌های خرم آبهای مارپی گزانت رسیدند » زادة زوس 
جاودانی‌را از گردو نه فرود آوردند » درکرانه خوادانیدنده خبزانة 
خدك کرش را فراگرفت 4حان گرفت» حیزهابی راکه گردا گردش 
ر از دهانش پیرون امد : ام 
رح خس که اورااز 1 در آو رده بود اردیگر اورا بی‌هوش کرد . 
مردم آخاثی چون دیدند که هکتور را 
برداشتند » با شوری یشتر بر مردم تروا 
۲ اختند + و همه بی‌بالی خود را بکار زدند . 


مر دم روا از لشگر گاه 
ر الت عي شو 


١د Sats‏ ار دلاورات 7روا . 


سرود چهارد هم {oY‏ 


از فرشتگان دریا » تئیس' زیباروی » برای انوپس" شبان گله‌ها ؛ 
نزدیك کرانه‌های ساتنمون" زاده بود : روده‌های این جنگحو را 
شکافت و بیکر وی را در مان مردگان گسترد .گردا گرد ویآتش 
کشتار گرم می‌شد : پولیداماس ؛ پسر پا تنو وس *»که‌پیش میآمد 
وزو بنش را تاب می‌داد ۾ توانست کين او وا داید بااین زوسن 
هراس‌انگر شانة پروتنور" زادة آرئیلیکوس" را درید که افتاد و 
خاك را در دست فشرد؛ وپولیداماس با آهنک سرفرازی وپیروزی 
فرباد کرد : نیزه‌ای که ابنك از دست پسر جوانمرد پانتوثوس بیرون 
آمده بهوده تحت + یکی از مردم آخائی ۲ ثرا در سنه خودحای 
داد ویدان‌تکیه خواهد کرد و بحایگاه هادس۲ فروخواهد رفت . 
این گفتار شورانگیز جان‌مردم آخاتی را بدرد آورده اما 

حشم بسر تلامون را برانگخت » که برو شور در کنار وی از با افتاده 
بود . زویین خودرا بسوی پولیداماس که بازیس می‌رفت پرواز 
در آورد: پولیداماس جستی‌بکنارزد» ازمر کے سیاه جان‌بدر برد » 
آر کیلولك* پر آنتتور؟ که خدابان بنابودکردنش آهنگک کرده 
بودند » زوبینی بباز سین مهرۀ پشتش که گردن را بسر می‌پیو ندد 
خورد؛ دوپیاو ازهم گسیخت : افتاد وپیشا نیش پیش‌از زائوهای او 
بخاك رسید . آژاکس نیز بنوبت خود سرفراز شد وفریادکرد : ای 
پولیداماس» بنگر و بگو آیا این‌سالار شایمته آل نیست از مر گك 
پرو تنور کین بکشد و در چشم من مردی زبون ودارای خونی چون 
خون همه نیست؛ برادر آنتنور با پسر اوست ؛ چنان می‌نمایدکه 
- 85 ۰ ۲ - ومع ۰ ۲- هام5 زاینده دودی که از دامنة جنوبی ایدا 

به دریای تندوس و خلج ۲درامیتیون جوز رجع۸ می‌دیزد . ۴ — Panthoeus‏ 


۵ تموغا:۳۵ آزسران عردم گوسی ۲۶ وںتوااغے + کنایه اذدوذخ مهم عنووازرامعم 
ازسر ان مردم قروا Anthênor -٩‏ 


{o‏ ابلباد 


mh 


نزدیك‌ترین بو ندها وی را بدو می‌رساند . 

این نگفت و نمی‌دانست کدام‌جنگجوی را از بادرافگنده‌است. 
مردم تروا مخت خیره شدند. اما آ قاماس" بانیزة خود یروما گوس" 
را سمرنگون کرد» بروما کوس گردا گرد پیکر آرکىلوك برادرش راه 
می‌رفت تااورا ازین‌سر کرده‌ای که هماکنون پیکررا بخود می کشید 
یناه دهد . آنگاه آکاماس با آهنگ گستاخ فر داد کر د: ای مردم 
آخائی » ای کمانداران دیخت؛ که خود دستخوش مر گید > شما 
که‌هیچ‌چیز نىی‌تواند دلازاری گستاخانه‌تان را لگام نهد ۽ رنج و 
سولتنها بهرة مردم تروانیست ومر ك برلشکریان‌شماهم چیره‌است. 
ای پروما کوس بیاد داشته باش که زوبین من ترا بخواب جاودان 
فرو رده کینی که می با دستاززخا فستر بر ادرم یکشم جندان‌دیر ناسد. 
اند که همه کس در آرزوی آن اشد در خانه برادری داشته اشد 
که در مرك او کین بستاند. ۱ 

مردمآخائی از ین اشتلم وخودلمابی بخشم آ مد ند؛ بنله" دلیر 
بیش از همه ازخشم برافروخت . بر کاماس تاخت که‌چنین بر خورد 
سر کشی‌را اتنظار نداشت : ضریتی که می‌بایست باو بخورد پابلیو نه 
سر فوریاس* خورده که خداو ندگار گله‌های فراوان و سش ازهمة 
مردم تروا مهر پرورده‌هرمس بود ووی اورانوانگری سار رسانده 
بود : همسر فورباس برای وی جز او پسری نزاده بود. پیکان زیر 
اروش تا ریش چشمش رسید » مردمك‌آن بیرون جست» وسرش‌را 
ازین سوي بدالن‌سوی شکافت ؛ آن جنگاور بدیخت نشسته از بای 
در آمد وبازوها راگترد . بنله شمشیر خودراکشیده سرش را از 

۱ masےعغ‏ ھر از سر ان مردم تروا ۲ Pronachus‏ از سر ات مردم بکوسی 


۲ب مغاغوغع اذسران بتوسی ۴ عون زا[ از دلاورات تر وا ۵ - Pherbas‏ 


سرود جهاردهم 20 
تن جدا کرد ؛ سرش با خود وی‌وزویینی که از آن گذشته بود بر 
روی شن جستن کرد . آن پیروزمند نیزه را با آن سس برافراشت » 
گوبی سرک و کناری سبك را برمی‌دارد ۽ وروی بمردم تروا کرد وبا 
آهنگی تلخ وشورانگیز گفت : بروید پدر ومادر املیونة ناماور را 
۲ گاه کنید که بايد در کاخ خود فریادهای سو کواری دکشندهء ۵ مسر 
پروما کوس هم‌باروی خندان بشوی خود برنخواهد خورد» آنگاه 
که مردم آخائی بزاد گاه خود باز گردند . این دگفت : رن برد گی 
ترس در پیشانی همه مردم تروا نمودار شد » و هر کس با چشمی 
نگران در بی بناهگاهی مسگشت که از نیستی برهد . 

ای برو رد گاران‌شمر» که دراولمب حایگاه دار ند سن‌نگو د 
از آن دم که بوزئیدون فیروزی را بهرة مردم آخاثی کرد » نخست 
که بازمانده‌های خونآلود را برداشت . بسر باکزاد تلامون ود » 
پس ازآنکه هیرسیوس"» سرکردة مردم بی‌بالمیسی‌را درپای خود 
واژ گون‌کرد. همان‌دم آتتیلوك فالسی" ومرمروس؛* را قربانی کرد 
و جوشنشان را رود . موريس" و هیپوتبون" از زخم مریون" از پا 
درافنادند » هنگامی که توسر جوان پرو توئون" ویر فئس؟ ؛ را از با 
در افگند و منلاس روده‌های هبرنور"! راهنمای مردم راشکافت؛ 
جان وی با همه خونش ازین زخم گشاده بیرون رفت : و شبی تار 
چشمانش را فرا گرفت . اما آژاکس پسر اوثیله گروهی آزمردم تروا 
را وداشت‌که بخاك بخایند : هیچکس در سبك خیزی بااو برابر 
نیت » آنگاه که گامهای تندرو دشمنائی راکه خدابی اشان را 


گر بزانده است دنال می کند ۰ 
Promachus -۱‏ ۲ ونا]) Hy‏ آزسرات‌عردم سى ۳- وقعآ۵ظ۳ ازدلاوران 


روا ۴ کنیع آزدلاوران‌تروا ۵- دورن ازدلاورانآسکالی .. ¥ Hippotion‏ 
آزهلاودان آسائی ۲۷ - ۲۱۵0 ازسران اقر یطی ۸ - Prothoon‏ از دلاودان تروا 
Hy 06۲500۳ ۰ Pêriphètes 4‏ اذدلاودان تروا 


انزدهم 
سر ود باز 


خلاصه سر ود 


سرانجام ژئوس بیدار می‌شود و چون آن وضع را می‌بیند بهرا پرخانی 
میکند . ویرا باولسپ می‌فرستد که خدابان دیگر را بجای خود بنناند . 
خدایان تن در می‌دهند ویوزنیدون سرانسام باری مردم آځالي را رها 
می‌کند و زلوس بباری مردم تروا بر می‌خیزد ۰ نوبوس هکتوو را دوباره 
جان می‌دهد و بمیدان کارزار برمی‌گرداند . دو لشکر باهم روبرو می‌شوند 
ومردم آخالی بیشت ډوارشان رانده می‌شوند . جنګ در عبان دو گروه 
درمی‌کیرد ۰ دربن مبان پاتروکل نرد آخیلوس برمی‌گردد . جنگ نزدیك 
کشتی‌ها در می‌گیرد . مردم تروا آخرین بار بر کشتی‌ها حمله می‌برند . 


درس ميان آ ڑا لس مر دنه بانداری میں اد ۰ 


سرود انز ده 
مردم تروا هنگام ترز از خندقها گذشتند » 
زوس بیدار س همه میخهارا از جا کندند و سراسیمه ورنگ 
و حد برد سا ور 
کم کی باخته از ترس تنها در برابر گردو نه های خود 
استادند , اما زئوس درایدا از خواب برخاست : ناگهان بلند شد 
و مردم تروا ومردم آخالی را دید که آنان بشتاب می کریزند واینان 
ایشان را دنبال می کنند و یوزشیدون بشاپیش اشانست. هکتوررا 
دید که در دشت خفته است 4 بارانش گردش راگرفته‌اند ؛ درست 
دم بر نمی‌آورد ؛ و چون یك تن از دلاورترین مردم آخالی وی را 
زخمی گرده بود » گوبی دیگر نشانی از زندگی درونیست » سیل 
خون از دها نش روان بود . پدر خدابان و آدمی‌زادگان بدلسوزی 
بروی نگرست ؛ وهراس‌انگیزترین نگاه‌ها را بهراکرد و گفت : 
ای الهة نابکار ؛ پیداست که این زمینه سازیهای تو هکتور 
با کزاد را از کارزار بیرون کرده و مردم تروا را گربزانیده‌است .من 
دربن کار دودلم که تو نختین قربانی این فتنه انگیزی شوم باشی 
با انکه همهبار بیزاری خودرا برسر توفرود اورم. ابا ادروزیرا 
فراموش کرده‌ای که در اسما نها نماان شدی ٤‏ سندانی بهر با دت‌سته 


.1( اشاد 


بود» ز نجیر زرینی بردستهایت بسته‌بودند که هیچ لیروبینمیتوانست 
آ را ازهم بگسلد ؟ تو در میان ابرها آویزان شدی : خدایان از فر از 
اولمپ ازین کار می‌خروشیدند و گردت را گرفته بودند» بیآنکه 
بو انند ترا برهانند : من‌میتوانستم آن کس‌راکه گستاخی کرده ود 
1 ن کاررا نکند » از کاخ آسمانی بزمین پرتاب ثنم ۽ چول مردم 
سحان با نجا میرسید . اأ این همه کیفری این حنین هراس‌انگیز 
نمیتوانست همه درد و خشمی‌راله دربرابر سرنوشت پسرم هر کول 
داشتم فرو نشاند . توهم چنان در شور آن بودی که وی را تانود 
کی » باد شمال و توفانها را برانگیختی» ویرا دراوقیانوس بیآرام 
رها کردي ؛ وی را واداشتی دور از راه خود در حزبرة کوس کر انه 
برسد »و پس از آنکه وی را ببزرگترین کارها بازداشتم » آشکارا 
اورا از آنجا باندرون آر گوس حرم باز بردم . این کیفررا از آن 
بیادت میآورم که ازین پس دست از حیله گری بشوبیء اگرازمهری 
که دردلم جای داده‌ای شادمان نشوی ودارای آل نداشته باشی از 
گروه‌آسمانیان دورشوی وبازشت‌ترین تبه‌کاریهامرا ازجابدر ثبری. 

هرا از ترس بخود لرزید . گفت : بزمین » باسمان پهناور» 
بستیکس که در جایگاه های زبرزمین روانست س وگند می‌خورم » 
هراس‌انگیزترین سوگند های خدایان را ؛ بسر یزدانی تو و بیستر 
زناشوییمان سو گند می حورم و نم ۍ خو آهم آنرا سو گند درو غ 
آ لو ده و پوزایدون بی‌فرمان من نابودشدن مردم تروا وهکنور 
را فراهم ده‌است 4 تنها دربی کشش دل‌خود رفنه است و ثنوانسته 
است برد بختی مردم آخائی راکه تاکشتی‌های خود رانده شده‌اند 
بیند مگر آنکه دلش سخت بدرد آید . اما می‌روم اورا برانگیزم 
همان حابی که‌تو » ای خدای هراس انگز ایرهاء فرمأن‌می‌دهی برود. 


سرود بانزدهم 11 


پدرخدابانو آدمی زاد گان‌دو باره‌با رامی و خوشروئی‌باز گشت» 
گفت : ای هرا ؛ !گر در انحمن خدایان ازین پس تو بحواست من 
بگرایی» پوزئیدون اگرهم اساز 5 راشد» بزودی دریرایرخواست 
گروهآسمانیان یرد وبییی وخدایی اكه از کمن راتس 
كوه ادا فرست . در همان دکه آن اله بسوی سپاهمردم آخاقی 
خواهد رفت ٤‏ تا فرمان خودداری از کارزار و باز گشت بحایگاه را 
بشاه دریاها بدهد » من خواستارآنم که فوبوس هکتور را باردیگر 
دل هد و لیروهای اور باز گر داند ودردی راکه در جانش جبره 
شدها ست از ميال ر ۶ و پرورد کر ترزاد گریز ميال مردم 
بسریله بینداززند ار وان ار وا و ای 
بر خواهد انگیخت و وی‌گروهی از جنگجویان جوا را از پا در 
خواهد آورد ودر ميان ایشان ساریدون پر من نیز خواهد بود و 
آنگاه پاترو کل خود در برابر شهر تروا از نیزة هکتور جان خواهد 
داد و آخیلوس آسمانی نژاد ازین مر گذ در خشم خواهد شد واوهم 
هکتور را نوبت خوش قریانی خواهد کرد . آنگاه من برمردم 
تروا برخواهم خاست ه : اشان کرانه‌را رها خواهندکرد و گرزانیده 
خواهند شد » تا هنگامی که ۳ آخائی براهنمابی ۲زادانة آئنه 
برجهای ایلیون را بگیرند . پیش ازین هنگام من خشم خود رافرو 

نخواهم نشاند ؛ وروانخواهم داشت که هیچ يك از آدمی‌زادگان 
با مردم آخاثی باری‌کند و آرزوی آخیلوس برآورده نشرد » 
بدین کونه آن روزی که تتیس زانوهای مرا بوسید و مرا سوگند 
داد بااین پهلوان شکست ناپدیر باری کنم» من این وید را دادم . 


{1Y‏ ارلاد 


این بگفت ؛ و هرا که فرمان شوی خود را 
پذیرفت از فراز ایدا بسوی اولمپ بالا رفت . 
بدان گو له که حست وخیز تندرو اندیشة آدمی ؛ حون کشو رهابی‌را 
که بهناوری بار دارد بیموده است » ودمی باد همه جیزهایی که 
در دلش جای دارد می‌افتد » تخود می گودد من انحا بودم ۾ آ نها 
بودم: بهمان گونه هرا با پروازی شتابان پهنای‌هوارا پیمود و یفراز 
اولمپ رسید .گروه خدایانرا دیدکه در ناخ زئوس گردآمده‌اند. 
بدیدن وی همه خودرا برروی نشیمن خود انداختند و بوی درود 
فرستادند و حامهابی ندست گرفتند . وک ادن نشانه بز ر گداشت‌ها 
ننگریست ».جامی‌را که تميس زیباروی پیش وی برد و پیش از همه 
برخورد او آمده بود گرفت . این الهه باو گفت : ای‌هرا » جه ترا 
با مدن با سمان واداشته است و جنانکه می نماند جرا سر اسیمه‌ای ؟ 
آباشوی تو » پسر کرو نوس» این خشم بسیار را در تو دمیده‌است ؟ 
هرا گفت : ای تمیس» انگیزۂ آنرا ازمن میرس : ٿو از سرشت 
خودبین ورام ناشدنی وی آگاهی . درین کاخ سرپرست بزمهمای 
ما باش» و بزودی با خدابان دیگر فرمانهای شومی را که زئوس‌داده 
است‌خواهی‌شنند : نفرما نها جنانست که از ین یس نهآ دمی‌زاد گان 
و نه‌خدادان نمی‌توانند مزةشیرین شادی‌های باهم را دجشند» هر حند 
که‌تا کنون در سورهای خود بحوشی هابی تن در داده باشند . 
اله ارجمند چون این سخنان راگفت براورنگ خود نشت : 
در کاخ زئوس هه خدایان ازییزاری بخود لرزیدند . هرالب‌خندی 
زد» اماییشانیش که ایروهای سباه برآن سابه می‌افگنده خشنودیرا 
نمایان نکرد . همچنان گرفتار خشم‌بود ودر برایرانجمن دنبالسخن 


خدایان تن در میلشند 


۲8۳-۱ الهه آنجمن‌ها . 


سرود بانزدهم ۰۲ 


خودرا گرفت و گفت : ماحه بی‌خردیم ! ببهوده خشمی مارا دربارة 
زوس در گرفته است ؛ ماخواستاريم برویم باو پیو ندیم و بنیروی 
دلبل و حتی سخت گبری رانهیخههای او چیره فویی وی دو راز 
ما نشسته‌است» راندشه‌ما می‌خندده وجان می‌بندارد که نوانالیش 
ویر تا جایگاه بی‌کرانی از جایگاه‌همة خدایان بالابرده است . پس 
هرچه شمارا پای‌بند کند با بین‌وی سرفرود آورید. هم‌اکنون‌آرس 
گرفتار تبره خی حانکاهست ؛ پسرش آسکالاف! 4 که از هة 
آدمی‌زاد گان نزدوی گر امی تر نود ه آسکالاف که ابن‌خداي‌هراس- 
انگز از خون خود می‌دانست » تازه در کارزار نانو دشده‌است . 
بشنیدن این سخنان آرس برزانوهای آسمانی نژاد خود زد 
درد خود را نمادان کرد و فربادکرد : ای‌خدابان اولمپ ؛ درن‌روز 
برمن ببخشایید ؛ من سوی لشکر مردم آخائی می‌دوم تا ازمر آه 
پسرم کین یکشم » اگرهم آذرخش زئوس مرا در میان مردگان و 
این بگفت » و ببرورد گار هراس و برورد گا رگریز فرمان‌داد» 
هنگامی که خود سلاحهای فروز ان خودرادر برمی‌کند » تکاورانش 
را سندند . آنگاه » اگر آتنه که در بارة همة گروه خدایان هراسان 
بودء از اورنك خود » خوشتن را سرون از کاخ ننداخته ود » 
زئوس را می‌دیدند که باز از آتش خشمی هراس انگیزتر دربارة 
خدایان برافروخته می‌شد . وی خودرا از سرآرس و سپر را از 
دوشش برداشت؛ وجون‌نيزة آهنین‌را ازدست زورمندش گرفت » 
و آنرا در کناری گذاشت » با این سخنان گستاخی اورا فرو نشاند : 
ای‌خشمگین که هیچ بندی‌ترا باز نمی‌دارد » تو رو بنابودی خود 


Ascalaphe اس‎ 


ہے ت 


۹( ابلیاد 


می‌روی . آیا در برابر همة اندرزهاکری؟ آبا دیگر هوش و شرم 
نداری ؟ ]دا سخنان‌هرا را نمی‌شنوی که هماکنون از شاه اسما نها 
جدا شده است ؟ با انکه می‌خواهی پس از آنکه خود بالاترین 
بدیختی‌هارا کشیده‌ای ونا گزیر شده‌ای سراسر نومید باولمپ باز 
گردی؛ سرچشمة بالاترین سیه‌بختی‌هارا برروی همه خدابان‌دیگر 
بگشابی ؟ زبراکه زلوس هماندم زدو خورد مردم آخائی و مردم 
تروا را رها خواهد کرد ؛ برشانی ورسوابی را در جانگاه‌های 
آسمانی فراهم خواهد آورد ؛ آدرخش خودرا یرما خواهد زد 
بی گناه از گناهگار نخواهد شناخت. پس خشمی‌راکه مر لے بسرت 
در تو زبانه زل کرده است فرو کش کن : جنگاورانی که در نیرو و 
دلاوری ازو برتر بوده‌اند بگورفرو رفته‌اند وباز فروخواهند رفت. 
خدابانل نمی‌توانند همة آدمی‌زادگان راکه ازیشان زاده‌اند ازآین 
مرک باز رهانند . حون این سخنان راگفت ارس رائه جوشان 
بود باورنك خود باز گرداند. 
در همین میان هرا » فو بوس وایریس راء که فرمان بردار 
خواست خدایان بودند بیرون از کاخ بخود خواند و گفت: زئوس 
بشما فرمال می‌دهد که در همین دم بایدا پروید : چون در برابر آن 
خدای رسدید» ازجه هرجه می‌خو اهد شما دستوردهد فر مان برید. 
الهه باز گشت و براورنگ خود جای گرفت . آن دو بنیزی 
پر گشادند وبفراز کوه ایدا رسید ند پر کرو نوس پرفرا زگار گار 
نثشسته بود » ابری خوشبوی گردش رافراگرفته بود ..اشان در 
درادر خداو ند گار ابرها ایستادند 4 وی ازانکه زودی فرمانل 
همسرش را گزارده‌اند خشنود شد »و نخست روبارس کرد واین 
سخنان از دهانش رون آمد : 


سرود باز دهم 0 1 


ای اريس سبك خیز ٤‏ برو ء سخنان مر برای بوزندون‌س ه 
پیام :ر سخن شنو خواست من با ش . باو فرمان ده دست از کارزار 
کد ء باتجسن خدایان با رکتوو ورف در برود. اگر بارای آن 
داشته باشد در برابر فرمان من پایداری کنده اید 4 باهر تیرویی که 
داشنه داشد / خود بداند می‌تواند در برایر برخاش هرا س‌انگیز من 
تاب پاورد بانه : جود من پیش ازو زاده‌ام : نگمانم هنوز در 
توانابی ازو برتر باشم 4 و با این همه باك ندارد بامن که همۀ خدایان 
در برابرم می‌لرزند همری کند ! 

ارس تندروء گفته‌اش را بدیرفت ۲ از فراز ایدا بدشت‌های 
الون فرود آمد . مان گونه که ششار زورآور بادشمال که رامش 
را با سمانها بازم یگرداند» برف باتگر کے تندرو ازسیته‌ابرها خودرا 
پرتاب می کنند : برواز بیآرام الهه بدان گونه بود . چون در برابر 
پوزئیدون » الهه‌ای که گیسوانش لاجوردی رن بود ؛ ایستاد باو 
گفت : من از سوی خداو ندگار خدایان می آم : بتو فرمان می‌دهد 
میدان جنگک‌را رها کنی و بمیان گروه خدایان با کشور زرف دربا 
بروی . اگر در برابر این فرمان پایداری کنی ؛ این خدای ترا یم 
می‌دهد که خود بیابد وباتو برخاشی هراس‌انگیز بکند : ترا می- 
فرماید ازین کارزار خودداری کنی . هرچه تو تیرومند باشی » وی 
نحت ز أده است » ومی‌ندارد در توانابی از تو بر ثر داشد » دادن 
همه تو باك نداری بااو؛ که در برابرش همه خدادان‌دیتر می‌لرزنده 
همسری کنی ! 

بوزگدان که از تفرت از جا در رفته بود پاسخ دا د : جه 
می‌شنوم! من‌از توانایی اوآ گاهم؛ اما اگر می‌انگارد مرا ناگز بر کند 
که در برایر اوسر فرود آورم » متی که درپایگاه بااو برا بر م6 آهنگی 


الاد 


زننده پیش گرفته است ت . ماسه پسرګرونوس وره" هستیم : زئوس» 
م نو خدای‌دوزخ؛ جهاد‌را به کشور بخش کردند» هریك‌ازما بخش 
خودرا سا رار یی وبا که لود باه اد 
کشور تیر گی‌هارا بافت؛ کشور زلوس ن آسمان ناور ی : ما در 
خداوندگاری زمین باهم انبازيم ؛ هم‌چنانکه دراولمپ بلند . پس 
هرجه توانابی ز نوس برتر اشد من بخواست ستاو تن درنمی‌دهم؛ باش 
تا در کشور خود رام باشد. تباید بدان بنازد که‌چون خدابی کمدل 
مرا هراسان خواهد کرد و سخن از زور و بالانشینی خود نگو بد. 
این هدب سبران و دختران خود بدهد ء که ناحارئد تافرمان 
ناگزیر خودرا بزبان می‌آورد در برابرش سرفرود آورند . 

ایرس دوباره گفت : ای‌خدای درداها » آ نا باید این پاسخ 
درشت وزننده را برای زوس برم ؟ آیا نمی‌خواهی نرم شوی ؟ 
مردم بخشنده نرم ناشدنی نیستند ؛ و می‌دانی خشمهابی هست که 
معتران را وامی‌داردکین بکشند . 

پوزئیدون دوباره گفت: ی ی ر ی 
وی را ا اا درشت‌وز ننده مان نماد 
کار راسا ائ رست اوی رده ای ۳-0 
ناخراك م و آنه و هرا وسیاری REE‏ 


Rhee -(‏ با Rha‏ دن کرو نوس وعادر ژئوس و هرا . 


سرود بانزدهم 2۷( 


ایلیون را برهاند ؛ اگر هیچ چیز نمی‌تواند وی را وادارد که آنهارا 
و دران کند و ببروز ی نمادان نمردم آخائی سحشد 4 ناد بدا ند که 
همۀ ما سو گند خواهيم خورد که تا جاودان کینه‌ای فرونانشستنی 
برو بورزیم . در همان دم وی مردم آخائی را رها کرد و ته درا 
فرو رفت : بهلوانان سياه دیدندکه وی دنر در مشاسششان 
کارزار نمی کند . 

۱ هم‌اندم خدای ابرها رو شفویوس کرد 
زوس بیادګ درد وگفت : اکنون بسوی هکتور جنگجوی رو. 
اروا برمی‌خیزد OEE‏ ۱ 

هم اکنون پوزئیدون که از خشم هراس‌انگیز 
من می‌برهیزد بدربای زرف فرورفت : اگر دل آنرا می‌داشت جشم 
براه من باشد / همه خدایان اولپ ؛ وحتی آنها که درتارتار گرد 
کرو نوس را گرفته‌اند» هیاهوی این کارزار را می‌شنیدند . اماسود 
آن دشتراستکه وی از مایرهیز کرده وازتوانابی من ترسیده باشده 
این زدوخورد نمیتوانست بی کوششهای سخت بایان برسد . تو سیر 
جنگی‌مرا بردار» بروردگار هراس راگرد خود فراگیر ء وآن‌سیررا 
در هوا بان و بهلوانان آخائی را سراسیمه کن . ای خدابی که 
مرك را می‌گماری » هکتور ناماور را بتو می‌سپارم ؛ نیروی اورا 
داز گردان ؛ و بشتان دلاوری او باش ۸ تا ان دم که مردم آخالی 
بگر بزند و بکرانهة هلسمون برسند : تنها آنگاه پس ازس همه خطر 
از جندی آساش بهره‌مند خواهند شد . 
این بگفت ؛ فو بوس که پیرو فرمان بدر بو د باتندروی کر کسی 
که برای کبوتران شومست واز همة جای گزینان هوا س رکش ترست 
از ایدافرود آمد. هکتور پاکزاد اورا نشسته بافت » وی که چند دم 
بیش ازن برزمین خفته بود » تازه بهوش آمده بود» دوستانی راکه 


۹۸ ابلياد 


گردا گردش بودند شناخته بود : آزادتر دم برمیآورد » واز آن دم 
که زوس خو اسنه ود اورا جان‌دهد خوی که از اندامش روان بود 
باز ایستاده نود . فو نوس بیش او رفت و گفت : ای‌هکتور» اي بسر 
پریام » چرا در کناری دور از لشکر بان حو ۵ نشه‌ای وان حنین 
انگنده‌ای ؟ جه دردی ترا بر یشان کرده‌است ؟ 
هکتور جشم درد کشیدة خودرا سوی او بلند کرد و پاسخ 
داد : اوه ! ای بهتردن خدابان » نمن نگو ان کس که این همه در بارة 
من دلسوزی دارد کیست . ایا تونمی‌دانی که آژاکس خشمگین » 
می کشتم» سنك بسیار بزرگی برسین‌من زدو بردلاوری وسرافرازی 
من‌چیره شد ؟ پنداری درآن‌روز مرد گان وجایگاه هادس! رادیدم؛ 
از همان دم جان من گویی بلب رسیده بود . 
فوبوس دوباره گفت : دل نگران مباش » زیرا که زئوس از 
در کنار تو باشد وار تو باشد ؛ منم که تا امروز ترا و باروهای ترا 
پاس داشته‌ام . لشکربان فراوان مرا برانگیز تا تکاوران تندرو را 
بسوی کشتیها برانند : من در پیشاپیش ایشان راه خواهم پیمود ؛ و 
راه کارزار دراز را بریشان هموار خو اهم کرد وپهلوانان آخائی را 
نأگزیر خواهم کرد بگریزند . 
۱ ابن‌سخنان دلاوری هر اس‌انگبزی تر ال ساه 
هکتور باکر داد. همان گو نه که تکاوری حان‌بر کف نهاده » 
> ر که از در باز بر آخر مانده‌استء ندهای خود 
رامی گساد دشت هارا می یماد و زمین زر یاهاش بانگ 


. کنایه ار دورخ‎ ١ 


سر ود بابز دهم ۹۹ 


برمی‌آورد : خوی گرفنه‌است دراب روان رودیزرگ ی آب‌تلی گند 
سرفرازی سر را راست‌می کند» بال‌در از خودرایرشا نه‌هاش‌می جنا ندء 
و یرو وزیباییش اورا همیشه پشتبانی‌میکند » دوباره بسوی مادیان 
وچراگاه خود پرمیگشاید : بدا نگونه هکتور بشنیدن بانگ یکی 
از خدایان با پاهای جابك دوید ورانند کان گردونه‌ها را دل داد . 
بهمان گونه که شکار افهگنان اسان شکاری خود درسراسر 
سشه‌ای خو درا دری ی گوزنی بازی تیابانی می‌افکنند که تخته‌سنگی 
سایه‌افکن درجتگلیآنهارا ازدتبال کردن ایشان‌بازمیدارد؛ سرنوشت 
نمی گذارد که آن جانور بدستشان بیفتد ؛ شیری که بال باشکوهی 
دار د دفر باد آ نها بمیان میآ ند وهمة آن گروه برشور را می گربزاند: 
بدان گو نه مرد م آخائی بسوسته دسته‌دسته‌دربی دشمنان‌خود بودنده 
با شمشیرها و نزه‌های خود اشان را درهم می‌شکافتند » : نا !که 
هکتوررا دیدندکه رده‌های مردم تروارا م‌پیماید » ازترس افگنده 
شدند و دیگر رو ؛ بی جز برای گریختن نداشنند . توآس » سر 
آندرمون » ایشان را برمی‌انگیخت : وی دلیرترین مردم آتولی ودر 
زوسن اندازی جره دست بود » در بانداری در جنگ یبال دود و 
چون در انجمن‌ها در سرفرازی وزبان آوری با بك دیگر کشمکش 
داشتند کمتر از باران جوان با او برابری می‌کردئد . 
فر بادکرد : اي خدانان ٤‏ این چه شگفتیست که من می‌بينم | 
مکتور از ز حنکال م رگ رهایی یافته » دوباره چشم پروشنایی گشاده 
ست ! ما همه بدال می‌نازيديم که اززخم پسر تلامون از زیای در آمده 
: اما خدابی که بارش همشه بااو سا زگارست ه این بهلوان‌را 
که ره از کشته بشته ساخته بود رهانیده‌است واجار بار 
دیتر کشتار خواهد کرد ؛ زیراکه باری زئوس این دلاوری را دافته 


{Y.‏ أبلياد 
ودو باره در بسشایش رددها نماأدان می شود ۰ از رای من سر دی 
کنید : بايد گروه کم‌دلان نزديك کشنتیها شو ند : ماکه بدان می‌نازيم 
که دلس‌تری مردان سپاهيم ؛ در برابر تاخت و تاز هکتور پایداری 
کنیم » وپیکان‌هارا برفرازيم ورو باو آوریم و بکوشيم تا اورا 
برانیم؛ باهم خشمی که وی را برافروخته است » دل آنرا نخواهد 

داشت که در ميان این گروه ی‌بالك اندر آ ید . 
همه آین‌رای وا باشوری بدیرفتند. آزاکس» ایدو منه» تو سر ه 
مربون ومزس» که درین‌دم گوبی مانند آرس خدای بود » پردل- 
تردن جنگ جوان را خواندند » رده‌های‌راکه می‌باست باهکتور 
ودسته‌اش کارزار کنند آراستنده ودر همین‌دم سیاهی لشکر بسوی 
کشتی‌ها باز پس رفت . 
۱ مردم نروارده‌های خو در | بهم فشرد ندو بتاختن 
مردم آخالی را بشت غاز کردند : هکتور فر ماندهشان بود و ا 
دیوارشان می‌رانند. مس ۱ ۱ ۱ 
گردش‌رافرا گرفته بود پیشاپیش ایثان بود ؛ سپر سر کش خدایان‌را 
باخود داشت که هراس‌انگیز نود ویسکانهای فراو ان‌داشت وشراره 
از آن می‌جست و هفالیستوس بز توس داده نو ده در کارزارها 
باخود ببرد و مردم را بهراساند و بگریزاند . این سیر را با خود 
داشت ودر بیشایش لشکریان بود. مردم آخائی نیز رده‌های خو درا 
بهم فشردند و در برابر این تاخت وتاز پراز خشم پابداری کردند . 
ازدوسوی فریادهای دل‌شکاف برخاست : ت رها از کمان‌ها پر می 
کرفت» زو سن ‌های فراو ال را دستهای اکتا می‌انداخت» ار خی 
در سین جنگاوران جوان فرو رفت و برخی دیگر ميان دولشکر 
که تشنهة خون بودند در خاڭ بنهان می‌شد . تاهنگامی که سیر در 


سرود بانزدهم ۷۱ 


دست‌های فوبوس آرام نود » تبرهای هر دولشکی جال می‌ساند : 
اما جون آ ثرا رو روی مردم آخائی بحنبش آورد 4 3 فر بادهای 
هراس‌انگیز را بااین جنیش توآم کرد » دلاویها در دل‌ها سرد شد 
و همة پردلیها از مان رفت . بهمان گونه که گله‌ای بز رگ از میش‌را 
دوجانور درنده که ناگهان درشبی تار ودر نبودن جوپان آمده‌اند 
آنرا پراگنده می‌کنند » بدان گونه مردم آخائی هراسان رو بگریز 
نهادند . فوبوس هراس را درمیانشان افکند وهکتور ومردم تروارا 
براز بردلی کرد . آنگاه کشتار در مبان ابن دسته های براگنده در 
گرفت : هکتور ستیکیوس! و آرسزیلاس" را ازا درآوردکه یکی 
سر کردة مردم شوسی ودیگری از داران وفادار هنشته بود . انه‌هم 
مدون و بازوس" را کشت : مدول پسر نامشروع اوئیله بود و از 
فیلاسه" آمده بود و دوراز زادگاه خود با نا يناه برده بود زبراکه 
خون برادر ارییوس" همر اوئیله را ریخته بود ؛ بازوس بسر 
شایستهسفلوس" وسر کردةمردمآتن‌بود. منسته‌ازضربت پولیداماش 
جان داد ۽ پولتیس" هم اکیوس* رازد که دست از حان شته ودر 
پیشاپیش چند تن از جنک‌جوبان پیش آمده بود ‏ آژنور ناماور 
کلونیوس" را در پای خود افگند ؛ وپارس بدئیوکوس ۲ رسید 
که از ميان هنگامه میگریخت و وی را ازین سو بدان‌سوی درهم 

هنگامی که جنگاوران سلاجها را برمی گرفتند » مردم آخائی 
خودرا بروی‌میخها ودرخندق ژرف‌انداختند» پراگنده می‌دو ید ند 

asus ۴ ۸ 851]38 --۲ Srichius —1‏ ۴ ۳۲۱۵۵ شهری‌ددتسالی 


Sphêélus —# Eripioš — ۵‏ ¥ ۳01۷5 یسر پر یام ۸ Fchius‏ از دووران 
آخالی سب Llonius‏ ازسراتن بوس ۰ Dêiochus‏ اد دلاودان 1ا ی ۰ 


¥ ایلیاد 


ودرباروهای خود پناه می‌جستند . هکتور ببانك بلند بمردم تروا 
فرمان می‌داد بر کشتی‌ها بتاز ند و بازمانده‌های خون آلود را رها 
کنند . آنک س که از کشتی‌ها دور شود در همان دم بدست خود جان 
از وی می‌ستانم ؛ بی‌آنکه پرادرال و خواهرانش اخگری برای 
پیکرش بیفروزند » کر ذسان پیکر از هم دریده‌اش را در گرداگرد 
دبوارهای البون بر اگنده خواهند کرد . 

در همان دم تکاوران خودرا راند » تازیانهاش را تا بیال آنها 
رساند » وهمة رده‌های مردم تروا را دل داد وایشان بانك بیم‌افزای 
برافر اشتند » در بی او اسان خودرا که گردونه های تندروشان را 
میکشیدند راندند وشیاهویی هراس انگیز درهوا طنین‌افگن شد . 
فو نوس ؛ در بیشاسش انتان درك دم با پای خود کناره‌های‌خندق 
زرف را سرنگون کرد و چون آنرا انباشت » برای ایشان پلی‌استوار 
فراهم ساخت که در پهنا باندازۀ مسافتی‌شد که زوسن مردی زو ومند 
که زورآزمائی میکند سیر مینماید . يشان دسته دسته خودرا دمن 
راه پرتاب کردند و فوبوس که سیر هراس‌انگیز را داشت بسشایش 
ابشان بود . بهنان آسانی که کودکی » درلب درا » پس از آنکه 
ساختمانی از شن کرده است تا خودرا سرگرم و خوشدل کند » 
ببازی بادست وپاآنرا سرنگون میکند » وی‌هم بارورا ویران کرد : 
ای فو نوس بزدانی ؛ تو بدین گونه کارهای دراز و دشوار مردم 
آخائثی را از میان بردی » وهراس و گربزرا در میانشان اتداختی . 
سرانجام ابشان نزدىك کشتی‌های خود استادند » بك دیگر رادل 
دادند؛ دست سوی همه خدایانل برافراشتند و بسانت بلند ازیشان 
درخواست کردند. بویژه نستوره آین‌پدر مردم آخائی » بازو بسوی 
جایگاه اختران برافراشت واین دعارا خواند : ای زوس » اي 


سرود بانزدهم ۷۲ 


خداوندگار برین؛ اگر هر گز کی درکشت زارهای بارآور اخاثی؛ 
بماس تو گاوها با میشهایی قربانی‌کرده » از نو در خو استه است که 
وی را نيك بختی باز گردانی » وا گر تو خواسته‌ای با آرزوی وی 
سا زگار باشی و نشانی که فریبنده بدهی ء امروز آنرا پیاد آور ۽ 
اي خداي او لمپ. این تبره‌بختی حانگاه را اؤ ما دور کن؛ وروامدار 
که مردم تروا مردم آخاثی را بگور فرستند . 

از او بدین کو نه ازو درخواست . زلوس درخواست نمتور پیر را 
شنید ؛ بادمی پربانګ آدرخش باو پاسخ داد . مردم تروا چول این 
ذال را که نشائۀ خواست زئوس بود سود خود گرفتند » باخشمی 
بیشتر برمردم آخاثی تاختند و جز دنبال‌کردن کارزار انديشة دیگر 
نداشتند . بدان گو نه که خیزابه‌های سیار بز رگ اوقبانوس پهناوره 
که تند ناد شمال صفیر زنان آنها را می‌راند و آبها آستن می‌شو ند ه 
ازدیوارة کشتی بالا می‌روند و آنرافرو می رند ؛ همان گونه مردم 
تروا با فرنادهای بلند از دیوار گدشتند . با تکاوران خود پرواز 
آ مد زد وسکان ددست » در برابر حجان یناه از بالای گردو نه‌های خود 
کارزار کردند » درهمان دم مردم آخائی که بر کشتی های تیره گون 
دربانوردان که سرآن از روی بود » خودرا پاسبانی کردند . 

۱ تا گردا گرد دیوار جنگ میکردند » باترو کل 
رارف کل ی که‌درسراپردة اورییل‌مانده‌بود اورا دلداری 
آخیلوس بازمیگردد O‏ ۱ 

داده ٤‏ و بدان بر داځته بود که زخم وی و۱ 
درمان نهد ودردهای جانکاه اورا آرام بخشد . اها چون مردم 
تروا را دید که بارورا قراگرفته‌اند ومردم آخائی پرشان شد ۵ 
و با هاهو گربزانند > ناله‌ای بلند کشد » بزانوهای خود زدء ودر 


1 ابلیاد 


غسی بسیار فرورفت و فریاد کرد : ای اوریپیل گرامی » نمی‌توانم 
بیش ازاین درین‌جا خویشتن‌داری ثنم » باهمة نیازی که تو بیاری من 
داری » کارزار باز هراس انگیزتر می‌شود . بايد خدمتگزاری باوفا 
تلخی دردهای ترا فرونشاند ؛ من بسوی آخیلوس پر می گشايم قا 
اورابرانگیزم سلاح بردارد . که‌می‌داند» یا بیاری یکی از خدابان» 
فرداد خواهی‌های من می‌تواند دل اورا نرم کند بائه ؟ اندرزهای 
دوستان در دلهای ما جنان کار گرست ! حون این سخنان را گفت 
خو درا از صرایرده سرون انداخت . 
درین میان مردم آخاثی در برابر تاخت و تاز 
بی‌با کانة دشمن پابداری می‌کردند؛ اماهرچند 
که‌شماره‌شای سشتر ود» نمی‌توانستند مردم 
تروا را باز یس نشانند » و آنان نیز از سوی دیگر نمی‌توانستند این 
رده‌ها را درهم شکنند وراهی تامیان کشتی‌ها وسرا برده‌ها بگشاند. 
جنگحو بان جای خود را از دست نمی‌دادند » هم‌چنان که دست 
سازندهای دا اندرزهای نه اورا آموخته کردهاست» وکهتی 
را می‌سازد» گونیای راسترو درست می‌استد . همه‌حا همان 
دلاوری در کار بود. اما هکتور اماور درتاختن با ژاکس شکوهمند 
نمانان ود باشوری سار بر گفتمی باهم زدوخورد میکردند | 
این نمیتوانست برآن آتش افکند وپشتیبان دلاور مردم آخائی را 


کارزار بز دیات 
تختبها 


از خود براند » وآنهم نمی‌توانست هماوردی راکه خدابی تااین‌جا 
راهنمای او بوده‌است ت از انحا دور کند . درآ نحا آزاکس بانیزه‌اش 
سین کالتور" پسر کلیسیوس" راء که‌مشملی فروزان می‌جنباند وپیش 
میآمد شکافت ؛ مشعل از دستش در رفت ؛ جون فرو افتادخروش 


Llytius —¥ از دلاودآت تروا‎ Calêtor —ı 


سر و ل باز دهم 2۷۵ 


از زمین برخاست . هکتور خویشاوند خویشتن را دیدکه در براپر 
این کشتی شوم در خالث خفته است : فرباد زد : ای مردم تروا » 
ای حنگاورانل لیس ی» ای مردم داردانه» درین‌جای تنگ و بهم‌فشرده 
پافشاری کنید وتاب آن نیاورید که سلاح پسر کلیسیوس راء که‌در 
برابر کشتی‌ها از بای درآمده است 4 ازو بر باند . 

این بگفت ؛ وزو ین خودرا سوی آواکس‌انداخت» باو نخورد 
امابلیکوفرون! ازمردم سیتر میرآ خر این‌بهلوان خورد ؛ وی‌درخانة 
او یناه گاهی یخوش بختی بافته‌و از زادگاه څود ر ای تکه ناخو استه 
کسی‌راکشته بود برونش کرده بو دند » هی‌چنانکه بوفاداری در کنار 
آزاکس کارزار می کرد زو بین گرمروسرش را شکافت ؛ از جان یناه 
کشتی‌افتاد ومرد . آژ اکس از درد و خشم دحو د لرزید ورو سرادر 
کرد و گفت : ای توس ر گرامی > باور ما در کارها » پر ماستور۲ از 
دست ما رفت » اورا در کاخ خود مانند کانی که ازیشان زاده‌ايم 
پدیرفته بودیم 4 ابنك هکتور خشمگین اوراکشت . آن‌تیرهایی‌را 
که پروازشان مر لد را فراهم می‌کرد » وآن کمانی راکه فوبوس 
تو داد جه کردی ؟ 

توسر دشنیدن این‌سرزنش برنگشاده نزديك آواکس شد کمان 
خم‌پذیر و ترکش پراز تیررا بدست داشت؛ شتافت که آن تیرهارا 
سوی مردم‌تروا بیندازد» بر کلیتوس ۲ پسرناماور پیزنور* و ازداران 
بولیداماس زده که گردونۀ اورا می‌برد . وی پیوسته سرگرم آن 
بودکه تکاوران سر کش رارام کنده ودرین دم » برای آنکه هکتور 
و مردم تروا سندند » تکاوران خودرا درمیان فشرده‌ترین رده‌ها 


[ycophron -۱‏ ازمردات آخانی ¥— Ma stor.‏ ۳ ودانان از دلاور ان‌تر وا 
Fisênûr =F‏ 


۷۹ ابلیاد 


می‌راند » تا اینکه مرگ که هیچ کس را از ان گر نست» با همه 
تند دویدنها بروتاخت : تبر سرش خورده افتاد» تعاوران بازیس 
رفتند وبابانگی طنین افگن گردونة تهی‌را جنباندند . پولیداماس 
که پیش از همه آنرا دید ؛ دوید ه آنهارا ناه داشت : لکامها را 
بدست سينو توس داد : وباو سفارش بسار کرد دور نرود » 
دو باره رده نحشن رفت و کارزار را دنال کرد. 

آنگاه توس تیر دیگری بسوی هکتور انداخت »کهگرهوارا 
" شکافته‌بود» تاخت وتازی‌راکه این‌سرکرده برکشتی‌ها می کرد بایان 
رسانیده بود ودر ميان بالاترین پیروزیهای خود وی‌رادر گور 
خوابانده بود : اما لیر یش‌بنی زئوس راء که نگاهداز جان 
هکتور بود » برهم نرد » پسر تلامون را ازین سرفرازی بی‌بهره 
گداشت و درهمان دم که وی کمان را می کشید زه‌آن ازهم گسست؛ 
تبر براهه رفت و کمان از دستش افتاد . جنگحوی جوان؛ که‌دلش 

یبد ببرادرشی گفت : آه ! من دیگر دو دل ن 

یکی از خدابان امیدمارا از مبان می‌برد » وازین بس همة کوششهای 
ما پیهوده خواهد بود . آری » یکی از خدایانت که این مان ر از 

انداخت ؛ و زه استواری‌را که همین امروز بامداد رآ 
انداخته بودم نا دربن روز یشتساد پروازهای فراوان تبرهای من 
باشد از ز هم گسست . 

آژاکس بز رلك پاسخ داد : ای‌دوست مکمان وتیرهایت را رها 
کن» زیر خدایی که برسرافرازی مردم آخاثی رشك می‌برد » آن را 
از دست تو گرفته‌است . زوسی ردار » > سبری برسنه‌ات جای ده 
وخود ارزش خویشتن را بای » ارزش شکریان م را نیز برانگیز . 


س ائھ از دلاودان تریا . 


سرود بانزدهم ۷۳۷ 


تنها در انديثة کارزار باشیم ؛ واگر بابد مردم ترواکشتی‌های مارا 
بگیر ند » دست‌کم کاری بکنیم که این پیروزی بریشان گران باشد. 

توسردوید کمانش را در سرایرده‌اش بگدارد : سیر ستبری 
برسینه اش جاداد » خودی راکه پرچمی هراس‌انگیز بر آن لرزان‌بود 
جون افسری برییشانی گذاشت »> نیزه‌ای گران سنگک‌را برداشت» 
بر بکشاد / ودر يك دم باژاکس ىوست . 

ضکتو ر حجون‌دد کمان توسر اقتادقر باد برآورد: ای مرد م ترواء 
وشما ای حنگاوران لسی ؛ دربرار کشتی‌ها همه نام برداری نما بان 
خودرا از دست مدهید . چشمان من دیده است که زوس سلاح 
دشمنی هراس انگیز را از کار باز می‌دارد , توانامی اررا نشانهامست 
که نادیده نمی‌توان گرفت » چه برخی را پنام‌برداری وسرفرازی 
برساند » چه آنکه برخی دیگر را فرود آورد و پفتیبانی خود را 
ازیشان دریغ کند / هم‌چنان که انك دلاوری مر دم آخائی را فرو- 
نشانده و به بشتسانی ما رخاسته است . پس دسته دسته خودرا 
بسوی کشتیها پیندازید . هر کس از شما که‌تیری‌جان ازو بستاند باید 
بی‌دريغ جان بدهد : سرفراز خواهد بودکه در کارزار در راه‌زاد گاه 
خوش ممبردء و باالن‌همه همرش ؛ پسرانش ؛ خانه‌اش ؛ و همه 
دارایش که از خود خواهد گذاشت » هنکامی که مردم آخائی با 
ناو گان خود بزمین زادگاه خوش دوباره بروازکنند ء در زنهار 
خواهد بود . این سخنان ایشان را پراز نیرو وبی‌باکی کرد . 

آواکس خودسن نیز از آن سوی باران خودرادل‌داد و گفت: 
ای مردم آخاثی 4 شرم‌کنید ! اکنون باید جان بسپارید بااز دشمنی 
که برما فشار می‌آورد برهیم . اگرهکتور پرشور کشتی‌های مارا 
بگیرده آیاامید دارید با پاازدریا بگذرید وبزادگاه خودباز گردید؟ 


YA‏ ابلیاد 


آبا نمی‌شنوید هکتور همه لشکربان خودرا دل می‌دهد وپرازخشم 
وبی‌تاییست که کشتی هارا خاکتر کند ؟ مردم تروایی خودرا ببازی 
نمی‌فرستد » بلکه بخونین‌ترین جنگ‌ها روانه میکند . تنها 
حاره‌ای که برای ما می‌ماند اشت که دری‌ه نگامة تفرت‌انگیز 
بازوها و کوششهای خود را با بازوها و کوششهای ایشان درهم 
آميزیم . بحای آنکه حان بکاهیم و دیرزمانی خود را باس 
داریم و تتوانیم کین بکشیم ؛ درین میدان تنگ لشکریانی که از 
ما پست‌ترند گرد مارا بگیرند » بايد در بك دم نشان بدهیم که 


آنگاه از هردوسوی بکشتار پرداختند . هکنور برشدیوس! 
پرپریمد "که فرما ند‌مردم فوسید" بودزد. آزاکس‌هملائوداماس*ه 
سر کردة لشکر بان مسار » بازماندة اماور آنتنور راسرنگون کرده 
در همال هنگام پولیداماس سینه‌اوتوس" باور مژس‌راکه راهنمای 
مردم جوانمرد ایی بود شکافت . تامژس اورا دید خودرا برروی 
پولیداماس انداخت و وی خم شد وامید هماورد وی تاه گشت 4 
فوبوس هیچ نمی‌خواست که سر پاتتوس* درین هنگامه جان دهد: 
زوبین مژس درسینهة کرسموس" فرو رفت و وی افتاد؛ و سلاحهای 
وی زیور آن مرد پیروزمند شد . بااین همه دولوپس* دود برو 
تازد » در بیکان اندازی چیره‌دست بود » لامیوس" ناماوره زادۀ 

لائومدون ۲ ء این جنگجوی ارجمند را زاد ٤‏ که درین دم برمژذس 

۱- ویاز8۳6۵ انسران فوسید . ۲- Phocide - ^  Périmêde‏ سرذمیتی از 
یو نان قدیم درمیان قسالی و بلوسی درجنوب لو کرید درشمال خلیح کورنت ۴ sوص‏ 02و1 
ازسر آن عردم تروا ۵- ونان ازمر ان سردم ایثی #- ونان و۳ از پر مر دان‌ترواو 


رافیان فوبیس ۷ — Cresmus‏ از دلاودات روا ۸ س وح‌ماوظا از دلاودآت تروا 
- وام صا از دلارران تروا + ول 2006 پدر پر یام . 


سرود پانزدهم ۷۹ 


تاخت و سپرش را شکافت . اما جوشن کلفت واستوار که پیش‌ازین 
فیله! ازافیر" در کرانة سلئیس" آورده بود آن پیکان هراس انگیز 
را بازداشت ؛ این ارمفانی بود که از اوفتس* » ميزان ودوست 
خود » بادشاه این سرزمین‌ها باو رسیده بود که در کارزارها آفرا 
سوشد » بارها در برابر تیرهای دشمن یناه گاه او شد و درین روز 
پسرش را از مر آذرهانید . مزس بخشمآمد ونیزة تيز خودرا بسوی 
هماورد خوش برد » بخود وی که از موهابی میخ کوب شده دود 
خورده و برجمی که بارنكك ارغوانی تازه‌ای میدرخشید بخاك افتاد. 
هنگامیکه مزس از جنك پشتیبانی میکرد وبدان می‌نازیدکه پیروز 
میشوده منلاس‌سررسید واین‌سرافرازی‌را ازجنگش بدربرد: درکنار 
مردم تروا لغزید ٤‏ بشانة وی زد ؛ آن نوك خشمگین »که در آرزوی 
فرو رفتن می‌سوخت » سینه‌اش را شکافت؛ پیشانیش بزمین خورد. 
اما حون اشان خودرا انداختند که سلاحش را بربانده هکتور همه 
کسانی‌را که خو نشان باین سر کرده پیوسته بود بشورافگند و بوژه 
ملانیپ* جوان ودلیر پسر هیستائون" را سرزنش کردن گرفت . تا 
هنگامی که دشمنان آزین کرانه‌ها دور ودند » گاوان فرمان برداررا 
دردشت های بردار بر کوت" می‌حراند : اما هنگامی که کشتی‌های 
آنها » که باروهای سیار آنها را می‌راند ء بدیدار شدند » دوباره 
بسوی ابلیون پرگشاد » ودرمیان مردم تروا انگشت نما شد » نزد 
پربام پیر جای داشت » و وی چون یکی از پسرانش اورا گرامی 
می‌داشت . هکتور با بلندیرو ازی‌باو گفت: ای ملانیپ» و ددن 

1~ عغ[۲ siq‏ مس ¥ ۲۵۱۷۲۵ شهری دد تسپروسی ۰.5 ۳- 5زا 


دودی دد تسیروسی ۴ - tesضEuph‏ پادشاه افر . ۵ - وج اج داع)۳ ار دلادراتث روا 
¥ — وه ۳۱۱۳68۵ ۷ س ۳۳۶۵۲۵ از شهر‌های تروآد . 


A.‏ آبلیاد 


سان باید بگذاریم ارزندگی ما سرد شود + اا دل تو از مرل 
خویشاو ندمان بدرد نیامده‌است؟ این جنگجویان را هیچ نمی‌بینی 
که شتاب دار ند جوشن دولویس را بر گیرند ؟ دنبال من سا » ازاین 
پس نباید از دور برمردم آخائی بتازيم : با باید ایشان را کشت > با 
آینکه اون را از بالای باروهاش سرنگون کنند و خون همه 
همشهر دان مارا بر نز ند . 

جون این سخنان را گفت از ملاننپ بیش افتاد » وی با همان 
دلاوری یکی از خدایان درپی او رفت . پسر تلامون نیز بدین گو نه 
آتش خشم مردم آخائی‌را تیز میکرد ؛ فرباد می‌زد : ای دوستان » 
جنګ کنید » سرافرازی رادر جان خود بدمید » ودر ميان برخورد 
کارزار بترسید از آنکه در دبدگان باران خود تا جاودان شرمار 
شو ند . بااین نگرانی جوانمردانه است که می‌توان از خطر رست : 
تن بگریز دادن رو برسوابی وم رآ آوردنست. مردم آخالی که بیش 
ازآن درین آرزو می‌سوختند که دشمن را برانند » ابن سخنان را 
درته دل‌جا داد ند » واز سپرهای خود بارویی روین گردا گرد کشتیها 
فراهي کردند . زئوس دلاوری مردم تروا را یشتر کرد . 

آنگاه منلاس با این سخنان نش تیلو كرا تیزتر کرد: ای بسر 
نستوره در سپاه جنگجوبی جوان‌تر از تو نیست 4 هيچيك از باران 
تونیست که در دوبدن از تو پیش بیفند » و تو در ارزندگی ازو 
برتر نباشی ؛ پس چرا بیرون از رده‌ها پرنمی گشایی تا بکوشی خون 
یکی از مردان ناماور تروارا سفشانی ؟ 

این سگفت ودورشد. اتشلرا خو درا از رده‌ها رود نداخت؛ 
و جون بهرسوی نگاه افگند » نیزه‌اش راروانه کرد . مردم ترواکه 
از برواز این نیز گستاخ هراسان شدند بازس رفتند . حستنضی 





سرود بانز دهم {A‏ 


بخو بی‌کرد» بردل ملانیپ‌دلاور خورد» که‌باشکوهی بجنگ‌میدو بد: 
زمین از افتادن وی‌بانك بر کشید» سلاحش دئالة این بانگ نمابان را 
گرفت. بدان گونه که سك شکاری جادکی ب ر آهو بی که دست‌شکار 
افگنی » هنگامی که از بناه گاه خود برون می‌حست ؛ زخمی کاری 
باو زده است 4 بهمان گو نه » ای ملا نیپ > پر دلاور تور 4 
میدوید جوشن ترا از تو برباید . اما تتوانست از چشم هکتور نهفته 
نما ند » وی که دسته‌ای از دلاوران در دنبالش بودند برای برابری 
با او پربکشاد ۽ آتنیلوك باهمة بی‌باکی که داشت » درپی پناهگاهی 
گشت . مانند شیر تجه‌ای که کار گستاخانة نمابانی کرده » سک باوفا 
با جویانی‌راکه پاسبان گله بود دریده و پیش‌از آنکه شبانان دیگر 
که باه م گرد آمده‌اند دنبالش کنند می‌گریزد: آ تتیلو ك هم بدان گو نه 
بازیس رفت. ازهمانگاه هکتور ومردم ترواء فریادهای هراس انبز 
برآوردند » ابری از تیرهایی که پروازشان بم مر کے میداد گردش‌را 
فراگرفت. بااین همه چون بلشکریان خود رسید ب رگشت . 

اما مردم تروا که بازهم پرشورتر بودندء چون 
بازپسین تاخت وناز ها یرای از شیران جان شکار » بر کشتی ها 


مرنم تروا بر کشتی‌ها ۾ , نے ٠‏ 
تاختند . خواست زوس را برآوردند » که 


پیوسته ایشان را دلیرتر می‌کرد ه از سوی دیگر دلیری مردم آخائی 
را سست می کرد وسرفرازی را ازیشال دریغ می‌داشت. بالاترین 
دلاوری‌را در مر دم تروا پدید می‌آورد » می‌خواست هکتور باین 
سرفر ازی برسد و شراره‌هابی راکه بگنبد آسمان می‌رسد برکشتیها 
بزند » و خواهش های بی‌کران تتیس برآورده شود : این خدای 
تروارا دوباره بگریزاند و بوثاننان‌را بیروزمند سازد. بدین اندیشه 


{AT‏ ابلیاد 


هکتورراکه ازهمان‌دم پراز شوری فرو نانشستنی بود بسوی کشتیها 
راند . این پهلوان سراسردوچار خشم‌شد : هم‌چنانکه آرس نیزه‌اش 
را می‌جنبا ند؛ یاهم‌چنانکه‌درسینه کش کوههاشراره‌ای جنگل پهناوری 
را ازمیان می برد . دهانش کف کر ده ود » در زیر ایروهای مر دانه‌اش 
ازچشمانشآنشی سهمگین می‌جست؛ چون نبردمی کرد خو د بابانگی 
گرداگرد بیشانی هکتور بحنش می‌آمد . زئوس از بالای آسمانها 
پشتیبان وی بود ه بایه‌اش رابالا برد » و تنها اورا در ميان آن همه 
پهلوانان سرفراز کرد . درا ! کهاين سر کرده بپایان کار خود نزديك 
بود » واز همانگاه پالاس فرا رسیدن روز شومی راکه می‌بابست 
بدست بسر بله از با درآید پیش مینداخت . 
درین‌هنگام هکتور » که می‌تاب بود رده‌های دشمن را درهم 
شکند / هرجا که جنگحوبان را سشتر وسلاحهار! استوارتر میدید 
خودرا با نها مینداخت . بااین‌همه شوری که داشت تتوانست‌ازمیان 
ابن لشکردانی که در هار گوشی هراس انگیز رده سته ودند راهی 
برای خود باز کند . همان‌گونه که درلب دریابی کف الود » تخته 
سنگی بسیار بز راګ سر خودرا در برایر برخورد بی‌با کانة بادهای 
برهیاهو نگاه می‌دارد ؛ در همان دم هم پايش در برابر خیزابه‌های 
سهسمگین که از اندرون در وا برون می ابد و بان می‌خو رد تاب 
می‌آورد : بدان گونه مردم آخائی با یابی استوار در برابر تاخت و 
تاز مردم تروا بستادگی کا دند . اما سرانحام هکتور » که در آتش 
کین می‌سوخت »> خودرا درمیان جنک آورانغان انداخت : جوا 
خىزانه‌ای خشمنالك » که از نادهابی که از ابرها فرود می‌آند آماس 
کرده‌است ء خودرا بر کشتی سبکی میندازد » وی‌هم خودرا بریشان 


اند اجته 4 کشتی! ز کف بوشیده‌می‌شوده مادهادر یادا نها می‌ خر و شنده 


بسر و لے بانزدهم AY‏ 


دلهای دربائوردان از لرزه بحتش می 1ید » خبزابه‌ها آنهارا می ر ند 
و تا مرگ اندك راهی مانده‌است : بدین گونه هراس درجان مردم 
آخائی افتاد . یابهمان گونه که شیری شوم خودرا بروی گله‌ای از 
گوساله‌های ماد فراوان که در لب نمناك مردابی بز رگ می‌حرنده 
خودرا میندازد » شبان در اندیشه آنست که آنهارا ناه دهد 4 اما 
درن گونه نبرد تازه کارست ؛ با یابی نااستوار» گاهی همراه گروه 
نجتین و گاهی همراه بازیسنست» که ناگاه هماوردی » خود 
را در ميان گله میندازد » گاونری باشکوه را می‌درد؛ همه هراسان 
براگنده می‌شو ند : بدان‌گو نه هکتوره که زوس راهنمایش بوده 
همة مردم آخائی را گریزاند » تنها از پبرفتس! زادۀ کوبره" جان 
ستد » که فرمان آوریسته" را به‌هر ا کلس بزرگوار می‌برد + این 
جنکحوی که همه خوهای جنگاوران را داشت » و همان‌اندازه که 
در دویدن سك خیز بوددر کارزار ‌باك بود » ودرمبان بهلوانان 
میسن * درز کی‌ناماور ود» ازیدری تااین اندازه گم نام‌زاده بود. 
درین دم فیروزی همدوش هکتور نبود . وی چون باز گشت بلب 
سپر خویش برخوردکرد که تا پایش فرود میآمد؛ ازین‌برخورد 
سست شد و بشت افتاد؛ حون افتاد از خودش گرداگرد دنا گوشش 
بانگی برخاست . هماندم هکتور بکنار او رسید » و ییکان خودرا 
درسینه‌اش فرو برد» وی را در برابر چشم بارانش که باهمه دردی 
که‌داشتند تنوانستند بارش رخبز ند کشت» ابشان دربرابرهکتور 
شکت اپذیر برجان خود می‌ترسید ند . 

مردم آخائی‌جون ناجار شد ندر ده‌های نختین کشتی‌های 


Eutysthêe ۲ بے پسر پلوپس‎ pمرڈع‎ -۲  . وع)خیاز:ع۳ اد دلاوراث آخائی‎ -٩ 
, ازذیر های قدیم آر تواید‎ Myc ns ~۴ دادشاء هيسن‎ 


{A‏ الاد 


خو درا رها کنند » بشتسانشان تنها کسانی بودندکه درلب کرانه‌جای 
داشتند : حون ازهرسوی‌اشان‌را دنبال کردنده بسوی‌دریا دو بدنده 
دسته دسته در برابرسرایرده‌های خود ابتادند یا نکه از بر اگنده 
شو ند شرم و ترس آنهارا نگاه می‌داشت؛ بوسته مان تلند 
تکدنگر را دل می‌دادند . نو یژه نستور ؛ این پشتیای با برجای‌مردم 
آخائی » بنام پدرانشان از یشان درخواست می کرد و می گفت : ای 
دو ستان گرامی» خودرا دست برو رد گان شابتة آرس نشان ددهیده 
وها از نك هراسید. ساد زنان وفرزندان ودارابی خو یشتن باشید» 
بویژه ياد از پدران خود بکنید » خواه هنوز زنده باشند » خواه 
مر لے روز گارشان‌را بسر برده باشد. چون ایشان نب‌نند » من‌ازشما 
درخواست می‌کنم» بدانسا که بزبان من باشماسخن بگوبند» سست 
مشود » در گریزی شرم آور همه‌چیز را از دست مدهید . 
این‌سخنان پیرمرد دلاوری‌ایشان‌را بجنبانیده و آتنه‌ابرانبوهی 
راکه یکی از خدادان با آن جشمانشان را تیره کرده بود از ميان 
برداشت ؛ روشنایی دوبازه نزدیك کشتی‌ها و برهمة میدان جنگ 
تافت. ایشان هکنتور بی‌باك و لشکر یانش را دید ند » چه آن‌سپاهیانی 
که دل آنرا نداشتند دربی او بروند ودست از جنگ کشیده بودند 
وجه دسته‌هابی که در برا کشتی‌ها ارزش خودرا باوی نماناد می- 
کردند. ازان س آژاکسی خودین خودرا بالاتر از ان دانست که‌در, 
کار گروه مردم آخائی بماند : با گامهای بلند از بالای کشتی‌ها 
گدشت » گرزی دردأبی‌را دردست خود تاب می داد که مسار زر اگ 
آهن‌پوش ودرازی آند‌یش‌ازاندازه بود. همان گونه كەم رآخری» 
جاىك در پرو از» جون چهار تکاوررا درستور گاهی بر گزیده‌است» 
از میان شاهراهی آنها را بشهر بزرگی می‌راند؛ گروهی فراوان از 


سر ود بانزدهم A2‏ 


بینتد گان » زن و مرد » با جشمان خود اورا دنبال می‌کننده ووی را 
می‌ستاند که با جه میانه روی درستی در مان بروازهای بی با کانة 
تکاوران از روی این بروی آن می‌جهد : بدین گونه با گامهای بلند 
برروی کشتی‌های فراو آن‌می‌جست. بانگش بکنبدآسمان برمیخورد؛ 
دنو سنه ۾ بافر نادهای هراس انگیز » مردم آخالی را دل می‌داد که 
پاس کشنی‌ها و سرایرده‌های خو درا داشته باشند 

هکنور » که بهمان دلاوری او بود » در میان رده های مردم 
تروا نماند : اما همانتد همایی تیز برواز » که برروی گروه بالداری 
ازغازهای راد ء با کلنگان ؛ باغوهای گردن درازء که درلب رودی 
می‌حر ند» خودرافرومی‌اندازده وی نبزخودرایرروی کشتی‌انداخت 
که پیشانی لاجوردی داشت : زئوس با بازوی توانای خود وی را 
بدانجا راند » و مردم تروارا برانگیخت دریی اوبروند . آنگاه آتش 
کشتار باخشمی یشتر دریرابر کشتی‌ها گرم‌شد : ازشور جوشان‌همة 
حنگاوران جتان برمیآمد که جلك را آغاز کرده‌اند و خستگی 
ناپدبرند . مردم آخائی که اميد نداشتند از مر آك برهند ء ومردم 
ترواکه شین داشتند کشتی هارامی‌سوزانند و همه بهلوانان آخائی 
را می کشند » همه همان شوررا داشتند . 

درین میان هکتور پیش از همه پیشانی کشتی باشکوهی را 
گرفت » که سبك بود و پروتزیلاس" را با خود برد و آنرا دیگر 
بزاد گاهش بازنگرداند ۱ در آنا اژ دو سو یی مردمی که رای این 
کی کشسکش داشتند » بك دیگر را می کشتند ؛ برواز بی‌با کانة 
تبر ها و زویین‌ها را از دور نمی‌شنیدند ؛ بلکه از نزديك بهم می- 
تاختند » وهمان خشم همه‌را در گرفته بود » تیرهای برنده » نعهای 


اس 05و۳5 سر کر ده مر دم قسالی - 


A٦‏ الاد 


تبز وییکان‌های گران را مك دیگر می‌زدند. شمشیرهایی که دسته- 
ها ی گندم گون و استوار داشتند ازدست وشانقجنتاوران میفتادند) 
سبلهای خون زمین راساه مسکردند . 
هکتور » حون بیشانی کشتی را که گرفته بود رها نکر ده وده 
فریاد زد : ای مردم تروا » آتش پیاورید و با رده‌های بهم فشرده 
برسر دشمن بربزدد . امروز آل روز نامبرداریست که زثوس همةً 
حنگحو بان مارا می‌خواند تا ان ناو گان را از ميان سرند » که درین 
کرانه تاخواست خدابان فرود آمده‌اند 4 وزبرکی وفرو تنی ببرال‌ما 
آن همه بدبختی را برای ما فراهم کرده است ؛ دير زمانی مرا ازین 
خو اهش از داشتها ند که برآنها بتازم؛ مراوسیاه مارا نگاه‌داشتهانده 
اما اگر زئوس آنگاه مارا گمراه کرد » امروز همان خداست که‌مارا 
راهنماست ومارا نشور آورده‌است . 
بشنیدن این سخنان با بی‌یاکی دیگری خودرا 
ا ر برمردمآخالی افگندند. آ اکس‌دیگر تتوانست 
در برابر این برخورد تأب آورد : تس‌ها اورا 
از و درآورده بودند؛ چن د گام بیس رفت» گمان می‌برد دمر آهنزد يك 
شده‌است » و حول بیثانی کشتی‌را رهاکرد در حادگاه تنگ نشیمن 
پاروب زنان جای گرفت : از آنجا بردشمن نگریست» وپیوسته هة 
کسانی را که با مشعلهای فروزان پیش می‌رفتند با پیکان خود دور 
می کرد ؛ و با این همه دانك هراس‌انگیز خودرا برافراشت » همواره 
لشکردان رادل می‌داد ومیگفت : ای دوستان» ای بهلوانا ذآخائی» 
ای نمابندگان آرس » سزاوار نام جنگجویان باشید ودرین دم همة 
آتش‌شور باستانی خود را بیاد آورید . آبا می‌بندارید در پشت‌سر 
شما داوربی با باروی استوارتری هست که بتواند شمارا از مر ك 


TAY ٠ سرود بانزدهم‎ 


رهایی بخشد ؟ ما در نزدیکی خود هیچ شهری که دوهای استوار 
داشته باشد و مارا یناه دهد و لشکربان دیگر دفر سد نداریم : ما 
در کشت‌زارهای سهمناك مردم تروا هستیم » پشت ما ددرباست واز 
زادگاه خود دوریم ۰ پس دربی‌رهابی‌خو شتن بر خیز بم ؛ تن بعر سب 
های ربایندۀ تن پروری ندهیم » بازوی خودرا بار گیریم . 
این بگفت و باخشمی‌پیکان خودرا راند. هر کس ازمردم‌ترو آ» 

که‌هکتور او را دل داده بود و با مشعل فروزان می‌دوید که درچشم 
این سر کرده هنرنمایی کند همان دم دست آواکس کشته میشد . 
دی ن گو نه دوازده جنگحوی را در برای ر کشتی‌ها سرنگون کرد . 


ود شانزدهم 
کے 


خلاصة سر ود 


۲خیلوس بتاترو کل رخصت س دعد بیاری مردم آخاشی برخیزد . هکتور 
کشبی‌هارا آتش می‌زند . باتروکل با عیرمیدونها براهنهایی آخیلوس خرد 
را براي جنگ آماده می کلف ۰ درین‌گیرودار پالر و کل هنر تمائی بسیار کرد . 
برانجام مردم تروا شکست خوردند در همین هنگامه ساریدون کشته شد . 
گرداگرد پیکر وی جنک سخت در گرفت . باتروکل مردم 


لروا را دبال کرد و دی کارزار سرانجام جان سرد . 


سر ود شانزدهم 
#خیلوس بیاترو کل دستوری فشاری برسراین کشتی زدوخورد 


می‌دهد مردم آخائی را می کردند پاترو کل در برابر 
باری کند آخیلوس نمایان شدء سیلی‌ازاشك 


ربخت» هم‌چنان که چشمه‌ای تبره گون آبهای خودرا از تخته‌سنگی 
بلند فرومی‌ریزد. آن‌پهلوان که آزخون خدایان‌زاده بودهء‌دلش درد 
آمدء يدو نگرست و گفت : ای‌باترو کل » جرا ات می‌ر بزی؟ 
حون کودکی دربی مادر برم ی گشاید؛ جامه‌اش‌را می گیرد»جهره‌ای 
اشك‌ریز بسوی‌وی بلندمیکند» ومی‌خواهد در آغوشش جابگیرد: 
ای باترو کل » توهم بد.بن گو نه اشلت می‌ر دزی !۱ آی آمده‌ای خر 
غم‌انگیزی بجنگاوران من با بمن بدهی ؟ آبا بتتهایی از تسالی بتو 
آ گاهییی رسیده است ؟ بدرت منوسیوس ؛ پسرآکتور » آبا هنوز 
زنده است ؛ با پله در میان مردم فتی روزگار می‌گذراند ؛ مر ك 
آنها برای ما جای دریغ بسیار خواهد بود . آبا در بارة سرنوشت 
مردم آخائی » که نزديك ناو گان خود حان می‌سیارند » ودستخوش 
بدادگری خود شده‌اند می گر بی؟ سخن نگوی » جیزی را بنهان 


3 ابلیاد 


مکن » من میخواهم چون تو انگیزة این درد و تلخ‌کامی ترا بدانم . 

پاترو کل آهی‌بلند تشید و باین‌سخنان مهربان وی‌چنین‌پاسخ 
داد : اي | خیلوس» ای پسر بله » ای دلاو ر تردن مردم آخاٹی» درن 
تیره‌بختی زشت که برما چیره شده است » از گربه‌های من‌دگر گون 
مشو. سرشناس تردن سالاراد‌ما درسرایرده‌های‌خود خفته‌اند» زخم 
تبر و زوسن برداشته‌اند : دیومد که حنان هراس‌انگیز بود؛ او لیس 
بی‌باك وآ گاممنون زخمی شده‌اند. پهلوی اورییلراتیری شکافته 
است. باري هنرمندان در درمان کردن انشان بحای ترسبده است : 
اماتو » هیچ‌چبز نمی‌تو اند دلت راندردآورد . ای‌شاهی که‌تنها برای 
نابودکردن ما ارجمندی ء امید است خدایان ازخشمی مانند آنکه 
تو در دل خودداری مرا تگاه دار ند! اگر تو امروز مردم‌آخاثی را 
از سرنوشت زشتی‌که دستخوش آن خواهند شد نرهانی » که 
می‌تواند ازین‌پس بخود بنازدکه ترا بیاوری وادارد؟ آی‌سنگدل ! 
نه » تو زادة پله نیستی » تتیس هم مادرت نبود : زیرا که دل تو نرم 
دمی‌شوده‌اوقیا نوس تبره گون وسخت‌ترین تخته‌سنگها ترا زاده‌اند! 
اگر ازییش گویی باكداری که مادر بزرگزاد تو بفرمان زوس تو 
باد داده است » دست کم بر سر آن باش که بهراهی مردم فتی 
من‌بجنک پرواز کنم واگر بتوانم مردم آخالیرا برهانم . دستوری 
ده که سلاحهای ترا بررگیرم : شاید مردم تروا چنین پندارند که ترا 
می‌بینند ودر تاخت و تاز درنگ کنند ۽ و جنگجویان دلیر ما چون 
زديك بان رسندکه ازافکند گی ازپا در آیند » بارای دم بر کشیدن 
داشته باشند ؛ تنها یك دم آسایش ابشان را در خورست . ما که 
تازه تصیم ؛ تنها فریادهای‌ما لشکریانی راکه پس از کارزاری دراز 
از پا درآمده‌اند » دور ازسرایرده های ما تاپای دیوارشان خواهد 


سرود شانزدهم ۹ 


راند . درخواست وی چنین بود . کورکورانه در آرزوی مرک 
خویشتن بود . 

آخیلوس دگ رگون شد ؛ باسخ داد : ای پاترو کل پا کزاد » 
چسان دلت می‌آید چنین بگوبی؟ من‌از هیچ پیش گویی باك ندارم؛ 
مادرم هیچ فرمانی از سوی زوس بمن نداده است : من تنها دربیی 
همان خشمی آشکار رفته ام که حون مردی که توانابی سبار دارد 
هم پابه‌ای اورا تھی دست کرده و باداشی را که‌باو داده دودند ازو 
گرفته داشد جانش را فرامی گیرد . انلزة < خشم من ودرد دراز من 
همینست . زنی گرفتار را که مردم آخائی پاش من برگزید 
بودند» ومن باارزندگی خوش درو بران کردن شهری استو نوارو براز 
چنگجوی» بدست آورده بودم» | گاممنون از ی 
و گویی از دست غلامی زبون ربوده است . اما گذشته ر 
ریم ؟ شرم دارم خشمی جاودانی دردل خود نگاهدارم رن 
گرفته بودم آل خشم را از ميان نبرم مگر آنکه هیاهو وجنگ 
بکشتی‌های من نزديكك شود. بااین‌همهء تو سلاحهای باشکوه مرا 
بوشده‌ای و جنك آوران من از مردم‌تسالی را بکارزار برده‌ای. 
ابری تبره کونازمردم‌ترواکرد کشتیها رافرا گرفته‌است؛ و بر ای مردم 
آخاگی که ایشانرا تاکرانۀ درا رانده‌اند جز جایگاه تنگی نمانده- 
است. همه شهرترواکه بخویشتن می‌نازند برسرایشان ریخته‌اند. 
دشمنان ما بیشانی‌مراکه خود برآن سته شده باشد دیگر نمی سنند. 
که‌پرتوی از آن بتابد : اگر آگاممنون آن‌چنانکه می‌بایست مرا 
بزر آغمی‌داشت» ایمان هنگام گری زگودال‌را از کشته بر کرده‌دودندء 
انك گرد لشکرماراگرفته‌اند. زوین دیومد دیگر دردست اؤخشم 
وی را بر نمی‌انگیزد تاآنکه مردم آخائی را ازمر لے یناه دهد: دیگر 


۹1( ابلیاد 


بانك دلازار پسر 1 اتره را نمی‌شنوم : تنها بانگ هکتور مردم کش 
که سپاهیان خودرا دل می‌دهد در گوش من طنین می‌افگند؛ مردم 
ترواکه برهمهةٌ تشک رگاه دست افته‌اند » وسرفرازند که انرا 
گشاده‌اند» دیوانه‌وار فربادهای بیروزمندی می کشند. درین‌خطری 
که نزدیکست» پاترو کل بیاری ناوگان پر می‌گشاید ؛ و با دلاوری 
خودرا بروی ابشان میندازد و نمی‌گذاردشان برآنها آتش زنند و 
امید باز گشت نخو شد لیر | آزما بر ناد اما فرما نهای‌مرا» هی‌چنان 
کهآ نرا دردد تو جای‌می‌دهم» بیادیبار. اگرمی‌خواهی پیروزمندی 
نمابانی را بهرة مردم آخائی بکنم و آن زیا روی گرفتار را با 
پیشکشهای باشکوه » برای من باورند » دشمن را بران وهماندم 
بسراپردة من با . ار هم زوس بار پردلی تو باشد » بدان دل مده 
که بی‌من بامردم دلاورتروا کارزار کنی؛ از توجزین ساخته نخواهد 
بود که بر نگ من بیفزایی . چون از پیروی خود مست شدی و ا 
دو ردست کشتا رکردی ؛ دیگر سیاهیان خودرا تا بای دبوار های 
اون مىر : از آن شرس که یکی از خدایان از دالاای اولمپ‌بز بان 
تو فرود آید ؛ بویژه فوبوس این مردم را گرامی دارد . چون 
بر رهاندن کشتی‌ها کامیات شدی)» ازهمان راه باز گرد » ودولشکر 
را نگذار كد گر را انود کنند. ای‌زلوس» آنه ای قو موس 4 
امیدست که هیچیك از مردم رو از م رک نرهد ! مردم آخائی‌هم 
نابودشو ند ومن توننوانیم پس‌از از ایشال‌بمانيم وتنها این پیروزی 
را داشته باشیم که شاهراه‌هلی خجستۀ تروا ر را ما زیروزیر کرده‌ایم! 

سجنا: ی که بيك دیگر لفتند چنین بو : دربن 
هکتور کشتی‌هارا ميان آژاکس که از تیر از با درآمده بود 


آنش مي‌زند 
زديك بمردن بود . راهنمایی زوس و مردم 


سرود شانزدهم ۹۵( 


جان شکرتروا » كەزو سن می انداختند» برنبروی آو حبره‌شده بو دند 
خود خیره‌کنندة وی» که از هرسوی بآن‌ضربت می‌زدنده گرداگرد 
بنا گوشش بانگی سهمگین می‌کرد » بازوش ازاینکه پیوسته بار 
سبری را که تاب می‌داد برداشته بود کوفته شده بود : اما دشمتانی 
که گردش را گرفننه بو دند از نمی‌تو انستد وی‌را از جا بحتبانند 6 
سینه‌اش تنگی می‌کرد ؛ سیلهای خون از اندامش ریزان بود : 
بدشواری دم بر می‌آورد وهردم خطرش افزون می‌شد . 

ای الهگان شعر » که کاختان آراش اولمیست ؛ حگوه 
شراره‌ها کشتی‌های مردم آخابی را در گرفت ؟ 

هکتور چون نزديك آزاکس شد تبیغ بسیار بزر لك خود را 
برافراشت » برپیکان آن پهلوان چنان ضربتی زد که رویینه ازچوب 
زان گنحشك حداشد! . بسر تلامون بهوده آ3 جوب را تکان‌داد 
همان دم روینة پربانگ بزمین افتاد » ودور از آن جنگجوی طنین 
افگند . دل بزررگوار وی » بیآنکه بلرزد » سرانجام بکار خدایان 
پی برد ؛ دید که زوس » از آذرخش سلاح برگرفته » همه ميوة 
هنر نمابی‌های وی‌راازو می‌بارید» ومی‌خواهدجنگجویان ایلیوذ‌را 
پیروز کند. از میان تیرها خودرا بکناری کشید . آنگاه مردم‌تروا 
ازهرسوی مشعل‌های فروزانرا بسوی کشتی بپرواز در آوردند ؛ 
شراره‌های فرونانشتتی در آنحا براگنده شدند و بشانی کشتی 
آ"تش گرفت . 

آخیلوس بزانوی خود زد وفریاد برآورد : ای پاترو کل 

با کزاد ودلاور » بشتاب: شراره‌های دشمن را می‌بينيم که کشتی‌هارا 
در گرفته‌اند؛ می‌ترسم مردم تروا برآنها دست بیابند ودیگر راه 


اب هراد ۲ نست که نوك پیکان ازچوب آن جدا شد 


۹۹ ابلیاد 
باز گشتی برای ما نماند . سلاح بردار » من می‌روم سپاهیان خودرا 


گردآورم . 

این بگفت » وپاترو کل سلاح فروزان‌را 
بترو کل وعیرمیاج#ا ‏ دربرکرد. پای افزار زیبارا باسگکهایی 
آماده می کنند یمین بست» سین خودر از جوشن گران- 
بها و پرستارة نواده سرکش آاکوس! 
بوشاند » شمشیری‌راکه روسله و سیمینه از آل شراره‌های تند 
می‌افگند بردوش انداخت» سبر گشاده و اسئو ار را بر گرفت ٤‏ خود 
باشکوه را که بربالای آن پرچم بلندی بود که در بلندی بسیار 
رزان‌بود ودر دوردست هراس می‌انگیخت برپیشانی مردانة خود 
گذاشت . نیزه‌های استوار برداشت که بااین همه می‌توانست‌یکار 
برد : تنها سلاح آن پهلوان که بر نداشت زوین گرا ودراژ وسار 
زرك وی بود که تنها آخیلوس می‌توانست آنرا تاب بدهد » آن 
جوب‌زبان گنجشکی که شیرون‌سانتور درفراز پلیون۲ بریدویدست 

بله‌سرد تا در آبنده ناماورترین جنګ جوبان را ابود کند . 
باترو کل ه‌اوتومدون! فرمان‌داد گردو نه‌را ماده کند : وی 
جنگاوری بود که پس‌از آخیلوس وی را پیش از همه دوست‌می- 
داشت » ماه هراس سیاهیان بود؛ در کارزارها باری باوفاتر ازو 
نداشت. اوتومدون تکاوران گزانت" و الیو س گرا که‌بتندروی‌باد 
بودند » پبوغ کشید ؛ تکاورانی که پروردگار باد باختر از عفریتی 
بنام پودراژ' که در مرغزار برلب دربا می‌چرید زاده بود . پداز" 
ناماور را که آخیلوس از تاراج تب ربوده بود در کنار آنها ست» 
Aeachus ۱‏ یا Faque‏ بسر زئوس» پدرپله وج خیلوس ‏ ۳۱0-۲ از کوههای 


تسالی ۲ هن گر گر دو نه‌رانآغیلوس ‏ ۴ Xanthe‏ تام آم‌هکنود û‏ وبا1:ظ 
نام اسب دیگر ار *- عوعولم ۳‏ ۷- و۳6 نام اسب آخیلوس . 





سرود شانزدهم ¥ 


آنهم‌از نزادی زمینی‌زاده دود» انباز ابن‌تکاوران آسمانی نژ ادیو د. 

آخیلوس خود از بن‌سرایر ده يدال سرایرده دو ید مردم‌دلاور 
فتی را سلاح بوشاند. بدان گو نه که کر کان گوشت‌خوار وسر کش » 
بس از آنکه در کوهسار گوزنی راکه شاخی جون افر برسردارد 
در دده‌اند» دسته‌دسته‌می‌دو نده ادها نی‌سر خاز خون» درسرحشمه‌ای 
تشنگی‌را فرونشانند » رویه تیره‌گون آبهارا زبان می‌زنند؛ پارم 
هابی‌ا ز گوشت خونآلود راییرون می‌دهند؛ وجون ازخون ریختن 
سبر شده‌اند » دلشان دنتر هراسی ندارد : همان کو نه سران مردم 
فتی دا دلاوری گردا گرد باور دلاور پر یله راه می‌سمودند . 
آخیلوس باگونه‌ای مردانه » درمیان ایشا بود » هم تکاورال وهم 
لشکریان را که سلاح پوشیده بودند دل می‌داد . 

ادن بهلوان مهربروردة زوس پنحاه کشتی دربرابر ابلیون‌برده 
است » که برهر یك از آنها پنجاه جنگاورسوار بودند» و پنج‌سر کرده 
را برای قرماندهی ایشان برگزیده » که در برابر ايشان بالاترین 
توانایی را داشته‌اند . 

بیشا بیش دسته نخستین‌منسته ر آه‌می‌بیمود» که از جوشن گران- 
هابی آراسته بود » از سیر وس » رودی که از تژاد زوس نو ده 
فراهم شده بود . مادرش پولیدور" زییا روی » دختر پله بود ٤‏ 
آدمی زاده‌ای‌همسر ادن خداشده بود که آبهاش کشت‌زارهای‌بهناور 
را دارور می کنند . بوروس خواستة سيار باو کاین داده بودء اورا 
بزنی گرفته بود؛ و بحای پدر این جنگجو بود . 

راهنمای دستة دوم اودور" دلاور بود» پسرپولیمل؛ مهریان» 





Sperchius — 1‏ ¥ — ۳۵۱۷40۲۵ ۳ - عحن۲۱ ازسر ان عیر مینوتها 
Polşmêle -F‏ 


۸ > ابلیاد 


زاد فیلاس۱ که آن همه رفتار خرامان داشت . هرمس این زن را 
درمیان دسته‌خوانندگان الهه‌ای‌ددد که کحان زرنشی‌درمبان‌شکار- 
های برهیاهو می‌درخشید : دلدادة زسایی او شد » با جو ددستی 
صلح‌جوبی خود ساختمان لند کاخی رفت» ودر انحا بنهانی‌شرارة 
مهرورزش کارگر افتاد؛ واز ممروزی ایشان اودور یدید آمد که 
بهمان اندازه که در دوحانك بود در کارزار بی‌بالك بود. بس‌ازآنکه 
بیاری ابلیت‌ها بجهان امد اککلوس" دلاور » پبر آکتور ٤‏ که 
پولیمل را بسرای خویش برد » اورا بزنی گرفت » وخواستة بسیار 
برای او آورد . فیلاس پیر » اودور جوان را با مهر و خوشروئی 
پرورد » وچنان بامهربانی بیار وی‌را پروردکه گفتی پىرش بود. 

س‌از دوست آخیلوس ؛ پیزاندر که از همة مردم تمالی در 
جنگ بانیزه چیره دست‌تر بود ؛ فرماندة دستة سوم بود . 

سالار دسته چهارم فونیکس" بودکه دستش ذر برد گر دو نه 
حیره بود » ودستة بازسین دربی آلیمدون؛ > بىر جنگاور 
لا ترسه" راه می‌بیمود . 

همینکه | خیلوس رده‌های لشکر بان خو درا آراست» باآهنگی 
آمرانه این‌سخنان سحت ر | باشان گفت: ای مردم تسالی» خودداری 
کد ازاینکه‌هم اشتلم‌هابی را که در سرایرده‌های ما درهمة زمأنی 
که من گرفتار خشم خود بودم بامردم تروا کردید وهم سرزنش. 
هابی راکه بسرکردۀ خود کردید فراموش کنید . شما می گفتید : 
ای پبر سنگین دل پله / مادرت جز تلخی جیزی بخورد تو نداده 
است ! ای شاه اده تاهنحار 6 که باران خودرا در سرایرده‌های 


٩‏ - وم[۳5 جد آدود و ینم بو لیمل ۲" سس ویا|)ع۱ ۲ ۳ - Phoenix‏ ر 
لوی ۴ وونل[ ۳۳| هر ازسر ان هیر هیده نها ۵ عضمعظدر[ 


سرود شایزدهم ۹۹ 


اشان نگاه‌می‌داری / بايد با کشتی‌های‌خود تازا د گاه‌خوش دوباره 
پر بگشاييم » زیراله این خشم شوم دردل تو ریشه افگنده‌است ! 
دستهدستهگردمراگرفتهبودید وزمزمههی بی‌درپیکهدلی رن بگوش 
من می‌رساندید بدینگونه بود . ای‌جنگاوران ٤‏ سرانحام آل روز 
کارزار سخت که با آن همه شور چشم داشتید ابنك رسیده‌است . 
نیروی شکست‌ناپذیر بخود بدمید وبدوید برمردم تروا بتازید . 

بشنیدن با نك‌سالارشانآ ش‌دلاوری این‌جنگاوران برافروخته 
شد » ورده‌های خو درا بهم فشردند . بهمان گو نه که معماری‌دانا با 
سنگهایی که درست بهم پیوسته‌است دبوار استوار کاخی را که با ید 
بادهأ و توفانهارا خرد بشمار می‌سازد» بدانگونه سپرها» سپاهیال» 
خودها وپرچبهای بیم‌انگیز این لشکربال درنده بمم می‌پبوست» 
آن‌جنان وده‌هاشان we!‏ فشرده بود. درسشاییش این دسته دوبهلوان 
بو د ند» سلاح دد.ست» باترو کل واوتومدون »که یجان درسکر 
هردو بود » مردم تسالی را بکارزار می‌بردند . 

اما آخیلوس بسرابردة خود رهسیارشد . رختدان گران‌بهای 
راکه دردم رفتن تتس باو داده‌بود و انیم تنه‌های زداء بالابوش- 
هابی که باد درآن رخنه نمسکرد واز بسترهای پرزدار انباشته‌بود » 
گشود. دربن رختدان جام باشکوهی بودکه جزو هیچ کس تشنگی 
خود را از آن فرو نمی‌نشاند » ودر آن تنها برای زئوس پدر 
خدابان باده نیاز می‌کرد. این جام‌را برگرفت؛ چون آن‌را با گو گرد 
وآبی زلال باك کرد» دستهای خودرا هم پاك کرد و 1سئونهةارغوانی 
ناده‌را درآن ربخت. سيس استاده درمبان حهار دیواری که 
گر دا گرد سرایرده‌اش بود نماز خواند ء ان یو نه را بر اگنده 
چشم برآسمان دوخت » وآن کسی که از شنواندن غرش آذرخش 


0۰۰ ابلباد 


خود شاد می‌شود اورا دید . 

گفت : ای زئوس توانا » ای خدای بلاسزس‌هاء که‌اورنگت 
در دل آسمانها برافراشته است » تویی‌که در دودون! یخ‌سته ترا 
می‌برستند » در آنحا براهان خود » سل" های ترشروی الهام 
میدهی ؛ آنهابی که از گرمابه روی بر گرداننده خوایگاهی جززمین 
ندارند » تو آرزوهای مرا برآوردی» کین سرفرازی مرا ستاندی » 
مردم آخایی‌را درتیره بختی فرو بردی . باز امروز دعای مرا بشنو. 
من نزدیك کشتی‌های خود می‌مانم ؛ اما دوست خود ومردم فراواد 
تسالی‌را بجای خود بکارزار می‌فرستم . مهربورز وپیروزی را یار 
او کن» ای کسی که فضای بهناور آسمانها را عرش می‌آوری | دل 
وی‌را از دلاوری بی‌با کانه پر کن ؛ باید هکتور بداند با میرآخور 
م که از باوری من بی‌بهره بماند می‌تواند کارزار کندء بآ نکه‌تامن 
تمیدان جنك بر نگشاده‌ام خشم بازوىشرا نمی جنا ند واوراشکست 
نایذر نمی‌سازد ای کاش دو ست من ٤‏ دس از که صاهو ی 
کارزار را از کشتی‌های ما دور کرد » تن درست ناحوشن خود و 
باران دلیر خود بسرابردة من باز گردد ! 

زوس این دعاهارا شنید 6 بخشی از آن را بر آورد و نخشی 
دیگر وا ناروا کرد ً روا داشت که ارزندگی باترو کل مردم تروا 
پر اند 4 اما باز گشت بخوشدلی را روا نداشت. حون آخبلوس اده 
خود گداشت و رون سرایرده‌اش اتاد بی‌تاب دود سندهنگامة 
هراس ‌انگیز درم یگیرد 

درن مسان“ ساهیان این بهلو ان سلاح پوشیده؛ باآراستگی 


١‏ ول از ڈھرھای تمپردسی ۳ 5ھ اع پیام اوران دئوس دد شهر دودون 


سرود شانزدهم [ ۰ 0 


بسار ٤‏ براهنمابی باترو کل حوانمردء راه بیمودنده تا ]نکه‌نا گهان 
خشمگین خودرا بردشمنان افگندند. بدان گونه که مکسان‌انګین 
نزدیاك شاهراهی خانه‌ساخته‌انده کودکانی بادلاوری کمسالی خوده 
پیوسته آنهاراآزرده و بخشم آوردهو آن جایگاهر | بخطر اند اختهاند» 
راه‌نوردی که ازآنحا می‌گذرد نااندشیده آنهارا برشان می‌کند» 
همه‌از کندو سرون می[ دند» خشمی بسارآنهارا شور افگنده‌است» 
درپرواز یکی از دنگری بیش‌می‌افتد » خانوادة نوزاد خودرا باه 
می‌دهند : همان گو نه ابن‌جنگاوران » پرا زخشمی دلیرانه» دور از 
کشتی‌ها براکنده شد ند وهوا و از فرنادهای سهمنا شکافتند . 
پاترو کل بازهم آنهارا برمی‌انگیخت وببانگ بلندم یگفت: ای‌مردم 
تالی » اي هماوردال بر پله » اي‌دوستانل من ؛ هنرنمای های 
باستانی خودرا بیاد آورید ؛ جنگاور باشید . برای سرفرازی 
آخیلوس کارزار کنيم »که ارزندگی وی ویارانش » نام یکت که 
بر آثره که تابن انداز ه بارزش خود می‌نازد 7 بدا ند در ناس | 
گفتن سالار ما » که سه‌انگیزترین مردم آخاییست » خشم 
کو رکو ران وی جه کرده است . تا این سخنان را گفت سیاهیانش 
دسته دسنه بر مردم تروا تاختند . 


هنر نا از کشتی‌های میان تھی ازفریاد ابشان بانگی 

ر لعانی های ا ات ۰ 
پاتزوکل ‏ سهمگین برخاست. چون مردم‌تروا پردلاور 
منوسیوس‌ومیر آخورش‌را دید ند که‌سلاحهای 
فر وزان دربر کردهانده درتەدل دجو د لرز ندند و دسته‌های اشان 
پجنبش آمد : پنداشتندکه آخیلوس خشم خودرا فرو خورده ؛ 


(۹ ۹٩۹۰ 


۲ , ۵ آبلیاد 


با دشمن خود ساخته است » واز همان دم با خشم دریی بناهگاهی 
می‌گشتند که اشان را از مر گك برهاند . 

پاترو کل درمیال سخت‌ترین هنگامه‌ها » زوین خودرا نزردرك 
پیشا نی کشتی پروتزدلاس انداخت. به‌پیر کہا خوردء همان‌پیر کې که 
مردمپنوئیرا با گردونه‌فاشان» ازآمیدون۲ آورده‌ودکه! کسوس 
در آنجا از دور آبهای خودرا فرو می‌ریزد ؛ بدوشش خورد» ودر 
خاك سرنگون شد ؛ فربادشومی برآورد. مردم پئونی که‌ازافتادن 
سر کرده‌شان که تا اندازه‌ای هراس‌انگیز بود هراسان شدند ؛ بای 
تگریز نهادند . پاترو تل مردم تروا را از کشتی‌ها دور راند؛ شرارة 
کشتی نیم سوخته خاموش شد . مردم تروا گربختند ؛ مردم‌آخائی 
دربی اشان از مبان کشتی‌ها پرا گنده شد‌ندء هیاهو هراس‌انگیز 
نود. بدین گو نه هنگامی که زوس آذرخش‌را یرتاب می‌کنده ابری 
تره‌را که گردا گرد کوه بلندی‌را فراگرفته ود می‌شکافد؛ ناگهان 
ته‌ها ء دره‌ها » جنگلها دو باره نمابال می‌شوند و دشتی فراخ در 
آسمان باز می‌شود . مردم آخائی پس از آنکه دشمنان خودرا از 
کشتی‌ها دور کردند آغاز کردند دم برآورند . 

باابن همه جنك‌را از سر گرفتند » ومردم تروا از هرسوی 
پراگنده نمی‌گریختند؛ هرچند نا گزبر کشتی‌هارا رها کردند » باز 
در برایر ارز ند گی مردمآخائی تاب می‌آو ردند. آنگاه درین گودی 
که گشاده‌تر بود » هربك از مردم آخاثی باثاتن را قربانی کرد . پسر 
ارجمند متوسیوس برپهلوی آرئیلیکوس* که برویشت می کرد 
پیکانی زد ؛ پیکان استخوان را درهم‌شکست » پیشائیش را بخاك 


Axius -۲ سر کر ده مردم بٹونی ۲- تبرش شهری دد پلونی‎ ۳۷۳۵۲6 ٦ 
از دلاوراته تروا‎ Ares ۴ از بوده‌ای ترا که‎ 


سرود شایزدهم .0 


فرو برد . منلاس که شوری مردائه وی‌را درگرفته بود» سین 
تو آس‌راشکافت» و زور وزندگی‌را ازو رود. بازما ندغ‌فله» حون 
آمفیکلوس" را دید که برو می‌تاخت» پیش دستی کرد و بساق‌پایش 
زد» زو ین بی‌هارا کست؛ وجشمان این‌حنگاور آزشی‌تار بوشبده 
شد . دو پسر نستور ارزش خودرا روی هم گذاشتند : آتتبلوك 
بسکان خودرا در روده‌های آتیمنیوس" فرو برد واورا دربای خود 
انداخت . مارس" برادر آن مرد شکست خورده » باشوری بسیار؛ 
در برابر کرش ایستاد : دست » خو درا برآتتبلوله می‌انداخت 
که‌نرازمد! » حون خدابی » پیش از آنکه این‌حنک‌جوی زخمی 
حانگاه مرادرش بز ند > زوسن خودرا باوزد ) ددوشش جورد ه 
گوشت‌های آنرا درد واستخوان بازور! شکست؛ حون درافتاد 
زمین را بخروش آورد » درشب م رگد فرو رقت . بد ین گو نه دو 
جنگجوبی که درزوبین اندازی ورزیده بودند» درارب" فرورفتند 
دوستان ساریدون بسر آمیزودار؟ بودند که اهریمن شکست‌نا بذبر 
شمر" را ء که آ نهمه برای آدمی‌زادگان شوم دود » می‌برورد . 

آژاکس » زادة او له خود را درو کلئوبول* انداخت که 
درمیان خیزابه های مردم سراسیمه بجنیش آمده بود » اورا زنده 
گرفت» و بادشنه‌اش که‌دسته بسیاربز رگی‌نتانة آن‌بود برگل وگاهش 
رد وحان ازو ستد » دشنه در خون فرو رفت وتافته شد : مر آد 
تبره گون وسرنوشت تاگزبر چشمان این جنگاور را فرو بست . 

۱ ۶واءزاح وش آزدلاور ان تروا ۲- Atymnius‏ ازدلاورات مرها ۲ Maris‏ 
ازدلاوران تروا ۴ عل۵] ۲۳5 پحر نور ۵- ع9خ۲۳] سر‌دمین تاریگی درذیرزمین و 
پالای دوذخ . ۴س 6عمهدام۸ پادشاه ری ۷- عتخونق عفریتی که نمی اذپیکرش از 


شیر ونیعی دیگرش از یز ماده و دهش آژدها ی بو د وشر اره از وها دشن هي سجس ۸- عایجانضاج) 
از دلاوران تروا. 


.۵ الیاد 


پنله‌ولیکوس" باخشم بهم تاختند : پیهوده زوپین‌های خودرا 
انداخته بودند: دشنه بدست‌بروی دکدیگر افتادند. لیکوس حون 
برخود وی زد آهنینه‌اش از نزددك دستة آن‌شکست. بنله‌زخمی 
هراس‌انگیزتر بردشمن خود زد » بزیر گوشش خورد ؛ همة آن 
آهنینة پهن فرو رفت » سررا از تنه جداکرد » ودیگر تنها پپوستی 
آو یزان بود » ومر لك اندام این جنگجوی و درهم کشید . 

مریون با پاہی چابك ۲ کاماس‌را دنبال کرده باورسید» هنگامی 
که‌این حنگاور خودرا بروی گردو نة خوش می‌افکند ددوشش‌زده 
افگنده شد وتاریکی برروی بلك حشمش گسترده گشت. 

ایدومنه رویینه جانکاه‌را دردهان اریماس" فروپرد وسرش‌را 
ار شکافت دندانهایش یالب اش جست» چهمانش پرازخوز 
شد خوی را از سوراخ بینی ودهاد باز خود ببرود دمید » وایر 
هراس‌انگیز مر کے گردش را فواگرفت . بدین ونه هريك ازسران 
مردم آخاثی دشمتی را نگور فرو بردند . 

. همان کو نه که گر گان درسرزمینی هراس می‌اف‌تنند» باس رکشی 
برس بره‌هابی که سست‌انگاری جویان آنهارا در کوهسار براگنده 
کرده است می‌ریزند 4 همین که آنهارا دیدند این حانوران ناتوان 
ولرزان را از هم می‌درند ؛ بدان‌گونه مردم آخاثی برسرمردم تروا 
رختند » که از گریز توآم با خروش باری جستند ودلاوری و 
بی‌باکی خود را فراموش کردند . 

آژاکس بزر له هم‌چناز نیرة خودرا بسوی هکتور تاماور 
اقفر اخته بود » وی در کارزار دانا بود » وسینه فراخ خودرا از سیر 


ا کاپ1 از دلاودات عروا ۲- وص چ اتدلاورات تروا 


سرود شایزد هم + ۵ 


خود پوشانیده » برپرواز تیرها می‌نگریست » بصفیر آنها وببانگ 
زوبین‌ها گوش فرا میداد . هرچند بی گمان می‌دانست که پیروزی 
از و گر زانست ه در جایگاه خود مانده‌بود وباران ثرامی خوش‌را 
یناه می‌دد . 

اما سرانحام؛ بدان گو نه که در مال روزی 
عکست سورد روشن» اری‌تبره گون‌از کوه‌اولمپ ءهنگامی 

که زلوس توفان‌را می‌فرسند » بسوی آسمان 
برمی‌خیزد: گریز پربانگ مردم تروا دورا زکشتی‌ها بهمان گو نه‌بودم 
از گودال گدشتند و کشتة سیار دادند . تکاوران هکتور وی را 
با سلاحش بردند ؛ باران خودر ارها کرد» زیرا که د رگودال ژرف 
گرفتار بودند ؛ گروهی از اسبان » که‌باگردونه های سرکردگان 
نامی بر م ی شاد ند» درآ تحامال‌ندهار | شید ند و گردو نه‌هارا در 
آخائی‌را دل میداد » سو گند باد می کرد که مردم تروا را نابود کند» 
زیرا که دسته‌های براکندة ابشان همۀ دشت‌را از هیاهو و هراس 
بر گرده بودند : گرد بادهای خا تا ابر ها رخاست ؛ گردو نه‌ها 
ازهرسوی؛ دور از کشتی‌ها وسرایر ده‌هاء سوق دیوارهای الیو 
دید ء وا فربادهای بیم انگیز اسان را با نحا تاخت. حنگاوران از 
نشمن‌ها برروی بیشانی زدنك حرخها افتادند» گردو نه‌ها ادانگ 
دلند سرنگون شید ند , تکاوران آسمانی نداد که خد‌ایان به‌یله‌داده 
بودند » با بك جست از گودال گذشتنده وهم‌چنان در پروازکردن 
شوری بشتر داشتند . دل پاترو کل وی را در برابر هکتور بر 
می‌انگیخت» در آرزوی آن می‌سوخت که اورا زخمی بزند : اما 


.0 ۱ آ لاد 


تکاوران تبزرو این سر کرده را با خود می کشیدند . بدان گونه که 
درخزان ٤‏ هنگامی که ابرهای توفانی زمین‌را می گیر ند واز با 
درمیآورند » زوس توفان‌را از آسمان‌ها خرو می‌ریزد» از داورانی 
که در داد گاه رآی ستمگرانه می‌دهند و باهمة خشم خدابان‌دست از 
دادگری می‌شویند یزارست؛ رودهای فربه شده باخیرابه‌های 
سر کش از کرانة خود فراتر می‌رو ند » جودارها ء سبلاها ء نبه‌های 
سراشیب را از جا می‌کنند » وبا غرشی هراس‌انگیز از کوهساران 
بلند خودرا برتگاه درا مبندازند » در گذر گاه خود دسترنج 
مر دان را نابود می‌کنند : ددین گونه اسبان مردم تروا در دو ددن 
وشتافتن خود غرشهای بلند بگوش می‌رساندند . 

با این‌همه باترو کل» هنگامی که‌رده‌ها را ازهم می گست‌ودنبال 
می کر ده 1 نهارا دو باره‌سوی کرانه‌می‌راند» وهی چا نهارانمیگذاشت 
بهترواء که گواراترین آرزویثان رسیدن بان‌بوده پئاه ببرند ؛ در 
میان کشتی ها ورود ودیوارهای بلندشان بدنبال ایثان پرواز 
می‌کرد و کین دسته‌ای از کشتگان‌را ازشان می‌ستاند . یز خودرا 
برسينة پرو نو وسا زدء که حنان‌خویشتن‌را باخت که دیگرنتوانست 
سیرش‌را برخود پوشاند » وبا بانگی نمایان اورا وازگون کرد . 
برتستور بسرانویس" تاخت » که‌بر گر دو نه داشکوه‌خود نشته‌بود» 
خم شده بود و بر شان گشته و گذاشته‌بود لگام‌ازدستش يدر رودي 
باترو کل بیکان خودرا در مان لب ودندان او ځرو برد واورا از 
گردونه بزیر کشید. بدان گونه که ماهی‌گیری که برروی تخته‌سنگی 
که در درا پیش رفته نشسته است » با جوب و حنگك‌فروزان خود 
یکی ازجای گزینان سرزمین پرآب‌را از آب بیرون می کشد: بهمان 


۷- ۳08615 از دلاور آن ترواً ۲ و100 از مر دم تروا 


تا تس س .سس 77 سس سس ی تست سس س ۳[ سس مت سر 


گو نه باترو کل ؛ با بیکان فروزندة خود » این حنگاورراکه دهانش 
بازمانده بود از گردونه برگرفت ؛ پیکانرا جنبانیدء تستور افتاد 
و جانش پرواز گرفت . پسر منوسیوس سنگی بمیان سراربالآزده 
که‌خودرا آماده می کرد برو تازد: همسرش درزبر خود استوار از 
هم شکافت؛ ارال از با در افتاد » ودستحوش مر آد نا گزیر شد ٤»‏ 
1م تر" » اپالت؟ » تلپولم" » پر داماستور" » کوس" » ابه" » 
پولیمد" را کشت وزمین را از پسکر آنها پوشاند وروی هم ریخت. 


سارپدون چون‌دیدکه مردم لیسی‌که جامه‌های 
لرزان داشتند»ارزندگی باترو کل برا کنده‌شان 
کرده است ؛ دوید » سرزنش های زننده بساهیان دلیر خود کرد و 
گفت : ای مردم لیسی ٤‏ سرخ روی شوید ٤‏ یکجا می‌دوید ؟ آه ! 
انك پاهای شما سبك خیزست . من اینك تنها با اوروبرو میشوم ء 
یروم سیم این حنگاوری که ضردت‌هایش تا ابن اندازه هراس 
انگیزست » پیوسته دلاورترین حنگاوران مارا ازیا می‌افگند ء وما 
را پیم می‌دهد ابلیوس را سرنگون کند کیست . همان‌دم از گردو نه 
بزیر جست: همنکه‌باتر و کل او رادید خودرا انداخت» و بر نکدیگر 
افتادند وبانك هراس انگیزشان در هواطنین‌انداز شد. هم‌چنانکه 
برفراز تخته ضنگی بلند » دوک رکس که چنگالها و نو کهای بر گشته 
دارند » با انگهای نمادان بهم می‌تاز ند ۱ 

زلوس که پابان این نبرد را پیش ينی میکرد » دلش سوخت 


۱- ادبو۳ از دلاوران تروا ۲- وحبرظ ازدلاوداث قروا ۱۵9-۳ 0 تاج نت گر 
Epaltê ۴‏ ڎ— Iphée 4 Echius -۷ Damastor 7 Tlêpolême‏ 
4 راو 


0.۸ انلیاد 


و بدردآمد . بهمسر خویش گفت : پس آن‌دم رسده‌است که تقر مان 
پروردگاران سرنوشت ؛ سارپدون که بیش ازهرآدمی‌زادةدیگری 
انباز مهرورزی منست » بدست پاتر وکل جان بسپارد ! دل‌پریشان 
من نمی‌داند اورا ازین نبرد شوم پربايم » زنده اورا سبرآمون‌لیسی 
بار اور ببرم ٤‏ بااینکه داید سرانجام تن در دهم که این‌جنگک‌جوی 
او را شکست دهد + 
الهه پاسخ داد : ای پسر خودرای کرونوس»؛ چگو نه‌دل‌داری 
این‌کاررا بکنی ؟ آبا میخواهی باری دیگر آدمی زاده‌ای را که از 
دیرباز برای مرك آفریده شده‌است از مرگ برهانی ؟ این خواهش 
خویش ر پرآور ۽ اما همة خدادان ر ی 
رادرک خ خود از خر هن ین هاگره واه 
خدابا که اشان را در آ نش خشم خواهی افگند دسته دسته 
آدمی‌زاده مهر بورزی » ودریغ تو هرچه باشد ء بدان تن در ده که 
چون از زخم باترو کل از با درآید هنر خودرا نماد » وجون حان 
از لبش در رقت ٤‏ پروردگار مرگ و بپروردگار آرامی بحش 
خواب فرمان ده که اورا بمیان مردم لیسی پهناور ببر ند » در آنجا 
برادران ودوستانش وی را بځاك خواهند سپرد و گوری وستونی 
براش خواهند ساخت » این بازیسین سرفرازی کسائیست که بنزد 
مرد گان فرو می‌روند . 
هرا این بگفت» بدرخدایان و آدمی‌زادگان هیچ باپیشامد 
سر وشت درننفتاد . برای نشان دادن دردخوده وبرای بزر گداشت 


سرود شانزدهم 0.۹ 


این بسری که بزو دی دور از جابی که در آن زاده‌است ۳ بلاس 
پاترو کل جان خواهد سپرد » شبتمی خون آلود از آسمان چکاند. 

حون این‌دو جنګ جوی نوی نکد بگر بر گشادند» نو انستند 
بتاختن بیاغاز ند پاتر و کل‌ترازیمد» میرآخور دلاورسارپدونرازخم 
زد؛ وروده‌های او وا درهم‌شکافت وچوندم درمی کشیدسرنگو نش 
کرد . سارپدون نیز بنوبت خوش زویینی تیزانداخت» که بدشمنش 
نخورده اما زخمی کاری به‌یداز» یکی از اسان آخیلوس‌زد؛ افتاد 
و ناله‌های حانگاه بر آورد و مرد : دوتکاور آسمانی‌نژاد رم کردند: 
از مال نند باتک برخاست و لگامها از افتادن باران خودکه درخاك 
خفتند بهم سحدند . اوتومدون شمشیر درازش‌را که بهلوی 
زورمندش آوبزان بود کشید » روی پا بلند شد » وتیررا درپرواز 
از مان برد تکاوران آرام شدند و نن بلگام دردادند. دوبهلوان 
تراشید: اما پاتر و کل رویینة تبزرا باخشم‌انداخت» پرواز آل بیهوده 
نبود» هماورد وی‌را در آل‌سوی که پردفدل پرخاشحویو زودرنج 
وی‌را غراگرفته بود زخمی کرد . آن سالار افتاد : بدان گو نه که 
گذاشته‌اند» درفراز کوهساران » بزخم تبررهاي تیر آ نرا افگنده‌اندء 
بهمان گو زه سار یدون» در رار تکاو رانو گردو نه‌اش افتاد؛ ازخشم 
می‌لر ز ند خاللخون[ لو درا در دست می‌فشر د. و يدان گو نه که گاو ثر 
زسابی » که رم غراوانی دربی آانست» در کام شبری که آنرا می‌درد 
می‌غرد؛ بهمان گونه سرکردة مردم لیسی » در زیر زوین پاترو کل 
که‌جان ازو می‌ربود با خشم غرید. با بانگی نزدبكک‌بمر لك بارخودرا 
خواند و گفت : ای گل و کوس گرامی؛ که درمیان بهلو انان‌ناماوری» 


+ ۵1 الاد 





اينك باید ارزندگی ودلاوری تو همه درخشندگی خودرا بنماید ۽ 
اينك جز برای کارزار و خطر دم برمیاور » اگر باریآرس بردل‌تو 
فرمان روا وده باشد هرسوی برو و سران مردم لیسی را دل‌ده که 
بیکر ساریدون را یناه دهنده خود نیز به‌باری من کارزار کن؛ اگر 
مردم آخائی از دوست تو که دلیرانه درتاخت وناز دکشتی‌ها ازبای 
درآمده‌است » جوشن بربایند؛ درسراسر آبنده مایهننك توخواهد 
بود . پس شکست ناپذیر باش» همه مردم لیسی‌را برفروزان. هنوز 
وی سخن میگفت که سای جاودانی مرك برچشمش و برپیشانیش 
پراکنده‌شد . پاتروکل »که پا پرسینه‌اش می‌فشرده بازوبین رودم 
های وی وجان اورا از جا کند . سپاهیان آخیلوس تکاوران راکه 
نفس‌زنان از گردونة این شاهزاده بازشده بودند» سوی دیوارهای 
تروا م گر بختند » نگاه داشتند . 

گل وکوس بشنید ناب بازپسین بانگ دوست خوده گرفتارغمی 
سار شد 4 و جون تتوانست اورا بناه دهد » آه‌های بلند کشید . 
دست سازوی‌خود برد؛ که هنوز از زخم‌سخت آزار می‌دید» زخمی 
که از تیر توسر برداشته بود » هنگامی که برفراز باروی بلند مردم 
خا ئی یناه دادن باران‌خود برم ی گشاد. ازخدابی که تبر هاش ‌هوای 
بهناو ررا می یماد درخواست کرد و گفت : ای فو وس زدانی» از 
پیرامون لیسی باتروا » گوش بدرخواست‌من فراده؛ هرجاکهباشی؛ 
سخن مرا می‌شنوی» واز تبره‌ختیمن آگاهی. هم چنان زخم جا نکاه 
بامن هست » دست مرا دردهای سوزان ازهم می‌درد » همة خونم 
می‌رود ؛ شانه‌ام از کار افتاده » نمی‌ت و انم دادست ی آستو ار زوینم و 
نگاه دارم ؛ ته با لشکریان فراوان رو برو شوم : و با این همه ٤‏ 
ساریدود» زادة زئوس‌هم ابتك ابودشد ۽ این‌خدای ازحان‌پسرش 


سرود شانردهم o11‏ 


پشتیبانی نکرد. توه زخم مرابهبود بخش» دردهای مرا فرو بنشان؛ 
و نیروبی نافرسودنی بمن ده » تا آنکه بتوانم مردم لیسی‌را بحنگ 
دل‌دهم / وخود بیکر دوست بدبخت خویشتن را پناه دهم . 

درخواست وی دين گو نه‌ود» وان خدای سخنش را شنید. 
دردهای آن جنگجوی را فرو نشاند » خونی‌را که از زخم سوزان 
روان‌بود بندآورد » ودلش‌را ازنیرو ودلاوری انباشت. گلو کوس 
نرا رذ رك : شادشد که فو دوس بدین‌زودی در خو است‌او را بر آورده 
است 4 بهرسوی‌رفت سرال مردم‌لیسیرا بکارزار درپبرامون پیکر 
سارپدون برانگیزد » حتی مردم تروا را گردآورد با گامهای بلند 
در ميان ایشان دوید ؛ و چون نزديك آژنور پا کزاد » پولیداماس » 
انه وهکتور رسد که جوشنش شراره می‌افگند ؛ فرباد برآورد : 
ای‌هکتور ؛ باری توهم بیوندان خودرا سراسر فراموش کرده‌ای! 
دور ازدوستان وزادگاه خود؛ درراه توجان می‌سپار ند؛ توهرباری 
را ازشان دریغ می‌ورزی . ساریدون درخالخفته است؛ ابن‌سالار 
مردم دلاور لیسی » که در داد گری وارزندگی پشتیبان مردم خود 
دود 4 آرس بازو بین باترو کل اورا از با در آورد . اي دوستان » 
بدوید ؛ باید از بیزاری برآشویيد؛ تاب آل نیاو رید که مردم‌تسالی 
سلاحش را ازو برباند و سکرش را ساآزارند تا از همة باران خود 
که زویی‌های ما انها وا نزد ك کشتی‌ها شان قربانی کرده‌ا ند کین 
دکشند + 

دردی‌سخت و فرو نانشستنیجان‌مردم‌ترواراف را گرفت. هر حند 
که وی بیگانه بود » یکی از استوارترین پشتیبنان اپلیون بود ۽ 
سرکردة سپاهیان فراوان ودر ارزندگی شایستة این‌پایه بود. مردم 
ترواء که هکتور راهبرشان بوده از مراك ساریدون خشمگین بود ند 


o11‏ ايلاد 


و خودرا سوی دشمن افگندند . 

چون نزديك رسیدنددل پرخاشجوی پاترو کل پرازآتش‌شد؛ 
مردم آخائی » ۳ بو یژه دو برادر ازا شس را که بیش از آن دلاوری 
ایشان را برانگخته دود دل داد و گفت : اي رادران آژانس» این 
لشکربان را برانید »¿ و آن حنان باشید که سشتر شما را در مبان 
بهلوانان که از شما هم بر تر بو ده‌اند دیده‌اند . سالاری که بیش‌از 
همه برروی باروهای‌ما بر گشاد؛ ساریدون اماور» درمیان کشتگان 
خفته است. اوه ! اگر بزای رسوایی او » ما می‌توانستيم پیکرش‌را 
از میان برداريم » جوشنش را ازو برباییم » ورویینه جال اوبار را 

در سینه بكثاتن از باورانش فروبریم ! 
این نگفت ؛ وان بالاترین آرزوهای اشان بود. یس‌از آنکه 
از هردو سوی رده‌ها را استوار کردند ؛ مردم ترو اه مردم لیسی ؛ 
مردم آخالی » مردم تسالی » گردا گرد پیکر سارېدون با فر ادهای 
خهم درهم آویختند و هیاهوی نمایان سلاحها با ی آمیخته شد . 
زوس شبی تبره را برروی این میدان هراس انگیز گسترد » تاآنکه 
گروهی‌ازجتگاوران درکشمکش‌برای ربودن پسرش کشته شو ند. 
نحست مردم ترو ا مردم آخائیرا پس نشاندند. 
کارزار گردا گرد یکی از ارجمندترین مردم تسالی از با درآمد»ه 
پیکر سارپدون اییژه" بسر ۲ گاکلس۲ جوانمرد . پیش از آن 
بربسیاری ازمردم‌بودی "فرمانروابی کرده بو د؛اماجون ازخو شاو ندی 
که‌در دلاوری سرشناس بود جان بستد » آمده بود پشتیبانی پله و 
تس را درخواست‌کند وابشان وی‌را درپی آخیلوس فرستادندکه 


۱- ۲0۵ ازدلاور ان میر میدوت ۲ Budion -۲ ÃAkaclês‏ با Budie‏ 
شهر ی در فتی. 





سر ود شانز دهم o11‏ 


در دراه بر اون گارزار کند . هنگامی که بیکر بادشاه لیسی را 

می گرفت ؛ هکتور سنك ث بزر گی برصرش زد » وش در زر خود 

رون شکافت ؛ روی آن لاشه تاد و خود دستخوش مر ك ند 

باترو کل » که از مرک داور خوش دري دسار خوردء بك ر 

بسوی دشمن دوید . بدان کو نه که کر کسی تیزرو زغن‌ها وسارعای 
گریزان را دنبال مي‌کند ؛ بهمان کو نه» ای‌پاتر و کل دلاور » تو پر 
جنگاوران لیسی و تروا تاختی » برسر آن بودی که ازین مر گکین 
بکشی. دستش سنگی‌را رها کرد »که دگردن ستنلائوس! بسرانتمن؟ 
خورد و گوشت‌های شرو مند آثر | ازهم در دد , هکتور و آنان که 
پیشتر بودند درراه درازی که‌زو نی در نیزه‌بازی‌با درزدوخوردی 
که جان خودرا درآن می‌باز ند می‌پیماید باز پس رفتند 4 مردم تروا 
که مردم آخاثی ابشان را راندند نیز بدان گونه پس با زگفتند . 
گل وکس سر کردة مردم لیسی » پیش از همه بر گشت ؛ ودرهمان دم 
ازباتیکلاس" پسر کالکون* جان بستاند » وی کاخهای فراواذ در 
هلاس *داشت‌ودرمیان مردم تسالی‌ازخواسته‌بسیار فراو ال‌سرشناس 
بود . در همان دم‌که این دشمن می‌رفت گلو کوس را نگرد » وی 
شتابان ب رگشت و زویین خودرا درسینه‌اش فرو برد . چون این 
بهلوان که در دلیری اماور بود از با افتاد » برمردم آخائی دردی 
سخت‌چیره شد ومردم تروا بسیارشادشد ند . در گرداگردگل و کوس 
دهم پیوستند؛ دشمانهان ارز ند گی یشان را از باد برد ند و همه 
شش خودرا در برایرشان بکار زدند. مرون لاو گو نوس" پسر 
۱- کناه1ع5360 اندلاود ان تروا ¥— 2۱38:0۵06[ ۳- Bathyclês‏ از 


دلاوداث میر میدون ۴ — Hellade - ۵ Chalcon‏ یا Hellds‏ از لواحی تسالسی 


[a0015 #‏ آزدلاود آن‌تروا. 


01 الاد 


ناماور او تتور" راکه راهب زوس درکوه‌ایدا وجنگجویی‌بی‌باك 
بودومردم‌وی‌را جود‌خدایی بزر می داشتند ازیادر آورد: مرو 
بزبر جانه‌اش زخمی زد » تیرگی‌های زشت مرگان جنگاور را 
فرا گرفت . انه زوسن خودرا سوی مر بون انداخت وشك نداشت 
این دشمن را که در سابة سیرش پیش می‌آمد از با مفگندء اما این 
سرکرده باجنبشی‌سباك اززوبین جست و آن‌از بالای‌خود وی‌پرو از 
کرده زديك او درزمین فرورفت؛ و تا هنتامی که شوری که ارس 
در آن‌افگنده بودکندنشد می‌لرزید: بدن گونه زویین‌انه که بازوی 
زورمند آنرا انداخته بود در خاك لرزید . این‌جنگاور پراز خشم 
فرباد بر آورد: ای مربون» هرچندهم که دریای کو بی جنگیو رزیده 
باشی» اگر زو بین‌من بتورسیده‌بود تراتاجاودان درجا کو بيده بود. 

مربون با بی‌باکی پاستخ‌داد : ای‌پسر آنکیز» باهمة ارزند گی 
که‌داری ؛ برای تودشوار خواهد نو دهمة کسانی‌راکه می ند بر نو 
بتاز ند از پا درافگنی؛ توهم چون من آدمی زاده‌ای درست هستی . 
باهمة پشت گرمی که به‌دلاوری وزور بازوی خویشتن داری » اگر 
وجان تو بوی جایگاه هادس پرواز خواهد کرد . 

آنگاه پاترو کل دلیر این سرزنش را باو کرد : ای مربون که 
این‌همه‌شور وارزندگی‌داری» حرا خودرا درسخن گفتن‌سر گردان 
لاشه دور نخو اهد کرد از نخواهند گشت مگر آنکه بکی‌ازشان 
دستخوش مرگ شود . بازوی مردانه است که سرنوشت نبردهارا 
راست می کندء سخنان ٤‏ سرنوشت انحمن‌هارا . جای آن ست که 


netar ٩ 


سر ود شایز دهم ۵ | ۵ 


سخن بدرازا کشد ؛ اند کارزار کرد . 

حون این سخنان را گفت بیش رفت ؛ وان جنګ جوی مانند 
یکی از فرزندان اولمپ دریی او شد . بډان گونه‌هیاهوی هیزم- 
شکنان فراوان » که حنگلی از درختان بلوط را می‌افتند ؛ از ن 
دره‌ای برمی‌خیزدو در دو رگاه می پیجید؛ بهمان گو نه ازدشت‌پهناور 
بان برهیاهوی خودها 6 جوشی‌ها > وبوست گرد کردة سیر هاء که 
پی‌دربی تبعها و یزه‌ها بدانها می‌خورد پیچیده بود . 

تبز ین ترین دىدگان نمی‌توانست ساریدون بزر گرا ٤‏ که‌سرایا 
پوشیده از تیر وخون وخاك بود بشناسد. سپاهیان شوری داشتند 
گرداگرد بسکزش کارزارکنند ؛ مانند این دسته‌های تبره‌گون 
گر ندگان طنین افگن » که در آغلی » می‌شتاند گرداگرد کوزه‌ای 
پراز شیر » هنکام بهار که در آن اینآبگونه بسیار فراوانست» 
پرواز کنند » شوراین جنگاوران بدین‌گونه بود . 

زوس چنم ازس کارزارزشت برنمی‌داشتدده‌بر بن‌بهلوانال 
دوخته‌بود ودودل بود که درین‌دم‌هکتور پاترو کل‌را برروی سکر 
سارپدون بکشد و سلاحهای اورا برباید » بااینکه پیش‌ازین ضربت 
باید بسیاری ازجنگاوران دیگردست بکار شو ند. سرانجام این‌راه 
دوم‌را پیش گرفت: حون می‌خواست که میرآخر آخیلوس بازمردم 
تروا وسر کرده‌شان را سوی اون راند » سیاری از کشتگان‌را 
ازیا در آورد» جان هکتوررا پرازیربثانی وهراس کرد . این‌پهلوان 
برگردونة خود برنشست » اگزبرشد بگریزد و لشکریان خود را 
بخوبشتن خوانده پی‌بدان برد کهزلوس‌ترازوی کارزار را دگ رگون 
کرده‌است . حتی مردم لیسی » باهمۀ شو ری که داشتند 4 دیگرشاه 
خودرا یناه نمی‌دادند / براگنده شد ند» ووی را خفته درسان گروه 


0۱۹ الاد 


کشتکان گذاشتند ؛ که دلش را زوسنی شکافته مود » بساری از 
جنگاو ران درین هنگامه آنگاه که زوس برزشتی آن افزود ازیا 
درافتاده و اورا بوشانده بودند . مردم آخائی همان دم سلاجهای 
خیره کنندة ساریدون را ازو رودند ؛ و باترو کل آنها را ساران 
خود داد که کشتی های خودرا از آن مارانند . 

آنگاه آن کی که بانگش دريك دم ایرهاراگرد می‌آورداین 
فرمان را پر لاتون! داد : برو » بدو » آی‌کی که ترا دوست 
می‌دارم » پیکر ساریدون‌را از مسان رها بر گیر ؛ خونی‌را که دان 
آلو ده شده است درکناری داآ های سکاماندر شوی» درنك مکن 
که با جوهری پزدانی آنرا خوشبوی کنی » جامه‌های خدابان‌را برو 
پوشانی و اورا نتوآمان حایك دست» پروردگار خوابویروردگار 
مر لے بسپار / بایدکه ایشان اورا بشتاب ازمیان هوا ببرند ودرمیان 
مردم توانگر لیی بهناور جا دهند . در نحا بر ادران ودوستانش 
گوری که ستونی آراسته باشده و آخرین سرفرازی کسانی خواهد 
نود که از ] کرون" گذشته‌اند» براش بسازند . 

این بگفت . فوبوس ؛ فرمان بدر را برد » بایروازی سبك از 
فراز ایدا بهنگامة خونربزی فرود آمد . پیکر سارپدون پاکزادرا 
از مان تبرها رداشت ؛ دور از آن جای » در آهای سکاماندر 
فروبرد » بوی خوشی از نوشداروی آسمانی پروی او ربخت » 
اورا از جامه های خدابان آراست ؛ و وی را بپروردگار مر گت و 
بر آدرش پروردگار خواب سرد » ایشان بالمای تندرو خودرا 
گشودند ودریك دم وی‌را درپیرامون آرام لیسی جا دادند ۱ 


- 130006 موق زوس و مادد فو یوس ۲- 9۲00 گر دودی در دورح که 
ی فتن کسی نمی توالد دوبار ازات بگنرو . 


سر ود شانزدهم ۵۷ 


اما باترو کل که اتومدون و تکاوران خودرا 
روز برانگیخت » مردم قروا ولیسی را دنبال کرد 
۱ وحان درین راه گذاشت . ای کورخت !اکر 
فرمان آخیلوس‌را بیاد میآوردا زمر آذمی‌جست. هموارهر اهنمابی-- 
های زئوس‌برراهنمایی‌های آدمی‌زادگان‌برتر بوده‌است؛بی‌بال تردن 
جنگاوران را می‌گریزاند ؛ و در همان دم که وی را تازه بجنگ‌دل 
داده است پیروزی را از دستش می گیرد : دربن دم اورا می‌دید ند 
که آتشی دردل ابن پهلوان می‌افروخت . 
ای پاترو کل» هنگامی‌که پیشاپیش » خدایان درپی مرك تو 
بودند » پیش از همه که بزخم تو از پادرآمد » وبازیسین قربانی تو 
که‌ود؟ نخست آدراست‌جان‌سیرد» سیس‌اوتونوئوس۱؛ اکلوس "» 
اپیستورء ملائیپ* الا" » مولیوس" و سرانجام پیلارت"» ایشان 
مردند » دیگران گریختند و جان ندر بر دند. ودر آن‌روز خشمی که 
نیزه‌اش‌را می‌جنباند باندازه‌ای بودکه‌اگر فوبوس که برفراز برجی 
استوار حای گرفته بود اند شة مر آداورا نکرده بود ؛ مردم آخائی 
باارزندگی پاترو کل الیون‌راگشاده بودند. سه‌اریاترو کل خودرا 
سوی فراز بارو انداخت » سه‌بار فووس اورا راند و ادستهای 
بزدانی خود برسپر فروزانش زد . ان حنگحوی » مانند خدایی » 
چهارمین بار بتاختن کوشید » که‌وبوس با بانگی جان ربای فریاد 
زد : ای باترو کل دلیر / باز گرد » سرنوشت روا ند اشته است که 
شهر مردم جوانمرد تروا بکوشش تواز پای درآید» نه‌هم ؛ شش 
آخیلوس ؛ که در یرو ودلاوری برتو برتری دارد . پاتر و کل » 


Epistor ۳ Echêclus -۲ از دلاورآت تروا‎ ھںاومماتs‎ ١ 
۲۱۷۱۵2۲۵ —Y Mulius ۳ Elasê ۵ Mélanippe ۴ 


5۱۸ ابلیاد 
بشنیدن این سخنان » دور از پارو باز پس رفت ؛ از خشم آل کی 
که تیرش مرگ را فراهم می‌کندگربخت . 

درین میان هکتو رکه تکاوران خودرا نزديك دروازه‌های‌سه 
نگاه داشته بود ؛ دو دل بود که آنها را جنگ وادارد » با بان 
برفرازد و بلشکربان فرمان دهد که در زیر باروهای وی گردآنند. 
دران 2م فو بوس بسیمای آزبوس ؛ جنگاوری بی‌بالك و خودخواه» 
برو بدیدار شد » وی پر دیماس' و برادر هکوب > جای گزین در 
فریژی در کرانة سانگار" بود . گفت : ای هکتور » جرا دست از 
جنگ شسته‌ای ؟ این پی‌کاری چندان شایستۀ دلاوری تو نیست ؛ 
آه ! اگر خدایان نیرویی برتر از نیروی ما بتو نبخشیده بودند » 
باز گشت ننگین تو درین‌دم برای‌توشوم می‌بود . باتکاوران‌خنگی 
ناپذبر خود پر یگشای و با پاترو کل روبرو شو ؛ بہین آیا می‌توانی 
اورا از با درآوری ؛ وآبا فوبوس ترا بیروزمند می‌کند با نه . 
ان نگفت و این خداي خودرا در هنگامه انداخت ؛ آن بهلوان 
به‌سیریون دلير فرمان دادکه تکاورال را برند وآنهارا بکارزار 
بفگنند. فوبوس ؛ در میان لشکربان فرورفت؛ دردل مردم اخائی 
پریشانی شومی افگند و برسر آن شد که پیروزی بود هکتور 
و مردم تروا داشد . هعتور گذاشت همه دشمنانش نگریزند » و 
تکاورال پرشور خودرا تنها بسوی پاترو کل راند ؛ وی پیشتر از 
گردونه‌اش بزمین جست . بيك دست زوبین داشت » و بدست‌دیگر 
سنگی فروزال وستبر را برداشت ودست گفاده‌اش سراسر آنرا 
گرفت . جون آنرا با کوششی انداخت ء هوارا نشکافت مگرآنکه 
ضربتی شوم بزند؛ برپیشانی پر نامشروع پربام» سبربون میرآخر 


Hécube gazi Dyas -۱‏ ۲- ادعو دودی دد بیقیتی- 


سرود شایز دهم 2۱۹ 


هکتور زد ه لگام دردستش نود. ایروهاش از هم در یدء استجو ان 
شکست» جشم‌هاش اش افتاد ؛ حون شناوری از با افتاد وحان 
از دهانش بدر رفت . آنگاه » ای پاترو کل ؛ تواین سرزنش تاخ را 
بزبان آوردی : چان این جنگجوی چابکست و با چه زیردستی 
شنا می کند ! کی که اورا سیند از گردونه‌اش می‌جهد » می‌بندارد 
از کشتی بخیزابه های دریایی پرماهی می‌جهد تااز آنجامیگوبگیرد؛ 
و حتی در هواي توفانی از آن خواهد گرفت » تا مبهنانان فراوان 
بخوراند . چان مردم تروا در شتاوری جابکند ! 

جون این سخنان را گفت خودرا بروي او انداخت؛ صلات 
شیری که آغلهارا از ميان می‌برد » تا آنکه سرانجام دستخوش 
دلاوری خود شود وزخم ثاری بدل‌او بخورد: ای‌پاترو کل» خشمی 
که با آن برمیرآخر هکتور تاختی چنین بود . هکتور از گردونهُ 
خود بزبر جست. برسر پیکر سبریول تشمکش کر دند ھم چنا نکه‌در 
فراز کوهی » دوشیر که هردو كسان سخت گرسنه‌اند » ودلاوری 
دلبرانه‌ای آنهارا بشور آورده است ؛ باهم زدو خورد می کنند ¢ تا 
گوزن ماده‌ای راکه تازه کشته‌اند از بك‌دیگر بگیرند 4 بدین گونه 
آن دو پهلوان می‌کوشید ند روینة سنگین‌دل را برد‌دیگر پزنند. 
هکتور سر میرآخر خودرا دردست داشت و آنرا هیچ‌رها نمسکرده 
پاترو کل با بای استوار در آن سوی آن پیکر جای داشت . دربن 
میان مردم آخائی و مردم تروا با خشم کارزار را دثبال می‌کردند . 

بدان گونه که بادهای خاور و نیمروز » که در دره‌ای ژرف 
می‌و ز ند ا خشم در زدو خوردند که کدام زودتر همه حنگلی را 
وا ژگون کنند ؛ درخت شیردار » زبان کنحشك وسرخك سخت > 
که‌شاخه های بسیار بز رک خود را درهم فرو برده‌اندء با هیاهویی 





0T,‏ ابلیاد 


هر ۱ س‌انگیز. نکدیگر را می جنبانند 4 وشاخها باز دا هباهو بی مشتر 
درهم می‌شکنند : پهمان گونه از دو سوی » بيك دیگر می‌تاختند » 
نخم مر ك می فشا ندند » وهیچ کس ن دراندیشة گریزی که آنهم شوم 
بود برنمی‌آمد . نیزه‌های تبزرو و تیرهایی که از کمانها برتاب 
می‌کردند » گردا گرد پیکر سبربون درشن فرو می‌رفتند » در همان 
هنگام سپرهای جنگجویان که گرداگرد آن بودند از برخورد 
سنگ‌های بسیار درشت بانگ‌برمیآوردند. آنجنگجوی بد بخت: 
که در میان گردیادی از غبار خفته بود» با پیکر خود زمین درازی 
را گرفته بود » وتا حاودان لگامها را رها کرده بود . 
۱ تا آفتاب در گنید آسمان‌بالا می‌رفت» تیرهابی 
مرگ پاترو کل که‌از دوسوی دریرواژ بودند؛ هم‌چنان ز مین 
را از کشتگان می‌بوشاندند , اما جود این اختر آن‌دمیرا رسا ند 
که کاوان را از دوغشان آزاد می کنند» مردم آخائی‌بندهار! شکستند 
و اندكبرتری بافتند » سبرپون را از میان تیرها و گروه پرهیاهوی 
دشمن ربودند » وسلاحش را ازوبر گرفتند . آنگاه پاتروکل دیگر 
نمی‌توانست آتشی که دلش‌را بحوش آورده‌ود فرو نشاند» بوی 
مردم تروا جست: سه‌بار ؛ مانند خدای جنگ» جست وفربادهای 
هراس انگیز را در هوا طنین انداز کرد ؛ وهردار نه تن‌را کشت. ای 
پاتروکل ؛ اما چون تو بار چهارم بمیان این لشکربان پ رگشادی » 
آنجا بود که زندگی تو به‌پابان رسید . در ميان این میدان کشتار 
غو بوس دوید باو پربخورد ٍ هراس انگیز بود وابری تیره گردش‌را 
فراگرفته بوده چون ازآن هنگامة هراس انگیز گذشت ازچنم‌وی 
پنهان بود : تزدیکش ابتاد ؛ دست را فرود آورد و برو زد . 
سرگیجه‌ای چشمان آن جنگ‌جوی را فراگرفت : خودش افتاد و 


سرود شایزدهم 0۱ 


وغبار آلوده‌شد » آن برجمی که‌تا سابان پیشانی باشکوه اخیلوس 
بود هر گز روا نبود بزمین بخورد . درین دم زئوس خواست برس 
هکتور له حندان دور از نابودشدن نود بال بگشاید . زوین 
استو ار و دراز در دست باترو کل شکست » سبری له تا بای او 
میرسید با تمر شمشیرش افناد »4 فوبوس پسر زوس جوشنش را 
ازو جدا کرد . پریشانی شومی جان آن جنگجوی را فراگرفت ۽ 
اندام وی نبروی خودرا از دست داد » سراسبه درحای استاد . 
آنگاه جوانی از مردم ترواء پشت اورا باییکان خود شکافت؛ وی 
اوغورب' بود؛ که خواه در حنك کردن ؛ خواه درنگاه داشتن 
لامها یا در کشمکش برای رودن باداش دوندنهاء برهمة باران 
همال خود پیروزمند می‌شد : جون بگودکارزار درآمد » برای 
آزمودن ارزندگی خود ٠‏ بست جتگحوی را از گر دو نه‌هاشان 
فرودآورد . ای پاترو کل دلاور » او بودکه پیش از همه » زخم 
زوینی نو زد » بی‌آنکه ترا شکست دهد . شتابان باز پس رفت » 
درمبان هنکامه سرگردان شد و جوب زان گنحشگی‌را که باو 
خو رده بود از زخم خود بدرآورد ء ویارای آن را تداشت ادن 
دشمنی که جوشن از وجدا شده بود برسد . باترو کل » که ددست 
خدای وییکان آدمی زاده‌ای زخم برداشته نود برده‌های بارانل 
خود باز گشت تا از مرگ برهد ؛ که گاه هکنور چون این پهلوان 
را دید باز می‌گردد » جت » آهن ببکان خودرا در پهلوش قرو 
برد » همه آنرا فرو کرد . این جنگجوی با بانك تندری افتاد ۽ 
افتادن وی مردم آخاثی را شگفت زده کرد . ۱ 


اس 8ج دام نا :1 


o1‏ اناد 


بدا نگونه که شیری گرازی راکه از دیر باز رام نشده بوده 
در تشمکشی برشور که‌در کوهاری دربارفحشمه‌ای تنك که هردو 
می خو اهند از آن ساشامند بابكدىگر می نند 1 سرنگون مسکند ي 
سرانجام شیر گرازراکه‌دم بر نمی آورد می‌کشد : بهمان گونه‌هکتور 
با پیکانش جان از پسر منوسیوس ؛ که این میدان را آن همه پراز 
کشته رده نود سند . در سرافرازی ابن سخنان راگفت : 

ای پاترو کل» پس بدین کو نه‌است که تودیوارهای مارا ویرال 
می‌کنی » آزادی از زنان ما می‌گیری » آنها را با کشتی های خود 
بزادگاه خوش می‌بری ! اي بی‌خرد ! تکاوران هکتور برای پناه 
دادن با نها در کارزار بر می گشاشد ٤‏ ومن در پیشاپیش.مردم 
پرخاشجوی تروا بازویین خود سرشناسم » بوغ ناگوار بردگی‌را 
ازیشان دور می کنہ : این همه تو بزودی دستحوش کر کسان 
خواهی شد . آه ! ای بدبخت ! آخیلوس با همۀ ارز ندگ ی که دارد؛ 
با تو هیچ پاری نکرد ٤‏ او که چون تو بسوی خطر می‌دوی در 
سر ایر ده خود مانده‌وده آن همه فرمانهای‌شتاب آمیز بتو می‌داد: 
ای پاتر وکل پاکزاد » دیگر بسوی کشتی‌های من بازمگرد ؛ تاآنکه 
حوشن خون‌آلود هکتور آدمی کش را در سینه‌اش ازھم بدری . 
بی‌گمان سخنانش جنین بود » و آنها جان آشفته ترا رام کردند . 

ای پاترو کلء تو با بانگی رنجور باوپاسخ دادی : ای‌هکتور 
شکوهمند ! پس ازین سرفراز باش . زوس و فویوس »,که نمی 
توانستم باایشان پایداری کنم » ترا پیروزمند کردند؛ سلاحهای مرا 
از من ریودند . ببست جنګ جوی حون تو می‌توانستند درن‌دشت 
از لزه من جان سیارند : اما ازمیان خدایان» پروردگار سر نوشت 
و پسر لاتون » واز میان آدمی زادگان اوفورب بشکست‌دادن من 


سرود تانز دهم of‏ 


آغاز کردند ؛ زخم کاری را تو بمن زدی . بااین همه سخنان مرا 
در ته دل جای ده تو خود دير زمانی پرتو روز را نخواهی دیدء از 
هم‌اکنون پروردگار مر گد وسرنوشت اگزیر بتو نزدیك شده‌اند ۽ 
تو بزودی از آهنینۀ آخیلوس هراس‌انگیز از پای درخواهی 
آمدا . وی بازهم سخن می گفت که مر گے دهانش را بست . جانش 
که بحایگاه هادس برواز کرد ء از سرنوشت خود ناليد » بر یرو و 
جوانی خود دربم داشت . 

هکتور رو بان جنگ‌جویی که دیگرزنده نبودکردو گفت : 
ای باترو کل » جرا مر مرا بیش گویی می‌کنی؟ که می‌نواند بداند 
پسر تنیس» که زو بین‌من اورا ازهم بشکافد» پیش آزمن دم‌وایسین‌را 
برمی ورد با نه ؟ 

درین مبان بای خودرا برلاشة او فشرد و جون آنرا راد 
نیزه‌اش را پیرون کشید . بااين سلاح بسوی اوتومدون میرآخر 
آخیلوس بر گشاد و خواست او بزند » اماآن جنگجوی‌را سك 
خبزی تکاور انآ سما ن ی که خد ادان به‌پله‌داده بودند" زاین خطر رها نید. 


۱ - ول ان زعان اتەه د اشدننه 1 ا س از سر وت رفن از فن سی توا اف آ یله را 
پیش بتي تف ۲ در ژناشولی تس و پله همه خدایان چنانته رحم بود ارعغان هایی 
بدا ها د داد بوڈ ثث. 


صر ود هعدهم ۱ 


مثلاس پیکر باترولل را باه می‌دهد . هکتور سلاحهای باتر و کل را می‌رباید 
اما نمی‌تواند پیکرش را پا خود برد . باردیگر سلاحهای اورا می‌پوشد و 
بکارزار باز می‌گرید . حتگی سخت در گرداگرد کر باتروکل درمی‌گیرد . 
درین گیرودار انان ؟خیلوس بدرد میآیند وزئوس اهارا آرام می‌کند . 
جنگ عم چان دوام دارد و بسود عردم ترواست . مردم آخالی آثتیلوك را 


ترد آخیلوس می‌فرستند وسرانجام پیکر پاترو کل را بثر می‌بر ند . 


سر 2 هعد هم 


همان دم منلاس پاتروکل را دید که در میدان 


ملاس پیر حاف 1 ز بای دراآمدءاست؛ از رده‌ها سروك 
ی یم دوید » ازجوشنش شراره می‌رمخت؛ گردا گرد 


بیکر این بهلوان راه پیمود . حون گوسالة 
ماده‌ای که تن نچهر | زاده‌است 4 وا ۰ب انى الان و برشان 
گرداگرد انگیزة دردهابی که تاکنون نکشید ده بود راه می‌یسماند ٤‏ 
بدی نگو نه منلاس بی‌تادانه گرداگرد اترو راه می‌نوردید؛ نمزه 
وس ش را در پیت ناه داشته بود و ماده دود هر گستاخی‌راکه 
بارای یدید آمدن داشته باشد بکشد . 
همین که اوفورب» زوبین بدست» پاترو کل بخشنده‌را دید که 
ازیادرآمدء دود وباآهنگی آمرانه به‌منلاس گفت: ای‌حنگجوی» 
ای‌شاگرد زئوس وسرکردة لشکریان » بکنار رو » برسر این‌پیکر 
و بازمانده‌های خونآلودش دامن کشمکش مکن» منم که از مبان 
مردم‌ترو | وهم سو ندال ناماو رشان درآتش‌جدگ؛ نضتین زخمر 
ساور آخیلوس زنه‌ام ۶ , س ا رای آن داشته باش که در برابر 
همشهربان خود» خویشتن‌را بسرفرازی نمایانی بیارایی » وگرنه 


بسي .سس 


2۸ آبلیاد 





این نیزه را بتو می‌زنم وروشنایی گوارای روز ازچشمت می‌رود. 

پادشاه سپارت که از خشم از حا در رفته نود فریاد کرد: ای 
زوس توانا» 1یا می‌توان با گستاخی بیش ازین‌خودرا سرفراز کرد؟ 
نه یلنگی» شبری» دا گرازی که خشمی‌درنده دردل‌دارند» باندازه 
پسران پاتتوس" که نیزه بدست دارند بنیروی خویش نمی‌ناز ند . 
بااین همه برادرت هیپرنور" در آغاز جوانی جان سپرد ‏ بخود 
می‌نازدد که گردونه‌ای را می‌برد » بمن رسید و ناسزاگفت » بارای 
آنرا داشت بگوید که ارزش من از مردم آخائی کمترست؛ بگما: 
ببای خود بخانه باز نگشت » وهمرخود و پدر ومادری بزر گوار 
را از باز کشت خود شادنکرد. اگربای‌بعشاری ودر برابر من‌مانی» 
خودیینی تراهم از ميان خواهم برد . پس بتو راهنمایی می کنې که 
برده‌ها باز گردی؛ از من دوری کنی » پیش از آنکه گرفتارتیره‌ختی 
شوی . پیشامد حتی نابخردان را از لعزش باز می‌دارد . 

این بگفت ووی فرمان نبرد . آن مرد تروایی باسخ‌داد: ای 
نلاس + پس اینك آن اه رسیده است تو خوق بهای برادرمراکه 
هنوز ازو سرفرازی دهی. راسئست که تو همر جوانیراکه تازه 
از ستر زناشوبی برخاستته ود بوه‌کردی» دل بدر ومادری را از 
سوك سیاهی انباشتی » اما من نومیدی این‌بدیختانرا آرام خواهم 
کرده اگر سرتو وسلاحهای ترا با خود ببرم » آنهارا بدست‌پاتتوس 
وفرو ننیس * خواهم‌داد. یش‌ازین در زورآزمابی درنگ نکنیم . 

حون این سخنان را گفت برسپر دشمن خود زد ؛ اما لوك 
زو ین برروی رویینة استوار خم‌شد . منلاس باپیکان خودجست» 
ونام بدر خدابان را برزدان آورد 4 بربایین گلو گاه حوان زد ٤‏ 


Panthus -۱‏ از داهبان فوبوسی ¥- Hypérénor‏ از دلاودان روا ۳- Phroatis‏ 


سرود هفدهم | 2۳۹ 


که‌بازپس می‌رفت؛ باخشم پیکان رافشرد» وازین‌سوی بآن‌سوی ‏ 
کُردن نازك وزودر نج تروامی را شکافت » که ناگهان باسلاحهای 
فرو زان‌خود واژ کون شد .گیسوانش مانند گیسوان الهکان شادی 
بود » مرغوله های آنهارا با گروه‌های زرین و سیمین سته بود » 
بخون و خاك آلوده شد . بدان‌گونه که درخت زیتون زیبایی » 
نهال ناز کی ۾ که دست حبره‌ای در جایگاه دورافتاده‌ای که در نحا 
آبهای فراوان می‌جهند کاشته است » شاخ و برک خرم خودرا دور 
نگاه می‌دارد » وییاپی دم همة بادها آنرا ثاب می‌دهد »> هم | کنون 
از شکوفه سشد شده أست 4 که گردیاد سر کشی ناگهان از دور 
می‌آید » آنرا ربشه کن می‌کند و برزمین می گسترد» بهما نگونه‌پسر 
اماور پانتشوس را منلاس کشت وشتافت که سلاحهایش را ازو بر باید. 


هنگامیکه‌شیری که در کوهساران پرورده‌شده 

هکتور سلاحهای است» از بروی شکست اخو رده خود سر 

پاترو کل را می ربیل فرازست ‏ از ميان همة رمه‌ای توانا گو سالة 
بکرم رابرد مادة زبایی‌را می‌رباید؛ آنرا بدندان‌هراس- 

انگیز خود می‌گیرد و گردنش را می‌شکند » 

باره‌اش می‌کند » خونش را باشوری میآشامد و اندرونش. را در 
خاكمی‌کنده گروه شیا تان و سان ناو فاء ازدور گردنش را می- 
گر نده فریادهای دل‌شکاف گرداگردش می‌رانند » دلآنرا ندارند 
که برو شازند ه زرا بد ان‌اندازه دستخوش هر اسند»ه بد ین گو نه بود 
که هیچ کس از مردم تروا در ته دل خود آن توانابی را نمی‌دافت که 
بامنلاس رویرو شود. آنگاه اگر خدای‌روشنابی که درین‌سرفرازی 
او رشك‌برد» هکتور را برویرنبانگیخته وده آن‌جنگحوی حوشن 


۳ ابلیاد 


پسرپانتوس را ربوده بودي بسیمای‌منتس! سر کردة مردم سیکو نی" 
نزدیك این‌شاهزاده رفت . گفت : ای هکتور » هنگامی که توباآن 
همه‌شور تکاوران بازماندة اثالارا دنبال می‌کنی ؛ این تکاورانی 
که تو نمی‌توانی با نها برسی » وهیچ مردی نمی‌تواند رام کند » ونه 
فرمان يدر این بهلو انند که از مادری آسمانی ناد زاده آست 4 
منلاس دلیر » که کر پاتروکل را یناه می‌دهد » جان ازاوقورب 
جوان ستد و گستاخی اورا سادان رساند . 

پس‌ازن سخنانان خدای بگروه جنگاو رال‌باز گشت. دردی 
سخن‌جان‌هکتوررا سراسرف را گرفت» جشمان‌خودرابرهملشکریان 
کماشت» و دوجنگحوی رادیده که‌یکی روی‌شیزارخفته بودودیگری 
جوشن باشکوه اورا برمی‌داشت ء خون‌از زخم گود وی روان‌بود. 
درمان رده‌های‌نخشن برنگشاد وفریادهای تیزراند» مانندشرارة 
هفائیستوس بود که هی چ‌کس نمی‌تواند "سیب آنرا باز دارد . هم 
اکنون فربادهاش د رگوش منلاس طنین افگند » که نالید ودردل 
جوانبرد خود گفت : چسان تیره بختم ! اگر این جوشن و پیکر 
پاترو کل را ء که برای باسداری سرفرازی من جان سیرده‌است» از 
دست بهلم »> از برآشفتگی مردم آخاثی که گواه پس نشمتن من 
خواهند بود می‌ترسم ؛ اگر شرم مرا باز دارد » تنها با هکتور و 
لشکربانش نبرد کنم » می‌بینم گرد مرا می گیرند + زرا این سالار 
هراس انگیز همه مردم ترو | را دربی خود می‌آورد. اماحرا من‌دو 
دل هستم؟ آن کی که خدایان را جبزی نم ی گیر ده بر آدمی‌زاده‌ای 
که از پشتیبانی ابشان سرفرازست می‌تازد » بزودی می‌بیند که ليره 
نختّی بزر گی بروفرود آمده‌است. هچك ازمردم آخائی‌نمیتواند 


Cicones ۲ [۷ ۵65 ۱‏ با Ciconie n5‏ ازمر دم ترا یه 


سر ود هفد هم ۳1 


براشویدگه من‌در برابر هکتور ا و یی 
ره کین کم ماو خودر ام 
ا وی دستخوش این اند بشه ها بود » مردم تر و ا 
براهنمایی هکتور رسیدند . منلاس بازپس گشت و پیکر ر 
کرد ؛ هردم برم ی گشت . بدان گو نه که شیری باشکوه که شبانان» 
باسگان گلة خود باضربت‌سیخ ویافریادهای بلند دورش مسکنند» 
خواهی نخو اهی از آغل دور می‌شود ء دلش از خشم انباشته شده 
است : همان گو نه منلاس آهته از باترو کل دور شد . همین که 
بلشکربان خود رسید پشت بدشمن کرد » و با چشم.درپی آژاکس 
بز رگ گشت . وی را در مره دندکه باران خودرا که فوبوس 
آنهارا هراس افگنده بود دل میداد ۽ سوی آن حنگحوی دود و 
همین که توانست انګ خودرا بگوش او برساند فریاد کرد : ای 
آزاکس ؛ ای دوست من » سوی انحا یر نگشای ‏ باس باترو کل 
که کشته شده‌است برد کم دست کم پیکر اورا که برهنه کر ده‌اند 
برای پر پله ببریم 4 هکتور شکوهمند بر سلاحهای وی دست 
بشنیدن این‌سخنان جان آژاکس پریشان شده اما بزودی با 
منلاس خودرا از رده‌های جنگ جویان بیرون انداخت . هم آنگاه 
پسر پریام سلاحهای پاترو کل را ربوده بود » وپیکرش را با خود 
می کشید» بی‌تاب بود سرش را از تن جدا کند و بجانوران شکم 


۳۲ آبلیاد 


خوار تروا بدهده که آژاکس باسپر خود که مانند برجی بودرسید 
هکتوربسوی لشکریان‌خودبازیس رفت؛ وخودرا بر گردو نفخوش 
انداخت » بكتن از باران خودرا گماشت این سلاحهای نام‌بردار را 
که‌نشانه سرفرازیش بودبه‌ابلیون ببرد. آزاکس باسپر بسیار بزر ك 
خود گرد سر منوسیوس راگرفت . مانند شر ماده‌ای ود که 
گرداگرد بچگان خودراه می‌رود ء پاهای آتنهارا که هنوز ناتو انند 
بحنگلی راهنمابی کر ده‌است» نگروهی ازشکار افگنان بر سجوردء 
حشمان در ندۀ خودرا می‌حرخاند» ایروهای فروافتاده‌اش همه بلك 
هایش را می‌پوشانند : بدین‌گونه آزاکس باگردن فرازی گرداگرد 
باتر وکل راه می‌رفت ؛ هنگامی که منلاس با گامهای تند همراه او 
بود ۽ وهردم بردردی که جانش را می گسست افزوده می‌شد . 
اما گلو کوس » بازمانده هیپولوك » پیشاپیش مردم لیسی» با 
نگاهی خشمگین » این سرزنش خون آلود را بسر پربام کرد: ای 
هکتور که سیمات کستاخی دلاورانه‌ای را نشان می‌دهد که کمتر 
در تو فراهم شده است . نارواست بنام نيك خود بنازی» توب که 
پاهایت بدین‌زودی بگربختن می‌گردد. ازین‌پس درانديشة این‌باش 
چگونه ابلیون را یناه می‌دهی ؛ تنها تو بااين مردمی که در بشت 
این دیوارها زاده‌اند . ابنك که برما روا نمی‌دارند که درین جا 
کارزاری حاودانی بکنند » چشم آن نداشته باش که دست کم در 
آبنده هیچ بك از مردم لیسی در راه این شهر خون خودرا بریزد . 
ای شاهزادة ثمك ناشناس » جگونه خواهی توانست جنگحوبی‌را 
که بایگاهی ست‌تر دارد برهانی » پس از آنکه تاب آورده‌ای که 
ساریدون » هم‌پیوند تو » دوست تو » دستخوش و گرفتار مردم 
آخائی شود » او که تا زنده ود پشتببان پرشور ترواو بشتسان تو 


سر وت رقف هم oY‏ 


دود؟ اکنون تو نمی‌توانی سان درنده را از لاشة او باز داری 
اگرمردم دلاور لیسی بسخنان من گوش‌فرا دهند» بی‌درنك‌خواهند 
رفت » ودیگر هیچ چیز نی‌تواند ابلیون را از ویرانی ناگزیر 
باز دارد . آه ! اگر مردم تروا این دلاوری سستی اپذیر » و جان 
کسانی را می‌داشنند که درسان کارزارها می ز دند تاز اد گاه خو درا 
برهانند» پیکرپاترو لل‌را بزودی پشت‌دیوارهای تروا می کشیدند. 
همینکه این سر کردة رنگ باخته ويخ زده‌را با نحا سرند » دشمنان 
ما می‌شتایند نرا در برار سلاحهای باشکوه د4 پیکر زیون 
بدهندء وما این‌شاهزاده را درمیان باروهای شما خواهيم گذاشت 
زرا بار جنگحوی‌راکشته‌اند که در دلاوری برهمة مردم خا 
که کشتی ها بغان سراسر کرانه را فرا گرفته‌اند برتری داشت . تو 
تنوانستی برایر | ژاکس خود بین تاب آوری ؛ بارای نگاه‌های اورا 
هم نداشتی ی » کنر از آهم بارا نداشتی برین پهاوان که پاداش 
نیرو ودلاوری خودرا باو می‌دهی بتازی . 

هکتوربانگاهی خشمگینبرونگریست و گفت: ای گل و کوس» 
آبا این سخنان خودخواهانه ودلیرانه‌را از تو چشم داشتم ؟ ای 
دوست 4 می‌بندارم که تو درخرد برهمة کساثی که‌در شت‌زارهای 
ار آورلسی‌جای گزینند پرتری داری» اما چون یرای آنراداری 
بگویی که من نم یتو الم در برابر 7 ژاکس شکوهمند پایداری کنہ 
تو مرا میآشوبی. هرگز درنبردها وهیاهوی تکاوران‌جنگی‌بخود 
نخواهم لرزید . زئوس که اندیشه‌هاش بدان آسانی تراند یشه‌های 
آدمی زادگال چیره می‌شود » حتی بی‌بالترین جنکحویان را می- 
گربزاند » ودر یك دم سرفرازی را ازو می‌رداندء اما در زمانی که 
دبگر ارزند گی وی را باداش می‌دهد . ای‌دوست »؛ سا » نزديك 


0۲ اباد 


من بمان و رنگ خودرا مباز ؛ ببین آیا در همۀ روز » چندان که تو 
نارای انرا داری نگو بی؛ من ثم دلم » با انکه میتوانم کی‌ازمردم 
خا ی راء ھ رچند هم ته دلاور باشد » آزاشکه بخواهد در برابر 
من از بازما نده‌های پاترو تل باسیانی کد » بنزای خود برسانې یا نه. 
باتک هراس انز خودرا برافراشست و گفت : ای مردم تروا » ای 
مردم‌لیسی‌وشما که ازداردانوس! نام آورشده‌ایده سرفرازی اس ستانی 
خو دوا ازدست مدهیده دلاوری وسر کشی خودرا نمایده درهمان 
هنگام من‌می‌روم بلاحهای باشکوه آخیلوس» که‌پاترو کل‌ارجمند 
را از آن برهنه کرده و بدست خود کشته‌ام خویشتن را بيا رايم ۱ 
هکتور سلامهای این بگفت ء پر بگشاد و در یك دم بکبانی که 
پاتر و کل را می‌پوشد این بازمانده‌های پیروزی را با خود می‌بردند 
وبکارزاربرمی فردد و ب‌تروامی‌رفتند رسد . ساژحهای خودرا 
بایشان داد که آنها را برای دلاوران تروا ساروهای خسته‌شانل 
بوند ‏ جوشن پزدانی را که از خدادان به‌یله رسیده و وی هنگامی 
که در زیر بار سالها خم شد بوی داده بود پوشید : پسر در مبان 
جوشن پدر نمی‌بایست بپیری برسد . 
زوس هکتور را دید که در کناری سلاجهای پر پله‌را دریر 
می‌کند . سر جاودانی خودرا جنباند و پیش خودگفت : 1ه ! ای 
شاهزادة بدیخت » توهیج دراندیشه مر کی که در گمین تست‌نیستی. 
تو جوشن این بهلوانی رام یدو شی که‌هية جنگاو, ان در رارش 
بر خود می‌لرزند ؛ و تو این بار اورا از پای در افگنده‌ای که‌مردم 
را ستاش رمی و دری خود وامی‌داشت » این جوشن‌را بازوی 
تو بارسوابی ازو ردو ده است ست . دست م مناکنون همذدرخشند گی 


^~ 15ا0 Dada‏ سر توس. 





سرود هعدهم 0 0 


بروزی را بهرة تو می‌کنم » تا پاداش دیحتی ترا بدهم » زیرا ٤‏ 
دریعا ! چون از کارزار باز گردند آندروماك" دیگر این سلاحهای 
آخیلوس را بدست نخواهد گرفت . 

پسر کرو نوس این بگفت و بیشانی خودرا که اپروهای سياه 

بر ان ساده‌افکنده لود خم کرد. درهمان‌دم حو شن را بر تن‌هکتور 
راست کرد . نا گهان جان آن بهلوان را اهریمن جنگها فراگرفت » 
نیروبی تازه در اندامش براگنده شد . حون فربادهای هراس‌انگیز 
می‌ر اند دو باره‌نمیان هم پیو ندا خودیر گشاد؛ و با سلاحهای خیره- 
کننده‌خودگوبی سرجوانمرد بله بو د. هر سو ئ راه مسمر شف اش 
هر دك ازحنكت اوران خود مستلسآ۲؛ گلو کو س؛مدون» ترسسلو له 
آستروبه" » دیزنور؟» هیپوتولوس" ؛ فورسیس"؛ کرومیوس* > 
وانوم" پیش گوی را تيز کرد : ای‌هم‌پیوندان بسیار که شهرهایتان 
کردا گرد انلنون است 0 برای نماباندن کار لهو ده نمست که من 
شمارا از ته خانه‌هاتان بخود خوانده‌ام » بلکه برای آن است که 
زنان و فرزندان مارا در برابر مردم بی‌باك آخائی پناه بدهید . من 
مردم‌خودرا از بای‌درمیاورم وتوشه وباری‌هابی از انها می تیرم» 
تا بهرباث از شما پاداشی شایان بدهم . چه شما برهید وچه‌بمیریده 
بابد همیشه با دشمن روبرو باشید » آبین ارزتدگی اینست» آن کس 
که آزاکس‌را وادار کندکه باز گردد » پاترو کل بی‌جان را بسوی 
مردم تروا دکشد نمی از بازمانده‌های این سالار ناو خو اهد 
Andra ٩‏ دختر ۳8۵۱/۵ و سییر هکنوز. ۷ وخ] :جح از سر ات پر تی 
ThersiloqUê ۲‏ از دلاودان پتونی ۲-عخمورغاوش ازەلاوران‌یئونی ۵ تموعه 12 با 


رووءوزغ(] اندلاودان یی #۶ وام اام مم1 سر کرده تھا ۷ وچعإمطم ازس آن‌فر پڑ ی 
4 وال0۳ :۳) آزدلاردانه لیسی کف عص تممع۰۴ ازسر اٹ مسی۔ 


۳۹ ابلیاد 


همینکه وی سجن گفت» ایثان بیکانهارا مرافراشتنده باهمة 
گرانباری تیروی خود بسوی مردم آخاثی پیش رفتند » و هريث 
نابخردانه بود ! آژاکس می‌بایست باگروهی برسراین لاشه بریزد. 
ازین پس‌ما خود نمی‌توانيم ازین تارزار برهیم: من‌دربارة پاترو کل 
کمتر ترس دارم؛ او دیگر زنده نیست ؛ و باهسة کوشش ما بزودی 
جانوارن درندة تروا را سیر خواهد کرد من برجان خود می‌ترسم. 
هکتور و لشکربان جنگی وی همة دشت را از ابری تبره‌گون 
یوشانیده‌اند؛ مانزددك بنیستی رسیده‌ايم . پس مردم دلاور آخائی 
را بیاری ما بخوان » اگر بتوانند بانگ ترا در هیاهو بشنوند . 
ای‌شاهر اد گان وسالاران ٤‏ که در برم بسران آ تره انساز ند و جون 
سرفرازی و بزر گداشت‌هارا زوس بخش‌می کند ؛ در فرماندهی 
لشکریان‌ما انباز هستید؛ درین آتش هنکامه‌ها چشمان من نمیتواند 
شمارا باز شناسد : اما بدوید و بیزار باشید از آنکه پاترو کل 
بازدچه پلید جاتو ران درندة تروا بشود . 
این بگفت ؛ پسر چابك دست اوئیله بانکش‌را شنید » ازمیان 
جتگاوران بر بگشاد » مانند خدای حنگها 4 آدشو منه ومر دون در 
پیش بودند . که می‌تواند گروه جنگحوان راکه برای باری درین 
کارزار با ایشان می‌دویدند نام برد ؟ 
مردم تروا که هکتور در پیشاییش اشان دود 
جنگ سخت با خشم تتاختن آغاز کردند . يدان گونه که 
گرد گرد رودی 
پیکر پاترو کل 


از زوس زاده است » به‌اوقیانوسی 
روانست» خیزابه‌های‌بسیاربزر لذلرزان‌بارفتار 


م 


سر وت هعذ هم ۹ of Y¥‏ 





تندآن درمی آویزند» ودریاخیزابه‌های‌خودرا باهیاهویی از کرانه- 
های خودیپرون می‌ریزده کرانه‌های دورافتاده باخروشهایپیدری 
بأن پاسخ می‌دهند » فر بادهای هرالس‌انگیز مردم تر وا تهمان گو نه 
بود . اما مردم آخائی » ته گوبی همه بك جان داشتندء از سیر های 
رویین خود بارویی گردا گرد پیکر پاترو کل فراهم کرده بودند . 
زثوس شبی تاررا گرد خودهای فروزان پراگنده کرد . وی بسر 
منوسیوس را ؛ هنگامی‌که این جنگاور پرزور بود ویار آخیلوس 
بود دوست می‌داشت 4 هرگز روا نمی‌داشت که بیکرش حانوران 
درنده را سب کند , 

لحت مردم ر مردم آخائی را راندند 4 آشان را هرا ب 
در گرفت 4 سکررا رها ,دند » بااین همه دشمنانشان که آن همه 
شو ر داشتند ابو دشان كد 6 هیچ یك از باسدا رال باترو کل را 
نکشتند » تا سرگرم آن بودند که بدان پیکر دستبرد بزند. اما 
مردم آخائی‌هم دیرزمانی ]ثرا رهانکر دند: شوری که اآد‌شنیدن 
بانك [ژاکس می‌دویدند چنین‌بود؛ وی‌باگونة هراس‌انگیزی که 
داشت و هنرنمابی‌هابی که کرده وده بس‌از آخیلوس آسمانی نژاد 
شایسته‌ترین جنگاوران سپاه بود و تنها می‌توانست جانشین‌اوشود. 
از میان لشکربان دشمن راهی برای خود باز کرد . بهمان اندازة 
گرازی هراس‌انگیز ود که ناگهان ميان خارزاری اوه که حنان 
می‌نمود در آنحا بخاك سنبرده شده‌است باز می‌گردد؛ گروه شکا 
افگنان وسگانشان را می براگند 4 پس تلامون چون نمودار شد 
لشکربان تروا را که پاترو کل را می‌ربودند و بدان می‌نازیدند آنرا 
بیروزمندانه باندرون دیوارهای‌خود سرنده برا گنده کرد. از همان 
گاه» هيو تو ئوس با کزاد» کمر شمشیر خودرا ساش سته بوده اورا 


۳۸ ۱ الاد 


بسوی دشت ی که از سلاح میخ لوب شده بودمی‌کشید» ازهکتور و 
مردم تروا رای می‌خواست »که دشمنی برو تاخت وهیچ کس از 
باراش ننوانست اورا برهاند . آژاکس گروه حنگاوران را آزهم 
شکافت و از روی خود روین برو زخس زد » و خود از برخورد 
زوبین سنگینی که بازوی هراس انگیزی آنرا می‌راند شکافت؛ معز 
خون آلود در هوا جست ؛ جان سپرد ؛ ودستش پاهای پاترو کل 
حوانمرد را رها کرد اورا خفته گذاشت » ودر کنار لاشه ؛ دوراز 
کشت‌زارهای‌بارآور لارس! بیشانی‌افتاد. تتوانست سربرستیهای 
مهربانی‌که پدری ومادری»که زمینۀ مهرشان بوده درکودکی ازو 
کرده بودند سپاس بگزارد » وتنها اندك روز گاری روشنایی روزرا 
درد . هکتور نیژه‌اش را سوی آزالس انداخت و وی اند کی خم 
شد » نیزه به‌شد نوس دلاورترین مردم لیسی خورده که کاخش در 

شهر امی: بانوپ" برافراشته‌بودء ویر مردمی فراوان فرمانروابی 
داشت رویینه در سینهاش فرو رفت » از دوشش گذشت > در 
اقتاد نش از سلاحهاش انك برخاست . آتش خشم آوالس ز دانه 
زد ؛ تن فورسیس پسر فنویس* پشتیبان پرشور هپوتوئوس را 
شکافت » و اندرون اورا ازهم درد درخاك خفت ودست خودر 
دردم مر لك در آل فرو برد. 

مکتور ولشکربا نت که در رده‌هاینخستین کارزار میکردندء 
بازپس رفتند؛ مردم آخاثی بافریادهای هراس انگیز پیکرفورسیس 
وهیوتوئوس را برداشتند وایشان‌را از سلاح برهنه کردند. آنگاه 
مردم تروا ء که مردم آخائی و ترس یشان را شکست داده نو د ند 
۱ ۱- 815ا شهری ددآمیای سییر ۲- Panope—Y Schêdius‏ ناله 


بيست ستاد از کرو له در کناد کوء پار ناس وا بود. چوك مردم وسی یر سرزهین قوسید عی تا ختند 
شدپوس پادشاه مردم شوسید درپا فوب باردږیی ساخته بود. Phènops —F‏ 





سر ود هفد هم 2۳۹ 


تاایلیون می گريختند؛ دشمنانش پیش اززمانی كەز وس مقدر نرده 
نود فیروزی راکه تنها باداش ارزند گیشان بود بدست میآوردند؛ 
اگر خدای روز سیمای بریفاس" پيك» دلاوری انه‌را بر نیا نگیخته 
نود. وی جون این دآررا در نزد انکر کرده دود سيار سالخورده 
شده بود » براز زیرکی وشور بود . بسر زئوس در آن سیماگفت: 
ای‌انه» آباباروهای تروا را نمی‌رهانیده که نزدیکست‌باهمةخواست 
خدابان از پا درآیند ؟ آبا ازین سر کردگان پیروی نمی‌کنید کهمن 
پیش این بچشم خویشتن دیده‌ام چون بدلاوری خود و لشکریان 
فراوان خود پش ت گرم بودند بزرگترین خطرها را خرد شمردند و 
ترس دریشان راه نمی‌یافت ؟ زئوس مارا پیروز می‌گرداند ؛ اما 
شمایید که آنرا از خود دور می‌کنید ودستخوش‌هراس ننگ‌آوری 
هستید » حتی پیش از کارزار میگریزید . 

انه که چشم را زوس دوخته ود اورا شناخت وفر باد کرد : 
ای‌هکتور » وشما ای‌سر کردگان مردم تروا و هم‌پیو ندال 6 اگر 
مردم آخالی واز آن بالاتر کم دلی مارا شکست دهد چه‌شرمساری 
خواهد بود » ما پناه گاه دیگری جز باروهای ایلیون نداریم ! یکی 
از خدایان (ومن‌اورا در کنار خود دیده‌ام) بم نگفته‌است که‌زثوس» 
داو ر کارزارهاه باری‌ما برخاسته‌است. بامردم آخائی رو بروشویم» 
ودست‌کم نگذاريم با"سانی پاترو کل را رو بکشتی های خودببرند. 

ابن بگفت ؛ وخودرا دور از رده‌های نخستین انداخت » با 
گامهای بی‌با کا نه انحا استاد : مردم تروا باز گشتند» وبا مردم 
آخائی رویرو شدند . زوین انه روان شد » به لو کرت" پر 


Périphas -*‏ ۲- ۲:06نش.] از دلاودان آخائی . 


.0 الیاد 


آربساس" ویاور ارزندۀ لیکومد" خورد » و وی چون اورا دید 
که‌افتاد دوید ‏ و در ميان دردی که حانش را می‌خست » نیزه‌اش 
هوارا درهم‌شکافت» به آپیزالون" خورد وجگر گاهش‌را درید» در 
میا کشتگانش گسترد. وی‌ازیسونی بارآور آمده‌بود و این‌سر کرده 
دردنبال آستروپه* هنرنمائی‌می کرد. آستروپةدلاور» اخك‌میر بخت» 
به‌میان مردم‌آخائی پر گشاد» درآرزوی کارزار باایشان می‌سوخت» 
اماتتوانت این شور خودرا فرو نشاند » بناه‌دهند گانباترو کل را 
باروبی از سیرها فرا گرفته‌بود که یز ها را درمیان آن ميخ کوب 
کرده بودند. آژاکس بی‌بالك » ازژ سوی این جنگاور بسوی دیگری 
می‌رفت » فرمانهای خودرا باز گو می کرد 4 پی در بی ایشان را 
برمی‌انگیخت دازپس نروند » از داران خود دور نشوند و سوی 
دشمن تلو ند ي نلکه گامهای دلاورانة خو درا گردا گرد این کشته 
بردارند » سحت‌ترین تاخت وتاز را در واه او بکنند . فرمان این 
پهلوان که اندام بیار درشت داشت بدین گونه بود . خون » چون 
جویباری ارغوانی‌رنگ» زمین‌رافراگرفت: مردم‌تروا» هم پیو ندان» 
مردم آخائی » جنگ‌جویان » یکی پس‌از دیگری پروی هم می - 
افتادند ‏ زبراکه گروه نخستین هر جلد شماره‌شان کمتر ود» اشاب 
از کشتار سوکوار ودند . بوسته ساد بد گر می وردند که در 
میان این خطر هراس انگیز باید بیك‌دیگر باری کنند . 

بدین گو نهجو نآ ت شآفرو خته ای خشمگین بر مك‌دیگرمی تاختند. 
اخترروز واخترش بگویی پرتوخودرا خاموش کرده بودند» یر کی 
انبوهی‌که‌گروه دلیرترین جنگاوران راکه گرد پیکر پاترو کل را 
گرفته بو دند می‌بوشاند دين گو نه بود . جای دیگر دوساه درز بر 


Ariba 1‏ ۲ علغصومع۲۲ از دلاودات اتی ۲- مونم آز دلایرات پثولي . 
۴ غ Arp‏ ازولاردآت پئولی . 


آسمان زدوده کارزار می‌کردند ؛ آفتاب نیش برت و گستردة خودرا 
در جایگاه گشاده‌ای فرو می‌برد ؛ از سراسر واز فرازکوهها هیچ 
بخاری برنمي‌خاست» جون گاه‌گاه و ازدوری بسیار بهم می‌تاختند» 
می‌توانستند گاه گاه از تبرهای جان شکر در زنهار باشند . انحاء 
درمیان مدان کارزار » سیاهبانی که تارىکی و مرك گردشان را 
گرفته بود » از همه زشتی‌های مرك در رنج بودند ؛ وروینه 
سنگین‌دل سينة می‌باكترین مردان را می‌شکافت . 
بااین همه دو حنگاوری که در هنرنمابی سرشناس بودند ٤‏ 
اتليلوك وترازیمد » هنوز از مراك پاتروکل آگاه نبودند ؛ مۍ- 
پنداشتند که وی زورمند و تن درستست » بامردم ترواکه تازه‌باآن 
همه شور رشان تاخته است زدو خورد می کند . اشان نگران 
شکست باران خود بودند » در جایگاه خود کارزار می‌کردند و 
بیرو فرمانی بودند که نستور بایشان داده وایشان را برانگیخته بود 
که دشمثان را دور از کششها بر انند . 
ماجنگی هراس‌انگیز درگرداگرد دوست‌ارجمند آخیلوس 
در گرفت و تایایان روز ریا بود ۽ جه آنها که می‌تاختند و جه آنان 
که‌باس می‌داشتند اژ گوفتگی از بادر آمده و بخون وخوی‌وخاله 
آلوده بودند . يدان کو نه که گروهی فراوان از مردان زورمنده با 
ششی دشوار » پوست ستب رگاونری راکه آغشته بروغنی فروزان 
استآماده می‌کنند؛جثیر زده‌اند» هر بث آنرا نوی خود مبکشد» 
آب از آن می‌حکد » جوهر روغتی درآن فرو می‌زود » و دوست 
گشاده از هرسوی گسترده می‌شود » همان گونه » دو گروه » درین 
میدان‌تنگ» می‌خواستندهر یك پیکر باترو کل‌را بسوی‌خودیکشند) 
برخی در آرزوی ان می‌سوختندکه آنرا به ایلیون برند و برخی 


0 انلیاد 


دکششها برسانند . برسر این بازمانده حنگی خونین درگرفته بوده 
که آرس که فرمان جنګ داده بود وپالاس که دوچار بالاترین‌خشم 
خود بود از آن دلخوش می‌شدند . کارزار شومی که زوس درآن 
روز درباره باترو کل در ميان مردان و تکاوران افگنده نود دین- 
گونه بود . 
آخیلوس هنوز مر لدوست خودرا نمی‌دانست. مردم آخاثی 
دوراز کشتیها دربای دیوارهای تروا می‌جنگیدند » در دل او هیچ 
دد گمانی دربارة مرك وی راه نبافته بود. شاك نداشت که باترو کل» 
بس از آنکه بدروازه‌های اوزن نزد لك شده بو دي ئن درست سرا 
پرده خود داز می‌گردد . مادرش که بشتر باوی در بارة اندیشه‌های 
دور ودراز زوس سخنگفته بودء او راا گاه کرده‌بود» شك‌نداشت 
که باروی بی باوری بازوی خود و حتی با این باوری این شهر را 
سر نگون نخواهد کرد » اما این مادر مهربان آن بدخواهی‌زشت‌را 
ازوپنهان کرد بود که مرک آن کسی که بیش ازهمه دردل وی جای 
جنتکاورانکه گرداگردآن پیک بادستی گستاخ» زوس‌های 
تىز خودرا نگاه‌داشته ډو دند» سوسته ىڭدىگر می تاختندو نکد گر 
را می کشتند . مردم آخالی میگفتند: ی 
مردم خودیین تروا بسرفرازی جاودان برسند» پیکر این هلو ان را 
درشهر خود جای دهندء اي کاش زمین‌اندرون تبرهُ خودرا نگشاد 
وهمةّ سپاه مارا فرو ببرد ! مردم ارجمند تروا نیز فریادمیکردند : 
ای دوستان » بابد هیچ‌کس بازپس نرود » اگرهم سرنوشت اورا 
دازدارد » ومی‌داست همه نزدیك این لاشه نابود شوم ! 


سرود هفدهم o1‏ 


بدین گونه هرکس آتش دلاوری بار خود را 
برمی‌افروخت. و بدینگونه کارزار می‌کردند. 
هیأهوی‌هراس انگیز آهنینةمردم‌اوبار درمیان 
دشت‌های بهناور سمال برو دنه حاودان ی گند آسمان برمی‌خورد. 
درین میان تکاورال آسمانی نژاد اخیلوس درکناری ودند 
واز همان دم که دیده بودند راننده‌شان دست خون]لود هکتور 
درخاك سرنگون شده است برو می‌گرستند . اتومدون‌پسردیورا» 
که پراز نیرو نود هو ده باتازدانة بر بانگ خود بر نها فشارمبا ورد 
بهوده بی‌دربی از ]نها درخواست می کرد و آنهارا لیم میداد نه 
می‌خواسنند سوی کرانه هلسیون بروند ونه بکارزار با زگردند ‏ 
پلکه مانند این ستونهای جنبش ناپذیر"که برسرگور مردی بازنی 
تاماور افراشته‌اند » که دستخوش مر آد شدماند » ودر برادر ان 
گردونة بسیار بز رك پا برجا مانده بودند » سررا بسوی زمین خم 
کرده بودند ؛ بردستی که لگامهایشان را گرفته بود دریغ داشتند» 
در سرشکستگی و خموشی فرو رفته ودند » اشك از حشمهاشان 
برروی شن‌زار می‌غلتید؛ بالمای فروزانشان برروی مال‌بند پرشان 
شده بودء از خاك آلوده شده نود » زئوس دردمندی اهارا دید 
واندکی دلش برآنها سوخت . سرشامانة خود را جنباند و بیش 
خود گفت : 
ای بدیختان » جرا می‌باست شمارا که بیری و مراك در شما 
کار گرنیست ه‌بله که آدمی‌زاده‌ای بش‌نسست داده‌باشیم؟ آبابرای 
ابن بودکه شمارا در رده‌های نداد آدمیزادگان آنباز کنیم» این 
666-۱ ۲- درآن زمان بر‌گورها ستو لهابی می‌ساخننده برروی آتها صورت 


آثر دو زد ها و اسبها را لعش هی زر د اد و عدن تەر | خاو بر بناینگو نه آورده است که کو ی اپن‌اسبان 
سي خو استذد 1سا معا تنه و جاو ان در کنار پک پا ترو کل اشند ۲ 


اسبان آخیلوس 
یدرد آهدند 





133 الیاد 


نهادی که از همه حاندا رال و خزندگانی که در روی زمین هستند 
تیره بخت‌ترست ؟ اما من هر گز روا نحواهم داشت که هکتور را 
باگردونة باشکوه آخیلوس بیرند و لگامهای شما را بگیرند ء ٦یا‏ 
ابن س نیست که وی سلاح های اورا بدست آورده وبا گستاخی 
از آن سرفراز شده‌است ؟ من ابنك سبك خیزی نوینی بشما میدهم 
ودلاوری تازه‌ای در شما می ر او تومدون را از مان خطر 
بلشگ ر گاه یاورم » زیرا می‌خواهم که مردم تروا پیروز شوند و 
تخم مر کے پیفشانند ؛ تاآنکه بکشتی‌ها نزديك شو ند و آفتاب برود 
و شب خسته جای انرا بگردا . 

این نگفت ودلاوری تازه‌ای در دل تکاور ان آسمانی تواد 
" دمیدء هماندم؛ غباری را که بربال باشکوهشان نشته‌ود کان دادء 
آ نها شتابان گردو نه را نمال مردم تروا و مردم آخائی بر دند . 
اوتومدون که ازناود شجدن پار خود بررشان‌شده بوده جون کر کسی 
که خودرا در مسان مرغان بی‌دست وبای جمن مندازد» خودرا در 
سان جتگاورال انداخت . گاهی دا سبك دوبدن از میان هنکامة بر 
هیاهو خودرا بدر می‌برد ؛ گاهی باهمان‌سبك خیزی دوباره بدانحا 
برمی گشاد ورده‌های‌درهم فشرده‌را دنبال می‌کردء اما درین‌دو یدن 
هاي سیار » هیچ‌دشمتی را ازیا در نیاورد؛ جون تنها برفراز گردو نه 
ود ٤‏ نمی‌تواشت هم بازوین خود شرت هی سخت بزند وهم 
تکاو ران سر کش‌را ه دارد . 

آلسمدون" بسر لاثرث » دوستش ؛ وی را دید؛ و جون در 
بشت گردونه بیش رفت باو گفت : اوتومدون 4 کدخدای خرد 


"Mı lcimédon - ¥ . دراین‌جا بیان شاعراته شي را ألهه‌ای جلوه داده است‎ ١ 
۰ ازسر ات عبر هینر لها‎ 


سرود هعد هم ۵ 0 


ترا آشفته کرده » این اندشة سهوده را در تو راه داده است که تنها 
در میان لشکریان کارزار کنی؟ بار ترا گشته‌اند ) هکتور سرفرازی 
جوشن آخیلوس را با خود می‌برد . ۱ 

آن جنگجوی ا سخ داد : ای آلسیمدون گرامی » پس از 
پاترو کل از میان ر آخانی به ازتو که مي‌تواند سرکشی این 
تکاوران بزدانی‌نزاد ر ارام کند؟ وی‌تادم برمیآو رد همانند خدایان 
بود » انك دستخوش مر ك مقدرست . این تاز بانه واین لکامها را 
بگیر » من از گردونه فرود م‌تيموآهنک کارزار درم 

حون این‌سچنان را گفت برزمس‌جست» آلسمدون خودر | 
برفراز گردونة جنگی انداخت » تازیانه ولگامها را دست گرفت. 
هکتور وی رادید . رو به انه کرد و گفت : ای سر کرده ناماورمردم 
ترواء تکاورانخیلوس را می‌بینم که با رانندگانی که ارزششان 
کمترست دوباره بکارزار برم ی گشایند . اگر تو مرا یاری کنی » من 
بدان می‌نازم که آنغارا گرفتارکنم ء این دشمنان تاب ناخت و تاز 
مارا نخواهند داشت » وشور مردانه‌شان در برابر ما فرو خواهد 

پم آنکیز پیتاب بودکه بو هراه‌کن. باهم پیش‌رفتند 
پوشیده ازسپرهابی ازبوست ورویینه‌بودند. باابشان کرومیوس! 
راه می‌بیمود و آرتوس"آکه در زسابی همانند خدابان بودٍ هردو 
در آرزوی آن بودند سرانی‌راکه می‌رفتند بایشان تازند از پا 
بسفکنند و تکاورانی را که بیشانی شکوهمند داشتند بربایند . این 
امید دیوانه‌واربود ! هردو ازین کارزارباز نخواهند گشت؛ یکی‌از 
آنها زمین را از خون خود آییاری خواهد کرد . 


۱- دازجد۳۵) از دلاودان لیسی. ۷- جع ار از دلاوران تروا . 


o0‏ ابلیاد 


او تومدن حون سر کر دة خدایان را ناد کر د یرو ودلاوری 
درو ندید آمد. رو دوست اوفای خودکردو گفت: ای آلسمدون» 
تکاو رانر | دورمران 4 تاانکه من همیشه دم سوزانشان | درشانه- 
های خود درایم . خشم هکتور فرو نخواهد نشست؛ تاهنگامی که 
لگامهای این اسبان فروزان را بدست نگرفته باشد ء ومارا از با 
در نیاورده باشد » لشکریان آخاثی را نگریزانیده باشد » بااینکه 
خود قربانی نشده باشد. جون سران بر گزنده‌را بباری خودخوانده 
فرداد بر آورد : ای آژاکس » وتوای منلاس ء این سرنوشت را که 
در گرداگرد پاترو کل بی‌جان‌جنك کنندورهسپارشوند به‌دلاورتردن 
مردان باز گدارید ‏ بیایید مارا در برابر ضربت شوم پناه دهید » 
ما که هنوز دم برمی آوریم . هکتور و پر آنکیز » بی‌بالك ترین 
مردم تروا ء اینجا درمیان کشتار باهمة نیروی گران خود خویشتن‌را 
بسان افگنده‌اند . بیروزی بدست خدایانست ء من ليزه خود را 
خواهم انداخت » تن بفرمان زئوس می‌دهم . 

این نگفت» وزو بسن‌جننده‌لش بر اه‌افتادء برسیرآرتوس‌خو رده 
از میان کمر شمشیرش در اندرون وی‌فرو رفت. هنگامیکه‌مردی 
جوان وزورمند » که تر برنده‌ای ددس دارد ¿ [ثرا بریشانی 
گاونر شکم خوار فرود می‌آورد » وپی آنرا ازهم می گسلد » گاو 
پیش می‌رود و می‌افند » بدی نگونه آن جنگجوی» پس از جستی 
بلند » برروی شن گسترده شد » وزوین که دراندرونش می‌لرز ددم 
جان ازو بستاند. اماهکتور زوین خودرا بسوی اوتومدون بپرواز 
آورد ووی به‌پیش خم‌شد؛ نیزه‌پشتش‌را خراشید» درزمین فرو 
وفت ؛ وی بلرزش نوك آن چوب زبان گنجشک پی برد » تاآنکه 
سرانجام خشم ارس دیگر آنرا نجنباند . آنگاه تیغ بدست » این 


سرود هفد هم ۱ ت 


حنگاوران ریك دنگر می‌تاختنده اگر برادران آژاکس؛ که بشنیدن 
نانك او تو مدون‌دو ده بودند» درسخت‌نرین هنگامه خشم‌سوزانشان 
انشان را از دك دیگر جدا تکرده ودند . هکتورء انه» کرومیوس» 
هیچ بجنگی که نمی‌دانستند چه‌می‌شود تن در ندادند و آرتوس‌را با 
بهلوی دربده در خاك تخود گداشتند . اوتومدون که در سر کشی 
مانند آرس بود»¿ سلاحش را ازو رود و ندین سخنال سرفرازی 
کرد : هرجند که جنگاوری را از بای درآورده‌ام که از من پست‌تر 
گرفت . این بگفت واین بازمانده‌های خون]لود را برروی گردو نه 
حای داد » بر آن سوار شد » خود نیز خون آلود بود » حون شیری 
که تازه گاونری گرسنگی ودرندگیش را فرو نشانده تاش . 

درین‌میان گرداگرد پاتر وکل جنگی هراس- 
انز » خونین » سرجشمه اشك سخت‌تر می 
شد. آنه که از اسمان خودرا انداخت؛ ۲نرا 
بر می‌انگیخت » بفرمان زوس که پیش از آن باور مردم آخائی بود 
ادشان را دل می‌داد . دان گو نه سوسن تایان که این خداي از 
دالای گند آسمان تاروی مین آ زرا می گسترد! 3 ا آدمی‌زادگان 
را از حنك ا توفاثی سردا گاه کند » تاباندار می‌شود کار ها 
کشاورزان بهم می‌خورد گله‌ها سر اسیمه‌می‌شوند» بهمان گو نها تنه 
که‌ابری لاجوردی گردش راگرفته بود » شتابان بمبان سپاه مردم 
آخائی رسید» دلاوری‌هريك ازجنگاوران‌را بیدار کرد. پس از آآنکه 
سما و بانگ بلند فو مکی درآمد نخست رو ه‌منلاس کرد و گفت: ‏ 


ل با 


ای منلاس » اگر جانوران درنده بار باوفای آخیلوس را بزیر 


دنالة جنک 
بو مردم تروا 


۸ انلیاد 


دبوارهای تروا بکشند» درهمۀ روز گار آینده ننگ‌ورسوایی برس 
تو فرود خواهد آمد . پس ارزش خودرا بنمای » وباید بانك تو 
تش همه سیاهیال آ"خائی را تبز کند . 
شاه باسخ‌داد: ای‌فو نیکس» ای بدرمن» ای‌سرمرد زر گوار» 
امیدست اتنه انیرویی بیشتر مرا دوست بدارد و مرا از تیرهای 
سر کش یناه دهد ! من از پیکر پاترو کل ج۵ا تخواهم شد » وها 
شش خودرا کار خوام برد تااووا برها نم مرك وی بالاترین 
دریغ را در جان من م گداشته است . اما هکتور آتشی را که در وی 
افر وخته شده است ت با خود بمه جا می‌برد » پیوسته آهنینه دردست 
ری تخم مر گد می‌کارد ؛ از ین‌پس زلوس تنها وی‌را سرفراز خواهد 
داشت 
الههء خشنود شد که‌منلاس بیش ازخدابان دیگر اورا باد کرده 
است » وی را پراز نبروکرد» در حان وی دلاوری پایدارگزنده‌ای 
طنین اشگنر | فراهم آوردکه سوسته می‌رانندش» دوباره شثاخت 
وتاز بر م ی گناید »و نشنه‌خون. آدمی زاد گانست» درفرو بردن‌نیش 
خود بای می‌فشارد » دلاوری و خشمی که آتنه دل این بهلو ان‌را 
ازآن‌پرکرد بدی نگونه بود. وی‌نزديك پاترو کل‌رفت» نیزة فروزان 
خودرا در هوا پرواز آورد . در میاں مردم تروا جنگاوری بود ؛ 
پودس! پسر اتیون" که بهمان اندازه که توانگر بود دلاور بود » 
دوست ومهمان گرامی هکتور بوده که وی‌را درمیان همه همشهر بان 
خود بابالا تردن بزر گداشت‌ها سرشناس کر ده بود. وی‌دراندشة 
باز کشت ود منلاس کمر شمشیر خودرا باوزد» سینه‌اش‌را شکافت 
وبا بانگی مر گذزای اورا ازیا افگند. آذییروزمند برینکراین‌سر- 


1۲81۱08 -۲ 120165 -۱ 


کرده جره شده بود » که زئوس درکنار هکتور » بسمای‌فنویس! 
پسرآزیوس" که کاخش مایة آرایش ابید" بودو با زديك ترین‌پیو ند 
های مهمان نوازی باین شاهزاده پیوسته بود » سرزنش‌های تلخ 
باو کرد . گفت : ای هکتور ء ازین پس از مردم آخاثی‌که از تو 
خواهد ترسید ؟ تو که از پیش منلاس که تا امروز کمتر هراس‌انگیز 
بود می گریزی» وتاب آنرا میا وری که وی بتنهابی پیکرجتنگاوری 
راکه هسين دم کشته است » پودس دوست دلاور ترا » از ميان مردم 
تروا برباید ؟ 

ایری دردانگیز پیشانی هکتور را فراگرفت. خودرا درمیان 
گستاخ‌ترین جنگاوران انداخت 4 از جوشن وی در راه پیمایی او 
آش میجست . اما زوس سپر فروزان خودرا برگرفت؛ همذ کوه 
ایدا را از ایرهای تبره بوشانده آذرخش‌های خودرا برتافت» و با 
بانگی هول‌انگیز تندر را بخروش آورد » سپر را بجتباند . باز 
بروزی رأ بمردم تروا خشد ؛ وهراس را در میان مردم آخاثی 
براگنده کرد . 

نله سالارمردم بنوسی» که ا] نگاه بادشمن رو رو دود نش 
ازهمه گر یخت» سکان بو لید اماس بر الای‌شانه‌اش‌خورد»استخوائش 
را خراشمد » جون پولبداماس از نزدیك بروتاخته بود . هکتور 
بردست لثیت" پسرآلکتربون" جوانمرد زخمی‌زد وناگزیرش کرد 
از کارزار بیرون‌رود؛ این‌جنگجوی دود چشمی هراسان بهرسوی 
افگند ودیگر امید نداشت زوین بردارد . در آن هتگام که‌هکتور 
خودرا بروی لثیت افگنده بود» ابدومنه زخمی سخت برجوشن او 


۱- ۳۶005 اژدلاور ان‌تروا. ۲ Abyde -۳ Asis‏ باوولبنا۸ ازشهر های 
ترآ ود در کار هلسیون ۰ ۴ Pêrnêlêg‏ ۵ 1,۱۲۴ ازسر تن و سی سب ۵ A‏ 


,و6 ابلیاد 


در زیر پستانش زد » اما پیکان دراز خودرا زديك آن آهنینه 
شکست . مردم تروا فریاد شادی بر کشیدند . هکتور که آرام وپا 
برجای بود » زوسلی تبزرو براندمنه انداخت »که بر‌گردونه خود 
اپستاده‌بود؛ آماده بود خونش‌را بربزدٍ برکورانوس! میرآخور و 
دو ست مرر تون زده که‌ازلیکتوس۲ ناماور در بی‌او آمده‌بود. مردون 
تنها فرمان دلاوری خود رفته » گردونة خودرا نزدیك کشتی‌ها 
گداشته بود.اگرکورانوس تکاوران‌جانش‌را برای او نباورده بوده 
شکست‌وی مردم تروا را پراز سرفرازی کرده بود؛ ابن‌سر کرده را 
ازم 2 رهاند» وخود بدست هکتورجان سپرد. زوین بزب ر گوشش 
خورد » دندانهاش را خرد کرد » وزدان آن حنگحوی را شکافت؛ 
از گردو نه در غلتید» گداشت لگام ازدستش ددر رود. مربون چون 
خم‌شد» آنها راگرفت» و وو به| ندو مثه کرد و گصت: تکاورانخو درا 
برانگیز » تا آنکه نه کشتی‌های ما رسند » تو خود می‌سنی ؛ دنگر 
پیروزی هرة مردم آخالی‌نیست. ایدو منه که‌جانش گرفتار هر اسست» 
تکاوران راکه الهای باشکوه دارند سوی کرانه می‌راند . 
آژاکس جوانمرد و منلاس نیز دریافتند که زوس باو دیگر 
پیروزی اپابدار را بمردم تروا می‌دهد . پسر تلامون فریاد کرد : 
ای خدانان ! کورترین مردال می‌تواند بداند که زئوس می‌خو اهد 
سرفرازی را بهرة دشمنان ما کند . این خدای راهنمای همه تبرهای 
اشانست » که د ستی دلیر با ناتوان آنرارها کند ؛ مرگ را باخود 
ی آورند» هنگامی که زوین های ما که ببهوده آ تیا را می‌اندان 
تنها بزمین می‌خورند . با این همه در اندشهة راهی باشیم که پیکر 
باترو کل را برها نیم » ودرباز گشت خود باران خوش را شاد کنیم » 


Cornu —1‏ اد دلاودان آخائی. ۲- 1۱05 اذ شهر‌های اقر یعای. 


سرود شد هم 001 


که چشمی خبره رما دو نها ژد می‌بندار ندنم یتو انیم در برابر تاخت 
وتاز هکتور شکست نایدبر تاب آوریم » برودی خودرا برروی 
کشتی های خود خواهیم انداخت . آه ! اگر دوستی می‌توانست 
شتابان پسر پله‌را از سرنوشت ما سا گاهاند! گمان‌ندارم که کمتربن 
اوازی از سر وشت شومی که در کمین اوست‌دگوشش رسبده‌باشد. 
اما نمی‌توانم کسی را بیابم که در خور آن باشد اين يغام غم‌انگیز 
را رای او سرد . تارنکی‌های هراس انز ما و ردو نه‌هاي ما را 
فرا گرفته است . ای زلوس ؛ ای‌بدر و الا گهر ۶ هردم آخاتی را 
ازین شب‌تار برهان» روز را برای‌ما باز گردان؛ وجنانجه می‌خواهی 
مارا انودکنی » در روشنابی آسمان نانودکن . 
این نگفت ۰ يدر خدابان از اشکی که اامیدی ازو بر آو رده 
بود دلگیرشده ابرهارا دور کرد؛ تاریکی‌هارا ازمیان برداشت 4 
آفتاب دو باره‌تافت» و ممدان بهناو ر جنک روشن شد. آنگاه آژاکس 
گفت: ای‌منلاس بخشنده » چشم بهرسوی بگمار ؛ واگر آتتبلو له 
پسرنستور هنوزدمبرمی آورد» وی‌رابگماربی‌درنك برود آخیلوس 
و از او دشدن این بهلو ان که گر امی تردن دوستانش بوداگاه کند. 
۱ منلاس دور شد تا خواهش این جنگحوی را 
آنتیلوك را برآورد. يدان گونه که‌شیری» که از کشمکش-- 
نزد آخیلوس های‌در از داجویانانوسگان‌باوفابشان‌درمانده 
هر شده‌است؛ دازسین. تاخت‌وتاز خود اهنك 
می کد؛ اما تبرها ومشعلهای سوزان که ازدست‌های بی‌بالافر او ان 
بر گشاده‌اند گردش را می گر ند و باهمة خشمی که دارد از آ نها 
می‌ترسد»؛ درب رآمدن‌روز بازس می‌رود» دلش برازدردو خشمست» 
بهمان گونه منلاس دلیر بابالاترین دریغ از پاترو کل دور شدء وجون 


05 ابلیاد 
می‌ترسید که مردم آخالی؛ هراس‌زده آن پیکر را بدست دشمن رها 
کنند فر ناد کرد: ای آزاکس » ای سرکردۂ شایستة مردم آخائی » 
و نوای مریون» درین‌دم نرم‌خویی باترو کل تیره‌بخت‌را بیاد آوریده 
تاز ندم نود » همه ارنیکی فراوادوی برخوردار ودند + ازاینس 
مر لد سنلین دل برو جره است 

حون این سخنان را گفت رهیار شد » و نگاه بهرسوی می- 
افگند . بدان گونه که همای » «اجشمی که از حشمان همه جای - 
گزننان‌هو اشکافنده‌ترست؛ ودرایرها بال می‌ز نده باآ نکه‌خر گوشی 
تند می‌دود : با چثم دربی آنست » وچون در زیر خارزاری انبوه 
بخزد باز آنرا می‌باید» برروی آن‌می‌افتدو آنرا می‌رباید» سرنوشت 
آن سراسر دردست اوست؛ همان گو له ای‌منلاس ؛ که مهر بروردة 
آسمان بودی » نگاه‌های تابان تو در ميان نشکریان فراوان فرو 
می‌رفت 4 تا سنی پر لور هنوز زنده است دا نه. همین که اورا 
درمسره دید 4 که بشتسان لشکریان خود بود » و آتش ایشان را 
بجنك تیز می‌کرد » بسوی او پرگشاد ؛ واورا خواند و گفت : ای 
آتتلوك » بدو : پیشامد شومی‌راکه آسمان می نایس رما فرود 
آورد بدان . ناگزیر خود میسن ی که خدای نانودی‌مار | فراهم 
آورده» پیروزی با مردم ترواست. یکی از ارجمندترین جنگاوران 
ما از با در افتاده‌است » باټرو کل که مر 3 آخاثی دردنالهترین 
دریغ‌ها را درباره‌اش دارند . بسوی کشتی‌ه یما برنگشایء لسر 
پله بگوی که ودم را از دست فده وپایدپیکرش را بر هاند . 
هکتور از همین دم جوشن در بر گرده است 

7 تیلوله چون ازیرآگاه شد » سراپا هراسان شد » خاموثر 
ماند» جشمش ازاشك برشد ؛ بانک‌بلندوی برنبامده بااین همه » 


سرود هم هم o91‏ 


باهمة دردی که‌داشت» فرمان‌منلاس‌را برد» بس‌ازآنکه سلاح‌خودرا 
به‌لائودو کوس! سپرد که تکاوران زورمندش را می‌راند » رهسیار 
شد وهم‌حنان اشك ریزال دود از کارزار دور شد ه تا يسر بله‌را 
ازین واژ گون بختی با گاهاند . 
و تو » ای منلاس » تو هیچ درنك نکردی تا 
مردم آخانی . با مردم‌پیلوس کهآ تتبلولایشان‌را دربالاترین 
پیکر پاتر و گل ا خطرها افگنده‌بود وسختآرزومند دیدارش 
۳ بودند باری کنی. ترازیمد دلیررا درپیشاپیش 
ابشان گماشت » دوباره ناه دادن پاترو کل برگشاد ؛ و برادران 
آژاکس بیوست و گفت : این‌جنگحوی جوان نزد اخیلوس سر کش 
می‌رود ؛ اما هرچه خشم این پهلوال دربارۀ هکتور تيز باشد » من 
شك دارم درین دم بیاری ما پباید . چون از سلاح خود برهنه شده 
است » نمی‌تواند با آل همه دشمن برابری کد . پس باید ارزش ما 
خود این کشنۀ گرامی را برهاند » ومارا نیز از خشم مردم تروا 
بناه دهد . آژاکس بزر آ پاسخ داد : ای منلاس اماور » خرد 
آموزگار تست . تو ومربون شتاید آن کشته را از زمین برداردده 
واورا از هنگامه بدر بريد » در همان دم برادرم و من » که يك نامو 
بك جان داریم و خوی گرفته‌ایم کوشش خودرا در کارزار هم 
پپيوندیم» دربی شما خواهيم بود و با برخورد هکتور ولشکربانش 
برابری خواهيم کرد . 
. این‌بگفت. منلاس‌ومریون پیکر پاترو کل‌را در بغل گرفتنده 
و با بی‌باکی آثرا در هوا بلند کردند . از دیدن این‌لاشه که از زمین 
برمی‌داشتند » مردم تروا فر بادهای دل شکاف راندند » و باخشم 


۰ وال1۵ ار دلاور ان آخامی‎ ٩ 


4 ابلیاد 


خودرا بروی انشان انداختند . ددان‌گونه که دسته‌ای‌ازسگان 
شکاری » پیشابیش شکار افگنان زورمند » خود را دریی گرازی 
زخمی مینداز ند و دنبالش می‌کنند » ی‌تانند که آنرا بدرنده اما در 
آن دم که گراز زور خودرایادمیآورد»برمی گردد »ءسگان‌بازیس 
می‌رو ند وهراسان پراگنده می‌شوند : بهمان گونه مردم‌ترواء دسته 
دسته » دربی این جنگاوران بودند » تیعهاو نیزه‌های‌خودرا برشان 
می‌زدند ؛ اما هربار که برادران آژاکس با ابشان رو برومی‌شدندو با 
پاهای استوار می‌ایستادند » دشمنانرنک‌می باختندءهیچ یك از آتها 
نارای آن نداشت ننازدوبرسراین‌بازمانده با ایشا کشمکش کند. 

با این همه سیاهیان دلیر لاشه را سوی کشتی ها می‌بردند . 
جنگ هم چنان‌هراس انگیزتر بود »ما نندشرارهسر کشی؛ که باخشمی 
بسیار پراگنده می‌شود و هم شهری را می‌سوزاند؛ کاخها درمیان 
این تش سوزی پهناوو ازیا می‌افتند » شراره بهرجا که گردباد 
غران بخواهد می‌رودههیاهوی‌هراس انگیز جنگاوران و گردونه‌ها 
که‌درپی ابن سیاهیان شتاننده بیاز گشت‌بودند بدی نگونه‌بود .آن 
جنان که استران‌خستگی‌نایذیر از بالای کوهی؛ازراه پیچ دربیجی » 
تیری‌سیار درشت بادرختی را که‌برای کشتی‌رانی درروی درا پدید 
آمده است باخود می‌کشند» ومی کوشند در راه‌پیمای‌دشوارخود 
بشتابند » بربندها چیره می‌شو ند هرچند که‌ازرنج ازپا در آمده‌اند 
وخوی‌سراپایشان را فرا گرفته‌است ؛ بدین‌گونه منلاس و مربون 
با شوری بار گران‌هایی‌راکه با دشان سیر ده‌شده دود باخودمی بر دند. 

دو براد ر [ژا کس» که‌دربی‌ایشان بودنده کسانی را که می‌ناختند 
با زیس‌می‌نشاندند . يدان گونه که‌ندی‌استوار» که برروی دشتی 
دراز گسترده شده‌استدر برابر هراس انگیزترین رودهاکه از بستر 


سرود هفد هم ۵۵ 


خود یرون‌شده‌استادگی مي‌کند و آ نرا نا گزبر می کندسترخود 
از گردد > برخورد توفانی خیزابه‌های آن نمی‌تواند آنرا درهم 
شکند » بهمان گو نه برادرانآزاکس پبوسته تاخت‌وتاز مردم‌ترواراء 
که شوری داشتند ابشان را دنبال کنند » و بسرآنکیز و هکتور 
ناسردار ایشان را رمیا نگ ختند > دجیزی نمی‌شمردند . 

اما آن‌جنان که‌دسته‌ای‌ازساران بازغنان بابانگی دلدوز ازدیدن 
کرکسی که پروا زآن‌مر گذرایرسر ناتوان‌ترین جای گزینان هوافرود 
می‌آورد می کر بز ندهبازما زدخ مردم اخائی ء هان دوسالا رایشان را 
برا گنده‌می کردنده و فرداد های تبز برمی کشدند خود را دور از 
کارزار می‌افگندند . در گریز » بسیاری از سلاحهای داشکوه در 
گودال روی کرانه افتاد ؛ وجنكت وزشت کاری‌های آن در سراسر 
دشت فر مانروا ود . 


سر و د هجدهم 


ِ 


تایه سر اوت 


آعیلوس از مرگ باترو کل آگاه می‌شود . تتیس می‌آند بسر ش 
آخیلو سرا اژین مر گددلداری دهد وسیل می‌رود از هفالیستوس 
بخواهه جوشن دیکری برای او بسازد . آخیلوس با فريادي 
مردم تروا را بهراس می‌آورد و انشان انجین می‌کنند وراي 
می‌ژنند و سرانجام در لشکرگاه خود می‌مانند ۰ دربن میان 
آخیلوس برپیکر باتروکل می‌گردد . تيس نزد عفغالیستوس 
هی‌رود و وی برای آخیلوس سلاح می‌سازد ومادرش اورا باخود 


از ثراز اولمپ نزد وی می‌برد . 


سرود هجدهم 

درمبان‌این جنك که مانندة شراره‌ای خانمان- 

ا ا ر سوزبود » آتبلوك چالالنزد آخیلوس رسید» 
۱ ووی رادربرابرپیشانی‌بلند کشتیهای خوددید» 
که بدیختی‌خودرا بیش‌ینی می‌کرد . دل بزر آك منش وی الان 
می گت : ای آسمان ! جرا مردم ارجمند آخاثی» که‌خودرا درمیان 
دشت افگنده‌اند ‏ باز سوی کرانه‌ها می گریز ند ؟ از آن می‌ترسم که 
خدابان بدگمانی های تبرگی‌فزای راکه‌دردل‌من‌جای گرفته‌است 
بدیدار کنند . مادرم برای من پیش بینی کرده است که‌پیش از مر لک 
من‌دلیر ترین مردم فتی » ازمردم تروا شکست خواهند خوردوچشم 
ازروشنابی‌روز برخواهند بست . پسرمنوسیوس دیگرزنده نتست. 
اي بدت ! من آن‌جنان فر مانا کد او داده بو دم که یس از دور 
کردن شراره‌های‌دشمن) بلشکرگاه‌باز گردد وباهکتور رودرونشود! 
هنگامی که‌دلاو گرفتار ابن‌اندشه‌هانود» بر‌نستوربزرگوار 

پیش آمد . اشك تلخ‌کامی می‌ربخت و این گاهی جانکاه را باودلد: 
ای بسر ناماور بله ؛ اند ترا ازشوم ترین پیشامدها آگاه کنم پخدا 
بخو اهد که روی نداده باشد ! باترو کل مرده است » تنها دربارة 


۵1 الاد 


لاشه‌اش ز دو خوردمیکنند»هکتورسلاحهایاوراندستآورده‌است 
ششدن این‌سخنان نره نر ین درد ها جشمان 
تنیس م یآید آخیلوس راآشفته کرد. خاکسترسیاه‌وسوزان را 
د ور دردست گرفت»و آنراروی سرپاشید »یشانی 
زا و حامه‌های آسمانی خودرا بدان آلود» 

درخالكخفت‌و جایگاه‌درازی راازقامت‌بلند خویش‌پوشاند . زنان 
برده که‌ارزند گی‌و یو پاترو کل بدست آورده بو دند گرفتار نومیدی 
شد ند » هو ارا ازفر ادهای‌خودیر کرد ندخودرا بر وناز سرایر ده‌ها 
گردا گر دآن‌بهلو ان اند اختند» بر سنه خو دزد ند 4 و ی‌هوش اقتاد ند » 
درهماندم[ نتیلوك سیلی از اشك‌میر خت 1 وازدل بحشنده جود 
آههای بلند برمی کشید» دستهای آخیلوس رآگرفته‌بود» ومی‌ترسید 

که آهنينة خود را بردارد و زندگی را بدرود گوید . 

آخیلوس فعانهای هراس‌انگیزبرمی آورد . مادر بزر گوارش 
آنهارا شنید ؛ درته‌دریا تزددك نرق" پیر نشسته‌بود 4 با فرباد های 
دردانلیز ان با سخ‌داد . همان‌دم‌همةٌ رئید"ها که‌در گردابهای درب 
می ز ند گلو سه٣‏ تالا سیمودوسه* » نزه" » سيو" >¿ هالی*که 
حشمهای باشکوه دارده سیمو تو ه٤‏ ۲ که "لمنوری!۱ گردوی 
فراهم شدند » مایت > آمفتوله۲ » دوتو" ؛ فروز بابارانشان » 
دامن" ء برتو ۷ کالبایر۱ » دورس ۲ » بانوپ۳ ) گالانة 
درخشان‌شتابان درپی‌ایشان آمدند؛ سرانجام نرت کالیناس۳ 





Neke -۱‏ پدد لتیی. + وعل]غ۳ل فرشتگان نها که نامهایشانه هی‌آذاین 
هیآ پد, Nise —F Cymodocê —ö Thalie -۴ Glaucê —F‏ 
۷- 510 مب Acie ۰ ) ۲۳۵006 —4 Halie‏ 11~ 11۳00۲8 


Dynaménê ۱۶ Phéruse ۵ یمتا‎ ۱۴  _Amphithoé iF" MElite —\ 
Lalatêe —¥ ۳۵0۵۲۶ - ۰ Doris سس‎ 2۵۱۱130188 —4 ۳۳9 -۷ 
2۱11302556 ۳ 18 تعرس‎ —¥¥ 


سرود هجدهم o11‏ 


کلیمن" › آماته" که کوان بریشان دارد» اورتی» ونرشدهای 
دیگر با نجا دویدند » دخمۀ سیمین‌را پ کر دند»پی‌دربی برسینفخود 
می‌زدند » درهمان هنگام تتس ناله‌های‌حانکاه می راند ومی گفت : 
ای خواهران گرامی » ٤‏ سخ مرا بشنو بد؛‌همه از دردهابی کسجان‌مرا 
فرا گرفته استآگاه شوید من‌چه‌تیره بختم! مادرگردان جنگجوبی 
دلیرم ! من پسری‌زادم ¿ که سرفرازیز اد گاهش از و بود ‌ بزرگترین 
پهوانان بود ؛ چون گیاهی بخوش بختی سربرمی‌کشید واین پسری 
که‌بدست من چون نهالی زیباکه بامهرورزی دربار آورترین زمین‌ها 
کاشته شده باشد پرورده شده بود.» او را با کشتی‌بجنگ‌مردم‌تروا 
فرستادم» ودیگر نباید چون‌دوباره آشتی‌کنند بمن‌درسرای پله باز 
گردد . بدین گو نه تاهنگامی که پله‌دم‌برمیآورد و از روشنایی روز 
ځور رست > گرفتار "ری خواهد ودک بودن من میتی بر 


وار رایز رتح و تکام او از ا م رت 
آگاه شوم . 


جون‌این سخنان را گفت از دخمه برون‌رفت » نرشدها اشاث_ 
ریزان درپیش رو ال‌شدند ؛ خیزابه‌هاازهم بازشدند تاراه را بر شا 
آسان گند ٤‏ بکرانه‌های روا رسد ندم و نزدیك کشتی‌های فراو ان 
مردم فتی که گردکشتی‌های آخیلوس‌راگرفته بودند درکرانه رده 
ستند » هنگامی که مادر شاهزادش‌دربرابروی بدندارشد » المهای 
کشده برمیآوردند » وی افربادهای گلهآمیز سریسر را درآغوش 
خود فشرد ؛ و غمی فراوان وی را درگرفتو گفت : ای‌بسر من » 
چرا اشك می‌ریزی ؟ بازچه تیره‌بختی می‌تواند جان ترا برآشوبد ؟ 


Orithye —¥ Amathêe —¥ CIymênê اس‎ 


1 اشاد 


پاسخ ده ء همة رازهای‌دلت‌را بمن بسپار » زوس آرزوهای ترا 
برآورده‌است ؛ تودست‌رآسمان برافراشته‌ای ¢ می‌خواهی که‌مردم 
خائی » که یشتیبانی‌تو بی نهر دما نده‌اند » گرداگردشان را نزديك 
کشتبها شان فراگیرند » و کشتار سبار ازشان بکنند . 

آخیلوس با تلخ‌کامی آهی بر کشید و گفت : ای مادر من » 
راستست که زوس آرزوهارا بر آورده‌است ۽ اما ا می تو اذم 
از آنگاه که دوست من پاتر وکل مرده است از بهای این بخشاش ها 
شاد کام‌شوم » وی که باو فاترین و گرامی‌ترین داران من نود ء و اورا 
چون خویشتن دوست می‌داشتم 8 وی‌ازدستم رفت ؛ هکتور او را 
کشت و سلاحهای‌هراس‌انگیزش را ازوربود » ارمعان باشکوهی بود 
که خدابان آن روزی که‌ترا ستر این آدمی‌زاده بردندبه‌بله‌دادند . 
کاش آسمان کاری می‌کردکه‌تو آتگاه‌از حابگاه الهگان درا برون 
نرفته بودی » ویله هسری‌راکه دستخوش مر اشد برمی گز ید . 
تواین پیو ندهارا بستی » که‌تاجاودان‌برم رگ این پسری که نخواهی 
دید بکاخت باز گرددیگرمی؛زیر ادرد دیگری‌مرانم ی گذاردز نده‌بمانم) 
واگر هنوز در مان آدمی زاد گان حا دارم » برای آنست که 
نیز من به‌هکتور بخورد » وی پیش از من دم واپسین را برآورد » 
و کین‌جان پاترو کل را باز دهد . 

تتیس بشنیدن این‌سختان‌اشاث بسپار ربخت . گفت : ای پسر 
من » پس تو می‌خواهی مر لاخودرا پیش ببندازی » زبراسرنوشت 
فرمان داده است که نو از نزدیك‌دربی هکتور بگور بروی . 

خلوس بادل گرفتة از درد وخشم درمیان سخن او گفت : 
بمیر م 6 زیرا که گذاشتهامدوستم‌رابکشند و وی‌رایناه نداده‌ام . 
دور اززادگاه خود حان سیرد » درآرزوی بشتبانی‌بازوی من نو د. 


سرود هحذ هم o11‏ 


ومنی‌که نباید کاخ خودرا بازبینم » هیچ باری ازپاترو کل و باران 
دیگر خو د که دسته تسه ازضر بت‌های‌هکتو راز بادرآمد ند تکردم. 
حون باره سنگی هو ده برزمین افتاده نزدیك کشتی های خود 
نشسته ماندم » باآنکه ارزندگی من باندازه‌است که اگر دیگران 
در رای‌زدل برمن برتری دارند » هیچ‌کسی ازمردمآخاثی در کارزار 
بامن بر ایر لسست ۳ ده ۱ کاش دو گانگی 4 حشم از حایگاه خدایان 
برافند ۾ آن خشمی که‌خردمندترین مردم رابی‌خودمی کندءازانگبین 
شبر دن ترست » دردل آدمی‌زاده فرومی‌حکد ؛ اما یزودی‌در آن‌یرو 
می گیر دو بخارهای تیره‌حون دودی سیاه آل رابررمیآشو ند. از آن 
دم که‌سر کردة ما ا گاممنون ارهن ناسا رواداشتەمن دبش از اندازه 
برچیرگی آل بی‌برده‌ام . اما گذشته,ا از یاد بپرم ؛ هرچندهم که 
این کوشش دشوار باشد ؛ نیازمندی مارا ناگزیر می‌کند » سرانجام 
با ید بتوانیم دل خود را رام کنیم . آری» می‌رومهکتور سنگین‌دل 
را که چنین کسی گرامی‌را ازدست‌من گرفتهاست بجوم ؛ و همین 
که‌خدادان‌فرمان‌دهند مر آدرادربرم یگیرم. هررکول‌شکت‌ناپذیره 
این نازپروردة سرکردة خدایان هم » که سرانجام بسرنوشتو کينة 
بی‌در بی‌هرا تن در داده ست ٤:‏ نتوانست ازمر لك بر هرد . من نیز ما نند 
وی وایسین دم را برمیآورم و بخاك می‌افتم 0 اما یش از آن دم 
پپیروزی نمابان خواهم رسید ؛ بك تن از زنان باشکوه تروا اشکی 
را که خواهد ریخت‌از گونه های‌ناز ك خود بدست خویشتن خواهد 
سترد » گریه های پیاپی خواهد کرد . بايد سرانجام دریابند که من 
دیرزمانی از کارزار درمانده‌ام . دیگر مرا داز مدار ‏ آنجه را دردل 
داری فرو نه » تو نمی‌توانی مرا رام کنی . 

شاهبا نوی‌خیزابه‌ها پاسخ‌داد : ای پسر من » نمی‌توانم با تو 


۵ ابلیاد 


همداستان نباشم » خطری را که بردوستان‌روی آورده‌است ازشان 
دور کردن بسند يده است . ما مردم تروا سلاحهای هر اس انگیزتر | 
باخود دارند ؛ هکتور دلاور سرفرازست که سینۀ خود را از آن 
بوشانده است ؛ این‌سرفرازی خودخواهانه حندان نخواهد کشید» 
این جنگجوی درآستانة مرگست . برای اینکه‌بسوی کارزاربدوی» 
باش تامن دو باره درچشم تو پدبدار شوم . فردا چون نختتین پرتو 
سپیده‌دم بدمد» از سوی هفائیستوس باشکوه‌ترین جوشنها رابرای 
تو خواهم آورد . 
سپس از پسر خود رو پرگرداند» رو به‌نرگیدهاکرد وگفت : 
باندرون دربای رف باز گردید؛ و وی کاخ بر پیر » پدر ما » 
رهسپار شوید » پدبختی های مارا باو بگویید . من ببالای اولمپ 
می‌روم‌هفائیستوس هنرمند را بجوم » وبرای‌پسرم سلاحهایی که‌از 
زیایی مردم را خیره‌کنند ازو بخواهم . فرشتگان‌دردریافرورفتند: 
تتیس برآسمان بالارفت ؛ بی‌تاب‌بود که‌این‌جوشن‌را بدست پسرش 
دهد » جست‌و خز تندی او را وی اولمپ برد . 
ِ ۱ درين هنگام مردم آخائی با فریاد های 
خیلوس ارک سردم هراس انگیز از برابر همکستور گریختند » 
۳ بکراناهلمپونرسيدند» بیآنکه‌ارزندگی 
ایشان پیکر باور آخیلوس را که هم‌چنان سپاهیانو گردو نه‌هابران 
می‌تاختند. از اروایی‌ها وازهکتور پسر پریام که مانند شراره‌ای 
سرکش بود یناه دهد . سه‌بار ابن سالار که در آتش ربودن ان 
می‌سوخت » با بازوی دلاور خود آنرا گرفت » و با فریادهای‌خود 
باران خوش را دل می‌داد ء سه‌بار برادران آژاکس که‌براز گستاخی 
برشوری بودنداورا از خود راندند » وی‌هم‌چنان‌بی‌بالكبود » گاهی 


سرود هحد هم 01۹۵ 


براشان می ناخت» دسته‌های بر هاهو در پیش ودنده گاهی می‌استا د 
وبانگی بسیاربلند برمی کشید؛ اماآن پیکررا هیچ‌رهانمیکرد. چون 
شبانانی که همه شب در میان حراگاه‌ها پاسانی میکنند» نمیتوانند 
شیری پرشور و گرفتار گرسنکی جانکاهی را از قربانی خود دور 
انندء دوبرادر آواکس» باهمة ارزند کی که داشتند ۲ تتو انستند دسر 
پریام را سست کنند واورا ازین پیکر دور برانند . سرانجام اگر 
ارس تندرو 4 که هرا او , | فرستاده بود » وی‌آگاهی زوس و 
خدایان دیگر » پر پله را برنینگیخته بود که در دشت خونآلود 
پدیدار شود ؛ وی آن پیکر را بر گرفته و سرفرازی بزرگی رسیده 
دهاش یرون امد : 

ای آخیلوس » توکه از هم آدمی زادگان هرا سانگىزتری؛ 
بدیدار شو وپاتروکل را برهان » که جنگی پزرګکه روبروی 
کشتیهاد ر گرفته‌است درباراوست.از دوسوی یك د گررام یکشند» 
انتان انسر کرد بی‌جان را بناه‌می‌دهند و آنان‌باز سین کوشش‌ها 
می کنند که ان بر زر زمندی را باخود مشت دبوارهای ادلیون سر ند 
۱ اما هیچ کس بیش از هکتور این آرزو را ندارد » درخشمی که دارد 
برسر نىت که سرش را از گردن نازثین وناز کش حدا کند » و انرا 
برداری پراز رسوابی برفرازد . از خالك برخیز » وازآن سرخ روی 

مک ود پارو کل بجاو راکرس رای کاخ زگذاری. 

تنها تردن بر خواهندگذاهته 

آخیلوس گفت : ای لهه » کدام خدای بتو فرموده است که 


۳۹ انلیاد 


ایریس پاسخ داد : همسر فرخندة زوس ؛ وی مرا بی گاهی 
اولمپ فروزان هستند فرستاده است 

ایلوا ک در آتش شور می‌سوخت فریاد دار : ]ی 
ی مود وا سوق توس جوش رم زد 
بتوانند سينة مرا بپوشانند . من تا می‌توانم خواستار سیر پر 
باشد » بازویین خود بپاس پاترو کل بدبخت تخم مرگ بکارد . 

اير نس دو باره گفت : ما نیز چون تو ميدانيم که ترا ازجوشنت 
بازداشته‌اند ‏ اما تنها درلب گودال بدیدار شو . از دیدار تو مردم 
تروا هراسان خواهند شد و دست از جنك بر خواهند داشت » و 
مردم آخائی همة ارزندگی خودرا بیادخواهند آورد. اگر رو زگا 
ببابند که دم برآورند ارزش اشان تازه خو اهد شد . 

الهه حون این‌سخان را بگفت پرواز کرد » و آخیلوس » مهر 
پروردة زلوس برخاست . پالاس سینه مردانة آن پهلوان را از سر 
جاودانی خودبوشاند» و ابری‌زرن‌را افروار برییشانی‌او گذاشت» 
از بالای آن شراره‌ای فروزان بتافت . آن چنان که در هنگام روزه 
دودی‌تند ازحزیره‌ای دوردست که دشمن گرداگردش راگرفته‌است 
برمی‌خیزد » در همان هنگام شهر بندشدگان » که از باروهای خود 
یرود آمده‌اند » کارزاری نفرت‌انکیز می‌کننده همینکه آفتاب 
نایدید شد » "شهابی که برفراز همه برجها افروخته‌اند» برئوتندرو 


سرود هحذ هم 01¥ 


خودرا تا ابرها می‌فرستند » تامردم همسابه‌را برانگیزند » با کشتی- 
های خود سابنده جنګ را از دیوارها یشان دورکنند » برتونندی که 
ازییشاتی آخیلوس می‌تافت ودر دشت بهناور آسمان بالا می‌رفت 
بدین گونه بود. بیرون از دبوار پیش رفت » تاکنا رگودال رسید 4 
آنحا بی‌آنکه با حنگاوران درآمیزد ؛ فرمانهابی که مادرش بزبرکی 
ناو داده نود نگزارد ء بانك خودرا برافراشت . بالاس با باتك 
هراس انگیز خود اورا هبراهی کرد » وهباهویی هولناك در میان 
مردم تروا افگند . بهمان گونه که بانك سخت ودل شکاف شیپور 
جنک برمی‌خیزده هنگام ی که دشمنان گرد شهری را گرفته‌اند وبرآن 
می‌تاز ند » جز خون‌ریزی وویرانی آرزویی ندارند ؛ بانك نمادان 
نوادة ااك جنین بود . بشنیدن این فرباد آخیلوس ؛ فریادی که 
گوبی از سینه‌ای رویین برمیآمد » همة مردم تروا هراسان شد ند: 
تکاو ران باشکوه »که بدیختی‌را بش نی می‌کردند »گردونه‌های 
خودرا بیس راندند؛ میرآخران از دیدن آتش دنباله‌دار » که آتنه 
افروخته بود و برسر پسر جوانمرد بله می‌تایید » سراسیمه شدند . 
آن پهلوان سه‌بار برلب گودال فریاد برآورد ؛ٍ وسه بار مردم تروا 
وهم‌پیو ندان بی با کشان آشفته شد ند وبازبس‌رفند. درا نحادوازده 
تن ازوالاترین جنتاورانشان ناود شدند » در گردونه‌های خود 
گرفتار شدند و پیکرشان از سلاح ایشان شکافته شد . درین‌هنگام 
مردم آخاثی شتافتند پیکر پاترو کل را از هنگامه بدربرند» وآنرا 
روی‌سترمردگان بگذارندکه بارانش گریان دربی ان روان‌بودند. 
آخیلوس در مبان ایشان راه می‌پیمود » از دیدار دوست باوفایش 
سیلی از اشك می‌رنشخت» که‌روی اين ستر خفته بود» وزخم‌هایش 
چهره‌اش‌را د گر گون‌کرده بود. وی‌را باگردو ن#خوش که تکاوران 


۸" ۵ آلاد 


سرفراز خودرا برآن بسته بود بکارزار فرستاده بود و رنگ‌باخته 
و بی‌جان اورا باز می‌دافت . 

هرا اختر خستگی ایدبر روزرا ناگزیر کرد دردویدن شتاب 
کنده درخزابه‌های اوقبانوس فرز رود. سرانجام تاپدیدشد ومردم 
آخانی از کارهای دراز و تارزار ومردم کشی آسودند . 

مردم‌ترو | از سدان کشتار سرون شدند 4 

انجعن مردم تروا تکاو راد را از کردند » وپیش | ز آنکه نیروی 
خودرا باز داد » شتابان انصنی فراهب کردند . استاده بودند » 
هیچکس . ارای نستن نداشت » هنوز از دیدار ناگهانی آخیلوس 
هراسان بودند » که از در باز از کودکارزار دور شده ود . 
پولیداماس بخرد لب بسخ نگشود . وی بیش ازیشان از گذشته و 
آننده آگاه بود . ناور هکتور بود» در بك شب باهم زاده بودند ۽ 
اما اگر نکی درزیرکی بایگاه نخستین‌را داشت» دیگری دردلاوری 
ازو برتر بود . 

بایشان گفت: ای‌دوستان » باد فرزانگی راهی راکه سزاوا 
است‌در پیش بگیریم بر گزینيم. اگر ازمن بپرسید من‌شمارا برمی- 
انگيزم بشتاب الیو ن با گردیم» دربی‌آن نباشیم سییدهدم نو ديك 
ای کته که در نحا تا این اندازه دور ازدیوارهای خود هستیم 
ددمد . تا آنگاه که ابن بهلوان که دو باره بدیدار شد خشمی سخت 
دربارة آگاممنون‌داشت مردم آخائی کمترازین هراس‌انگیز بودند) 
من خود سرفراز بودم » همه شب باین کرانه دل بسته بودم » بامید 
که ناو کانشان را بگیر یم . اما چان از پر سر لش وله ار ۱۳ 
دلاوری و خو نخواری او با ندازه‌است که در د شتی که دو گروه 
بی‌دربی رو دداد جنگ را درآن سنحصده‌اند در نك نخواهد کرد » 


رود هححد هم ات 


درپای باروهای‌ما کارزار خواهد کرد تاسرنوشت اتلیون‌وفرزندان 
وزناد‌مار | آشکار کند. بس در یناه دبوارهای‌خو دیما تیم سجحان‌مر | 
درین‌باره پذیریده پیشامدها آنرا رواخواهند داشت. شب‌باز خد 
] خیلوس را فرومی‌نشاند. اگرفرداسراپا سلاح‌پوشیده باین‌جابدود» 
مارا درین‌جا بیابد» کسی‌مزة غم‌انگیز دلاوری اورا خواهد چشید » 
نباك بخت آن کسیست که سواند به‌الشون پناه‌بیرد ! مر دم تروا سنه 
دسته گرسنگی وآ زک کسان‌را فرو خواهد نشاند . ای کاش آگاهی 
از چنین پیشامد نا گهانی شوم هر گز بگوشم نرسد ! اما اکر باهمه 
سزاری که دار ندء ازرابی که ایك بشما داده‌ام پیروی دنید» ما ازشب 
بهره‌مند خواهیم شد تا درانجمنی ارز ندگی خودرا استوار کنیم » 
درهمان‌هنتامی که بر جهای للند ودروازه‌های للند ۽ که بشتاد‌های 
استوار دار ند » شهررا نناه‌خواهندداد. فردا حون سیده‌یدمد » ما 
سلاح در بر کرده دربالای باروهای خود پدیدار خواهیم‌شد . آن 
پهلوان‌ر! دشوار خواهدبود برما بتازد ؛ هرچند که خشم‌تیزی آورا 
ازکرانه دورکنده سوی کشتی‌های خود باز خواهد گشت ؛ ساز 
آنکه بيهو ده شورتکاوران خودرا بکاربرد و آنهارا این‌سوی وان 
سوی گرد دوارهای ما براند . اگراین خواهش دل وی برخشمد 
سفزاید » نمی‌تواند خودرا بشهر بیفگند » ونه‌تنها نمی‌تواند نرا 
و بران کند» بلکه‌دستخوش حانوران درنده خواهد نود . 

هکتو ردلاور دشنیدن‌ان‌سخان‌نگاهی هراس انگی برو افکند 
و گفت: ای‌پولیداماس» درین دم جرد از تو ر خث بر سته‌است 4 
تومارا برمی‌انگیزی که با گامهای بهوده به‌ایلیون باز کردیم ! يا 
هنوز خیبته نشده‌ادد که درسان دیوارها گرد ما را بگیرند ؟ این راه 
ناه دادن بان پدر از خواهدکشید؛ دیگر سودی ندارد . پیش‌ازین 


.0¥ الاد 


همه آدمی‌زاد گان آوازة توانایی وشکوه شهر پربام را برافگنده 
بودند . از حندی پیش با گرفتار کینة زوس شده‌است؟ سرابهای 
مارا از بر بهاترین زیو رها تاراج کرده‌اند ؛ دارایی ما از میان رفنه» 
آنهارا درفر دزي با درمئونی آبادان فروخته‌اند . ابنك که سراتحام 
ای خدا روا می‌دارد که من در کنار کشتی‌ها سرفراز شوم » گردمردم 
آخائی را درلب درا بگیریم » ای‌مردی که چندان پیش نی نداری » 
خودداری کن که بفروتتی اندرز بدهی ؛ هیچبك ازمردم تروا سخن 
ترا نخواهد شنود » ومن خوب می‌توانم آثر | بیهوده کم . ای 
سران » همه بفرمان من بروید . باید هر کس در جایگاه خود خوراك 
دخو رده نگهان لشکر گاه باشده وشب‌را سلاح بوشیده بگذراند. 
اگر کسی که می‌بندارد ازاننده ۲ گاهست» بدن گو نه شك‌ندارد که 
دارابی خودرا ازدست خواهد داده باید باین کار تن‌در دهد و آنرا 
در راه نیازمندیهای همگان بکارببرد؛ باید آنرا بهمشهریان‌خود باز 
گذارد ونه بمردم آخائی . تا نخستین پرتو روز تایید. سلاح دربر 
کرده » در برابر این سراپرده‌ها پدیدار شویم » واز سر خشم کارزار 
کنیم . اگر راستست‌که آخیلوس هراس‌انگیز نزديك کشتیها سر بر 
افراشته‌است» اگردر پدیدارشدن باز دکوشد؛ نابودخواهدشد . من 
ازین میدان کشتار دور نخواهم شد وازو نخواهم گریخت؛ با بی 
باکی در کمین او خواهم بود وبا بازوی من ويا بازوی او بپبروزی 
نمابان خواهد رسید . آرس خدای همه جنگاورانست؛ یشتر کسی 
که خون می‌ریزد کشته می‌شود . هکتور چنین سخن گفت . مردم 
تروا ستاش اورا بزبان آوردند. ای کوربختان ! بالاس مفزشان‌را 
آشفته کرده است » سخنان پسرپریام راکه رای اوشوم بودستودندې 
و يچ کس سخن پولیداماس راکه از آینده ۲ گاه بود ننذبرفت . در 


سرود هجدهم o¥|‏ 


رده‌های خو دخو راك خو ردنده بی آنکه‌سلاح‌خودرایزمین بگذارند. 
۱ اما مردم آخائی همه شب را درین گذراندند 
آخیلوس بربیکر ‏ که‌گردپسکر پاتر وکل بنالند وبگربند. آخیلوس 
قرو کل می ری بسو گواری آغاز کرد » دست مردانة خودرا 
روی سبنة دوستش گذداشت 6 آه‌های دردناك رانده يدان کو نه که 
ماده‌شبری)» که شکارافگنی درجنگلی انوه راه‌دافته و گان اورا 
ربوده است » حون شب نهانگاه خود بازمی گردد » غم بروچیره 
می‌شود » اما بزودی خشم سختی باو رو می‌آورده از بن‌دره با ن‌دره 
می‌دود و از هرسوی درپیآن ربابنده است» بهمان گونه آخیلوس» 
س‌از ناله‌هاي للند » درمیان مردم سالی فر ناد برآورد : 

ای خدابان ! آن روزی که منوسیوس را در کاخ وی‌دلگرم 
می کردم » باو نوید دادم پسرش را باهمة پیروزی» گشايندة ایلیون 
ودست دافته پرباز مانده‌های فرخنده » ميان دبوارهای اویوشت! 
باز گردانم» چه سخنان بیهوده‌ای می‌گفتم ! اما زئوس‌همة اندیشه- 
های آدمی‌زاد گان را روا نمی کند. فرمان بری‌رفته‌ ودکه انحا در 
برابر این شهر ترواء همان زمین از خون ما دوتن سرخ شود ؛ زير 
که نه پلۀ پیر ونه مادرم تنیس دیگر مرا درسرای خویشتن تنجو اهند 
پذیرفت » وان کرانه خاکستر مرا در برخواهد گرفت . انك اي 
پاترو کل» الربایست درپی‌تو بگور روم» نومیدازمر لتو» سو گند 
می‌خورم‌ترا بخاك‌نسپارم» مگر ا نکه‌سلاحها وسرهکتورشکوهمند» 
کشنده ترا برای توییاورم» مگ آنکه در برایر اخگر مر تو دو ازده 
تروایی ناماور را قربانی‌کنم . تا آنگاه تو نزديك کشتی‌های من 
خواهی ماند » بی گور خواهی خنت؛ وزنان گرفتار ماءکه شب و 


¬ اغوم پایتخت سرذفین لو کر ید . 


o‏ آبلباد 


روز اشك‌خواهند رشت» گردا گرد تو درعهای زار خودرایگوش 
خواهند رساند » این زنان گرفتاری که ارزندگی ما آنهارا بدست 
آورده‌است » آنگاه که‌ما شهرهای جنگجویان‌را واژ گون ميکرديم. 
آن بهلوان» پس از آنکه چنین سخن گفت» اران خود فر مواد 
آنشی بسار درزیر تشتی بزر لك بیفروزند » پیکر پاتروکل راکه 
خون و خاك آلوده بود بشویند . قشت پزرگ را بجا گذاشتند > 
آب در آن ریختند ؛ هیزم را آفروختند » شراره برخاست» ودبری 
نگذشت که آب‌گرم شد . همینکه بانگ جوشش انرا در روینۀ 
بربانك شنیدند » پیکررا شستند » روفن سيار برآن ردختند » 
جوضری کهن و گران‌بها برزخمهایش پراگندند ؛ واورا برستر 
مردگان خواباندند » کفنی نارك بگردش حادادند» برد سفید برو 
پوشانیدند . آنگاه در گرداگرد آخیلوس همه‌شب‌را بگریه‌وزاری 
ساد باترو کل گذر اند ند ۰ در همانتاه که ابثان سر گرم این کار 
بودند» زئوس‌رو به‌هرا خواهرش وهسرش کرد و گفت: سرانجام 
تو بپابان آرزوی خود رسیدی » ای الهة بزر کك مو آخیلوس را 
یجنگ انداخنی ! هرآینه » مردم آخائی » این مردم جنگی »که این 
۱[ 
کرو راس وک موی او هد 
زادگی وحه از پایگاه اینکه هسر آن‌کی هستم که فرمانروایی 
شاهانه برهمة خدایان دارد » از خشم دربارة مردم تروا ی افر وخته 
خواهم‌شد ونمی‌توانم درنابود شدنتان همد‌استان نباشم . 


سرود هجد هم 0۷ 


۱ درین میال تتیس بکاخ هفائیستوس رسید . 
نرد ها تون کاخی جاودانی ؛ فراهم شد د از روی » پراژ 
اختران» درمان کاخهای گروه آسمانی آزهمه 
فروزنده‌تر» وساخته شده ددست این‌خدایی که حند گونه رفتاردارد. 
وی دربن هنگام درمیان دمهای کورة خویش بودا » گرداگرد آنها 
درجنبش بود » سراپا خوی‌کرده » همه تن سر گرم کارهای خویش 
نود. بست سه‌یابه می‌ساخت که بدان دبوارهای کاخ استوار زوس 
را بیارایده و چرخهای زرین برسه پایه‌های خود می‌بست ؛ معجزی 
شگفت ! می‌بایست نها بخودی‌خود بانجمن خدایان برو ند» وبجای 
خود با ز گردند ! کارشان سایان رسیده بود ؛ چیزی از آنها نما ند ه 
بود مگر دسته‌هابی با زسابی شگرف » که وی آماده می کرد 3 
ندهای آنهارا می‌تفت . هنکامی که این کار همه هنر وی رامی- 
گرفت» تتیس پیش رفت . همسر هفائیستوس » کاریس" زیبا روی » 
با گیس و الی بر استهء اورادیده بییشباز آودویده و اور اوسیدو گفت : 
ای‌الهة بزرگوار و گرامی ؛ چه نيك‌بختی ترا بکاخ ما آورده‌است؟ 
کم‌می‌شود که درین‌جا ازدیدار تو شاد شویم! اما مهر بورز و اندر 
آی ودر سورهایی که برای بذیرایی تو آماده است انبازشو . حون 
این‌سخنان‌را گفت اورا سرای خود برد » واورا برروی اورنگی 
فروزانل نشاند » که داهترمندی ساخته‌شده‌ودء باهای الهه برروی 
پایه‌ای ببارمید . در همان دم کارس دوید شوی خودرا بخواند . 
گفت : ای هفاگیستوس » یا 4 تلیس خواستار دیدار تست . 
این خدای پاسخ داد : من در کاخ خودازالههای پذیرایی 
م یکن که بیش از همه سزاوار بزرگداشت و دلبستگی منست . 


*- آشازه یف گے مأخمن جو شن سلاح را با ين ۳۳۹ لسبت هی د اد لد "— و22 


oy‏ ابلیاد 


هنام ی که مرا از گنبد آسمان پرتات کردند ه بخواست امادری 
خود که از گامهای لرزان من شرمسار بود » پی بدبختی بردم و 
خواستم از چشم همه ناپدید باشم »وی مرا برهانید . اگر تتیس و 
اورینوم! دختر اوقبانوس مرا در بیرامون خیزاه‌ها جای نداده 
بودنده هرآینه نابود می‌شدم . نه سال را در آنجا گذراندم » هنر 
خو شرا بکار بردم 4 سگلث» گردن‌نند وبازونند درغاری ژرف 
ساختم» که خیزابه‌های کف آلود اوقیانوس باهیاهویی پرآواز بان 
می‌خورد ؛ خدادان و آدمی‌زاد گان ارزش مرا نداشتند » از نهانگاه 
من جزین دوالهه که رهابی خوش را ازیشان دارم‌کسی آگاه نبود. 
جون‌تتیس بسرای‌ماآمده‌است» بایداگربتوانم امروز از نیکی‌هایش 
سپاس گزاری کنم . برو با بالاترین بر ر گداشت ها ازو پذیرایی‌کن؛ 
من اينك دست ازهمة کارهای خود می کشم 

همان‌دماین خدا که بسار بلندیالا بود » باجهرة برافروخته » از 
سندان دورشد و گامهای لرزان خودرا بشتاب آورد ء دم‌ها را از 
تش دور کرد» همة افزارهای آهنگری خودرا در رخندان سیمینی 
گذاشت . بااسفنحی دودی‌راکه بسشانی » دستها گردن زورمند و 
سینة برموی وی را ساه کرده بود زدود . نم تنة خودرا دربر کرد 
چوبدست گران خودرا برداشت ء وبا گامهای نایرابر بیرون رفت» 
کنیز کان زیبا » که تندیسهای زرین‌بودند» هوشیاری؛ خوشآوازی 
خوش‌خرامی‌را ندیشان بخشیده‌بودند وهنرتمایی‌را ازخدایان‌سننده 
نودند » اورا باخود می‌بردند . همراه این‌خدا بودند » و وی حون 
زديك باورنگ باشکوهی شد که تتیس برآن نشته بود دستش‌را 
گرفت و گفت : ای‌الهه‌ای که ترا بز رگ و گرامی می‌دارم » یمن بگو 


إ— 7۲7۵۵[ دختر پروزدگاد اوقیا توس . 


سرود هجدهم 0۷۵ 


چه‌ترا و اداشته‌است بکاخ‌من بیابی » که کمت رگام ان جا م ی گذار ی» 
سخن بگوی » دل خویش را پیش من بیرون بریزه وباك نداشته‌باش 
که اگر در توانایی من باشد » اگر کوشش من بجابی برسد » آرزوب 
هاي ترا برمی‌آورم . 

تتیس اشك ربخت » پاسخ داد : ای هفائیستوس » ابا درهمة 
او لمپ الهه‌ای هست که بیش‌از آنجه زئوس دردارة من روا داشته 
ند یختی‌های بدین فراوانی وبدین سهمگینی کشیده باشد ؟ این بس 
نست که نها در مبان الهگان در با ۾ من نا گز بر شدهام تهمسر ن 
در کاخ خود از با درآمده است » بلب گور رسیده است. من پسری 
بجهان آوردم » که در پیش چشم من بالید » هن رآموز پهلوانان‌شد) 
این پس رکه بدست من چون نهالی نيك‌بخت دربار آورترین جاهای 
کشت‌زاری پرورده شد » من وی را از میال خیزابه ها می‌فرستم با 
مردم تروا نمرد کند) تا جاودان از سرای بله دور شد 4 وبااین همه 
اندك روز گاری راکه از زندگی او مانده و اختر روز آنرا روشن 
می‌کند » از درد زه رآ گین شده است » بی نکه من بتوانم تلخیآنرا 
بز دام ۰ ؟ گاممنون 4 سر کردة‌داندیا یه مردم آخائی» او را از بر ده‌اي 
که ساداش ارز ند گیش باو داده بو د ند بی‌بهره کر د دور از کارزار‌ها 
بود » دلش از غم فرو ریخت . بزودی مردم تروا گرد مردم آخائی 
را نزدیك کشتیهاشان گرفتند » بیآنکه راه گریز براشان بگذارند, 
آ تاه سران | مد نداز پسرم در جو استنده خو استنددلش را بشمارش 
باشسکوه‌ترین بیشکش‌ها بر بانند . اوروانداشت که خود اشان را از 
مر گك برهاند؛ اما سلاحهای خودرا به‌پاترو کل داد سپاهیان فراوان 
خو درا ناوسیرد »اورا یجنگ دشمن فرستاد. تاش دربرابر دروازه 


o1‏ الاد 


های سه کارزار کردند . اگر زلوس نخواسته بودکه هکتور بیروز 
شود » وپسر منوسیوس راکه همه دشت را بخالك و خون کشیده 
نود درپیثایش رده‌ها از با در نیاو رده بوده آن‌روز اشان تروارا 
گشاده بو دند . من آمده‌ام زانوهای ترا یوسم » از تو درخواست 
ر چ 0[ 
زره جوش وی با بار با وفایش ا از دست اورفته است ؛ وبرروی 
خالك خفته » گرفتار بالاترین نومدیهاست . 
هفائیتوس پاسخ داد : آسوده باش » رنحی را که تراآشفته 
است ددگر خود راه مده اگر برای‌من بدان آسانی ليست که لمو - 
های شوم مر كرا از سرت از گرداتم > هنگامی که ین 
که بچشم هرکس بخورد ترا سار ستتاند . 
جوب این‌سخنان را بادان رسانید ازو 
هفاتیمتوس برای آخیلوس حد‌اشد وکا رگاه آهنگری خود رفت. 
ارت 
ح دمهای خودرا تکار برد » با نها فرمان 
داد بر آتش بدمند . بادم خود بيست کوره را برافروختند » و 
بخواست وی دم آنها گاهی نرم » گاهی سر کش وهراس‌انگیز 
بود . این خدای میله های ستبر روی ؛ نقره و زرگران بهارا در 
مان شراره‌های ` نیز انداخت » و سندان بسار بزرگی با کرد » 
گازهای درشت را بيك دست وبتك گران را بدست دیگر گرفت . 
نخست سری استوار و بسار بز واک ساخت » که هار خود را 
در آن تکار رده وجون کناره‌های آنرا ازسه جنبر از فروزان‌ترین 
زرها فراهم کرد ؛ دوال سیمین را برآن بست : پنج تبعه کلفتی‌بسیار 





سروت سحل هم oy‏ 


تا رویه آنرا بیاراید . 
در آن زمین » آسمان و اوقیانوس ؛ آفتابی راکه ازراه‌پیمای 
باز نمی‌ماند » ماه جهارده » اخترانی که حون افسری برگنسد 
آسمانند » پروین شجاع » جیار فروزان » دب اکر با گردو نه » 
دب‌اصعغر که‌نگرد قطب می گردد ویر جار می‌نگرد وتنها اخترست 
که‌درخیزابه‌های اوقیانوس شناور نشدءه همه ,ا دران نقش ست . 
درن سیر دو شهر باشکوه را نمایش داد . کی از آنها حش 
ز ناشویی و بزمهای شاهانه‌را می‌نمود. دریرتو آتش فرو زال‌مشعلهاء 
عروس و داماد را ازسرای خود در مبان شهرمی گرداندند . همه‌حا 
پراز آواز زناشوبی‌بود ۽ جوانان پای کو بان حلقه‌ای شتابان فراهم 
می‌کردند ؛ و نی و چنك بانگ دلیذیر خود را بگوش می‌رساندند . 
زنال بردرخانه خود ایستاده ان منظره را می‌ستودند . 
درهمان شهرمردم درمیدان همگانی گرد آمده‌بودند» در آنحا 
در داوری گفتگوی بسیار بود. دومرد باهیاهوی بار بخون بها 
دادن آماده بودند . یکی از آنها سو گند می‌خورد که همة تن‌خواه 
است . هردو باشور بسار گواهان می‌آوردند ؛ مردم با بانگ و 
خروش باری ادشان دو گرود سل ۵ بو د زد . ییکان مردمرا ارام 
می‌گردند . پیرانی که در سنگهای فروزان نشته ودند » انحس 
فرخنده‌ای فراهم کرده بودند 4 هریك ازیشان پیش از سخن گفتن» 
از دست پیک یکه بانگش‌هوارا می‌شکافت جوبدستی می گرفت ؛ 
با آن‌جو ددست برمی‌خاستند ونکی بس‌ازدیگری رای می‌داد ند ۱ 
درمیال اشان دو تالان زره وهای رایی‌بود که مش از همه 


0۷۸ ابلباد 


داد گری در آن داشد . 

درد را رشهر ددگر دوسیاه ا ر گاه‌ساخنه بو دند از حوشنشای 
برتو تندی تا ارها می‌تافت . باهم سا ز گار نودند» یکی از آن دو 
لشکر می‌خواست آن شهررا تاراج ګند » ودیگری می‌خوا ست که 
خو استة انرا باهم بخش کنند . درمیان این گفتگو » شهر بندشدگان 
پنهانی بریشان کمین می گستردند . در آن هنگام که همسران گرامی 
و فرزندای مهر بان از باروهایی که در ان با کانی که ازسالخورد گی 
از با در آمده گرد مده بو د ند باسبا نی می کردند » زو رمندترین 
مردان با گاموای شتاان از شهر سروب می‌رفتنده آرس و آننه 
سثاییشخان نودند ؛ هردو از ار ز ساخنه شده بودند » حامه‌های 
فروزان پوشیده » هم‌چنان که سزاوار خدابانست ؛ از زیابی و 
بزر گی وجوشن خود نمایان نو دنك . لشکردان که رو سنه بوشمده 
7 شضو رگلههای سیاه دشمن اشد بنهان شده بودند» دوجنگاوری 
که برروی بلندی ندته‌بودند » چشم براه آمدن میشهای سفید و 
گاوانی که شاخ پیچیده دارند بودند . 

بزودی این گله‌ها بیش ما مد نده دوجویان در سشخان بودندء 
هیچ حیله‌ای پی نمی‌بردند » ببانګ نای خود خوشدل ودند ۾ که 
ناگهان گر دشان را گرفنند » گله‌های گران هایمان را ر ودند ي 
و آنهارا کشتند . 

در بن‌هیاهو جنگحو بائغان »که درانحمنی گردامده بودند » 
خودرا مگردونه خود می‌انداختند ؛ تکاوران یاهای تندرو را بلند 
می کر دند ء دریی دشمن می‌تاختند» بيك‌دم با نها می‌رسیدند. درلت 
رودجنگی‌درمی گرفت؛ ازدوسوی‌ضربت‌هامر شرا باخودمیاً وردند. 


سرود هجد هم 0۷۹ 


پروردگاران دو گانگی وهیاهوومر شوم درمیا نشان‌ازین رده بان 

رده می‌دو یدند ؛ مرگ جامه‌ای که خون آدمی‌زاده از آن می‌ریخت 
بوشیده بود» بکی‌راکه تازه زخم برداشته و بازماندة گرمایی درتن 
او بود بدست می گرفت » دنگری‌را هنگامی‌می گرفت که تبرجاد- 
ربای هوارا می‌نوردید » ولاشه‌ای را در ميان میدان کشتار باخود 
می‌کشید. این خدابان وابن جنگاوران دم تازه می‌کردند » واز دو 
سوی برسر کشتگان خود که تشمکش داشتند . 

باز تقش کشت‌زار بهناوری از زمن جرب و ترمیرا کشید » 
که در آن بار سوم کشاورزان بسیار اینجا و آنجا در پی خیش خود 
روان بودند. همینکه بایان کرت برمی گشتند» کسی پیش می‌رفت 
وجامی براز باده‌ای گوارا بدستشان می‌داد . ازین آشامیدنی حان 
می گرفتند » دکندن شبارها آغاز می‌کردند » می‌شتافتند خیش خود 
را یادا کرت دراز برسانند . 

آنچه بکار برده بود زر بود ؛ و کار این‌هنرمند یزدانی چنان 
بود » دریشت سرانشان زمین‌را می‌دد ند / مانند کشت‌زاری که 
تيغه خیش در آن روانست سیاه می‌شود . 

کشت‌زار دیگری را نقش بست»که بوشیده از خوشه‌های گل 
کرده بود. دروگران » داسهای برنده ددست »گندمهابیرا 
میبر ید ند » که‌توده توده بشتاں درسراسر شیارها می‌افتادند» دربی 
اشان سه‌در و گر دنر می‌شتافتند دسته‌ها | بهم ببند ند همر اهشان 
کودکان‌خردسالی بو د ند که‌شتای‌داشتند این گندمهار | دربازوهای 
خود بار گکنند > واشان آتهار | میداد ند . درمسانشان » بادشاه ادن 
سرزمن که خاموش چوبدست خودرا برفراز شیارهای بلنده که پر 
از دسته‌ها بودي ناه داشته بودي درنه دل خویش حرسندی دلیذبری 


ء ار اراد 


داشت . درین میا بیکان در کناری بزمی روستابی در سابۀ درخت 
باوطی آماده می‌کردند » گاونر بزرگی‌را قربانی کردند ؛ ب رگوشتش 
حاشنی می‌زدند ؛ زنان گل فروزان ارد را بهمه می‌دادند » خوراك 
درو گران را آماده می کردند . 

یز موستان زسایی را نماش داد که در زبربار انگور ها خم 
شده بود ي درمیان تاکی که از آن تابان بود خوشه های ساه 
آویزان بودند. تکیه گاه آن چفته‌های سیمین بودکه بقرينة يك‌دیگر 
حدد نودند ء گودالی که گرد آن بوداز فلز تیره‌رنگی بود برجین 
ان سفید رانك ود . از راهی تنثء که هنگام خوشه چینی پراز 
رزنان ود » جوانانی دوانه‌وش از بسر ودختر » در سبدهایی که 
بهنرمندی بافته بودند میوه‌ای راکه‌در شیرینی با انگبین برابر بودي 
خود می بر دند . بشاییش آنال پسر جوانی نود که آهنگهای 
جاد و گرانه ازبربطی پربانگ برمی آورد» زه‌هایآن بجوش آهنگی 
با آواز دلکش او حفت می‌شد . 

گله‌ای از گاوان‌را نقش ست که سر برافراشته بودند . رخی 
از زر » برخی از فلزی تبره گون بودند . غرش‌کنان از آغل خودرا 
سوی حراگاه خود در کنار رود سرکش و بربانگی که گردش را 
ساخته بود راهنمای گله نو د ند ي نەسڭ حاك همراهشان بود ‏ 
هنگامی که دوشیر هراس ‌انگیز در پیشاییش گوساله‌های ماده. 
کاونری را گرفته دودند که غرشهای هراس انگیز برمی‌آورد > 
هنگامی که آنرا با خود می کشیدند بر غرش خود می‌افزود . سگان 
وجویانان جوا در بی آن بودند که آنرا از خطر برهانند » اما 
شیر ان طعمة بسار بزر لك خودرا می در بد لد روده‌هاوخون ساهش 


سرود هجدهم ۵۸۱ 


را فرو می‌بردند . حویانان ببهوده سگان خود را برمی‌انگیختند > 
وآنها بارای آنرا نداشتند رین‌جانوران درنده تاز نده بشت‌برآ نها 
می کر دند» از نزدداك می‌لایدنده‌بیآنکه آزار دنگری‌ا نهایرسانند. 

در برابر این زمینه هفائیستوس درۀ خرمی‌را جای داد که در 
آنجا گله‌ای فراوان از میشهایی که سفیدی آنها بچشم می‌زد 
می‌چریدند 4 در سراسر آن آغل » کلبه و سایبانهائی بودکه بامها 

سیررا از تقش باکوسی آراست مانند یای کوبی که ددال! 
پیش ازین در اقربطس برای آریان" مهربان فراهم کرد . جوانان 
دسر ودچتر بای می کوفتند 4 دست ناک‌دنگر راگرفته بودند , 
دختران نا کی پو راه ده مره نع تس یی 
۳۲ برتوی اندلذارآن می‌نافت.زنان افسری برسر ان 
مردال شمشیرهای زر ین داشتند که بر کمر شمشبرهای‌سسمینآو هخننه 
نود . باهای رم رو حودر | خم کرده بودند » گاهی چنبروار 
می‌جسنند » بهمان تندروی جرخی بودند که دست کوزه‌گری آن‌را 
می آزمادد وجنانکه می‌خو اهد مي حرخا ند ۽ گاهھی باهم در می - 
آمیختند و می‌دوبدند و پيچ وخمهای گونا گون فراهم می‌کردند . 
گروه سنندگان که گردشان‌راگرفته و دند » با جشمی حادو شله 
رین‌پای کوبی شگرف می‌نگریستند . در ميان این چیز دوتن که 
جست‌وخیز میکردند نمایان تر بودند 4 آواز را سر می‌دادند و با 
جست‌وخیزی بچابکی بالا میرفتند . 

سرانجام خیزابه‌های تند اوقیانوس را در سراسر لب سیر 


dti Dêdale —1‏ تراشی آذمیدم اقر يطي.. ۲- Ariane‏ دختر Minos‏ 


۸ آبلیاد 


گرانها تقش بست . 

بی‌از آنکه این کار حاودانی را سابان رساند ؛ آن‌هترمند 
بزدانی رای ان بهلو ان حوشنی ساخت که از آتش سشتر خر ۵ 
می کرد > خودی استوار» که با گردا گرد پیشائیش راست می‌آمد » 
از نقشی ستودنی آراسته بود و برجمی زرین در بالای آن بود . 
بای افزاری زا از فلزی تا شدنی و سبك ساخت . جون همه 
جوشن بایان رسد آنرادر هوا پرافراشت و برای مادر آخیلوس 
آورد. وی از کر کس نند بروازتر بود خود را از فراز المپ زیر 
انداخت » این دهش‌های فروزان را ندست داشت . 


سر ود لو زدهم 


می‌آورد . وی را وادار می‌کنه برود با ؟تاممتون آشتی للد .سرانجام 
و آخیلوس برس یکر باتروکل زاری گردند . بالاس بدلجویی آخیلوسن 
برخاست و وی سلاح تاه خود را دریر کرد . اسب آخیلوس مرگ وی را 
پیش بینی کرد . 


سرود نوزدهم 


سپیده‌دم » که برنگ ارغوانی میدرخشید » 
سلاحهابی که هفائیستوس از ميان خیزابه های اوقیانوس رود 
برای خیلوس ساخته است میا مد 6 و ر خدایان و آدمی زادگان 

باو می رسد ی ۱ 
پرتو می‌افگند » که یس »+ همراه با 
ارمعانهای هفائیستوس نزديك کشتی‌ها رسید . پرش را دید که 
پیکر پانرو کل راد ر آغوش‌خویش می‌فشرد » وزاری می کرد » گروه 
دارانش گردش راگرفته بودند » فردادهای دلخراش می‌راندند . الهه 
در میان ایشان پدیدار شد ؛ و با مهربانی دست آخیلوس راگرفت 
و گفت : ای پر من » چون خدابان برارزندگی این جنگجوی 
حيرت شد وا ند ۾ درد نو هرحه سحت. با شید او را بگدارم درین 
باشکوه را بگیر ؛ هر گز هیچ آدمی‌زاده‌ای را از چنین سلاحهابی 
نباراسته‌اند . 

همان دم آن‌جوشن شگرف راپیش بای آن پهلوان گذاشت» 
که بانگی پر هیاهو و هراسانگیز ازآن برخاست . ترس مردم فتی 
را در گرفت ؛ پروای آن نداشتند جشمان‌خبرة خودرا بر آد‌جوشن 
1 فکنند » و چند گام باز بس رفتند . اما حسان ]خیلوس دید که 


0۸ الاد 


بر خشمش افزوده می‌شود ! در زیر سای ابروهایش از چشمانش 
آذرخشی هراس انگیز بر جست ؛ این سلاحهای فروزان را که 
ارمغان یکی از خدابان ود تندی بدست گرفت . پس‌از AGT‏ 
ازین دىدار خرسند شد » فریاد برآورد : اي مادر من » تنها خدابی 
می‌تواند چنین سلاح‌هایی برای من بفرستد ؛ من درآن کارخدایانی 
را می‌بينم له هنرآدمی زادگان نمی‌تواند با آن رایری کند . 
اکنون می‌روم برای کارزار سلاح برگیرم » اما هنگامی که‌ازین‌جا ‏ 
EE‏ میشوم » می‌ترسم گزند کان بالدار » در زخمهابی که رو سنة 
حانکاه بر دوست ارجمند من زده‌اند فرو روند و این یکر را که 
در بها بی‌جان شن است سراسر تباه کنند 

الهه پاسخ داد : ای پر من » این ترس را از خود بران ء 
من آن دسته شورانگیز راکه قربانیان آرس را از مبان می در ند 
از و دور خواهم کرد » اگرهم پیکرش باید در سراسر سال دریرایر 
کشتی‌های تو بماند » پی‌آنکه بان آسیبی برسد » باز پیشتر تر و 
تازه وزیا خو اهد ماند. برو همین دم بهلوانان آخائی رادرانحنی 
گردآور » آشکارا با ۲ گامسنون سر کردة اشان‌آشتی کن » و ا این 
سلاحها دلاوری و بخشندگی را در بر گیر . این بگفت و آتش 
دلاوری مردانه را درو برافروخت 4 سپس‌خیزابه‌های سرخ نوشدارو 
را در بینی پاترو کل چکاند تا پیکر وی را از تباهی باز دارد . 
آخلوس كران درا و سود + و بانك 

آشتی کردن ۲ TS‏ و ام مر از 
شتی و ا وس هراس‌انگیز خود را برافراشت ؛ انحن 
۰ سران‌رانخودخواند آنگاە همه حنگحو ان 
بدانحا رفتند » حتی دردانو ردان » کانی که آذوفه بخش می کردند 
3 پاروت ز ناد ¿ همه سوق انحمن گاه دو ند لد ¢ یناب نو د ند 


سرود بو زد هم ۸ 
آخیلوس را بینند » که دیر زمانی بود از میدان جنک نایدید شده 
بود . دو از پروردة ارس 4 دنبومد و اولیس ؛ له بر نیزه‌های خود 
تکبه داده بودند » و هنوز از زخمهای خود درد می کشدند » با 
پاهای لرزاد پیش می‌رفتند ؛ پیش از دیگران بانجمن آمدند و 
دران جای گرفتند . گاممنون دیرتر از همه امد ٤‏ جنان از 
زخم سختی ته زویین کوئون » در هنگامة هراس انگیزبروزده‌بود 
آزرده بود . همینکه همه مردم آخاثی گرد آمدند » آخیلوس 
سر کش برخاست . 

گفت : ای بسر آتره » اننك که دلهای ما » بر از سو کواری 
تبره گونت » دریارة زنی‌گرفتار دستخوش دوگانگیست ؛ اگر 
آن روزی که من وی را از پای دبوارهای لیرنس! که بدست من 
رای باو زده بود » تو و من ؛ از حه بدیختی‌هایی برکنار مانده 
بودیم ! درآن هنگام که من خشم خودرا نیرو می‌دادم » ان‌همه 
از مردم آخاشی خا نخاییده بودند . هکتور و مردم تروا از 
دو گانگی‌های ما کاماب شدند 4 و ما در زمانی انرا یاد خواهیم 
داشت . هر حند که این کوشش دشوار داشذ ؛ گدشته را از خود 
دور کنیم » در برایر این نازمندی سرفرود آوریم » درته‌دل کین 
خود را فرو نشانيم . من سرانجام بر خشم خود چیره شده‌ام ۽ 
مرا روا نیست که کینه‌ای جاودانی رادر سينة خود پرو بال دهم . 
مردم آخاثی را وادار کن بکارزار پر بگشایند . من با مردم تروا 
روبرو خواهم شد و خواهم دید آبا آهنكت آن دارند نزدیك 
کشتی‌های ما بمانند با نه . من بدال می‌نازم که هررکس ازشان از 


۱ خ95ع7۲0] ارشهرضای ۶و آد , 


یه انلیاد 


زخم نیزۀ من جان بدر برد بدان دلخوش خواهد بودکه زانو خم 
کند و از آسودگی برخوردار شود . این بگفت . مردم جنگجوی 
آخائی آشکارا شاد.شدند که پر ارجمند پله بر خشم خود چبره 
شده است . 

| کاممنون برخاست و بی‌آنکه بمیال انجمن رهپار شود 
گفت : ای دوستان ء ای پهلوانان آخائی » ای فرزندان ارس > 
شما می‌بینید که من ابستاده‌ام 4 نماش شادی خودرا رها کید » و 
خودداری کید که در ميان سخن من بدوید . که می‌تواند در ميان 
این گروه پر هیاهو سخن بشنود با سخن بگوید ؟ گوینده‌ای که 
پر بانگ‌ترین آوازها را داشته باشد زبان بسته می‌ماند . می‌روم 
با پسر پله سخن بگویم ‏ اما همۀ شما بسخن من گوش فرا دهید . 

بیشتر جنگاوران من از گله‌ها و سرزنشهای خود مرا پربشان 
کرده‌اند » با این همه بالاترین ان مره بد بختی‌های ما من نبوده‌ام . 
ای آخیلوس » بدان » آن روزی که من درین اندیشه برآمدم که 
پاداش ترا از تو بربايم » زوس بخشم آمده ٤‏ با سر نوشت » با یکی 
ازین پروردگاران خشم نودند که در تار یکی‌ها سر گردانند ء که 
در ميان مردم آخائی که گردهم آمده بودند » خشمی شوم را دردل 
من افکند ند . چه‌می‌توانستم کرد خدابی که آدمیزادگان نا سنا 
را از محه‌خودم ی کند ؛ دختر هراس‌انگیز زوس ۱4 زشتکارست 4 
پاهای سبکش هیچ بزمین برنمی‌خورد ؛ برروی سرآدمیزادگان 
راه سرود » زهر خودرا درهمه دلها می‌براگند و دست کم‌یکی 
از کسانی راکه در دام دو گانگی گرفتار می کند فربانی خو شتن 
مسکند , 


FF 


۱- مھ دختر رئوس پردده ار تباحی وگمراهی. 


سر ود نوزد هم "بارش 


پیش ازین بخود زئوس ‏ که برخدابان و آدمی‌زادگان 
در رك رازاد هرا اورا فریفت . با سرفرازی درانجمن خدایان گفته 
نود : اي خدانان وای الهگان » رازی راکه نمی‌توانم دردل خود 
نگاه دارم . بشنوید ابلیتی‌ها" که‌زایمان‌هاراییش گویی می‌کنند » 
امروز بهلوانی را بجهان خواهند آورد » که از خون من خواهد 
زاد ۽ همه مردم هسایه را پیرو فرمان خود خواهد کرد . هرا 
ساختگی باو پاسخ داد : تو فزونی می‌جویی . ای خدای او لمپ ٤‏ 
با سو گندی ناشکستنی با زگوی » کودکی که دربن روز در ميان 
آدمی‌زاده‌ای فروافتد » از خون تو زاده است » همه مردم همسانه 
را پبر و فرمان خود خو اهد کرد ۱ رلوس میچ داك نداشت این 
سو گند هراس انگیز را بزدان آورد » و او کیفر آن را دید . هرا 
از فراز گاه اولمپ‌جداشد » نهآ ر گوس بال گشاد » نز دهم مخشندة 
ستنلوس " رفت که از پرسه زاده بود پېسری آبستن‌شده بود و 
صوه‌ای راکه آلکمن دراندرون خود داشت دردل او زتاهداشت 4 
ابلیتی ها را ازو راند . حون به اولمپ باز گشت گفت : ای بدر 
خدانانل 4 این | دمی‌زادة ناماور که در مر دم آر گوس فرما رو ابی 
خواهد کرد بحهان آمده است ؛ همان اورسته" است » جون از 
بازما ندگان تست سزاوار آنست که حوبدستی شاهان آر گوس را 
بدسټ گیرد . زوس گرفتار خشم شد ء آنه راگرفت » سو گند 
خو رد که‌این پروردگار خشم» كەهمة حانداران و زیان‌میرساند ‌ 

۱- عاص اھ دث] عفیتر بون وعادر هر کول. ٣‏ ythiesا]‏ ااهگان درد زایمال. 


Sthênêlus ۳‏ از سر أل هر دم آر گوس ۰ ۴۳ - Perse‏ سر توس د دأناله , 
۵- ۳5۱6ید پادشاه میسن . 


2 ابلیاد 


ددگر رهسیار اولمپ بر ستاره نخواهد شد ؛ و با دست توانای 
خو داور احشاند واز آسمان زر افکند . وی تحایگاه آدمی‌زاد گان 
رسید . زلوس هر گاه بسرش را میدید له فرمان‌بردار اورستة 
بیدا د گرست و نزديك آنست‌که در زیر بار کار از با درآید بیزاری 
می‌نمود . هنگامی که هکتور سرکش را می‌دیدم که دامنة وبرانی 
را بنا و گان ما می‌رساند » دل من باد خشمی که مرا گمراه کرده 
بود از هم گسیخته می‌شد . اما حون زوس روا داشته است که 
این الهه خرد مرا پریشان کند » می‌خواهم دلازاری خودرا چاره 
کنم » بالاترین بزرگداشت‌ها وگران‌بهاترین پیشکش ها را بر تو 
روا دارم. ای آخیلوس » سلاح‌بردار وفرمانده ارزندگی لشکر بان 
ما شو » همه دهش‌هایبی راکه اولیس یاکزاد بتو نود داده است 
بتو می‌دهم . آن بی‌تابی راکه ترا بسوی کارزار می‌کشد آرام‌کن ۽ 
ببکان من سرایرده‌های من می‌رو ند این دهش را برای دادن بتو 
ساورند » و تو ددگر نگران نخواهی بود که‌همه کار راخواهم کرد 
تا خشم ترا فرونشانم . 

آخیلوس پاسخ داد : ای ا گاممنون ناماور » ای سالار مردم 
آخالی » در توانابی تست که ېرو فر مان داد گری باشی » و این 
دهش را بر من روا داری » با آنکه هم‌چنان برای خود نگاه‌داری 4 
امادرین دم‌تنها دراندیشه کارزارباشيم ؛ این‌جا بسخ ن گفتن روزگار 
را از دست ندهیم ؛ هیچ درنگی را روانداريم . هنوز بکار بزرگی 
آغاز نکرده‌ايم . باید دوباره اخلوس را دید که در پیشاییش 
لشکریان بازوین خود سپاهیان تروا را سرنگون می‌کند . از من 
پیروی کنید و بدوید هر کدام دشمن خودرا قربانی کنید . 

آنگاه اولسی خر دمن د گفت : ای آخلوس بازماندة خدابان » 


سر وك نوزدهم | 0۹ 


من از دلاوری تو آگاهم ؛ اما لشکردان ناشتا هستند » درین دم 
ابشان را برمینگیز که سلاح بردا رند ودشمن را تا شهر تروا برانند. 
همانگاه که بك باره سپاهیان باهم گلاویز شوند » خدایی آتش 
دلاوریشان را برافروزد »کارزارچندان روز گاری نخواهدکشید . ۰ 
فرمان ده‌که مردم آخائی گندم بخورند و باده بباشامند تا بر نیروی 
خود سفزانند . لشکریی که از خو راك بازمانده است نمی‌تواند از 
سییده دمان تا فرورفتن آفتاب برد کند ءهرچه‌شور درجان وی 
داشد » خستگی بی‌دربی اندامش را گران می‌کند + دوجا ر گرستگی 
و تشنگی که باشد » درمیان تلاش زانوهاش می‌لرزند ؛ اما آن 
کسی که نیروی خود را بازبافته است همة روز می‌جنگد » 
بی‌دالترین دلاوربها را دردل خود نگاه می‌دارد » و خستگی را در 
نمی‌باید مگر آنکه همه حنگاوران از سدان کارزار تانود شده 
باشند . بس بلشکربان ما فرمان ده اندگ خوراکی بخورند . درین 
مسان » شاه ما ۲ گاممنون » وادار خواهد کرد دهش‌هایی را که نو 
نو ید داده است ٤‏ اون جا ساورند و برسانند ء تا آنکه همه سیاهیان 
گواه باشند » و جان تو خشنود گردد ؛ و چون در ميان مردم 
آخائی برخواهد خاست + پا سو گندی فوخجسته » گواهی خوام 
داد که با زن گرفتار تو بی‌شرمی نکرده است . توهم از سوی 
خویشتن خشم ر را از ته دل خوش برال ؛ و رای آنکه حیزی از 
گواهی‌های مهربان و آشتی که تو سزاوار آنی کم نیاید » سر کردة 
ما بزمی درسر ايردة خودیرای تو خواهد آراست . اي بسر آتره » 
آنگاه تو بشتر دادگری خودرا آشکار خواهی کرد ؛ بزرگی 
شاهی در آنست که هر کس را بناروا رتجانیده است آرام کند . 
آگاممنون پاسخ داد : ای پسر لاثرت » سخنان تو مرا بسار 


ا“ ابلیاه 


بند افتاد » و تو پیش نی خردمندانه خودرا نمودار کردی » من 
آماده‌ام فرخنده‌ترین سو گندها را پزبان آورم » من خواستار نم » 
و بچ سو گند را نخواهم شکست . بايد که آخلوس » که درآتش 
جنگ کردن میسوزد » دمی ‏ ز دویدن بازایستد ۽ همه شما که اینج 
برد ء و خون کان روند ما را یر کند :ای اول ع ب ی 
برمی گمارم 4 ناماورترین جواناں را بر گزینی تا زنان گرفتار را 
یا ورند و پیشکش‌هابی راکه پسر پله نويد داده‌ايم باو برسانند . 
بايد تالتیبیوس! زود گرازی راکه اينك برای زئوس و پروردگار 
آفتاب قربانی خواهيم کرد بيا ورد . 

آخیلو سگفت : ای زاده حوانمر د آ ره » هنگامی که 
ا ا 
یر داز دد بهلواتانن که هکتو ر جان از يشان سند > و 
زوس سرفرازی را برو رواداشت ؛ هنوز در خالك ځفته‌اند » تر ها 
آنها را شکافته‌اند » و شما می‌توانید ما را وادارید شتابان حبزی 
بخوریم ! آه ! اگر از برانگیختن‌های من بیروی کرده نودند ء 
مردم آخائی که‌ناشتا بودند » گرسنگی ونشنگی راخرد می‌شمردند ٤‏ 
در همین دم می‌رعتند دمن تاز ند ٩‏ در بایان EEF‏ بس از آ نکه 
از ننك ماکین ستانده بودند آزاد می‌شدند و بزم میآراستند , اما 
ن »6 پیش ازین زمان » هیچ آشامیدنی و هیچ خوردنی بکامم 
دگ گون کرده 6 در سرايردة من گسترده شده » پاهایش را رو ددر 


٦س‏ 5لاز۳ 110 پيك ۲ تاعمنوت . 


سرود نوزدهم o۹۲‏ 


آن گردانده‌اند » بارانش گریان گردش را گرفته‌اند ؛ هراندشه 
دیگر برمن ناگوارست ؛ و من دم برنمی‌آورم مگر آنکه فریاد 
برانم و آرزوی خون و کشتار داشته با 

اولیس دوباره گفت : ای بسر پله » ای جنگجوی شکست - 
اپذیر » سلاح بدست تو برمن برتری داری 4 اما بگمانم در زیر کی 
کمتراز توبرتری نداشته باشم : من ازتو سالخورده‌ترم »آزمودگی 
باید مرا روشن کرده باشد 4 پس تاب آنرا داشته باش که اندرزهایم 
سرکشی دل ترا نرم‌تر کند . چون آهن سراسر کشتزارها را ازساقه 
گندم پوشاند » بارآوردة زمین اندك باشد » وزلوس که داور 
جنگهاست ترازو را خم کنده‌بزودی مردان از تشتارخسته میشو ند. 
هیچ از راه روزه‌داری نسست که مردم آخالی اید مردگان را 
سرفراز کنند . هر روز گروهی از جنگاوران از پا درمی‌آیند » 
بایان دردهای ما جه خواهد بود ! دربارة کبانی که از دست 
داده‌ام آین مردگان را بجا آورم 4 و همه استواری خودرا 
بیاد آوریم » در بك روز اشك برروی گورشان بريزيم . ما که 
از مر کے جان بدر برده‌ایم » گرسنگی وتشنگی خودرا فرو نشانيم » 
تا بتوانیم همان دم » رویینة سرکش را در برکنيم » بیدرنګ و با 
شبوری وین با دشمن بجنگیم . آنگاه بايد هیچ یك از ما چشم 
براه فرمان دیگری نباشد . بدا پروزگار آن کی که نزديكث 
کشتی‌ها بماند ! همه باهم خودرا از سرایرده‌ها بیرون اندازيم » 
با چشم بر سر مردم بی‌باك تروا بریزیم . 

این بگفت و برای همراهی با خود بازماندگان نستور 
ناماور » مزس‌زادة پریله! » توآس » مربون » ملانیپ و لیکومد 


Prylêe --٩ 


0۹ ابلاد 


بسر کرئون! را برگزید » اشان سرايردة ‏ گاممنون رفتند . 
هسنکه او سخن گفت فرمانش را گر اردند ۰ هفت سه بابه و 
بيست آوند فروزان را از سرابرده بیرون بردند ‏ دوازده تکاور 
را آوردند ؛ زنان گرفتار را آوردند که در دلیدبری و زبردستی 
سرشناس ودند 4 هفت زن گرفتار بدیدار شدند » هشتمین اشان 
بریزئیس زیا روی بود . اولیس در پیشاپیش این گروه » 
خود ده‌تالان زر را در ترازوبی میآورد ؛ جوانانکه پیشکش‌های 
دیگر را با خود داشتند > آنها را در مبان انحمن گداشتند . 
نود » نزدیك شمان مردم ود" / گرازی با خود داشت . شاه 
ګزلك خودرا که نزدیك د منم هراس انگیز خوش آوخته بود 
بر گرفت » بجای نو برنکه‌ای از پشم این قربانی را جدا کرد » 
گرداگرد وی بی‌بانگ و بر ای بز رگداشت او تشسته بودند 4 
جشمان را بر کند هناور آسمان دو ته بودند » آین سجنانل 
را گفت : 

من زئوس ؛ خداوندگار برین خدایان ؛ زمین » آفتاب » و 
بروردگارال حشم وا که در دوزخاند یط دادافقره مای ست 
شکنندگان سوگندها می‌دهند » گواه می‌گیرم ؛ که من هیچ 
دست درازی ناموس بربزئیس جوان نکرده‌ام » در سرايردة من 
زر گوار زسته است . اگر سخنان من راست ناشد » خدایان 
همه کیفرها راکه از س و گندشکنان می‌کشند برسرم فرودآورند ! 
جون این سخنان را بایان رساند » گزلك را بگردن قریانی زد . 


: ۰ مراد ] خیلوس و مدصود آز عاف عر دم چیشه ای ایشا سب‎ -ٌ ) ۵] -٩ 


سرود نوزدهم 0۹ 


تالتیییوس آنرا جناند ؛ آنرا بته دربای سفید انداختند و خوراك 
جای گزینان آن شدا . 

آخیلوس جون در میان لشکریان برخاست گفت : ای 
زوس ؛ جه بدیختی‌ها تو درمیان آدمی زادگان می‌افتنی ! اگر 
این خدای بر سر آن تشد ی نود که لشکر گاه مردم آخائی را از 
کشتگان یوشاند » هر گر ۲ گاممنون توفانی راکه دل مرا برشان 
کرد برنیگیخته بود » هرگز زن گرفتار را از من نربوده بود . 
اما بشتایید اندك خورالی بخورید » وبمیدان جنگ پربگشايم . 
ریز لیس و اخیلوس براگنده‌شدند 4 هر کس دکشتۍ خو درفت ۱ 
ب باز یه ۱ 1 8 
ر سر پیکر رو ثل مردم خودبین تسالی بوی کشتیهای 
زاری می کنند سر 

آخیلوس رهسپار شدند » پیشکش های 

۲ گاممتون را با خود داشتند ؛ آنها را در سرایرده‌ها گذداشتند > 
زنان گرفتار را جای دادند » مراخران تکاوران را سنوی گله‌ها 
بر دید , 

اما برپزئیس » که مانند آفرودیت زرین موی بود » چون 
پاترو کل و زخسهای خون‌آلود روینه را دید » خودرا بروی او 
افگند » وی را در آغوش خود فشرد » هوا راا زفردادهای خود 
بر کرد » سبنه » گردن نازك » روی دلارای خودرا خراشد » و 
اشك ریزان فرباد برآورد : ای پاتروکل » ای دوست زن بدختی 
که بدین‌سان گرامی هستی ؛ اي سالار نامردار جنگجویان ؛ جون 
ازین سراپرده جدا شدم ترا تن درست رها کردم ؛ و دربا رکشت 
ترا مر ده می لیم 1 در سا ۱ جگو نه نا کامی‌های یی در لی نزدیكث 


١‏ مراد عاهیان دریاست. 


۹ه ابلیاد 


سر ت 


بك دیگرند ! شوهری راکه پدر و مادرم مرا باو پیوستند خفته 
در رار دبوار های خانه‌مان دیدم » که زخمهاي قراو أن او | از 
شکافته پود ۽ سه برادرم که با من از بك شکم زاده بودند » و 
آل همه با مهربانی گرامیشان می‌داشتم 6 بگور فرو رفتند ۰ ا این 
همه چون پیروزمندی جان از شوهرم بسند ٤‏ چون شهر منت ! 
دلاور را سرنگون کرد ٤‏ تو براشك‌های من دل می‌سوختی ؛ برای 
آنگه آنها را بازداری» بمن‌می گفتی کهیباری‌تومن‌همسرمهرپروردة 
1۱9 
خواهد شد نه »من از گردستن بر مرگ تو از پا نخواهم نشست ۽ 
هر گز خوشرویی فرونانشتنی و رم دلی و بخشندگی را از پاد 
خو اهم برد. این سخنان را با لی از اشكك توآم کرد . زنان گرفتار 
دیگر اله‌های خودرا با وی حفت‌کردند ؛ اما جون آشکا ر دردارة 
باترو کل در دما می گفتند » تنها بر ددبختی خود می‌گرستند . درین 
میان بزرگوارترین سالاران گرد آخیلوس را گرفته بودند » باو 
اصرار فراوان می‌ورزیدندکه نروی ازدست رفتۀ خودرا بازیاید 6 
اما وی ازآن تن می‌زد و آهی بلند بر آورد و گت : شما راسو گند 
ميدهم » اگربرای من‌دوستی مانده‌است ست که خواهش مرا بجا آورد» 
هر گر خواستار آن مباشید که خوردنیی با آشامیدنی | ین دلی را 
که در نومیدی فرو رفته است بخود آورد ؛ من درانديشة خود 
بای فشاری خواهم کرد تا آنکه آفتاب ناید ید شود » باندازه‌ای 
را از خود دور کرد . زادگان آتره » با اولیس خردمند » نستور > 


Lyrness sll Eyvêne پسراوت‎ Mynês با‎ Mynérte ۱ 


سر ود نو زد صم ارلا 


ایدومنه و فونیکس پیر باز در سراپرده‌اش ماندند ۽ کوشیدند غم 
بی‌بابانش را فرونشانند » اما هیچ آرام نشد تا آنگاه که بدشت 
خو نی نکارزاراندر شد . باد گاری دردانتیز باز از ته دلش ناله‌های 
دیگر برآورد . فریاد برآورد : ای تیره بخت » ای گرامی‌ترین 
دوستان من » این توبی » که آنهمه با من بار بودی » می‌شتافتی 
خورالی در سرایرده‌ام برای من بیاوری » هنگامی که مردم آخاثی 
می‌دویدند جنگی هراس‌انگیز بکنند . امروز که زخم ترا از 
هم گسسته است ؛ تو برین بستر مر گذ خفته‌ای » هیچ خوراکی 
دلب من نزدیاك نخو آهد شد . نه » بادد خودداری کنند خوراك 
بمن بدهند » نمی‌خوآهم بجز دریش سحت بچیزی تن در دهم . زه ي 
اگر از مر لك پدرم بمن ۲ گاهی‌دهند » زخمی‌خانمان افگن‌تر ازین 
بمن نخواهد رسید ؛ شاید که » دریغا » درین دم در فتی می گرید » 
درآرزوی بودن پسریست که ارزندگی وی اورا سرافراز می‌کند » 
و در سرزمینی بیگانه در راه هلن زشت‌خوی درکارزارست . مر که 
نشوپتولم " » این پسری راکه این سان گرامیست » بانومیدبی بیش 
ازین نخواهم شنید » پسری که بزیبایی یکی از خدابانست » این 
پسری که اگر هنوز زنده باشد » اورا در سیروس" می‌پرورانم . 
ای دوست من ؛ این اميد را دردل داشتم که تنها در برایر اون 
جان بپارم » تو بزادگاه ما باز گردی تا پسرم را از سیروس 
بسرزمین خود سر ؛ دا رابی‌های مرا » غلامان مرا » کاخ مرا 
دد ستش بدهی » زیرا که پله تا جاودان چشم از روشنابی بر سته 
است ؛ یا اگر هنوز جانی ناتوان و لرزان دارد » روزها را دبختی 
می گذراند » از پیری و درد از پای در آمده‌است » هردم چشم براه 


Nêoptolême -۱‏ ۲- ۲05 از جزایر یو نان . 


۵۸ ابلیاد 


آگاهی شوم از مره منست . وی در گفتن این سخنان اشك 
میررخت ؛ و هربك از سران آه می کشیدند » یاد کساتی بودند که 
در خانه‌هاشان آشان را رها کرده بودند . 

زوس با دلسوزی دردهای‌اشان را دریافت . رو به بالاس 
کردو گفت : ای‌دختر من » تو از کوشیدن در پشتییانی از پهلوانی 
خویشتن داری می کنی ! آبا آخیلوس سراسر از یاد تو رفته است؟ 
این جنگجوی راکه در پیش پیشانی بلند کشتی‌های خود نهته » 
بر یار گرامی خود می گرید پنگر » دیگران از مردم آخائی نیروی 
از دست رفت؛خودرا باز می گیرند > تنها او از هررخوراکی‌خودداری 
میکند . برو ء نوشداروی‌مائدة شرن شتی را درسبه‌اش فرو- 
ریز » تا در میان کارزار نیش گرسنگی اورا نبازارد . 
این سخنان باز پالاس راکه درآرزوی 
باری او می‌سوخت دل داد . بدان گونه که 
کر کسی دالهای خودرا گشاده است‌وبانگی 
دل شکاف می‌ر اند ؛ درمیان فراخنای هوا خو درا انداخت . از 
همانگاه مردم آخاثی در سراسر لشکرگاه سلاح بر می‌داشتند . الهه 
نوشدارو و مائدة شیرین آسمانی را در سیلة آخیلوس حکاند » 
تا آنکه گرسنگی نید ر دم ارزند گی پرشور وی را کند نکند ب 
سپس دوباره بکاخ جاودانی تواناترین خدابان پر بگشاد . 

مردم آخائی خود راازسرایرده‌های خو د دور افکندند . 
ندال گونه که در وزش سر کش باد شمال که آرامش را با سمان 
باز می گرداند » برف چون تیرهای بی‌شمار و بهم‌فشرده از ابررهای 
زوس پرواز می‌گیرد : بهمان گونه هنگامی که لشکریان ببرون 
از سراپرده‌ها پر گنده می‌شدند + پرتو های‌فرو غ افگن خود ها ؛ 


آخیلوس لاحهای 
تازۀ خود رادر بر کرد 


سرود نوزدهم ۹۹ 


سپرها»جوشن‌هاوزو بین‌ها بهم درافتادندېپ رتو آنها تاگنبد آسمان 
درخشید ؛ زمین گوبی لب خند میزد » از پرتو رویینه‌ها خیر کی 
می‌افکند . در زیر گامهای پربانك حنگاوران همهة‌دشت‌می‌لرزید . 
آخلوس بزر له در مان ایشان سلاج ر داشت 4 ا خشم دندال 
بهم زد ؛ چشمانش چون شراره‌ای فروزان بود ؛ دلش از دردی که 
نمی‌توانست تاب آنرا پیاورد از هې گسیخته بود » برمردم تروا 
نگاه های خشمگین می‌افکند » جوشنی را که دسترنج خدایان 
بود برخود پوشاند . بای افزار جنګ آوران را بریا کرد ء با 
سکك‌های سیمین آنرا ست » زره را دوش کشید ؛ و چون 
شمشیر فروزان را بدوش آو یخت ؛ سیر بسیار بز رگ را بر بازوی 
خود گذاشت » سیری که دشت پهناور را روشن می کرد ٤‏ مانند 
اختر شب افروز بود » یا آن آتش‌هابی که از فرازگاه دور افتادۀ 
کرهی در هوا برمی‌خیزند » بچشم کشتی بانانی برمی‌خورند که 
توفان ایشان را دور از دوستانشان برروی دریایی که جایگاه 
غولانست افگنده است : آتش‌هایی که از سیر شگفت‌انگیز 
آخیلوس تا ابرها برمی‌خاست بدین گونه بود . سرانحام آن پهلوان 
برخاست و خود گرانی راکه فروزندگی اختری راداشت برپیشانی 
خود گذاشت » درنولك آن‌گسوان دراز زرین سختی می جد » 
پرچم باشکوهی‌بودکه هفائیستوس برآن گذاشته بود. پسرآسمانی 
نژاد پله خودرا آزمود در زیر این سلاحها می‌تواند باآزادی اندام 
چابك خودرا یجنبا ند با نه ۽ بار آنها اورا از پا درنمی‌آورد » بلکه 
گویی‌بالی بودکه‌س ر کرد جنگجوبانرا ببالامی‌برد. سرانجام زویین 
دراز وهراس‌انگیز پدرش را از نیام گران‌بها کشید » که از میان 
مردم‌آخائی تنها وی می‌توانست آنرا سندازد » این جوب بان - 


e‏ ابلیاد 


گنحشگی که شبرون! در فراز بلیون؟ برند ودر برایر مرك آننده 
آل‌ضمه بهلو انان به‌یله داد . 
آلسیم؟ واو تومدو ن تکاوران راکه مهارهای زیایی گردشان 
را گرفته دود تند » دهانه‌ها را پدهانغان گذاشتنه » ومهارهار 
سس کشید ند 4 ]نها را بگردو له استوار ستند . او تومدون حون 
تازبانة فروزان را که سبکی بدست گرفته بود برداشت تب » خود وا 
بروی گردونه انداخت . آخیلوس برآن سوار شد » آمادة کارزار 
شد » حون اختر پرنوافگن که در آسمانها راه می‌پیماید » فروغی 
تابناك از سلاحهاش می‌تاأفت . رو شکاوران پدرش کرد وا بانگی 
بیم‌انگیز وسهمناك آنهارا برانگخت و گفت: اي گزانت» ای‌بالی» 
و لو ای بوداگر» از نداد ناماورید » ہیں از آنکه ما ز کارزار سس 
شدي“ ساد داشته باشید خداوندگار خودرا بلشکرگاه باز گردانیده 
و اورا در دشت ی که تتوانستید پاتروکل را از آن برهاند خفته 
مگذارد . 
آنگاه یکی از تکاوران آسمانی نژاد » گزانت 
اسب آخیلوس تنرو » درپرایر گردونه » خاموشی را درهم 
بش کوش مسکند شکست » سروا خم کرد ؛ بالش که در زیر یوغ 
1 پراگنده بود بشن‌زار بر می‌خورد ‏ هرا » 
شاهبانوی هوا ؛ رواداشت که این سخنان‌را بگوید: ای آخیلوس 
سر کش » از آن دل نگوان ماش » ما امروز ترا باردگر بلشکر گاه 
خواهيم برد . با این همه روز مرك تو دور نیست : اما مادر آن 
بزهگار نخواهيم بود ؛ کار خدایی توانا و سرنوشت چاره اپذیر 


Alcime ~r کوهی‌دد تسالی.‎ Pion -۲ اژسنانودهای تعالی.‎ )2۳1۳00-٩ 
. از یادات ]خیلوس. ۴ دل 6ص ماھ عر آخر آخپلرس‎ 





سرود بوزدهم 1۰۱ 


خواهد بود . اگز مردم تروا ؛ پس از شکست دادن پاترو کل » 
سلاحهای آو را از تر ی ربوده‌انذ » میندار که ما گداشته ناش 
شو رمان فرو نشته باشد » یکی از خدادان » پسر لاتون » درییش 

لشکریان برو زخم زده و هکتور را بسرفرازی رسانده است . اگر 
هم ما باوزش باد باختر که از همه بادها چابك خیزترست » پرابری 
داشته باشیم » سرنوشت چنین می‌خواهد که آدمی زاده‌ای » بیاری 
خدایی » سرانجام برتوهم پیروز شود . این بگفت ؛ پروردگاران 
خشم همان دم سخن را در دهانش فرو نشا ندند . 

آخیلوس نقرت زده گفت : آنا رتست که مرا از مر گے ۲ گاه 

جاودانی نابود شوم » اما پیش ازآنکه باین پایان برنم» می‌خوا 
که مردم تروا ازاینکه خودرا بخشم جنگجوبی خود واگذار کنند 
خته شوند . این نگفت 4 تکاوران زورمند را راند » فربادهای 
بلند بر کشید » و بیشاپیش مردم آخائی رهسیار شد . 





ر زد امس 


خدایان آزادی می‌بابند که هرگوله می‌خراهند از دو نوی باری کنند . 
باهم درس‌اقفتند . آخیلوس نیز بمیدان کارزار می‌رود و جتگی درمیان وی 
۳ أ ید در می‌گیرد و مدتی با نک بگر زد و حورد ھی تننل . در لسن گیرو دار 


از با در می‌آورد ۰ 


شاب اؤ ت تیسمهم 


ای پر پله » بدین گونه مردم آخالی » نزدیك 
۳ بیثانی های خميدة کشنیها » گرد تو سلاح 
باری می نند برمی‌داشتند» ودرآرزوی کارزار می‌سوختند» 
۱ که مردم تروا » برروی تیه روبرو خود را 

آ ماده می کردند دا این تاخت وناز برابريی کنند . 
درین‌میان‌زئوس هتمس فرمان‌داد که خدابان راگردآورد . 
در بك دم آسمان و زمین را پیمود » این انحن را در کاخ زوس 
فر اخو اند . همه خدابان رودها دسته دسته دانحا رفتند » نز همه 
فرشتگانی که جای گزین جابگاه دلیدبر جنکلها » با آبهای چشمه- 
سارها با جمن‌زارهای سبزند . تنها پرورد گار پیر اوقیا نوس در غار 
ژرف‌خودماند. خدایان یکاخ کسی که فرما نده‌ابرهاست اندرشد ند 
برروی اورنگهای فروزان نشستند» که درميانهان ستو نهای باشکوه 
نو د هفا تیستوس دا هنر بزدانی حو د | نهار | برافر اشته نود. این‌آنحمن 
در جایگاه زوس بدین‌گونه بود. پوزئیدون که فرمان تیمس 
می‌رفت » درمیان گروه آسمانی نزاد از ته درا رد انح دو ید وتا 
نشست بااین سخنان از پر کرونوس.پرسش کرد : ای تو که آذرخش 


۰-1 ابلیاد 


سوزان را رها می‌کنی ء جرا داز خدابان را گردآورده‌ای ؟ آبا 
می‌خواهی سرانجام سر نوشت مردم ترواو مردم آخائی‌را ب رگزینی؟ 
بنك هنگام کارزاری تازه رسیده است ؛ تو از آتش هراس 
انگیزترین کشتارها آگاهی می‌دهی . 
ژلوس پاسخ داد : اي‌خدابی که زمين را می‌لرزانی » تو 
باندیشه‌ای که مرا بتردآوردن شما وادار کرده است یی برده‌ای . 
بااين همه تسانی که تابودی زديك شده‌اند هنوز دریاره‌شان 
دلسوزی دارم . هنگام ی که در فراز اولمپ نشسته‌ام جشمان خودرا 
از دبدار این کارزار سیر می‌کنم » هبه شا دسوی دوسیاه فرو رو ید 
وهر کس هریاوری را که دلش بدان می گراید بکند ؛ زرا اگریسر 
پله درمیدان این زدوخورد جنك‌جوبان برتری بابد » مردم تروا یك 
دم‌هم دربرایر خشم وی پایداری نخواهند کرد . پیش‌ازین تنها 
در میان بودن وی ایشان را پریشان می کرد و می گر بزاند ؛ می ترسم 
چون از خشم ودرد در برابر مر لے دوستش دگر گون شده‌است » 
درن روز پیش از فرمان سرنوشت ابلیون را وا گون‌کند . 
ابن‌نگفت » و دو گانگی را برانگیخت . خدابان که دو دسته 
شدند » بکارزار دویدند . هرا » بالاس خود ین » بوزئیدون » که 
گرد زمین‌را گرفته‌است » هرمس پدید آورندة سودبخش هنرهاء 
وهفائیستوس که حشمان درندة خودرا می‌گرداند و سدشواری 
گامهای ابرابر خودرا می‌کشید. روبروی ناو گان‌رده ستند. ارس 
بیاری مردم‌تروا برخاست» خود پرتوافگنی باخود داشت. غوبوس 
که بگیسوان بلندی آراسته بود » آرتمیس که ترکش‌وي جان 
می‌فزود ؛ لاتون » گزانت و آفرودت الهة خنده‌ها بااو بودند . 
تاخدابان از جایگاه آدمی زادگان دور بودند » مردم آخائی 


سرود بیستم ¥ 


ازشادی بسیار می‌ناز بدند؛ درپیشاپیششان | خیلوس بود» که اززمانی 
ندین در از ی ا در مدان جنک بدبدار یله نود ۳ او دبدار این 
پهلوان که جوشن خیره کننده‌ای دربر کرده‌بود لرزه‌ای هرامر,انگیز 
برجان مردم تروا می‌افتاد » ومی بنداشتند ارس آدمی کش را درو 
مي‌بینند . اما حون همه اولمپ‌در دشت فرود آمد » بروردگار 
دوگانگی که نمانة کشتار بود » همة خشم خودرا تکار انداخت . 
بالاس گاهی در لب گودال تبرون از تارويی مردم آخائی » گاهی 
در کرانه پربانګ» فریادهای جنك‌جویانه می‌کشید. آرس مانند 
توفان سیاه ء بانگ هراس ‌انئیز خودرا بگوش می‌رساند» ازبالای 
برجهای ایلیون مردم تروا را دل می‌داد » ویزودی خودرا بسوی 
سیموئیس! تاکوه کالیکولون" می‌انداخت که‌درکنار آبهای آانست. 

خدانان که از حایتاه نك ححتی خود فرود آامده بودنذم 
بدینگونه آتش دوسیاه را بجنك برافروختند » وهربندی را از 
ببششال بر داشتند 6 خشمی حانگزای را درشان حاي دادند . 
خد او ند گار خدانان و آدمی‌زاد گان از بالا رین حاهای آسمان ا 
بانگی هراس انگیز برخورشید ؛ پوزلیدون زمین پهناور را تافراز- 
گاه بلند کوهاران لرزاند . کوه ایدا با چشمه سارهاي فراوانش» 
برجهای تروا» و کشتیهای مردم آخائی جنبیدند ولرزیدند. پادشاه 
دوزح ن هادس ي هراسان از او و نگ خود در چست 4 و فر ادي 
هراس انگیز بر کشید؛ ترسید که پوزئیدون زمین لرزان‌را بگشاید » 
این جانگاه‌های زشت و وران شد ن را که حتی خدابان ا نمرت 
ردان می نت ند بخدایان ۴ آدمی‌زاد گان شا با ند ۲ 

هاهوی که از کارزار خدابان برخاست حجنین نود . زوس 





. دودی درترو آد. ۳ ع231[]00100) کوهی درتروآد‎ 510015 ١ 


ا الاد 


با تیرهای بالدار » با شاه درباها بجنگ درآمد ؛ پسالاس برسر 
پیروزی با خدای جنگها زدوخورد می‌کرد ؛ آرتمیس کمان زرین 
خودرا خم داد ء هرا را خرد شمرد » همان آرتمیس که از فربادهای 
شکار افځنان واز پرواز تند تبرهای خود دل خوش می‌کند ؛ 
خواهر آن کسست که تبرهای خودرا از گنبد آسمان می‌اندازد ؛ 
هرمس توانا ء که با آدمی‌زاد گان نیک و کارست ؛ دشمن لاتونست» 
وهمانستوس مسحخواهد بررودی که در برتگاه‌های زرف روانست» 
وآنرادرآسمان گزانتو برروی زمینسکاما ندرمی نامند چیر ه‌شود. 
۲ خدابان با خدابال در ترد شدند . اما 
تبرد آخیلوس با اه مسر هم راز ماه ام 
اخلوس که در ميان هنگامه فرو رفت در 
آرزوی آل می‌سوخت باهکتور رورو شود ؛ دل وی بویژه در 
آرزوی خون ابن سالار بود تا آرس جان گزای‌را سیرکند . آنگاه 
فوبوس که آتش جنگ را رافروخت » انه‌را برانگیخت تاسوی 
آخیلوس رود » و گونه وبانك لیکالون » یکی از پسران پریام را 
بخود داد » این سحنانل را باو گفت : ای انه » اي سالار ناماور > 
بیم‌هاپی که در رایر شاهزادگان ابلبون می‌دادی » هنگامی که در 
بزمها توبایشان نويد می‌دادی نها باپسر پله‌رو برو شوی,چه‌شد ؟ 
انه پاسخ داد : ای بازمانده پریام » چرا مرا نا گزبر می کنی 
ارزندگی اورا بچیزی نخواهم گرفت » اما از یاد نبرده‌ام که پیش 
ازین مرا واداشت کوه ایدا را بدرود گویم » و گله‌های مارا از ما 
گرفت» در دوندن و شتافتن خود لیرنس و بداز را واژگون کرد. 
اگر زوس مرا ناه نداده ود ؛ اگر بامن باری نکرده ود که 
بزودی بکناری بروم » هر گز نمی‌توانستم از زخمهای اخیلوس و 


سر وت ليسم ۰۹ 


پالاس جان بدر برم » زیرا که پالاس در پیش گامهای وی راه 
می‌سپرد » پیروزی را باو می‌بخشید » اورا دل می‌داد که بادستی 
خستگی نا یذ بر لاک ها۱ ومردم ترو ا را تانود کند. آدمی‌زاده‌ای 
نمی‌تواند در برابر "خیلوس سلاح بردارد ) هميشه دس ت کم یکی از 
خدابان رادر کنار خود دارد که وی را از مرګ می‌رهاند. نبزه‌اش 
هرگز بخطا نمیرود » و نمی‌استد مگر آنکه در پیکر کسی که برو 
تانخته‌است فرو رود . اگر خدایان هیچ ترازورا سود او ياين 
نمی آوردند » بی کوشش و رنج برمن پیروز نمي‌شد » هرچند که 
بدان می‌نازد که برای دشنان ما باروی رو منست . 

فوبوس دوباره گفت : ای پهلوان نامی » خدایانی هم هستتند 
که تو می‌توانی بار دشان را درخواست کنی. آفرودت‌ترا زاده‌است» 
این جنگجوی از الهه‌ای فروتر زاده است . یکی دختر زئوسست ؛ 
دیگری دختر پیر مردی که بردشت های نمناك فرمانرواست . پس 
رویینة سر کش را در برابر این دشمن بکار بر » وهیچ مگذار از بیم 
دادنهای خود خواهانة وی بارزی . 

چون این سخنان را گفت دلاوری پر شوری درین سر کرده 
برانگیخت » وی جوشن فروزان خودرا بوشد و یرون از رده‌ها 
پیش رفت . هرا که پسر آنکیز را دید بسوی آخیلوس از میان 
دسته‌های جنکجوبان رهسپار شد » خدایان را با خود هم‌آهنک 
کرد . گت گمت : ای پو زلدون »و تو ای آله » بدیختی را که آماده 
می‌شود باد آورید . شما اله را می‌بینید » که از رویینه فروزانست» 
سوی‌پسر بله پیش می رود»؛ وفوبوست که او راشرد برمی‌انگیزد. 
ورا ناگزر انم برده‌ها باز گردد ۽ یا اینکه یکی از م نوت » در 


ب ی تیم ن سے 


5 عر دعي از هر زمین کلری , 


i‏ انلیاد 


کنار آخیلوس بایتده پشتیبان یرو ودلاوری او باشد باید بداند 
که تواناترین خدایان اولمپ » مهر خودرا وی می‌ورزند » و آنان 
که می‌خواهند جنگ وتاراج را از الیون دور کنند» آن جتانکه 
تا این زمان کرده‌اند » کوشش بهوده بکار خواهند برد . همة ما 
که ناور مردم آخائی هستیم » ما ازبالای آسمان آمده‌ايم درس 
کارزار انباز شوم » تا امروز این پهلوان را از خطرهای نزديك که 
باید گردش‌رافرا گیرند پناه دهیمء سپس اورا دستخوش سرنوشتی 
بگداريم که خدای سرنوشت چون مادرش وی را زاد برای او 
فراهم کرد . اگر بانگی از آسمان وی را ازین اندیشه آگاه نکند » 
هنگامی که بك تن از آدمی زاد گان بر سر پیروزی با او زدو خورد 
خواهد کرد وی هراسان خواهد شد . حون مرد.ا همه شکوه خود 
آشکار شود ء دیدارش هراس انز است . 

پوزئیدون پاسخ داد : ای‌هرا » بی‌آنکه نیازی باشد توفانی 
دیگر برنيانگيزيم > و بخدایان دنگر هانة کارزاری که توانایی 
و برتری ما پیروزی در آن را نوید می‌دهد ندهيم . در روی این 
بلندی جای بگیريم » ونگران خدایانی که باما ناساز گارند باشیم » 
ود و گانگی‌را برای ادمی زادگان بگذاريم. اگر آرس بایروردگار 
روز ناختن آغاز کند » اگر آخیلوس را وادارند که در دویدن 
در نك کند » بخواهند ارزندگی وی رادر زئحیر کشند / درهمان 
دم ما آتش هراس انگیزترین کارزارهارا برخواهيم افروخت ؛ و 
من امیدو ارم در برابر پیروی شکست اپذیر از پا در آیند » پزودی 
اپروازی تند ببالای اولمپ بروند ودرمیان انجمن خدایان تاپدبد 
شو ند . 

در همان دم خدابی که گسوان لاجوردی داشت اشان را 


سرود بیستم 111 


بسوی جان‌پناه بلندی بردکه مردم تروا پیش از آن با پالاس برا 
یناه دادن به هر کول آسمانی نژاد ساخته بودند » تا حون اهرمن 
دربای‌را که درین کرانه‌ها تاخت وتاز می کرد دنبال کند » اورا دور 
از در انه ددشت براند . بوزئیدون و خدایانی که تااو دو دند بدا نصا 
رفتند » ابری ابوه گردشان رافرا گرفته بود » ودر همان هنگام 
خدابانی که باور مردم تروا بودند » برفراز کوهی که سیموئیس از 
آن زیا شده است گردا گرد شما ء ای خدای روشنابی وای ارس 
که باروهارا ویران می‌کنی » رده تند . بدین گونه خدایان ؛ که 
بدو دسته نشسته بودند » گفتگو می‌کردند و سرگرم بدین بودند 
کارزار هراس‌انگیز را آغاز کنند » هرچند که زئوس از بالای 
آسمان باشان دستوری نداده بود. در مبانه همه‌دشت از روسه 
جنگاوران و گردونه‌هابی که از آنل بوشیده شده بود شرار افگن 
دود . زمين در زیر بای لشکربانی که باهم ناخت می‌آو ردند 
می‌لرزید و می‌غرید . در ميان اشال دو جنگهوی که 
در آرزوی گر و نسا ندنل دلاوری مردانه خود نو دند باهم زو بر و 
شدند » بر پاکزاد آنکیز و آخیلوس شکوهمند . انه با کامهای 
شمرده پیش آمد » خود استوار خودرا می‌جنباند» وبا دستی حا باك 
سپر خودرا بالا برد » زوبین رویین خودرا تاب می‌داد . 

آخیلوس برهماورد خود تاخت. بدان گونه‌ که شیری هراس- 
انز که همه مردم دهکده‌ای که برای ناود کردنش سلاح 
برداشته‌اند» گردش رافراگرفته‌اند » نخست دشمنان بسار خود را 
خرد میشمارد » با ایی سرفرازی و آرامی می‌رود » حون یکی از 
e‏ ر اه زی ان ی هی 


111 ابلیاد 


بلند سرون می‌دهد ؛ دمش را بریهلوش می‌زند تا خود رابکارزار 
دل دهد » و نگاههای خو نخواری می‌اندازد » رسر آنت آل کس 
را که‌یدو زخم زده است تانود کند » اخوددر مان رده آنها انود 
شود » با خشم بربشان می‌تازد » بهمان گونه آخیلوس دلاور برای 
رو رو شدن ا انه ارجمند ال گشاد . همنکه سك‌دیگر رسدند 
لشکریان بسیار بگدری و باپایی استوار ايین‌جا چغم براه من‌باشی؟ 
bT‏ دلاوری و گناخی ترا وا می‌دارد بامن برد گنی » ددین‌امید 
فربنده که روزی باشایستگی پریام برمردم تروا فرمان رواباشی ؟ 
چون جان از من بستانی » پربام که پسرانی برای او مانده‌اند » و 
زیر کی خود را نمایان کرده است » این باداش را بدست تو نخواهد 
داد. با مردم تروا بتو نويد داده‌اند » که‌جون مرا درمیان کشتگان 
سفکنی » بارآورترین کشت‌زارها را بتو سخشند » که تو در آن 
کشاورزی کنی + تاجی او گندم و تال برسر آل بگذاری ؟ این 
پیروزی برتو آسان نخواهد بود . اگر دم از فزونی نزنم » زوبین 
من تاکنون ترا گریزانیده است . آیا دیگرآن روزیرا بیاد نداری» 
که ناگهان نرديك گله‌هایت برتو تاختم » با آن همه شتاب ترا از کوه 
ایدا فرود آوردم ؟ آنگاه تو هیچ باز پس ترفتی ؛ تا مبان لبرنس 
پر گشادی ؛ من همان دم در تاخت وتاز شورانگیز خود آنر! تاراج 
کردم ؛ بباری زوس و بالاس بران تاخنتم ؛ واز بای دیوارهای 
آل دسته‌ای از زنان را برده کردم . خدایان ترا از زخمهای من 
رهاندندء اما درین‌دم ترا نحواهند رهاند» هرچند که دل‌تو بدان 
گواهی ندهد . پس ترا برمی‌انگیزم که باز گردی » امروز با خشم 


سرود بیستم AY‏ 


من که اينكث هراس انگیزترست دلیری نکنی » اگر نمی‌خواهی ازین 
همه بی‌باکی پشیمان شوی . حتی مردم نابخرد پس‌از گمراهی بی 
بلمزش خود می‌بر ند . 

ازه باسخ داد : ای خیلوس » میندار دااین سخنان مرا جون 
کود کی اتوان بترسانی ؛ من‌هم می‌نوانم بنوبت خویش ترا بیم 
بدهم وناسزا بگویم . هرچند. که تو هیچ بك از کسان مرا ندیده‌ای» 
من هم کانی را که تو از شا زاده‌ای ند یده‌ام » ما باید از نامهای 
پدران ناماور خود ۱ ؟ ه باشیم . اگر تو از یکی از نرئیدها » تتیس 
زیبا روی واز پلۀ پاکزاد زاده‌ای » من بازماندة آفرودیت و آنکیز 
جوانمردم . اینان با آنان باید امروز در مرك پسری بگریند » زیرا 
بایان این کارزار سخنان بهوده تحو اد دود . 

اگر ناید برای تو نام بهلوانان بسیار نژاد خودرا بترم » ندال 
وایشان را بشناس ؛ وتام نيك سختان مرا برتو درست خواهد کرد 

ناد من : ده زوس می‌رصد . وی داردانوس ۱ را زاد » که 
شهرداردانی" ر را ساخت» هنگامی که اون بامردم سار قراو ان 
آن هنوز بدیدا ر نشده بود ؛ ومردم در دامنۀ ایدا که از حشمه‌ها 
سیراب می‌شد جای گزین بودند . داردانوس پدر اریکتونیوس" 
ود که در آن رور گار توائاترین شاهان بشمار می‌رفت . سه‌هزار 
مادیان با کره‌های فراوان ؛ که ماه شادی آ نها بودند» درجمن زار 
های نمناکش میچریدند . باد شال که فويفتة زیایی کنیاب آنا 
بود » بگونة تکاوری با بال لاجوردی درآمد + و با سیاری ازین 
مادیانها موست » دوازده ماددان سكت خىز از آنها زاد . اکر در 


اس کناد12210 پسرز لوس :پدراریکتو بپوس. ۲- »۲۳۲0211 ازشهر های تروا, 
۳- 15 210۵21 ۲1 ظ 


14 ابلياد 


کشت‌زار می‌جهیدند ؛ برواز تندشان خوشه‌ها را می‌بیمود بی نکه 
آنهارا جم کند ؛ اگر خودرا بروی دشت پهناور دربا می‌فگندند » 
پی‌آنکه آنرا بباشوبند رویة خیزابه‌های سفید را می‌خراشیدند . 
آریکتو نیو با بازمانده‌اش‌تروس! شاهی‌بمردم‌تروا داد که‌ازوسه 
پسر اماور » ایلوس۲ » آساراکوس" و گانیمد؛ که زیباترین مردان 
بود؛ اورا ربودند تا ساقی زوس شودء ودر گروه خدادان درآید . 
تیتون" » پردام ؛لامیوس! »کلیس ی هستائون * نازیرورده‌آرس» 
بسران لائومدون؟ ٤‏ زادة الوس نو دنك . کاییس 4 نا زمانده 
آساراکوس » آتکیز بدر مرا بجهان آورد » هې چنانکه پرا بدر 
هکتور بز رگ بود . انست آن نژادی که من می نو انم از آن سرفراز 
باشم . بااين همه زوس که توانای خسروانه دارد» بخواست خوده 
دلاوری بهلوانان را تىز می‌کند با بریشان می‌کند . 

دیگر چون کودکان در گود کارزار سخن نگوییم . دو دشمن 
میتوانندی‌اندازه سخنان دلازار را بدرازا نکشند. زیان سبکست» 
تخهم سخنان را شراوانی می‌افشاند ودگر گون مکند ؛ لشکر گاه از 
دو سوی گشاده | است ؛ و هرجه سرز نش بهم روا دارم میتوانيم 
نوبت از آن بشنویم . اما آیا رواست که باهم بدزبانی کنیم . چه 
سازنان » که کینه‌ای سخت دارند» در مبدان همگأنی » دا ید گر 
رسوایی می‌کنند » و چون دستخوش خشم‌اند راستی را با دروغ 
درمی آمیز ند , اگر تو دست آاً هشنه تبری » بیم دادنهای تو هیچ 
مرا از کارزار دور نخواهد کرد . پس باید زویین بدست ارزش 
خودرا آزمود . 

۲ ۵ دیا ش‎ ۲248 ۴ Assatacus ۳ 1118 -۲ "1۲08 -۱ 
وق‎ ۰ Laûmêdon -٩ Hicêtaon —4 170۱۶ -¥ Lampus 7 


سرود بیستم 11٥‏ 


این نگفت و زوسن خودرا رسر هراس‌انگیز زد ٤‏ که حون 
رویینه بأآن خورد » از لبة بسیار بز رگش بانگ برخاست . آخیلوس 
که از سختی این ضرت درشگفت شد » بنداشت که زوين انه‌سیر 
را خواهد شکافت » و با نازوبی زورمند آنرا از ییکر خود دور 
کرد . ای کورخت ! او درین اندیشه نود که سلاحی بزدانی 
بر آدمی‌زاد گان حیره می‌شود . دين گونه زوین سر کش انه این 
سپر را درهم نشکست » از پنج تیغه‌ای که هفائیستوس برای آن 
ساخته بود تنها دوتبغة نختین که از روی بود شکافته 4 دو یغه 
باز پسین که از فلزی سست‌تر بود » روی آنهارا بر گه‌ای استوار از 
زر می‌بوشاند که کوشش زوین را درهم‌شکست . آخیلوس نیزه 
دراز خودرا روانه کرد که رلة.بلند سیر انه خورد » که در آنحا 
روی و پوست ازلتر بود ؛ جوب زبان گنحثك پلیون سپر را با 
بانگی هراس انگیز شکافت . انه خم شد و هراسان » سپر خودرا 
پیش برد و بالا کشید . نیزه پشتش را خراشید » بس از آنکه دو 
چنبری را که در لب جوشن بود ریز ریز در هوا پراگند » با خشم 
در زمين فرو رفت . حون ازین خطر حست ؛ دمی درنگ کرد » 
چشمش از ابری تار شده بود » سراسیمه بود که این زوبین را تالین 
اندازه نزديك بخود دیده است . اما آخیلوس برجست » دشنة تبز 
خودرا بدست گرفت ‏ و فراد های هراس‌انگیز برآورد . آنگاه 
انه سنگی را که بسیار گران بود پرگرفت » که درین روز گار دو 
آدمی‌زاده در زیر بار آن از پای در می‌آبند » و بی‌آنکه رنج ببرد 
آنرا در هوا گرداند » می‌رفت آن را بخود با بسپر آخیلوس بزنده 
که با شوری به‌پیش می‌دوبد » و سلاحهایش وی‌را از آن بناه 
می‌داد » هنگامی که این بهلوان شمشیر خودرا برو می‌زد و می‌رفت 


1 ابلیاد 


جان ازو بتاند » پوزشدون که نگران این تبرد بود بخدایأنی که 
گرداگردش بودند گفت : 

ای سرنوشت ره بختان ! با درد و و دریغ می‌بينيم که انا 
بخشنده » از زخم آخیلوس از پای درآید» در سرزمین روانه فرو 
رود» دستحوش بی با تی خود شود » زلوس اورا شرید ودر مرگ 
رها کند . اما جرا باید که این شاهزادة دیندار تکیفر گناهکاران 
گرفتار شود » او که هرروز نبازهای دلیذیر بجای گزنان اسمان 
ناور می‌دهد ما خود دی ر از مرگ برهانیم تا از خشم زوس 
رهابی دا باییم . سرنوشت فرمان داده | ست که همۀ نژاد داردانوس » 
گرامی‌ترین فرزندان این خدای که از آدمی زادگان زاده‌اند از 
روی زمین ناپدید نشوند . نژاد پریام از مهرو رزی او بی‌هره شده 
است ؛ انه باید بر مردم تروا فرمانروابی کند ؛ وی وپسران پسرانش 
در روز گاران دراز . 

هرای خودیین بن پاسخ داد : ای پوز يدون توانا » رای بزن که 
آب با تو ساز گارست انه‌را برهانی » باآنکه باهمۀ دین‌داری که درو 
ظست» تاب نرا بیاوری کهآهنینة آخیلوس اورا از بای دراورد. 
اما بالاس ومن؛ ما بابودن همه خدادان » تافر خجته‌ترین سو گندها 
باي‌دیگر همداستان شده‌ايم » هر گز هیچ‌يك از مردم تروارا از 
نا ود شدن از نداریم » اگرهم همه شهر تروا را » پهلوانان آخائی 
باشراره‌های خانمان سوز سوزند و انرا بحشم آش سوزی 
و اگذار کنند تا خاکستر شود . 

همینکه او این سخن را گفت پوزئیدون بمیال گود کارزار 
وزو بین‌های پرهیاهو دوید » و بحایگاهی رسید که انه و آخیلوس 
نبرد می‌کردند . چشمان پهلوان مردم آخائی را از ابری پوشاند » 


وس وس سین 





سرود بیستم 1۷ 


زوین هراس انگیز را از سیر انه پرون کشبد > آنرا دربای سر 
بله گذاشت» وشاهزادة تروارا اززمین‌بلند کرد وی که دست‌های 
ادن خدای می‌بردش » در بك دم از رده‌ها و گردو نه‌های فراوان 
گذشت » وبه‌بازیسین دستة این کارزار شورانگیز رسیده که در 
آنجا کو کونها" سلاح برمی‌داشتند یکارزاریدوند. آنجاپوزشدون 
نابن‌جنگ‌جوی گفت : ای‌انه » کدام خدای‌تراگمراه کرده » ترا 
واداشته‌است با آخیلوس سحنکی» که در روز ازتو سی برترست؛ و 
مش از تو مهر بروردة خدابانست ! ازین پس دیگر نیز خودرا در 
برایر او بکار مبر » تأزمانی را که باید بجایگاه هادس فرو روی 
پیش نیندازی» وبااین جست وخیز آزادانه ببوی رده‌های نخستین 
مدو » مگر آنکه دستخوش آن سرنوشتی شود که مراك همه 
آدمیزادگان را پیرو آن می‌کند ؛ زیرا تو نباید هیچ از آن بترسی 
که دیگری از مردم آخاثی جان از تو بستاند . 

پس از گفتن این‌سخنان وی‌را رها کرد » وابری‌راکه برچشمان 
آخیلوس براگنده بود از مبان برد . ناگهان همه حیز ها بدیدگان 
او برخورد . پراز خشم با خویشتن گفت : چه شگفت کاری 
نابهنگامیست ! زوین من در زیر بای منست و م‌توانم کی راک 
ی 

ز بای در آورم بینم ! ! پس راسست که اله مهر پروردة 
دا و رواست که از ز پششمانی انشان نازد » اما داد 
نایدد شود ۽ دشمن شکست خورده‌ایست » که بسیار خرسندست 
امروز از مرك جسته است » نا گزیر دنر آن دلاوری را تخو اهد 


۱- 23۱008 مردمی چادد شین و بیابان گرد مانند پلامژی‌ها که در پلوپو لز بودبد 
وبرخی ازاہشات در اطراف هرا کله تا تاپودوکیا ( پاروس ) و کناد رود پار تنیوس نانم ۴4۲۲1٤‏ 
جای گرفته بود ید . 


۱۸ ابلیاد 


داشت له برمن نازد. پربگشاييم سپاهیان خودرادل‌بدهيم» بسوی 
باز ما نده مردم تروا ر پر بگشاییم تا ارزندگی ایشان را بیا زمایم . 
۱ ۱ این بگفت » و درهمان دم‌که لشکر بان خو درا 
کح ای مردم پاکزاد آخاتي »۱ ا 
ای مردم پاکزاد آخائی » ازین پس دیگر از 
دشمنان خود دور مشوید . هرجنگجوی با جنگجوی دیگر رویرو 
شود ء بادلاوری روبایشان بیاورید . زور وارزند کۍ من هرجه 
باشد» نمی‌توانم تنها لشکری راشکست بدهم . آرس واتنه» هر 
جندیایگاه خدابان‌دارند» نمی‌توانندبرین‌همه سیاهیان تاز ندوایشان 
را دنبال‌کنند» اما من بگردن میگیرم که آنجه چابکی » زورمندی 
برخود روا دارم . من می‌روم تا پاان این‌رده‌ها فروروم؛ وپندارم 
ان کس که این زوین برخورد تن شادی در نخواهد داد . 
از سوی دیگر هکتور با بانگی د یم‌انگیز لشکریان خودرا دل 
می‌داده بایشان نو بدداده با آخیلوس رورو شود . گت : آی‌مردم 
جوانمردتروا» دربرایر پسر پله برخود ملرزید. اگرتنها پای گفتگو 
در میان می‌بود من از کارزار با خدابان باکی نمی‌داشتم ۽ اما چون 
نمی‌توان با توانای ابشان برابری کرد » نیزة خردرا دریرایر ایشان 
بكار نخو اهم بر د . میندارید که آخیلوس همه امیدهایی را که 
خود نی او در دلش جای داده‌است برآوردء اگر یکی از اندیشه- 
های او روا شود ء اندیشه های دیگر او درمیان کوشش‌های وی 
ناجبز خواهد شد . من سشاز او می‌روم ؛ اگرهم باژوش مانند 
شر اره‌ای ودلش مانند روسنه‌ای باشد . 
شندن این سخنان مردم‌تروا نیزه‌هارا برافراشتند ؛ رده‌های 


سرود بیستم 1۹ 


خودرا بهم فشردندء ونیروهای خودرا هم پیوستند» فریادهای بلند 
درهو اراندند » درین‌هنگام‌فو بوس که نزدیاك پسر پریام جا گرفته 
بودء گفت: ای هکتور» خودرا به‌خطر مینداز که بتنهابی با آخیلوس 
زور بیازمایی؛ در رده‌ها یمان ٤‏ بهمین خرسند باش که در ميان 
هنگامه بااو برابری کنی » اگر می‌خواهی از پرواز زوین وی واز 
ضربت‌های دشنه‌اش جان بدر بری . همکتور از شنیدن بانګ این 
خداي ؛ اندکی شگفت زده شد » بال رده‌های لشکربان خود 
باز گشت . 

درین مبان آخیلوس » که شور دلیرانة خود تن در داد » 
خودرابروی مردم تروا انداخت وفریادهای‌هراس انگیز بر کشید ۽ 
و نخستین کس که او از با درآورد اششون ۲ دلاور » سر کرد 
سیاهیان فراوان » زادة اوترنت ۲ شکست‌نایذیر بودکه نائیس ۲ 
بکی‌ازفرشتگان‌دربا درشهر پر خواستۀ‌هیدا دردامنة تمول*یخ هسته 
بجهان آورده‌بود . این‌جنگجوی بسوی اومی‌دوید » که‌آخیلوس 
زوبین خودرا بمیان سرش زد » همه سر بدو نیمه شد » زمین از 
افتادنش بانك برآورد » و آل پیروزمند فریاد برکشید : ای بسر 
آوترنت » ای جنگاوری که این چنین هراس‌انگیز بودی » پس 
تو هم از با فتادی ؟ تو که تزدیای درعاحة ژیژه ' زاده ودی ؛ که 
کشت‌زار بدرانت » در نار هیلوس" بر از ماهی و برتگاه‌های 
هرموس" در آنجاست » این‌جا با مر روبرو شدی ! 

سخنان مردانة او بدین گونه بود . در دم مسر لك شبی تار 


phi -۱‏ ازدلاورات تروا. 1— Hyda ۴ Nails ۳ COrryûte‏ 
ازشهر های لیدی. ۵- عاوجن۲ از کوه‌های لیدی. ۴ موی از دریاچه‌های لیدی, 


هب ووا||«آ۳ ازدودهای لیدی, ۸- دوجنعع[ از بودهای لیدی. 


r.‏ ابلیاد 


جشمان آن جنگ‌جوی رافراگرفت ؛ و گردونه‌های مردم آخائی » 
پیشاپیش لشکریان لاشه‌اش را از هم گستند . آخیلوس بربنا۔ 
کوش دموللون! ی‌بالك » سر آنتنور زد »که خودی سترداشت . 
خود بهوده ناه می‌داد ؛ نیزه که در برواز سرکش بود » 
استخوان را شکافت ؛ مغز را خون آلود کرد » و آن مرد تروابی 
راکه آرزوی جز کارزار نداشت رام‌گرد . هیپوداماس » که خود 
را از گردونه‌اش بزیر انداخته بود ء از برابر این مرد پیروزمند 
می‌گربخت که همان نیزه مشتش خورد » غرش کنان جان سرد » 
چون گاو نری‌که دستی زورمند آنرا بسوی هلیه" بقربانگاه 
پوزئیدون می‌کشد » زبراکه قربابی چنین جانوری را می‌بسندد ۽ 
بدینگونه جان آزارگر این جنگجوی از دهان خروشانش بیرون 
رفت . آخلوس که رة هراس انکیز را در دست داشت ؛ سوی 
پولیدور" پسر پرتام دوید . پریام وی را از کارزار باز داشته 
بود » زیرا که جوان ترین و گرامی‌ترین فرزندانش بود . درچايك 
دوبدن برهمة ایشال برتری داشت . درین دم تن ببی‌باکی جوانی 
خود داده » و پشت‌گرم بجابکی خود شده بود » خویشتن را در 
ميان خطر بز رگد انداخت تا آنکه زندگی و جوانی خودرا باد 
داد . چون شتابان از بیش آخیلوس میگذشت ؛ آن بهلوان که 
بیش از و شور داشت » بشتش را درآن جاکه گره‌های زرین‌کمر 
شمشیرش بهم می‌رسید و جوشن درآن ستبرتر بود با نيزة خود 
شکافت ؛ نوك نیزه از نافش بیرون آمد ؛ با خروشی بزانو 
در افتاد 4 ابری تار وی را فراگرفت » خم شد و روده‌هایش را 





۱- موقلوصوخ(1 آزدلاوران تروا. ...۰ ۲- ۲1۸112۵ ازشهرهای‌آخائی.. . ںPolydore‏ 


سر ود لسم 1 


در دست گرفت . هکتور برادرش بولیدور را دید که .روده‌هاش 
را بدست‌گرفته و در خالك می‌غلند . ناگهان شی تار برروی 
جشمانش براگنده شد ؛ و دنگر جون نسی‌توانست از جنگ کردن 
دور از آخلوس خودداری کند » بیش رفت با او رو برو شود » 
زوینش راکه مانند شراره‌ای لرزان بود تاب داد . اما "خلوس 
تا او را دید شادمان شد ! با حه شتابی خودرا سوی اوانداخت ! 
فریاد کرد : این آل کسیست که مهربان‌ترین دوستان مرا کشته 
و جان مرا سراسر درهم شکافته است ! دیگر هنگام آن نیست 
در راههای باريك آرس بگريزيم . و نگاهی خشمگین براو افگند 
و گفت : پیش بيا و هماندم بسرزمین روانها بال بگشای . 

هکتور بیآنکه پریشان شود پاسخ‌داد : ای بسر پله » بدان 
مناز که بتوانی با سم دادن و ناسزا گفتن چون کودکی مرا 
بترسانی » برای من‌آسان خواهدبود بهمان‌گونه با تو رفتارکنم . 
من از زور تو و گستاخی تو آگاهم ؛ حتی می‌پدبرم که در 
میدانهای جنگ از من برتری ؛ با اننهمه سرافرازی بدست 
خدابانست + هرچند کمتر از تو هراس‌انگیزم » می‌توانم با این 
زوین که چون زوین تو نوك تز دارد زخمی بتو بزنم و جان 
از تو بربایم . 

در همان دم زوین را تاب داد و انداخت > بالاس با دمی 
سېك نرا از آخیلوس دورکرد » و چون دوباره بسوی هکتور 
بر گشاد در باش افتاد . "خلوس که خشم اورا دگ رگون کرد » 
خودرا بروی دشمن انداخت 4 تاب بودکه وی را انود کند > 
باتك هراس‌انگیز خودرا باسمان رسانید . اما وانایی خدایان 


11 الاد 


حنان بودکه فوبوس هکتور را رهاند و گردش را از ابر تیره 
گرفت . سه بارپهلوان چابك دست با پیکان زویین خودخویشتن 
را بروی اوانداخت ؛ سه بارجز بابر انبوه بچیزی برنخورد. آنگاه 
باین گو نه زبان ببیم دادن گشاد :ای سك خشمگین » باز اینك از 
مرك جتی ! آه ننابود شدن بسار نزدىك بودی » و ابنك رهایی 
تو تنها بسته‌بخدای روزست» که‌چون میروی با هیاهوی کارزار 
روبرو شوی با درخواست خود او را بستوه می‌آوری » اما اگر 
ازدن پس با تو روبرو شوم و خدابی هیچ زخم‌های مرا باز ندارد ء 
ترا در پرتگاه مردگان فروخواهم برد . با این همه هر کس را که 
در پرواز باو برسم قربان خواهم کرد . 

این بگفت » و پیکان خودرا در سينة دربوپس" فرو برد » او 
را در بای خود بزمین افگند . او را رهاکرد » با همان بیکان 
زخمی بزانوی دمو کوس" زدکه به ارزندگی و بلندی بالا یکسان 
سرشناس بود ؛ و با دشنة بسیار بز رگ خود جان ازو بگرفت . 
برلاو کون " و داردانوس دو یسر باس تاخت » و اشان را از 
گردونه فرود آورد » یکی را با زوبینی که انداخت ازهم‌شتافت » 
وهمان دم دیگری را از نزدیك با شمشیر خود زد . تروس » زادة 
آلاستور* » تتوانست ازهمان سرنوشت جان بدر برد » جنگجوی 
جوا برای برخورد اومی‌آمد » وزانوهاش رابوسید » سو گندش 
داد که ازو چشم پپوشد ء بپاس اینکه همسال هستند جان ازو 
نستاند . ای بی‌خرد ! بیش‌سنی نمی کرد که درخواستهاش هو ده 
است . جان آخیلوس مردم دوست و نرم شدنی نبود » مدارا ناید بر 


Alastor ۵ ۲۵5 -۴ 1,80 800 -۳ Dêmuchus -۲ Dryops أ‎ 


سرود ليسم 17 


و درنده بود . هنگامی که آن مرد تروابی خودرا بزانوی 1ن 
پیروزمند انداخته بود » می‌خواست دل وی را ترم کند » آهنينة 
جانکاه برو خورد و جگرش را شکافت و بیرون کشبد . خونی 
سیاه سینه‌اش را پر کرد » چشمانش از تیر گی پوشیده شد » و دم 
زندگی را بر کشید . اما در همان هنگام آن پهلوان نیزه‌اش را در 
گوش مولیوس" فرو برد ونو کش از گوش دیگر بیرون آمد » و 
در همان دم با دشنه‌اش که دستة گرانی داشت سراککلوس" پر 
زلور" راشکافت . از شمشیر خوخ‌آلود دود بر آمد ؛ مر لك ساه 
و سرنوشت ناگزیر چشمان این جنگجوی را فرویستند . آخیلوس 
راه خودرا دنبال‌کرد. بازوبینش دست دو کالیون؟ را در حابی که 
پی‌های آرنج پابان می‌بذیرد شکافت ؛ آن جنگجوی که بازوش 
بی‌تاب شده بود مرك را در برابر خوش می‌دید » که آخیلوس با 
شمشبر خود سرش را افکند و آنرا با خود وی در دور دست 
بپرواز آورد . معز از استخوانها برون حست ‏ و تنه‌اش درروی 
شن‌زار گسترده‌شد . سرانجام پهلوان دوید بر ریگموس*؟ پر 
ناماور پیر" » تازد که از تراکبة بارآور آمده بود. برورد؛ وروین 
در روده های این سرکرده فرو رفت » که از بالای گردو ننبه‌اش 
درغلتید ودرآن هنگام که میرآخر وی آرئیتوئوس" تکاوران را 
برمی‌گرداند که بگریزد » آخیلوس رویینه را در پشتش فرو برد » 
او را در کنار خداو ند گارش نز مین افکند . تکاوران که پر از 
هراس شده بودند سکندری خوردند . 


Rhigmvs -۵ Deucalion ۴ ۰ وگو‎ -۳ Echéclus -۲  _Mulius -۱ 
Arfithoüs “¥ Pirêe -¥ 


۲ ابلياد 


بدان گونه که آتش سوزیی ؛ که تا گنبد آسمان آتش 
می‌افگند » دره‌های ژرف کوهی را می‌پیماید ؛ جنگل پهناور آش 
گرفته است ؛ ادها گردنادهای شراره‌ها را می‌جنانند » بهرسو 
می‌بر ند » همان گونه » آن پهلوانیکه گوبی یکی از خدادان بود 
نیزه بدست » همه کسانی راکه دنبال می کرد می کشت » خشم خود 
را در همه‌جا می‌راند ؛ سبل خون در دشت میاه روان بود . و 
ددان گو نه که گاوهای نر » که بیشانی بهن دار ند » در خرمن گاه 
همو ری خرمن ها را تامال می‌کنند » درآنحا دانمهای سىك در 
زیر باهای این‌جانوران غران ازخوشه‌ها بیرون می‌جهند ه تکاوران 
آخیلوس شکوهمند ؛ که این سالار آنها را می‌راند > لاشه‌ها و 
سلاحها را پایمال می‌کردند . نورد چون بالای گردونه » از خونی 
که سم تيز تکاوران و چرخهای تيز گرد روان میکردند آغشته 
شد . بسر بله درین آتش می‌سوخت که سرفرازی حاودانی برسد » 
و دستهای شکست اپدیرش بوشیده از خوی و از گردی 
خونآلود نود . 


لاح سر ود 
آخیلوس بکنار رود سکاماندر می‌رود . لیکانون بسر بربام باوی رورو 
می‌شود و آخیلوس او را می‌کشط . سپس آستروبه سرکرده مردم بوني با 
او رورو مي‌شود و او را عم از با درمي‌آورد . درین هنگام رود سکاماند 
بخشم می‌آید و پرآخیلوس می‌تازد و مدتی با او کشمکش دارد . درین ميان 
کتمکتی در مان آتش و آب در مي‌گیرد و سرانجام بپایان می‌رسد ۰ اما 
کارزاری درمیان خدایان مي‌افتد . سرانجام آخیلوسی در برابر شهر تروا 


نموداي می‌شود . 


سرود بيست و بگم 

هم آنگاه مردم تروا » هنگام با ز گشت » 
بلب رودی برخوردند که آبهای روانش 
کشت‌زارها را می‌آراید » گزانت ژرف » 
زادة زوس . درآ نعا اخلوس سیاهبان را از یك دگر جداکرد » 
برخی را یسوی ابلیون راند » و اشان را در روی همان دشتی 
پراگنده کرد » که پیش‌ازین مردم آخاثی ء هنگامی که هکتور تن 
بخشم خود در داده‌بود » هراسان از آنجا می گر بختند . خیزابه‌های 
این سپاهیان لرزان خودرا بدانجا افگندند ٍ هرا در برابر این 
دشت ابری انبوه را پراگنده‌کرد تا درنکی در گریز ابشان پیش 
آید . برخی دیگر با بانگی در گردابه‌های رود سیمین فام اقتاد ند 
که از افتادن اشان بانك ر کشد ؛ واز همةّ کرانه ناله‌های للند 
بر آمد » در همان هنگام که ابشان فریادهای خشم می‌راندند » این 
سوی و آن سوی شنا می‌کردند » باگردابها بهم می‌غلتیدند . 
تدان گو نه که ابری از ملخها را می‌بنند » که شرارة سر کش آنهارا 
رانده است » با بروازی بر از شتاب از ميان کشت‌زارها سوی 
رودی بر م ی گشانند ؛ شراره‌ای که نا گهان برافروخته شده بی‌آنکه 


آخیلوس بکنار رود 
سکاماندر هیر وف 


A‏ ابلیاد 


درنك بکند دربی آنهاست ؛ تا آنکه هراس زده » در زیر بها 
فرو میرو ند . بهمال گونه خیزابه‌های پر خروش گزانت کفآلود 
بر از دسته‌های درهم مردان و اسان شد 6 که از رار کامهای 
تندرو آخیلوس می گریختند . 

بهلوان »که زو ین‌خودرا روی کران ه گداشت + انرا تردرخت 
تمری نشاند 4 شمشیر ددست » حون خدابی » خودرا برود افکند ؛ 
در اتديشة کشتاری شوم دود » در مبان خیزابه‌ها گرداگرد خود 
بهمه‌جا می‌زد ؛ ناله‌های گرفته از سینة بدیختانی‌که آهنینه‌اش 
باشان می‌خورد برسیآمد » و خون خیزابه‌ها راسرخ کرد . 
بدا نگونه که جای گزینان آبها » بر از هراس » ازذلفین غول‌ییکری 
می‌گریزند » ودسته دسته درغارهای بندری آرام پنهان می‌شو ند ؛ 


آنکه گرفتار می‌شود دریده می‌شود » بهمان گونه » مردم سراسيمة 
روا * در مبان خزابه‌ها در کرانه‌های پر خم و پیج روت در ېی 
پناه گاهی می گشتند . سرانجام آخیلوس از کشتار درماند » دوازده 
تن از مردم تروا راکه پایه‌ای بلند داشتند بر گزید » تا ځونشان را 
بر سر گورپاترو کل بریزد . ابشان را از رود بیرون کشید » از ترس 
تکان نمی‌خوردند » مانند بجه گوزنهای بی‌دست و با بودند 4 و 
دستشان را با کمر شمشیرهای برهها که رروی نیم تن خود دسته 
بودند مشتشان بست » اشان را بساران خود واگدار کرد » بایشان 
فرمود که سوی سرایرده‌های وی سر ندشان . 

اما زودی بهمان شور اشان را دنال کرد » 

آ- 3 ۾ میا سم 
به لیکائون یکی از پسران پربام برخورد که 


سرود بیست و نکم ۳۹ 


بیرون از خیزابه‌ها می گربخت » و پیش ازین درشب ناگهان برو 
ناخت و او را دور از کشت‌زار بدرش با حود کشید ۰ آذ تروابی 
جوای شاخه‌های نرم درخت انجیر بیابانی ۲ اخ میداد ٤‏ تا از آن 
جنیره‌ای برای بالای گردونة خود بسازد » که ناگاه » ای بدیختی 
نا گهانی ! آخیلوس خودیین وی راگرفتار کرد » به‌لمنوس برد و 
ر ژازون! فروخت . التیون" » که در امرزاده بود و دوست 
پریام بود : ببهای گران آزادش کرد وبهآریسب" پا بنیادفرستاد » 
ازآنها پنهانی بخانة بدر باز گشت . حون او بدانجا رسد » بازده 
روز بیزج در مین دوستانش گذراند ۽ روز دوازدهم خدایی او ر 
دوباره دست آخلوس افتند » که از آن یس در برابر دری - 
گویی‌های وی کر بود » می‌بایست بجایگاه مردگانش بفرستد . 
آن بهلوان وی را دید که از خود » ازسیر و آززو ینش » سلاحهابی 
که هماکنون درروی کرانه انداخته بود ٤‏ دور مانده آاست » 
بدشواری می‌تواند از بها بگریزد » سراپایش را خوی فراگرفته 
واز درماندگی سیار از با درآمده‌است : ۰ آخیلوس دردل رسوا 
شد خود گفت : اي آسمان ؛ این جه شگفنیست که : 

برمی‌خورد ! ازین پس مردم گستاخ تروا که جان ازیشان ستدهام 
ہی گمان از سرزمین تبره گون روانها باز خواهند گشت > زبرا این 
بك که از م رګ رسته است و در جزیره فرخندة لمنوس فروخته 
شده ؛ باوجود نندی که دربای کفآلود در مسان نهاده ٤‏ بندی که 
برای آن همه از آدمی‌زادگان شکست نایذبرست » بارای نرا 
دارد که دو باره بدیدار شود . اما بزخم‌های یره من یی خواهد 


۱- 500[ یا رمو[ از سرا لمنوس. ۲ - ۳0:00 اد مردم امبر یاایمبروس. 
۳- عطوتہے ازشهر های ترو آد . 


۳۰ الیاد 


برد » و خواهيم دید آیا بروی همان اندازه آسان خواهد بود از 
کرانه‌های تبره گون باز گردد » با آنکه دراندرون زمين که بر 
بی‌باكترین مردم چیره می‌شود فرو خفته خواهد بود . 

هنگام یکه این اندیشه را می‌دخت ؛ آن جنگاور باس رگشتگی 
بيار پیش می‌رفت » خواستا رآن‌بود زانوی آن پهلوان رایوسد » 
واز مره دشوار جان بدر برد . آخیلوس نیز خودرا برافراشت : 
آن مرد تروایی خم شد » پیش دوید و خودرا باش انداخت 4 
نیزه‌ای که پشتش را خراشیده بود در زمین فرورفت.» بی‌تاب بود 
که خون بباشامد . لیکائون دستی بزانوهای آخیلوس زد ».ودستی 
دیگر را روی این سلاح هراس‌انگی زگذاشت ؛ و بیآنکه نرا رها 
کند با بانگی سرشکسته و نرم گفت : ترا نس و گند می‌دهم » از من 
بگدر ‏ دربارة من دل را نرم کن : ای نازیروردة زنوس 4 دربرآبر 
تو چون خواستاری هت 

هنگامی که تو مرا در کشت‌زارهای آنادان ما گرفتار گردی » 
نان ترا خوردم ‏ مرا دور از پدر و دوستانم کردی » در لمنوس 
فروختی » برای تو ارزش صد قربانی را داشتم » ابناك سه برایر 
این بهاخون بهای‌من و خواهد رسد . اسنك تنها دوازده سپیده‌دم 
تابیده‌است که پس‌از بردن آن‌همه رنج من به تروا باز گشته‌ام » واز 
همین دم سرنوشتی شوم مرا بدست تو افگنده‌است ؛ بی گمان 
من دستخوش کينة زلوسم . دریفا ! مادرم لالوتوئه ' زندگی بمن 
داده است که جزاندك روزگاری نبود » مادرم دختر اة" بر » 
فرمانروای للک‌های" جنگی در فراز باروی بلند پداز * در کذار 


۳۵ ]ار ۳- عبرم ]1 آذمر دسر زذهین تاری. ۴ ول‎ ۲66 -۲ Laothoê-" 
سر در تر و آد.‎ 


که سواوار بزر کذ‌اشت تو ام ۰ 


سرود ليست ویکم ۹ 


شاتینون' است ؛ درمیان همسران فراوان پردام جای گرفت ء دو 
بسر ازو زاده‌اند که هر دو را مقدر بود از دست تو مر گك برسند . 
تاکنون زوبین تو در رده‌های نخستین پولیدور" را سرنگون‌کرده 
است » که ارزندگی خدایان در جانش بود . درین دم منم که بنابود 
شدن نردیکم » زیرا نمیتوانم بدان امیدوار باشم از دست توبرهم » 
از آن‌که بازخدایی مرا بدین روز افگنده است . با این همه این 
درخواست را از تو می‌کنم » ترا سوگند می‌دهم که گوش بدان 
فرا دهی : جان مرا از من مگیر ؛ بباد آور که من زادة مادر هکتور 
نیستم »که ترا از داری بی‌بهره گذاشته است که نرمی او برابر 
با دلاوری بود . 

بسر پریام بدین‌گونه از آن پهلوان درخواست می‌کرد . اما 
این پاسخ‌هراس‌انگیز راشتید: ای بی‌خرد ء بامن سخن ازخون‌بها 
مگوی » این سخنان را پابان ده . یش‌از آنکه پاتروکل بدم 
بازپسین پرسد » مرا دیده‌اند که مردم تروا را فرو گذار کرده‌ام ۽ 
بمیاری ازیشان جان خودرا از من دارند » و چون بیگانگان 
فروخته شده‌اند » تنها تن ببردگی در داده‌اند . ازین پس هیچ يك 
از کسانی که خدابی گرفتار زخم‌های من در بر ابر ابلبون نکند » 
و دست کم پسران پریام » نباید از مرګ برهند . ای دوست » تو 
هم بنوبت خویشتن بمیر . این دریعهای بیهوده برای چیست ؟ 
پاترو کل » که تو نمی‌توانی با او برابری کنی ؛ آیا نزد مردگان 
فرو نرفته‌است ؟ تو می‌بینی من چگونه‌ام ؛ از نیرو وارزندگی من 
لاف می‌زنند ‏ من از بدری ناماور زاده‌ام » مادر من الهه‌است > 


 ماپ رونم عو از رودهای تروآد۔ ۲- عرول‌بزاوم پسرپر‎ -١ 


TY‏ آبلیاد 


با این همه هر دم و هر روز مراك نرم ناشدنی بیم می‌دهد که مراهم 
دریاید ۽ و کی با نیزه‌اش با با تیر بلند پروازش سرفراز خواهد 
شد که مرا از بای درآورد . 

این بگفت » واز همان دم آل جنگجوی همۀ نیروهای خود 
راباخته بود ؛ دستش زوین آخیلوس را رها کرد ؛ نشت وبازوها 
را از هم گشود . پهلوان شمشیر خودرا بر گرفت » و چون سینه‌اش 
را شکافت ؛ آنرا در پیکرش فرو برد . پیشانی لیکائون بزمین 
رسید + خونی سیاه له از سینه‌اش روان شد شن‌زار را فرو گرفت . 
آخیلوس لاشة اورا برود دادکه با خود برد و بکشد » و این 
سخنان را با آهنگی درشت گت : 

در میان جای‌گزینان آبها پمان ؛ ب ی‌آنکه بترسند خونی را 
که از زخم تو می‌تراود می‌مکند . مادرت ترا برروی دستر مرآ 
تخو اهد گذاشت واز اشك خود ترا آساری نخواهد کرد » 
سکاماندر سر کش ترا تا سينة دربا خواهد غلتاند » و اهردمنی 
دریابی که خودرا بروی خیزابه‌های تیره گون که زشتی برآن 
فرما تفر ماسن خو اهد انداخت ه گوشت فروزان لسکائون راخواهد 
درید. ای لشکریان بیدل » ای کاش همه بدینگو نه نابود می‌شدید : 
از پیش پای من می گریختند و نيزة مردم اوبار من شما را دنبال 
می‌کرد تا آنکه املیون ویران میشد ! حتی این رود » با آنکه 
خیزاه‌های سیمین پهناور و تندرو آن روانت » نمی‌تواند شما را 
از مر لك برهاند . بهوده آن همه گاو نر برای آن قربانی می‌کنید » 
و تکاوران‌زورمند که قربانی‌های زنده‌اند! در گرداهای آن فرو - 

-٩‏ وړ آن زعان مرسوم بود که اسبان ژنده دا نیا يا دودی می‌انداختند و قربانی 
ھی کر دید تا از آسیپب ۲ مها در اعان باشند . 


سرود بیست و کم ۳۲۳ 


می‌رو ند ؛ شما گرفتار مررگی هراس‌انگیز خواهید شد » تا آتنکه 
همه بکیفر مر آذ پاترو کل و کشتار خونینی که از مردم آخاشی 
نزديك کشتی‌های ما در نبودن آخیلوس کرده‌اید برسید . 
گزانت بشنیدن این سخنان از خشم از جا در رفت » درانديشة 
آن شد چگونه شور آخیلوس را فرونشاند و مردم تروا را از 
ناود شدن یناه دهد . 
آن بهلوانل با نيزۀ خود سوی آسترویه! بر 
آثیلای د می‌گشاد اورا نابود ګند . این جنگجوی پسر 
فك پلگون؟ بود » از "کسوس" رودی که فراوانی 
آبهای آن زبانزد بود » واز پربه* دختر مهتر آسسامن* زاده بود . 
آخیلوس خودرا بروی این جنگجوی انداخت » که از خیزابه 
سرون آمد و بارای آنراداشت او برسد 4 بهردست زوسنی داشت. 
گزانت اورادل می‌داد » از مر لے حنگاوران حوانی که این بهلوان 
منگین دل و بی‌مهر ؛ در میان خیزابه‌های آن بایشان زخم زده بود 
نفرت‌زده شده بود . چون دودشمن باهم رورو شدند آخیلوس 
گفت : تو که این گستاخی راداری بامن نبرد کنی » از کدام تژاد 
برون آمده‌ای؟ بدا بروز کسانی که پسرانشان باخشم من درستیز ند! 
حنگحو ی ناماور پاسخ داد : ای آخیلوس پاکزاد » دانستن 
دودمان من ترا بجه کار می بد ؟ من از سرزمین های دور دست 
پئونی" آبادان میآیم» در پیشاپیش جنگجویانی هستم که پیکانهای 
بلند باخود دارند ؛ از آنگاه که من درین جایگاهم سپیده دم 


۹س د امو ڈو سر کر ده رکو نی . ¥— ۳8۱86۵۲ کس ]دشر زودی دز 
ترا کیه, ۵-۴ ۲۱۳۵ ۲۵ شاب nê‏ 8 از سر ان بو یی . ۲ بداست که 1 


از پو لی آعد» بود جانشین پیر کم سر کرد؛ مردم آن سرژمین بشود که درسرود شالردهم داستان 
کته شدن او مده است . ۱ 


...اد باس س ۳ تست ی 


دوازدهبار تاپیده است . تو نوادة رودا یوس را میبینی ٤‏ مان 
پر شدای پل راک ور وی اهنا ود ین و 
بجهان آمده‌ام. ای آخیلوس بزر آذه ينك که‌مرا می‌شناس ی نبرد کنیم. 
زنان گنحشك بلیون را برافراشت . آسترویه » که پراز دلاوری 
بود دوزیین‌خودرا باهم ازدو دستش‌روانه کرد که هردو درجنګ 
ور بر یکی از آله بسپر خورد بی آنکه آن را ازین‌سو 
بازداشت » دنگری بازوی بهلوان را خراشید » خون از ان حست» 
ملاح تيز در زمین شرو رت . آخیلوس که آرزویی جز مر لك این 
نی از آن در لس کاله ند فرو رفت . آنگاه دفن یودرا 
برداشت شت » با خشم خود را سنوی آسترویه افگند » که با بازوبی 
توانا ببهوده می‌کوشید زوبین اخیلوس را از کرانه پیرون بکشد . 
سه‌بار آنرا جتباند » دربن آرزو می‌سوخت سه بار ناگزیر آنرارها 
کرد . برکوشش خود می‌افزود » و چوب زبان گنجشك را < 
می‌کرد تا آنرا بدر آورد با شکند »که آخبلوس برثاف او زد وا 
شمشیر خود وی‌را از با درآورد ؛ ناگهان روده‌هاش براگنده شده 
وشبی‌جاودانی چشمان جنگجوی رادر دم مرآ فراگرفت . پهلوان 
که‌می‌رفت سلاحهاش را آزو بر بايد این سجنان باو دشنام داد : 
۱ ہس تو این بیجانی ! هرچندگه از رودی زاده‌ای > کارزار 
گرد با پسر خداوند کار خدایان یدن می‌ارزد . من بازماندة 
زوس بزر گم» زیرا از , له زاده‌ام »که شاه مردم فراوان فتی» پسر 


سرود بيست ویکم. 1 


ایا دود وان خدا يدر وی دو د. همان‌اندازه که وی بر رودهابی که 
سوی برتگاه‌ها روانند بر تری دارد ي بهمان آنداز ده هم نزاد وی 
هراس انگیزتر از نزادهای آنانست . گزانت که تا این اندازه 
نواناست » وتو در کنار آن می‌جنگیدی 4 اگر روا بوددر برابرپسسر 
کرو نوس پایداری کند » می‌توانست ترا بار باشد . آکلوئوس" که 
دامنه توانایش گشاده است 4 نمی تو اند بااین دا براری کند 4 
وحنی اوقبانوس ؛ که دارای نیروبی هراس ‌انگیزست؛ آبهای ژرف 
خودرا بااین همه هیاهو می‌غلتاند » ابن بدر همة رودها » همة 
در باها ودو ردست‌ترین حشمه‌سارها ي هنگامی که زوس غران انگ 

کش ا چون این سخنانرا بایان رسانده بی‌دشواری 

۳ نیزه‌اش‌را از کرانه برکشید ؛ وییکر آستروپه 
راء که از روشنابی دلیذیر روز بی‌هره کرده بود » گسترده برروی 
شن‌زار گذاشت »که خیزام‌های تیره گون آنرا شوبند » وجای - 
گزنان آمها که شوری داشتند آنرا بدرند گردش را فراگ‌ند . 
سیبس مر دم بو نیر ا دنال کرد که از دیدن سر کرد بی‌با کشان که 
دست آخیلوس اورا از یا در آورده دود 4 گر دو نه‌های گر یزان حو د 
را درسراسر رود می‌راندند ۽ بر گروهی از جنك جوبان منزوس "+ 
ترسیلوك" » میدون* » ترازیوس * اوفلست و آستیپیل" زد وایغان 
را سرنگون کرد ؛ ودر هنگام گریز می‌رفت باز قربانی‌های دیگررا 
بکشد »که گزانت بخشم آمده بانگ آدمی زاده‌ای را ب رگزید » از 
ته عارهای خود این سخنان را بگوش او رساند : 


ولان[۸۱6 دودی در اتولی . ۲- Thersiloque -۳ Mnésus‏ 
Qpheleste -# Thrasius -۵ Mydan -¥‏ فک و2۰ ۲۰۹ 


1۳ الباد 


ای بسر بله ء که از پشتیبانی بیوسته خدادان می‌نازی » تو در 
ارزندگی برهمة آدمی‌زاد گان برتری داری ۲ اما هرگ زکس این‌همه 
درندگی ندیده است . اگر زثوس همة مردم تروا را بتو واگدار 
کرده است » حرا آنها را دور از کرانه‌های من در کشت‌زارها دثبال 
نمی کنی » تا آزادباشی در آنجا خشم خودرا برانی ؟ خبزابه های 
زدوده من براز لا شه شده است 4 نمی‌توانم خراج خودرا ددرا 
بگزارم » کشتار نفرت انگیزی که تو از اندازه بدر می‌بری تا آنکه 
خون همه مردم تروا را بربزی » مرادر بستر خود بهم فشرده‌است . 
سرانجام زخم های خودرا بایان ده » ای امیر جنگجوبان » که در 
برابرت من خود نیز گرفتار شگفتیام . 

پهلوان پاسخ داد : ای خدای این کرانه ؛ با همۀ خواست تو 
من نمی‌توانم از افگندن مردم نابکار تروا خودداری کنم مگر آنکه 
ایشان را در پشت دیوارهایشای جا دهم و با هکتور رویرو شوم و 
بینم او درن د شك خواهد خفت یا من . مانند یکی از خدابان 
دنبال کردن خود را از سر گرفت . آنگاه رو درو به‌پروردگار روز 
کرد و گفت : ای تو که کمانت سهوده دردست فروزانست ؛ اي 
پسر زوس » تو چسان اندیشه‌های این خدای را بکار می‌بری 6 
وی ترا کماشته است درن روز نگران سرنوشت تروا باشی؛ واز 
آن پاسپانی‌کنی تا آنگاه که بازپسین پرتو آفتاب اپدید شود و 
تاریکی کشت: ارها را سیاه کند . 

این بگفت . آخیلوس بیباك خود را در میان ها انداخت . 
رود بحوش آمده برآشفت » خزابه‌های خودرا براماسده کرده 
با خشم همة آبهای خود را جنباند ؛ و چون گروه کشتگانرا که 
از آهنینۀ آخیلوس از بای درآمده بودند بکرانه انداخت ‏ مانند 


سرود بيست و نکم TY‏ 


گاونری غرید . خیزابۀ کفآلود » آنان راکه درغارهای ژرفش 
می‌زبند پنهان کرد ؛ گرد آن پهلوان را فراگرفت » بیې داد که اورا 
از پا در آورد و بالرزه‌ای هراس انگیز برسپرش غلتید . آخیلوس 
که ازجای خود کشیده شد نارو نی‌راکه باقامتی رعنا درهوایرخاسته 
بود گرفت؛ آنرا ریشه‌کن کرد» درهمان دم لب‌کرانه‌را از جا کنده 
این شاخهای سشررا جون بندی دررایر آنها نگاه داشت؛ ودرخت 
راکه برروی رودگترده بود پلی‌کرد » از گردات بیرون جست 4 
و گرفتار شگفتی آسخته باترس » باگامی سر کش دردشت بر گشاد. 
آن خدای برنبروی خود افزود » درنك نکرد » برخاست و خزاده 
های خشمگین خودرا سياه کرد» وخودرا رروی آن بهلوان‌انداخت 
تاوی‌را دور کند وابلیون را از وبرانی برهائد . بااین همه آن‌بهلوان 
باهرجسمی جایگاهی را که زوبین تندروی پادلیرترین جای گزینان 
هوا؛ همایی که برطمعة خود فرود می‌آید » می‌پیماید درهم نوردید. 
بدین گونه بود که برجست ؛ از رویینه‌اش گرد سینهاش بانگ 
برخاست » و با بروازی از کنار رود که با بانگی هراس انگیز در 
پی‌او می‌غلنید گردخت . چون کاریز کنی » کج‌بیل بدست + آبهای 
یاز ت بر امده جشمه‌ای را در مسال داغها و حنکلها راهنمابی مبکند و 
ستر آ ثر | فراهم می‌سازد؛ همینکه ندهارا ازییش ر داشت» جو سار 
روان می‌شود ه وباره سنگها درزیر خیزاه‌ها می‌جنمند » زمزمه- 
کنان خودر! در سر اش سی آسان گذری می‌افکند واز راهنمای خود 
پیش‌می‌افتد : بدینگونه سیل هم‌چنان بهآخیلوس تندرومی‌رسید ؛ 
بدین‌سان خدایان برپهلوانان برتری دارند ! هربار که پهلوان بر 
می‌گشت باخیزابه‌ها برابری کند » وبداندکه آبا همة جای گزینان 
اولمپ در برابر وی گرد آمده‌اند با نه » خیزابه‌های سر بر افر اشتة 


ویس 


1۳۸ ابلیاد 


گرانت » زادة زوس برومی تاختند وشانه‌هاش رافرو میگرفتند. 
دردی غم آفزای اورا فراگرفت » هې‌چنان خودرا دور ازین کرانه‌ها 
می‌افگند : اما سرانجام سیلی که از کذار روان نود ودنالش مبکرد 
اورا از پا در آورد » ووی که زانوهای خودرا مانده کرده بود ؛ 
خاك لعزان را از زیربای خود برداشت » با تلخ کامی نالید » چشم 
در گند آسمان دوخت » فریاد بر آورد : 

ای زوس » ای پدر برین » آیا دیگر خدایی نیست که برتیره 
بختی من دل بدرد آورد » مرا ازین گرداب رون بکشد ! سپس 
سر بسرنوشت خود فرو می‌آورم » هرچندهم که نا گوار باشد . اما 
خدایی که بیش از همه ازو شکوه دارم » مادر منست » که‌باسخنان 
فریبندة خود مرا شیفته است » بمن گفته است تیرهای ناگزیر 
فوبوس مرا خواهد شکافت ؛ درپای باروهای تروا خواهم مرد . 
چرا از زخم هکتور که دلاورترین جنگجویانست که درین کر انه‌ها 
پرورده شده‌اند از با نیفتادم ! چون پهلوانی جان می‌دادم؛ پهلوانی 
جان از من ستده بود . [با باید سرنوشت من این باشد که بی‌سر- 
فرازی ابود شوم » چون شبانی تازه‌کار که سیلی توفانی اورا با 
خود می‌برد درین رود فروروم ؟ 

همینکه این سخنان را گفت پوزئیدون و پالاس بسیسای 
آدمی زاده‌ای در حشمانش بدىدار شدند » ودسشش را گرفتند . 
بوزشدون گفت : ای بر یله » تن باین آشفتگی درمده ؛ انك 
بالاس ومن که خدای دربا هستم » هرمان خداوندگار آسمانها » 
به‌پشتیبانی تو آمده‌ايم ۰ تو از کوشش این‌رود از با در نخواهیآمد» 
بزودی خواهی دید بجای خود باز می‌گردد . هم‌چنان تخم کشتار را 
پیفشان » تاآن‌کسانی ازمردم تروا راکه ازضربت‌های تو جان پدر - 


خواهند برد درباروهای امبردار ابلیون گرفتار کنی » و بسوی 
کشتی‌ها باز مگرد مگر آنکه سین هکتور را بشکافی . این‌روز 
نشانه سرفرازی تو خواهد بود . 

بس از گفتن ابن‌سخنان گر وه خدابان سوستتد. آن‌حنگحوی 
که شندن باتك خداان شور افتاد خودرا سوی دشت انداخت . 
آبهای پرهیاهو بیهوده از هر سوی با سلاحهای قربانیان آرس و 
لاشه‌های جنننده در آب بر ا گنده می‌شد ند . بهوده سوئ آن 
پهلوان می‌غاتید ند ) سیلاب پهناور نمی‌توانت اورا نگاه دارد ٤‏ 
تیروبی که آتنه‌درو اثباشته ود بدین گونه بود. بااین‌همه‌سکاماندره 
نه‌تنها درخشم خود درنگ نمی کرد بلکه برآن می‌افزود » خبزانه 
های خودرا تا بلندیهای بسیار برآماسیده می‌کرد ؛ وبا بانگی 
هراس انگیز سیمو لسا را بخود خواند و گفت : 

ای بر ادر ؛ کوششهای خودرا !هم بییو ندیم تا ان آدمی‌ز اده 
راکه می‌رود ایلیون را واژگون کند رام کنيم » زیرا مردم تروا در 
برابر ضربت‌هایش تاب نخواهند آورد . بیاری‌من پریگشاءه خیزابه- 
های خو درا درشت‌تر کن » همه حشمه‌سارهارا از سترها سرون رزه 
و خیزابه‌های درشت درهوا برفراز » با هیاهوبی نفرت‌انگیز تنه‌های 
درختان ونخته سنگهارا ملتان ؛ تا ما این جنلثه‌جوی درنده‌را باز 
داریم که ازین‌پس به‌پشتگرمی پیروزی خود اندیشه‌هایی می‌پزد 
که شایستهة خدابانست . بااین همه امیدوارم که نیرو وارزندگیش ٤‏ 
مانند اندام یمانگیز وی و صلاحهای شگفت‌انگیزش سودی 
نبخشد 4 سلاحهاش پوشیده از لای خواهد شد و در ژرف‌ترین 
گردابهای ما فرو خواهد رفت ؛ من خود از لحن های بسترم 


۱- 14و ند از دودهای قرو آد 


مغ ابلیاد 


وی را خواهم پوشاند ؛ و نخواهند توانست پیکرش را 
بیایند » تودة ناپاکی که من می‌خواهم وی‌را درآن فرو برم چنین 
خواهد بود . این گور او خواهد بود » و هرچند که مردم آخائی 
در آرزوي آنند که بازیسین سرفرازی را ناو بدهند » آرامگاه 
دیگری نخواهد داشت . 
این نگفت : خیزاة آشفته » خشمگین ؛ کف آلود » 
پوشده از خون ولاشه » برخاست و با هیاهویی 
هراس انگیز برروی آخبلوس افتاد؛ آبهایلاجوردی 
گرد پهلوان‌را گرفتند . هرا فزیادی هراسانکیز برکشید . ترسید 
که‌آخیلوس را بگردابهای رودیکشند ؛ و روبه‌هفائیستوس کرد و 
فریاد برآورد : ای پسر من » ددوه با تست که با گزانت کارزار کنی؛ 
دبرمکن > سیلی از شراره را باخود بردار . هرمان من ؛ توفان که از 
اندرون درا فرا خوانده شد » می‌رود برهراس و آتش صوزی 
بیفزاید » پیکرها و سلاحهای مردم تروارا درنورد » درختانی را 
که در لب کرانة گزانت هستند خاکسترکن » شراره‌های خود را 
سوی این خدای بر گردان ء نه درخواست های اورا بشنو و نه‌بیم 
دادنهایش راء وتا هنگامی که بانك من و دستور نداده‌است خشم 
خودرا از اندازه بدر بر تنها آنگاه آتش های فرو نانشتنی خودرا 
فرو کش کن . 

هفائیستوس توفانهای شراره‌انگیزرا در کشت‌زارها بر جهاند» 
برآن آتش زد و مردگانی که آخیلوس آنرا از آنان بوشانیده بود 
از صان برد 4 دشت خشك شد و رود از روان شدن بازماند . 
بدان گونه که در خزان » هنکامی که بادشمال از باغی که سبل ثرا 
فراگرفته است می گذرد» آبها ا گهان فرو می‌نشنند » وشادی حان 


: لب 


آتش و آب 


سرود بيست ویکم 1 


کشاورز را فرا مسگیرد : همان گونه خبزابه‌ها و مردگان در دشت 
نا یدید شدند . اما هفالستوس شراره های فروزان راگرد رود 
گرداند» همان دم صنو رها نارون‌ها » بدها » سصددارهاو گناهان 
گوناگونی که گرداگرد این کرانه‌های زیبا فراو ان می‌رویند خاکستر 
شدند؛ جای‌گزینان آبها » که از دم سوزان هفائیستوس آسیب 
دیدید م بدذخمه‌ها باز گشتند» ا در ته‌جایگاه زدودة خود جنسدند , 
رودهم شرارافگن شد ؛ بانگهای شکوهآمیز بر کشید و با آهنگی 
گرفته گفت : ای هفائیستوس» کدام خدای توانابی تراباز می‌دارد؟ 
من نمی‌توانم بااین آتشهای خانمانوز کشمکش کنم ؛ دیگر ۲ نهارا 
گرد من مگردان . باید اگر دربایست باشد آخیلوس در همین دم 
یلیون را از هم جای گزینان آن تھی کند ؛ چرا دریاری ایشان پای 
فشاری کنم ؟ 

خاموش شد و خیزابه‌هاش زمزمه برآوردند . بدان گونه که 
چرب یگراز سيار بز ر گی در آوتدی بزرگ از روی می گدازد : 
شرارف تیز که از شاخ و برگهای بژمرده در افزایشست گردش را 
فرامیگیرد ؛ از هر سوی خیزانه های‌جوشان کف‌ازدهانش بیرون 
میاید ولرزه‌ای پربانګ را بگوش می‌رساند» بهما نگونه خیزابه‌ای 
که‌در بستر خود افروخته شده ود جوشد و عرش هراس‌انگیز 
بر کشید ۰ دم سوزان هفائیستوس آنرا از پادرآورد. رود با آهنگی 
درخواستآمیز گفت : ای هرا ٠‏ چرا پسرت خشم آتش‌های خودرا 
تنها بر من می‌راند » منی که از همه خدابان پشتیبان تروا بی گناه‌ترم؟ 
اگر تو بقرمایی » من بدان تن‌درمی‌دهم که آسیب‌خودرا کوتاه ن 
باید اوهم بنوبة خود آرام شود . من کاری بالاتر ازین‌هم خواهم 
کرد » سو گند می‌خورم که دیگر تروارا از ویران‌شدن باز ندارم » 


۹39 انلیاد 


اگرهم‌مردمآخائی آنرا]تش بزنند وشراره‌هاآن‌رادرخودفرو بیر ند. 
هنکه آن الهه این شکوه راشتید گفت : ای هفائیتوس 
هراس‌انگیز » ای بسر من » دست گاه‌دار . روانیست برای داری 
با آدمی‌زادگان جان الهه‌اي راحنین برشان کنی . این بگفت . آن 
شدای آتش سوزی دامنه‌دار را خاموش کرد ؛ رود که به‌ستر خود 
با ز گشت » در جایگاه خود ماند ٤‏ با رامی هم‌چنان روان شد . 
سرکشی گزانت‌فرو نشست» وآرامش جانشین 
خشم این خدابان شد ۽ هرا با همۀ خشمی که 
داشت ؛ دیگر بابتان دستوری نداد کارزار 


کارزار در سان 
خدایان 


را از سر بگیرند . 

اما بروردگار دو گانگی اجره دستی خشم بی‌سر انعحام خود 
را بر خدایان دیگر گماشت» همه دلها از کىنه بابك دیگر درافناد ند. 
خدایان باهیاهویی نفرت‌انگیز بيك‌دیگر تاختند زمین تادورترین 
مرزهای خود از آن شرش آمد . آسمان پهناور از بان شیپور 
بلند آواز کارزار طنین افگن شد » زئوس که براولمپ نشسته بود 
آنرا شنید و چشمش ازدیدن جنگ مان خدابان سیر شد . آنگاه 
دیگر تنوانستند شور خودرا فرونشانند : ارس بزدوخورد آغاز 
کرد » آرس که سپرهارا با خاك بکسان م یکند ۽ با نیزۀ آهنین خود 
سوی‌پالاس دوید وگفت: ای کی که‌هیچ‌چیز بابیباکی تو برابر 
نیست » چرا جز خودبینی و خشم دل‌خود پیروی ازچیزی نمی کنی» 
و خدابان را بحنک می‌افگنی ؟ 1یا آذروزی را فراموش کرده‌ای» 
که دیومد را برانگیختی مرا زخم ند » تو خود راهنمای سره 
بی‌باکی شدی و خون خدابی را ریختی ؟ اينكك گاه آن رسیده است 
که ترا ازین ابکاری کیفر دهم . 


سرود بيست ویکم ET‏ 


همان گاه برسیری زد که هراس می‌افگند و حتی آذرخش 
زئوس برآن تامیاب نمی‌شد ۽ ارس » که از خول رنگین شده بوده 
بازویین سیار بز ود خود سپررا لرزاند . آن الهه بازیس رفت » 
بادست شکست نایذیر خود تخته سنګ ستبر و بسیار بزرگی را 
برداشت؛ که نشانة مرز کشت‌زاری نود که در روز گار باستان نهاده 
بودند : تخته سنك‌را بگردن آرس خشمگین انداخت و یروی او 
را درهم شکست . چول فرو افتاد هفت جرب را فراگرفت . 
گسوانش بخالك] لوده شد ؛ از سلاحش که گشادگی فر اوان داشت 
بان هراس‌انگیز دیگری برخاست . بالاس بخو د نی لب خندی 
زد وان سخنان بیروزمندانه از دهانش سرون آمد : ای ی‌خرد ٤‏ 
که می‌بنداری می‌توانی ارزندگی خودرا برخ من بکشی » آیا اينك 
فمی‌بینی چگونه رواست سرفراز باشم که برتو فزونی جویم ؟ 
بکیفر آل برس که شور خشم را دردل مادرت افگنده‌ای » وجون 
با مردم آخائی ناسپاسی کردی وبیاری مردم پیمان شکن تروا 
برخاستی آماده‌ناش که ازسوی اوتوفان‌های ددگری‌برتو فرود] ید. 

این بگفت» و جشمان برافروختة خودرا ازو بر گرداند . 
آفرودیت دست آرس‌راگرفت » بااو باری‌کردکه برخیزد » واین 
خدارا که ناله‌های بلند بر می کشیدو وی را دشوار ود سراز با بشناسد 
از هنگامه بیرون برد . اما هرا اورا دید ورو به‌یالاس کرد و گفت : 
ای‌دختر شکست‌ناپذیر زوس » آبا این الهه را نمی‌بینی که از هیچ 
بندی روی برگردان نیست 4 می‌رود آرس آدمی کش‌را از ميان 
هنگامة کارزار برهاند »در یی او بررنگشای . 

بالاس ریگاد » خودرا بروی آفرودت اند اج ؛ دست 
هراس‌انگیز خودرا برو زد » ودرهمان دم وی‌را سرنگون کرد . 


{f‏ ایلیاد 


دو خداي برروی مدان کارزار فرو افتادند . بالاس شکوهمند 
فرناد کرد : امیدست همۀ خدایانی که بشتیبان تروا هستند » ودرین 
گود اندر آمده‌اند » در برایر گستاخی آفرودیت ۲ این بردیاری را 
داشته باشند که وی پس از باری با ارس و خرد شمردن توانابی 
من آشکا ر کرده | ست . اگر خدانان دیگر درین اندیشه نار بودندء 
ازدبر زمانی اولمپ از آسایش برخوردار می‌بود؛ وماشهر گردن کش 
تروارا توده‌ای ازویرانه کرده بودم. هرا ازین‌سخنان پیروزمندانه 
لب‌خند زد . 

اما بو ز دون » خدابۍ که بای‌زمین‌را سست می کند رو به بسر 
لاتون کرد وگفت : ای فو بوس ؛ جرا ما درنك دارم زور آزمایی 

؟ انك که همه خدابان دست دراك دیگر گشاده‌اند » این‌در نك 
بادلاوری ما ناسازگار يست؟ واا بالاترین شرماری آنن تست 
کەجنك نا کرده بکا جستتی ستی‌ناپدیر زوس از گردیم؟ کارزار را آغاز 
کن » نو خردسال‌تری »4 من بايد خود را سرشکسته وسال - 
خوردگی مرا پخته کرده است . ای بی‌خرد » این س رگشتگی تو از 

حنست ؟ !گر از ها رتجاییکه در رابر الیو نکنیده‌ايم چیزی 
سادت نما نده است ؛ در آن هنگام که مار ا از اولمپ راندند ٤‏ برو 
فرمان زوس شدیم نا گزیر شدیم سالها چنان سرافگنده شویم که 
سرو لانومدون خودین شوم و رمان نما بذهد ؟ هنگامی که 
تروای داشکوه را می‌ساخت ؛ من باروهای گشاده و ناگرفتنی 
گردا گرد آن فراهم کردم » توای فوبوس 6 ء تو گله‌هارا در دره‌های 
فراوان ایدا می‌چراندی ۽ گاوان ر » که پاهای خم پذیر داشتند » 
براهنمایی تو در جنگلها سر گردان بودند . چون روزگاران خرم 
دوری مارا از زادگاه بایان رساندند » لائومدون یاداش کارهای 


سرود بيست ونکم ۵ 1 


مارا از ما دریغ داشت » و با گستاخی مارا باز گرداند . خشم اورا 
کور کرده بود » حتی ترا بیم داد که زنحیر کرده در جزیره های 
دو ردس ترا شروشد . ما ازین بدکرداری بی‌اندازه و از تایکاری 
که در شکستن پیمان خود رواداشت نفرت زده ازوجدا شدیم . 1يا 
اینست که ترا وا میدارد بااین مردم ساز گار باشی » بجای آنکه 
ا ما پیوندی تا مردم سو گند شکن تروا را بافرزندان و زنانشان 
در خا کسترهای ابلیون بخاك سپاریم ؟ 

فوبوس پاسخ داد : ای پوزئیدون هراس‌انگیزه اگر باتو 
در راه برادران آدمی‌زاد خودیکود اندر آیم‌سرزنش تو آزبی‌با کی 
من اروا نخواهد بود » ایشان مانند شاخ و برک جنگلها » گاهی 
همه گونه تروتازه گی دارند » شیرۀ خوشگوار زمین آنهارا یں 
پرورد » و گاهی پزمرده می‌شو ند ومی‌افتند . دست ازجنگ پرداریم 
ودو گانگی را برای ادمی‌زاذ کان بگذاريم ۰ حون این سخنان را 
گفت رای بزر گداشت خدای اوقبانوس » برادر زئوس خود را 
یکنار کشید . 

آرتمس تندخوی ؛ خواهرش و شاهائوی یغه ها گفت: 
تو می گربزی ‏ می گریزی : ای کسی که تیرهایت هوای پهناور را 
می‌پیماند ؟ تو در برابر پوزئیدون تن در می‌دهی » بیآنکه در 
سرفرازی و بسرورمندی بااو در او بزی. ای تن‌برور » حرا شانه - 
های نو ازین تما نی که سهو ده است دار گرفته است ۽ امیدست که 
دیگر در کاخ زوس بانګ ترا نشنوم که در برابر خدایان لاف 
بخود می‌لرزند ؛ تو پارای آنرا خواهی داشت یکی از تبرهای خود 
را سوی او بپرواز دراوری . فوبوس هم‌چنان دور می‌شد » 


3 ابلیاد 


بی‌آنکه بدین سخنان پاسخی بدهد . 

اما همسر خجتۀ زو س؛ که گرفتار خشمی سخت شده بوده 
به "رتم سگفت : وتو » آبا این بی‌با تی‌را دارای که درمیدان جنک 
چشم براه من باشی ؟ ترا دشوار خواهد بود بامن برابری کنی » 
هرچند بگردن کشی این ترکش را با خودداری » ودر میان زنان 
شر حان شکری هستی ؛ زوس تو دستوری خواهد داد که ابشان 
را نگور بیفگنی . ب ی گمان آسال‌تر خواهدبودکسی در کوهباران 
بر گوزنان ماده و حانورانل دیگر جره شود تا آنکه بادشمنی که 
باید از آن بهر اسيم کارزار کند.. اما اگر بخواهی مزه جنگ را 
بچثی تا بدانی چگونه نیروبی که در برابر من بکار می‌بری در بر 
من از مبان می‌رود ... 

همان دم باتك دست دست‌های آرتمیس را ونادست دیگر 
تر کش اورا گرفت و با لب خندی دلازار الهه‌ای‌را که سلاح اورا 
بر گر فته نود نگران کرد » وی تکانی خورد تا ازین تاخت وتاز 
پراز شتاب و خشم خودرا برهاند ‏ تیر های سبك این سوی و آن 
سوی براگنده شد . آرتمس اشك‌ریزان حون کوتری لرزان که 
از شاهینی دور می‌شود و پرمی گشاید تا گرفتار آن نشود ازو 
گردخت ودر بناهگاه میان تهی نخته سنکی نهان شد » الهه بدین- 
گونه گریخت > کمان وتر کش خودرارها کرد . 

آنکاه هرمس روبه لاتون کردو گفت : ای‌الهه» من از اندیشة 
کارزار کردن باتو می گذرم » سلاح برداشتن در برابر همس‌کسیکه 
در ابر‌ها تندر می‌راند خطر نا کست . اگر می‌خواهی بدو درمبان 
گروه خدابان لاف زن که برمن پیروزی نمابان دافته‌ای . 

این نگفت . لانون کمان و تبرهای براگنده را در گردیادی 


سرود بيست ونکم EY‏ 


از غار گردآورد » دنبال دخترش رهسیار شد » که براولمپ پرواز 
کرد ویکاخ جاودانی زوس رسید » اشك ریزان زانوی پدرش را 
بوسبد ؛ تاله‌هاش برد آسمانی اورا می‌جنباند » پسر کرو نوس او 
را درکنار خود نشاند وآزو با مهربانی پرسش کرد و گفت : ای‌دختر 
من» درمیان‌فرز ندان آسمان کدام گستاخست که ترسیده‌است باتو با 
این‌همه رسوایی رفتارکند؟ آباتبه‌کاری در برایر آسمان وزمین از 
تو سرزده است ؟ الهه پاسخ داد : ای‌بدر منء که با بیشائی تاجدار 
بانگ کره ای پسندیدة تست » این بد رفتاری و ستگدلی ازسوی 
هراهمسر تست ؛ وی همواره سرچشمة د و گانگی و جنگیست که 
آساشآدمیز اد گانرا بر هم‌می ز ند» دراو لمپ‌حنین‌سخنم یگفتند: 
دربن میانل زوس بر روی باروهاي خجته 
آخیلوس در برابر تروا جای گرفت » می‌ترسید که درین روز 
هر رد مردم آخالی با سرنوشتی که داشت آن را 
وا گون کنند . خدابان دیگر تحایگاه آسمانی باز گشتند ٤‏ برخی 
ازخشه د گر گون شده » برخی دیگرپیروز بودندو تزدیك خداوند گار 
ابر های تیره‌گون نشستند . اما آخیلوس در دشت مردم تروا و 
گردو نه‌هاشان را باهم سرنگون می‌کرد . بدان گونه که درآتش- 
سوزی سراسر شهری » سیلی از دود » که کینه جو بی خدایان آن را 
برانگیخته باشد » تا آسمان بالا می‌رود » پیش گویی شومی درهمه 
دلها می‌افکند » و سرانجام‌شراره همه مردم رافرامی گیرد ؛ بهمان- 
گونه آخیلوس هراس و مرگ را در میان مردم تروا افگند . 
پربام پیر » که بربرجی ابستاده‌بود» آن پهلوان را چون غولی 
هراس انگیز دید » که لشکربان پریشان ازبرابرش می‌گریختند » 
بیآنکه هیچ کس شواند با او برابری کند . فرادی‌دردئاك ر کشید» 


۸ ابلیاد 


از برج فرودآمد » برشتاب گامهای‌خود افزود » بوی دیوار ها 
رفت 4 و ساسا نان با کزاد بار و ها فرمان داد : دروازه ها را باز 
بگذاریدتااین‌ساهیان بر ا گنده‌در یناه دیو ارهای‌ما داشنده آخیلوس 
امشان‌را دنال می کد 6 مش می آدد ابنك دم تاه شدن ماست . 
اما حون دریشت این دبوار ها دم تازه کنند » دوباره درو از ه‌ها را 
ببندید ۽ می‌ترسم که این جنگ جوی‌هراس‌انگیز » نندهارا نکدده 
خود را بشهر بیندازد . 

بشنیدن این‌سخنان‌بندهارا گتند؛ دروازه‌ها بازپناهگاهی 
براي لشکربان براگنده فر اهم ساختند . فوبوس دوید داشان 
بر بخورد تا نهارا ازنستی برهاند . گردآلود » سوزان‌از نشنگی » 
ازدشت بدیوارهای بلند خود گریختند 4 دشمن پرشورشان باپیکان 
برافراشته درپیشان‌ود » همچنان خشمی سخت وی‌رامی‌جنباند » 
ومست آرزوی گینه‌جوثی و ببروزمندی لود . اناه ااگر حد ای 
باری نکرده بود » مردم آخاثی باروهای باشکوه ابلیون را گشاده 
بودند ؛ وی جان خودرا براز دلاوری کرد ۽ جون دریشت درخت 
الاشی جای گزید ؛ وابری‌تیرگون گردش رافرا گرفت ؛ نزدیك 
چون آخیلوس را دید » هنگامی که وی چشم براه او بود » ایستاد» 

ای‌تیره‌بختی! جه راهی را باید درپیش‌بگیرم ؟ اگر ازترس 
ابن پهلوان بالشکریان سراسیمة خود بگریزم » باهمۀ تیزدویدنها 
بسن خواهد رسید و با آين تن پروری که‌درمن هست با سانی جان 


سرود بیست و نکم ۹۹ 


هراس وپراگندگی‌اند باوواگذارم »اگر بایایی‌جايك ازین‌دیوارها 
دوزشوم و بدرةابدا درمیان خارزارهل بگربزم » از رودی له خوی 
را از تن من بشوبد ومارا خنك کند جان بگیرم » به‌تروا باز خواهم 
گشت . اما اندینة من کدامست ؟ آیا می‌خواهم که جوذمرابیند 
دور ازین‌دیوار ها بدشت می‌دوم ؛ او خود را درپی‌من بیندازد » با 
پایی سرکش بین برسد » و دیگرننوانم ازم رگذبرهم ؟ زیرا که وی 
در زورمندی برهمة آدمی زادگان برتری دارد . چرا در برابر این 
باروها با اورو رو نشوم؟ هرچندهم که هراس انگیزباشد » رویین - 
تن نیست ؛ درتن او تنها بك جان هست ؛ و کسی را درین‌سخن‌نیست | 
که کشتنیست ؛ اما زئوسست که این بانگاه بلند سرغرازی را باو 
داده است . 

سوی آخیلوس بر گشت و در کمین او بود : آرزوی سوزان 
کارزار با او جانش را فراگرفته‌بود. همان گونه که پلنگی » درپیش 
آمدن شکارافکنی » از یشه‌ای‌انوه برون می‌آند »ترس را ازدل 
خود دور کرده است ٤‏ و رونگرز نم ی گدارد ؛ بانگ دسته‌ای از 
سگان را می‌شنود » زویتی بیکرش رامی‌شکافد » هیچ از خشم 
خود دست برنصدارد » مگر آنکه دشمن خودرا زخمی کند ودریای 
او بمیرد : بهمان گونه پسرآنتنور ناماور هیچ نخواست بگر یزد ٤‏ 
برسر آن بود که ارزندگی آخیلوس را بیازماید . سپر خود را پیش 
برد » و حون نيزة خودرا سوی اوراست کرد فریاد برآورد : ای 
آخیلوس شوم » پس تو در دل‌خود انن‌امید استوررامی‌پزی » 
که درین روز شهر مردم شکست ناپذیر تروارا ازپا درآوری ! این 
شهر بی‌بالكخواهد بود » باز برای مردم‌آخالی سرچشمة بدبختی- 
های بسیار خواهد شد ؛ مادرین تاروها همه مردمی جنگجوی 


.3 ابلیاد 


: یبا لیم ٤‏ که درراه پدران : زنان و فرزندانمان کارزار مي‌کنیم » 
و باسیا یی کنیم ؛ و هرچند که‌تو ب این گستاخیو این 
س انگمزی داشی ٤‏ در جا با مر که رو برو خواهی شد . 

این نگفت 4 و بازوی گتاخش زوسن را انداخت » که با 
پروازی سستی اپذیر » بزبر زانوی دشمن او خورد : پای افزار 
فلزی » که تاز کی از زیر دست هنرمندی بزدانی‌بیرون آمددود » 
بانگی نمایان و هراس انگیز برآورد ؛ و دسترنج خدایی چنال بود 
آنه تیر از آن دوباره برحست بیآنکه تواندا نرایشکافد. خیلوس 
خودرا روی آزنور دلاور انداخت ؛ اما فو بوس این سرفرازی را 
هر او تکرد که‌وی‌را از بای‌درآورد» بیاری ابری این‌جنگحوی 
را ازمیان برداشت ء و دور ازمیدان‌جنگ پربم در پناه گاه ارامی 
او را حای داد . 

با این همه این خدای باچشم بندیی ؛ خیلوس رااز دوارهای 
تروا دورکرد » بسیما واندام ازنور درآمد » دور ازوی خودرا در 
چشم این پهلوان نمودار کرد » وی با سر کشی خود را بروی او 
انداخت و ازسانل دشت درسراسر کرانه‌های پیچ‌درپیج سکاماندر 
او را دنبال کرد . فوبوس تنها چند گام ازو پیش ‌بود» تا او را بخود 
بکشد و امید یروزی آسانی را دردل اوجای دهد . آنگاه مردم 
ترواء در گربزی که بشتاب می کردند ء شادکام با دسته‌های فراو ان 
نز دك الون رسبدند و خودرا در ان‌افکتد ند . هیچ يك از بشان 
بارای آن نداشت در بیرون از باروها حشم براه باران خود باشد ؛ 
تا کسانی را که از جنك گریخته‌اند شناسد و بداند جه کی 
دستخوش مرگ شده است 4 اما خوش دخت بودند که تیزدو ددنها 
آ نها را پناه داده‌است » با شوری سخت درمیان دبوارهای خود 
براگنده شدند . 


تدرو 39 سرت اش دو 


خالا سر ود 
خیلومن هم‌جنان دربرابر شهر تروا مشغول کارزارست . بریام و هکوب 
از هکتور درخواست می‌کنند به تروا باز گردد . اما وی گرفتار دو دلیست. 
آشپلرس هکور را دنال می‌کند ۰ زوس نیز وارد کار می‌شود . آنبه 
بمیانجی‌گری برمی‌خیزد . سرانجام جنگ در ميان آخیلوس و هکتوو 
درم ی گرد > رن کارز ار هکتور کشته م‌شود و آخیلوس بیگرش را 


با خود مي‌برد . درشهر تروا عردم برای وی سوگواری می ګنند . 


صر د دست و دو ۲ 


مردم تروا چون بچه گوزنان کمدل سراسیمه خودرا 
بشهر می‌افگند ند وخویرا از خودخشك‌سکردند» 
نشنگی سیارخودرا فرو می‌نشاندند » برباروهای 
خود پشت داده بودند » در همین هنگام مردم آخائی بدان نزدیك 
شدند » سپر های خود را بر روی سینه‌خم کرده بودند. تنها هکتور 
که گوبی سرنوشت بزنحیرش سته ود ٤‏ دربرایر دروازه های سه 
مائده بود . 

آ نگاه‌فو وس رو بهآخیلو س کرد و گفت: ایآدمی‌زاده » ترا 
چهوادارمیکندکه با این همه شور خدايی را دنال کن یکه خش تو 
نمی گذارد اورا بشناسی ؟ هنگامی که‌تو ازین‌جا بازمی گردی » ترا 
چه زبان می‌رسد که‌مردم‌تروا ازبرابر زویین‌تو بگریزند و بدیوار- 
های خود پناه ببرند . آیا می‌خواهی از من که برتر از ضربت‌های 
مر گم جان بستانی ؟ 

آخلوس که دسیار نفرت زده شده ود فر باد بر آورد : ای 
خدای شوم » پس تو سرفرازی مرا بهمین‌اندازه می‌دانی که‌دور از 
باروها گمراه‌شوم ! باز چندین تن ازمر دم ترو اخاكخاییده بودند ! لو 


آخبلوس 
در بر ابر تروا 


1۵ الاد 


بالاترین سرفرازی را از دستم گرفتی » بازوی‌مرا ازآن‌کارزار 
بازداشتی 4 ادن بیروزی آسان بود ! توا زکینه‌جویی من باك نداشتی 
که نها خدابودن تو می‌تو اند ترا از آن بازدارد . 
این بگفت ؛ و با گامهای شکوهمند دور شد » 
پربام و هکوب خود را بسوی ابلیون انداخت » تکاوری 
DF UD‏ بیروزمند که گردونة خودرا با سانی مبکشد » 
وو 2 ر و با یروازی دامنه دار مدان ورزش را 
می‌پیماید : آخیلوس باهمین چایکی بدانسو دوید . 
پریام زودتر ازهمه ابن بهلوانر ادید که در دشت‌بر گشاده‌ود؛ 
در خشندگی اختری‌بودکه درخزان می‌تادد ؛ و درشبی‌هراس‌انگیز 
ودرمیان‌ستار گان فراوان » فروزنده‌ترین شراره ها را می‌دمد ؛ نام 
آن شعری است و تابان ترین اخترانست ؛ اما نشانهةٌ شوم آن انست 
که شراره‌ای جانکاه برآدمی زادگان بدبخت می گمارد.. بدین گو نه 
هنگام دویدن این پهلوان از رویینه سلاحهابش آتش میجست . 
پیر مرد نالید » و دستهای خودرا برآسمان برفراشت» بر سرخود زد 
و برش رابا فریاد های دل شکاف بحود خواند » وی بافشاری 
داشت رون از دروازه ها بماند » در آرزوی کارزار با اخلوس 
می‌سوخت . پدرش دست بسوی اودراز کرد » دلیذیر ترین‌سخنان 
را باو گفت : 
ای هکتور » ای بسرمن » توتنهابی وازهمةبار ان‌خود دوری » 
ا گر نمی‌خواهی درهمین‌دم از زخم ادن مرد سروزمند که نمی‌تو افی 
با نیروی وی برابری کنی نابودشوی » در کمین این‌جنگجوی‌مباش. 
ان جان‌ربای 1 تاجه‌اندازه خدابال و من از و تفر ت داریم! بژزودی 
در دشت خواهد خفت » طعمة کر کان خواهد شد ودل من ازین 


رود لت ودوم ۷ 


بار گران دردی که آنرا فراگرفته‌است آرام خواهد شد . اوست 
که مرا تنها گذاشته » آن همه پسران دلیر راازدستم گرفته است ؛ 
جان از یشان ستده با ایشا را درجزره های دور دسن‌فروخته‌است. 
حتی درین دم که مردم تروا درپناه‌باروهای خود هستند » نمیتوا: 
دو تن ازیسران‌خود بلیکاتونوبولیدور راببینم »که از لالوتو له ! 
باکزاد زاده‌اند , اگر هنوز درلشکرگاه مردم آخائی زنده‌اند » 
رویینه و زرینه برای آزادیشان نبازخواهيم کرد . ما از خواسته . 
بی بهره نیستیم ؛ آلتس۲ ناماور بدختر خود خواستة فراوان داده 
است . اگر زندگی ایشان تاکنون بایان رسیده » اگر در سرزمین 
روانها هستند » مادرشان و من » که ندید آورندة بدیخت. آنها 
هستیم » کاری جز اشك ریختن نداريم . اما ای هکتور » درد و 
جان‌کاه آخیلوس جان‌نسپاری . ای پسر من » بپشت دبوارهای ما 
دریغ مردم ما فروخواهدنشست » شرط آنکه تو خود از آهننة 
داز گرد » تامردم تروا وزناد وفرزندانشان رایرهانی » روامدار که 
پسر پله بنمایان‌ترین سرفرازی برسد » و تو خود از روشنایی دلپذیر 
روز چم پوشانی . سرانجام‌دل‌برمن بسوزان »که‌باهمة‌نا کامیها » 
هنوز دست از آمیدنشسته‌ام » من تیره‌یخت که زوس سرنوشت‌مرا 
حنین کرده است که دربازیسین روز گار پبری اشك ریزان نابود 
شوم » این همه سو کواریهای هراس انگیز را بکشم » پسرانم کشته 
شو ند » دخترانم را از کاخم بیرون بکشند ء بسترهایمانرا ببالایند. 
فرزندان مهربانمان درمرگی تفرت‌انگیزدرزیر سنګ فر سوده‌شو نده 
وزنان پسرانم رادستهای‌جان آزارمردم آخائی باخودیرند . شاید 
من خود بازپسین کسی باشم که زخم ها اندام مرا شکافند : این 


١س‏ 18۸0۲086 مادر لیکائون وپو ایدود. کے کار بندلالوتو له سر کردة للته‌ها. 


61 ۷ ` بلیاد 


دمی را که جال دمن می دهد بر آورم» وسر کردگان باو فا که باسیان 
من درین کاخ‌اند » برخوان خود ایشان را پرورده‌ام » از خشم 
برافروخته‌اند » خداوندگار خوش را یاس نمی‌دارند » برسرلاشة 
من با هم در افتند » و از خون من تشنگی خود را فرو نشانند . آه ! 
ماب سرفرازی جنگجوبی جوان اینست که در کارزار بمیرد » سرایا 
زخمی درخاك بخبد » هر رفتاری که‌با او بکنند » همه حیز این 
مرك را زیبا می‌کند. اما باید که‌جانوران شکم خوار سر بزر گوار 
پیر مردی راکه بی‌بشتیبان ازیا درآمده است و رش سفید او را 
ببالایند ؛ لاشه‌اش را با خود بکشند » برسوابی آنرا از هم بدر ند » 
این بالا تردن دردیست که آدمی ز اد گان زادة در ندیختی می‌تو انند 
بدان برسند . این بگفت » و موهای سفید خودرا بادست‌خود کند؛ 
اما تتوانست در دل هکئور راد باز کند . 

از سوی دیگر مادر ابن حنگجوی » اله کنان » اشك‌ریزان » 
سبنه خود را سرون انداخت » بستان خودراباونشان داد و برزاری 
خود افزود و گفت : ای هکتور » اي برمن ء باس‌اين بستان را 
نگاه‌دار . اگر باری فریادهای کود کانة ترا آرامی بخشیده است » 
ای سرمن » ابن دلحویی‌ها و مهریانی هارا بیادآور»‌ودربارة مادرت 
دلسوز باش . بیا و از بالای دبوار های‌ما این جنگجوی مردم کش‌را 
دورکن . ای مردی که تشنة خونی » چرا در کارزار کردن از نزدیك 
با او بای می‌افشاری ؟ اگر جان از توبستاند » نه من که‌ترازاده‌ام » 
نه همسرت که مال فراو ال کاین دارد » اي بازماندء گرامی 
دودمانی اماور » حتی این دلداری رانخواهيم‌داشت که بر بیش 
مر لے برتو بگرییم ؛ اما دور از ما ء نزديك کشتی های مردم آخافی » 
نو دستخوش جاتو رال درنده خواهی بود . 


سرود بیست ودوم د 


۱ بدین گو نه اشك‌ربران درخواست‌هابی برای 
دودلیهای هکتور رام کردن‌ویمی کردند»اما بهوده‌میکوشید ند 
اورا از اندیشة‌خودبازدارنده باآنکهآخیلوس هراس‌انگیز بدانحا 
می رسد ٤‏ درا نحامانده ود 1 بدان گو زه که‌ماری‌حان گز ای ۾ که 
از گاه‌های زهرآلود شکم پر و رده‌است 1 از خشم بر آماسیده 4 در 
کمن راه نوردست » و ناه های تفرت‌انگیز می‌کند » گردا گرد 
غارش برخود می‌بیجد : بهمان گو نهء‌هکتور که‌شوری درجان‌داشت» 
بازیس نمی‌رفت . سپر فروزان خود را بر برجی‌که پیش آمده بود 
تکبه‌داد و دردل بزرگوار خود بانفرتی گفت : 
ای آسمان ! اگر باندرون این دبوار ها باز گردم » پیش از 
همه پولیداماس مراسرزنش‌خواهد کرد » او که‌بتندی‌مرا پرانگیخت 
که لشکربان رابسوی باروهای‌خود بیرم » آن شب شومی که 
آخبلوس بزدائی نزاد برای کارزار کردن نمودار شد . من شرمان 
وی نرفتم . جرا بسخن او گوش فراندادم ! بنك که همۀ جنگجویان 
ما گرفتار پافشاری من شده‌اند » من از مردم‌تروا و زنان‌ترشروی 
تروا هراسانم . آنان که کمثر از همه‌دلیر‌ند خواهندگفت : هکتور 
که سار برارز ندگی خود دلیر بود ¿ لشکربان را انود کرد. 
سخنانشان حنین خواهد بود . آه ! بحای آنکه این را بشنوم » باز 
نگردیم » ملرآنکه این دشمن رايکشيم » با آنکه باسرفرازی در 
برابر تروا از زخم های وی ازپای درآیم . 
اما اگرسپرخود وخودخویشتن رابزمین‌بگذارم » ونیزه‌ام‌را 
برباروها خم کنم » بسوی‌این پهلوان بروم و باو پیشنهاد کنم‌هلن‌را 
با همه اندو خته‌هایی که بارس دا او در کشتی‌های خود به تروا که 
سرجشمة یداد گر های این کارزاربود می‌بردسازماندگانآنره باز 


A‏ ابلیاد 


دهم ۽ اگر خواسته هانی دیگر را که در پشت دیوار های ماپنهانست 
واگدار کنم » و مردم‌تروار | سو ند دهم که نیمی ا زهمة دارایی 
این شهر باشکوه رایمروم خائیا ز گدارند...حه اندشة ایکاری! 
آ یا باندمن با او سخن بگویم و درخواست گم وچونباین کار 
تن دردهم 6 ]یا می‌تواني امیدوار باشم که‌دل‌اور | نرم‌کنم»وادارش 
کم سشنال آشتی‌راشنود ؟ بیش از آنکه سلاح بردارم » وی 
درخشم ۽ دار همان آسانی اختارخواهد کرد از ز نی‌جان دستاند. 
مادور از آنیم که نتو انیم سخنان‌دیگران رادر ارڈ بی‌گناهی خردسالان 
پیش گیريم » مانند سشنانل دختران جوانی 45 گفتارآرام‌بخششان 
دربارة درخت بلوطی دا تخته سنگی افسانه آمیزست . جنگ ؟: 
و تیا زوس افسر سرفرازی را برسر کدام‌يك از ما خواهد 


داشت > 
آخیلوس هکتور را . 
دبال ا 7 نمیرفت »۱ آخیلوس فرارسید خودش ماد 


خود خدای جنګ می‌جنید ؛ دستش چوب 
زبان گند هراس‌انگیز راکه بربلیون ساه‌افگنده تاب می‌داد ٤‏ 
و از سپرش آتش خیره کننده‌ای‌می‌تافت » مانند فروغ آذرخش با 
پرتو آفتابی که از پیرامون خیزابه ها برون آید . از رفتار هراس 
انگیز این بهلوان » از شراره هابی که از سلاحهای آسمانی وی 
می جست » هکتور پریشان شد » گویی خدایی درچشمانش آشکار 
شده بود ء هراس که تا آن دم بدان پی‌نبرده نود وی‌رافراگرفت . 
بازس‌رفت دروازه ها را رهاکرد » و از برابر آخیلوس گریخت > 
وی باخشم دنبالش کرد » بتندی راه پیمابی خود پشت گرم بود . 
بدان گو نه که در کوهساران؛شاهین که‌چابكث رفتارترین جای گزینان 





سروك تا ودوم ۱" 


هواست ؛ درپیپروازست که کبوتری از کنارمی‌کند! » چون 
رسیدن بان نزديك شود » فریاد های دل شکاف‌می‌راند » و بارها 
جست‌و خیز خودرا ازسرمی گیرد » د ر گرفتن‌طعمة خود بی‌تابست : 
همان گونه اخلوس که از خشم بر افروخته مودخود رادربی گامهای 
هکتور انداخت » که شتاب دربای دیوارهای انلون می‌دوند . در 
راه همگانی گرداگرد این باروها بر گشادند » از برابر تيه و درختان 
انعیری که باد آنها رامی‌جنباند گذشتند و بحای‌خرمی رسدند که 
دوچشمة سکاماندر زرف از آن می‌جود . بکی‌ازآ نها آ بهای‌جوشان 
را می‌جهاند » از دودی له بانبوهی دود شراره‌ای تيزست بوشیده 
شد د است ؛ دیگری در گرماگرم تایستان » خبزاهه‌ای زدوده‌رامی- 
غلتاند » بهمان سردی برف و آبگینه های بخست . اين دوچشمه 
دو آبدان گشاده را که از زبباترین مرمرهاست پر می‌کنندءهنگام 
روزهای نىك دختی آشتی 4 بانوان تروا » ودخترانشان که ازدلفرمی 
آراسته‌اند » درآ نحا جامه‌های اشکوه خودرا باك مکنند . در 
برابر این جاها بر گشادند ؛ آن کس که پیش می‌دود بی‌با کت ؛ آن 
کس که با آڼ همه سر کشی‌در دال اوست باز ازو بی باك تر ست ۱ 
یشان آن چنان که در دویدنهایی که افسر بچابك‌ترین ورزش کاران 
می‌دهند برسرقربانی با سپری کشمکش ندارند؛ کشمکش برسرجان 
هکتورست . بدان گونه که برای بزر گداشت پهلوانی که‌پیکرش‌را 
می‌برند » تکاوران زورمند که سر فرازی خو گرفته‌اند » خودرا 
نمیال می‌انداز ند » و با روشی تند گرداگرد برجینی می‌دو ند » در 
ن هنگام‌سه‌پابه ای کمیاب‌با کنی زکیز بباچشم براه آن‌پیر و زمندی اند: 
همان گو نه ابن دو بهلوان سه‌بار کردا کرد دنوار های حنیری شهر 


. آشاده متا لست که کبوتر هی خو اشد آزشاهین بر یز د‎ ١ 


.1 ابلیاد 


FF 


پربام پر گشادند . گروه آسمانیان از بالای‌اولمپ بانگاه خود درپی 
| ناه بدرخدایایو آدم زا گان» گخاموشی رادرهمشکست 
کشت : ای سرئوشت بدختان ! آدمی زاده‌ای را می‌بینم که برمن 
گرامیست ؛ گرداگرد این باروها دنالش می‌کنند 4 من ا بدیختی 
هکتور انبازم »که بربالای فراز : گاه اه های فراوان ایدا هی‌چنان که 
در بالای دژ ابلیون ء همواره از جربی قربانی ها دود برآورد . 
ی او را از مر که خواهيم رهاند ر اننکه باضبة مردانگی ها که 
دارد روا خواهيم‌داشت دره ندم از آهتنه بریله از با درآید ؟ 
پالاس پاسخ داد : ای پدربرین » توکه آذرخش سو زان را 
از سینۀ ابر های تیره گون می‌جوانی » این حه‌سخن بود از دهانت 
برون آمد ؟ می‌خواهی آیین های باستانی سرنوشت را د گر گون 
کنی ؟ این آدمی‌زاده را ازدست های مقدر مر لد برهانی - این 
خواهش را برآورده کن 4 اما همه جای کر نان اولمپ‌باآن‌ساز کار 
تخواهند ود . زوس لمت : اي دختر گرامی » ترس را از خود 
دورکن ؛ اين اندیثه بجایی نرسیده است ؛ و تو مرا با آرزوهای 
خود ساز گار خواهی دید تب 4 می‌توانی آ نها را بر آورک. 
ر شتاب از لای ا زد 
درم مان 1 سته‌شتات دو بدن خو د 
بانج ی ا دان خیلو سپیو بشتاب دو یدل خو 
7 را دنبالم ی کرد . دان گو نه که سکی شکاری 
که آهو ی را از نهانگاه خود برون کرده ء درمان کوههاء دره‌ها و 


سرود بیست ودوم ۱ 


درفشارست گرفتار هراس شده و نایدید می‌شود » و در زر خارها 
می‌خزد » دم‌تازه نمی کند » می‌دود ؛ و بی آنرا می‌گیرد تا آ نکه 
ساندش : همان تونه بسر تندرو پله هیچ نگداشت هکتور ازو 
بگریزد . هربارکه این‌جنگجوی خواست خودرا بسوی برجهای 
تروا بیندازد » بامیدآ نکه کسانش » وی‌را ازبالای این‌برجها باری 
کنند » بگدارند دم برآورد » آخیلوس بروپیش‌دستی کرد ودوباره 
بسوی دشت راند » هم‌چنان نزديك بارو ها پر می گشاد. . بدان ونه 
دنبال می‌کنیم بگیریم » وی نمی‌تواند از ما بگریزد » و مانمیتوانیه 
باو بر سیم : همان گو نه اندو جاور برسر کشی دوندنهای خود 
افزودند » بی آنکه بتوانند ك دینکن برسند و با از بك دنگر 
بپرهیزند . با این همه هکتور می‌توانست بازدیرگاهی با گامهای 
شتابان آخیلوس برایری کند ء اگر فوبوس بار دیگر ازو پاری 
می کرد و پرواز وی را بیشتر چابکی می‌بخشید . پسر آسمانی نزاد 
يله با تشانهایی » لف؟ ردان خود را زد شت نوی هکنور نس 
بیندازند » می‌ترسیدکه نخستین زخم‌ها ر أ وی نژند و سرفرازی 
کشتن وی را از دسش بگیرند . 
اما چون بار چهارم بسرچشمه‌های سکاما ندر رسیدند» زوس 
ترازوهای زرین خودرا راست کرد » و سرنوشت آخیلوس و پسر 
پر یام را در کفه گذاشت » سرنوشتی را که خواب دراز مر گے را 
فراهم می‌سازد » ترازو را پرداشت و این سرنوشت ها را کشد : 
کفة هکتور فرود آمد » بدوزخ برخورد ا او را بخود 
گداشت »و بالاس حون نزددك یسرئله‌رسیده گفت : ای آ"خیلوس 
بزر + » ای مهرپروردة زئوس ؛ امیدوارم ابنك آن دمی باشد که 


111 ابلیاد 


هرحند هکنور از تشتار سیر نشده باشدء نو اورا ازیای‌در آوری » 
سرفرازی مردم آخاثی را درین کرائه جاودانی کنیم . ازین‌پس دیگر 
نمی‌تواند از ما بگریزد ۽ هرچه فوبوس » بفروتتی درپای زوس 
خم شود » او وا سو گند دهد این دم شوم را باز پس بر دیهوده 
خو اهد نود . دست نگاه‌دار » دم بر آور » من می روم دشمن تراوادار 
کم که ۳ جنک ۳ ید رازا لل 

آن جنگحو ی سار شادمان شد ؛ و درهمان هنگام که بر یره 
فروزانش بشت داده بود » يك دم آسود .الهه‌سیما و بانگ‌دئیفوبرا 
بر گزید» به‌هکتور پیوست. گفت: ای‌برادر» باچه‌شوری آخیلوس 
ترا گرداگرد دبوار های ما دنبال می‌کند ! پای‌هشاريم و تاخت و 
تازش رادرهم نوردم . ۱ 
زاده‌اند تو همیشه مرا گرامی‌تر بوده‌ای بازین‌پس چان‌نباید ترا 
بزر ك بدارم » تو که دل برمن بسته‌ای » و نمی‌ترسی از دبوارهای 
ما بیرون روی . دیگران همه درآنجا در بروی خود بسته‌اند . 

الهه دوباره گفت : پدری » مادری و همۀ دوستانم زائو های 
مرا می‌وسد ند ؛ مرا سو گند می‌دادند بیرود تروم ؛ بدان سان 
هراس برهمه چیره شده است ؛ اما دور از تو من ديدم دلم‌را غمی 
بسیار فرا گرفته است . برویم با دلاوری کارزارکنيم » نیزه های 
خود رافرو گدار نکنیم » بینیم پسرپله » که جان از ما می‌ستاند » 
بازمانده های خون الود را سوی کشنی‌های خود خو اهد بر 2 
باانکه خود از زوس تو ازیا خواهد افتاد . 
وی این مگفت و کارزار بس‌از آن آغاز شد حون 


کارژار 


سرود بيست ودوم ۳۹ 


پله ‏ مپندار که من از پیش تو بگریزم ؛ اینکه سه‌بار گرداگرد شهر 
پهناور پریام دویده‌ام » و هر ګر از نزديك با تاخت و تاز تو رویرو 
نشده‌ام برای من‌بسست . درین دم دلم گواهی می‌دهد با تو کارزار 
کنم » و من برسرآنم که بمیرم یاجان از تو بستانم . اما دست از زد 
و خورد برداريم تا در برایر خدایان سوگند بادکنيم » که گواهان 
و پشتیبانان فرخندة بیمان ما خو اهند بود . من‌در برابرشان سو گند 
می‌خورم که اگر زوس پیروزی را بمن دهد » اگر روا دارد که 
روشنامی روز وا ازتوبازدارم » رفتاری که‌مردانه نباشدیاتو نخواهم 
کرد ؛ تنها بدین خرسند خواهم بود که سلاحهای آسمانی ترا از تو 
بربایم » پیکر ترا بمردم آخاثی باز خواهم داد . سو گند بادکن که 
همین آبین را دربارۂ من بکار بری . 

آخیلوس نگاهی پر از خشم باو کرد و گفت : ای‌هکتور » ای 
دشمن شوم » خود داری کن دربارة هیچ پیمانی بأمن سخن‌بگویی . 
حون هیچ‌پیما نی درمیان شیر و آدمیز اده‌نیست » چون گرگ و بره 
بابك دیگر ساز گار نمی‌زند » بلکه درجنگ جاودانی‌اند » هیچ 
پیوند آشتی نمی‌تواند درمیان‌سا باشد . پیش از آنکه پیمانی ببندیم» 
یکی از ما تشنگی خدای کارزار را باخون فرو خواهد نشاند. همة 
شورارزندگی خودراییادآور ؛ دریندمست که بس رکش تر بن دلاو ریها 
نیازمندی . دیگر گربز گاهی نیست. این نیزه‌بر اهنمایی آتنه بزودی 
ترا از با خواهد افگند » و تو سزای هية بدیختی‌های باران من 
خواهی رسید که زویین تو در خشم کور لورانه‌ات ایشان را نابود 
" کرده است . 

ابن نگفت . تبرة هراس انگیزش » بس از ۲نکه‌تای‌داده شد 4 
هوا راشکافت . هکتور زانو را خم کرد ؛ نیزه‌که از بالای سرآن 


E‏ ا بلیاد 





جنگجوی پرواز کرد » در زمین فرو رفت . پالاس آن را برایپسر 
یله بر د بی آنکه شاهزادة تروا وی راسند. وی سخن آمد و گفت: 
ای آخیلوس » که برابر باخدایانی » تو فزونی جستی و زلوس ترا 
ازسرنوشت فن ]گاه نکر د . تو خواستی ماسخنانی سرسری و 
ز بر کانه مرا بی دهی ت ارزندگی خود را از بادییرم ٤‏ اما لیزۀ تو 
هیچ بپشت من نخواهد رسید! ؛ اگر خدایی این سرفرازی را بتو 
سخشد ؛ سبنه هکتور را شکاف ؛ که گتاخانه سوی تو بر گشاده 
است . با این همه پنوبت خویش از زوبین من بپرهیز . ای کاش‌همۀ 
آن در یکر تو فرو رود !ا گر توتا نزدهادس‌فروروی ءتو که‌هراس- 
انگیز ترین‌بلای جان مردم تروا هستی . ابشان از بار گران کارزار 
خو‌اهند رست , 

آنگاه زوین درازی رایزورمندی‌تای‌داد و انداخت ) بر سیر 
آخیلوس خورد » اماسلاح آسماتیآنرااز خود دور کردودردوردست 
سروازآمد . هکتور ازن تیر تبزیر که بهوده از دستش رها شد » 
ازخشم بخود لرزید و بزودی سیمای وی درهم گرفته شد . چون 
سلاحی نداشت » بانگ بلند دئیفوب را بخود خواند » که بنداشت 
اورا نزديك خود می‌بیند و سپر فروزانی‌بر خود کشیده‌است »و ازو 
نیزه‌ای استوار خواست ؛ اما سیمای این‌جنگجوی درچشمش ایدید 
شد . آنگاه پی بلفزش خود برد و گفت : ۲! نمیتوانم‌دراینکار 
دو دل باشم » خدایان مرا بمر لک میخوانند . می‌پنداشتم پهلوانی 
پشتیان منت »له دیفوب برادرم باشد ؛ او دریشت دیوارهای 
ناست ‏ پالاس چشمان مرا فریفت . نزديك من جز مر لے چاره ناپذبر 


١‏ مردم اسیارت اغلب این‌جمله دا یاد میکر دند. در نظرشان جنگجویی که ازیشت ذخم 
بر د اشته لود سر اواز اترام دز دم مر کت یود ۰ 


سرود بیستا ودوم ۵ 


چیزی نیست ‏ دیگرباوری‌درمیان نیست.فرمانی‌که ازدبرباززتوس 
و یسرش‌فو بوس‌داده‌اند جنینست؛ اشانند که روا داشتند مرا از آن 
همه خطر برهانند ؛ دربن دم مرا سر وشت ابکار رها کرده‌اند ! 
اما با این همه دست کم بی آنکه سرفرازی برسم نابود نخواهم 
شد » و می‌خواهم درکار تمایانی انگشت نما شوم که آوازه آن 
ته تژادهای آندگان برسد . 

۱ حون ابن‌سخنان راگفت» دشنةدراز و آران‌ستگی‌را 
رکه کور که در پهلویش آویزان بود برکشید ؛ و خود را 
بروی آخیلوس انداخت . دان گونه که همابی دربالای آسمان پر 
و بال میزند » از میان ابرهای تبره‌گون خودرا بدشت می‌افگند 
تابره‌ای نوجوان باخ ر گوشی لرزان‌را برباید؛ بهمان گونه هکتور 
خودرا انداخت ٤‏ دشنه خودرا جنباند . اخلوس همه درن د گی 
خشم خودرا سدار کرد » خودرا بروی دشمن انداخت . سیر 
شگفت‌انگیزش سینه‌اش‌را می‌بوشاند » خود فروزانش »که جهار 
گوی داشت » بشتاب و باغروری بم‌انگیز بالا وپائین می‌رفت؛ 
پرچم زرین آن » که گیسوان بلندی بودکه هفائب‌توس برآن 
آداشته بو ده و است استاد» و ددان گو نه که درشی نار ودرمسان 
هبة اختران آسمان ستارة جاشتگاه بیش از همه پرتو می‌افگند ؛ 
نوك نیز زویتی که دست آخیلوس آنرا تاب می‌داد بهمان گو نه 
شراره می‌افگند ء واندیشة مرگ هکتور را در دل می‌بخت » با 
چشم قامت شکوهمند آن بهلوان را ورانداز کرد » دربی‌جای 
گشت که زخم‌های خودرا بر آن فرود آورد. هکتور سراسر پوشیده 
ازجوشن شکوهسندی بودکه درکشتن پاترو کل ازو ربوده بود 


1 الیاد 


لها آن‌حا از آن نما بان ودا که‌استخوان درآن‌حأگردن‌را از شانه 
جدا می کند » ودر یك‌دم از آن‌حا دم زندگی برمی‌جهد . آخیلوس 
با بازویی پراز خشم » زوبین خودرا در آنجا فرو برد و گردن ازك 
و نوخیزوی را ازین‌سویآ ن‌سوی شکافت. بااین‌همه رويينة گران 
سنگ نای آواز وی را نبرید » ویس پریام را گداشت سخنی‌چند 
بزبان آورد . آن جنگحوی بخالافتاد؛ آخیلوس بسرفرازی فریاد 
بر آورد ۰ ۱ 
ای‌هکتور » پس‌از کشتن پاترو کل » آیا هرگز توانسته‌ای 
خودرا در زنها رگمان کنی؟ هرحند که من‌در آنحا نبودم» آبادردل 
توهراس نیفگنده‌ام؟ ای‌بی‌خرد» برای‌دوست من نزديك کشتی - 
هاي ما که جوبی بود » جنگاوری که ازوهراس انگیزتر بود » 
من بودم که ترا بم رك رساندم . هنگامی که جانوران شکم‌خوار 
اندام ترا برسوایی پراگنده خواهند کرد مردم آخائی بالاترین 
بز رگداشت را دربارة روان باترو کل روا خواهند داشت , 

هکتورچشمان بی‌فروغ خودرا بسوی‌وی بلندکرد و گفت: 
ترا سو گند می‌دهم » بحان خودت » بزانوهات » ونکانی که ترا 
بجهان آورده‌اند 6 این رفتار نامردمی را نزدیك کشتی های مردم 
آخائی با من نداشته باش . رویینه وزرینه‌ای را که درم و مادر 
بزرگوارم بتو خواهند بخشید بستان ؛ پیکر مرا بایشان بازده » ت 
آنرا یکاخ خود برند » و مردم تروا و همسرانشان اخگری در 
مرگ من بیفروزند . 

آخیلوس ب. آهنگی پراز کین گفت : ای بدبخت ! مرا 


1 سلاح عکتور که از پاترو کل ز بوده پود دسس لح هفا تستوس بود و حر یه در ات کار گر 
نیود» هراد هومر اینست که چون برای هکتود ساخته نشده بود سراپایش را لمیپوشاید . 


رود بیست ودوم 1y‏ 


بزاتویم‌س وگندمده»و نه‌یکسانی که‌مرا بجهان آو رده‌اند . پس از آن 
سوکی که مرا در آن افگندی » ای کاش خشم من مرا گمراه 
نمی کرد تا جایی که گوشت ترا هنگام تپیدن بلب رسانم . خود 
بیندیش آیا می‌توانم ترا از رسوامی که برای تو آماده کرده‌ام 
برهانم . اگرهم ده وست بار آنچه راکه تو بمن نوید می‌دهی 
بخون بهای تو این‌جا بیاورند ء و اندوخته های دیگر بمن نويد 
دهند ۽ اگر هم پرام باندازة لاشه‌ات زر باین‌جا بیاورد 
ونگذارد ؛ مادرت این‌دلداری را نخواهد داشت که دربارة توباوة 
جگر خود بربستر مرگش بگرید » وجانوران شکم‌خوار آسمان 
وزمین بر پیکر پاره پاره‌ات باهي درخواهند اعتاد . 

آنگاه پسر پریام با بانگی نزديك بم رگذ این سخنان بازیسین 
را پزبان آورد : من خوب پیش‌بینی کرده بودم ؛ من بیش‌از آذاز 
سنتدلی تو گاه بودم که اسدوار باشم برآن حیره شوم 4 در 
سینه‌ات دلی از آهن هت . اما از ان ترس که آسمان کین‌مرا 
بستاند ؛ از آن روزی بترس که باهمۀ دلاوری که داری » پاریس 
بیاری فوبوس ترا در برایر دروازه‌های سه سرنگون کند . حون 
این سخنان را بایان می‌رساند » شب مر آد در حشمش تیره‌ترشد ‏ 
جان از اندامش بدر رفت و بدوزخ پرواز کرد ء از سرنوشتش 
نالید و بزورمندی و جوانیش درم داشت . 

آخیلوس بدان‌کسی که دیگر زنده نبودگفت : بمیر ؛ من‌هم 
گرفتار مر لے خواهم شد » هر گاه زوس و خدابان دیگر فرمان 
دهند . این نگفت ؛ و حون زوینش را از لاشة او سرون کشید » 
نرا در کناری گداشت» جوشن خون] لودرا از آنمرده ر ترفت. 
همة مردم آخائی دویدنده باشگفتی برقامت وزیباگی شگرف پسر 


A‏ ابلیاد 


پردام نگربستند؛ چند تن‌زخم دیگربرو زدند. بيك‌دیگر نگریستند 
و گفتند : آه ! چسان هکتور امروز نرم‌تر وفرمان‌بردارتر از آن 
روزیبست که کشتی‌های مارا بخشم شراره‌ها واگذاشت ! وبا 
پیروزمندی برو زخم می‌زدند .. 

درین‌هنگام آخیلوس که‌بازمانده‌های اورامی‌ربوده ابستاده 
درمان سرا و سیاهمال گفت : اي دوستان ب ای خامزاد کان 
آخالی > > پس‌از آنکه خدابان این‌جنگجویی راکه بتنهایی بیش از 
همه مردم تروا باهي دل مارا بدردآوردگرفتار زخم‌های من کردندء 
ینیم که چون برایلیون بتازيم » هرچندهم که ازاین پشتیبان بیبهره 
مانده باشند ء می‌خو اهند باروی خودرا رها کننده با انکه پس‌از 
آنکه هکتور ازا درآمد » بارای آن دارند درمیان باروهای خود 
یماد با نه . اما این دلخوشی من از جیست ؟ هنوز بیکر بهلوانی 
نزدىك کشتهای ما بربستر مر ك خنفته است که بايد برو و بگرییم و 
گوری برایش بسازیم » وآن پاترو کل است . تامن درمیان زندگان 
باشم ودمی درتن من باشد ‏ وی دریاد من خواهد بود ؛ اگرهم 
مر کان بی‌جان باشند » سیمای این دوست مهربان در دوزخ هم 
دنال من خواهد بود . ای جنکجویان » با پیکر پسر پریام بسوی 
کشتی‌های خود باز گردیم » و این آواز سرفرازی را بر کشیم : ما 
سرفراری مایانی رسیدهايم : ما هکتور نز رگد را که در همه 
ابلیون حون خدایی می‌برستبد ند کفته‌ام . 

هما ند م با هکتور با همان آزارگری پیروزمندی خشمگین 
رفتار کرد هاش را شکافت» نار بادو الی بهم‌فشرد؛ اورا ند ثبال 
گردونة خود بست ؛ سرش برروی زمین کشیده میشد . بر گردو نه 
بالا رفت ؛ بادستی بازمانده های شکوهمند را برافراشت » بادستی 


سود لیسست ودوم ۹۹ 


دنر برتکاوران زد » که باشوری وی کرانه پرواز کردند . 
ابری‌از غبار گرداگرد لاشه‌ای‌را که گردونه با خود می‌برد فرا- 
گرفت . گیسوان سیاه هکتور برروی شن‌زارکشیده می‌شد ؛ و 
سرش که از دلارامی ار استه شده بود ٤‏ بردشت بر گرد شیار 
می‌انداخت . بدین گونه زوس رواداشت که پسر پریام ء در زادگاه 
خود » دستخوش خشم و ناسزای دشمنانش گردد » این سر مردانه 
بگرد آلوده شد . 

۱ آنگاه مادرش مو‌های خود را کند » بردة 
سو گواری در رو فروزان خودرا ازخود دورافگند » وجشم 
در پسر دوخت و هوا را از فرباد دل شکاف خود بر کرد . بدرش 
ناله‌های دردناك بر آورد . گرداگرد اشان فان کردند » در همه 
شهر سر بگربتن نهادند ۽ جنان می‌نمودکه همة البون از فرازگاه 
برجهایش دستجوشی شراره‌های خانمانور شده است > مردم 
بدشواری می‌توانستند آن بیرمرد را باز دارند : وی دل آزرده 
بودکه اورا ازدردی که دداین‌سان بحانود باز می‌دارند » می‌خواست 
خو درا از دروازه‌های تروا سرون اندازد » در گل و لای غلشد ه 
نام کسانی را که گرداگردش بودندد می‌برد واز اشان درخو است 
می کرد و میگفت : ای دوستان من » مرا از رفتن باز مدارید ؛ هر 
چه هراسان باشید » بگذارید تنها بکشتی‌های مردم آخالی بروم . 
آری ؛ می‌خواهم زانو های این دشمن ؛ این مردم کش درنده را 
ببوسم ؛ شاید پاس موهای سفید مرا نگاه بدارد ۽ شاید دلش را 
درد آورم . او پدری چون من داردکه در زیر بار سالخوردگی و 
دد بختی‌های آدمی‌زادگان خم شدهاست . در دعا بله او وا بحهان 
ورد » و اورا برای راد دادن مردم تروا برورد » بوبژه برای 


.1¥ الیاد 


برباد دادن من . چند تن از پسران مرا در شکفتگی جوانی بدوزخ 
نفگنده | ست ! ابشان نزد من گرامی بودند ؛ درد حانکاهی که 
دارم از آن دارم » اما برهمۀ ایشان باهم آن‌چنان نگریستم که برآن 
کسی که مراك دل آزار وی بزودی تلخ کامی مرا بگور خود 
خواهد فرستاد. بر هکتور تنها می‌گریم . آه ! چرا پیش ازین زخم 
شوم در آغوش من نمرد ! دست کم من و مادرش » این بدبختی 
که اورا بجهان آورد » از الیدن و گرستن بر سر خاکش سیر 
درن میان اشك تلخ کأمی می‌ربخت . مردم شهر گرداگرد 
وی می‌تالیدند . هکوب در میان زنان تروا » بسوکواری آغاز 
کرد » تاله‌هابی می‌کرد و در میان آنها آههای بلند می‌کشید و 
می‌گفت : ای پسر من ! من چه بدبختم ! چرا هنوز زنده‌ام » پس‌از 
آنکه گرفتار خشم آسمان شده‌ام » تا جاودان از تو جدا شده‌ام ؟ 
روز و شب سرفرازی من درایلیون از تو بود » رهابی همة مردم 
تروا بدست تو بود 4 توا چون یکی از خدایان می‌برستند . تاز نده 
بودی » سرفرازی مردم ما از تو بود ؛ اکنون تو دستخوش 
مرگی . این سخنان را با سیلی از اشك توآم می‌کرد . 
بهسرهکتور هنوز کمترین آ گاهی از تیره‌بختی این‌جنگجوی 
نرسیده بود ؛ باو نگفته بودند که همسرش بیرون از دروازه‌ها تنها 
مائده است . جون بدورترین پناهگاه‌های کاخ خود رفته نود 4 
دوپارجه. برای جامه‌ای فروزان می‌بافت ؛ دست وی آنرا از هشهای 
گوناگون می‌آراست . بزنان دستگاه‌خود فرموده بود خمی بز راک 
روی شراره‌ها بنهند که چون هکتور از کارزار برمی‌گردد گرمانة 
وی آماده باشد . ابن اميد کور کورانه بود ! نمی‌دانست که دور از 


سرود يست ودوم 1Y1‏ 


گرمابه پالاس وی را بدست آخیلوس از پا درآورده است . 

با این همه شکوه‌ها وفرادهابی که ازیکی‌از برجهایرمیخاست 
یگوشآندروماك‌رسید ؛ لرزه‌ای هراس انکیز اندامش‌رافراگرفت » 
ماسوره از دستش در رقت . بزنان دستگاه خود گفت : ددو بد 4 
و باید چند تن از شما در پی من بیایید ۽ می‌خواهم از سرنوشت 
خود آگاه شوم . فریادهای هکوب بزر گوار را شنیدم ؛ دل من 
می‌تید چنانکه گو بی می‌خواهد از سینه‌ام بدر رود » زانوهای من 
خشك شده و بخ بسته است » بی‌گمان بدیختی بزرگی در کمین 
پسران پربامست . ای خدادان » این پیشگوبی شوم را از من باز 
گردانید » اما می‌ترسم آخبلوس » که همانند خدادانست ‏ راه 
باز کشت را تنها برهکتور دسته ناشد » او را ددشت رانده ناشد » 
و سر نجام ابن‌دلاوری‌جنكک‌جوبی راکه بدانسان بردشمنان ماشوم 
بود رام کرده باشد » زبرا هر گر هکتور در رده‌ها نماند ؛ دور از 
همة کان خود خوش را بخطر میانداخت » بر دلاوری از همه 
کانی که گستاخ‌تر بودند پیش بود . 

ابن نگفت + و زنان دستگاهش در ہی او روان شدند » دلش 
از ترس می‌تبید » چون یکی‌از راهبه‌های دیونیزوس » خودرا از 
کاخ بیرون انداخت » بخندقها رسید » از برج بالا رفت » و گروه 
جنگجویان‌را ازهم‌شکافت ‏ چشمان‌هر اسان‌خودرابهرس و گماشت . 
شوی خودرا دید که برسوابی اورا بخاك میکشند » تکاوران تندرو 
او را سوی کشتی‌های مردم آخائی می‌برند . از دیدن آن شبی تار 
چشمانش را فراگرفت » پشت افتاد ؛ چیزی نمانده بود بازپسین 


Bch -‏ راهب دمو نیزدی یا باکوس خدای شراب و لوشخوادی و ددشمن بمنی 


2 ابلیاد 


دم‌رابر آورد . زیورهای باشکوه سرش ؛ نوارها » توزی و بندهای 
گیسوانش » دور ازو پرواز کردند ؛ پرده گرال بهایش بهوا رفت » 
آن پرده‌ای که از دست آفرودیت زرین موی گرفته بود » روزی 
که هکتور دلاور وی را از کاخ اثتبون یکاخ خود برد » بس از 
آنکه بیشکش‌های داشکوه او بحشید. خواهران وزنان بر ادرانش 
گردش راگرفتند » اورا در بازوهای خود جا دادند ‏ تنها آرزوبی 
که داشت این بودکه مر کک وی را ازین درد نا گوار بازدارد. همین 
که بهوش آمد و نمی سبك وی راجان داد » ناله‌هاش از سینه‌اش 
برجت ؛ درمیان زنان گریان تروا فریاد ب رآورد : 

ای هکتور بدشت. ! ای ۲ ندرومالك بدیخت ! ما هر دو با 
شوم ترین اختراد زاده‌ايم » تو در کاخ پریام ۾ من در برامون 
هیپوپلاسی و دبوارهای تب » در کاخ اتون » که با آن هه 
مهربانی مرا در کودکی پرورد » پدر تبره‌بخت دختری بسیار 
تبره‌یخت ازو بود . کاش آسمان نمی گداشت مرا بحهان آورد | 
ای شوی گرامی ! تو در پرتگاه های تاریك فرو رفتی بجایگاه 
مر ك » و مرا در سرای خویش گذاشتی » بتلخ‌ترین سو کها واگذار 
لردی ؛ بوه‌ای تاامید شدم . پسری که برای ند تخت خوشتن 
بجهان آوردیم » هنوز در آغاز کودکیست ؛ تو دیگر شتسان او 
نخواهی بود » ای همکتوری که دیگر نیستی » او ترا نیز هیچ باری 
نخواهد کرد . اگر هم از آسیب‌های این کارزار دلخراش برهد » 
دسته دسته خطر و درد در کمین اوست » ببگانگان ستمگر دارایی 
وی را ازو خواهند ربود . خدای روز چون کی را بی‌بدر کند 
اورا از بشتسانان و دوستانش یی هره می گذارد ۽ استباناکی۱ 


١س‏ (1۲122وگر پسر هکنور واننروماك. 


سرود بیست ودوم 1Y‏ 


دیگر نمودار نخواهد شد مگر آنکه پیشانی خودرا خم کند » 

جهر وا | ش از اشك نمناك باشد 4 این کودك بی‌مره از همه‌حیز » از 

دوستان بدرش درخواست خواعد کرد ۽ برشکستگی نیمه 
بالابوششان را خواهد گرفت . در مبال کسائی که بش از همه 
دلشان برو بسوزد » کس دلداری اجیزی باو خواهد داد ۽ جام 
سبکی, که وی بلاق خشك خود نزدیك کند » آنها را تر خواهد 
کرد بی‌آنکه کام وی را خنك کند . دیگری » که خوش بخت 
خواهد بود در زیر سابه بدری و مادری مي‌بالد » ببختی اورا از 
خود خواهد راند ؛ اورا دوحار نتك خواهد کرد ؛ باو خواهد 
گفت : برو » ای بدیخت ؛ پدرت دیگر انباز بزمهای ما نیست . 
آستیانا کس گر بان با غوثی‌مادر خواهدآمد :که وهای بی کسست » 
و این کودك مهربان که هکتور اورا برزانوی خود نثانده و معز 
استخوان و گواراترن خوراکها ۳ داو خوراننده‌است » هنگامی 
که خوابت بازی های بی گناہ وی را بر می‌رساند » با دلی بر از 
شادی » برروی نرم‌ترین برها و در آغوش کسی که باو شیر داده 
اورا بتام آستیانا کس! آراستند » زیرا که تو » ای همکتور » ننها 
باسان دروازه‌ها و خندقهاشان بودی . ابنك دور از آن کانی که 
ترا ز ده‌اند زديك ناو گان مردم خا لی ُ کر مها باز ما نده‌هابی 
راکه از دندان درندۀ حانورانی که ترا برهنه در کرانه کشيدهاند 
رسته باشند خواهند خورد . پس بهوده است ت که آن همه تن - 
بوشهای اڭ 3 بر نها که بدست زئال‌خانة ما آ ماده شد هد اسست س 


. می لغوی این کلمه پاصیا نست‎ ١ 


۹21 ابلیاد 


در کاخ ما برای تو نگاه می‌دارند ! می‌خواهم همه را باتش دهم 
ازین پس دیگر سودی نخواهند داشت » هیچ کدام از آنها حتی 
در مرگ کمن تو نخواهد غد . باىد برای بزر گداشت تو دربرار 
دید گان مردان تروا و زنان تروا نابود شوند . 

جون این سخنان را بزبان آورد » سیلی از اشك ردخت » و 
زنانی که گردا گردش نودند اله‌های للند خودرا با شکوه‌های 
وی توآم کردند . 


سر ود سست‌و صو 


آخیلوس لشکربان خودرا بسوك باترو کل می‌نشاند ۰ پس از آن پیکر پاتر و کل 
را با جاه و جلال برمی‌دارند ۰ بعدازین مراسم 4 بم‌ابقه گردونه رانی 
می‌پر داز ند ۔ پس از آن مسابقة مشت‌زنی برپا کردند . سپس کشتی گر فتند. 
ہس از آن پیاده روی کردند . سپس مسابقة جنگ کردند . پس از آن 
مسابقة خشت اندازي و نن از آن کمان شی و سرانجام ژوبین اندازی 
گر نك . 


صر ود سمت و صو 
در تروا همه می‌نالبدند . درین مسان مردم 
سو کواری آخائی که بکرانة هلسیون و نزدىك کشتی‌های 
اخیلوس ۱ ۱ ۱ 
خود رسده ودند در سرايرده‌هايی خود 
پراگنده شدند . اخیلوس هیچ بمردم تسالی دستوری نداد بکنار 
بروند . لشکردان جنگحویش گردش راگرفته ودند و باشان 
گفت : ای جنگاوران دلیر » ای اران گرامی » هنوز تکاوران 
زورمند خودرا باز نکنیم ؛ با گردو نه‌های خود نزددك این ستر 
مر ك بشویم ؛ خراجی از دربن و اشك به‌پاترو کل بدهیم » این 
بزرگداشت. سزاوار مردگانت . تکاوران را باز نکنيم » و همه 
حرف نحو ریم مگرآنکه درد و تلخ کامی‌خودرا آشکا ر کرده‌باشيم 
شنیدن این سحنان لشکر بان فراو آن‌در دخو درا نبا نان کر دند. 
آخبلوس در بیشابیش اشان بود ؛ و تکاوران باشکوه راسه بار 
گرداگرد پیکرپاترو کل گرداندند ؛ هوا از زاری‌های شوم طنین - 
افگن شد + وتتیس‌درمیال مردم‌تسالی ایشان راخودیعيو سو کواری 
برمی‌انگیخت . شن‌زار از اشکشان نمناك شد ؛ سلاح‌هایشان 
از آن ترسد شد ؛ جنان برین بهلوان که ماه هراس دشمنان بود 


YA‏ ابلیاد 


دریم کت . آخیلوس خود بوکواری آغاز کرد : آههای 
بی در بی | ز ته دل برکشید ؛ و سلاحهای خونآلود خودرا برروی 
سئه دوستش گداشت وگفت : ای باترو کل » دل خوش‌دار 4 شر 
چند که در دوزخی ! هرچه را بتو نوید دادم برآوردم 4 من برای 
تو سوگند خوردم هکتور را تا اینجا یکشم تا اورا بجانوراد 
در نده بسیارم » و دوازده جوان تروابی راکه خونی پاك داشته 
باشند » در خشمی که مر له تو در من برافروخته است » گرداگرد 
اخگر و یک . این نگفت 4 و با هکتور پاکزاد با بالاترین 
نامردمها رفتار کرد » داد اورا در برابر بستر باترو کل گستردند و 
پیشانی وی را برروی خاك گذاهتند : 

مردم تسالی سلاحهای فروزان خودرا بزمین گذاشتند » 
تکاوران برهیاهوی خودرا باز کردند » و دسته دسته در برآبر 
سرايردة نواد ائاکوس گرد آمدند . گله‌هابی از گاوان سربریده 
از با در آمدند » ناله‌های بلند و گرفته برکشیدند ؛ گله های بز و 
میش بر بانگ را قربانی کردند ؛ و خوکهابی راکه دندانهای نماعان 
داشتند و جرب و گوارا بودند خوابانیدند و در برابر شراره‌های 
هفائیستوس۱ دود از آنها برخاست ؛ خون قربانی‌ها بفراوانی 
گرداگرد پیکر پاترو کل روان شد . 
۱ درین مان شاهان بارئحی بسرآسمانی نزاد پله را » که 
همجنان از مرک دوستش نوميد بود بوی ۲ گاممنون بردند . 
همینکه بسراپرده اندر شدند » سالار مردم آخای په پیکان خود 
فرمود آتشی در زیر خم بزرگی برفروزند » بامید آنکه آخیلوس 
را وادارد خون و گردی رائه ندان آلوده شده بود بشو ند ٤‏ اما 


کات قر با نی‌ها ہی را 4 درراه آین خدای می کرد ند EL:‏ آتش می‌سوز | ند ند . 





وی ا آهنگی استوار ازس کار سر باز زد » و این سر باز زدن 
خودرا با سو گندی توآم کرد و گفت زوس بان پا ورین خدایان 
را گواه می گیرم ٤‏ روا نیست پیش از آنکه پاترو کل ر | برروی 
او از یکتم ند کرمابه شوم »زا هگا که در مان 
ا و ۱[ 
ما ره ای ما جر رما ده ک مد داز 
درفت تسو ر مین تاریکی همر آه 2 سه من باشد ماده کنند ي با ند 
شراره‌ای بلند شتاب بیکر ابن بهلوان راازمیان برد : و لشکربان 
که دیگر چشمشان درین منظره شوم نیفتد بکارهای جنك باز 
گردند . 

آماده بود » هر کس شتافت از آن برخوردار شود » و نبروی خود 
را باز بابد و بسرابردة خود برود ازآسایش کامیاب‌شود. آخیلوس 
که گروهی از مردم تسالی گردش را فراگرفته بودند » برروی 
زمینی که خبزابه‌ها انرا سترده بودند و در لب کرانه‌ای بود که 
ا ی براب می‌زد خفت 4 و هوارا 
از اله‌های سار بر کرد . خو که رنحهای ما را می‌زداید » 
ورا قرافت بارهای کوارای خودرا کودا کرد ایلوا 
فرود آورد » که از خستگی که در بر گشادن در بی هکتو رگردا گرد 
انلیون برخود هموار کرده بود از با درآمده بود : ناگهان روان 
پاترو کل بدبخت در برابرش پدیدار شد ؛ خود او بود » سیمارش » 


A.‏ ابلیاد 


قامت بلندش » نگاه‌های دلدوزش »> بانگدلارامش » وحامه‌هاش . 
بر سر آن جنگجوی خم شد و گفت : 
اي آخیلوس ؛ تو خفته‌ای » و می‌توانی مرا از باد سری ! 
تا زنده بودم مهربانی ترا در می‌بافتم ؛ چون مرده‌ام می‌بيتم که از 
دردهای من باکی نداری . پشتاب مرا کمن کن تا بدوزخ برسم 
روان های رن باخته ؛ شیحهایی مرا از آن دور می نند » و 
هیچ نمی گدا رند از رود بگدرم 4 بهوده گرداگرد دروازه‌های 
بسیار بز رگ جایگاه هادس سر گردانم . دست خودرا دمن ده » 
گربه‌های من ترا سو گند ر دهد 4 هام که مرا از شرارة اخگر 
برخوردار کنند دیگر از جایگاه مردگان باز نمی گردم . چون دور 
از گرامی‌ترین اران خود بنشینم دبگر شیرینی آنکه پنهان‌ترین 
اندیثه‌های خودرا بث دیگر بگویيم نخواهيم جشید ؛ پرتگاه 
زشت ی که از آغاز زندگی سرنوشت من شده بود اينك مرا در خود 
فرو برده است . و تو ؛ اي بسر آسمانی نزاد بله » همان سرنوشت 
ترا گرفتار خواهد کرد در بای دوارهای تروای نامردار انود 
شوی . با این همه این درخواست را از تو می‌کنم ؛ بايد فرمان 
همایونی باشد : ای آخیلوس » باید خاکترهای ما از هم جدا 
نباشند. ما ا در کاخ پدرت پرورده‌شديم ؛ هنگامی که‌منوسیوس 
مرا از لوکرید بآ نجا آورد » تا از سرانجام کشتاری که بناخواه 
کرده بودم برهم » من کودکی بودم » آن روز شومی باین کار 
دست زدم » که در تاس بازی با خشمی ضربتی از سر مستی بر پسر 
آمقد‌اماس ۱ زدم " . بله با کزاد مرا در سرای خود بدیرفت + مرا 
با نگرانی و مهربانی پرورد ء نام می رآخر ترا برمن گذاشت . پس 


Amphidamas —1‏ از مردم آوپو نب Opontê‏ 


سس 


سرود یست وسسوم A‏ 


شرمای "ا استحوانهای ما را در يك گور ؛ درین خم زرین ۲ که 
از مادر فرخنده‌ات بتو رسید بهم پیو ندند . 
ای برادر مهربان که این‌کارهارا بر گردن من می‌نهی + این توبی ؟ 
هیچ دل‌نگران مباش ؛ فرمان ترا می‌برم » آرزوهای ترا پرمی‌آورم. 
زديك سا » تا انکه دست کم دمی خودرا در آغوش بك دیتر 
ششاريم + این شیرینی غمانگیز اشاث ریختن ر چیم 
بازوی خودرا سوی او گرد ي اما او تنوانست گرد آن 
روان جون دودی نایدید شد » و بافربادهای گرفته و نالان بزمین 
از گشت . اخیلوس هراسان دار شد و رخاست؛ دستهای خودرا ۱ 
برهم زد وبانگی از آنها در هوا برخاست » با آهنگی دردناك گفت : 
ای خدایان ! آبا راستست که روان ما ء این نقش سهودۀ بسکری که 
حان بان داده است ؛ بازهم در هنگام درنگ در دوزخ پس از ما 
زنده می‌ماند ! روان پرشکوه و نوميد باترو کل بدیخت همه شب 
در چشم من پدیدار شد ؛ بروی من خمیده بود » بدلسوزی نگران 
من نود . حجان همانند وی نود ا 
این سخنان در همه دلها غم وسوك فراهم کرد ۽ 
برداشتن پیکر و جون سییده دم باانگشتان بشت گلی خود دمید» 
پاترو کل ۳ 
ایثان را دید که باز گرداگرد لاشة پهلوانی 
ندانسان شایستة دریم گوبی اشان دود اشث می‌ر سختند . 
بااین همها گامسون خواستاربودکه گروهی فراوان ازمردان 
١‏ ددیذیرایی که دیو توزوس از هفائیستوس ور نا کسوس ومول کرد خمی زرین بام 
ارمنان داد ۰ سیی یوک ینت1 او را دنال کرد و وی پتریا یناه برد ؛ چون تفیس اورا 


بخوشرویی پذپر فت آن خم را باوداد. قئیس آنرا بپسرش داد تا پس‌از مرب استخوالهای ویرا 
یی 1آ ستاو ند ۰ ۱ 


AY‏ انلیاد 


واستران از سرایرده‌ها بپرون روند » ویشتانند از جنگل ۳ 
ساورند: مرون» میرآخور اندومنة فرزانه» که حنگاوری سرشناس 
نود » تردن گرفت راهنمای اشان شود . مردان رفتند و استر ان 
بیشابیششان بودند » فرهای برنده و رسنهای درشت دست 
داشتند . رفتند » از راههای پیجاپیچ بالا رفتند » پایین آمدند » 
دوباره بالا رفتند و آنها را دنال کردند . حون بیان جنگل اندا 
رسیدند که از حشمه ها آساری می‌شد » دستهایشان که فولاد پهن 
را با خود داشتند » درختان لوط باشکوه را افگندند » افنادند و 
ناله‌ای بلند از زمین بر آوردند . تنه‌هارا شکافتند » و بر استران 
ستند » که گامهای حابك برمی‌داشتند » شتاب داشتند زودتر از 
مبان خارزار های انوه بدشت برسند . دسته هیزم شکنان در پی 
آنها مودند » همان بارها را می‌بردند . مير خر ایدومنه این‌فرمان‌را 
دادم بود . این‌هیزم را در کرانه‌ای گداشتند که پسر پله دستور 
داده بود در آنجا گوري برای باترو کل و وی بریاکنند . 

پس‌از آنکه هیزمی را که تازه جنگل را از آن برهنه کرده 
بودند روی هم چیدند آن گروه فرمانهای دیگری را چشم داشت 
آنگاه آخیلوس بمردم جنگی تسالی فرمان داد روینه دربرکنند و 
تکاوران خودرا ببندند ! ایشان سلاح پوشیده پیش دوبدند و 
مبر آخوران وسران بر گردونه‌ها که در بیشاییش راه می‌بیمود ند 
بر نشتند . ابری از لشکریان بسیار دنبال ایشان راگرفت . پیک ر 
پاترو کل درمیان ایشان بود » که پارانش آنرا می‌بردند و پوشیده‌از 
موهایی نود که از بك‌دیگر بر دده وباو ناز کرده بودندا. آخیلوس 


, امول بو د که جب لی از خو وشتن ر | یا آتسی که دوسند‌ادش بو د لل خا هپی‌سبر د نلا‎ ١ 
. از سوی دیگر ندانۀ ددیغ بسیاداین بود که موی خور را س کند ند‎ 


سرود لتا وسسوم AY‏ 


بز رگ يس از آن نمودار شد » سردوست خودرا دست گر فته 
بود' . درغمی فراوان‌فرو رفته بود» این‌بار پاکزاد را بگور می‌برد. 
جون بحایی رسیدند که وي‌نثان داده بود بیکررا بزمین 
گداشتند وبرای خشنودی جان بزرگوار وی اخگری برپاکردند. 
آنگاه اندبشة دیگری درسر آن پهلوان جای گرفت : گیسوان زرین 
فروزان راکه برای رودسپر کیوس" پرورده بود بريد » وچشم پر 
سرزمین درداها دوخت وه کشان گفت : ای‌سپر کیوس » پدرم پله 
ببهوده بتو نوید داد که اگر بسرزمین نيك‌بخت زادگان خود باز 
گردم » گیوان خود را نیاز تو کنم » با خون صد قریانی خون 
پنجاه غوچرا نزديك سرچشمه تو » در کشت‌زاری که نو نیاز 
کرده‌اند » ودر آنحا در راه تو از قر بانگاهی خوشوي دود بر س 
می‌خیزد بریزم . نیاز آن پیر مرد چنین بود » اما تو آرزوی اورا 
بر نباو ردي ۱ جون دیگر تباید زادگاه خو دوا بينم » می‌خواهم که 
پهلوانی » پاترو کل » این گیسوان را با خود بدوزخ پرد . 
این‌بگفت » وآنرا درمیان دستهای دوست گرامی خود 
گداشت ۰ این ارمعانل درد وسو کواری را در همه کسأنی که آ li‏ 
بودند برانگیخت » و آفتات که بایان راه خود رسده بود اشان را 
گریان بدرود گفت ؛ اما چون پسر پله نزديك آ گاممنون رسید 
کفت ۰ اي شاهر اده ۾ که فرمان ترا بز رلك می‌داریم » سر نوشت 
هنگام گله گزاری را برخو اهد گرداند ؛ بفرمای لشکریان از اخگر 
١‏ بردن سر مرده‌ای بگود وظیته تزديك تر ین خویشاو لدان و دوستان وی بود . 
+ وتا زد م5 از بودهای الى تزديك فلوس وننا:وعج۵ . در آن مان گیوان خود 
را ثنار رهدها مې کروند و پدران اغلب این تئر را در باره فرز ندایعان می کر دنده زیر که آب 


را عتسری می‌داستند که بیش‌از همه دز تولید و پرورش آدعی راد گان موفر بود . ایتکه آخیلوس 
رو پتریا ؟ ده امت برای آت بودگه دوپروی دودی باشدکه با آل سخن می‌گوید. 


۸ ايلاد 
دور شو ند رو ند نروی خودرا ندست آورند . ما نگران تخاكه 
سپردن این پیکر خواهيم بود» ما که این‌کار بیشتر بگردن ماست : 
. تباید تتها سران برای بر آوردن این کار با ما نمانند . | گاممون 
شنیدن این سخنان فرمان داد ولشکریان در سرایرده‌های خود 
براگنده شد ند . 

آنگاه ان ی که در خاك سیردن سریرستی می‌کردند حوبهای 
بلوط را روی هم چیدند » اخگری برپا کردند ؛ که درازا وپهنای 
آن صد پا را فرا می گرفت . بادلی گرفتار غم پاترو کل را دربالای 
اخگر جادادند . شمارة سیار از میشهای بروار و گاوان را که 
شاخهای هراس انگیز داشتند قربانی کردند . آخیلوس جوانمرد از 
چربی این قربانیها همة لاشه را پوشاند وپیکر آنهارا گرداگرد آن 
آنباشت ء آو ندهای بزر آذ ددست گرفت وانگسن وروعن در دو 
سوی بتر مرگ پاشید . ناله‌های بلند راند و چهار تکاور تنومند 
را برد آن انداخت ؛ از نه‌ست زر گ که برخوان خود می‌برو رد 
دوسكک را سر برد و آنهارا باخگر انداخت . دوازده بازماندة 
مردم پا کزاد تروا را که‌در خشمی که هیچ چیز نمی‌توانست آنرا باز 
دارد با آهنینة خود از هم شکافته بود بدان و اگذار کرد. سرانجام 
شراره فرونانفستنی را راخگر زد تا آنرا در بگیرد ؛ و جون 
فریادهای دردناك خودرا در هوا طنین افگن کرد بار باوفای خودرا 
چنین بخویشتن خواند : ای پاتروکل » بدرودداش ؛ ودر جایگاه 
روانها بخشنودی برس . من نويد های خودرا برآوردم ؛ دوازده 
جوان تروارا که خونی نامردار دار نداننك شراره‌ها باتو در خواهد 
گرفت : هکنور رادر آن‌جا نمی‌دهم » دستحوش جانوران گوشت 
خوار خو اهد شد , 


سر ود لمستا وسوم A2‏ 


یم دادنهای وی بدین گونه بود. بااين همه جانوران شکم- 
خوار سکر این شاهزاده را باس می‌داشتند : افرودت ء دختر 
زوس » که شب وروز نگران بود آنها را از آن دور کند » آنرا از 
روغنی آسمانی » بوی خوش گل سرخ ووشدارو » آغشته کرد 
تا چون گردونة پهلوان آنرا باخود می تشد آسیبی بان نرسد ؛ و 
فونوس از آسمان بردشت ابری لاجوردی! فرود آوردکه همه 
جابی را که لاشه فراگرفته بود بپوشاند ء تا اندام وی را پرتو 
سوزان اختر روز خشك نکند . 

دراین ميان اخگر پاترو کل که خواب مرك آنرا زنجیر کرده 
دود دریر افروخته شدن درنك می‌کرد . انگاه اخلوس سر کش از 
آن دور شد ؛ از باد شمال وباد باختر درخواست کرد ؛ قربانی‌های 
گرانبها بآ نها نوید داد » واز جامی زرین باده بسیار برآنها نیاز رده 
آنهار! سو گند داد بدوند تا زودی اخگر را برافرو زند و لاشه را 
در یر گر ند . ارس این درخواست را شند و تحایگاه بادها دوید. 
"ئها دسته دسته در سرای آن‌ کی که از جانگاهی‌که آفتاب درآن 
بخواب می‌رود دمی تبرومند برمی‌آورد گردآمده بودند » ازیزمی 
دل خوش می‌کردند : الهه چابك رو در استانه مرمری ایستاد . چون 
او رسید همه برخاستند » هر کدام ازوی خو استند بنشیند 4 اما وی 
زبان گشاد و گفت : هنگام آرمیدن نیست ؛ من بته دربا نزد مردم 
زنگبار می‌روم » که برای خدایان صد قربانی می‌کنند » وباید درین 
جشن‌ها انباز شوم . اما تو » ای بادشمال » و توکه دم پربانگت از 
باختری مااید » آخیلوس از شما درخواست دارد باری وی پر 


١د‏ فوبوس خدای 7فتاب از بعادی‌که برمی‌انگیزد ابرها را فراهم مي‌کند. معجزیکه 
ود عن سوقم رده ایست که تنها بر دی بحر صو رسا يه ایتب‌اخه است. . 


۸۹ ابلیاد 


بگشایید» اگر بی‌درنګ اخگری‌راکه باترو کل ؛ آنکه همة آخائی 
برو می‌نالند روی آن خفته است بیفروزند » قربانی های فراوان 
بشما نوید میدهد . 
جون الهه ان‌سخنان را سانان رساند نایدیذ شد . بادها با 
بانگی فرت‌انگیز بیرون آمدند » ابرها را از پیش خود بیرون 
کردند » برفراز دربایی که از دم پر بانگشان آماس کرده نود 
رسدند » ویکرانه‌های تروا برخوردند » خودرا بروی اخگر 
انداختند » شراره‌هاا بانگی نمایان تا ] سمان بر خاستندهدرحاشتگاه 
بادها شراره‌ها را از دم سر کش خود جنبا ندند ؛ و آخیلوس » جامی 
بز ر گے بدست گرفت » از خمی زرین باده بر کشید » زمین را از نیاز 
باده سیل‌وار سیراب کرد » جان پاتروکل بدبخت را ببانگ بلند 
بخود خواند . بدان گونه که بدری از ناحیز شدن استخوانهای 
پسری نزديك بستن پیوند زناشوبی زاری می‌کند » ومرگك وی 
تبره‌یختانی را که ازو زاده‌اند گرفتار سو کواری می‌کند : بهمان- 
گونه آخیلوس از ناحبز شدن استخوانهای دوستش زاری می کرد؛ 
وخودرا گرداگرد اخگر برزمین می کشید » دلش پیوسته آه‌های 
سوزناك برمی‌آوردء تا آنگاه که اختر بامدادی برزمین آشکار شد 
تا از دمیدن روز ] گاهی دهد » سپیده دم در پی آن دمید و درب 
را از پرتو خود زرین کرد ٤‏ شراره‌ها بفرو نشتن آغاز کردند » و 
سرانجام خاموش‌شدند. اناه بادها از سان‌در دای ترا که نجانگاه 
خود دوباره پر گشادند » دریای خشمگین در رهگذرشان غرید و 
آماس کرد . و آن پهلوان که از اخگر دور شد آرام گرفت » از 
خستگی از با درآمده بود ؛ خواب نوشین پلکهای اورا ست : اما 
بزودی از هیاهوی سرکردگان که دسته دسته گرد پسر آتره را 


سرود ليست وسوم AY‏ 


فراگرفته ودند ببدار شده برخاست وداایشان این‌سخنان‌را گفت : 
ایا گاممنون » وشما ای شاه اد کان آخائی سرانجام با 
نوشابة باده؟ شراره‌هایی‌راکه آتش تيز خود را برهمة اخگر 
پراگنده‌اند خاموش کنیم ؛ ودرپی آن باشیم که استخوانهای 
پاترو کل را دريابيم . شناختن آنها آسانست ؛ وی را درمیان اخگر 
گترده ودند ي ردگان که با تکاوران آمبخته شده‌اند در کنار 
آن ناحیز شده‌اند . این از مانده های گران بها را در خمی زرین 
بباندوزم » دوباره قربانیهارا" برروی آن ابکشیم » وباید درین‌خم 
بمانند تا نکه من خود درسرزمین های تاريك فروروم . نمی‌خواهم 
هنوز گور باشکوهی برای او برپا کنند ؛ بدین خرسند باشیم که 
باشکوهی کمتر اورا بخاك بسپاريم . شما له پس‌از من زنده خواهید 
ماند می‌توانید » پیش از آنکه دربارا از کشتی‌های خود سوشانده 
ساختما نی گشاده وا شکوه بربا کنید . 
مردم آخائی » که از فرمان پسر پله پیروی کردند ؛ بازماندة 
شراره‌ای را که در همۀ اخگر براگنده شده بود با انگونة اده 
خاموش کردند ؛ خا کسترهای بسیار فرو ریختند . با چهره‌ای اشك 
گرفته » دوباره از حربی قربانیها آنرا بوشاندند و استخوانهای 
سفید این دار پراز ترمی را در حم زرین جا دادند ۽ وجود خم‌را در 
سرايردة اخلوس گذاشتند آنرا از بردة ناز کی بوشاندند . سپس 
جنبرة گرداگرد گور را نشان گذاشتند : بی آنرا گرد اخگری که 
روی آن خاك را انباشتند بالا بردند . همین که این گور را برپا 
کردند از آنجا رفتند . 


اس ددین مر اسم بأده بکاز می برد لد و آب را بر لم یذ لد زیر که آب دا نع حفتس 
خلقت ومایة موجودات می‌دانستند. ۲ برای این بود که استضو ان از خشتي خاك شود. 


بر" الاد 


اما آخیلوس لشکربان را نگاه داشت » وابشان را درمیدانی : 
آو ندها وسه یابه‌هابی » تکاورانی آوردند » استر ال » گاوانی که 
پیشانی زورمند داشتند » زنان گرفتار زیا روی » آهنینۀ فروزان 
بخش کردند . 


ا نخست پاداش های باشکوه برای گردونه رانان 
گردون ك چابك در مان نهادند . وی خواست که هرکس 
پیش برد زنی گرفتار را که در زبایی و هترمندی دستهای خود 
سرشناس باشد با خود برد» ونژ سه بابه‌ای زرك را که دودسته 
باشد باو بدهند : تکسی که تزديك‌تر از همه دریی او باشد مادیانی 
را که شش سال داشته باشد » رام ناشده واستری خرد در آغوشش 
باشد داد ؛ بجهارمی دو تالان زر ء وببازیسین آوندی زرف که 
شراره‌اي بر نخورده داشد , 
برخاست ؛ ولب خن گشاد و گفت : اي پسر آتره » وشما 
ای مردم حنتحوی آخائی » این یاداشهابی که در میدان حیده شده 
است برای گردونه‌هاست . اگر این گردونه رانی بیاد جنگجوی 
دیگری آغاز میشد » من خود با باداش نخستین بسراپردة خوش 
بازم یگشتم . شما می‌دانید چگو نه تکاوران من در ارزند گی برهمة 
تکاورال سیاه برتری دارند 4 آنها از نزاد خدابانند » بوزیدون 
آنها را یدرم پله بخشید و وی بمن دستوری داد هارا بگردو نه‌ام 
ببندم . امانه‌من و نه تکاوران شکست ایذیرم درین‌بازها انماز 
نخواهیم شد : آنها می رآخری را ازدست داده‌اندکه دلاوری او 
برابر با نرمی او بود » بیشتر روغن فروزانی را پس از آنکه آن را 
با آب زدوده پاك می کرد بردالشان می‌ربخت : درها گوی او 


سرود لتا وسو م ۳ 


هن و استاده » سررا خم کرده » بال را برروی شن‌زار گترده» 
شم وجنند و غمی سخت نیا را فرا گرفته است » شماه دریزهتر - 
آزمایی بدوید » همه شما لشکریان » که بتکاوران و گردونه‌های 
سر پله‌چین سخن گفت: هماندم مير آخرانچابك برخاستند. 
نختین ابشان پادشاه اومل۱ » پسر گرامی آدمت؟ نود ء که در هنر 
بدست گرفتن لگام ناماو ر دود . پس ازو دیومد دلیر بدیدار شد 4 
اسان تروس" را بدهاله کشده‌است که از بسر آنکیز که فوبوس 
اورا ازمر ك رهانده وده است. سیس منلاس زرین‌موی بیش آ مده 
از سران پاکزاد ء که دو تکاور سرکش را آورد » اته* مادیان 
۲ گامنون وپودارژ* تکاور خودرا . اکیولوس" این‌مادیان را بشاه 
داد تا نواند در یی او هتروا نرود ؛ و درآساش در آغوش ناز 
زندگی کند ؛ زوس اورا خواسته بسیار بخشیده بود » درپسای 
دیوارهای باشکوه سسکون! می‌زیست : متلاس این مادیان یرتک 
در دویدن راانتك نگردونه سته نود "تیلوك پر املور فستور 
جوانمرد چهارمین سر کرده‌ای بود که برای این بازیها تکاورانی را 
آماده کرده بود که در زیبایی انگشت نما بودند ۽ درپپلوس زاده 
ودند » شورشان هنوز سرد نشده بود. بدرش که درک دونه بشت 
داده بود » بخردمندی وی را برمی‌انگیخت » هرحند که از زیر کی 
بسر | گاه دود و می گفت : 
ای آتبلوك » زوس وپوزثیدون » از خرد سالی تراگرامی 
داشته‌انده وترا پرورده‌اند که ددائابی راهنمای گردوه‌ای داشی ؛ 
اس EBumêle‏ ائ سان مرد ای مه + Tras‏ 


بنیاد گذار شهر تروا. ۷*- Aethée‏ اس us ۴ Polargz‏ اممp٤Ech‏ پسر ا تکیر 
از سردم سیکوله . + icone‏ یا عوون۱) از شهر‌های اخائی - 


.1 ابلیاد 


جای آن ندارد بتو اندرز سار ندهم . بارها ترا دیده‌اند که بر 
دستی گرداگرد مرزی بر گشاده‌ای + اما اسان تو تن برورده‌اند 
دیگر تاب دویدن دراز را ندارند » وهمین مرا پراز هراس کرده 
است ؛ هماوردای تو » بی آ نکه زیردست‌تر باشند ؛ راهنمای 
تکاورانیاند که چايك‌ترند . اما ای پسر » اگر نمی‌خواهی که يزه 
از دست رود ٤‏ همه حبره‌دستی خودرا مکار در . هنر برای درودگر 
دایسته‌تر از زورست؛ بیاری هثرست که دردانوردی کشتی سبکی‌را 
که بادها آ ثرا می‌جنبانند برروی دربای تیره گون راهنمابی‌ميکند: 
ندان سان هنر می‌تواند درین‌جای جانشین شتاب گردد . آن کس که 
بسیار برخوبی اسبان خود امیدوارست بی‌با کانه در میدان پهتاور 
دود » خودرا بتاخت آنها وا گذار می کند بحای آنکه آ نها را 
از سرکشی باز دارد : اما آن کس که آزمودگی را بکار می‌برد » 
اگر هم پست‌ترین تکاوران را رهنما باشد » چشمش همیشه بمرز 
دو حنه است ؛ از کناران بزبردستی می گدرد » آن آدمی‌راکه با ند 
لگام‌هارا بکشد درمی‌باید » وبرهمة جنبش خود جره است 4 بر 
هماوردی که پیش ازوست می‌نگرد . من اينك مرز را بتو نشان 
میدهم » پی بردن بان آسانست ؛ تو آنرا درخواهی بافت . ازین 
سو زمینی بلندست » ببلندی بك بازو » تنه بی‌بار درخت بلوطی با 
درخت الاشی هست که باروز گار برابری کرده » ودر راه بارنکی 
دو سنگ فروزان درپی آنست » و گرداگرد زمیتی هموارست ؛ 
گوری باستائیست + با مرزست از روز گار دبرین ؛ واین همانت 
که امروزاخلوس نشانة تاخت ماکرده‌است . تکوش بان نزدیكت 
شوی ؛ چون بان رسیدی اندکی بچپ خم شو » وبا بانگی بم 
انگیز » تکاوری راکه‌درراست تست برانگیز » لکامهاش را رها 


سرود بیست وسوم 11 


کن ؛ و آن دیگری را چنان نزديك مرز بران که‌گویی نورد چرخ 
تندرو آنرا می‌خراشد : اما رهی ز که بسن بریخوری ؛ از ترس 
آنکه مبادا اسبان خودرا زخمی کنی با گردونة خودرا خرد کنی ۽ 
هماوردان خودرا براز شادی خواهی کرد » و خود سرابا ننگین 
خواهی‌شد . ای‌پسر بیدار باش وازین خطرها می‌رهی. اگر بخوبی 
از مرزیگذری » هیچ‌کس باآنکه دردنبال کردن توشوری داشته 
باشد » نمی‌تواند از تو پیش بیفتد و بتو برسد » اگرهم آربون" 
تبزنگ ؛ این تکاور آدراست که از نداد خدایانست » باتکاوران 
لائومدون » که مابة سرفرازی این کرانه‌اند » دریی گردونه‌ات 
بریگشانند . پس از آنکه همة این اندرزها را پسرش داد » بیرمرد 
بکناری رفت و بجای خود نشت . مربون بازپسین کسی بودکه 
اسبانیراکه بالهای‌فروزان‌داشتند برای‌این‌دو ید نها] ماده کرده بود. 
اشان بر گردونه‌های خود برنهستنند » بشك خودرادر خودی 
انداختند : آخیلوس آنرا تکان داد ۽ وپشك آنتبلوك زودتر بیرون 
آمد 4 حای دوم اومل رسمد؟ ی بس ازو نام هثلاس تاماور بر ده 
شد ؛ سپس سرنوشت مربون را بخود خواند ۽ دیومد که از همه 
دلاورتر بود بازپسین کس بود . رده بستند : آخیلوس از دور مرز 
را در جایگاه همواری بایشان نشان داد ؛ فونیکس بزرگوار » 
میرآخر پدرش را با نجا فرستاد که با چشمان ژرف بین خود نگران 
آن دو بدن باشد و گزارشی درست باو بدهد . 
اس وش ام اسب آدراست. پدر ۲تیلوله ياين اسب واسبان لالرمدرن آشارء کرده 
است ا ۲ نکه وی اذاسبان دیوعد بیمی لداشته باشد, ذیراکه آسپان دیوءه که وي از اله در یوده 
بود از لزاد آسمالی بودید . عی‌گفتند آریوت از پوزئیدون و یکی از اهریمنان خشم زاده است. 
چنان می‌تماپد که تزادش بعنصر آب می‌رسید. چنا نکه هومرجای دهگر در باره اسب ديگري می‌گوید 


1 در کر نه دد يا راھ برد + ۳ پیت‌است که گر دو تههار | بر ایر م جا دادم بوذ لت له زشت 


سر پکدییگ ۰ 


1۹ ابلیاد 


تب 


هماوردان باهم تازیانه های خودرا برافراشتند » ولگام‌هارا 
تکان دادند » تکاوران پرشور را با فریاد خود برانگیختند ۽ وآنها 
اگهان خودرا سدان دوراز کشتی‌ها انداختند. گرد درهواابتاد؛ 
گامهابشانآنرا برانگیخت» مانند ابری با گردبادی؛ بالهای‌درازشان 
لرزان شد و باد انها می‌خورد .گاهی گردونه ها دشت هموار را 
می خر اشسد ند گاهی باحست‌های خطر ناك خودرا بیش می‌اند اختند 
می‌آنکه رانند گانشان بلفزند : دل‌همه که از امید پیروزی گرم‌شده 
نود می‌تبید 4 هرك تکاوران خودرا که درمیان گرد انبوه بر 
گشاده‌بودند برمی‌انگیخت ومی‌شو رانید. اماجون‌سانان‌دو بدنهاي 
خود نزدیك شدند » سوی کرانهة کف الود باز گشتند ه با بالاترین 
کوششی شور خودرا پیش از پیش نشان دادند » واسبان بر پرو از 
برشتاب‌خودافزودند. اومل‌حايك‌رو ازهماوردان‌خود پیش بود . 
دبومد با تکاو ران تروابی خود که بر از بروی بسار بودند در یی 
او بود؛ و گویی در هردم می‌خو استند در گردو نه اومل بالا رو ند » 
شانه‌های اورا از دم سوزان خود تر می کردند » درجهش گستاخانة 
خود سرهای خودرا روی آن میگذاشتند . اگر فوبوس خشمگین 
تاز بان فروژال را از دست دیومد نانداخته ود وی پش برده بود 
باآنکه شرفت بی‌سر انجام مانده بود . ازدیدن گردو نه هماو ردش 
که با پروازی بیش از بیش تندتر دور می‌شد » اشك بیزاری چشمان 
آن جتگجوی را پر کرد » اما اسبان وی که نیش با نها ميخو رد » 
از راه همین بدیختی که کار یکی از خدایان بود کندتر می‌شدند . 
اما حیاۀ فوبوس از چشم آتنه پنهان نماند : و خودرابسوی دیومد 
انداخت ؛ تازبانه را دوباره بدستش داد » همان شور نختین را 
بتکاوران بخشید . در همان هنگام الهه گرفتار خشم شد » بسوی 


نرود یست وسوم NAT‏ 


پر آدمت پر گشاد » بوغ مادبا نهایش را درهم‌شکست ؛ از رده 
بیرون دویدند ؛ مال بند شکست و افتاد 4 وی نیز درپیش چرخها 
علتید ٤‏ بازویش زخم برداشت » چهره‌اش گوفته‌شد ؛ اشكچشما نش 
را فراگرفت ؛ و درد راه بانکّش را بست . درین هنگام دبومد ء 
که اسبان زورمند خود را می‌راند » ازو پیش افتاه » واز هما 
هماو ردان خود دورتر بر بگشاد ؛ آننه آتش این تکاوران را تىز 
کرد» و خواست این سرکرده را سرفرازی ببخشد . منلاس 
با گردونه‌اش در بی او شتافت . آنگاه اتبلوك اسبان بدرش را 
برانیخت و گفت : 

بدوید » تندترین جهش را بکنید » من هیچ نمی‌خواهم از 
گردونة پردلاور تيده پیش بیافتید ؛ تنه اورا درمیدان پپرواز 
آورده‌است ؛ و نخستین باداش را بهره ادن بهلوان گرده‌است 
نگردونه منلاس برسید 4 با آنکه سرافرازی اته » که جر مادیانی 
بیش ثبست ‏ مابهٌ ننك شماخواهد بود . ای شماکه شورنان دان 
سان انگشت نماست » این کندی | زچیست ؟ من س وگندمی‌خورم» 
و شما آنرا خواهید آزمود ؛ اگر از تن‌پروری شما » پست‌ترین 
پاداش پما برسد » بدانید بحای این رفتاری تا ابن اندازه ساز گار 
که نستور با شما میکند ؛ با نیزه‌اش شما را خواهدکشت . پس 
دنبال منلاس بروید » بازپین کوشش خودرا دکنید » بخوبی از 
میدان بگذرید : می‌خواهم پیاری حیله گری » درین راه تنګ ازو 
پیش بیفتم » و من بخود می‌نازم که کامیاب خواهم شد ۰ این 
بگفت ‏ تکاوران که از بانگ بم‌انگیز خداوندگار خویش 
ترسید ند » برشور خود افزودند . 

بزودی این راه تن بچثم تلو ورخورد . سلاهای 


1۹ ابلیاد 


زمستان » که در آنحاگردآمده بودند » زمين را در جایگاه درازی 
بژرف ی‌کنده بودند ؛ این راهی بودکه منلاس پیش گرفته بود » از 
برخورد با گردونه‌ها پرهیز می‌کرد . پر نستور همان راه را 
گرفت » سپس باز گشت » وجون تکاوران‌خودرا با شوری راند » 
برهماورد خود فشار آورد و وی فرباد کرد : اي آنتیلوك این کار 
تو گسناخانه ترست : نگاه‌دار » راه تنگست 4 ابن ك گشاد می‌شود » 
آنجا بر تو روا خواهد بود از من پیش بیفتی ؛ بترس از آنکه 
بگردونة من بر بخوری » هردو ما را ناپودکنی . 

آنتیلوكٌ که گوبی این فربادها را نمی‌شنید » برتکاوران 
خود نیش زد » باز با شوری بیشتر برمنلاس فشار آورد » و با 
جستی مسافتی راکه جوانی بهنگام آن‌که می‌خواهد همه زور 
خود را نماد » خشتی را از بالای شانه خود می‌اندازد بیمود » 
بشتاب ازو پیش افتاد 4 زیر که مادبانهاي بادشاه سبارت‌استادند ه 
و خود اشان را نگاه داشت » می‌ترسیدکه آتتبلوك واو تکاوران 
خودرا درن راه زخمی‌کنند ء وآنها گردونه را سرتگون کنند » 
درکشمکش با اینهمه خشم برسر پیروزمندی بیفتند . با این همه 
برهماورد خود برآشفت و دانك لند گفت : ای تلو » نه » 
آدمی زاده‌اي نابکارتر از تو نیست » و ی‌حا بود که ما ترا 
بخردمندی می‌ستودم : بدو ؛ اما با همه دغلی » تو پاداش را 
نخواهی ربودمگر سمان شکنی. سپس تکاوران خردرابر انگیخت 
و فریاد کرد : بپرهیزید ا زآنکه از جا نجنبید و سرگردان باشید ؛ 
اسبان آنتیلوك که در جوانی با شما انباز نیستند » زودتر از شما 
از ختگی از با در خواهند آمد . او سخن گفت » اسبان‌فرمانش 
۳ بردند و گامهای تند برزمین کوفتند » در یك دم پر نستور 


سرود پیست وسوم ۵ 

رسیا‌ند . 

مردم آخائی که گردا گرد میدان ج گرفته بودن با چشمی 
ژرف سن بر برواز تکاوران که ابری از گرد از آن آ کاهی میداد 
می‌نگ رستند . اندومنه پیش أ ز دیگران آن را دید . در یرود از 
میداد بر باندیی نشسته بود » از دور بانگ یم‌انگیزی را که 
شناخت و دلپذیرترین اسبان خودرا دید » که پشم آل سرخ یره 
بود و در بیشانی آن لك سید رنکی بود مانند ماه هنگامی که 
گردتر از همشه است . حون رخاست غربادکرد : ای دوستانل 
من » ای سران مردم آخائی ء آیا من بخطا می‌روم ؟ با همان‌چیزها 
بچشم شما هم برمی‌خورد ؟ می‌پندارم تکاوران و راننده‌ای راکه 
پیش از دیگران در میدان می‌دویدند دیگر نمی‌ینم . تا این دم 
پیروز بود » بی‌گمان بخت ازو روی بر گردانده است ؛ من اورا 
ديدم ء که شین دارم که گرد مرز می‌گشت ؛ و اکنون از هر سوی 
که چشمان خودرا درین دشت گشاده می گردانم دیگر نم یتو انم 
اورا ببینم , با این سر رده گداشته است تام از دسشی يدر 
رود » با اشکه تتوانسته است در گدشتن از کنار مرز ماددانهای 
خو درا باز دارد ۽ شاید از گردونۀ درهم شکستة خود افتاده باشد 
و اسبانش باسر کشی بی‌دریغ خودازجا در رفته‌باشند . برخزید 6 
خود برمیدان چشم بگمارید : من بدشواری می‌توانم آن کس را 
که نزدیك می‌شود بینم + اما دمام این سر کرده از مردم اتولی 

را می‌بينم که در ميان ما جایگه بلند دارد » دیومد دلیر > پسر 

تيده راکه پیش ازین در بردن گردونه زبردست بود . _ 


۹ ابلیاد 


ترش ردیس پاسخ داد : ای بادشاه اقرطسی ۰ جرا این سخنان 
ببهوده را می گوبی ؟ این همان مادیانها ستند که بچایکی گام 
برمی‌دارند و دربن دشت پهناورسوی مامی‌دوند . تو جواد‌ترین 
مردم آخاثی نیستی ؛ دید تو توانته است سست شود 4 با این 
همه همواره پندارهای بیهوده بکار می‌بری » بی آنکه ببندیشی 
45 حندان ترا شایسته ست دردن س زموده مرگردان 
شوی و ما داورانی دار دم که مش از تو سزاوار نیت نامی‌اند . 
بثو می کو بم که اسان هه کر ی رما 
وست که پیش اید و لگام هم بدست دار 

ایدو منه باس داد : ای اژاکس ۵ که در ناروا داش 
سخنان و سرت ای 6 اما ۳ از مردم "خاش 
پست‌تری » تو که دربت اندازه ندارد » سه بانه‌اي با خم ی گرو 

بسندیم » و آ گامسنون که بداوری برمی‌گزینيم ؛ داوری کند این 
تکاوران کدام هستند : تو می‌بازی و نداد یی می‌بری . 

اگر آخنلوس لب سخن نگشاده بود » پر جایك آوئبله 
ناگهان برمی‌خواست با شوری باو پاسخ دهد و گفتگوی ایشان 
باز تندتر می‌شد . وی گفت : اي آژاکس ء و : نو اي اندومنه 4 
این گفتگو را که از شما بسار ناشایسته است و آنرا از سرکردة 
دیگری روا نمی‌داشتید بایان رساد . آرام برین هماوردان 
ننگر ند 4 دو دن آ نها با ندازه‌ای تندست که در بك دم‌دیگرخوواهند 
رسید : آنگاه هربك از ما پایه‌ای راکه باید بایشان داد دربارة 
اشای روا خواهد داشت . 

وی هنوز در سخن گفتن بودکه پر تیده در چشمانشان 
بدددار شد . تازیانه‌اش ہی در یی تکاوران جهنده‌اش می‌خورد » 


سنرول لیستا وسل | ¥ 


که گوبی در تند دویدن پر می گشادند » رانندة خود را از گرد 
بسیار می‌بوشاندند ) هنگامی‌که گردونه‌شان که از زر و زیباترین 
قلعها می‌درخشید » جنان سکی می‌لعزند که جابی درگرد ترم 
نمیگداشت : با سر کشی میدان را میپیمودند . چون پپایان میدان 
رسیدند استادند و سیلهای خوی از سرشان و سینه‌شان برروی 
شن‌زار روان شد . دومد از گنردونة فروزان بزبر حست » و 
تازبانه را بر روی بوغ خم کرد . ستنلوس دلاور در گرفتن پاداش 
سستی نکرد وچون بباران خودبین خویشتن فرمودکه زن زیا - 
روی گرفتار را برند و سه بایه‌ای راکه دو دسته داشت بردارند » 
تکاوران را باز کرد . آنتبلوك دومی بود » بزیرکی از منلاس 
بیش افتاده بود . و با این همه منلاس حندان از نزدىك و شتابان 
در يی او نود که جرخ دنبال تکاور حايك روی ود که گردونه 
پهلوان را میکشید و با ته دم خود برجنرة چرخها می‌زد 4 چرخ 
اند کی ازو دور بود » برروی پاش می‌غلتید ؛ در دویدن دشت 
پهناور را فراگرفته بود : جایگاهی که منلاس را از هماوردش 
جدا می کرد باین اندازه دود . هرجند که نحست باندازه برتاب 
خشتی از بس‌مانده‌ نود 4 زودی اورسده‌ود : مادیان! گاممئون : 
اته که بال فروزان داشت » برشور دلاورانة خود افزوده ود » و 
اگر درازای میدان سشتر بود » از هماورد خود یش افتاده بود . 
دورتر در یی او داندازة بك زوین رس ؛ مریون میرآخر دلاور 
ابدومنه می‌آمد ؛ اسبانش که در زیبایی نمایان بودند بدشواری 
خود را می شید ند ٤‏ و وی نز در نگاه‌داشتن لامها ز بردستی 
آنرا نداشت‌که در راه پاداش کشمکش کند . سرانحام پسرآدمت 
رسید.اسبانی‌راکه بکندی گر دو نهاش رام یکشید ندبرمیانگیخت . 


۹۸ ابلیاد 


از دیدن این کار آخیلوس که از بدیختی اومل نگران شده 
نود » در مان انحمن ابستاد و گفت : پس زبردست‌ترین کسان و 
زورمندترین تکاوران بازیسین جایگاه را دارند . پاداش دوم را 
باو بدهیم : داد گری جنین فرمان می‌دهد و باداش نخستین را 
برای پسر تیده‌بگذارم. همه مردم آخائی داوری اورا ستودند » 
و وی که سناش ابشان دلیرش کرد می‌خواست مادیال را نان 
سرکرده واگذارکند » اما بازماندة نستور جوانمرد » اتتبلو 
آنچه را باو روا بود برزبان آورد و گفت : ای پسر پله » این را 
بتو می‌گويم ؛ اگر تو این اندیشه را بکار بری » همه کینة من 
دربارة تو خواهد بود . تو بر سرآنی مرا از پاداش خود بی‌بهره 
کنی تا بدیختی که بتکاوران تندرو اومل رسیده است که در 
زیردستی اماو رست حاره‌بدیرد » اما جرا وی ازخدابان‌درخواست 
نکرده‌است ؟ وی بازیس نمی‌ماند . اگر برسرنوشت این سر کرده 
دل می‌سوزانی » اگر می‌خواهی وی را از تیره‌بختی دلجوبی 
کنی : در سراپردۀ خود باندازه زرینه و رویینه داری » گله » 
زنان برده و تکاوران نزاده‌داری ؛ ابن خواسته‌ها را با وی بخش 
کن تا وی در بیرون از میدان » با همین جا » بخششی گرا بهاتر 
ازآن من بیابد ؛ مردم آخائی دل بخشندة ترا خواهند ستود : اما 
من باداش خودرا واگذار نخواهم کرد . اگر کسی بخواهد آنرا 
از دستم بگیرد » باید پدیدار شود و سلاح بدست بر سر آن ا 
من کشمکش کند . 

آخیلوس که از شور آتیلوك بار مهربان خود خرم شده‌بود 
لب‌خند زد . پاسخ داد : ای پسر نستور » انك که تو می‌خواهی 
من دهش دیگری برای اومل برگزینم » ترا خوسند خواهم کرد . 


سرود بیست وسوم ۹ 


جوشنی راکه از استروپة دلیر ربودم باو می‌دهم ؛ از روی ساخته 
شده و کنارة آل از فروزان‌ترین قلعهاست : این دهش در چشم او 
بهابی بی‌اندازه خواهد داشت . این بگفت و به‌اوتومدون دوست 
خود فرمان داد که آنرا از سرایرده مرو بیاورند . ان حنگحوی 
رفت و با آل جوشن برگشت ؛ آخیلوس آفرا بدست اومل داد » 
وی این نشانه سرفرازی را با شادی بسیار پدیرفت . 

آنگاه منلاس با دلی پراز آزردگی و سوزال آز خشمدربرایر 
پسر فستور برخاست . یکی از پیکانش چوب دست‌اورا بدستش 
داد » انحمن را واداشت خاموش شود و آن سرکرده که مانندۀ 
یکی از خدادان بود این سختان را گفت : ای آفتبلوك » تو که 
تا کنون زیر کیت را می‌ستودند » چه کرده‌ای ؟ تو سرفرازی مرا 
خرد شمزدی » و تنها در زخمی کردن اسبان من اسبان‌تو که از آنها 
پست‌ترند پیش آفتاده‌اند . همه شما » ای سران مردم آخائی » بی - 
آنکه بگدارید هواخواهی شما را خیره‌کند داوران ما باشید : زبرا 
من سرح روی خواهم شد !گر هر گز یکی از مردم دلاور آخاشی 
بگوید : منلاس برای برتری جستن آنتیلولك دست بدروغ زد » 
مادبان را که پاداش دود نها بود ازمیدان بیرون برد » هرحند که 
اسبا نش تتوانستند در زورمندی از اسبان این هماوردی که در زور 
و دلاوری بروبرتری‌دارد پیش ببرند . اما چه ! من‌خودمی‌توانم 
درین گفتگو داوری کنم ؛ و دادگری من باندازه‌ای خواهدبود که 
هیچ کس ازمردم آخاثی رای.مرا سرزنش نخواهد کرد. ای آفتبلو كه 
ای دست‌برورده زئوس ‏ نزددك گردو نفخودشو » تازدانهتی زگرد 
خود را که ايلك دست‌تو آثرا جنبانده است بردار » برین تکاوران 


Ve.‏ بلیاد 


بزن » وبه‌پوزئیدون' کهآ بهای خودراگرد زمین‌میگرداندسو گند 
بخور که رای شکست دادن من صله تکار تبرده‌ای . 

آنتیلوك قرزانه پاسخ داد : مرا اندکی فر و گذارکن : من ازتو 
بسیار جوان ترم » ای متلاس بز رک ؛ تو از سالخوردگی‌هم چنان 
که از خویهای نيك‌نام خود برتری بالاتری . تو می‌دانی جسان 
جوانی زود گمراه می‌شود؛منش وی پرجوش‌وخروشست» زیر کی 
او کند و سستست . پس بايد دل مردانة تو با من سازگار باشد . 
مادیانی را که بمن داده‌اند بتو واگذار می‌کنم ؛ و اگر هم باز تو 
گذشتی گران‌بهاتر ازین ازمن بخواهی » اي شاهزاده که ترا می - 
برستم بی آنکه ست شوم آ ترا سو روا خواهم داشت» تا که 
ه رگز مهربانی‌ترا ازدست ندهم ودربرابرخدابان پیمان‌شکن نباشم. 

یسر ستور بخشنده » حون این سخنان را گفت ؛ مادبان رانزد 
منلاس برد و باو واگذار کرد . بهمان گونه که‌شینمی تروتازه‌میاً ید 
خوشه های تازه رسته را هنگامی که زمین ها از آن میخکوب 
شد‌دا ند خوشدل کند : ای منلاس ؛ شادی که در دل تو فرود آمد 
بهمان گونه بود . گفت : ای آتتیلوك » باهمه خشمی که‌دارم مادیان 
را من بتو واگدارمی‌کنم » زیراکه پیش ازین نه‌سباك سربوده‌ای ونه 
بی‌باك » و تنها جوانی برزیر کی تو چیره شده‌است . بهتر این بود 
در برایر کسانی که شايستة سرفرازی بودندحیله‌بکار نمی‌بردی : 
بدان که دیگری نمی‌توانست باین آسائی مرا آرام کند ؛ اما توما نند 
پدر بزرگوار و برادرت ؛ شما بیاری من بیش ازآن درکارزار 
کوشیده‌اید که من در برابردرخواست های توازخشم خود نگذرم ۱ 


اسب درد آترمات درهمة مراسم دینی و عموعی تشر یذاتی قایل بودید که پیشتر درخاطر‌ها 
اگر فی کر د. ازسوی دیگر پور ينون را خاو يد کار هیر خر ان می دا ةلدا 


سرود بت وسو م .۷ 


پاداشی را که می‌بایست بھرۂ من شود از دستم بگیر + تا این جا 
بدانند که سرشت من نه سار بخشنده است و له سست ناشدنی . 
همان‌دم‌مادیان را هنومون اور تتلولدادکه باخودیرد 
و بهمین خرسند بود که خم فروزان را باو می‌دهند . مریون‌دوتالان 
زرراگرفت . باز یك جام ورف مانده بود که پاداش پنجم بود . 
آخبلوس آنرا برداشت » مدال را یمود ء و جون نزديك ستو ر 
شد گفت : ای پیرمرد بزرگوار » این جام را پذیر » و آنرا 
ساد گار بخالك سیردن باترو کل نگاه دار : درا ! حشمان تو دنگر 
وی رادرسان ما نخواهد دید .این جام را ییاد دوستی بتو میدهم » 
و ہی آنکه تو بمیدان آمده باشی ؛ زیراکه‌سرانجام بارسالخور د گی 
ترا از با درآورده » دیگر تو دستکش بدست نخواهی کرد ءودنگر 
باداش کشتی ؛ زو ین اندازی و دو کشسکش نخواهی کرد . 
این نگفت‌و جام را بدست برمرد داد . وی آنرا شادی 
یرفت . پاسخ داد نز ای پسر من » هیچ چیز ا ز گفتار تو درست‌تر 
: ای دوست گرامی » میم که زور جوانی از من روی 
گردانده است ؛ پاهايم از دوبدن مرا باز می‌دارند » و بازوها: 
دیگر با همان زبردستی و سر کی نمی‌جنبند . کاش مین تم 
دوباره جوان شوم ! و کاش آذ زوری را ميداشتم که پیش ازبن 
درو براز" هنگامی که مردم این ی مار نه" شاهء‌خودرابخاكسیردند 
و پسرانش ییاد او بازهایی کردند داتتم ! آنجا » چه درمیان مردم 
ایئی » جه در مبان پهلوانان بیلوس و اتولی » من هماوردی نداشتم 
که تواند با من برابری کند . دستکش بدست » بر کلیتومد * مسر 


Noêmon +‏ از دلاودات پیلوس. ۲ 5و1 از شه‌های اليد 
Amar nce -۲‏ پادشاه اپشى. Clytomêde f‏ 


.۷ ابلیاد 
انوس پیروزشدمء در کتیآ نه" که می خو است‌امن‌زورازمای 
ګند رخا افتاد ت دردوازاشکلوس “حابك روپیش افتادم وحون 
زویین انداختم پاداش را از فیله * و نولیدور ° ربودم ۽ تذها در 
گردونه رانی‌پبسران آکنور ' برمن پیروزشدند » که برتری ایشان 
تنها دته بشماره‌شان بو د ¢ از سرفر از ی که بالا تردن باداشها را 
جداناشد نی" بو دند بکی‌بیوسته لگام دردست‌داشت هبو اره در 
دسنش نود » و دیگری تاز با نه ددست تکاوران را برمی‌انگیخت . 
یش آز ین من‌دد دن کو نه هنرنمادی می‌کردم: امروز باید که‌حو ان 
ترال خود را درسدال نشان ندهند ۽ من تن بپیر ی‌غم انگیز می دهم 
و روزگاری که با این همه فروزندگی درمیان پهلوانان نمودار می 
شدم دیگر درمیان نیست . ای آخیلوس ؛ این بازبهای پس از مر ك 
را بیاد دوست خود بپایان برسان . با سپاس‌گزاری نشانی را که 
تستور تیک وکاری » وبزر گداشتی را که رواست از مردم آخائی 
چشم‌داشته باشم برمن‌روامی‌داری ۰ امیدست که‌خدابان باداش 
تو » گران بهاترین دلجوئی خود را برتو ببخشند . 
می‌کرد شنید » در میان گروه فراوان مردم آخائی بکناری رفت . 
.۰ سپس پاداشهایی برای نبرد هراس انگیز دستکش- 
مب رز اي بوشان بشنهاد کر د. استری جوان »خستگی‌نابدیر را 
Enops ١‏ ۲- »وگ از عردم شهر پلوروت. ۳ Iphiclus‏ 
۴ ۳۲]۵۵ ینم عڑس. شب ۳۵1۷۵۵۲۶ ۶ ۵۲ پسی چغ پادشاء اور کومن. 


ہے در داستا بها آین عبر ادات. دوس ی بو د لش و يك تن داشتنف 1 شا پف بدانن بجهت که بده ۳ 
سم مود اطا ي 





سرود بیست وسوم ۱ .۷ 


در میدان ستند که هنوز لگام بدندان نگرفته بود » و برای این که 
تن باین کاربدهد خواستار چایك‌ترین دستها بود : جامی گرد برای 
آنکه شکت بخورد آوردند . آخیلوس که استاده بود گفت : 
ای زاد گان آتره » و شما ای مردم بخشنده آخائی » باید درمیان 
کسانی که بازوی خودرابادستکش باندمیکنند» ضربت‌های هراس- 
انگیز سكدیگر م یز نند » دون که بی باك تر ندربیش اند . آن کص 
که‌فوبوس او را پیروز گرداند » و مردم‌آخائی او را پیروزمند 
بدانند » استر خستگی نایذیر را بسوی سرايردة خود خواهد برد » 
شکت‌خورده جام را خواهد برد . 

هماندم مردی برخاست که‌هم از بلندی‌قامت‌وهم از زرورمندی 
نمابان نود » ودرین نرد ها ناماور بود » اپۀ سهم‌انگیز» پسرپانو به". 
استرتوانا را بگستاخی گرفت » گفت : بای د کسی‌بیایدتاجام‌را ببرد 
زبرا گمان ندارم هیچ يك از مردم آخائی این سرفرازی را داشته 
باشد که مرا شکت بدهد » و در نبردی که من دران هماوردی 
برای خود نمی‌شناسم پاداش نخستین را بگیرد . یا همین بس 
بست که من از کسانی که‌درمیدان کارزارهنرنمایی می کنندیست‌تر 
باشم ؟ روا نیست مردی همه هنر ها را با همان برتری داشته باشد. 
ساگر کسی‌خودرا هماورد من میخواند » باد بداند و سرانحام 
کار بی دادن اورا روشن خواهد کرد » و پیکرش را درهم خواهم 
نوردید و استخوانهایش را خواهم شکست ؛ بايد گروه دوستانش 
که گرد آمده‌اند تکنار نروند » تا چون از زخم های من از پای 
در آید او را ازمیدان رون ببرند . 

از شنیدن ابن سخنان هة انحمن که دوحار شگفتی شد 


۳۵ ۵06 —" ۲05 .یا‎ Epée ~1 


.۷ الیاد 


خاموش وآرام ماند . تنها اوربال ۱ که پراز سرکشی بود و پنر 
مسمسه؟ زاده شاه تالائشون ‏ نود برخاست و تاب آپراداشتِ با این 
خطر روبرو شود . پیش ازین مسیسته بشهر تب رفت تا در بازیهایی 
که ساد بالگ سردن اود“ بر یا کر ده بو دند هر اهی کند و برهنة 
هماوردان خود پیروز شد . دیومد نیز اوربال را برای این نبرد 
آماده کرد ؛ او را دل داد و دربارة وی ندر هایی کرد » کمربند را 
بکمرش بست * و دستکش‌ها را بدستش کرد که از چرمی بودکه از 
بوست گاوی دشتی ساخته بودند . 

بزودی این دو پهلوان سلاح برداشته بمیان‌میدان‌پیشآمدند» 
با هم بازوهای زورمند خودرا برافراشتند » و پرروی یك دیگر 
افتادنده دستکش های گران خو دراباهم در آوبختند؛از زیرضربت - 
های هراس انگیزشان انګ استخوانها و آرواره‌های لرزانشان 
طلسن افگن شد ‏ سیلهای خوی از اندامشان روان کشت . ناگهان 
ایه » که مانند خدایی بود » با خشم خود را بروی همارد خود 
انداخت کردا گرد سراورال که جهرة خودرا بان‌سوی و آن‌سوی 
مي‌گرداند گشت ؛ و نمی‌توانست در برابر این تاخت و تاز پایداری 
کند ؛ دوبازو را روزد و با قامت‌مردانه‌ای که اوداشت‌وی را از با 
درآورد . ندال گو نه که یکی از جای گزینان درشت‌درا» که نخستین 
وزش باد هراس انگیز شمال آنرا بر روی نیزار های کرانه بیندازد» 
و خیزابه های تیره‌گون بزودی آن را سوشانند : اوریال که این 
شرت راخورد برجت و بر روی خاك افگنده شد . اما درهمان‌دم 
-٩ ۱‏ |۳۷۲۵ ازسر کرد کاٹ آد کوس. ۲ب Talaosls Talalon -۳  Méristê‏ 
از آر گونوت‌ها پر مسیسته. ‏ ۴ - edip‏ پسر 4105ا د عرعیه ‏ ۵ - ودرآن زمان 


ددین ممابقه‌ها تمر بندی بکمر می تد چون یکی از عردم لاسنهو نی در سسابته شکست خورد و 
ترش ازهم کمست این زسم منسوح شد. آوریال آز خو شاه ندان د یوعد بود » 


ابه جوانمرد دست سویش دراز کرد و او را از زمين برداشت . 
دوستان اوربال دوبدند» گردش را گرفتند و وی راازمیدان برون 
بردند ؛ باهاش را روی‌شن‌زار کشیدند » حبابهای‌درشت‌خون از 
دهانش بیرول می‌جست » و بسستی سر را ازین‌دوش بدال دوش 
می‌برد ؛ او را بکناری بردند ودرمیان‌خود جادادند » درآنحا از 
جنیش افتاد : دیگران رفتند و جام گرد را گرفتند . 

۱ اما سر یله همان دم باداش های تازه‌ای درچشم 
کشتی گیری مردم آخاثی نمودار ساخت که برای کسانی‌بود که 
در برد دشوار کشتی گیری مدان درآنند . کسی که بروز شود 
سه پایه بز رک و گران‌بهایی باو خواهد رسید که برای آراش 
ساخته شده و در آن انحمن بهای آنرا برایر با دوازده گاونر می 
دانستند : کسی که شکست بخوردزن گرفتاری را از میدان برون 
خواهد برد که دستان هنرمند داشته باشد ؛ ارزش آن برابر با چهار 
گاو نر بود. 

آخیلوس گفت : شماکه می‌خواهید سرنوشت این نرد را 
سازماید ؛ خود را نشا دهد . هسنکه او سخن گفت اڑا کس 
بز راگ » سر تلامون و اولیس زبردست برخاستند . کمرنند های 
خودرا سته بودند » نسان میدان رفتند ؛ و درآنحا بازو های بر 
گوشتشان بهم فشرده و پیچیده شد ؛ بدان گونه که دو تیر درشت 
که معماری دانا بکار برده است تا بام کاخی را از وزش اد ناه 
دارند از نزديك پیشانی خود را بهم می‌پیوندند ء در برخورد 
گتاخانه و سخت دستهای زورمندشان » بانك لند استخوانهای 
دو پهلوان شنیده شد ؛ خوی از سراسر تشاد روآل‌شد ؛ و در زیر 
فشار انکشتانشان نا گهان آماسهای خونآلود در بهلو و دوششان 


۷.٦‏ ۱ انلماد 


بر امد . هردم بر کوشش خود و شوری که با آن خواستار پیروزی 
و سه باه باشکوه بودند افزودند . اولیس نتوانست آاکس راازیا 
درآورد : آزاکسص تتوانست بر او لیس‌پیروز شود . مردم آخائی 
آغاز کرده ودند ازدن سرد دل زده شوند که آژاکس رو هماورد 
خود کردو گفت : ای بسر با کزاد و زردست لاثرت » مرا از زمین 
بردار » با من ترا از زمین برمی‌دارم » و نگرانی دربارةبیرو زمندی 
و بزئوس واگدار کنیم. درهمان دم با سانی وی را اززمین بلند 
کرد ؛ اما اولیس که حیله را از یاد نبرده بود » درزیر زانو بپای 
او زد » او را واژگون کرد و خودرا برروی سینه آژاکس انداخت : 
شگفت زد گی در حشمان انهمن بدیدار شد ۰ اولیس یناك خو است 
نوبت خویش پسر تلامون را بلند کند ؛ اما نتوانست برگرانی 
هماورد خود جره شود » و تنها توانست او را بحنباند » با تکانی 
وادارش کرد زانورا خم کند » چون [ژاکس افتاد او را هم باخود 
کشد » در کار نك‌دیگر بزمین افتادند » بار دوم بخالك آلوده‌شدند. 
شتا بان برمی‌خاستند کشٹی را از سیر بگیرند » کهآخیلوس‌ایشان را 
نگاه داشت و گفت : ای شاهزادگان » خودسری درن نبرد و از 
ميان بردن نیروی خود را بپابال رسانید . هر دو پیروز شده‌اید » 
یاداشهابی را که باهم برایرست بگیرید » و دیگران از مردم آخاثی 
را بگذدار دددرمیدان هترنمایی کنند . ابشان ای‌فرمان راید رفتند » 
و خاکی را که بدان آلوده شده بودن یال کردند » جامه های خود 
را دوداره بوشمدند . 

آخیلوس میدان را برای دو آماده کرد » و نختین 
پاداش خمی سیمین بودکه شکم گشادةآن جای شش 
پیمانه داشت . خمی بدین زیابی در روی زمین نبود . مردم هنرمند 


سنانه روئ 


سرود سنه وسوم Y.¥‏ 


سیدونی! هنر خودرا در ساختن آن بکار برد هبودند . مردم فلیقیه 
]ثرا ازمیال دربای‌تبره گون ندرهای حند بر ده بودند و آن را 
ه‌توئاس؟ ارمغان‌داده بودنده او نه" آن‌را ددست باترو کل دلر داد 
تالیکائون پسر پردام را آزاد کند ؛ و آخیلوس می‌خواست این خم 
نخاك سیردن دوست وی‌را شکوهی سخشد ؛ آنرا باداش کسی کرد 
که تندتر میدان را بپیماید . پاداش دوم گاونر باشکوهی‌بود ۽ 
بازبسین باداش نیم تالان زر . بهلوان گفت :درمیدان بدیدارشو ده 
شما که می‌خواهید درآن برسرییروزی نمابان کشمکش کنید . 
شنبدن این سخنان آژاکس تبزرو »بسر اوئمله »اولیس‌فرزانه 
و آنتیلوك يسر نستور که درمیان همسالان خود در جابکی باهاش 
انگشت‌نما بود برخاستند . جای خودرا در رده گرفتند 4 همسنکه 
آخیلوس مرز را بابشان داد » براه افتادند » در دویدنهای‌خود 
میدان پهناور را دربر گرفتند » و از همان دم پسراوئیله دورتر از 
هماوردان خود جستن گرفت . اولیس باو رسید و جنان ازنزديك 
در پی او بود که ماسوره بسينة زنی کار گر زبردست نزددکست » 
که آنرا از یك دست بدست دیگر بپرواز می‌آورد » تار را از آن 
داز می کند تا یود بیوندد > گویی ماسوره بسینه اش برمی‌خورد . 
اولیس بهمان گونه درپشت سر این سرکرده می‌دو ید پاهایش بجای 
بای آژاکس برمی‌خورد بیش از آنکه گرد از آل رخزد 4 با دم 
توانای خود شراره برسر هماورد خودمی‌افکند » هم‌چنان‌پرواز 
خو درا تندتر می کرد ؛ همة مردم آخائی آرزو می‌کردند ببروزی 
بهرة او شود ء و دل دادنها و فرباد هاشان درمیان لوشش های 
پرشورش اورا دلیر مي‌کرد . دوهماورد دیگر بجز جایگاه کوتاهی 


Sidonîe ~۹‏ ۲- ۲0۸5" پادگاه لمنوی. ۳ انآ رصر ژازون. 


بر ابا الاد 


kr 


نداشتند بپیمایند که اولیس در ته‌دل باری پالاس را خواستار شد 
و گفت : ای الهة بز رگ » مرا سزاوار پشتیبانی خود درین دویدن 
بدان . همینکه این آرزو را بزبان آورد » پالاس چابکی دیگری 
داو بخشد » باها و دستهای او حون الهاي سبك خبزی شد . 
اولیس و پسر اوثیله بجابی که پاداش در آنجا چشم براهشان بود 
برمی‌خوردند که آژاکس؛ که بالاس برسر آن‌شده‌بود او راییندازد» 
لفزید و بر روی زمینی افتاد که گاوهای نر غران که آخیلوس در 
بخاك سپردن پاترو کل آنها را قربانی کرده‌بود آنرا خونآلود کرده 
بودند . باجهره‌ای بوشیده از سر کین برخاست : اولیس ازویش 
افتاده بود و خهرا ربود . آژانس بادان ش دوم را دافت ۽ شاشهای 

گاونر را گرفت » و سرگینی که بدان آلو ده شده بود از دهانش 
بیرون جست . وی فرباد کرد : ای سرنوشت بلخواه » پالاس 
یروزین رااز دسم گرفت» پالاسی که چون‌مادری‌همیشه گردا گرد 
اولیس هست . خنده‌ای از همه سردم آخائی برخاست . ازسین 
پاداش را آتتیلوك یافت ؛ و پیش ازهمه برناکامی خود خندید و 
کف ` اي دوستان » می سند که خدابان هلوز درین‌دم پشتیبان 
بیری‌اند . آژاکس تنها اند کی سالمندتر از منست ؛ اما اولیس که 
درمیان مردان دة دنگر بحیان آمده است دررومندی خزان 
زند گست : هیچ کس از مردم آخائی با سانی برتندروی پاهایش 
برتری نمی‌بابد ؛ تنها آخیلوس راازین گروه‌نمی‌دانم. بهمینانگیزه 
است که این پهلوال شکت‌ناپذیر را بدویدن راگیخه است 
بسر پله باسخ داد : ای آ تتسلولك گرامی » این‌ستایشی که از دهانت 
سرون آمد بهوده دل مرا بدست نخواهد آورد ؛ و من باداشی را 
که تو می‌رسد دویرایر می کم . درهمان دم این دهش را بدست 


سرود بیست وسوم ۷۰۹ 


آن جنگجوی داد » که با خشنودی بسیار آنرا پذیرفت . 
۱ اما آخبلوس زو بنی‌دراز » سیری ؛ خودی وحوشنی‌راکه 
پاتروکلازسارپدون ربوده‌بود درمیدان گذاشت. پهلوان 
برخاست و گفت : باید دوتن از دلاور ترین جنك جوبان .ساج 
پوشیده و رويينة تیز دردست » در پرابر این بینند گان بسیار زور - 
آزمابی کنند . آن کس که نخت خون هماورد خودرا بریزد این 
شسشیر باشکوه » فروزا که در تراکیه ساخته‌شده ومن ازاسترویة 
دلاور ربوده ام باو خواهد رسید : دو هماورد این‌سلدحهای‌دیگر را 
با خود بخش خواهند کرد ؛ و من در سرايردة خود بزمی برایشان 
خواهم آراست . 

بر هراس انگیز تلامول بر خاست» ندان گو نه که‌دیومدزورمند 
و ی ال , درکناری سلاحهای خو درا در بر کردنده درمبان مدال 
بیش آمدند » بی‌تاب نو دند برد را آغاز کند و نگاه های سهمناه 
سك دیگر می‌کردند : ترس همة سنندگان را لرزاند . هنکامی که 
دیگر دور از نك دیگر نودند » سه‌ار بوی هم دویدند » وسه‌بار 
باخشم گلاو بز شدئد . سرانحام آ اکس سیر هماو ردخودراشکافت» 
اما تتوانست وی‌را زخمی کندءجوشن اورا ازآن بازداشت . دنو مد 
از بالای سپر پهن دشمن » با نوك فروزان زویینش گردن این 
جنگجوی را بیم داد » و می‌کوشید بدان برسد : آنگاه مرد م آخاٹی 
که برجان آژاکس می‌تر سیدند » با فریادهای بلند خواستار شد ند 
که پاداش های برابر این نبرد را پایان رساند . با این همه‌دیومد 
از دست پهلوان شمشیر دراز را با نیام آن و کمرششی رگران‌به 


Yl.‏ الاد 


بزودی آخیلوس خشت بسیاربزر گی‌راکه‌ناتراشیده 
از گوره‌یرونآمده‌بود ویش‌از‌اتبون! زو ر منت . 
آنرا می‌انداخت درمیان انحمن‌غلتاند . آخیلوس بسازآنکه جان 
ازوی ستده بود ٤‏ این خشت را باخو استة فراوان بر کشتی خود بار 
کرده بود . گفت : آن کسانی که می‌خواهند ازین‌باداش هره‌مند . 
شو ند باید ایشان‌هم درمیدان فرودآیند . اگر کشت‌زار های‌بارآور 
آن کی که پیروز می‌شود ازشهر سیار دور باشده این .خشت‌برای 
پنج سال درست آهن باو نویدمی‌دهد و فراوانی شحم گران و 
۱ جوپانان خودرا که می‌توانند دلگرم کار جود باشند از ال تهر ه‌مند 
خواهد کرد . 

این بگفت ؛ وپولیپوتس" جنکجوی بی‌باپیش آمد» درپی 
او لتو تنه" نود که نیروش اورا همر خدایان کرده نود آژاکس 
پسر تلامون بار دیگر درمیدان پدیدار شد و اپۀ بزر آك همراهش 
بود . در يك رده جای گرفتند . ابه بازوی خود را که خشت را 
گرفته بود جنبا ند » پزورمندی انرا انداخت بلب خندی آزخرسندی 
درسیمای همه نند گان بدیدار شد. بااین‌هبه لو ننه که سرفرازی 
آرس را فراهم می‌کرد برو پیروز شد . سپس آزاکس با بازومی‌توانا 
خشت را انداخت» و بر دو هماوردبرتری‌بافت : اما بولییوتس گوی 
را برداشت ء و بدان گونه که چوپانی کج بیل خود را می‌اندازد » 
که در هوا می‌جرخد » درمیان گله برمی گشاید » این سر کرده با 


خشت‌ادازی 


حست و جر بحای خشت درمیدان گشاده » برجتی که هماو ردانش 
زده بودند برتری‌بافت ؛ انجمن با فریاد های پربانگ ستایش بجنبش 


سس 





Lêgğatêê -۳  .یلات پادشاه تب. ۲- ۳۵۲۷۵۵6۵5 ادسران مردان‎ Eêtion 
ازسران مردم قالی.‎ 


سر ود لمستا وسو م ¥11 


آمد . دوستان زورمند بولییوتس برخاستند و توشش خود را بهم 
سوستند تا آن تودة گران را بکشتی هاش رند . 
کمان نی پهلوان کسانی را له بادستی چابك کمان راخم کنند 
تخو دخو اند باداشهابی ثه‌دربرار حشمشان کداشت 
ده تر بزر ‏ دو دمه و ده تبر کوحكث‌ترازآن بود. برروی‌شن‌زار » 
در مبان میدان ء و اداشت دگل کشنی‌تبره رنگی را رفرازندء کبوتری 
آن کس که کبوتر بی دست وپا را ازهي‌بشکافد بايد ده‌تبر 
دو دمه را سرایردة خود سرد » آن کس که تبرش تنها سند بخورده 
جول از هماو رد خود 1 دنست ر ست بپاداش دوم بسنده‌خواهد کرد ۲ 
توسر جوان و مرون دلاور بشنیدن این سخنان برخاستند . پشك 
اشان را درخودی تکان دادند . هسنکه سرئوشت توسررا بر گز ید 
وی تبر تندرو خود را روانه کرد . اما او از باد رده ود قریانی 
نختتین بره هابی زا که زاده میشو ند بحدای روز نويد دهد ء این 
خدای برییروزی او رشك برد : توسر کبوتر را نزد » تیرپرشورش 
بند خورد و آثرا کست . آن مرغ بآآزادی بسوی آسمان پرید ۽ 
ند در سراسر دگل برزمین‌افتاد :مردمآخالی با فریاد های پرهیاهو 
کف زدند . دردن‌میان مربون که ازهمان دم تیر خودرانشانه کرده 
بود » کمان را از دست توسرییرون کشید ؛ بخدای روزقربانی 
ناماو ری از نختین بره هابی که زاده می‌شوند نود داد : و جون 
چشم را بر تبوتر هراسان دوخت که پروازش چنبرهای چند درهوا 
فراهم می‌کرد » درمیان ابر ها زخمی برزیر بالش‌زد؛ تیری که آنرا 
درهم شکافت دوباره افتاد درپای مرون درزمین‌فرو رفت : کیو تر 
جون هنکام افتادن دربالای دگل خودرا نگاه داشت ه دمی برآن 


YI‏ رلاد 


آو بزان ماند » بال زد » و دور از دگل افتاد و جان داد . سنند کان 
که از جا نمی جنبیدند گرم ستایش شدند. مربون ده تبر بز رگ را 
برداشت ء توسر با باداش دوم بسراپرده‌اش رفت. 
سرانجام آخیلوس و ادار رد نيزة بلندی » آوندی 
که برای آرایش ساخته شده‌بود که خامه‌ای آن را 
از گل آراسته بود و ارزش زورمندترین گاوان نر را داشت در 
میدان جادادند. درهماندم کسانی که‌زو بین‌می‌اندازند پیش آمدند. 
۲ گاممنون تواناترن شاهان » ددن مبدان‌اندرآمد » و مرو در 
سرفرازی با او کشمکش داشت . آنگاه آخیلوس برخاستو روشاه 
کرد و گفت : ای بسر آنره » ما می دا نیم بر تری تو رهماوردانت 
حگونه است و تو بزور و زیردستی شاسته بانگاه نخستینی . مهر 
دورز این باداش را ستان ء باید آنرا در سرایرده‌ات بگذارند : و 
اگر خواست تو این باشد زوین را بيار ایدومنه بدهيم 4 رای من 
انست که ترا ندین مخواند . 

این بگفت . شاه بخواست آخیلوس گروید . زو بین‌رویین‌را 
به‌مریون داد » و آوند باشکوه را بدست پیك خود تالتیبیوس! 
سيرد . 


زویین اندازی 


Talthybius —% 


صر و د بست و چپارم 


ثراهم ع ی ګنند و ثر عانیای اشان بهآخیلو س ویر یام ىرسك . پر بام آماده 
ع سود نز د "لوس برود و خون بهایی مور وا باك ۰ راد لر اه 
مردم آخالی را پیش می‌گیرد » نزد آخیلوس می‌رود . سپس به شهر تروا 


باز می‌گردد وپیکر هکتور را بخالء می‌سپارند . 


سرود بيست و چپاد) 
انجمن پراگنده شد ؛ سپاهیان از هم جدا 
با پیکر هکتور شدند » سرايردة خود رفتند » خوراله 
۱ خوردنده و از خواب نوشین کامیاب شدند . 
اماآخیلوس کههم‌چنان بیاد بارگرامی‌خودبود» اشك می‌ربخت ؛ 
و خواب که هرکس را دم می‌آورد فرمان پذیر خود می کند 
نمیتوانست برو چیره شود . پریشان » در بستر خود بیآرام » بر 
دلاوری و جوانمردی پانرو کل دریغ داشت ؛ همه کارهایی‌را که 
باه کرده بودند ساد می ورد » کارزارهای که کرده‌اند » درباهای 
جان‌او بار راکه پیموده‌اند : همه این جیزهارا دردل داشت ؛ سیلی 
از اشك می‌ریخت ؛ گاهی بدین سوی و گاهی بدان سوی می‌غلتید 
می‌نشت ؛ خود را روی بستر خوش می‌انداخت . سرانهام 
برخاست » و بریشان از درده با گامهای نااستوار درسراسر کر انه‌در ها 
روائه شد ء انحا بود که با گامهای نااستوار در سراسر کرانة درا 
روانه‌شد ؛ آنحا بود که همیشه نخستین برئو سیبده‌دمان رامی‌دی د که 
برفراز خیزابه‌ها برمی‌خاست . 

اما بزودی تکاوران سر کش خودرا بگرودنه بست » یکر 
هکتور را دربی آن‌بست تآ نرا بخالك بکشد؛ سه‌بار آن‌راگردگور 


۷1 ابلیاد 


پاترو کل گرداند که در خواب مر اڪ فرورفته بودي سپس درسراپردة 
خود آرمید » هکتور راگذاشت که بیشانیش برخالك اشد . درین 
هنگام دل فوبوس برپسر پریام حتی پس‌از مر لد وی سوخت» سپر 
زرین خودرا برو پوشاند» تا بیکر این سرکرده هنکامی که گردو نه 
تندرو آن را ناخود می‌کشید پاره پاره نشود . 

بدین گونه آخیلوس که گرفتار خشم بود بنامردمی 
اجن 2۳ _باهکتور پاکزاد پدرفتاری می‌کرد . خدایان نيك 
بخت » چون برین رفتار نگرستند » از دل سوختن بربن بهلو ان 
دگرگون شدند ؛ هرمس چايك دست را برانگیختند پیکر وی را 
برباید ؛ همه باشوری خواهان ان بودند : اما هرا » بوزیدون و 
-یالاس جندان باین کار تن درنمی‌دادند » این‌دوالهه موژه در کینه‌ای 
که در بارة ابلیون » پریام و مردم وی داشتند بای می‌فشردند » و آد 
ز آن گاهی بودکه چون بکلبة پاریس رفتند وی با فرمان خویش 
ایشان‌را آزرد » باداش به‌الهه‌اي داد که بدلریایی هوسرانی شومی 
اورا فر شته ود . 

اما چون روز دوازدهم فرا رسید » فونوس بائجمن خدایان 
آمد» واین‌سرزنش‌هارا بایشان‌کرد: آی‌خدابان اولمپ» این‌سنگدلی 
شما از چیست ؟ آبا هکتور در قربانگاه شا خون قربانیان فراوان 
و برگزیده را نريخته است ؟ اینك شما نمی‌توانید حتی برسر آل 
باشید که بیکرش را برهاند > آنرا هسرش » مادرش » پسرش » 
پدرش پربام » وهمة مردمانش باز دهید» که بی‌تابند اخگری برای 
او برفروزند ودربارةوی بزرگداشتی‌راکه بمرد گان می‌کنندیکنند. 
ای خدایان » شما همه جیز را بهرة آخیلوس شوم می‌کنیده که در 
برابر دادخواهی کرست » ولی رام ناشدنی در سینه‌اش جای دارد» 


وخشم و درندگی شیری را دارد » که نیرو وبی‌با کیش اورا خود 
همین گونه هردلسوزی را فرو گذار کرده‌است ؛ دیگر هیچ حس 
شرماری برای او ثمانده است » شرمتاری که سرجشمة بدی و 
نیکی برای دراد آدمی ز اد گانست. مردانی د بده‌شده‌اند که حبز - 
های گرامی‌تر از آنچه وی برآن دریح دارد » برادری با پسری‌را از 
دست داده‌اند ؛ بی‌از آنکه نالیده‌اند واشك ریخته‌اند دردشان 
ست شده است : سرنوشت باآدمی‌زادگان جانی داده است که تاب 
بدیختی رادارد . اما ابن بهلوان » بارفتاری سنگدلانه که ناشاستة 
که وی را بگردونهة خود می‌نندد ؛ و گردا گرد گور دوستش اورا 
بخالك می کشد . باهمه ستایشی که ما دربارة ارزش وی داریم » باید 
بترسد آزاینکه خشم مارا برفروزد وبا اینهمه خشم این زمین بی‌جان 
را بیالاید . 

هرا بخشم پاسخ داد : اگر خدایان بخواهند » که آخیلوس 
تىت » بايد نگله‌های تو گوش فراداد . اما درین‌آندیشه باش که 
هکتور آدمی زاده‌ای ما اد دیگرانست» شیر آدمی زاده‌ایرا مکده 
است ؛ اما آخیلوس از خون الهه‌است که بادل نگرانی و خوش‌رو ی 
من اورا پرورده‌ام و اورا هسری پله دادم که در اولمپ گرامی 
است . ای خدادان / شما همه در جشن زناشویی او وددد )و تو 
ای‌فوبوس نانکار ؛ که آن همه درد از تو می‌زاند » تو با ما درین 
سور انباز بودی » چنگ بدست داشتی . 

آنگاه رام کنندة ايرها لب بمخن گشاد و گفت : ای‌هرا » این 


۸ ار ابلیاد 


خشمی که تراابرخدایان برانگیخته است فرونشان ۽ هرگز این دو 
بهلوان در بك سرفرازی انباز تخواهند بود . اما هکتور از همۀ 
جای گزینان املیون بر خدایان هم‌چنانکه‌برم ن که خداو ند گارشانم 
گرامی‌تر بود : همیشه نیازهای گران‌بها برای من کرد ؛ هر گز 
قربانگاه های مرا از نوشخواری و قربانی هایی که دود از آنها 
برمی‌خاست و تنها چیزیست که ما می‌توانيم از آزادمی‌زادگان 
بستانیم تھی نگذاشت . با این همه پیکر این جنگجوی ارزنده را 
رباییم » آخیلوس‌را مادرش ازآنآگاه خواهدکرد » وی‌شب‌وروز 
گرد این‌پسر بدبخت گام می‌زند . باید کی ازمیان ما تتیس‌را 
به‌او لمب دخو اندي من اندرزی خردمندانه باوخواهم داد؛ می‌خو اهم 
که آخیلوس پیشکش‌های پریام‌را بپذبرد و هکتوررا رها کند . 

این یگفت ؛ ايريس که بتندروی توفان بود » این فرمانرا برد» 
درمیان ساموس! و تخته‌سنگهای امبر خودرا بدربا افکند: ازدرا 
خروش برآمد . الهه باشتاب سربی‌که بشاخی بسته‌است" وطعمة 
جان ربای‌را برای ماهیان شکم خوار باخود دارد ته‌ گرداب 
برخورد . تسس که‌همة نثریدها درغار زرفش گردش راگرفته بودند» 
پرسرنوشت پسر اماورش که می‌بایست دور از جایگاهی که زاده 
بود در کشت‌زارهای تروا نابود شود می‌گرست. ایربس پیش رفت . 
و گت : ای تمس ٤‏ ندو ؛ زوس که فرمانهاش حاودانست ترا 
به‌او لمپ می‌خو اند . 

شاهانوی خزابه‌ها برسید : حرا این خدای ربن مرا تخود 
می‌خواند ؟ بار درد مرا از پا در آورده » می‌ترسم در انجمن خدایان 


۱- ومججع5 آزمجمعا لجز ایر یو نان. ۲- این‌شاخ برای آن بوده است که ماهیان 
پند چوپ ماهی گيري دا باده تکتند . 


سرود بیست و جهارم ۹ 





پدیدار شوم . بااین همه با نجا خواهم رفت : خواست زئوس‌هرچه 
باشد بابد بفرمان وی رفت . 

الهه حون این سخنان را گفت برده‌ای را برخود پوشبد که 
سیاهی شوم آن با هیچ چیز برابری نداشت : رهسپار شد ء ایربس 
پیشاپیش او بود » بسبکی باد بود ؛ خیزابه‌های دربا دربرابرشان 
ازهم باز شدند . بکرانه بالا رفتند » وبرفراز او لمپ‌شدند» که در 
آنحا گروه فراوان و يك بخت خدایان گرد خدای آذرخش را 

تتیس رفت نزديك پدر خدایان نشست » آتنه جای خودرا باو 
داد وهرا جام زرینی پیش او برد » اورا برانگیخت این‌غم فراوان‌را 
در دل‌نگیرد : الهه جام‌را بلب رسانه و آنرا دوباره ندست‌هرا داد . 
شاه خدایان و آدمی‌زادگان جون لت سخن گشاد گفت : ای تنسس» 
باهمه غم و سوکواری که جانت درآن فرورفته بود بفراز اولمپ 
رفتی : آنگیزة آنرا می‌دانم ؛ اما انگیزة آنچه مرا و اداشته‌است ترا 
بخود بخوانم بدان . نه روز است که دو گانگی در مان خدابان 
فرمانرواست؛ انگیزة آن آخیلوس شکست‌ناپذیر و پیکر پاترو کل 
ست . سشترشان می‌خواستند که هرمس حانکدست این پیکر را 
برباید . من چون نگران سرفرازی آخیلوسم وچون دربارة تو 
مهر دا نی‌را ازدست نمی‌دهم باین کار تن‌در نداده‌ام . شتاب بلشکر گاه 
مردم آخاثی بروی » فرمان مرا برای پسرت ببری » باو بگوی که 
خدایان وسن بش ازشان از خشم کورکورانه‌ای که وی‌را وامی- 
دارد هکتو روا نزدیك کشتی‌ها نگامدارد واز بس دادن وی یدرش 
خودداری‌می کند بیز ار نم. اگرازمن باك دارد اند درین کار خود 
سری نورزد . من آینك ابرس را نرد پرهام جوانمرد می‌فرستم ۽ 


Y1.‏ أبلياد 


با ید نرديك کشتی‌های مردم آخائی برود پسری‌را که تا این اندازه 
سهریاتی دوست دارد باز خرد ؛ و نهآ خیلوس شکوهمند پیشکش- 
هابی بدهد تا بتواند خشم شورانگیزش را آرام کند . 
۱ تتیس فرمانهای زئوس را برد » واز فرازگاه 
فرمانهای خن اولمپ پروازی تند کرد » بسراپرده پسرش 
به آخیلوس وپریام رسید . پیوسته آه می‌کشید » هنگامی که 

۴ . دوستانش شتاب داشتند باو رسید گی‌کنند » 
خوراکی آماده می کردند : میشی بز رک را که پشم بسار داشت تازه 
قریانی کرده بودند . الهه که مادری بزر گوار بود » نزدیك آخیلوس 
نشست وچون بالاترین مهربانی را باو کرد این‌سخنان را باو گفت : 

ای بسر من » تا کی می‌خواهی بنالی » اشك بربزی» ودل خود 
را در عم نزار کنی » از خورد و خواب ودلریابی های مهرورزی که 
برای آرام. کردن غمهای آدمی زادگان تا این اندازه تواناست 
بی‌بهره‌بمانی؟ دربغا که در برزمانی از روشنایی بهره باب نخواهی شد 
واز هم‌اکنون مر لك رام ناشدنی نزديك شده‌است . دير مکن و 
گوش ببانگ من فرا ده : من بفرمان زوس باین‌جا آمده‌ام » وی 
ترا میآ گاها ند که خدایان و وی بازبیش ازهمه ازخشم کور کورانه 
وخودسرانه که ترا وا می‌دارد هکتور را زديك کشنی‌ها نگاه 
بداری واز باز دادن او بپدرش خودداری کنی بیزارند . چشم 
ازین اندیشه بشوی و خون بهارا بگیر . 

آخیلوس پاسخ داد : اگر فرمان ناگزیر خداوندگار اولمپ 
چنینست » آن کس که بابد خون بهارا برای من پیاورد پدیدار شود 
و لاشه را برد . مادر و پر بدن گونه نزديك کشتی‌ها گفتگو 
می کردند . 


سرود ليست و چهارم 1 


درین هنگام زئوس اريس را واداشت سنوی دوار های 
خجستۀ ابلیون فرو رود و گفت : ای ابرس چابك رو » برو » بشتاب 
از اولمپ دورشو » در تروا به‌پریام جوانمرد بفرمای بسوی کشتی- 
های مردم آخاثی برود پسر خودرا باز خرد » ودهشهایی راکه بتواند 
آخیلوس هراس انگیز را نرم کند باو بدهد. بایستی تنها با نجابرود» 
وتنها همراه وی پیکی بز رگوار باشد » تا گردونه‌ای راکه بايد پیکر 
آن‌جنگجوی‌راکه بسر بزرگزاد بله کشته است بسان ابلیون با 
گرداند با خود ببرد . باید انديشة مرك وهر ترس دیگررا از سر 
خود رون کند. ماهرمسرا راهتمای اوخواهيم کرد که تاسراپردة 
آخیلوس همراه او خواهد بود . هنگامی که این بهلوان وی را در 
رار خود بیند » اورا بزر لك خواهد داشت وتاب آن تخواهد 
آورد که دیگران کاری ناشایست بکنند : وی در برابر خرد و 
داد گری سخن ناشنو وناشنوا نیست: چون دلش بسوزد ازپادشاهی 
که از وی درخواست می کند چشم خواهد پوشید . 

ارس ؛ که از گرد بادی تندروتر نود » دو ند این قرمان را 
بگزارد » یکاخ پریام » جایگاه سوکواری و غم رسد . پسران 
پیرمرد که گرداگرد بدرشان درمیان چهار دیواری سرای نشسته 
بودند ¿ حامه های خو درا از اشك خوش آباری می کردند + وی 
خودرا دربالایوش خود جا داده وفشرده نود که همه اندامش را 
نمایان می کرد ؛ سرسفید شده‌اش پوشیده از خاکستری بود که 
بدست خود چون برزمین غلتیده بود برآن ربخته بود . دخترانش 
وهسران پرانش فریادهای زاری خود وام هب جنگجویان 
دلیری را که زخم های مردم آخالی از هم.شکافته ودر سرزمین 
مردگان گسترده بودند در کاخ نی ندز گر 


ده بودند . پام آور 


VY‏ : ابلیاد 

الدار زوس نردیك پیرمرد رفت ؛ و چون با بانگی گرفته سخن 
می‌راند ( زیراکه لرزشی برآن دست داده بود ) گفت : ای‌پریام » 
آسوده‌باش » هیچ مترس ؛ من نیامده‌ام ترا از بدبختی های نوين 
آ گاهی دهم ؛ بلکه گواهی مهربانی را بدهم » که از سوی زوس 
آمده‌است » و با همه دوری که آسمان از زمین دارد ؛ نگران تست 
ودل برتیره بختی‌تو می‌سوزاند. این خدای برین بتو فرمان می‌دهد 
بروی هکتور را باز خری » با پربهاترین دهش‌ها خشم پسر پله را 
فرو نشانی . نها نزد او برو » تنها بار تو پیکی بزرگوار باشد ء تا 
استران و گردونه‌ای را که بیکر این سرکرده راکه بدست آخیلوس 
شکست نایذیر کشته شده است به‌تروا باز می گردانند با خودسرد . 
باید که اندیشة مرآ و هیچ هراس دیگری سر ترا پریشان نکند ۽ 
هرمس راهنمای تو خواهد بود . چون این‌پهلواد ترادر برایر خود 
سیند » ترا بز رگ خواهد داشت وبارای آن نخواهد داشت که 
ناشنو وناشنوا نیست ؛ چون دلش بسوزد از پادشاهی که از وی 
درخواست می کند چشم می‌بوشد . 

۳ . . این بگفت و پرواز کرد . هماندم پریام پسرانش 
پریلم 5 فرمان داد استران را بردو نهاش سندند ورخندان 
رفتن مي‌شود a‏ سے ۱ 8 

۳ بسار بزرگی نیز بر آن بیندند . درین هنگام بالا- 
خانه‌ای رفت که از جوب تنار خوشیوی بوشیده شده دود » ویراز 
ازلبانش بیرون‌آمد: ای‌هسر تیره‌بخت» پیام‌آور آسمان از سوی 
زئوس بمن فرموده است بلشکرگاه دشمنان بروم پیکر پسری 
را که بسیار دوست می‌داشتم باز خرم » وپسر پله دهشهایی که 


بسر ود بپست و چهارم YT‏ 


بتواند چان شکوهمندش را آرام کند بدهم . بگو » دربارة این 
فرمال چه می‌اندشی ؟ اما من » خواهشی پرشور مرا برمی‌انگیزد 
بسوی کشنی‌های مردم آخاثی بروم » بلشکر گاهشان اندر شوم . 

هکوب بشنیدن این‌سخنان باردیگر فربادهای‌دلشکاف راند. 
گت : ای خدابان جاودانی » پس زیرکی تو جه شد که یش ازین 
مردم بیگانه ومردمی که فرمانروای ایشانی‌آن‌همه ازآن می‌نازمدند؟ 
جگوته م یتوان تما لشکریان دشن نازیر چشم کشنده بسرانت 
که هم فراوان وهم دلیرند بروی ؟ ۱۰1 پښ دل تو | ز سنگست ؟ 
هنگامی که تو گرفتار این مرد سنگین دل خواهی شد » چون 
نگاه برتو افگند » درباره‌ات نه دلسوزی خواهد داشت ونه کمترین 
بز ر گداشتی در پیرامون این کاخ بگرييم . پسر دد بخت‌ماء ازهمان 
دم که من وی‌را بجهان آوردم و مرك سنگین دل تار و پود جال 
وی را که هلوز ناتوان بود بافت؛ بغرمانآن می‌بایست دورازپدرش ‏ 
ومادرش» سگان شکم‌خواره‌را سیر کند؛ دستخوش توانایی مردی 
درنده شود که دلم میخواهد دلش را بدست خود بفشارم . کاش 
می‌توانستم خودرا یدل أو برسانم نا آنرا ندرم ! تنها انگاه مزد 
درستی از نامردمی که دوبارةپسرم داشته است ت باو می‌رسید : وبا 
ابن همه هکتور دربیر کی نمرده‌است : اما بادلاوری در راه مردم 
تروا و زنانشان کارزار کرده و بی آنکه رتك سازد مرگ را در 
بر گرفته اسب 

بیرمرد شکوهمند پاسخ داد : از تن ندادن این اندیشه دنگر 
خودداری کنء.من برسر رفتنم : بايد که درد تو در کاخ من ب ںای 
بدنکند ؛ تو نمی‌توانی مرا باز گردانی . ا گر خدابی ود » مك تن از 
فال گودان با قر دا: بی کنند گان ما می یود که این فرمان را بسن 


YT‏ ابلیاد 
آورده‌بود ؛ من آ نرا دروغزنی‌می‌بنداشتم» و نمی‌توانستم‌تن‌در دهم 
که آنرا برآورم ؛ اما من خود بانگ الهه را شنیده‌ام » وی را در 
برابر خود دیده‌ام : من‌می‌روم » هیچ چیز نمی‌تواند مرا باز دارد . 
اگر هم بابد درلشکر گاه مردم آخاثی نابود شوم » بآنجا می‌روم ‏ 
آخیلوس مرا قربانی کند» بشرط آنکه پیکر پسرم را دزآغوش 
خود بفشرم وان خوآهش خودرا که از اشك خوشتن وی را 
آبیاری کنم بر آورم . 

اسن نگفت ؛ و سررخندان‌های پر بها رابرداشت؛ دوازده بردة 
باشکوه » دوازده بستر » بهمان اندازه روانداز » نیم تنه و بالاپوش» 
ده تالان زر که ترازو سنحد » دوسه باه خیره کننده » جهار آو ند 
بر رک » ويك جام شگرف از آن بیرون کشید که‌پیش ازین هنگامی 
که« فرستاد کی نزد مردم ترا که رفت ازشان او رسنده بود ه 
پیشکشنی بود که چیزی با آن برابری نمی کرد ؛ پیرمرد بی‌دريغ آثرا 
در راه این گذاشت که پیکر برش را باز خرد . این بدر دد بخت» 
که رنجها وی را ترشروی کرده بود » سپس گروه مردم تروا را که 
دالان را بر کرده بودند از خود دور کرد » و کاررا بحامبی رساند که 
بایشان ناسزا گفت . بایشان گفت : بروید » ای‌گروه تبهکاران 7۶ 
جای آن نیست که در خانه‌هایتان برنابود شدن خود بکریید » 
بیآنکه باز بیایید دردمرا سخت‌تر کنید؟ با اینکه این‌سو کواری را 
که‌زلوس مرا درآن افگنده واز بسری ارجمند مرا بی هره گذاشته 
است بهیچ می‌شمارید؟ اما چون پس از مر لے وی با سانی دستخوش 
مردم آخاثی خواهید شد خود باین ضربت پی خواهید برد : اما من؛ 
پیش از آنکه چشمانم این شهر را بیند که تاراج شده است » تلی 





سرود بيست و چهارم No‏ 


از خاکستر شده‌است » بجایگاه هادس فرو خواهم رفت . 

جون این سخنان را گفت ابشان را باجو بدست خود دور کر ده 
ايشان‌هم بآشفتگی پیرمرد پی بردند واز آنجا رفتند . سپس خشم 
بیم‌انگیز خودرا سوی بسرانش‌هانوس۱؛ | گاتون؟ اماور» بارس 
آنتیفون"» پولیت* دلاور » بامون؟» دئیفوب » هیپوتولوس" و 
۲ گاو! پاکزاد بر گرداند ؛ این فرمان را توام بادلازارترین سرزنشها 
بایشان داد : پس بشتابید با اندیشۀ من پاری کنید » ای فرزندان 
بی ر آد وسرابا ننگین » کاش آسمان روا می‌داشت که همه بحای 
هکتور درین کرانه کشته می‌شدید ! وه ! من چسان تیره‌بختم ! من 
در شهر پهناور تروا پسران دلیر بجهان آوردم » و هيچيك ازیشان 
رای من نماند » نه مستور* بی اك نه‌تروئیل" که در کارزارکردن 
از بالای گردونه‌ای زبردست بود » نه هکتور که در ميان آدمی- 
ز اد گاه خدابی‌وده نه» حنأن نمی نمود که از آدمی زاده‌ای ژاده‌است: 
آرس ایشان را از من رود » وتنها کانی راگذاشت که شرمساری 
مرا فراهم می کنند » نابکارانی » دلربایانی آشکار که روزهایشان 
در بای کوی‌ها ویزمها می گذرد . ]دا سرانجام نخو اهید شتافت 
گردونة مرا آماده کنید و همه بیشکشهارا برآن بارکنید تامن ازین 
جا دور شوم ؟ 

بشنیدن ابن سرزشهای بدری دل از دست داده ابشان گرفتار 
هراس شد ند » واراده‌ای که چهار چرخ داشت آوردند > ازز ردست 
کار گری رون آمده نود ودواستر برآن سته بودند 4 رخندان 
بزرگی در آن جا دادند ؛ بوغ چوب شمشاد را از دبوار برداشتند » 


ص 


Polite - F Antiphon - ۳ Agathon - ۳ ۳۱۸۱۴:01۷5 - ۱ 
Troile-4 Mestor ~4 Agave -۷ Hippothoiüs Pammon -۵ 


۷۳۳۹ ابلیات 


که از گویی و چنبرهای فروزانی آراسته بود ؛ و با یوغ لگامهای 
دراز آوردند » نرا باچتبری که با آن بود بایان مال ند فروزان 
بستند ‏ لگامها راگرد آن گوی کشیدند» باگرهی که در گوشه‌ای 
که راننده بدست می‌گیرد زده بودند سر آنهارا بهم پیوستند . 
دهش‌های فراوان‌راکه برای باز خرندن هکتوربود ازیالاخانه مرول 
آوردنده برروی اراده روی‌هم انباشتند » وا ستران ختگی نابدر 
را بلگام بتند » این | راده ره آوردی انکشت‌نما بود که بیش ازآن 
مردم‌میسی بپدرشان داده بودند. سرانحام‌تکاو رانی‌را که می‌دابست 
گردونه پریام را ببر ند آوردند وییرمرد خوش داشت ت آنهارا دست 
خود در ستورگاهی باشکوه خوراك دهد . 

پردام و پيك او که بسیار سر گرم انديشة خود بودند آنها را 
خود در زیر طاق دالان بلند بگردونه پتند . 

آثگاه هکوب بادلی از غم پریشان پیشآمد : جامی‌زرین‌پراز 
ناده‌ای که بشیرننی انگسن ود در دست داشت . حون نسخواست 
بی‌آنکه باده نباز کرده باشند دور شو ند ؛ در رار تکاورانایستادء 
وروبشوی خودکردو گفت : این جام را بگیر ؛ اينكکه میخواهی 
نناخواه من بکفتی‌های مردم آخالی بروی »این باه را در راه 
ندر خدایان سفشان» اوراس و گند ده که ترا از مان دشمنانل سئتلدل 
ما یکاخت باز گرداند. از زوس که‌ازبالای ابداکه درآ نحا فرماندة 
ابرهای تارست همه شهر تروارا می‌بیند درخواست کن » وازوفال 
سازگاری شتاب بخواه 4 امیدست که برندة گرامی وی » شاه جای 
گزینان هواء از سوی راست تو پروا زکندء تا آنکه تونگاه خودرا 
برآن بگماری» بدلگرمی بلشکرگاه مردم آخائی‌بروی . اگرخدای 
آذرخش از فرستادن این پیامیر ساز گار خودداری کند » از تو 





سرود بيست و جهارم YY‏ 


درخواست می‌کنم بسوی این لشکرگاه رهسپار نشوی ؛ اگر هم 
شوری ترا با نجا بکشد . 

پریام پا کزاد پاسخ داد : ای همسر گرامی ؛ من از تن در دادن 
بخواهش تو خودداری نمی‌کنم 4 خوبست کسی دست بسوی زلوس 
برافرازد وازو درخواست بخشاش کند . 

هما ندم ببر مرد سکی‌از زنال‌خانه‌اش فرمود آبی پاك برروی 
دستهایش بریزد : وی نزددك آمد ء نشت و آوند را دست داشت . 
پس‌از آنکه دستهای خودرا پاك کرد ؛ جام را گرفت . ادستاده در 
میان چهار دیوار سرای » چشمان را باسمان دوخت ؛ و چون 
آبگو تة خسته را بیفشاند بانگ بلند گفت : ای پدر برین که در 
ادا فرمانروابی » ای خدای بزرگ وهراس انگیز » بس از آنکه 
مرا بسراپردة آخیلوس بردی » مهر بورز وی‌را در برابر اشکهای 
من نرم کن : مرا سزاوار آن بدان و بشتاب نشانی از خواست خود 
نفرست ء امیدست که برندة گرامی تو »شاه گروه بالدارای ء سوی 
راست من پرواز کند ؛ تا آنکه حون ناه خودرا بران بگمارم » 
ادلگرمی تا لشکرگاه مردم آخائی راه بپیمایم . 

درخواست وی حنین بود . زوس اورا شید و همای 
خویش رافرستاد » مرغی شکار افگن » که برواز وی از ضمۀ فالها 
در ست‌ثر بود . بالهای گشاده‌اش ازهم داز شد ٤‏ مانند دروازه‌های 
باشکوهی که لت‌های آنرا بزیردستی بهم پیوسنه‌اند و کاخ مردی‌را 
که ازفراوانی برخوردارست می ندند. بشتاب ازسوي راست پردام 
برفراز شهر برواز کرد 4 از دیدن آن اميد و شادی در همۀ دلها 
یږو گرفت . 


بر ۲ ٩‏ ابلیاد 


آنتاه شاه بزز گوار شنافت بر گردو نة 

پریام ماد لشکر گاه خود » که ناگهان ببروان از دالان وطاق 
عردم الى ینور پربانك آن غلتید سوار شود . 

استران که اندئوس! فرزانه که آنها را می‌برد اراده‌ای‌را که 
چهارچرخ داشت می کشیدند » تکاوران که پریام تیش بدست‌بشتاب 
آنها را از میا شهر می‌راند در پیشان بودند » کسان ویو گروهی 
بسیار که سیلی از اشاث می‌ریختند همراهش بودند » گویی بسوی 
مر لك می‌رفت . پریام از دروازه ها بیرون رفت » در دشت فرود 
آمد » و پسرانش و مردم به‌تروا باز گشتند . 

زوس از بالای آسمان پربام را با پیکش دید که در دشت 
پیش می‌رفتند ؛ برسرنوشت این پیرمرد تیره بخت دل سوخت . 
به‌هرمس گفت : ای پسرمن ؛ تو که گوش بدرخواست های آدمی- 
زاد گان‌فرا می‌دهی؛بار کارهاشان هستی » درین دشت برنگشای » 
راهنمای پریام باش » و کاری بکن بیآنکه هیچ بك از مردم آخائی 
اورا سیند تا سرايردة آخیلوس رود . 

هماندم هرمس بالهای زیبایش راکه بپاشنه او از زری آسمانی 
بود برپایش بست » باشتابی چون باد از ميان سرزمین خیزابه ها و 
برفراز دردای بهناور اورا بردند : جویدست خود را» که جشمان 
آدمی‌زاد گان را می‌تو ازد ٤‏ انشا را بخواب فرو می‌برد ء باکسانی 
راکه بخوان سنگین فرو رفته‌اند بیدار میکند برداشت . بااین 
جو ندست ندست » کسی که برا ر گوس پیروزمهند شده بود » هوارا 
شکافت و در بك دم بکرانة هلسپون برخورد ؛ بسیمای شاهی که 
با سرناب ی گذاشته است ورفتار باشکوه وی‌وزیابی شگفت‌انگیزش 


۱- 1088 پیکی از عردم قروا . 


سر ود بیست و جهارم ۲1 


هه جشمان را خیره میکند پیش رفت . 

از همان دم پریام وهمراهانش از گور ایلوس گذشته بودند؛ 
واستران واسان را در رود سیراب می کرد ند هنگامی که ان 
پهلوان نگریست وهرمس را دیدکه بسوی ایشان راه می‌پیماید 
تاریکی آغاز کرده بود کشت‌زار ها را سیاه کند گفت : ای پریام » 
دراندیشة خودباش 4 اید زیر کی درین دم از تو دور نشود : من 
جنگجویی می‌بینم که بی گمان می‌رود جان از ما بستاند ۽ بگريزيم 
بااینکه زانوهایش‌را بوسیم تاانکه اگردلی نرم‌دارداورا رام کنیم. 

پربام بشنیدن این سخنان پر یشان شد ء موهای پیرمرد خمیده 
رسرش راست شد؛ از هراس دیگر از جای نجنبید » که هرمس 
زديك او رقت ودستش‌راگرفت و گفت : ای پدر » اندو گردو نه 
را در میان تاریکی های آرام شب بکجا می‌بری » آنگاه که همه 
آدمی‌زادگان از خواب نوشین برخوردارند ؟ آ بااز مردم آخانی 
نمی‌ترسی » که جز خشم چیزی در دل ندارند » همیشه دشمنان 
تواند » باهم در وپرانی توهم پیمان شده‌اند واز نزدیك ترا پیم 
می‌دهند ؟ اکر بك تن ازبغان ترا سیند که ابن همه خواسته‌ها را در 
دل‌تاریکی باخود می‌بری» برتوجه خواهد رسید؟ تو سالخورده‌ای 
واین پیرمردی که همراه تست در راندن جنگجویی هراسانگیز با 
تو کم باری خواهدکرد. اما ترس‌را دیگر برخود راه مده: بیآآنکه 
بتو زیانی برسد » من راهنمای تو خواهم بود و از خطر ترا پنساه 
خواهم داد ۽ تو نقش بزر گواری از پدر منی . 

پریام پاسخ داد : ای پسر من » هم‌چنانکه می گوبی باید بسیار 
نترسم ؛ اما با همه تیره بختی که برمن روی آورده است » خدابی 
دست باری سوی من گسترده است » زیرا راهنمابی یمن داده است 


YT.‏ انلباد 


که برخورد بااو برای من فال بدین نیکیست . من گونۀ توء رفتار 
توا می‌ستنايم که برابر با بزرگی روان تست 4 آری تو از نيك‌بخت.- 
ترن نز ادها ز اده‌ای . 

هر مس پاستخ داد: راستست که خدایان ساری تو بر خاسته‌اند: 
اما بی‌برده سخن گوی : یا این خزانه هارا نزد مردمی بیگانه می- 
بری » تا آنکه دست کم بخشی از دارایی خودرا بدربری ؟ باانکه 
همه هراسان شده‌اید » دبوارهای خجتة ابلیون را رها می کنیده 
آنهم از آنگاه شومی که بزرگترین پهلوانان شما » پسرت » که با 
ارزندگی مردم آخائی برابری می‌کرد از با درآمده‌است ؟ 

پریام گفت : ای مرد پا کزاد» نو که ای » تو که در سر نوشت 
پسر تیره بخت من چنین با بخشندگی همدردی می‌کنی ؟ 

هرمس پاسخ داد : ای پیرمرد » تو می‌خواهی مرا ہیآ زمایی » 
اینست که دربارة هکتور بز رگ از من پرسش می‌کنی . من اورا 
سغتر در مدان کارزار دیده‌ام که بسرفرازی می‌رسید ) و نو دزد 
هنگامی که پیکان بدست » مردم آخای را تا کشتی‌هاشان میراند» 
نسحم بزاری و کشتار در سانشان می‌افشاند : ما بکارهای نمابانش 
می‌نگرستيم » وی‌را می‌ستوديم » آخیلوس خشمگین بما دستوری 
نمی‌داد کارزار کنيم . من بستة اویم » همان کشتی مارا باین‌کرانه 
آورده‌است . من در تسالی بحهان آمدم » پدر من پولیکتور!است 
که خواسته بسیار دارد » چون تو در زبربار پیری خم شده است 4 
من هفتمین بسر اوی » ودر ميان ابشان سر نوشت مرا بر گزبد که در 
پی آخیلوس رهسپار شوم . من امشب از لشکر گاه ببرون آمدم که 
بردشمن کمین کنم » زیراکه دریرآمدن روز مردم آخائی پردیوار- 


۱- ۲0۲۲۵۲ يکي از عیر میدم لها , 


سرود بیست وجهارم ۷۳۳۱ 


های شما خواهند تاخت» ازی کاری خود دوه آمده‌انده وشاهان 
مادیگر نمی‌توانند شور سر کشی لشکریان رأ فرونشا نند . 
پریام گفت : 1ه ! اینكث ته تو سته این بهلوانی » بی برده 
راستی را بمن بگوی ؛ آبا پیکر پرم هنوز نزديك کشتیهاست ؟ 
با آنکه آخبلوس رام ناشدنی آنرا بخشم سگهای درندة خود 
وا گذار کرده است ؟ 
پیام آور زوس دوباره گفت : ای پیرمرد بزرگوار » نه 
جانوران شکم خوار آسمان ونه ازآن زمین هیچ بر یکر پسرت 
دست نزده‌اند ؟ هنوز مرافکندگی نزددك سرابردۀ آخبلوس خفته 
است ؛ این روز دوازدهست که در آ نحاست» کرمهابی که قربانیان 
ارس دستخوش آنها هستند ویرا زرك داشته‌اند . همنکه سییدة 
دم آسبانها را می‌آراید » آخیاوس وی را با سنگدلیگردا گرد گور 
دوستش می کشد » بیآنکه بتواند باین لاشه‌زیانی برساند . توخود) 
چون اورا برروی زمین گستره سینی» زیبابی وی وتروتازگی او 
راکه مانند تروتازگی شبنست خواهی ستودې خونی که وی را 
آلوده بود از مبانرفته است» دیگر از آن‌نشانی نمانده است؛ همه 
زخمهایش ( زیرا که زخمهای فراوان اورا آزهم شکافته است )بهم 
| مده‌است ؛ ندانسان خدایان تباث دخت ٤‏ که در زند کی رٹ را 
گر امی می‌د آاشنند» در بارهوی‌حتی‌بس ازمر لك نگرانی‌درست‌دارند. 
این بگفت و شادیی دلیدیر درد پربام پیررا زدود . فریاد کرد: 
رواست خواستار آن باشند بایان بدهد ! هرگز پسر من (دری ‏ 
آبا پسری داشته‌ام !) در کاخ خود جای گزینان اولمپ را فراموش 
نکرد؛ بدین گونه‌است که اد وی را گرامی می‌دارند » هرحند که 


T1‏ الیاد 


در سرزمین مردگان باشد . اما این جام زیبارا ازدستم تم بگیره وباری 
خو درا از من دریغ مدار » بیاری خدابان مراتا سار پر پل ی 
هرمس‌پاسخ داد: ای پیرمرده می‌خواهی جوانی‌مرا بیازمابی: 
ما بیآنکه "خیلوس بداند نمی‌توانی مرا و اداری دهش های ترا 
بپدیرم 4 من بیش ازین ازو می‌ترسم و اورا زد ګمی‌دارم بجر 
که ازآن‌اوست بر بایم » و گرفتار سرانجام کاری جنیر کستاخانه 
بشوم , با این همه چه درروی زمین و چه درروی دربا دلسوز 
تو خواهم بود» اگر هم باید ترا باندرون آر گوس نامیر دار بيرم ؛ 
و جای ترس نیست که کسی حنین راهتمارا خرد شماردو دل آنرا 
داشته اشد ر تو تازد . 
درهسین دم خودرا بروی گردونه انداخت > 
4 خود تازبانه ولگامهارابدست‌گرفت؛ و شوری 
سخت در تکاوران و استران برانگیخت . در 
يك‌دم ببرجها و بکودال مردم آخائی برخوردند ۽ پاسبانان درآ نجا 
خوراك خودرا آماده می کردند : هرمس خواب‌رابرهمة بلکها فرود 
آوردء دروازه هارا تشاد ¿ بندهارا ازمیان‌برداشت 4 وپریام را 
با ارادة بوشیده از پیشکش های بیش بها بلشکر گاه برد . نزديك 
سرايردة آخیلوس رسیدند . برای انکه آثرا بالا ببرند لشکربان 
ان شاهزاده درختان صنو بر تسار افکنده نودند 4 و برای انکه 
نامی بمازند نی‌ها را از مرغزارها درو کرده پودند : رده‌ای ازمیخ- 
های بهم‌فشرده گردا گرد چهاردیوار گشادة سرای را فرا کر فنه 
نود در آن تیر نسار بر ر گی داشت ؛ ازمیان مردم آخالی‌می‌بایست 
سه تن این ند گران‌را بدا رندو بردارند ؛ تنهااین کارا زآخیلوس 
برمی آمد. خدای ساز کار در را برای ادن سر کردء‌سالخورده گشوده 


سرود بيست وجهارم ۷۳۲ 


و چون پریام را با دهشها درآن راه داد »از گردونه فرودآمد . باو 
کف : من هرم » که فرمان خداوندگار خدابان » راهنمای تو 
ا . من از تو جدا می‌شوم ودربرابر آخیلوس همراه تونخواهم 

د : خجستگی خدابان ابشان را وانمی‌دار د که ا را بشتیالن 
دمي زادگان باشند , با ادن همه تو دلیر باش در چشم این پهلوان 
پدیدار شوی ؛ زانوهاش را ببوس ؛ و برای اینکه دلش را بدست 
آوری بام پدری » و مادری و پسری که دوستش می‌دارند ازو 
درخواست کن . خدای بس‌ازین‌سخنان ناديد شد و دوباره‌سوی 

آنگاه پریام برزمین فرودآمد ؛ وچون‌ایدئوس را در آنجا 
برآی تگاهداری گردونه ها گداشت ؛ بیرمرد بحایگاه آخیلوس 
بزر آذاندر شد ؛ وی را درسان سرایرده دید . گروه بارانش دور 
د ست ا الك بو دند تنها او تومدون دلاور و آلیسمءبازماند‌ارس» 
نزديك آن بهلوان بودند که فرمانش را بحا آورند : تازه خوراك 
خود را بپابان رساڼده بود» و میزرا هنوز برنچیده بودند . پربام 
ب ی آنکه د بده شود اندر شد ۱ بش رفت »؛ زانوهای آخلوس را 
بوسید ؛ و چون دستهای هراس‌انگیز مردمۍ کش اورا که آن همه 
پسران وی‌را کشته بود گرفت » بفروتنی آنهارا بوسید . چون مردم 
کشی که با ین دریی او هستند از زادگاه خود می‌گریزد » و جون 
دشهر ی سکانه می ر سد م نا گهان در کاخی بدیدار می‌شود که‌در انحا 
یناه می‌جو ید ؛ بینندگانل گرفتار بالاترین نسگفتی ها می‌شو ند : 
بدین گونه پسر پله از دیدن پریم پاک ادشگفت‌زده‌شد؛ بدینگو نه 
سنند گان گنک ماندند و بادودلی ك‌دیگر نگریستند ؛ هنگامی که 
پیرمرد سرانجام خاموشی رابهمزدبا این سخنان ازودرخواست کرد: 


۷۳ ابلیاد 


ای ۲خیلوس » که همانند خدایانی ء باردنگر یدرت را اد کن؛ 
وی چون من گرفتار پیربست ؛ بسرانجام زندگی رسیده است . 
شاند همسایگان توانایی وی را شهر نندکرده باشند » بی آنکه در 
کار خوش کی را داشته باشد که واند اورا ازخطرهای نزدیك 
یرون رد. با این همه » جون ۲ گاه شود تو زنده‌ای ء دلش‌امیدو 
شادی خوش می‌شود » و هردم بخود می‌نازد که پسرش را دو باره 
ببیند : اما من » منی که تیره بخت‌ترین مردانم » در تروای باشکوه » 
بسیاری از پهلوانان بجهان آوردم » و بگمانم دیگر کسی ازیشان 
برایم نمانده است که درد مرا فرونشاند . چون مردم آخائی باین 
کرانه رسیدند من پنجاه پسر داشتم : نوزده تن ازیشان ازيك د 
ز اده بودند ۽ دیگران در کاخ من از زنان گرفتار زادند ‏ بیشترشان 
دستخوش آرس سیر ناشدنی شدند . تنها یکی از آنان که داشتم » 
که می‌توانست کین ابشان را بگیرد و پشتیان دبوارهای ماباشده 
تو انك در کارزاری که در آن ارزش‌خودرا در راه مهن نشان داد 
او را کشته‌ای » هکتور مرا. در راه اوست که‌من نزددك کشتی‌های 
مردم آخائی آمده‌ام . گران‌بهاترین پیشکش ها رایپذیر » پیکرش را 
دمن باز ده . ای آ"خیلوس ؛ خدایان را بز رگد دار ؛ اندکی دل‌برمن 
بسوزان » بار دیگر پدرت را بیاد آور .دریما ! چسان من بد بختم ! 
من کاری را که هنوز هیچ آدمی‌زاده‌ای نکرده‌است توانستم دکنم» 
دست های کی‌را که خون پسرم را ربخته است‌بلبهايم نزديك‌کنم. 

این سخنان باد گاری دردنالك را در دل آخیاوسسدار کرد ب و 
جون دست ببرمرد را گرفت 6 او وا هستگی از خود راند . 
هر دو » چون گرامی‌ترین چیز را بیاد آوردند» اشكر بختند : پریام 
که در پای آن پیروزمند زائو زده بود برهکنور دلیر م ی گریست > 


سرود بیست وچهارم 1٥‏ 


پهاوان اشکهایی نیاز پدرش » اما گاهی نیز نیاز پاترو کل‌می‌کرد: 
سراپرده پرازناله های بهم پوسته ابشان شده دود . 

سرانجام پس از آنکه آخیلوس از اشكر دختن‌سیر شد » دلش 
از دریش خوردن آرام دافت » از نشیمن‌خودخوش راییرون‌انداخت » 
و چول دست بسوی پیرمرد گسترد» اورا بلند کرد » و با دلسوزی 
بر موهای سفیدش و گونة بزرگوارش نگریست . 

گفت : آه ! اي مرده تيره بخت ؛ جه رنحها که‌تو کشیدی ! 
جان ! تنها از سراسر لشکر گاه‌دشمن گذشتی؛» دربرایرنامودکنندة 
نزاد فراوان و دلیر خود بدیدار شدي ! دل تو از روست . امابرین 
نشیمن آرام بگیر » و درد ما هرچه باشد » آنرا در سنه خود حای 
دهم ٤‏ سهوده شکو ه های تلخ می کم . خدایان خواسته‌اند که 
زندگانی آدمی زادگان واز گون بخت از ناکامی بافته شده اشد 
تنها ایشان از نيك بختی درست کامیابند . در پای اورنك زئوس 
دو حم زرف همست ؛ در یکی درد های ما در دیگری خوشی های 
مارا حاداده‌اند . حون این خدای ازین دو سرجشمه جیزی برآو رده 
زندگی ما آميخته ازنيك بختی و بدبختیست. آنکی که جزرنجهای 
تبره چیزی باو نمی‌رسد » گرفتار ناسزا و سرشکسنگیست؛ غمهای 
جانکاه در روی زمین در پی‌اوهستند ؛ ازهر سوی سر گردانست » 
در برابر خدایان و مردم ننگینست . پله‌از روزی که‌زاد از کمیاب- 
ترین هنرها توانگر بود : در فروزندگی و خزانه هابی که گردش 
را فراگرفته بود برهمة آدمی‌زادگان برتری داشت » در تسالی 
فرمانروا بود . آدمی زاده نود و خدابان الهه‌ای را همسری به‌وی 
دادند . با این همه خواستند که وی خود بسدیختی بی برد »یی آنکه 
در کاخش جانشینان فراوان بادشاهیش گردش رانگیرند » جر بك 


۷۳۹ ابلیاد 


يسر ندارد که باد در شکفتگی جوانی نابود شود » هنگامی که 
پیری پدرم نیازمندی فراوان بدستیاری من دارد »> من دور از 
زاد گاهم درین کرانه جا دارم ؛ و تو و فرزندانت را درنا کامی فرو - 
می‌برم . ای پیرمرد » توخود نیز پیش ازین سرزمین خویش را 
شکفته دىدی ؛ تو خداو ند کار نيك بخت همه دارایی های لسوس ۰ 
و فربژی ؛ هلسپون پهناور بودی » سرفرازی تو باز با نژاد فراوانت 
که خوشتن را با آن دوباره زنده دیدی افزود . اما از آنتاه که 
آسمان این نيك بختی را آشفته کرده است کارزار گرد الون را 
فرا گرفته و هر روز پاسبانان آنرادر پای باروهای ما می‌افگند . 
پس در رار درد های خود تاب بیاور»زبرا که هیچ آدمی زاده‌ای 
از رنج در ز نهار نیست ؛ جان خود را بادردی‌جاودان‌میرور در دم 
های ٿو بيهو ده است » هر گز بسرن را از کرانه‌های تبره باز نخو اهد 
آورد ؛ بهتر آنست که چشم براه تیره بختی نوینی باشی . 

پربام پاسخ داد : تا آنگاه که هکتور در زار سرایرده‌ات 
خفته است » از گور بی‌بهره است » ازمن‌مخواه که برخیزم و آرام 
نگیرم .1 ! بزودی پیکر او رایمن بازده ء تا چشما نم وی را بیند . 
بیشکش های فراوانی که ما برای ° نو آورده‌ايم بپذیر ) و امیدست 
آسمان کاری نکند که توانی ازان کام برگیری »و بنیك بختی 
سبهن خود باز گردی » پس از آنکه دمن رواداشته‌ای که باز حندی 
روشنایی آفتات را بینم ا 

آخیلوس سر اش ۱9 
و گفت : ای پیرمرد » دیگر مرا مرنحان . پیش از آنکه از من 
در خواست کنی برسرآن ۳ هکتور را بتو و باز دهم ۽ مادرم که 
فرمان دختر نره رفته است » آمده است آنرا ازسوی زوس من 


سرود لتا وجچهارم TY‏ 


فرمان دهد ؛ وای پریام (مپندار که مرا د گر گون کنی) » مي‌دانم که 
خدابی ترا بلشکر گاه مردم آخائی آورده است . آدمی زاده‌ای که 
از بن اوری بی نهره باشد ء اگر هم همۀ نیروی حوانی راداشته 
باشد » نمی‌توانست هشیاری پاسبانان مارا بفریید » نه بدینآسانی 
در سراپردةمرابگشاید س بیش ازین‌دردمرآوخشم مرابرميانگیزد» 
با آنکه هر حند ددر خو است کردن بد بدار شده‌ای 4 اي سر مر ده 
بترس که‌دردن دم ترا از سراپردة خود بیرون کنم ؛ وازفرمان‌های 
زلوس سر یچم . 
بر یام که هراسان شده‌بود فرمان رد . آخیلوس اا تندروی 
شبری خود راازجایگاه‌خوش رون انداخت » همراه اوتومدون 
والیسم بود که پس از ناپود شدن پاتروکل ایشان را پیش از 
همر اهان دیگر حود دز راك می‌داشت ۰ استر ال 2 تکاوران را باز 
کردنده‌ييك را سرابرده آوردندء اورایر نشیمنی‌جادادند»ه بیشکش - 
هابی را که برای خون بهای آن مرده ود از گردو نه فرود آوردنده 
و در آنجا دوبالایوش گراد‌ها ويك نیم تنه خوش بافت گذاشتند 
تا یبکری را که به ترواخواهند بردازآن بوشانند. آخیلوس جود 
زنان گرفتار خودرا بخویش خواند » بایشان فرمود آن پیکر را 
بشویند » دور از چشم پریام آنرا باشیره‌ای خوشبوی کنند ؛ که 
یادا از دیدن پسرش‌دردش دار شود » خشش بر فروزد ؛ و وی 
را گرفتار + خشم آن پهلوان کند 6 که در خسن جهش شاید بیرمرد 
را بکشد و آمن زگوس را خرد بشمارد . پس‌ازآنکه زنان گرفتار 
آن یکر را شستند » ازشره‌ای خوشوی کردند » و انرا ازنیم 
تنه و دالابوشهایوشاندند» آخیلوس باری‌همراهانش » اورابرروی 
سترمر لے گسترد »و بر روی اراده‌فروزان جاداد . سس آه کشید» 


۷۳۸ الاد 


و روان دوستش را بخودخواند وفریاد کرد : ای باترو کل گرامی 
من » اگر در دوزخ آگاه شوی که هکتور پاکزاد را سدرش س 
داده‌ام مر نج ۱ بیشکش هابی که تمن داده است ناشا دته مانسست» 
من بخجسته ترین چیزی که بگردن داشتم تن در دادم » نمی‌خواهم 
تزا ندك بخشی از | را برای‌خودنگاه‌دارمو ] نهارانیازرو ان توميکنم. 

آخیلوس بسراپرده‌باز گشت ؛ و چون‌بر کر سی خویش روبروی 
پربام دوباره‌نشست گفت : ای پیرمرد »هم‌چنانکه خواستی پسرت 
ازآن تت » روی تر مر آدخفتهاست : جون سیده بدمد و اورا 
ببری وی را خواهی دید . درین‌دم در اندشه "ن باش که خوراکی 
بخوری . حتی‌نیوبه! سرانحام تن در داد از پرستاری‌جان خوش 
خودداری نکند » هرچند که در کاخ خود دوازده فرزند خود را 
باهم از دست داده است » شش دختر و شش بسرراکه‌در آغا زجوانی 
بودند : فوبوس این پسران را باکمان سیمین‌خود قربانی کرد ؛ و 
آرتمیس‌اين دختران را به‌تیر سدادخودکشت . نیو بة بیار زیا ابن 
گتاخی را کرده بود که خودرا بالاتون‌سنحد » می گفت مادر 
نز ادی فراوانست 6 و آن الهه جزدو فرزند ندارد؛ اما آندو بازمانده 
همه فرزندان این رقب را تانود کردند . نه روز در خون خود 
خفته ماندند ؛ هیچ بك از مردم شهر نمی‌خواست ایشان را بخاك 
از دلسوزی به‌رشاث آمدند » سرانجام گوری‌بایشان دادند . نیو به 
س از آنکه حشمة اشك خودرافرو نشاند » خودداری‌نکرد زندگی 
غم انگیز خودرا دنبال کند ‏ و با این همه دردش چتان سخت دود 





اس گام دختر ۲:۵۱ سر رئوس و نن موز دونش پادشاه قب. 


سرود بيست وجهارم ۷۳۹ 


که در کوه برهنۀ سیپیل! تخته سنگی شد ه آنحا که دخمه‌های 
یادها اهست »که گرداگرد نود کلو وس" پا یکو بی‌های باشکوه 
می‌کنند » گوبی بدیختی های خودرا درمی‌بابد و هنوز اشك 
می‌ریزد . پس » ای بیرمرد با کزاد » دراندشة‌آن باشیم که بر درد 
خود چبره شوم ۱ هنگامی که پسرت را به ایلیون خواهی برد و 
پیکرش رابخاك خواهی سپرد » آن‌چنانکه بابدیرو خواهی گریست؛ 
آنگاه هیچ چیز ترا از آن باز نخواهد داشت . 

این بگفت و چون همان‌دم برخاست‌میشی را که پشم سیمین 
داشت قربانی کرد . همراهانش آنرا بوست کندند » بخش کردنده 
برسیخهای دراز کشدند و شراره ها تزددك کردند ‏ آنها را ازآن 
برداشتند . 

اوتومدون انی را که در سبد هاي زيا انباشته شده بودنخش 
کرد ؛ اخیلوس گوشت هارا بیرون کشید . چون خوراك را پابان 
رساندند » پریام که چشم بر آخیلوس دوخته بود » پیوسته گونة 
با کزاد و قامت باشکوه وی راکه وی را مانند خدایان می‌کرد 
می‌ستود . پهلوان باهمان‌شگفت زد گی بر بسرداردانوس مینگریست» 
ازدلپذیری و بزرگواری سیمایش فریفته شده بود » و بسخنان پراز 
فرزانگی او گوش فرا می‌داد . پس از آنکه دیرزمانی درین‌ستایش 
از دوسوی یك‌دیگر را سندیدند پیر مرد گقت : ای ناز بروردة 
زوس » روا دار که من باز گردم » و بروم باساب و سرانجام از 
خواب دلپذبر کام بردارم ۽ زیرا از آن گاه که پسرم » که بدست‌تو 
از پای در آمده » بازپسین دم را در کشیده‌است » میآنکه پلك‌روی 


١س‏ ارما از کوههای لیدی. اس [adt‏ فرشتگان آبها. ۳- Achêlois‏ 
ار آزودهای. لیلسی. 


Vf.‏ الاد 


هم بگدارم » پیوسته الیده‌ام و بر دردخود افزوده‌ام» درمیان‌چهار 
دیوار سرای خود برخاکستر خفته‌ام .امروز بخواهش تو حتی 
خوراکی خورده‌ام و جامی را بلب نزديك کرده‌ام 4 تا این دم من 
خودداری کرده‌ام که نیرو های سست شدۀ خود را ازام 

هسنکه وی سخن گفت آخبلوس‌بکسان خود و زنال گرفتار 
فرمود , ستر هابی در زر طاق سرای آماده کنند » بوست هایی » 
بافته های زیبای ارغوانی رنگ » بگسترند . روپوش های گران‌بها 
و بالاپوش هابی از پشم نازك و نرم برروی آنها بینداز ند . 

ز نان گرفتار» مشعل دست» سرول رفتندوشتافتند این‌فرمانر ۱ 
سر ند . آخلوس‌انگزه‌ای را که نسگذاشت‌وی پر بام را شب در 
سرايردة خود نگاه دارد » در زیر ترس اروابی نهان کرد و گفت : 
ای برمرد با کزاد » درزیر طاق دوستری که آماده است خواهی 
بافت . اینجا مردم آخاثی آرامش ثرا برهم خواهند زد » حتی در 
شب میآیند با من رای بزنند» با فرمان از من بگیرند. اگر یکی 
ازیشان ترا سند » از آ گاه کردن ۲ گاممنون سر کردة ما خودداری 
نخواهد کرد » و شادد باز خرید یسرت حندی بازیس افتد . اما 
سخن بگوی : چند روزی می‌خواهی تا بازیسین بز رگداشت هارا 
دربارة هکتور بز رگ روا داری ؟ درین هنگام اندیشه های خودرا 
بکار هو برد و شور لشکربان خودرا فرو خرامم نشاند . 

پریام گفت: ا گر دستوری‌دهی که با رامش پیکرهکتورناماور 
را بردارم » ای آخیلوس » بالاترین سپاس را ازتوخواهم‌داشت 
می‌دانی که با بالاترین پریشانی ها ما شهر بند شده‌ايم و جنگل و 
کوهستانی که می‌روم از آنجا چوب پاوريم دورست . درخانه‌های 
ما نه روز را بگریستن خواهند گذراند » روز دهم ببرداشتن پم 


سرود بيست وجهارم ۷۳۹ 


که در کوه برهنة سیییل! تخته سنگی شد » آنحا که دخمه‌های 
نائيادها "هست » که کردا گرد رود کلوئوس" بای کویی‌های داشکوه 
می کنند » گوبی بدېختی های خودرا درمی‌باید و هنوز اشك 
می‌ریزد . بس ؛ ای بیرمرد پاکزاد » دراندشه‌آن باشیم که بر درد 
خود چیره شویم . هنگامی که پسرت را به ابلیون خواهی برد و 
پیکرش رابخاك خواهی سپرد » آن‌چنانکه بایدیروخواهی گربست؛ 
آنگاه هیچ چیز ترا از آن باز نحو اهد داشت . 

این بگفت و چون همان‌دم برخاست‌میشی را که پشم سیمین 
داشت قر بانی کرد . همراهانش آنرا بوست کندند » بخش کردنده 
برسمخهای دراز کشدند و بشراره ها تزدرك کردند » آنها را ازان 
بر‌داشتند . 

او تومدون نانی را که در سد های زا انباشته شده بودیخش 
کرد ۽ آخیلوس گوشت هارا بیرون کشید . چون خوراك را بپایان 
رساندند » پربام که چشم بر آخیلوس دوخته نود » ببوسته گونة 
پاکزاد و قامت باشکوه وی راکه وی را مانند خدادان می‌کرد 
می‌ستود . پهلوان‌باهمان‌شگفت زد گی‌برپسرداردانوس مینگریست» 
ازدلپدیری و بزر گواری سیمایش فریفته شده بود » و بسخنان پراز 
فرزانگی او گوش فرامی‌داد . پس از آنکه دیرزمانی دری‌ستاش 
از دوسوی يك‌دیگر را پسندیدند پیر مرد گقت : ای از پروردة 
زوس » روا دار که من باز گردم » و بروم با سایم و سرانجام از 
خواب دلپذیر کام بردارم ۽ زیرا از آن گاه که بسرم » که بدست‌تو 
از بای در آمده » بازیسین دم را در کشیده‌است » بی‌آنکه بلك‌روی 


۸ chéloiis ۳ از کوههای لدي. ۳- فده( فرشتگان ھا‎ 507] ١ 
۱ از رودهای. لیدای.‎ 


VY‏ ابلیاد 


- 





هم بگدارم » سوسته نالیده‌ام و بر دردخود افزوده‌ام درمیال‌جهار 
دبوار سرای خود برخاکستر خفته‌ام .امروز بخواهش تو حتی 
خوراکی خورده‌ام و جامی را بلب نزديك کرده‌ام ‏ تا این دم من 
خودداری کرده‌ام که تیرو های سست شدۀ خود را بازدایم . 

همینکه وی سخن گفت آخبلوس یکسان خود و زنان گرفتار 
فرمود بستر هابی در زیر طاق سرای آماده کنند » پوست هابی > 
بافته های زیبای ارغوانی رنگ » بگسترند . روپوش های گران‌بها 
و بالاپوش هایی از پشم نازك و نرم برروی آنها بینداز ند . 

زنان گرفتار» مشعل بدستء سرون رفتندوشتافنند این‌فرمان‌را 
ببر ند . آخیلوس‌انگیزه‌ای‌را که نمیگذاشت‌وی پربام را شب در 
سرایردة خود تگاه دارد » در زیر ترس اروامی پنهان کرد و گفت : 
ای پیرمرد با کزاد » درزیر طاق دوبستری که آماده است خواهی 
یافت . اینجا مردم آخاثی آرامش ترا برهم خواهند زد » حتی در 
شب میآیند با من رای بزنند » با فرمان از من بگیرند . اگر یکی 
از مثان ترا سند» از ۲ گاه کرد آ گاممنون سر کرد ما خودداری 
تخواهد کرد » و شاید باز خرید پسرت چنلبی بازیس افتد . اما 
سخن بگوی : چند روزی می‌خواهی تا بازیسین بزر گداشت هارا 
دربارة هکتور بز راك روا داری ؟ درین هنگام اندیشه های خودرا 
بکار نخواهم برد و شور لشکربان خودرا فرو خواهم نشاند . 

پریام کعت: اگر دستوری‌دهی که با رامش پیکرهکتور ناماور 
را بردارم » ای "خیلوس » بالاترین سپاس را ازتوخواهم‌داشت . 
می‌دانی که با بالاترین پریشانی ها ما شهر بند شده‌ایم » و جنگل و 
کوهستانی که می‌رويم از آنجا جوب بياوريم دورست . درخاثه‌های 
ما نه روز را بگریستن خواهند گذراند » روز دهم بپرداشتن پم 


سرود بيست وجهارم ۷ 


آغاز خواهیم کرد » و خوراك مردگان را بمردم خواهيم داد :روز 
دیگر دست های ما گور را برپا خواهند کرد . پسازآن اگرنیازی 
مارا وادار کند کارزار خواهيم کرد . 
پهلوان پاسخ داد : ای پربام بزرگوار » خواهش تویرآورده 
خواهد شد ‏ من روا نخواهم داشت که پیش ازین هنگام دوباره 
بگود کارزار پربگشایند . چون‌این سخنان را گفت » دستش رادر 
دست بر مرد گداشت تا همة نگرانی های وی را ازسان سرد . 
پربام و پیکش‌بزبر طاق رفتند » در آنجا تن‌بخواب دادند » 
جانشان پراز نگرانی بود . آخیلوس باندرون سراپرده رفت » و 
بریزئیس زیا روی در کنارش خفت . 
خدابان و جن‌جویان که گوارایی خواب بریشان 
باز گنت پربام جره شده بود » در آساش بيار فرو رفته و دند: اما 
۳ این آسایش هرمس را فرا نگرفته بود» که همواره 
بیاری آدمی زادگان درپی راهی می گشت که پریام شاه را ازمیان 
لشکر گاه به‌اشبون باز گرداند » بی‌آنکه باسبانان فرخندة دروازه‌ها 
او را سینند . 
برسر آن شاه خم شد و گفت : ای‌پیرمرد » تو هیچ درانديشة 
خطرهایی که ترا بیم می‌دهد نیستی؛ پس از آنکه باين خو ش بختی 
رسیدی که آخیلوس ترا بز ر داشت » توخواب رادرمیان تترانی- 
هابت برخود چیره می‌کنی . تو پسرت را رهاندی » خون بهای 
گرانی دادی ۱ اگر ۲ گاممنون از آمدن‌تووی‌برد» وهمه‌لشکر گاه 
از آن ] گاه شود» بسران ی که برای تو مانده‌اند برای آنکه‌ترا ز نده 
باز بخرند » ثاگزیر خواهند شد ده برابر خواسته بدشمن بدهند . 
پربام که ازین‌سخنان هراسان شد پیك را بیدار کرد . هرمس 


VET‏ ابلیاد 


گردونه ها را آماده ساخت : دو تروابی را باخود برده و اشان,را 
واداشت بشتاب از لشکرگاه بگذر ند بى نکه‌هیچریك از مردم آخائی 
اشان را سند . 

همینکه بکرانه های گزانت ء رود گرانمایه‌ای که از زوس 
جاودانی زاده بود رسیدند » هرمس دوباره بسوی اولمپ بلند 
پرواز کرد ؛ ازهمان‌دم سپیده دمان پرتو ارغوانی خود را بروی 
زمین براگنده میکرد . شاه و بیکش ا ناله و زاری سوی شهر 
بیش می‌رفتند ‏ استران که بیشاییش راه می‌بیمودند لاشه را باخود 
می‌بردند . پیش از کاساندر زیبا روی هیچ کی از مردم ابلیون 
ایشا را ندید برفراز دود » بدرش راو بیکی را که اون 
بانك‌وی را می‌شثاخت بر روی گردو نه استاده‌دند؛ پیکر بی جان 
رادید ء که بر روی سترمر لک گسترده‌ود و استران آ نرامماً وردند. 
ازدیدن آن فریاد های دل شکاف براند » و این سخان رادر هه 
شهر طنین‌انداز کرد : ای مردان تروا و اي زنان ترواء اگر دیشتر 
هکتور را هنگامی که تن درست و سرفراز بود باشادی بسیار 
بیش باز کردید » از کارزار باز مر گفت » اينف دسته دسته رون 
آیید و پیشاز لاشة این بهلوان بروید ؛ وی سرفرازی‌الون راو 
هب مردم را فراهم کرد . 

بشنیدن ای‌سخنان»سوكه همه‌مردم‌شهر چنان نود که هحکس 
از مرد و زن‌درشهر نماندء همه سوي دروازه ها دو ندند تا بلاشه‌ای 
که به ایلیون نزديك‌می‌شدبرخورند. درپیشا پیش ایشان همسرمهربان 
و مادر زر گوار هکتور بودند » خودراسوی گردونه انداختند » 
در کتار ابن کر موهای خود را کندند و آثرا درل گرفتند » 
گردا گردشان همه مردمی بودند که اشك می‌ریختند . و اگر پریام 


سرود بيست وچهارم ۷۳ 


پیر ازبالای گردونة خود لب سخن نکشاده بود همة روز را درآن 
میگذراندند در برایر دروازه های تروا برهکتور دریغ بگویند و 
برو بگربند . 

وی گفت : راه را براستران منندیدءچون پیکررایکاخ بردم 
می‌تو انید درد خود را آزادانه نمانان کید . 

این یگفت ؛ خیزابه های مردم از هم باز شد » و بگردونه 
راه دادند . پس ازآنکه یکاخ رسید » پیکر را برروی بستری 
باشکوه گذاشتند » دسته‌ای از خوانندگان گردش را گرفتند که 
آواز غم انگیزشان با ناله ها و اشك ها توام بود بو زنان با آه‌های 
دردناك بان پاسخ می‌داد ند . 

۲ ندروماك درمیان‌ایشان, اهنمای آن سوکواری ود ؛ سر 
هکتور دلاور را درمیان بازوهای خودمی‌فشرد و فریاد می کرد : 
ای شو ی گرامی ء تو درشکفتگی جوانی تانود شدی و من سوه 
ہی کس در کاخ تو می‌ما نم ۽ پسری که ما بجهان آوردیم » هنوز 
نو باوه‌ای خردسالست » و ببرنابی نخواهد رسید ؛ پیش از آن‌هنگام 
این شهر از فرا زگاه بزرگی خودفرودخواهدآمد . دیگرتویشتسان 
استوار دنوارهاش نبستی ٤‏ تو که یشتسان هسران زر گوار و 
کودکان ناتوان بودی : بزودی کشتی های پیروزمندان اشان را 
بکرانه‌ای بیگانه خواهند برد . من درمیان این زنال گرفتار خو اهم 
بود : تو » ای پسرمن » تو دربردگی‌درپی‌من‌خواهی بوده درپیش 
حشم من رفتاری زشت باتو خواهند کرد » خداوندگاری درشت 
خوی ترابکارهای‌سخت اگزبرخواهدکرد ؛ باآنکه » ای‌سرنوشت 
۱ غم‌انگیز! یکی از مردم خشمگین آخائی ترا از بالای برحهای مادز بر 
خواهد افگند» تا کین‌بدری » بایسری راکه‌هکتورخونش را ریخته 


۷ الاد 


بت 


است ستاند : ژیرادشت های بهناور » بوشیده ازدشمنا نی‌شده‌اند » 
که هکتو ر اشان را واداشته است خاك بخایند » و بدرت‌درحتگهای 
شوم هراس انگیزبود ؛ همینست که تروا اشکهای همة مردم را 
روان می‌کند . ای هکتور گرامی من » پدر و مادرت را درچه غم 
فراوان و ناگفتتی افگنده‌ای ! اما بویژه منم که برایم جز دردی 
تیر گی فزای حیزی نگذاشتهای , در تما ! از بسترت‌دردم مر دست 
بسوی من نیازیدی » درده بازپین یکی از آن سخنان پراز فرزانگی 
را بامن نگفتی ؛سخنانی که پیوسته روز و شب اشك ربزان با خود 
باز گو خواهم کرد . زارهابی که آندروماك گردان بزبان می‌آورد 
جنبن بود » زنان خانه‌اش با ناله با وی همراهی میکردند . 
زاریهای هکوب‌سولزده جانشین‌زاریهای وی شد و گفت : 
ای هکتور » ای گرامی‌ترین پسرانم » تو در زندگی مهرپروردة 
خدابان بودی » و تا درمیان مرک مهر بتو می‌ورزند . آخیلوس 
بسران‌دیگرمن که بدست وی از با درآمده‌اند بارگران بردگی را 
روا داشته‌است ‏ اشان‌را در کرانه های دور دست‌ساموس؛ باامبر ء 
بالمیوس حانکاه فروخته است : ترا در کارزاری مردانه از رند کی 
بی‌هره کرده است . راستست که این مرد درشت خوی بیکر ترا 
بیشتر گرداگردگوربارش که اورا بانیزه‌ات ازپادرآوردی کشیده 
است 4 با آین‌نامردمی وی را از جایگاه مرد گان باز تگردانده است : 
با این همه تو تروتازگی خو درا از دست‌نداده‌ای 4 درین کاخ‌خفته‌ای 
و گوبی تازه چشم بریسته‌ای ‏ و فوبوس با نرم ترین تبرهای خود 
حال از نو رنوده است . 
این سخنان که با سیلی ازاشك توام نود فر باد های در دناد 

در ان انحمن برانگخت . 


سرود لست و چهارم ۷1۵ 


سرانجام هلن زبباروی نیز غم‌فراوان خود را نمابان کرد . 
فریاد بر آورد : ای هکتور » ای گرامی ترین بر ادر ان‌شوهرم » 
زرا که بو ند زناشوبی مرابیارس سته است 4 که در زسابی 
همانند خدایان بود » مرا به تروا آورد»‌خوش بخت می‌بودم اگس 
بش از آن هنگام دستخوش مرگ می‌شدم . این سال تست که 
من در يس این دیوارها جای دارم » واز زاد گاه‌خودبیرون آمده‌ام : 
ا این همه » ای هکتور » هرگز از سوی تو سخنی سخت با خود 
خواهانه رمن روا نبوده است » بلکه چون یکی از برادرانم » با 
یکی از خواهرانم » با مادر شوهرم (پریام همیشه برای من مهربان- 
رب پدران برد | دردهای خودرا بسن سرزنش میک دند » توي 
باسخنان خود وحه براهنمابی مردمی و رمت خشمشان رافرومی- 
نشاندی . بدین گو نه است ت که از غم از زپای در آمده‌ام ٤‏ همو اره در نو 
و تیره بختی خویش خواهم گریست . ازین‌پس‌دیگر دوستی و 
سشتسانی در تروای پهناور برای من نمانده است ؛ همه با بزاری 
برمن مینگرند . 
این بگفت 4 اشکهای تلخ کامی می‌ربخت» و همه مردم آء‌های 
شوم خودرا باینآهنک غم‌انگیز پیوستند » که‌پریام‌زاری ها ر 
از میان برد و گفت : ای مردم تروا گاه آنست که چوب برای اخگر 
تیاور ند . از کمین کردن‌مردم آخائی تترسید ؛ آخیلوس » چون از 
سراپرده اش رفتم » بمن‌نوید داده‌است سلاح در برایر ما بکار برد 
مگر آنکه سپیده دم دوازدهم برآید . 
هباندم گاوان و | ستر ال , | دگردونه ستند ».دسته 
ی دسته ازپشت دیوارهاییرون رفتند . نه روز رابکار 
1 _ بردند که چنگل را از درختان صنوبرو بلوطش برهنه 


YE1‏ الاد 


کنند » واخگر را برپاکنند . همینکه سپیده دم باز گشت‌روشنایی 
گاهی داد » مردم تروا » که اشك فراوال می‌ریختند » پیکر پسر 
ہی باك پریام را از کاخ بیرون بردند » و آن را در فراز اختر جای 
دادند » و آنرا از هر سوی برافروختند. 

فردای آن‌روز » همین که آسمان ا زگلهای‌سر خسییدة بامدادی 
پوشیده شد » گروهی بسیار باز شتافت تاگرد اخگر هکتور را 
نگرد : خیزانه های باده شراره ها را که باخشم درهبة اختر 
براگنده شدند خاموش کردند . 

بر ادر آن و دوستان هکتور استخوانهای سفید شده‌اش را 
گرد آوردند ء دوباره اشك ریختند » اشکهاشان سیل‌وار درسراسر 
۰ گونه هابشان روان شد . این استخوانها را در خسی زرین 
جادادند » و جون انرا از پرده‌ی ارغوانی از بافته‌ی‌نازك و نرم 
بوشاندند » شتافتند آنر در گودالی ژرف جای دهند »و بروی‌آن 
سنگهای بزر ‏ انباشتند» و بشتاب گور رابربا کردند : وازهرسوی 
پاسبانان نگران جنبش های مردم آخائی بودند» از ترس آنکه مبادا 
پیش از پایان این آیین فرخنده » ناگهان برشهر بتاز ند . 

چون گور برپا کرده شد » مردم دسته‌دسته در کاخ باشکوه 
پربام گرد آمدند » و وی با شکوه بسیار وراك مردگان را 
بانشان داد . ۱ 

بازپسین بزرگداشتی که مردم تروا دربارة هکتور دلیر روا 
داشتد بدین گونه بود . 


سا 


۱ سب اور 


۱- هومر تنها بکتن بوده است . 
۲ب موطن هومر . 

جاثار هومر . 

4 - هومر درمعارف اسلامی . 


۴ ب فهرست اعلامی که در ایلیا آمده است . 


هو در 


چنانکه درمشدمه کنتیم بیاری از نقادان درباءٌ وجود هومر » و اینکه این 
شخص يك تن بوده و پا چندتن باین نام معروف بوده‌اند » و همچنین درباره اینکه پا 
نمام کتاپهای منوب پهومر از ہك تست پا از چند تن » تردیدها و بحث‌ها کرده و 
بخنهای فراوان گفته‌اند و یکی از دلایل آنان تفاوت بیان دومنخلومه است . دراینیجا 
ضمن روشن کردن این مايل » بموطن هوعر » و سنن قدیم دربارءٌ وی + آثار هوعر » 
و طوعر درمعارف اساززهی نبز اشار ه میئمايم ۰ 
هومر تا دربارء ایرادی که پتفاوت بیان و سبك سرودن ده منفلومه 
ياك تن بوده ای کرده‌اند نخست بايد متوجه بود که تفاوت مشمون تاچار درین 
۲ ۱ دومنظومه تفاوت بیان را آیجاپ کرده است . اکر سر‌ايتده 
ادسه بیثتر عنرنمایی کرده بدان جهتت که می‌بایست از ذوق و طبع خود در بیان 
وفایم نکات دقیق‌تر ازانچه درایلیاد لازم‌بوده‌است بمیان‌بیاوره » تا اینکه‌توحه خواننده 
وشتونده را پیشتر جلب کند و تفرقهٌ حواس وی را مائع شود . نمی‌توان گفت که 
احاسات پهلوانان ابلیاد سست‌تر از حسیات پهلوانان اديه است و پهلوانان اديه پلند 
پروازتر از پهلوانان ایلیادند . «اندروماك» پهلوان ایلیاه کمتر از «بنلوپ» پهلوان 
اديه ثیست و «هلن» که اژ ژنان ایلیادست کمتر از ژنی که در ادیه تلاك را در کاس 
خود هی پذیرد نیست . از سوی دیگر جنگجویان ایایاد هبيه درویرانی شهرها و کثتار 
مردم نگوشیده‌اند و مردان صلح‌جویی که درادیمه تامشان آهده سرمشق اخلاقی نبوده‌اند 
واغلب درمیان فرزانگاشان شهواتی دیده می‌شود و کاهی نیژ خوتخوارند . 





,۷۵ ضمانم 





بدین گونه دربن هردومنظومه بیش از یك گونه از آدمی‌زادگان نمی‌توان یافت 
که دو روی مختلف نثان بدهند بدین ععنی که درایلیاد جنگجو ودر اديه سر گرم 
زند کی عاد ی خوت تند . پر دبای نیسته که درادیبه Es‏ خا قى کامل‌تر ونیر ودار 
و پخته‌ترست . اگر جزین بود جای شگفت بود زبرا که البته می‌بایت در ایلیاد که 
حیاسه رژمست سخلی از مدارج اخلاقی که در باك حماسه از زند کی عادی رفته است 
درعیان ناد . وانگهی این نکته را که درقدیم هم طرح کرده‌اند می‌توان بذیرفت که 
ابلیاد پاد گار دور جوانی و نیرومندی این سراینده و ادیه پاد گار دورهٌ پختگی » 
پیری و فرزانگی وی بوده است . 

پیداست در زمانی که اديه را می‌سروده زند گانی دراز کردء و مانند قهر مان 
همین منظومه شهرها و عردم بيار دیده ودر اندیشهای انان فرورفته بوده أست . بهمین 
جهة نمی‌توان این نکنه را پذیرفت که درادیسه ذکری از عنرعایی هت که در زمان نظم 
ایلیاد هنور معمول نئده بود یا پدان درجه از کمال نرسیده بود ژیرا که در حماسترزمی 
چای بحت از هنر نیست . وانگهی همین نکته هم نادرسشست. زیرا که در ایلیاد جایی که 
سخنی از کاخ «پریام» با سیر آخیلوس می‌رود وصفی از هنرهای آن روز کار هت که 
کش ازا نچه در بارة هنر‌های ايتاك و سیارت و شری درادیه امده است تیست چنانکه 
کشتی های فراوان که درایلیاد شکربان ی‌نمار آ کاممنون را از پوتان باسیا برده‌اند 
می‌رساند که در جنگ تروا کشتیرانی تار گی نداشته است . قراين دیگری هم مت که 
درقرن دهم پیش ازمیالاد که صومر آیلیاد را سروده است پونانیان در درپاتوردی و 
بازرگانی و جهان پیمایی پیش رفنه بودند چنانکه داستان معروف سفر «آر گونوت»۱ 
ها درپی «پشم زرین» چند قرن پیش از جنگ تروا که زمه ابلیادست روی داده‌است. 

نتیچه این بحت اینست که ایلیاد و اديه مکمل یکدیگرند و تضادی درمیاننان 
نیست . آنچه دربار تفاوت لهجه و الفاظ ایلیاد با اديه گفته‌اند نیز بنیادی ندارد و 
از نظر لغوی اختلافی درمیان نیست ژیر! که این هردو منظومه بزبان مردم «اخائی»۲ 
سر وده شده که جد فاسلی درعیان زبان د«ائولید»۳ پا «ائولی» و زبان دایونی»: با 
پونان در اسیای صفیرست . 

از سوی دیگر طرز بیان و انلوب سخن ؛ روش فکر » نکات عروضی : قافیه 
پردازیی ۲ عبیرات و تلفیقات مذهیی و اضافات و کنایات و استعارات درهر دومنظومه 
یکیست وهربیتی ازایلیاد را که با بیت دیگر ازادیسه‌بنجيم همین هم‌آهنگی محوست. 
چیزی که شگفتت !ينل که یك تن از نقادان اروپایی گفته است که هومر خود طرح 
ادیه را ربخته و یکی ال خاگردان خودرا گماشته است که آن طرح را بنظم آورد . 
این نکنها ست که در آدبیات نی سچ. ز بان دیشر ودرآثار یچ سر‌آبندة دی دید و شنیله 





10۳8186 6 Eolide -۳ Achéens -۲ گر‎ ۱۲311188 —" 


او هر ۷0۱ 


نشده است نا بتوان نفلیر آن را درآثار هومر یافت . 
یکی از نواحی مهاجرنئین پونانی آسیای صغیر دررکناردرپا 
موطن شومر درمیان خلیج ازمیر وخلیج «مندلیه» ؛ را یونانیان «ایونی» 
می‌گفتند که شهر ها مهم آن «ملطیه» با «مالاملید»۲ و 
و «یاموس»۳ (سبام) و «افرهع (قوش‌اطصی) و « کولرفون»ه وه کیوس»:(ساقز) 
بود . اپرانیان ازقديم باین سرزم‌ین ایونی یونان گفنداند و چون نزديك‌ترین ناحیه‌ای 
باپران بوده که مردم جزایر جنوب شبه جزير؛ بالگان درمیان دریای اژه ودریای‌ایونی 
بدانجا رفته‌اند همو اره ایرانیان مردمی را که خود بنژاد خویشتن صلن و بسرزمین خود 
دهلاس »۲ واقوام لاتین بان کشور «اگرسیا»۸ ویمردم‌آن «گر کوس»٩‏ می گفتند یونانی 
وبکشورنان ونان گفتداند و ناچار در زبان ثارسی باید هم ایونی را بونان و هم‌علاس 
و گرسبا را بونان نوشت اما درین مورد مقصود از پونان همان سرزمین ایونست که 

ومر از آنجا بر خاسته است . 

در روز گار باستان مردم هفت شهر از تاد یونانی هومر را از خود می‌دانته‌اند 
بدین گوته : ازمیر . ساقز» _کولوفون . سالامین. «ایوس»۱۰, «آر گوس »۱۱ (آرقوس) 
و «آنن»۱۲ (ائیناء با ائینه با ائینوس) . اما دلابل برخی از هردم این شهر‌ها معتبر 
نبود چنانکه هر دم آنن وگ را اژآن جهت از خود می‌دانتند که آز فیی فتتعمر ده آ نها 
بود » مردم کولوقون مدعی بودند که ازمیریان هومررا باینان گروگان داده بودند و 
می گفتند کلم امیر وس نیز بمعنی گرو گانست . دلابل مردم ازمپر و کیوس ممتبرتر بود 
ژزیرا که راویان باستانی اشعار هوعر ازمردم این سرزمین بودند و سحتی «سیمونید»۱۳ 
شاعر محر وق یونانی که ازحدود ٥5۹‏ نا سود 1۷ پیش از عیالاد زیته آست هومررا 
«عرد کیوس» نامیده است و هی گوید مردی لور بود که در کپوس کوهتانی‌می‌زیست. 
درین صورت اگر طومر در کیوس نزاده باشد قمتی از زندگی خودرا دراتجا گذرانده 
است و اگر هم زادگاه وی درآنجا بوده از اتباع این شهر بشمار می‌رفته است چنانکه 
راوبان اشعار وی را که در آنجا بوده‌اند از بازماندگان او می‌دانسته‌اند . از سوی‌دبگر 
در ازمیر پرستشگاهی بود که بیاد هومر ساخته بودند و مردم اورا از پهلواتان شهر خود 
می دانتند و حتی همررا «مئونیده»ه۱ می‌گننند که بمعنی مردی ازمرزهین ازمیرست 
وئیز اورا «ملزیژن»ع کفتداند یعنی پر ازمیر و شهری که رود «ملس »۱۹ درآن 


Calophûn هو‎ Ephèse - Samos ۲ Milet -۲ ۳۵۳6115 ۱ 

Ios - ۰ )96۴ کنات‎ — % ۲320018 — A Hellas — ¥ Chins — 1 

6011۱016 — ۶ 51۳0001016 — ۳ ۸۱10165 — ۲ وا نا ۲ یار‎ — ٩ 
Mêlûs 47 Mêlêsigèùne -۵ 





Yor‏ حبمانم 
رواشت و چنانکه گذشت این گفتۀ مردم ازمیر با گفته مردم کولوفون و آتن تطبیق 
ھی کند , آ هیه کذشته آ له از آشمار طو مر پر هیآ ید ایس که از یونانیان آسیا بو تھ 


است و جولن درآ ثار ویب هیر و و #یالاس» ۱ £ داتنه» که خدا ۳ الپه هسر و هر نم 
ایوئی بوده‌اند جایگاه بلند دارند این نیز خود موید این گفتارست . دراثار وی عینرو 





و «پالاسی»۱ و دآتنه» که خدا و الهه معروف مردم اپوئی بوده‌اند جایگاه يلنب دارند 
این نیرز خود وید این گفتارست . درآثار وی افری از عادات و رسوم نواحی دیگر 
نیست . افلاطون در کتاب «قوائین» خود می‌گوید که یکی ازهردم آسپارت گفته است که 
هومر زندگی مردم ایونی را بیعتر از زندگی مردم لاسدمون وصف کرده است . وانگهی 
نامهای جفرافیایی که هومر دراشعار خودآورده بیشترعر بوط بتمال ایوئیست‌بانواحی که 
همبایه آن بودهء‌اند » ازآن جمله سرزمین «ملونی»۲ که بایونی پیوسته ېود وانجه درین 
زمینه سروده می‌رساند که آگاهی دقیق ازین نواحی داشنه و خود درآنجا زیته است 
نه اینکه با نجا سفر کرده باشد . پیداست که سرزمین ایونی کنوریست که جوانی خودرا 
درآنجا گذرانده و یاد گارهای شیربنی ازان دارد و بهمین جهة «آربتارگ»۳ با 
«ارسترخس» از تحاة ععروف اسکندربه که درقرن دوم پیش از میلاد می‌ژیته گفته 
است : «درسینه هومر دلی می‌تبید که از آبوتی بود» . 

از چزئیات زندگی هومر آگاهی تیست ودرآثار باستانی نوشته‌ای که مطلبی 
درباره‌اش داشته باشد نیافنته‌اند . چیزی که در دستست سنوان زند کی هوهر مجموع؛ 
اقفانها و داستاتها نیسته ساختگی که بدست اشخاص عضتلب گرد آمده است . این‌داستا نها 
که برخی ازآنها دلیذبرست اعتبار تاربخی ندارد و نها چیزی که شاید بتوان دربن 
ميان پذیرفت اينست که هومر سفربیار کرده و جهان را بیار دیده و سرنوشت وحتی 
هررلم روز گار با وی ساز گار تبوده‌اند . پیداست که هومر از ہں در دیار خود مقام 
وجایگاه بلند یافته بود دربارٌ وی افانهای بہار ساخته‌اند . گفته‌اند که درپایان 
زندگی کور شده بود و تا زنده بود لب از نکن سرایی فرونست . مجمه تراخان 
و تفاثان وتان قدیم وی را بسورت مردی موقر و هوشیار و با چشمان بته تشان 
داده‌اند . این سیما با آن هرد پرشور و سر کشی که ایلیاد را سروده است ساز گار نیست. 
با اينهمه که درهرزمان و همه جا هومر را تابینا شان داده‌اند اسنادی هم هست که دران 
هوهر پینا و جوانست ؛ ازآن جمله سکه‌است که درازمیر بنام او و بیاد او زده‌اند 
ودرچند نقشس برجته و نقاشی نیز آورا بدینصورت نموده‌آند » ازآن جمله سیمای وی‌را 
چنان ساشته‌اند که چشم برآسمان دوخته و نامای درو هت . درجای دیگر وی‌رامعرف 
ایلیاد وادیسه نشان داده‌اند و خودی پرسر و نیزه‌ای پدست دارد یا اینکه درجای دیگر 
,پاروی کشتی‌رانی بدست و شب کلاه دربانوردان برسردارد و این دویاد‌گار نماینده 

۵ ۲۱۵۱۵111 -۳ Meoniê ¥ یعی دبگر از نامهای عینرواست‎ 2118 ٦ 


هو مر YoY‏ 





حماسهة رژمی او درایلیاد و سر‌های دربایی در اديه است . درهمه جا رتبة الوهیت 
برای او قایل شده‌اند و افر و تاج گلی را که نماینده این عقاست برسراو گذاشته‌اند. 
آثار هومر رویهمرفته هدت ترجمةٌ حال از هومر از زمان باستان مانده 
است. درتخهای مختلف اپلیادوادیه تير نة پدل‌فر او انست. 
درعیان زمانهای قدیم اختلژف دربارهٌ عصر زند گی أو باندازه‌است که چهارصد تا پاتصد 
سال درمیان گفتهای گونا گون اختلاف هت . 
بج ایلیاد وادسه‌دو منظومه دیگر ینام «سر ودهای‌هومری» و۶ پاترا کومیوما کی» ۱ 
هم باو نسبت داده‌اند اما این دومنظومه را امروز با دلایل متقن ازو نمیدانند . بچز ین 
درزمانهای قدیم چند منظومةٌ دیگر بنام «مار تس»۲ و «تبائید»۳ و «ایلیاد کوچك» 
و «فوسئید» و «کامینوس»ه و «اربزیونی»+ و فتم«اوخالی»۷ و بجز آن هم ذکر 
آکرده‌اند که امروژ درسیان نیست . تقریباً همه شاعران حماسه سرا و تزل سرای پونان 
وزبان لائین از روش هومر که در دنیای قدیم بسیار پندیده بوده است پیروی کرده‌اند 
ویونانیان قدیم همیشه وی را شاعر على خود بشار آورده‌اند و کوشنهای بپار در 
تصحیم آثارش کرده‌اند و روایات مختلف ازآن فراعم شده است . در زمانهای گذشته 
عمیده ابلیاد و اديه را ازو دانتته‌اند نها در فرن شانزیص و عتدص عیلادی دراروبا 
دربن زمیته شك کرده‌اند و آن شلك امر وژ از سیان رفته است , 
هومر درمعارف چنانکه درآغاز خن اشاره رفت هومر را در معارف اساژمی 
الا بنام اومیرس یا امیروس خوانده‌اند که تقریباً معادل تافظ 
ی یونانی نام اوست . قراینی عت که برخی ازاثار هومر را 
در دوزه ساسانیان بز بان بهلوی تر جیه گر ده‌ائد در چن تتایی که نر سارف بوتان وعلوم 
اوایل يا اسوال حشمای باستان بحث گردد‌اند مطالیی دربارة وی هت که ازسر چشمه 
وازمنابع بوتانی و سربانی گرفته شده است . ناچار برخی ازانها عکرراتست و ذکرهمةٌ 
آنها زاید بود و ضرورتی نداشت . نها بدانچه درآغاز گفته شد و مأخذ دیگران بوده 
است بنده مكنع : 
۱ وزیرجمالالدینابوالهن علی بر بو سق ققطی‌معر وف با بنا لقفطی (۱2۹-۵۹۳) 
در کتاب «اخبارالعلماء پاخبارالسکماء» معروف بتاري الحکماءه (چاپ مصر ۱۳۲۹ 
ص ۱۲۰) و موفق‌الدین ابوالمباس احمدین قاسم معروف باین‌ابی‌اصیبعه (۸-۰۰:) 
در کناب «عیون‌الانباء فی‌طبقات‌الاطباع» (چاپ مسر ۱۲۹۵ ج | ص ۱۸۵) دراحوال 
اپوزید حنین‌بن اسحق عباری نصرائی بفدادی (۱5- ۲۹۰) مترجم معروف از زپان 
سریانی و یونانی مینویند که وی درخانه خود راه میرفت وشعربزبان رومی ازاومیرس 
Margites - ۲ Batrachomnyomache — ٩‏ ۳ - ۲5۵۲9100" 
Oechali -¥ ۳۳68168 ê-" Kaminos -۵ Phacéide “£‏ 


۷۵ مالم 


رئیس شاعران روم ازیرهیخواند . 

۲) ابوالفرج محمدین اسحق بن‌ای‌بعقوب ندیم ورای بفدادی معرروف‌باين‌النديم 
که درحدود و۳۸ در گذشته . است در کناپ الفهر ست یافهر س ‌العلوم ( چاپ قاهره ی ۳۸۹4) 
میگوید : ازئعرای یونان امیروس و فلقس و ماریس بودند . 

۳) قانی ابوالقاسم صاعدبن احمدین‌عیدالررسن بن محمدین عماعدقر طبی‌اندلسی 
طلیطلی مالکی (۲۰ع--۲(ع) در کتاب «طبقات‌الامم» (چاپ بیروت ۹۹۹۲ ص ۲۹) 
از حکاي پونان دوتن را نام برده که درنکه «قومیرس وانوسدونیرس» نوشته شده 
و آب‌لویس‌شیخوالیوعی ناشراین کناب حدس زده‌است که باید «اوعیر س‌وابوسندرینوس» 
باشث . 

4) آین‌القفطی دراخبار العاحاء باخبارالحکباء زصس )٩‏ شرح متقل‌ومختصری 
دربارءٌ «اومیرس ثاعر پونانی» دارد که همان معلالب را شهر زوری متصل‌تر آورده‌است. 

ه) شس‌الدین محمدین محمود شهرزوری در کناب ممروف «نزهدالارواح و 
روندالافراح فی تواریخ الحکماءالمتقدمین والمتأخرین» مفصل‌ترین شرح را دربارء 
آمیر وس آورده است . این کتاب‌را که درعیان سالهاي بده و ۱۱ تاألیف شنه مقصو دب 
علی نامی درهندوستان بفرمان جهانگیر پادشاه معروف یابری در ۱۰۱۱ ترجمه کرده 
وچون ترجمةً تحت‌اللفظ و بیار نزديك بمتن‌نازست خصوصیات اصل‌تازی درآن‌مشکسی 
شنه و ترجمه بدینگونه است : 

#اومیرس شاعر از قدمای شعرای اهل بونان بود و بزر گنر ازایشان , ازروی 
متزلت و پیش یونانیان جاز و مجرای اهر عالفیس بود درشعراي عرب زبان . او بعداز 
زمان موسی نزدبكك پپانسد و شت سال بود . اوراست حالم و مواعظ بيار و قساید 
نيك بزرگ و جمییم شمرای یونان » که پعدازو آمدند ؛ همه پیروی او میکنند وازو 
فرامیگیر ند و او پیشواست ایشان را و او باسیری گرفنار گت ؛ پس دلال امد کهاورا 
بفروشد . شخعی که میخواست اورا بخرد پرسید ازو که : از کجایی تو ؟ گفت : از 
پدرومادر . گنت : مصلحت بینی که من ترابخرم ؟ گفت : من کیام که نو مرانمیتوانی 
خرید » خرنده من کیت که مرا آفریده است . پس خریدند اورا و گفت : از برای 
چه چیز بکار می‌آبی ؟ گفت : از برای آزادی . عدتی برسم بندگی میود . بعداژآن 
آزاد شد و زند کی بیار کرد . 

«معتدل قامت بود » خوب سورت » گکندم‌گون . بزر ګر » ميان دوشانه نګ 
زودرفتار » بیار التفات. باطراف خود , در روی اثر آبله بود و بجد پود درین که 
باو نبت دهند ستايش کسانی را که پیش ازوبودند » دوست‌وباربود بزر گان آن‌وقت‌را. 
مرد و اورا مد و هشتاد سال بود و از کانی پود که افااعلین وارسطو ایشان را سزاوار 
ولابق تعظیم میدانتند و ارسطو دیوان اورا ازخود دور نمیاخت و استدلال عیکردند 





هو مر Yoo‏ 





شرا و ؛ وارسعلو و کانی‌که پیش از ارسعلو و بعدازو بودند » از برای آنکه جمع 
کرده بود » درشمر . کمال فصاحت را بانهایت شناخت و حکمت و خوبی رای . 

«ازسخنان بدیم اوست که : چیزی نیت دربیاری ازبزرگان . گفتند اورا 
کد : تنو خودرا چه وقت از ستایش فلان باز عیداری ؟ تفت : وقتی که او خودرا از 
احان باز دارد . باو گننند که : تو در شمر دروغ میگوس . تفت : زیاده میشود حن 
شعر بخن دروغ و اما سخن راست پیش پیفمم انست . واول کسیست دریونان که شعر 
غت و پیدا کرد «ثالیس * ملطی بعدازو پیدا شد . 

«ازسخنان اوست . گفت : عاقل کیت که زبان خودرا از عذعت نگاه دارد 
و سخن بتأنی و ارام فتن راحتست ترا و عست غیرغرا و عناب دوستی را زنده وتازه 
میگرداند › بدیها را بنیکی ها و ببخنش نزديك شو , باهل خیر » تا از ایشان باتی 
ودور شو از اهل شر و بدی » تاجداگردی ازایئان و کی که بیار کرد چیزی را 
مثهور و معروف بآن چیز میشود . و گفت : ریم کسیست که همگی عنان توجه خودرا 
بوی واجب ممروف دارد و هر گاه واجی را ببیند پیش‌اژانکه اورا مازلی . .ند باعت 
ستی او باشد » دران کار دست دهد بگند . و فت : فال‌ترین زیر کیها مال قانتست 
ر وجه تیکویی . و گفت : درازکنیدن رتیم کنو یله اسن و حیله اید فکرست 
و کیفیت ورت رو از شمیر خبر میدهد . و گفت : بخاموتی عادت نمودن دورث 
سشیست .. و گنت ؛ لجاجت دور میکند رای را و سیکی میکناند بموی لحاجت کننده. 
ولفت : عجبت ار کی که اورا اقندا بخدای ممکن باشد و ازان عدول کد باقتدای 
بهايم ؛ بعنی دیو و غول . و گفت : سزاوار نیت ترا کردن چیزی که هرگاه ترا بان 
سرزنش ګنند درختم ثوي » از برای آنکد هر گاه این چنین فعلی کردی خود دشنام ده 
تفس خودی . و گت : بدرستی کد مردی‌را کشنی شکست وباحل جزبره‌ای افتاد وشکل 
هنیسی بر زین نکاشت , چون اهل جزیر< دیدند آنرا . بردند آن شخسیرا بد پیش مالك 
جزیره . ملك اورا انعام نداد و عطا فرمود و نوشت بسایر شهرها که : ای مردمان کب 
کنید چیزی را که اگر کذتی شما شکند گردد آن با شما بیرون آید و هر گاه ب هنه 
شوید .با شما باشد و آن علوم جيجه است و اعمال سالحذ نیکو. و کت پس‌خویرا کد : 
شهوت را مقهور و مغلوب بدار » بدرستی که فقی کیت که زیردست شهوتبت . وگفت: 
انان نیکو و بهترین جیز هاست که برروی زمین است ؛ از سابر حیوانات . و گفت ؛ 
حکت آلتیت که سورت علم را بان بیابی . پرسیدند از مردان کد : چه کانند 4 
گفت : سه طقداند » یکی موسوم پلیکی ودیگری موسوم بیدی : سوم شافیی که ندخیر 
شناسد و ند شر . 

دو گفت : دفیا خاند فجارتست » چاه ویل‌ کی راست که حاملی درآن تابکاری 
خران بانید . و گفت : همزبانی بسیار باعث انگار قدرست . و گفت : نگاه داشتن 


اے 





۷ ضمائم 


نفس از نظیر لض مروتٹ . و گفت : اسباب و آلات بزرگی .باعث گشادگی دلت 
و گفت : دنیا خانه‌ایست » کې که رسید بنهایت مراتب ان خوشحال نمی‌شود و کی 
که راء یابد بریاس ازین دنیا او حقیر و خوار نیت . و گفت : کیست که بداتد که 
حیات عوجب بند گیبت و موت باعث آزادی ؟ این سخنیست نفیس و خلام؛ حکمت و 
فلغه است از برای آنکه حر گاه دانستی احکام این زندگی را و جمیم لوازم آنرا هی 
دانی که آنها همه قیدند و صاحب آن در زندانت و جداشدن او ازین گرفتاری وبندها 
وراحت یافتن ازین زندان پمر گت , که آن گردیدنست از جایی بجابی و از عکانی 
بمکانی وازنام مر گت کی دهشت می‌گیرد که اورا دانایی بفلشه نباشد و چیزی از 
حکمت نیافته باشد و نشنامد هگر چیزی را که بییند و بشنود ؛ نه چیزی را که روشن 
سازد و تعقل کند . ناچار هرگاه که سخن مرگ پیش او مذکور شود می‌ترسد و جرع 
واښطراب می‌کند و دلگیر می‌گردد و اگر خر را مثل عقل او عقل ياش هرآینه آ نچه 
اورا اژین غوارض روی می‌دهد آن خر را نیز واقع خواعد شد » بطریق اولی وا کر 
نمی‌بود اورا این منقصت ژبان فرود نمی‌آورد خودرا بمترلهٌ خر » در چیزی که اگر 
لاحق شود آن را مثل او شود و حر گاه برطرف ساخت از خود این نقصان را بلنساخت 
نی خودرا بموی اجرام علوی شریف نورائی باقی دایم و قوت یابد و بیامیزد با او 
و مشابه گردد اورا و فراگیرد هدایت اورا و گرداند تفس خودرا ببوی آن چیزی 
که باعث رسیدن اوست بمحل خودش و مثرفشدن باو پرحال خود و برطرف نمی‌شود 
اين‌نقصان مگرازیکی بعدازیکی» درروزگاری‌بعدازروز گاری. پس‌تعجب عکنیدودرشگفت 
نیایید از انار کی که مگروه دارد سخن مارا دریاب سهل و آبان انگاشتن هر گك ؛ 
چه اورا شریکانت و با او نزديك و نیست سخن هگر باهل عقل و هثیاری و خير 
ورای وجد و اما آن کی که اورا بازی داده باشد عزت دنیا و مال و نعمت و جاه 
و طلا و نقره واسباب و املاك و زنان و کنیز گان و خوشحالی اینها و لعب و مشفولی 
پا آنها . پس اورا آنچه ما گفتیم ونوشتیم او کورست و کرست » مرده‌ایست که دعوی 
زندگی می‌کند و غایبیست که خود را حاضر می پندارد و رانده شدد‌ایست که گمان : 
قا بدہمندی تسوت دارد . 

«و گفت : عقل دوطربقست : طبیعیست و تجریی واین هردو دراهداد بمتر له 
آ بند و زمین » ازبرای رستتیها و میوه ها و کی که تدبیر این‌دوطریق را خوب بداند 
دراستعمال مطالب و طلب باری ازینها در کاره! کامل نمی‌شود , درعلم وادپ و حکمت 
وعمل نیکو . پس عم چنانکه آتش بکداز در می‌آورد اجسام گدازنده را و خالس‌میازد 
آنهارا و ممکن می گرداند از برای عمل ؛ هم چنین عقل نیز خالص میازد و تفضیل 
میدعد آتهارا و کسی که نبوده باشد درو این دوطریق ازعقل , بدرستی که بهترین کارهای 
او کوتاه عمریست . 


شو هر ۷ 


دو گفت : پدرستی که بهرام تکاح کرد با زهره ‏ پی‌نتولدشد ازین هردوطبیمت 
این عالم . وگفت : زهره علتآلفتست واجتماع و هربخ باعث جدایی و تنهاییست» . 

این فقر ات مقطعات شعر اوست : «یرطرف باز از غیرچیزی که ترا در الم 
آرد . بدرستی که کارهای عالم مربوط بعمل شست . هرفایده که از ظلم حاصل آپد 
حالیت مضر . هرچیز که همتاز باشد در وقت خودش خوشحال می‌شوند بان . اکر 
برحصول غرضها صبر نیک کردی هرآینه سعید گثتی . کی که اسان کنند بوی او 
او پذکر خير تلافی نماید شکر گزاری آن نکرده است . بدرستي که زبان روشن 
هی گرداند جي را . کی که سمی و اهتمام بمعاش خود ننماید نیکو نمی‌شود اخلاق آو. 
بدرستی که عقل زاجر بزرگیست . همیثه کی که متحمل عصیبت های سخت 
شود او هردست . بدرستی که خداي تعالی منتشست از بدان . سیار از خررها که مردم 
را می‌رسد بجهت ترلد مسورست . ملامت مکنید احدی را پیش ازآنکه تفحص از کار 
او کید و چیز های ظاهررا ترك مکنید و طلب چیزی که ظاهر نباشد مکنید .پپدرستی 
که ادب باعت انی همه چیزست . بگریزید از مشورت هردم شریر ؛ اکر بمشورة اوعمل 
نید هر گاه برسدشمارا مضرتی + به تحقیق که شما سز‌آوارآن‌مضر نید . از کلام مرددانسته 
هینود مذهب او . عادل آن نیست که ظلم نکند , بلکه عادل کیت که اکر تشوبت 
دهند اورا بظلم ظلم نکند . 

«بدرستی که شناختن چیزهای خوب چیزی‌فاضلت . نمی رسند مردمان‌چیزی‌را 
ازمکروه بدون سبب . بدرستی که آل کی که ھی گریزد از جنگ ین باز می‌گردد و 
جنگ می کند اومردست هرد . خیر کم نمی کند چیری را هر کر . دوست دارنده مال‌را 
آزادی نست . شقی زندگانی مي‌کند باز و آرزو . بدرستی که سخن خوب نگاه دارنده 
غیست . هر کی که نیکوست حال و اطوار او دوست دارد اورا دوستدار و اگرمکن 
این باشد بعکس این . مردان برفراغت و آسایش غالب‌تر ند از زنان . بدرستی که عمر 
آانست که صاحب او بفرح بگذراند . جمیم مردمان مي‌پابند آنچه دراندیخة ایتاست , 
حق تعالی جرا میدهد آینان را درخور عقيدء اینان . کی که درجمیم عمر خود يك‌بار 
غدل را بعیل آ ورده باشد اجرت او در آخرت نیکویست . صاسب عقل و .ارام باش 
وفراگیر بان دوستان را . عمري که محتاجست بعمر غير ئیست - 

«بدرستی که زن عمرمردراً کوتاه می‌سازد . ار نباشد ترا زنی ہس زندگانی 
کن ببهترین وجهی . زینت هرزن سکون و آرام اوست : پی‌زن سالح سالم‌دارد هنز لرا 
خنده درغبر وقت پر عم گریه است . زمین همه چیز را می‌زاید و باز می گیر د . پیر 
فاسق در نهابت بدبختیست . کی که نکاح و ترویج کند زودباشد که ندامت برد . زن 
عادله باعث سلامتی عمر شوهرست . زن تیکو کار سهل و آسان نیست . زن اگر دقن 
کرده شود بهترست ازینکه تزویج کردء شود . زنان بالطبع میل دارند بافراط بنفقه . 


۷۵۸ ضمائم 





تکاح کنید زنان را ء ته جهاز ایشان راء . پدرستی که مردمان ترویج می کنند بجهاز : 
نه پزنان . طبیصت اطلاق و جاری نمی کند برزنان بزرگی‌را . عر گاه اراد تزویج کنی 
پس نظرکن بهمسایها و مصاحبان . زنان نمی پوشند چیزی را که درآن صلاحی باشد . 
البته اسبق خنده می کند و اگر چه تباشد باعث ختده . زن قدرت این دارد که از نو 
چیزی فراگیرد . 

کی که دریك چیز دوپار لط کند حکيم ئیست . عر گاه درختی افتاد عر که 
خواهد ازبرگ آن می‌چیند . بدان با خروشند از دیدن حکما . سزاوارست که محبت 
صادق باشد ؛ به بسخن . 

هو گفت : اگر ببخشی بساحب بخت و کرم ائدکی » فرامی‌گیری ازوبسیاری. 
عر گاه عدل کنی باری میدهد ترا . رای ترسنده ترسنده است . مولای زن کیت که 
تزویج او کند . طلب کنید شرف و فشیلت را و بگریزید از مذمت و رذیلت . انان 
قادرترین حیواناتشت برحیله . هر تاه مذهب تو عدل تو باشد يعمل آوری بزرگی و 
بلندیها را . بدرستی که پخت چیزی عزیز الوجودست . بگریز از مرد فاسق در همه عمر 
خود . سکون موجب جدایی و تنهاییست . امیدوارتر از پاد‌شاهان کسی نیست واگرچه 
بهترین ایثان باشد . تعمت چشمیست که همه چیز را می‌بیند . بعمل آوردن تعب و رنج 
مردمان را نیکوست . بنرستی که حکما در کارها بشب فکر می‌نمایند . سبر‌کن بر حزن 

والم و عضرت ١‏ سختی آنت . از دشمتان انتقام ببدی مکش » بنوعی که بتو مضرت 

برساند . خوب جرأت باش نه متهور . 

«آماده ساز همیشه آن چیژی را که محتاجی بان از برای ایام پیری . بدرستی 
که گرسنگی و مفلسی عثق را برطرف میسازد , عشق باسیریست ۲ نه با گرسنگی . هرد 
نیکو کار شیر پارام و سکونست . کمت که يافت شود امانت در زنان و بعضی ازمردان 
رايهاي بداندشند و کردارهایشان خویست . هر گاه عمل بقول دشمنان نکنی ترا مضرتی 
نخواهد رسید . بنرستی که خدای تعالی میشنود دعای حق را و قبول می‌کند . اگر 
مارا مال باشد دوستان بهم عیرسند . کسی که صاحب سکوت شود بسبپ آن مهابت پیدا 
میکند . بنده مترل همان رپ متزرلت . بعضی از مردمان دشمن میدارند کی را که 
اسان کند بوی ايثان . هر گاء تو نمی مرده باشی بطریق کي که مرده باشد مرو : 
عمل میرنده ها بجا آر . سالم از مردمان کیت که نیکو بائد ظن او . در وقت 
محنت و سختی حکمت حاصل نمیشود . عگر بعقل . کب خوبیها نمیتوان کرد عگر 
بشقت . نیکو میشود زندگانی تو اکر متهور و مفلوب سازی غضب خودرا . بدرستی 
که صاحبان عقل برمی گزبنند مراك را برزندگی روی زمین . بدرستی که غیرت هرد 
اسب عیگر داند مترل را . 

دعر گا» تزرویج کنی طلب کن زتی را که یاری دهد ترا د رکارها . بدرستی که 








هومر ۷۹ 





زندگی لذیذ مهیا و آماده نمی گردد از برای فاجر حریس . کې که طلب کند فاد کار 
خودرا از یك وجه او بیرونست از آزادی . بدرستی که شکم گنجایش کم و بیار دارد. 
بگریز از خوی بد و ترویج زن بد ۔ یا زن مکن و اگر میکنی پی نگاه دار اورا از 
اخلاق ردیه . با مردمان نبرد مکن و اگر میکتی متنظر باش آنچه از بخت تو بفعل 
اید . سکوت بهترست از سخانی که سزاوار ثیست . بدرستی که حعاقت هیکشد مدعارا 
پمردعان . بدرستی که طبیعت ترنیب میدهد و موجود میگرداند جسیع چیزهار! بامر 
پرورد کار . مهتران و بزرگان بیار غم‌اند . کی که تکند چیزی را از بدی‌ها پس او 
خدایست : هنی آو تست ؛ ازاده گرده اس بالوی شرف را همچون سلائخه . بدران 
و مادران را قدر و متزلت پیش عاقلسث . حد غالست براکثر طبایع مردمان . نیخویبی 
کن بر کی که قدرت برنشع تو نداشته باشد . پاری کردن بدان را بربدی کفرست 
بحق سحانه و تسألی» . 


۲ 


ود ایان همدة يو نانی 


چنانکه‌در مقدمه گفته شد » یونانیان بخدایان‌متعدد و ار باب انواع‌مختلف‌معتقدبودند 
و بعد ها رومیان برخی ازین خدایان را با ارپاپ انواع خود تطبیق کردند و بهريك 
ازانها ام یکی ازخدایان رومی را که مناسب‌تر و شبیه‌تر بود دادند * بهمین جهت در 
ادبیات آروپا گاهی در برابر یکی از ارباب انواع پونانی نام آریاب انواع رومی را 
بکار برده‌اند و برای اینکه خوانند گان کاملا متوجه باشند تام خدایان بزر کگ و معروفب 
یونانی را با معادل آنها دراساطیر رومی در ذیل می‌آوره : 


یونانی ردمی 

زئوس 2۵5 ژد یر > ۱1۳1187 
هر 4 ۰ 11673 ژد ون ¢ 1۳101۲[ 
آرس 4 ۲۵9ھ مارس ء ۳۵۲5 
هفائبتوس ¢ ۲۱6۵۳818۵8 وو لکی ء طلفت( ۷ 
تنه ¢ 11۵266 کر هیئرد ¢ ۷1۳8۳۷6 
هر فس ¢ ۳۳۳۵5 م۳7 مر تور 6 111۲7 ]1۷ 
فو بوي ¢ کناتاع۳۳۵ دبان 4 Diane‏ 

آر تهیس 4 ۲187115 آبولون > 0011015 یر 
آفر ودیت + ۳۳۲۵0116 ۸ ونوس ¢ 6۲۳8 ۷ 
بوژلبون » ۳۵96100 نیتون ¢ ]3۷۵0 
هادس > Hadê:‏ بلوتون ¢ تعانااط 
دیوسژوس 4 110135808 بائوس 4 BacûhU8‏ 


اتیو 6 ۴۱۳۵ بلون ¢ ۳6110116 





۷۹۲ ضمائم 





کرو نوس ۲010۴ ÛU‏ ساتورن ¢ SaurTe‏ 

Cybêle 4 Jı Rhêa » رئا‎ 

دفتر 4 Dêmetr‏ سرس )¢ 0۳65 

برسفون ¢ ۳۳۵۵۳۴۵06 بروزر ین ¢ ۲۳۲۵56۲۳۱۸6 

لنو ¢ 1.۵60 تون 4 1,۵۳0 

زوس تواناترین خدایان را زئوس می‌دانتند . ایرآنیان قدیم این 


کلمه را «زاوش» و کاعی هم «زواش» نافظ کرده ونام ستارڈ 

مشری دانته‌اند , درادبیات بونان گاعی باین خدا «ناه ادمی‌زاد کان‌وخدایان گفتداندو 
وی‌را رب‌التوع آسمان و باران و تندر می‌دانتنند . می گفتند در قله کوه عای بلند 
و در جایگاه توفانها سکن دارد .۰ و در تالی اورا در کوه اولمپ , دراقربطی در 
کوه آیدا » درسرزمین‌ار کادی اورا ساکن کوه «لید: می‌دانتند . بوی + گرداورنده 
ابرعا» پا «خدای ابر‌های تبرد» با «خدایی که در قلل کوهها می‌غرد* لقب می‌دادند . 
وچون‌باران‌می‌باریدمی گفتند : «زئوس‌می‌بارد» وعردما تن‌درخشکاای‌د رخواست‌باران‌از و 
می‌کردند و می‌گفتند : «ای زئوس باران را برروی کشت زار های عردم‌آتن فروریز». 

مجسمه بازان ژئوس را بیمای عردی که ریش پهن ۰ گی‌دان پرپشت دارد 
شان می دادند که برروی لی نسته و چویی در دست دارد که بی له حساحعه استز ي | 
که مردم ونان ماعقه را يك قمم تیر می‌دانتند ؛ درپایین پای اوعقایی هت که پر ند؛ 
قلل مررئفم باشد . چهر م آرام و کاعانه‌ای دارت . می‌پندانتند که چون ابر وعارا دز هم 
اشد زمین می‌لرزد و تندر می‌غرد . 

چون زئوس را پینوای خدایان دیگر و خداوندگا جهان مي‌داستند. معتقد 
بودند که سلطنت ازوست و برخی از شاعان خودرا از بازماندگان وی می‌شبردند و 
خوش بختی و بدبختی را ازو می‌دانتند چنانکه هوعر نیز بدین نکند اشاره کرده است. 
وی را پاسپان خانه و خانواده می دانتند و می گفتند داد گری‌بنست اوست و گناهکار ان 
را کیش می دهد . 

برای زئوس پدری بنام « کر‌ونوس» قایل بودند ومادری بنام راه . هی گفتند 
کرونوس برجهان فرمانروا بوده و می دانته است که یکی از پراتش می بایست اورا 
شکت بدهد و خلم کند . همینکه رئا همر وی پری بجهان می‌آورد آن پر را 
می‌درید . اما سرانجام رئا توانست پسری را که زئوس باشد پنهان کند و بجای او سنگی 
را قنداق کرده تزد وی ببرد و او آن سنك را بلعید . 

این کودلك را برزمین اقربطی برد و بناری در کوه اپدا گذاشت و اورا 
پفرشتگان «دریا»۲ و « کوریبانت‌هاه۳ یمنی راهبان خود که دختر آسمان و الهۀ زمین 
وجانوران بود سپرد . زئوس را با اتگبین و یز ماده‌ای بنام «آمالته»ع پروردند 

Amalthed - 2۵715 90165 -۳ Nyrmphes -۲ Lycêe ~1 


خدابان غمكدة بونانی 1 


هنگامی که می گریست کوریبانت ها با ششیرهای خود برسپرهای روبین خود می‌زدند 
تا بانگ ناله اورا پوشانند و نگذارند کرونوس آنرا پشنود . چون زئوس بزرک 
شد بر پدرش تاخت واورا شکست داد و در ته زمین فرو برد و جای وی را گرفت . 
هر | همر زئوس و آلية آسمان و ماه اورا «الیه‌ای که بازوان 
سفید دارد» با «اليه‌ای‌ که چشمان گوساله ماده دارد» فی 
نامیدند . مجمه نازان مسولاوی را بشکل ملکه‌ای که برتختی نسته یابر گردونه‌ای 
سوارست محم می گردند » جوشنی و جامذ بلند در بردارد و پیشتر پرده‌ای دارد که 
سراپایش را هی پوشاند و بيك دست او چویی عت که بربالای آن فاخته‌ای دیده‌میشود 
و بدست دیگرش اناری که مظهر مادریست و طاوسی تزديك او هت . ماده گاو را ازو 
می‌دانستند بهمین جهت مجمدٌ راهیٌ وی که در آزر گوس ساخته بودند بر گردونه‌ایست 
"که دو ماده گاو سفید آنرا می‌برند . 
هر ارا علکه زنان می دانتند و الي زناشوئی وپاسبان زنان شوعردار وپشتیبان 
اتان در دم زادن پود . سابد مهم هر ارا درار گوس ودرساموس ساخته بودند . ۱ 
می‌گفتند عرا دختر کرونوس بوده ؛ زئوس اورا ربوده و در غاری در کوه 
«سترون»۱ پنهان کرده بود . سپن در باغهای محرانگیز «هپریده»۲ که درآنجا 
سصمیثه بهار می‌شود و درختان آن سیبهای زرین دارند اورا بژنی گرفته است . فخت 
بسورت فاخته درآمده آست . پیاد این واقعه عرسال در بهار درآز گوس جشن می گر فتند 
ودخترآن جوان با جامة عروسی و تاج گل بر سر در دتبال مجم هرا دسته می‌شدند 
و آنرا برروی گردونه‌ای چنانکه درعروسی مصول بود می‌گرداندند . 
هرا رازنی با شرم اما پر از رشك و بدخوی می داتمتند چنانکه با زئوس 
زد و خورد داشت و زئوس وی را می‌زد و هومر در ایلیاد آورده است که روزي دست 
وی را بزنجیر زرین بته و بهر پایش سندانی پیوسته و درابرها آويخته است . 
رس ۰ پر زئوس و عرا خدای توفانهای شمال وبسخوی و خشمگین 
بوده که قحط و طاعون و کثتار را ازو می دانتتد و بهمین 
جهت خدای جنگ هم بوده . 
مسمهٌ وی را مانند جنگجویی بلند قاعت و درشت اندام و چايك می‌ساحتند 
که جوشنی از برئج و سیری بزر کی دارد که شرراره از آن می‌تابد و خودی برسراوسی 
که پرچم بسیار بزرگ بربالای آن هت . می‌گفتند نیزهٌ خودرا برمی‌افرازد » فریادهای 
سخت می‌راند , خودرا درمیان کارزار می‌آفگند » باخشم بهرسوی می‌زند . گاهی نیز 
بر گردونه‌ای که دو اسب چابك بر آن ببته‌اند و ازیینی آنها آتش می‌جهد جنگمی کرده 
است . در پی او اینو دخترش با دایه‌اش که شهر‌ها دا ویران می کند و خواعرش ارس 
Hespérides -۲ 111۳6۲0۲0 =‏ 


۷۹ ضمانم 


(الههُ دوگانگی) بودند که چهر؛ٌ زشت دارند , گیواندان مارست و در پی آنها 
«کرهاه؛ اهریمنان عر گك نابهنگام بودند که دندانها و چنگهاشان جاتوران درنده‌اند. 
بهن جهت وی را <افت باروها» لقب داده بودند . 
پیش از جنگ بیاد اوفریاد‌های‌مردانه می کنیدند . جانورانی را که پراي‌آرس 
قربانی می کردند سك و کر کس بودند که در ميدانهای جنگ کشتگان را می‌دربدند . 
شعار آن شتیری با دوشمل افروخته است . گاهی دو تن از راهبان پیشاپیش لشکرها 
راه می‌پیمودتد و مشمعلهایی بدست داشتند و آتهارا بروی دشمن می‌اند‌آختند و این آعلان 
چن بود . بمدها آرس را بسورت جوان زیبای غمگینی مجم کرده‌اند . 
هفائیستوس عدای آتش و بدین‌جهت خدای آعنگران و آعنگری بود . 
۱ بهمین جهت هومر ساختن جوشن و اسلحد آخیلوس را ازو 
دانته است . در مجمه‌ها ویرا چون مردی لنگگ » زشت , با باز وهای زورعند ۲ گردن ` 
سیر » سینه بر هوی تثان داده‌اند . کاهی فيم لبها گوتاه س‌آستین در دارد ی گاهی 
پر قنه است ۲ بتك در لاست پرسندانی, میگوبد وذست‌ها j‏ چهر هاش ازدود سیاه شدداست. 
وی را جای‌گزین کوه های آتش‌فشان می‌دانتند که ثراره از دهانه‌شان میجهد. 
می گنتند کار گاه آهنگری او دریکی از کومهای آش‌فتان جزیر؛ لمنوس است که خاك 
آنا سر ست و نود از | نا بر عی‌خبر د . هبار ان وی اهر بمنان آتش 3 فلز ایند ۰ 
وی‌راکار گری زبردست می‌دانتند که افرارعای سحرانگیزخدایان و پهلوانان‌را 
ساخته‌است ازآن جمله چوپدست زئرس » تیرهای فوبوس » داس دمتر, جوشن هرا کلی 
وسپر آخیلوس را . 
هقائیستوس را پر زئوس و هرا می‌پنداشتند و دو روایت دربار؛ وی رواج 
داشت . بيك روایت چون بجهان آمد مادرش که از لنګ پودن او سر افگنده شد اورا 
از بالای آسمان بزیر انداخت . بروایت دوم چون وی کوشید درآن روزی که زئوس 
مادرش را درابرها آومخته بود ازو پشتیبانی کند زئوس بخشم آعد و پاهای اوراگرفت 
واورا درفوا آویشت و ھی گفتند ازآنجا نزديك «لمنوس» پدریا افناده است . 
آنه اله آذرخش (رعد) بود. لاح پوشیده ازمغز زئوس بیرون 
آعده و فریاد جنگجوی میکتیده و یره خودرا برافراشته 
د . بهمین جهت وی را آلهه‌ای جنگجوی میدانتند و اغلب پا گردونه‌ای از آتش 
بمیدانهای جنگ میرفته است » پشتیبان هردان جنگی می‌شد , مپر خودرا بروی اینان 
می کید و ایثان را درمیان ابرها پنهان می کرد و این تکات را طومر کر ارآدرایلیاه 
آورده است . گاهی وی را آنه دپروما کوس»۲ یعنی پیشرو عیدان جنگ می‌ناهیدند . 
درشمن اله موسیقی چنگی و ککتی های جنگی بود . 


۲۵۲80658 -۲ Kêrê -1 





خدانان عمده بونانی چ“ 





معمولا وی‌را بیمای دوشیزه زیباروی مجم میگردند که اپستاده » جوشن 
در در گر ده > سیر ی و خودي که یالی دارد با اوست و نیزه‌ای بدست دارد سیر 
مخصوصی برای او قایل بودند که بالایوشی از پوست بز با کناره‌ای از مار پود و در 
بالای آن سر « گرر گون»۱ دیده می‌شد که اعریمنی بود که مو های آن از مار بود و 
بدست خود کثته بود . در مجمه ها میمای خن و نگاه های فر وزان دارد . 
آتنه .الهه هوش و خرد و هنر بود . درانجمنها وی رایهای خردمندانه را تلفین 
میکرد بهمین جهت اورا نت «بولایا۲ نی انجمن هم می گفتند . می گنتند رشتن : 
بافتن > کل دوزي کردن را او برنان ياد ماده است . بهمین جهت اورا دار کانه»۳یعنی 
زن هنرهند نیز می‌نامیدند و عفیده داشتند که حامه هرارا او بافته است . هی گنتتد 
دختری ازمر‌دم لیدی بنام «راندهء که شتاخی گرده و با او دربافند گی رقایت کرده 
بود آتنه بخم آمد انجدرا که او بافته بود پاره‌پاره کرد و وی‌را بسورت کازتنه درآورد. 
هی گفتند که زر گری و سفال سازی و قلم زنی و مجمه سازی را هم آتنه‌پمردم 
پاد داده است . وی را الهة کناورزی نیز می‌دانتند و مي گفتند درخت زیتون را 
رویانیده وپاسبان خرعنهاست . جانورانی‌راکه منوب باومی‌دات‌شند بوم و زغن‌ومار بود. 
آنه گرامی‌ترین دختران زئوس بود و با پدر می‌زيست و پاو اندرز میداد اما 
دربارة برادران خود مهر بان نبود . 
خدای باد پر زئوس و فمائیاه‌ه قرشت پاران بود . اورا 
رمس ببیمای جوان بیار زیبایی مجم میکردند که چابکدست‌بود» 
پاپوشهایی برپا داشت که پاشنه های آن بال داشت و گاعی جامۀ جوپانان و کاعی جام 
مافر ان در برداشت . خدای بيار زبردستی بود که کارهای گونا کون از و ساشخته بود . 
پیامآ ور زئوس بود » ازآسمان بزمین می‌رفت و بیاعهای‌اورا میبره وخدایان‌را 
بانجمن می‌خواند . چون پيلك خدایان پود بیلتر اورا با کلاهی که لبه پهن داشت 
مجم می کردند : پای افزارهای ساقه بلتد می‌پوشيد و بالاپوشی داشت که بعقب انداخته 
بود . در دست وی چوبدستی بود بنام سریه»+ که چویی سحرانگیز بود و با آن 
می‌توانست مردم را پخواب کند » بیدار کند پا مخ کند . 
وی را خدای سخن آوری و اختراعهای ظریف می‌دانتند » نیز خدای‌فصاحت 
وخ و دانها بود , ازان گذشته خدای کنتی‌رانی و رادها و بازر کانی بود . علاماتی 
که پرسر چهارراهها برای راهنمایی گذاشته بودند پیشتر دربالای آن‌ها سه یا چهارس 
رهن بود . 


Maia =öê قوش‎ - ۳۳8816 -۳ ۰ Beulaia ۲ Gorgone -۱ 


Cêrycêe ٩ 





1 صمالم 

خدای کله ها و چوپانان نیز بود مخصوصاً پنتیبان چهارپایان کوچك که در 
کوهاران می‌چریدند و مخصوساً بز و کوسفند بود . پیشتر اورا بیمای کی عمجم 
می کردند که پرروی بز فری نشته پا غوچی را روی دوش خود جا داده است . 

وی را نیز خدای سفید‌بختی ؛ چیز‌های یانته : غبار و پتك اندازی می‌دانتند 
و تيز خدای تن درستی و خدای رژیاها بود و می گفتند که چوبك زرینی بدست دارد 
وارواح را پدوزخ می‌برد بهمین جهت اورا «پسیکوپوسپ»۱ یمنی راهنمای ارواح لقب 
می‌دادند . خدای موسیقی هم بود و وی را مخترع نی و چنگگ می‌داتستند . درضمن 
وی‌را دزدی زبرست و بهمین جهت خدای دزدان می‌دانستند . 

می گفتئد مادزش مایا وی‌را درغاری دربالای کوه «سیلن»۲ درآ رکادی بجهان 
آورده است . همینکه بجهان اعد این کوداد گریخت و بان سوی پونان بکوه اولپ 
رفت . درآنجا گاوانی که شاخ زرین داشتند و ازآن فوپوس بودند می‌چریدند . مرس 
پنجاه سر ازآنهارا ربود و آنها را ازعقب برد برای اينکه پی آنهارا نگیرند . آنهارا 
درغاری زرف در کنار رود «آلفه»۳ پنهان کرد و بکوه سین باز کشت . چون فوبوس 
در یی گاوان خود براه اثتاد و این دزد را در غار مادرش بففلت گرفت اورا در بغل 
گرفت و نزد زئوس برد و زئوس پس ازانکه از زبردستی او خندان شد باو فرمود 
فوبوس را بجایی که گاوان را درآن پنهان کرده بود ببرد . 

روژی هرم درجوانی در برابر غار خود سئگ پشتی را دید که گیاء گل 
کرده‌ای را می‌چرید ؛ آفرا برداشت ؛ پیکرش را بیرون کشید و لاك انرا تهی کرد . 
سپس سأقهای نی‌را برید آنهارا درآن لاك جا داد : پوست گاوی‌را گردا گرد آن گ‌ترد, 
خر کی روی آن گذاشت و زه صایی آزرودة میتی بران جاداد : تخستین جنگ بندین گو ثه 
ساخته شد . 

می گفتند راء آتش افروختن را نیز هرمس پیدا کرده بود و یك گره از چوب 
خرزهره را در یك پاره چوب گردانده و ازآن اتش برآ ورده پود , ۱ 

گاهی هرمن را با « کادوسه» ء عجم می کردند که چویبی بود که کرد گردان 
دومار بهم پیچیده بودند . اما این روش برای نمایش او تنها درایتالیا معمول شد . 

1 خدای | قتاب‌را بیشتر فوبوس پمنی درخثان‌می گفتند. وی‌را بیمای 
گوبزس جوانی ژورمند و زربا , باموهای زرین » نگاهی فروزان » یا کمانی 

سیعین که تیرهای تیزازآن می‌جست عجم می کردند . خرزهره را درخت اومی‌دانتند. 

می گفتند در یهار از سرزمین های بالای شمال که درآ نجا آفتاب همیثه می‌تاپد 
با گردونه‌ای که مرغهای غو آنرا می‌کشند باز می‌گردد . درین هنگام جثن «تئوفانی»ه 

۵006۵8 —f Alphét -۳ Cyllène —¥ Psychopompe ب‎ 
Théophanie -۵ 





خدابان عمدهٌ بوثانی ۷۷ 


يعني باز گشت خدارا می‌گرفتند . می‌گفتند درپایان پاپیز پس از انگورچینی دوباره 
می‌رود . آنگاه جشن رفتن اورا می‌گرفتند و شاخه‌ای از درخت زیتون را که میوه 
داشت و گل و گیاه برآن بسته بودند پاخود می‌بردند . 
وی را نیز خدای چراگاهها و پاسبان گله های گاوان می‌دانتند و نیزخدای 
بیماریهای واگیر و تن درستی بود . می گفتند بیماریهای سختبرا آو می‌فرستد » تیررهای 
تشين هی انداژ د ۴ درعان ہیں دال . فی هی بند آشثنی آدم کانی را که از شون کشتنگان 
آ لوده شده‌اند وی شاخ خرزهره را بایشان می‌زند و ایشان را ازآن باك می کند. , 
وی خدای جوانی و ورزش هم بود » ورزشکاران , کدتی گیران » دوند‌گان» 
شکارافگنان را پشتیبانی هی گند . نیز خدای جنگ بود و سلاح اونیزه و خود و شمشیر 
بود . می گفتند «پان» ۱ که یك نوع سازی بود او اختراع کرده است و آواز جنگیرا 
که در رفتن بکارژار میخو‌آندند ازو می‌داننند . 
ویرا یز خدای پیش گوپی و معجزه می‌دانستند وهی گفتند همه چیزرا می‌داند. 
بیشتر اورا بیمای یکی ازجانورانی که یونانیانآنهارا پیش کوی اختلاف‌هوا می‌دانستند 
یعنی کلاغ و شاهین و گر و دلفین عجسم می‌کردند . 
نیز اورا خدای الهام بخش سرایندگان و خوانندگان و خدای شر و موسیقی 
هیدانتند ؛ بیشتر اورا با جامه‌ای بلند مج می کردند که تاچی از خرزهره برس دارد 
و عود می‌نوازد . می‌گنتند يك دسته از ته تن دختر جوان که ایثان را «موز»۲ میگفتند 
ود.ختران زئوس می‌دانتند و الهگان چشبه سارفا بودند چنبر زده پای می‌کوبند و 
می‌خوانند و فوبوس با ايشان باهمان عود همراهی می‌کند . می‌گفتند که این الهگان 
بیشتر نزديك چشمة «هیپ و کرن»۳ یا نزديك سرچشمه های «پارناس» گرد می‌آیند . 
بعذ‌ها برای هر ياث ازاین الهگان کاری درنظر گرفته‌اند . 
فوبوس را بر زئوس ولتو » از آلهگان می‌دانستند و میگفتند مادرش اورا 
در جزبره دلوس نز ديك نضلی ز آده اسك , 
را الهة زمین واورا بیمای دختر جوان زیبایی مجم می کردند که 
امیس تیر و کمان باخود دارد و پوست گوزنی را بدوش انداخته است و 
الهغان دیگر درپی او هتند که جنگلی را می‌پیمایند و گوزن و گراز شکار می کنند 
وبیشتر شاخ گوزن ماده‌ای را گرفته است و روی پیشانیش هلال سیمینیست که مراد از 
آن ماه نو بوده است . 
وبرا نیز الهة چشمه سارها و رودها و دریاچه‌ها و مردایها می‌دانستند وهزاران 
عبادتگاه برای او در کنار آبها ساخته بودند . عمجم وی‌را در پرایر چشمه ها یا در 
شاخهای درخت متیر کی يا در قله کوهی جای می‌دادند . چون الهه آبها بود عقیدہ 
Hippocrêne ۳ Muses -۲ 1۳3011 ۱‏ 64 8۳16956 


ی ٩‏ ضمالم 


داتتند که گیاهان مرغزارها را می‌رویاند و جانوران وحثی جنگلهارا می پرورد و 
جانوران ډرنده را رام می کند ۳ شخارها را از با درمی‌آورد ۰ 
اورا دوشیزه‌ای بدخوی می‌دانتند و می‌گفتند. دور ازمردم در ته جنگلها 
زند گی می کند و پا دته ازهمراهان گردش را گرفته‌اند که با او شکار می ګند ودر 
جنگلها پای می کوبد . می گفتند روژی که آب‌تتی می کرد شکارافگنی بام «] کنلون» ۱ 
پنهان شد تا اورا بیند و وی باو ګفر داد و اورا تبدیل بگوزتی کرد که سگانش اورا 
در ید ند . 
آرتمیس نخست از الهگان سرزمین آرکادی بوده است و سپس اورا خواهر 
فوبوس و دختر زئوس دانته‌اند . می قتنف و اورا با فویوس در دلوس باهیز اده‌است 
وماری برمادرشان حمله‌ور شد واپثان آورا با تیر کنتند . یکی از ملکه‌های لیدی که 
#نیوبه۲4 نام داشت و هفت پر و هفت دختر داشت لتو و دوفرزندش را نمسخر کرده 
بود . آرتمیس و قوبوس باتیر این هفت پر و هفت دختر را کشتند . 
یو نانیان یخی از الهگان هر شم اسیارا که احتمال می‌رود الهه زمین بارآ وربوده 
یاشد با آرتمیس تطبیق کردند و آترا پسورت الهه‌ای که سراسر پبکرش پتان داشت 
مصم می گر دند . این ممه را درعادتگاه افز گذاشته بودند وانرا ار تمیس‌می‌نامیدند. 
بهمین جهت آرئمیس را خون‌خوار و مورد پرستش مردم وحثی می‌دانیتند که 
آدمی ژاد گانر | براي او قر بانی هی کر دداند . 
آقر ودیت ھی گفتند که وی از کف دریازاده است وآبهای دریا ]نرا بکرانه 
/ جزبرءةٌ قرس آورده‌اند بهمین جهت انرا «قبرسی» می‌تامیدند . 
احتمال میدهند که وی همان الهه‌ای باشد که فنیقیان بان«آستارته»۳ می گفتند ویونانیان 
بر ستشی آنرا ازمردم فنیقیه تقلید کرده باشند . مهم تر بن عبادتگاه های آفرودیت در 
«پافوس»ء درجزبره یرس ودرسر بره سیتر بود که هر دم فنیقید درآ نجاثر ودا مده‌بودند ۱ 
وی را بیمای زن جوان بیار زیبا مجم می‌کردند که پوست سفید و گیوان 
یلئد زرین و چهره‌ای دلپذیر و لبخندی شیرین داشت . کمر بندی سحرانئیز بسته پود ؛ 
تاجی از مورد و گل‌سرخ برسر داشت . اناری بدستش بود که مظهر بارآوردن بود و 
کبوتری در کنار او بود . 
وی‌را الهد بارآوردن زمین والههُ کلها و باغها وبهار می‌دان‌تند و بهمین جهت 
اورا «آنتئیاهه یمنی گل کرده می‌نامیدند . هی گفنند گیاه در زبر پای او می روید 
گاهی درشبهای بهار نزديك چشه سارهای کوه ها می‌آید . « کارپت‌ها» پعنی فرشتگان 
شادی که سه دختر جوان زیبا هتند و جامه هایی برنگهای تند می‌پوشند و تاجهابی از 
 #Agtarté -۳ (1098 ۲ Actêon -\‏ ع- Anthéia ıa Paphos‏ 
کت Charites‏ 





خدابان عمدة بوتانی ۷۳۹۹ 


گلهای خوشبوی بهاری برسر گذاشه‌اند همراه او هنند ؛ در روي گیاهان گلدار پاي 
هی کوبند و اواز می‌خوانند و حلقه می‌زنند و کف می‌زنند . 
وی را نیز الهه زیبایی و عشق می‌دانستند و می‌گفتند چانوران درنده مانند 
شیر و گرگ و پلنگ را زیبایی اورام می‌کند ودرپی او بارامی روانند . آفرودیت را 
زن هفائیتوس می‌دانستند اما می‌گفتند که وي آرس را که پدخوی ترست پیشتر 
دوست عي دارد. . 
وه اوق درشری قالی کوه تیزیست که قله آنرا برف گرفته‌است وبیشتر 
" . درزیر ابر پنهانست و تندر در آنجا پار عى غرد و آنر! کوه 
اولمپ هی امند . 
پونانیان معتقد بودند که زئوس بربار خودرا که خدایان دیگر جزو آند درین 
کوهی که هر گر پای آدمی زاد گان _بان فرسیله فراهم ساخته است . 
این گروه خدایان را خاندانی می‌دات‌تند که کرد پيشواي خودرا گرفته‌اند 
و آفرا مانند خانواده‌ای از آدمی‌زادگان می‌پنداشتند . عقیده داشتند که خدایان برسر 
میز هی نئینند , مائن بهئتی و نوشدارو می‌خورند و می‌آشامند و این خوزا کهایایشان 
عمر جاویدان می‌دهد . در سرمیز الهه جوان و دلیذیری که هیده نام دارد خدمت 
ایثان را می کند » نوشابه برابثان هی ریزد » اسبها را بردونه هاشان می‌بندد و گرمابه 
برایثان آماده می‌کند . عوزها یمنی فرشتگان شعر و موسیقی برایثان آواژ میخوانند 
وفوبوس چنگ می‌زند . 
بر در دربار خدایان «اهورهاه۲ ایتاده‌اند که الهگان اثرم پای» و دشتر ان 
زیبایی هتند و گردن بند های زرین و آراسته از گل دارند . آبرهای انبوه زا که 
برده های اولس باشند باز هي کنند و می‌بندند . یام آور خدایان او لیپ ابر یی است 
که دوشيزه‌اي سبك پایست . قوس‌قزح حمایلی بگردن‌اوست وپرواز کنان ازآسمان بزمین 
می‌آید و بتندی باد راء می‌پیماید . 
خدایان در اولمپ آنجمن عی کنند ودربار کارهای زمین گفتو میکتند و رای 
عی‌زنند چنانکه هومر درایلیاد بارها باین نکته اشاره کرده است . هی گفتند کاهی باهم 
درعی‌آفتند و ین نکنه نیز دراپلیاد مخرر آمده است . 
بوز گیدون زوس وخدایان اولسپ خداوند کارانآسمان‌وزمین‌اند . فرمانرواي 
o.‏ آبهارا پوزئیدون برادر زئوس می‌دانستند واورا خدای دربا و 
چشه‌سارها می‌پنداشتند . وی‌را بيماي پیرمردی ریش بلند مجم هی کردند که موهای 
تابدار » سین فرام ۲ تنی پر گوشت » چهره‌ای گرفته دارد و سه‌شاخه‌ای دردست آوست. 
هی گفنند در ته دریا در کاخی فروژان جای دارد . هر گاه که ازآنجا بیرون میا بیسوار 
Heures -۲ Hébé ٩‏ 





YY.‏ ضمانم 





پر گردونهایست که آسبان سفید برآن بته‌اند و چهار نمل در روی دریا میروند ویالهای 
خودرا می جنبانند و پیداست که این اسپان مظهر امواج دریا پا جنبس سیلابها پوده‌اند. 
امواج دریارا فرمانبردار پوزئیدون می‌دانستند و می‌گفتند چون فرمان پدهد 
آرام می‌خوند و چون دستور بدهد پرمی‌خیزند . باسه شاخ خود تخته ستگهارا می‌شکاقد 
وبا زمین را ی ارزائد . عیگفتند جزایر دریای اڑء را او فراهم کرده است. و کوههایی 
را که از رهس نلھ در دریا غلاننه است و چول سه شاه ودرا برزهین بر ید 
چٹمه سارعا روان میشوند . 
بیشتر پوزئیدون را باعمسرش «اعفیتریت»۱ محم میکردند که اورا «الهه‌ای 
که چشمان لجوردي دار د4 می گفتتن ۳ بر گردونه‌ای سوار بوت ید که خدایان در وا که 
با نها «تریتون»۲ می کفتند آنرا می کشیدند » این خدایان پیکر آدمی‌زاد گان و دمدلفین 
داختند ودرجلد سدنی که ای شیپور را داشت می‌سیدند . 
دیگری از خدایان دریا «نرءع۳ نام داشت که اورا «پیرمرد دریا» می‌نامیدند 
وبصورت پیرمردی که چهر؛ چین خورده و رش سفید دارد مجم می‌کردند و عفینه 
داشتند که در غاری فروزان در ته آبها جا دارد . اورا خدای دریای آرام می‌دانتند 
که هر کر با کختی عا ناساز گار ېسه و شدای ما یم و داد گرست . هی گفتند ۳ اه 
دختر دارد که باتها «نرئید»ع می‌گفتند و آتهارا دوشیز گان دربا و بمیار ژیبا وآرام 
میدانستند و عقیده داشتند که از ناخ ينع حون بیرون می‌آیند و در روی کرانه ها 
هادس هم چنانکه زئوس‌را فرماتروای اسان و پوزئیدون را فرماتروای 
دریا میدانستند عفیده داشتند که برادر دیگر ایشان عادس که اسالا 
بمعنی ناپدینست درآئنرون زمین فرمانرواست و بهمین جهت او را زئوس زیرزمین 
یں فشن ۳ 
معتقد بودند که روانهای مردگان در زبر زمین گرد می‌آیند و بهمین جهت 
هادس را خدای مرد گان می داتتلد . اورا برروی کی مج هی کر دتد که بالاپوشی 
در بر دارد ۽ جو بلست بلست او سٹه ١‏ ودی سحرانگیژ بر سر اوست که در زمر ان 
نایدید شده است . در پای او اهریمنی ینام «سر بر » ه جا دارد که سگیت دارای سه 
سر و دمی مانند مار و میگفتند هکس بان آنرا می‌شنید از ترس یج می‌بست ویاسبان 
چایگاه مرد گان بود . 
هایس را خدایی ترشروی و بیداد گر میدانتند و بهمین‌جهت جرات نمیکرد‌ند 
نامش را پیرند و بکنایه ياو «انکه همه را می‌خواباند» یا ۶ گر دآ ورنده مردم4 یا 
f ۱۱6۵۳۵۵ - ۳ "۲۲1/988 ۲ Amphitrlte - ۱‏ = ۳۱۵۳۵106 
Cerbère - o‏ 


خدابان عمدة بونانی Y1‏ 
«شکارافشن» می گفتند 5 
جایگاه مرد گان را که در تاریکی جای‌داشت جایی پر ازپیم وهراس‌میدانتند. 
عی‌گفتند درا نسا رودهای روانند 13 آبهای سياه داز ند t‏ یکی ازا نها «سنیگس» ٩‏ و 
دیگری «] کرون»۳ است . درحقیقت متیکس یکی از سیلابهای سرزمین آر کادیست که 
برته گردونة ژرفی فرو میریزد و دراندرون تخته سنگی فرو می‌رود و آکرون رودی 
در اة اپیر ست 4 آبهای سياه باتلاقی داري ۰ 
میگفتند روانها برزورقی مي‌نشینند و از رود آکرون میگذرند و راعتمایشان 
زورق بانی رشت روی و خشن و پیرست که « کارون»۳ نام‌دارد: بهمین‌جهت بربونان 
سم شلد بود که چون مر ده ای را با می‌سیردند در دهانش سکه کوچئی می گذ‌آشتند 
برای اينکه بتواند مزد کارون را بدهد . 
ناريك ترین و ژرف‌ترین جای زیر زمین را تارتار میگنتند و آنجارا جایگاه 
باشد . در ضمن هاس را خدای هرچه در زمین ھت » دای گنج های زیرژمين › 
وتخم هایی که در زیر زمین نهفته است میدانستند . سرانجام اورا قاسم ثروتها دانستنت. 
۲ م. ‏ یونانیان بچندین خدای زمین معتقد بودند « ئا را الهۀ 
ټ هدر ۳ بر سول ۱ ان که وة ۱ 
زر یبن پهناوری ھی د الیل همه مو جودات را هی پرورد 
و همه پس از مر کی بدآن باز عیگردند . این بکی از قدیم‌ترین خذابا شان بود . ریا که 
بر سشضی او از اسیا بیو تان اهس بو ث اليه کوه عا ل غار ها بول وآور!ا بر ری گردونه‌ای 
شم ھی کردند که دوشیر بران بةك بوذ نك , 
دمتر الهه زمین کناورزی و خرمن ها بود . اورا بمیمای زئی ژرین موی و 
خوشروی عجم میگردند که جاعه‌ای پاچین های بلند داشت و خوشه‌ای از گندم بلست 
گرفته بو . ټړ «الوزس» ۵ ودرا تيك 4 عادتگاعی در آ جا ضا براي او سا تیه بو دنل 
میتفتنن که بجوائی بنام «اتر بیتولم :۹ شخم زین و تضم آفشاننن را باد داده بود و با 
گردونه‌ای که پمارها بته بود وی را درهمةُ جهان گرداینده پود . 
دمتر دختری داشت که بنام «کوره»۷ که الهه روییدن کیاهها بوډ که هرسال 
بهار از زمین سربرمیزنند و درپابیز دوباره بزیر زمین میروند . می گفتند روژی که این 
دختر جوان با یارانش در مرغزار پراز گل بازی میکرد گل نر گی دید و خواست‌آنرا 
بچیند . نا گهان زمین از هم باز شد و هادس خدای زمین ازان پیرون آمد » دختررا 
گرفت و اورا باگردونة زرینش که چهاراسب سياه بان بته پود بکاخ زیرزمینی 
سو ال هره . 
Eleusia —e Gaed -{ Charon ۲ Acheron -1 Styx -٩‏ 
Corêéê—Y Triptolême —"‏ 





VY 


کوره فریاد های بلند بر کشید ؛ سرانجام مادرش بانگ اورا شتید ودریی او 
گنت . نه روز تمام بهرسوی گنت و چیزی نیاشامید و نیارمید . سرانجام آفتاب که 
همه چیز را می‌بیند باو خبرداد که دخترش را هادس پلستور زوس ربوده است . دمتر 
چون دلش بنبرد امد دریگ نگذاشت هیچ خمی بروید . چیزی نمانده بود عردم از 
گرسنگی بمیرند که زئوس از دمتر خواهش کرد بگذارد کشت‌زارها سز شوند . وی 
خو استار بود که دخترش را رها ګند . خدایان پذیر فنند و کوره را از جایگاه هادس 
پس ون آوردند . اما دران مدتی که وی درا نجا مانده بود تخم اناری را خورده بودو 
همین بی بود که دیگر از چنگ هادس کاملا رهایی نیابد . 

کوره چون در کار هادس در تاریکی جای گرفت اورا برسفون نام گن‌اشتند. 
همه زستانها درانجاست , اما چون بهار برمیگر ده بزمین هیا بد و در دو لت سال نز د 


مادرش می‌ماند . 
دلو ند و پونانیان بخدای دیگری برای روبانیدن گیاهها قایل بودند 
بو یردان که باو دیونیژوس می‌گفتند و چنان می‌نماید که نخست پکی 
از خدایان مردم تراکیه بوده است . اورا خدابی می‌دانتند که درختان را می‌رویاند 
ومیوه ها را فراعم میکند و بهمین جهت خدای باده وانگور چینی و متی هم بود . 
می گفتند دایگان او زنانی بودند کد بایثان «مناد» ٩‏ می‌گفتند و باجانوران وحثی درته 
جنگلها می‌زیتند و اغلب هذیانی ایشان را فرا می‌گرفت . آنگاه باموهای پریشان , 
پوست آهویی را برتن خود می‌انداختند ء سررا بعقب عی‌بردند » در بیشه ها هی‌دوبدنده 
مارهارا می گرفتند و گردتن خود می‌گرداندند , چشمه‌های شیر وانگبین از زمین میب 
جهاندند و بچه های جانوران جنگلی را شیر میدادند . 
برای جلب توجه دیونیزوس زنائی که بایشان «باکانت:* میگفتنه پیروی 
از ین «منادها؛ مپکردند . شب در پرتو مشملهای افر وخته کرد ھی آمدند . يوست او 
می‌پوشیدند ؛ تاجهایی ازبر گ پيچك برسر میگذاشتند » چوبی را که کرد آن, ناخ و 
برک پیجكك پیچیده بودند و بآن «تیرس۳۶ میگفتند بدست میگرفتند . با نی و سنج 
و زنك آهنگهای پربانگب می‌نواختند و بهیجان می آعدند و بیاد خدای فریاد های 
بی اختیار فربادی مي‌راندند که انرا «اوثه»ع می گفتند . نیس بزغاله‌ای یا گوساله‌ای 
می‌آوردند و زنده زنده آنرا یاره باره میگردند » گوشت آنرا خام و خون الود 
هکو ردنك . سین دیو انهو ار در دشت هې دویدند و خر بات میگ دند ۰ 
تست دیونیز وس را بشکل درختی که پيچك برآن پیچیده است میپرستیدند . 
یی مردم بونان آورا بیمای‌مردی ریش بلند وزورمند که تیری بدست‌دارد درآ وردند. 
بعدها دپونیزوس بیمای عرد جوان یمیار زیا و بمیار دلپذیری درآمد که رفنار فرم 


۳۷ ۵۵ -f ۲۳۲۲۲۵6 ۳ Bacchantes -۲ Mênades ۱ 


خدابان عمده نو نانی ا4 4ا 





وگیوان بلند زرین داشت و اندکی مانند زنان بود و جامة بلند کشاد مانند جامهای 
هر دم آسیا در بر داشت . 

معمولا وی را همراه با دسته‌ای مجم میکردند که فرباد میکشیدند و بهیجان 
آعده بودند ودرحال هذیان و مستي بودند . این دسته نماينده عنادها » دایگان او بودند 
که با موهای پرشان مارهابی را بکمربته و چنبره های پيچك گرد تن خود پیچید. 
بودند . ابنها را «ساتیر ٩4‏ میگفتند و فرشتگان کوه ها میدانتند و نیمه تشان انان 
ونیمهٌ دیگر آن بز بود , پاها و گوشها و دم بز را داشنند و شادی‌کنان مانند بز 
جت و خی میگردند و نی میزدند . این نمایش تقلیدی از (سیلن ۲6 خدای جيه 
سارها بود که از مردم آسپا گرفته بودند و اورا بصورت پیرمردی باسربیموی ؛ شکم 
درشت ۰ روی بيار زشت عمجم میگردند که همیئه مست و برخری سوار بود و کاهی 
دم و پاهای اسب داشت . نیز می‌گفتد که شبها در کوههای سیتر ون ۳5 دیده اند که 
مسعلهای افروخته درانجا میدویدند و آنها دبوتیزوس و نف‌ها بودند که با وی 
همراهی میگردند ." 

درسرزمین «بواسی» حکایت میگردند که دیونیزوس پر زئوس و «سمله» 6 
بوده است . سمله پیش از زادن وی از ژئوس خواستار شده پود که باهم شکوه خود 
هم چنانکه درنظر صر ا شکار هید آشکار شود . چون زلوس سوار بر گردو نة خود در 
میان رعد و برق پدیدار شد سمله از شدت تأثر جان سپرد . زئوس دیونیژوس را که 
کود کی بود برداشت واورا درمیان ران خود پنهان کرد تا وقتی که هنگام زادش‌رسید. 
سیس اورا بنمف های کوه «نیزا»ه مپرد که درغاری که از شاخ و برك تالف آن را 
فرش کرده بودند وی را پروردند . درسرزمینی که پونانیان دران پرا کنده بودداند 
جایگاعهای چند ینام نیزا بوده است و چون جایی بهمین نام در عندوستان نیز بوده 
برخی ابن عقیده را بکار بردهاند که دیونیزوس از خدایان هند بوده که پوتانیان نیز 
اور بر ستینء‌اند . : 

در «تا کوس» می‌گفتند که چون دپونزوس هرد جوانی شد دزدان دریبای 
دربای تیرنی اورا گرفتند و خواستند برتجیر بککنه . اما زنجیر از دست های وی 
گسته شد و این خدای بصورت شیری غران و سین بصورت خرسی خشمگین درآمد . 
دزدان دربایی که صر اسان شدند خودر| بدریا افگندند و هماندم بصورت دلفین درا مدند. 

نیز میگفتند که در تراکیه «لیکور »+ که ازخدابان با شاهان بوده است 
عنادها را در کوه نیزا دنبال کرده و بدانها نیش‌ژده بود . دیوئیز وس گریخت وخو درا 
بذریا انداخت ؛ اما لیکور کف را گرفتار دیوانگی» کرد و چون مان میگرد شاه دار کل 

Nysnı هم‎ Sêmêlê ) Cithêron -۲ ۰ 118988 ۲ 21۷7188 -1 
1:۷ ۱۲۱6 -" 


VY‏ ضمائم 


رزی را میبرد پمرش را بدینگوته کشت . سپس منادها اورا پاره پاره کردند . 
لے ۸ب٤ ٠‏ می‌گفتند که «پانته» ۱ پد‌بو نیز وس دشنام داده مود . برروی ددرت 
کاجی رفته بود و ازانجا برباکانت ها مینگریت و آنهارا استهزاء میکرد . پاکانتها 
درخت را افځندند » پانته را چون حانوری وحشي شکار کردند و پاره پاره کردند 
عادر وی پیشاپیش این زنان بود . 
ا 


پجزین خدایان دراناطیر یونان ذکری از چندتن دیگر هت که دردرجه درم 
اهبیت بوده‌اند ازآن جمله «لاتون» که دختر «سئوس»۲ یکی از تیتانها و موه 
ژئوس بوده است و وی را با فرزنداش باهم می پرستیدئد و بیشتر مردم دلوس باو 
گروینه بودند . ۱ 

دیگر دانپو» که اورا خواهر یا عبر آرس عیدان‌تند . دیگی رئا خواهر و 
حمر کرونوس و مظهر طبیصت و زمین بارآور کشت ناکرده پود واورا مادر بیشتر از 
خدایان میپنداشتند و بهمپن جهت «مادرخدابان» يا «مادربزرگی» یا «الهه مهربان» 
و یا «اوپس» بمعنی گنج میگفتند . نخت مردم فربژی اورا پرستیدند و سپس پرستش 
او درمیان مردم اقریطی و یونان هم معمول شد و راهیان وی در هرجا نام جدا کانه 
داشتند , 

پالاس یکی از امهای تنه بود که چون بعنوان الههٌ جنگ ازو باد میکردند 
این نام را یاو ھی د اد نی ۳ 





6115 =1 Penthée -٩ 


۳ 
نهر ست اولامی 
که در ابلیاد آمده است 


1 


ا بار پاره ٤وجاإوطھ‏ ۔ از فر شقان دریا 

آ باس + واھ ۔ بىر ارریداماس از دلاو ران تروا که بدست دیومد که شد, 

] با اتها » ۸2۲۶ مردمی از سرزمین أوبه . 

آ پلرو س + وu‏ اجا ۔ از دلاوران تروكا 

۲ ید : علطم یا آییدو س وەل اھ از شهر هاي تروآد در ګتار ملسيو ت , 

آ بو لون » «ااه‌و۸ - پروردگار شعر و هترهای ژیبا و کمانداری و پزشکی 
و آفتاب و موسیقیو حامی‌غیب گویان. بکلمفوبوس 5ددا۳۳۵۵ رجوع کنید , 

یزاون ؛ «ه‌هتان۸ - پر فوزیاص از دلاو رات تروا که‌پدست او رییل گشته‌شد. 

آ راون : «دده: ۸‏ یسر هپار از مر دم پترنی که بدست لیکوعد کشته شده 

؟ تره * ۸۲۳۵ بسر پلویی و پرادر تیست و بدر ۲ کامسون. 

]آ ننه ء ۸۳۰66 آلهة شر دمندی ولگ وصلح ودختر زوس » بکامه 1126۳۷۶ 
و له تة غب رجوع کید . 

آتوس * ۸:۲0 - کوهی در کالیدیک . 

آته * ۸:۵ - دختر زثرس پروردکار تباهی و قمراهی 

یتیاس ° دومص - پر آمزودار و برادر ماریس از دلاوران تروا 

آ یموس » دتم مھ ۔ از دلاوران ترو 

آخائی ۰ ۸6 ناحیه‌ای ازیونان که مردم آن مدئها پریونان قدیم فرمانر وا 
بودند وجنگ ترو آدرمیان‌ایشان وس دم تروا دراسپای‌صفیر روی داده است , 


۷۷۸ ضمائم 

آخیلوس ؛ ۸:۱ - پهلوان تامدار یونانی و مشهورترین دلارران پونان 
در منظومة ایلیاد و جنث‌ترواکه پدرش بله بادشاه مير میدو نها ومادرش تيس 
پرورد کار درپاهابود. درسحاصر؛ ترو! هکتوررا کشت اما پتیرز هرآلرده‌ای 
که باریس بر پریام پادشاه ترو! بپاشنة پای وی زد سخت مجروح گشت : 
گویند ملاح تنها بپای وی کار گر بود و برای اینکه دلاور وشجاع گردد 
با مغر استضوان شیر پرو رش داده شد رجرن مادرش ازسرئوشت او آ لاه 
بود و نمیضواست که فر ژندش‌شناخته شود اورا بادختران لیکومد دریگ جای 
رار داد ايا اولیس که در صدد پیدا کر دن وی بود » او را پاسانی شتات 
باین تر تیب که‌سبدی پر از سواهر که در میان‌آن‌شمشیری بود درمیان دختران افد 
و از سیان آنها آخیلوس‌شمشیررا بر گزید. ثام‌وی در زبانهای غر بی‌بدلاوری 
وشساعت قلت , 

آداماس ؛ لدل .بر آزیو از دلاوران تروا که بدست مریون کشته شد . 

آدراعت » عافد۸07 - پر مر ویس‌از دلاوران تروا 

آدراست : ۸۳۵9۲۶ بادشاه آر کوس و مسیون 

آدراست : ع:بمعل۸ از دلاوران تروا که بدست ۲ فامسنون کشته شد, 

۱دراست :+ عو۸ - از دلاررات تروا که ندست پاتر و کل کښه شد ۱ 

آدراسته : ع5ه۸0 ۔ از شهر‌های زی ۔ 

آذدمت ۰ ۸۳۵۲۶ - یسر فرس پادشاه تالی و پدر آومل , 

آر تمس : داش - پادیان الههُ شکار . به فة ۷۵۸ رسوع کنید. 

آر توس 4 ود۳ - از دلاوران تروا 1 پدست اآئومدو ن کخته شد 

آر ره »تم -شهری درار گرلید , 

ارژيي .چگ - آزشهرهای تسالی . 

آرس + اھ ۔ یسر ژئوس و هرا و شدای جنگ , رجوع شود به صفحهة ۱۴ 

از مقدمة مترجم ) 

آرسز پلاس : ودانیاجت - از سرآل پثوسی که بدست‌هکور کته شد., 

آرسیپ ؛ »۸5۱9 ۔ یا آرسیبه انت از شهر های تر وا. 

آرسیتو لوس > وناهتاه ماز سردم تندوس پدر هکامد 

شیلو لك »دا مم[ز۸۳ - پسر آنتنور ازسر آن تر وایی که‌پدست از | کس کشته‌شد . 

آرگادي » عا۵4ت۸ ۔ سر زمینی در پرئان . 


فهرست اعلام 

آر کتو لم Arch ept oe? ne‏ ۔ پسر ایفیت از دلاوران تروا. 

آر يلوك » عدامهازداع۸ یا آر ئرلو پر آنتنور 

آر گوس » تچ۸ - شهری از یوان پایتخت آ ر گولید . 

آر لو س ‏ اچ٣‏ - پادشاه آر گوس ۸5 . 

آر گوس ؛ م۸۵ ناسیه‌ای ازیونان قلسر و آ اون 

آر و س پالاسڑ بك ءراوتععداظ منع۸۳ - دشتی درتالی 

.آرن ‏ ۸9 یا آرنه ۸۳۸۵ ۔ هری دربلوس . 

آرن + ۸۶۸۰ - شهری درتر یفیلی. 

آر له + مود یا ع۳ش ۔ شهری در شرس 

آر تا تون» Arto‏ - از دلاوران دروا که بدست توکروس کشته ثد , 

آر پان » ۸۵06 - دختر مینوس > 

آر تسب ء عطونرش با آاریسه ۸:59 - شهری در تر وآد . 

آریسباس ؛ دا۸ . پدر لشو گریت . 

آریم + عص اھ - کرهی یا مر دمی در سپليسي . 

آر لون + ۸۲:۵0 - اسب آدر است . 

آر اتو گوس + ولاه ۸6۱‏ از دلاو رای که باست لکرر کک کشته شد . 

آر لبتو وس بوزاه Arh‏ - میر آغور ریگم از دلاوران ترا که که بدت آخیاوس 
کته شد . 

آر لیلی‌تو س » ۸۳۱۲۵ - از دلارران ترواپدر پرو تئور که بدست باترو کل 
لته شد . 

آزوپ ‏ ممه - رردی در صرز مین پلوسی 

آزه ۲ ما از دلاوران خائ 

آز یله » 6جاده - از شهرهای آر گرلید , 

آز پوس + انعا - بدر هپرتاکوس يا هیرتاس از سران تررایی که بدست 
ایدر منه کشته شد . 

زوس » ۸۵5 - دسر دیماس وبر ادر عکوب و پدر ننویس , 


آژاکس ؛ »و۸ - پر اوئیله سرکردة عردم لو کرید . 





۷۳۷۹ 


ضمانم 

آژالی ‏ عهز۸ ۔ پسر تلامون سر کرد؛ مردم سالامین که پس از آخیلرس بهترین 
دلاو ران آشائی بود . 

آڑ ا ہی تافو لی ء ماوت صھا٤ا‏ جوز ۔ همان آڑا کی بسر تلامود , 

آولاس + عواغھۂ ۔ از دلاوران آخائی که بلست تور کشته شد , 

۴ لالوس »> ۸66125 - يسر فراتمون از دلاوران نروایی که دست دیوید 
کشته شد . 

آژ تور » ۸۵۶۰۵۶ -پسر آنتنور از سران تروایی > 

بارا گوس ء ودتهتووية , شاهز اد؛ تروا. 

آسارله » ۸::۵20۶ ۔ پسر تروس و پدر کاپیس ‏ 

آبپلدون » 4002اوع۸ ۔ از شهر‌های مشش . 

آستروپه » ۸:۵4 - از دلاوران ثرنی پسر پلگون . 

آستر ون 6 0٤ای‏ - از شهر‌های تسالی . 

۴ستیالاالی ؛ عدهوو ۸ - پر هاور و اندروماك که سگاماندریرس نیز نام داشت . 

آسپبل » ۸۶۲۲۷ - از دلاوران پثونی که بدست آخیلرس کشته شد ؛ 

شنو لو س » #نادص تاھ ۔ از دلاورات تروا که بلست دیومد کشته شد . 

آستینو لوس » وناد تیش - پسر بروئانون از دلاوران روا . 

آستیو که » ۸:۵6 - بسر أ کرر پدر آسکالاف و آیلامن , 

آ یو که »6 رنھ - مادر تلپرلم . 

آساهن + دیون م از دلاورات پئونی , 

آستالاف » ممندای‌ية - پسر آرس و آستیو که از سران میتی که پدست دئیفوب 
کشت شد , 

آسکالی : ٤ہ‏ چو - از سر آن مردم آسکانی ‏ 

آستالی + عجومی - از در رات آسکانی ۳ 

آستالی : نوی . ناحیه ای در سرژمين بیتبلی یأمپزی . 

بوس + بویا ۔ از دلاو ران آغائی . 

آثیل : عالط - رجوع شود بآغیلوس . 

آفاره » e٤rەطجھ‏ ۔ بسر کالتور از دلارران آخائی که پدست اڼه ګشته شد , 





فهر ست اعلام ۷۸1 





آ قر ود چت » ۸۲۳0۵16۴ ۔ آلهة عشی مادر «انه» ؛ یکلمه وثرس داص و صقحۀ ړب 

جوع ند , 

ماس » قوھ ۔ پر آنترر از سرآن تروایی که بلست مریون کته شد . 

آ ماس ددد٤۸‏ - پسر اوزور یااوسوروس ازسران تراکیه که بدست آژاکس 
کگشته شد , 

آ لتور » ۸۲0۲ - پر ازذ یادماه ارزو کرمن ۰ 

آ که » ۸۵ - از نگرید ها و فرشگان دریا , 

آ کر ون + ٥0٣٤ھ‏ ۔ رود در دوزخ که یش از یک بار نمیتوانستند از ن 
بگذرند ‏ 

۲ یل ؛ ا۸ بر توتراس از دلاوران ترو! که بدست دیرمد کته شد 

آ یو س ؛ نجھ - رودی در ترا کیه , 

آ کلو گوس ؛ نات[ اء - رودی در لیدی و اتولی, 

آ گا آون » ۸21007 - بسر پر یام . . 

آ اپور » ۸۵۳6۳۵۲ . سر آتبه از سرآن آر کادی , 

اترو فوس ؛ وام موھ - بسر کون که بدست دیومه کشته شد , 

] گاکلسي : »1و۸ - بدر آییژه , 

آ امد ؛ 0و۸ - دختر ارژپاس و زن مولیرس. 

۲ امون ۰ ۸200600000 - پسر أتره پادشاه آر گوس ومین سر کرده پونانیان 
که پر ای‌باز پس گرفتن هلن زن برادر خود که پاریس شاعز ادة تررا وی را 
ربوده بود بان شهر لشکر کشید, 

لاو » ۸2۷ . یسر پرپام , 

آ اوه » ۸۷ - از فرشتگان دریا , 

آ گر یوس وتاااچش - پسریور نه. 

آل » ۸۱۶ از شهر های فتی. 

آ لاستور » نمدم - از دلارران پیلوس , 

آلاسکور 4 ۲دنوداش - از دلاوران یی که پاست او ایس کشته شد, 

آلتس » طعا - پدر لائوترئه سر کرد: للق‌ها, 

آله ۽ ۱66[ م سر کرده للگ‌ها , 


YAY 





ضمانم 

آلزی » »۸ - ر ومتایی و تیه‌ای در الید. 

لست» :۸29 . دختر پلیاس و ژن آدمت. 

آلسیم : ۸۱۳۶ از یاران آخیلرس . 

آ لیما ورن : ۸۱:۵۵ - پسر لاترسی با لاثرت از سران مر عیدو نها 

آ لسپون » ۸۱۲00۶ - لقب کلثو پاتر . 

آله ؛ «6وله - بزر رین رود پلرپونز که از اولمپ و تربفیلی می گذشت 
و بدریای پونان می ريخت و آثرا رود سبرله آر کاس و الید می دانستند م 

آله + ۵۰و۸۱ پدر اورتبلرگ. 

آ لکانو نوس وتامطه۸2 - پر ازیت و شوهر هیپودامی که بنست , ایدو منه 
کشت شد . 

آ لعاموی » جم‌وع‌اک ۔ پسر تستور. 

اندر ؛ دهاش از دلارر ان لیس که بدست او لیس کت شد, 

آلکتثر ورن : ٢٥رت‏ ٤ے‏ - از دلاو رات پشرسی , 

آلک‌اندر ۰ ۸622002 ۔ نام ديگرپاريس. 

آلکمی > ١٣٤ھ‏ ۔ زن آمقیتریون ومادر غرا کلس پا هر کرل. 

آ لوبه » رد۸ ۔ از شهر های فتی. 

آ لو توس : وزامصاش - ناسیه اي در سیلیسی. 

آلیبه » اراھ - پایتشت آلیز و نها. 

آ لر و نها : e5‏ ماھ - مردیی از سرز مين میتی که با مر دم تروآ مد بودئه 

آ لین : ١۰٣٥ء‏ نا۸ - دشتی در لیس . 

آ یوس » :۸۱:۷ - ناسیه آی در سیلیسی. 

آمائه ‏ »۳۵ با ۸۳۷۴ - از فر شتتان دریا . 

آعار له: ۲۳۵۵۵ ده ۔ پادشاه اپی, 

آ مار نه 6 با - بدر دیور س , 

آماز و نها ۽ وعممحدجظ ‏ زنان اور ناسیه پوئت در آسیای صسفیر که گویند 
اطفال ذکرر رد را پر سرراه میگذاشتند و پستان راست شردرا میوزاندند 
تا پتوانند پاسانی زه کمان را بکشند و تیر اندازی کنند , درمیان آمازون‌ها 


فهرست اعلام YAY‏ 
ملکه های مشهرری را شمرده اند که از آن جمله است پانتزیله عمانصاطدوظ 
که کمک مر دم تروا رفت وبست آخیلوس کفته شد و آخیلوس بر ژیباهی 
او گرپست و ترسیت ا٤11‏ پهلوان آخائی را که بېد او ترهین کر ده بود 
از بای درآو رد . 

7و تر » خمان۸ - ازدلاوران ترو! که بدست پاترو کل کشته‌شد . 

آ یتر اون « Amphiktyan‏ پر آله بادشاه تیر نت و شوهر آلگمن که زر ثوس 
بیمای او در آمد تا آلکین را فریب دهد و هر کول ازو بزاید . 

آملیتو له » مح اعنام A‏ ۔ ازفرشتگان دریا, 

آملیداهاس ؛ ولنم صم - از مردم میتر . 

آطید اماس » 'کوص ولا امھ ۔ از مر دم ارپون ت که پمرش را پاتر و کل کشت. 

آ هید له » ععدغجادامصس - از شهر هاي تر یفیلی, 

آشکلووس ء عب لعز )۸۳ از دلاو ران ثروا. 

آملیمالا » ٭اووصاطم ص - نوا ] کتررر پر کات آزسران مردم ابش کمپدست 
هکور کشته شد . 

آمفیحا۵ » مداوههنع۸ - پر ومرن از سرآن مردم کاری که پدست آخیلوس 
کشبه شد. 

آ ملیتو م ۰ mphinome‏ - از فرشتگات دریا . 

آمیوس ‏ عداام ۸ ۔ پر مروپس از سران ترو ایی , 

آملپوس ء اطم ہے ۔ پر سلاگ از سران تر وای که بدست آژاک سکشته شد. 

نیون » تمه . از دلارران اش . ۱ 

آمو پالوی : ۸۳00۵0۰ - پر بو لیمون از سران تروا که بدست‌توسر کشته شد . 

آیدوی » ۸۳۱۷۹۵۰ ۔ شهری در پکرنی . 

آمیز ودار + Amiodare‏ - پادشاء تار ی 

آهیتتور » ۸۳۵۲۵۲ ۔ پر آورمن و پدر فونیکس . 

آکدوری ؛ مملطفطلته۸ - شهري در بکرسی . 

آلتر ون » ۸۰۳۳07 ۔ شهری در تالی. 

آ مون » مoنص‏ ط۸ - از نگاو ران 


YAT 


ضمائم 


آ ور : ۸9۵۲0۳ ۔ از سران تروایی که با بونانیان پیشتر ساز گار بود . 

]له : ۸066 - زد پر وتو . 

آ که * ماش با دن#ط ۸‏ شهری در مسنی . 

]لیف » ٤۸م‏ ز٤ہ‏ ۔ پسر تسالوس از سران اخائی. 

۲ لیف ۸2۲ - پر تالمن و.الهه دریاچة ژیژه ازسران مثوی. 

]تیف * ۸0606 پسر پریام ولو کوس که پدست آگامسنونکفته شد . 

هفات ۰ اطم تمھ با آنتیفاتی وفاودام تمھ از دلاو ر ان‌تر وا که‌پدست لشونته 
کته شد. 

۲ ثیفوی : مامت٥۸‏ ۔ پر پر یام 

آلو ك » ۸۱۱00۷۶ - بر نمتور وشاهزاده پیاورس , 

آ امیماكگ  nage‏ و۸ از دلاوران تر وا 

آ در موی ؟ روص کالہ ۂ ۔ بدر تواس 

آ لذر و ماك :+ ءداووجمعلن ۸‏ دعر اتون زن هتور . 

Ancée « lî‏ از مر دم سهر دلوروت., 

آتکیال » ۸0:2۱ - از دلاوران آخائی که بدست هنور کشته شد. 

یز : عباط ور - بسر کاپيي و بدر اه . 

۲ نهر :+ ۸۵۳00۳۵6 شهری درفوسید . 


اپالت ‏ ع:[د]- از دلاوران تروا. 

اپه 5۳6۵۰ یا ووزمع ۔ پر بائربه ازدلاوران‌آحائی . 
اد » . عون از مر میدو نها . 

ایور ء ما۲ ۔ از دلار رات تروژ 

ایثی ؛ مم٤‏ ۔ از تواحی او لید . 

ایا ؛ ۸۰06 پا ع۲۳۴ ۔ شهری دژمسنی . 

ایلی ؛ ازع ۔ از دلاوران لیسی 

آش‌ها ‏ :م۲ - مر دی از سر ژمین اليد . 
اتولی + عنا۳ ۔ یا اتاله سر ز میتی از بوئان ندیم 
اتون » منت ۔ نام اسب هکتور , 

اقه ؛ ۸۶62 نام مادیان آ کاممترت - 








ا نتو کل »۰ ۳۲۳۵0 ء لسر او شیپ 

اتون » ۲۸۲۵7 بادشاه تب بدر آندر و ماگ , 

ارب ؛ :۲ سرزمین تاریفی در زیر زین و بالای دور رح : 

ارو تالیون ؛ تناداعں ماع ۔ از دلارران ار کادی 

ار ال : ۲7۷۵۱ - از دلاوران تروا. 

ار نکر یوس ء اوداع - شاهر اده تر آود. 

ار تعاس > جودو ۲ - ازدلاوران تروا. 

ار وین » ۲۲۱0۲۶ - هسر او له و مادر را کس. 

ازپ » ٤م‏ موھ با ۳۶۶۴ - رودی در آسیای صغیر و درتراود. 

ازیت ۰ ۸697۵۶ ۔ پدر آلکاتوتوس. 

اژیم » روعش - از تواحی پونان . 

ازاھ » عمش از دلاوران آخائی . 

اژه ؛ »۳۵ -پدر نزه., 

از پاله » اوزع - زب دیوید دختر ادراست , 

اژتون » 40ع - نام دیگر بریاره. 

ايکس ۰ 50۲5 - روني دردو رخ که ز توس و خدایان دیگر بدان اسم میخرز دند . 

اسو لاپ * ددع۲ - يا ومزم4[ععه - رب‌النوع بزشکی ۰ 

افیا ات › ۲001216 بر آلوثثر س و ایفییده که آرس را در بند کرد, 

افر + Ephyre‏ - نام سایق شهر کورنت در تسالی , 

ایو لوس » واامعغ۳0 - پر تالیزپوس از دلارران تروا که بدست آنییلول؛ 
جه شد . ۱ 

ایو لوس » ںام٤‏ اع - پسر آنلیز از سر دم سیسیرن پا کوت ۽ 

! ککلو س » ۲۳۵۵10۶ - بسر آژئور , 

ا یلوس ۽ ںuآc‏ ٤ا۴‏ ۔ سر آ کر . 

ا کون + 01140107 - یسر بریام 

اکیوس ؛ اطع ۔ از دلزورات تروا , 

ایوس » ۴۱:5 ۔ از دلاوران آضاٹی , 

ایوس » ددع۲ - بدر ممیسته , 


ال » معدون۸ ۔ يا :و۴ - کاخ زیرزمینی پرزئیدون . 





YA‏ شمالم 
ار اد بو س »م1220 ۔ از لایت ها . 
اگس ء اع اھ - شهری در آخائی , 
الاقوس ‏ مداع - از دلاو ران تروا . 
الاز > ءفدا] ‏ از دلاوران تروا. 
ا قنور + ۳۱۶606۲ سر کرد آبانت‌ها. 
الد » ۳۱:۵ - سرزیلی در ساحل پلوپوکز. 
الاون > ۲۱۵۵0۵ ۔ سهری در بلوسی . 
امائی : ۲۵۵::۶ ۔ شهری در مقدونیه . 
امبر : :1۳00 ۔ یا ایمبروس جزیره ای در ساحمل ترا کیه . 
الوپ ‏ ۲۵۵۲۵ - شهری در مس 
الو پی : و۲002 - از دلاور آل تروا. 
1اوس + وددع۸ - از دلاو ران پئوئ ی که بدضت آخمیلوس کشه شد . 
الوم > ۴۵۵۵۲۵ - از دلاوران تروا, 
الوم ۲020۳6 - از دلاو ران لیسیه 
افو مالو س هلنوس > مہا٤‏ فتادودهءتن - از دلارران آخاش . 
اه » ۲۵۰ ۔ پسر آنلیز و آفرودیت از سر کردگان تروا. 
الیو ء ۲:۲۵ همر آرس يا خواهر وی از الهگان جنگ. 
الیو با : ۲10۳66 - بر ٹوس . 
اه : ۳۳۲۵6 - از بهلوانان ۰ 
او بو لت » عاد تمم - بابتخت لو گرید. 
وریت آلو فو گوس + وناتهه:ع عام - از دلاوران آخائی. 
اولر ت ء عاجبتن) - از دلاوران تررا. 
او ره » 2۳۵6 - از تواحی یرناله . 
او ترچ له : #مرتهانن ‏ از دلار رن تروا. 
او لوس ء کنا ۔ از دلاو ران ای * 
او توس + مد0 - پسر الوئثرس و ایفیده . 
او تو تیکوس : ونت‌رامان۸ - نام یکی از دلاو رات . 








او او عدون » ۲ - گر دونه رات آخیلوس . 

او او آو او ی ززاما0 ۸ از دلاورات تروا. 

اودور ؛ ۷۵0۳ از سر آن یر در نها . 

او دیپ ۰ 201۲6 - پر لائیوس پادشاه تب وژو کاستا که گو یند پدرش از غیب کویی 
شیاه بود که بلست پسر خود کله خواهد شد و جوت او دیپ بسپات آید او ر | 
بر سر کوه سیترو ن. گذاشت و شبانی او را برداشت وپنزد پادشاه کورنت برد 
و او در آنسا بز رک شد . اودیپ از فيب گوبی شنیده بود که نباید بزاد گاه 
شود باز گردد چه در سرنوشت اوست که پدر خودرابکشد ومادر غویش را 
بزنی بگیرد . امااو که جز کونت جایی‌و کسیرا نمی‌شناخت؟ جلای وطن کرد 
ودر راه پپدرش بر خررد ونشناخته اورا پس از بردی کشت , گرئرن جانشین 
لاثیرسو عده داده بود که‌هر کس جوآب‌اسفت‌کسر | که‌در نز دیگیهای‌تب‌جای گر فته 
بود و از رهگذران معماهایی میرد وجرن نمیتوانستند جواب دهند آنها را 
می‌در ید و میخورد و از اينجهةٌ تپ و اطراف آن را ماتم زده ساخته بود بدهد 
و شهرتب را از و جود آن رها سازد تخت و تاج تب را باو خراهد بشید 
و ژو کاستا راز بدو خواهد داد . اودیپ بدين کار کامیاب شد و پادشاه تب 
کشت ومادر یو درا ناشناخته بز نی گر فت ۱ جون غیب‌لوبی این راز دا آخئار 
ساخت ژ وکاست خود را بسلق آ ویخت و انتسار کرد واودیپ پیز چشمان 
خویش‌را کند وازتب بیرون رفت. نام اودیپ در زبانهای مغرب مثلست‌پرای 
کسی که مساثل دشوار را حل گند و مه‌ماها را جواب میدهد. 

اور ترس » وطن - از دلاو رات تروا , 

اور سب ؛ »طوع۵ - از دلاوران آخائی , 

آورست + منیع ۔ از دلاو ران آخاثی . 

اور سبلو له » عدچهلا::0 - پیر دیو کلیس از دلاو ران آخائی که بدست انه گخحه شد . 

آور دیلو لك ؛ عانص - از دلاورآن ترواکه بدست توسر گشته شد . 

اور گو هی ؛ م۳۵ - شهری در یی 

آورهن : عجخصن - از دلاوران تر وك. 

او رو ی ؛ ون - از دلاو رات آخائی ۳ 

اوریال عله(»د ۲‏ پیر میسته ازسران آر گوس . 

ارر بات ۽ ۳۵ - ك | تامسرن ۰ 





ی ۱ ضمانم 


اور ات Eurybate‏ - پیکگ او لیس . 

اور پول ۰ ۰۳۳۲۷۵۷۱۵ پر اومون از سرات تسالی 

اور ھی :0076۰ ۔ از فر شتقان دریا . 

اور پداعاس + موصو رعںع - از پیش‌گویان تر وا . 

اور بت + »)و۲ بادتاه میسن , 

اور جد‌ون : Eurymédon‏ - بر بتولمه مير آخر | کاسنتون. 

اور یمدن » ممل۴۳ - میر آخر نستور . 

اور رم : عطمون] - دخعر پرررد گار اوقیانوس . 

اوژه » 6ودد۸ - بادشاه الد. 

اوس » توبات بادشاه افر , 

او فلت + عاعطام) ۔ از دلاو رات آخائی که بدست هاور کته شد. 

او فلت ععاعطامج) ۔ از دلاو رات تروا که بدست او ر یال آکشته شد, 

او قلت » عباطم . از دلاوران روا که بدست توسر کشته شد . 

اوفلت ؛ ع-وع(ءجاون ۔ از دلاورات پئرنی که بلست آیلوس کشته شد . 

او فورب : عطاهطام‌دا۲ - از دلاوران تر وا 

او کالگون + «هعْاتن - از بیر ان ثر وا . 

او کر یوس 4 واوا - بدر پرفیاس ۔ 

او کتور » ۲وح4ط»:۳ - از بیفگویان . 

او لمب > »مرا - کوسستان معروف پونان که خدایان در آن چا داشتند . 

او لی + ٥٣ہ‏ اوغا - رشتة کوه دران اليد و آخائی . 

او ليد » »انش از تواحی پوناد . 

او لیس : عورالا . پسر لاگرت پادشاه اياك ویکی از پهلوانان نامی یونان در ماسر 
تروا که بحزم و احتیاط و تدییر مشهور و ضرب الیل بود . باز کش 
ار بوطنش موضوع داستان مشهور او دیسه است تداببری از ارئقل کرده اند 
که از آنجماه است یافتن اخیلوس و آوردن ار پاري پونانیان در محاصرة 
شهر تروا. 


او مدس » :۲:04 - از دلاور ان تروا. 


اومل ٤ال‏ ںا ۔ پسر آدمت از دلاوران تمالی. 

ار عون ۰ ۸٥ا٤‏ ۔ پدر اوریییل پسر سول از دلاو رات افر يط , 

او تور » ۵0۳۲۵۲ - از دلاورآن تروا. 

او تومالوس » دنادجههعن - از دلار رات تروا , 

او له ء دعب با او نثو س‌بسر بو ر ته و يدر ملگار رئده و دژانیرز پادشاه کالیدو ن. 

او له 4 06اب - یسر ز از و دد. 

او توس : وہ0 ۔ با اونه پادشاه کالیدرن . 

او لیله , 0:14 - پدر آژاکی . 

او یله : ۵ - از دلاوران تررا. 

الااکلوس : وبطاتهعة یا عبوع؟ پا انا کوس ددع۸ با ددعده] - بسر ز ثوسو پدر 
پله و جد آخیلوس, 

ابا نع : ۲2170۶0۶ - پر ارس و آستیو که سالار مردم سی 

ایاعن 4 12۳6 از دلاوران تر وا که بدست للونته کخته شد, 

ابتاك ۰ 6۲۶ه] - حر یره اي در دریای یوناب قلم‌رو ار لیس. 

ایج : ۳2۳۳۲۵[ - از دلاوران تر وا 

ایتیمو لھ ء 11۳۷۳۱۵۸6 پسر عییر و کوس از دلاو ران آاید. 

ادا + Ida‏ - نام دو رشته کوه یکی در آسیای صفیر در سر زر مین عرش و دیگری 
در جزیرء آقر یس . 

ایدا + ۲02 ۔ مادر کلگوپاثر , 

ایدومنه + 30۳۵0۵6] - پر دو کالیرن سالار مر دم اقفر یعاس 

اید لوس» :د1#[ ۔ بر فهای‌شوس . 

!یدئوس » ود106 - پیک مردم تروا, 

ابر یس » 15[ - الهه پیام آور خداپان و مظهر قوس قرح . 

از الدر : 152007۶ - بسر بلورفرت . 

آبز وس :505ا - نسر پر یام , 

اه ء ۵۵طم] - از دلاورات تروای . 


اشت ۽ عااام! - ددر ار کپتولم. 





۷۹۰ ضماتم 





افیتیون » ناهام[ - بر اوتر نت از دلاو ران تروا. 

افیداماس : عدت: ]۳۳۱:0۵‏ بسر آنتنور . 

ایز لی » داهواط1۳ ۔ دخترا کاممتوت؛ پدرش خواست او را برای دیات قربانی 
کد وآ ربه‌النوع مادء غزالی رافدیة او فر ارداد و او را بتورید برد 
و آن دشر کاهنه وي کشت . 

اغسی + اطم[ - زنی از مر دم سروس که آخیلوس او را اسپر کرده بود . 

اھکل ؛ عءاهنطام] - از دلاوران تسالی . 

ایوس » اع اطم - بدر پودارس . 

اقیئو لوس ‏ دنان0((ع] - پر داسیوس از دلاو زان آخائی ۰ 

اپکاری + :1090 - جزیره ای رویروی گرانة غربی آسیای صفیر . 

ایکون ؛ 1×٥١‏ ۔ نام پهلوانی . 

الوس » ودااآ - نو ادة دار دانوس دسر تروس و پدر لائوندوت شاهز اد؛ تروا . 

ابلیتی ها ۽ ءعزط1۳ - الپگان درد زایماد . 

ایبون » «ماآ - یکی از نامهای شهر تر وا . 

ابلو له » #دناآ - از دلاوران تروا . 

!تمپر اژ » :1۳۱۲9 - سر مانتور از دلاوران تروائی که بلست ترسر کته شد. 

عبر وس ۰ :1۳97۵ - جزیره ای در کر انة دریای ترا کیه . 

امبر بوس > 5داز۳0۳] - از دلاو رات تروا . 

الول » عاهتا - نام پهلوانی . 

!و لی : 10016 - از نواعی آسياي صفیر که در ژبان فارسی یوناب ثفته اند . 

التپون » ۳6۵۵۳ - یادشاه تب , 

اتون + 00 - از مردم آمپریا ایمبر وس . 

النو له » ع0#ج] - از دلاوران آخائی , 


ای 


پا تیک ۰ :2001۶ - از مر میلو نها . 
پا کات + Bacchante‏ - ر أي دیو یزوس یا با گوس شدای شراب و رشخواری 
و درشمن بمعتی زت بدمت و بي‌اعتتا برسوم . 





پا لیوس » صانلە8 - نام اسب حکور . 

برپاره » 872-62 - رجوع شود با کون . 

بر هر ی » 97:65 - پادشاه پداز در ترواد ویدر بریزئیی . 

پر بر لیس + واعوز:0 - دختر بریزس که آخیلوس او را در لیراس انیر کرده بود 
یار و قو ن » ومدامم0211 ۔ از دلاوران لیس ر 

ہو راز » ٣۵‏ مu‏ - شهری حرالید . 

بووی » ۳:۶ - یا بودیوت ت94 شهری در فت . 

پوروس » دل»130 . پر پزیر و شوهر پولیدور . 

ور ه + 2۵16 - پر ورد گار یادشبال, 

ہو کو یون ۰ 301100 - بر لائر مدون , 

یاس وا8 ۔ از دلاوران أن - 

سور « Binor‏ - از دلاو ران تروا. 

پثوسی ۰ B۵0‏ ۔ سرزمیتی از یونان که پایتخت آن شهر تب بود. 


کے 
۴ 


یالرو کل » ۳:۰۵ ۔ فرآمی رین دوست آشیلوس . 

هار یس ۰ ۳۵ - پسر پریام پادشاه تروا که آلکاندر نیز نام داشت , 

پاز چه » 6۶::زه۳۵ - از الهشان زیبایی . 

چا فاا لو لی » عندهع‌داداوه۳ - نام عدیم سرز میتی در آسیای صذیر در جتوب دریای 
سياه که مردم آن پامردم قرو! متصد بودند . 

پاقوس ؛ 04لاجد۲ ۔ شهری در جزیره قبر س . 

پالاس ‏ عدالد۳ - لقب آننه . 

پالییی ؛ ورله۳ - از دلاو رات تروك. 

پامون : ۳26۰۲۵0 - پر پریام , 

پالوس ء 20:۲۵ . از پیران تروا و راهبال فوبوس . 

پا لتو لوس ؛ ماعدط مه۴ - پدر بر لیداماس , 

پالدارروس ‏ لنصولن۳ - کماندار معروفی از سردم لیدی و از لثگریان تر وا 

بالداروس ‏ فده - پر لکاتون از سران لیس , 

باد و آوس ء ودجنل‌موم ۔ از دلاررات تروا 

پا ند ھون » جهنلدد۳ ۔ از دلارران آخائي ۔ 


۹۲ 





ضمائم 





با نو پ + ۳20006 ۔ شهری بفاصلهة بیت ساد از کرونه در کنار کود پارئاس . 


با تو پ : ۳3۱0۲6 ۔ از فرشتئان دریا ۾ 

پالو په » ۳۵006 - از شهر های فوسید . 

پتو لمه , ءغصغاه:۳ - نام پهلوانی , 

کوس ۽ غ٣۳‏ - ددر هنسته . 

بداړ » ۵0256 ۔ شهری در ترآرد در ناحيةٌ سنی . 

پداز » ععولع۳ - نام اسب آخیلوس ۰" 

یں توس » ںیل - از دلاوران تروا 

چدیون » 0ال۳۵ - گوهی در تسالی. 

برسه ٤‏ ععع - ير ژزئوس و دانانه. 

بر سفون ۰ ۳۳۰۵۵۲۵6 - الهه دو رخ , دهصشحة 1۸1۱ ر جوع کنید ۰ 
بر کوت ۳۶۳۵۲ ۔ از شهر های ترو ا, 

پر گار » مدع٥"‏ . بدر دئیگرترد. 

پر گام ۵ ۳۳۵۵ - باروی شهر تروا. 

بر گام * ۳:۵6 - یا بر غمه از شهر های آسیای فر , 
بر و تر بلاس ۰ 5نا ۳۳۵۵9 - بسر اییکل از دلاو راد تالی . 
بر تور 4 ۳۳۵)۳۵8۵۲ - از دلاو رات بش سی. 

بر وتو ں۴۳۵ ۔ از فرشتغان در یا, 

پر و توس :7۳ - بادشاه تیر نت . 

بر و تو لون » Poth‏ . از دلاورات تروا. 

پر و ما کوس ؛ وuاعوصتء۴‏ _ از دلاو رات بثرسی 


ر وتولوس 4 Pronoüs‏ „ از دلاو رات تر وا 


بر یام » ۳۶۱۵01 - یر لا لو مدو لا ارين با دشاه تر وا 
بر مه 4 ما۲۵ دستتر آسامن. 

بر پنا یس + ۳۳۲۲۵۲15 ہ از دلاو رات لیسی. 

بر بای ۰ و۳۳2 - لسر اییت بیگ در و آیی ۲ 
پر تس ء وڈ مرغم - از دلاو رال تر وا. 

پر یله ؛ ۳۲۱۵6 - یار مر سن . 

لر لد 4 Primed‏ - بدر شدیوس 


و Pase‏ با ٰ۴ _ از نهر های تر واد. 


فهرست اعلام ۷۳ 


بلاسژ س ھا ۴ وعج‌یداه] - از سر شم آسیای صقر 
پلا گون * «0وه[غ1 - پر | کسیوس و چریبه, 
بل( گون ؛ جتوداغ۲ - از دلاوران لیسی, 

بلو پس * ما۴ - پسر تانتال و بدر آترء‌و تیست, 

پلون؛ ۲۳۶۱۵۲0۰ - بدر آستر و به از دلاوران بتوسی. 

پلوروی * ۳۱۵۵۵7 - از شهر‌های اتولی. 

پقه * ۳۵۱6 پر ااك و شرهر نتیس و بدر آخیلوس. 

نایون * Pêlion‏ - گوعی در تسالی. 

نله * ۳0/۱۵ - ازسران بشوسی. 

و‌دارر * Fodarge‏ - نام اسب هلو ز . 

پوډارس » بفrzوله۴‏ . از دلاوران فتیا. 

پودالیر ۰ ۳۵۵۵/۲۵ - بر اسکولاپ پزشک لشگریان آعائی. 
بودس : ۳005 - ير الورك 

ور تة + ۳۵۳۵0۵۵ م در آونه جل دیومد. 

پو ز لیدون + دول ھون - شدای دربا به‌صفیحه ۰ زر جوم کنید , 
بو لفو یی 0e٤‏ آم غاد۴ - از دلاو ران تروا. 

پو لو کی + ۲۵[]۲] ۔ سر لدأ تر اذر کاستور . 

پولیپ » ءطابراخ۳ - از دلار رانه تر وا 

بو لجو تس» 5٤٤0م‏ را٥٣‏ - پر پیریتووس از دلاو ران تسالی . 
ہو لپو اس › :۲۵۱۲۵2۰6 -پسر زیری. 

بو لیت » ۳۵1 - برادر دئیفو ب. 

پو لتس » ۳۵۱۳۲۵ - پسر پریام. 

پو یداهاس » عوفجوعلزان۲ - پر نانتولوس از دلاوران تروا. 
پو دور » ۲01۳307۵ - پسر پریام 

یو لدور ء ۳۵۱۲۵۳6 - در یله عادر مشحه. 

بو م » Polyp hême‏ . از دلاورآن . 

بو لیکتور : «مت۳۵/۲ - از میر میدو نها. 

بو یمد » #خ ۳۲ از دلاورات تروا. 

بو لمل » ۲۳۵۱۲۳۵۵۱ - بدر اودور از سراب میر میدو نها. 


بو لیمون ۰ ۳۵۱۳6۳0 ۔ از بهلوانانه. 


۷۹ 





ضمانم 


بو لبس ۽ Pore‏ - پسر اودیپ. 


پو لد 4 Polyide‏ - بدر آو کنور . 


پیدیت + ۳۱۵۲۶ - آز دلاوراب ترواآ. 

یراز » ۳۲۳۵5۵ - ازشهر‌هاي تمالی. 

پر کم « ۲۳۵۳۵ سر کر ده مردم پثرنی, 

اراوس + 5نا۱۳ - از سر اتب مردم تراکیه. 

لس ۵ + ۳1۳65 ۔ بندر آئن ۔ 

ليربي + ۳۱4۲1۶ - تاسيه‌اي در مقدوبد. 

سر و لوس > عومز۳۱۳ با 1۳۱05 ۴ - ازعردم تالی بسر زوس و دیا ویادشاه 
لا پیت ها 

پیز اندر » ۳۱:۵۵076 ۔ بسر آنتیماك آزدلاوران ترواکه بدست آگاسنو نکفته شد. 

پیز لور ءorہ‏ یا۴ م پدر کلپتوس, 

یلار ت ؛ و۳ م از دلاوران تروا. 

پیلار تس ؛ ۳۱۵۳۳۵۵ - از دلاوران تروائه بدست بداترو کل تشه شد, 

یلص » ۳۳۱۵۵0۵65 ۔ یا پیلن شاه پافلا کُرنی که بدست منلاس کشته شد. 

تلو س » ها۲۳۲ - شهری‌در مسیلی که‌اعر وز ناو ار نمی کر یندو شهر دیظری‌در تر یف 

پیلون ٣٥ا۴‏ ۔ از دلاوران تر وا که پدست دولیبوتس کشته شد. 

ملی‌ها » ووءزا۲۷ - از سردم بر بقیلی , 

تون » مد پا مهغ۳ ۔ پزشکی خدایان , 

ثولی » ات٤۴‏ - سر زمیتی در شمال مقدو نیه . 


ات 


تار تار » 12۳78۳6 سرزمینی در پایان دوزخ در زیر زمین . 

ار ۵ » 13:6 از شپرهای مونی, 

تالالبوی » مم‌له(ع] یا :۲810 - بدر سیمه از ار تونرتها. 

تالتییپوس + مهادا(:1:1 - یک | تاممنون. 

تالی » ۲۳11۶ - از فرشگان دریا, 

تالیز باس » ععدوزاه1 - از بهلوانان. 

شب » 1۳۵0 ۔ ازشهر های بلوسی و پاتخت قدیم آن که اکنون تیوامی گویند. 
تیئوس + ددع1 - از بهلوانان. 


r mo 


تبس + 1۳45۶ از الپگان دریا زن پله و مادر آخیلوس و برخی از خدایان 

تر از هد » mêde‏ 7 - بر نستور از شاعز اد کان, 

تراز پوس » 4دا/1۳۳25 - ازدلاورآن تروا, 

قرف کي » 11۵06 - سرزمینی در شمال‌برنان که‌مردم آن با مرده‌ترو! متحد بودند. 

تر سیت + ۲۳۳5/۲8" - از دلووران آخائی. 

ر سیلو ك : ۲۱:۳0 - از دلاو ران پئو نی که ډدست آخیلوس غه شد 

تر کوس » ۲۳۸۵ ۔ از دلاوران آعائی, 

تروس 1:6 - بنیادگذار شهر ترواکه زثرس‌اسبان خوبی باو داده بود» پر 
ار یکتونیوس. 

تروس » ۲:09 از شاهزادگان تروا. 

آروس » 1:0 پسر آلاسترر از دلاوران آشائی. 

ربکا » فتن:1 - از شهر‌های تسالی . 

ترو ایل + عللم1 - از دلاو ران تروا 

تر یو لس: مدوع1۳:۷0 - از شهر های تر یف در کنار رود آلفه . 

تره » ۲۳۵2۵۰ - پسر اژه از دلاوران آغائی . 

تخور-» 1۳۵207 - پمر انرپس از دلاوران تروا که بدست پاترو کل کشته شد . 

تلاموی ؛ صد ص وا٤٣‏ . بر اثاك و پدر آژاکی ۰ 

تلامو لی ؛ صعتوم:جداع1 - زاده تلدموتب پدر آژاکسی ۲ 

تلو لم » عجخام1162 ۔ پسر هراکلس و آمتی و که از سران تراکیه , 

تلمالگ »۽ ac‏ ٣٤ا٤٣‏ - پسر ار لیس . 

لمیر › 1 - شهری در ترواآد. 

تعیر ه » از - از دلاوران تروا له بلست دیومد کته شد . 

لمول » ۲۳۰۵1۶ - کوهی در لدي , 

تیی ‏ 5أ ٤طا٣‏ - الهه انسمتها , 

تند وس + 1606006 - از مجمع لجز أير آسياي صفیر . 

تو اس › ۲۳025 - پر آندرمو از سران اتولی و پادشاه لسوس , 

تو تر اس : عحدط‌یع1 - از دلاوران ای ۲ 

تو تر انسی > 1800۳578015 - پدرا کسیل . 

توسر » ۲ج - پر تلامون و پرادر آژاکی . 

تو گوس » 1005 - از پهلوانان , 





۹٦ 


ضماتم 


و لون ؛ 1 ۔ از دلاررآن تروا۔ 

تتالو » 1۲٤1٥0‏ _ زت آنتترر از راهبات آتنه . 

تتالها » ہوا ۔ خدایان دوخ . 

آیتون + 111740۳0 - بسر لائومدون و شوهر پروردگار سییده دم از بتیاد گذار ان 
شهر روا . 

تیده ء ۳04۵[ بدر دیومد . 

کت ¢ Thyeste‏ ۱ برادر ا کاممنون. 

یکیو س + ناآ ۔ از هترمندان بثوسی. 

تیمو لتس » 1۳:۵2:65 از پیر ات تروا. 


3 


داردانوس ‏ 1202۷ - پسر زئوس و پدر ار یکوئیرس. 

داردالي » ع:جدل1(2 م نام سایق تر و آد. 

دررس ) 10۵۳۵5 - از دلاور ال تر وا 

دایاجور ء ۵۲ید 1(3 - يدر تلپو لم. 

واباموس ؛ ونووجدظ 1‏ از دلاو رات ترواکه بدست بولبرتس کشته شد, 

واناله » 1۲2704 - از هسران زئوس دختر ا کریژیوس و مادر پرسه. 

داجور » اواد - از دلاوران تر وا. 

ددال ¿ ال04 . س تر اشی از سردم اقر یط . 

دراپوس » و127۵ . از دلار ران اشی. 

درزوص ‏ ناوعا[ - ار دللاورات تروا. 

در پاس ء ووچ[ ۔ از لابیت‌ها, 

دریاس + ةرا[ - از مردم ترا که پدر لیکرر کک 

در یویی + ووترا[ ۔ از دلاو رات آخائی. 

در بوس» تہ[ ۔ از لاییت‌ها. 

دلف » #5اماء0 - شهری دردامنة کوه پار ناس, 

دهتر ‏ 1۴6۲ - اله کشت و زرع. وعادر پرزفون, په صفحة ٩۸۱‏ ر جوع کنید 

دمو کوس > ددع13 ۔ از دلاو رات اخاش. 

دعو کو آون : 1267000000 - دسر نيتور از دلارران تروا که بدست آخیلوس 
کته شید 





دمو شون : 12:00 . بر آنتلور از دلاور ات فروا. 

دوتو » 1060 - از فرشتفان دریا, 

دودون : 1۳0004 شهری در تسیر وس 

درو :س + ندع - از فر شتقان دریا. 

دور بهوس » ابه - پر نامشروع پریام. 

دو لبون » «0اادن ](۵‏ بر میتیرس و بدر آپدومنه. 

دو ګالون ؛ «هناد»یع(1 - از دلاوران تروا که بدست آخپلوسی گشته شدي 
دو لويس + بم‌ماهنا - پسر کلیت از دلاوران آخائی. 

دو لو پس › 13010۳6 - پیر لامپرس از دلاوران تروا که بلست نلاس کشته‌شد ‏ 
دولوبها »> مهاه - از مردم تسالی. 

دو لو یون : «وامه‌امنآ - از ر اهبان سگاماندر . 

دولون » «هام(] ۔ بر اومدس از دلاورات تر وا . 

دج اور » تهجععالا یا دئیتر ور صوع:۳8 - از دلارران لیسی. 

دیداس : فدجز(] - پدر هگوب. 

دنام ؛ موغروجب(] - از فر شقان دربا. 

دیور » 1۱0۲6 - پدر آی‌تومدرت, 

دیوررس ء 0۳65(] -« از سران مردم آیه. 

دیو کاس ؛ :1:06 پر اورتلوك بادشاه تر ها . 

دبوعد ۰ ع107:۵0 - بر تده بادشاه ار کولید, 

دیو ؛ 12:0 - مادر آفر و دیت . 

دیو لیر وس 4 ونورہ دا1 دای شراب, به‌صفحه ۲ ر جوع کا 

د پیر ؛ ۳۵ب«وز۵] - از دلاوران آخائی, 

د پیل » ع(رمزظ - از دلاوران آخاش. 

د لیفو پ » ام آم4 _ پسر پریام. 

د لیو ون؛ 102000 - پسربر گاز ازدلاوران تروا که‌یدست | تاممنو ن کشته‌شد, 
ذد لیو يت ء عوزم 1310‏ از دلاوران ثروا. 

دلبو کوس مویایم:»(1 - از دلاور آن آضائی . 


ر 


راد اما نت + Rhadamante‏ - بسر زر وس ۳ او رو پ. 


رزدس + دا رودی در ترواد. 


۹A 


رودیوز » ععداله اا ۔ یا رو دیوس RAhadios‏ رودی درتر واد. 
ره » ۳۶ بار تا ۲۳62 - زن کر و نوس و مادر ژئوس و هرا 
رموس ۽ نادعلا - پیر بیر ». 


ر 
زله : 74122 ۔ از شهرهای تر و آد. 
زوس + کے - پر کرو لوس وبرادر و همر هرا خدای خداآیان. ده صئیعه 
YT‏ وجرع کنید 


۰ 


3 
ژاپت ۰ عمد[ - پدر پرومته و آپیمته یکی از اهریمنان. 
ژاردای » مدلاو[ ۔ از رودهای اليد . 
ژازوی » «صعول یا ایز ون معا - از شاهان ملنوس . 
ژ لزه ء ع۵ع2(۲) - دریاجه ای در لیلبی . 


کف 

ماتیوس + وناراد ۔ از دلاور اب تر وا 

سا تيون + ماما - ز اینده رودی در تر وآد که از دامنة جنویی ایدا پدر پای 
تندو س ۳ علیج آدر امیتیون مر ود , 

سار دون ۰ (527۳60۵ - پر زئوس و لائورامی از سراب یی 

سالاهان 4 :52۱۵۱۳۴ - زر پر عفرو ف خلیح سارو نگ * 

سافق تر اس ۽ 33000010۳402 ۔ جر یرء آی در عب رود هر . 

داعو س > وو مو5 - از مجمم الجر ایر پونان . ۱ 

التو رطا ء ۵۵۵۵۵ - نژادی از مردم و عش تالی که نمی از ایشاب انان 
و لیمی. دیگر اسب برد ( قتطوره ) . 

ساتقار ¢ 52080۳6 - پا سنجار رودی در بیتبی . 

سپارت » مدع 5‏ يا لاسدمرن شهر ممروف یونان در کار روداوروتاس ۰ 

سريوي + 008ع) - مر آخور هکتور . 

سپر کیواس > هنازااج5۳۳ . رودي در تسالی نز دی منتیوس . 

سیو » داخ5 - از فرشتقان دریا , 

ستر و فیس » کاطاورص؟ - از بهلوانان , 


فهرست اعلام ۷۹۹ 
ستجور » 3:6۲ - از دلاوران آخائی , 
تلا لو س یناهاغم9:04 ۔ از دلار رال تروا. 
نتتلو س ۽ وبآغم ٤ا5‏ ۔ از سر ان مر دم آر گوس بسر تایانه ۰ 
ستبلی ۰ ×51 - رودي در دو رخ 
نگیو س » وںاطعنا5 - از دلاوران آخایی از مردم آتن , 
سغالتان » معام الوطم - مر دم کشور اولیس . 
فلوس » واا آم5 ۔ پدر اياز وس . 
سفیس ۰ مووزاام غ _ نام در یاجه ای . 
سوها در 502020022 - با گز انت رودي در آسیای صفیر دز تر آود . 
نکاما ندر پو س » وبااال روص ھ5۲ ۔ از بهلوانان تروك. 
نها لدر پوس ¢ Scamandrhıs‏ - ر جوع شود بآستیانا کس 
سای + 590012 - بندر سیتر . 
سلادون ۰ تلد ۔ از رودهای الید ‏ 
سللاژ ‏ عوداغ؟ - از بهلوانان . 
سل ها » 5ع5۶(1 - پام آرراب زثرس در شهر دودون * 
سلٹس ؛ کرغااع - رودی در تر و آد در تسیر وحی , 
سمته » ع٤ mint‏ - از القاب آبولونْ ۰ 
سنه » 56060 - از پهلوانان . 
سو کوس : ۹065 - بسر هییاز از دلاوران قروا , 
ولیم ها دیص رامک - مردمی از لیسی , 
سه ۽ 5وج درو اژه های تر وا . 
سییر فون » 10۳100 - بسر ایقیت از دلاو رات تر وا . 
سیر + ۷۲۳۲۵ - یکی از القاپ آفر ودیت بمناسبت نام جزیر ه رس . 
سپر ی + اام - از خداو نداب درجه دوم . 
سیل + »ا(جا؟ - کوهی در لدی . 
سیر + اطع ۔ از جزایر لا ؟ونی . 
سبدو فی ۽ عادولا - شهر معر وف فتیقیه . 
یروس 5۲5 ۔ از جزرایر پونان - 
سیر + ٤‏ تامرو - پر ائول بادشاه افر " 


سن & SCE‏ - دروازه عاي تر وا - 


.مق 


صمائم 


سه + 556 - ندز آنتترر , 

سیگون ؛ نزو پا ییون عمونز5 از ثير‌هاي اخائی , 

سبو لی ھا » وہعاہدعإے یا سیکونها :۵0065 - از مر دم راید , 

میا ء واا ۔ از نواحی پرذان . 

سیعند یس : کال دصرت ۔ یا کال مرعی که بر کی آثرا دوم کرش دار آسیا 
داه اند . 

سیمو تو که : 0۵6بن) - از فرشت گان دریا * 

Cymodocé + au gaa‏ . از فرشتگان در دا 

سیمو لیر توس + نوله ]5 - از دالاو ران تروا . 

یهو لیس ؛ ٩۱۳۱۵15‏ - زودی در ترم اد در اسای صغیر که امر وز مندره مینامند. 

بض ھا » و۹10 ۔ سا گنان لمتوس که راهزن و غارتگر بردند , 


اسیتیر اس + 0۷۲۵5 - بادشاه اقفر نطس . 


ِ 
ر 
شدیوس ‏ رطع ۔ از دللاوران فوسدولیسی . 
شیر ون » محعالان)-موجودی انسانه‌اي ارسانورهای تالی ده در مائهایی باسکو لاب 
یاد داده لو د , 
شیمر > 2۵ . عفر ينی که یی از آن شیر وذیمی بز ماده بود و دم از دها 
داشت و شراره ۳ دوانش حت . 


اف 


فا کاس + و۳۱۱۵ - از دلاو رات تر وا 

فالس + وخهآه۳ - از دلاو رات ترو آ, 

ب » وعطا ۳(:۵‏ از شهرهاي یونات. 

کی » Phrhie‏ - ناحيه‌اي درار گوس متعاق باخیلرس . 
فیا . وط۴ ۔ از تواحی یوتان. 

يئو آس ۰ ۳۳:۵۱۵۳۵5 ۔ سر کر دة میر میدونها. 

فو تس + ۳۱00۰۵5 - سر زمین شی . 

راد هون > Phradmen‏ . از بپلواناند. 

فر س : ۳۳۵۲۵۶ _ ناسيه‌اي و شهری در مستی. 


فهر ست اعلام | . ار 
فر کلوس : ۴۸٤٣٤٤٤‏ بر تکتون ازدلاوران ترواکه بدست مریو نکشته شد. 
فروز » ۳۳۵۳۵۶ - از فرشتگان دریا۔ 
رو لیس ء ۳۳۵0۷5 - از زنان تر وا 
فر بزي » عذع(:ط 2‏ از تواحی بوناد. 
فلز 6۵ع۳۵ - بر هفای‌توس, 
قستوس » ۲۶56۵ - پر بور از دلاوران _مثرنی که بدست ایدو.نه کشته شد. 
فوس + وم۲:ع ۳۳‏ از شهر های اقر یس , 
اخ پان 4 فدعاع ۳۳(۵‏ از مردم تسالی. 
قنوپی ؛ ۳۳/0۵۵6 - از دلاوران تروا پدر فورسين و پر آزیوس. 
فو بوس » وناداع۳!۱۵ - په صفح ٩۷۷‏ ر جوع کنیا . 
گر پاس :۳۳۵۲۵۵ - بدر ایلیونه, 
اورسیس > ۳۳۵۳۵۷۵ - از »دلاررآن فریزی. 
فوز بای ؛ وداونه۳۳ - ندر ابیز ائود. 
قوسد » ۳۳۵۵۵ - ناسیه‌ای در میات الى وبترسی در جنوب لو کرید و شمال 
خایج کورنت . ۲ ِ 
فولیکی ؛ ۳۵۵۵۱۷ پر آیتور و مربی اخیلوس, 
فھ . ۳۳۶ ایا عاعط۳ و پا نر ! ۳۲۵۲۵ ۔ از شپرعای الود. 
فیداس > و۳۳ - از دلاور ان آئن. 
فیلاص » دار۴ - جد آودور و پدر پولیمل از سر ان مر میدونها. 
فیلاسه ؛ ۳۳۲[۵۵۵ ۔ شهری در تسالی, 
فیلاك , عنوداز۴ - از دلارران تروا, 
فیلو مدوز ۽ مدنان۳۳۱0 ۔ مادر ترس 
قلة » ۲۳۳۱۵۶ - بدر مر س. 


ك 
ابر و س 4 فیراعت با کابر ماوت از څهرعغای هلسبر د. 
پان › جهن ۔ ار پهلر اناب ونان قدیم بسر استینومه و هیبرنوئوس. 
اوس ؛ :80۷ - از شاهز اد گاب تر وا, 
کاد فوس : نادلو - ملرسس خاندافی از مردم بئوسی. 
کار ذ اهیل » 29۳00۳071 ۔ شهری درمستی . 
کارز » عاد - رودي در ترواد, 


ضمائم 

کار و اي :2۳۵05 - پر ییاز از دلاو رال تروا, 

کاری ؛ 2271۴ - سر ز یش در آسیای صذیر در ګتار درياي اژه. 

کار پس + لاهن هر عفبائیستوس, 

اسالدر » eإلد‏ وود _ دتتر پریام. 

کاستو و » ۲ناکقت) - لسر لدا و بر ادر پولو کس. 

کایتیا لیر ۲شاتووت دزد بر یام . 

اتور + ەلەت - از دلاران تر وا 

کا تر پوس » اوت - مرآخور آ کیل که بدست دیومد گفحه شد . 
الس 4 »21 یا یدیس مر غی که برخی آنرا بوم گوش دار اسیا دانته‌اند 
لاس : وان - پسر نستور از بیشتویان : 

لکو دون « Chalcodon‏ - از پهلو اناد . 

الکو ن » دهعاهدان ۔ از میر میدونها . 

اناي » Caliente‏ - از فر ان حریا . 

فار » eاامتااوت‏ ۔ از فرشختگان دریا 

#لدون ۰ صملاو ۔ شهري در اتولی . 

الکو تون ء جحاص‌تاادت - کوهی در تروآد . 

کیشر » 22۲5۳۲ - نام رردی . ۰ 

كتتاث » ادها - يدر آمقیمالك ۰ 

کرالاله » ۳۵:۵6 از جزایر بوئان 

کر تون : ٢0ء‏ _ از پهلوانان . 

تر سفو س : وناب - از دلاوران تریآ. 

کر مبداعاس > عدجرولزورع() - از دلار ران تروا , 

آتر و عپو س ء سا0ا - از دلاوران ثروا که بدست توسر کته شد . 
کر وعیوس + باص نعطت - پسر نله از دلاوران پلرس . 

کرو فیس »+ نانس درطا - یسر پر یام که بداست دیبومد أسير ثد , 
کر ومیوس > و۳0 ۔ از دلاو رات لیس . 

کر و وس 4 ۳0005 با Cronos‏ - بدر زلوس پر ورد کار کت ودع ۱ 
کر چرس » جقوبطات - کان معید آپو لون . 

کر ورو میس + باص یط مور - دشتر آ گامتون و کلشنتر . 

کر ارہ ء 20۳۵4 - از تواحی یونان ۔ 


او لون : ۵۵0 - بار لیگومد . 

کو پوس » امات - از دلاور آن پئوسی , 

۰ قاممنون‎ | j - Clytemnester + jaar 

کلیتو س » دنل ۔ پسر پیزنوراز دلاوران تروا ۔ 

وه مان - بسر انریس ۱ 

کی » ۲۲۱6 ۔ دسر لا توعلو نب از پیر ال تر وا . 

کلیس ۰ ارات ۔ از شاهزاد گان تروا ‏ 

قوس کارا - بدر ژالتور . 

کلیمن ۰ 01۳۳۳۵0۶ - از خدمتگار ان هلن . 

یھی ء عصغص پات ۔ از تشر بد ها . 

لتو بول ء عآنتامغان از دلاوران تروا 

کاو باقر » ۲٤میا‏ - دختر مارپس و ایدس زن ملتاگر , 

کو بر ج » ۶ - بسر پلویس , 

گورافوس ‏ وناد۵۳) - از دلاور آن لیی ۳1 بدست اولیی کته شل 

رالوس ۽ ک5نادو عو ۔ از دلاو رات آخائی مر آخور عربون که بلست شکور 
کشته شد . 

کور لها ء :ها طایفه اي از مردم اترلی . 

اکور لت + ۵۳1۳۱۳#) ۔ از شهر‌هاي یوناب ۔ 

کوس ؛ وو - از حزایر بوئان , 

کو کو لها » وجمباهت ۔ مردمی چادر نشین ر بیابان گر دماند پلاسڑ سها که در پاریونز 
و پلافلا گرنی بردند وبرخی در اطراف هراکله تا کایادو کا ( کابادوس ) 
و کنار رود پارتنوس میزیتند , 

کو لون » C٥0١‏ - بر آنتنور . 


گے 
مار گار » ۸722۳6ت) ۔ یکی از عله هاي کره ایدا , 
الا ه » عختهاوت) - از فرشتگان دریا . 
کاذیعد 0(۱۵۵۵وی) ۔ شر آپدار زئرس , 
لیید + Ganymede‏ - از شاهز اد گاب روا 
کر افیف » عدا2۳2۳۱۵0) - رودی در تر واد . 


A.1 


مانم 


رات »212016 - رودی درلیسی وترواد درجتوب آناترلی که بدریای روم ریز د 

گر الت » ۸2006 نام اسب عور . 

لو سه ۽ فتناهات - از فر شقان دربا , 

ملو لو س ناوات ۔ از سران لیسی . 

و رژ صون » «داطارچrدG‏ - پیر پریام . 

ور گون : 20۳6006 - دوشیزة زشت روي و بالدار که مار پجای کوان 
داشت و سه موجود زیانکار که بهر کس میرسیدند او را سگ میکردند . 


ل 
لایت فا ؛ وع اموا ۔ بردمی از سرزمن تمالي . 
لالوی + مص ەچو] _ از فر شان , 
#ر پس» ا1۲ ۔ شهری در آسای صفیر . 
لاسدمون : 1204060۳6006 - پاسپارت از نراسی یونات و شهر مروف در کنار 
ر رد او ر وتاس ۰ 
لاپرس ‏ دام ہوا - از شاهزادگان تر وا . 
پاپوس ونام ہوا - تام اسب هفتور , 
لا لرت : هآ ۔ از پهلر انان ۱ 
ار سه + 13677 - پار آلسیمدو هد . 
اتو تو له ؛ دندمآ - نادر لفائرن و پرلیدور , 
لا لود اماس ؛ فدجدلهد1 ۔ از دلاوران تروا 
لو داهی 4 1200271۶ - دختر بلوروفون مادر سارږدون , 
تا تودو کوس 4 130005 - بسر آنعور از دوراب تریوا. 
۲ لو دو لو س e‏ دناعت ٹم ھا ۔ از دلاو رات آخانی ۲ 
لاودیسی ؛ ع-:1200 - دشتو بریام رن هلیگانود . 
لا لوویی > ]1209 - دشتر آگاممنون و کنر . 
لاتو گون : 6موهها - از دلاوران آخائی . 
لا لو لو فوس + عاده‌وه‌صا - از دلاوران تروا. 
لا تو مدو ن + Laomêdon‏ = پر ایلرس و بار پر دام ۹ 
تو › 16۵ یا لاترن 12:0۶ - مادر آپوئون وقربوس و آرتمیس و رقیب هرا 


و شوق زوس . 





فهر ست اعلام A.oa‏ 
لبوس » دام - نام قديم جزيرة عتيلن . 
لوس ۽ :0ع ] ۔ دماعه تر واد : 
لک ها » عع ام1 - طایفه ای از مردم کاری , 
لموس ۰ :1۳0۵ - از مجمم‌الجزایر پونان . 
او کرس + 0»۳85] ۔ یا لو تر یذ *:م10 از نواحی یونان . 
لو کوس ء ددت‌ناما - از یاران اولس که پدست آنتیف کته شد . 
له آرت » ع-۳عما . رجوع شود بلاثرت , 
بر لس ؛ 1۳۳055 مب آز شهر‌های تر و آد ۰ 
لیزاندی ‏ 200۳و( - از دلاوراب تر و 
وی » ءن(1 - ناه ای از آسیای صفیر . 
لكان aor‏ را - پر بریام و لائوترله‌که بلست آغیلوس کشته شد. 
لمکالون : ”معا ۔ بدر باندار از دلاوران ليسي. 
وخوس » و۲۷۵ - از شهرهای اقر بطس. 
لیکو رگ : e‏ داچ ںا ۔ نادشاه آر کادی. 
لیکو س ‏ دازآ - از ډلاورات ترواً. 
لو فر رن : دوم بآ - از دلارران آخائی : 
لیکو فو لت »> ج1 oطمتج‏ رآ - از دلاوران ترواه 
لیتو مد : 1۷۵۳۵0۴ از دلاوران آخائی " 
لیمنوری » ۱۳06۲6 از فرشتگان دریا . 
اللو کر بت ء 10:6 از دلايران آخاتی , 
لو فته » 1600066 از دلاو رات تالی ۰ 
ليت » 1806 ير آلکتریون سردار بثرسی. 


۴ 


مار یس » مامد - از بپلوانان, 

هار س ؛ ۷۱۵5 ۔ پرورد کار جنگ . 

عار پس» ۳1۵۲۱5 - از دلاوران تروا. 

ماستور > aor‏ ۔ از بپلر‌اناد. 

ما 5ائون ‏ 3۱۵۵07 پر اسکولاپ برشت لشگریان آخائی. 


زر لا بست : Médésicaste‏ . دشر دريام زك ايمر یر س. 


A-٦ 





مایم 
مر مروسص > ون6۳0:۵۳] - از دلاو ران تر وا . 
مرو چس ؛ 3۱۵6۵۲6 - پیش ڈریں از سردم پر کوت. 
هر ون +  ۳)4۳۱00‏ بسر مول سر کرد مر دم افر يطي . 
مزس : ۸0۵08 یاماس پر فله از سران مردم آخائی. 
مخلي + طاطج - از دلاورآن متري. 
تور : مه _ از دلزوران تروا. 
ميته + ۷۱۵ - سر تالائوس و پدر ار ریال از مر دم آر کوس 
مسیته ۽ جوا - يسر ائیوس از دلاوران آائی . 
مس » اغ - چشمه‌ای در تسالی . 
مس » اچ4 - يامژس پر یله از دلاوران آخائی . 
هلاس ء عد[ع۷۱ - يسر بو رنه 
هلا اتبو س + مداغ - از دلاو راد روا 
علا لیب » عرمpامواغM‏ - از دلاورات تر وا. 
ملثاگر » 46828۳2 - بسر او نه . 
هلیت ‏ ۱۵16 _ از فر گان دریا, 
فس » ۸60۲65 - از سران سیگرنی. 
متور : ۷۱25۵۲ - پدر ایمبر پوس از سران ترو ا, 
هتر وس > داوم از دلاوران تروا, 
هته » »1۵۵96 - سر کردة مردم آتن. 
مته + ۱/۵06۶ _ از دلاوران آخائی که باست شکور اشته شد. 
منشو س > ددع0 - پرآرئثوئوس و فیلومدوز ؟ه بدست باریس کشته شد. 
منلاس » که[30406 ۔ پر آتره پر ادر | ثاسمنوت یادشاه لاسدمون. 
منو سیوس » ۵وتتمصمء ۷ - پدر پاتر و کل و پسر آ کتور. 
منورن > مممغ6 - از دلاوران تروا که پدست آلرنته کشته شد . 
موریس › رمه - از دلاو ران آسکانی . 
موريس › و۷0 - از دلزوران تروا. 
مو لوس ۽ 5دا - بدر مریون . 
مو لبو س +ودااں 1 ۔ از دلاوران تروا. 
عولیوی ؛ 00ا0 - عیرآخور تمبره که بدست اولس کشنه شد , 
عو لپوی : Mullion‏ ۔ پسر آ کتور . 


هید ون » ۸۱۲۸۵0۶ - بسر آتیمنوس که بدست انتیلو لك که شد , 
میدون » ۸۵00 - از دلاو ران پتونی که بلست آخیلو سکشته شد . 
یر مید و لھا + sہملاص۲ر1‏ .از مردم یو نان . 

فیس ۰ 3۷065 شهر قدیم آر گر ید در بو نالا, 

مید و ن + تلچ رظ ۔ از نواس بوناد , 

میگدون » ادل عا - پادشاه فر یژی . 

میفت + ۷۱۵۲6 یا مین ۳۱۲۸65 - بر اون پادشاه لیر نس . 
عینو س ؛ ۹۱005 - پر زئوس و اروپ و پدر در کالیون . 
هیاس :۳:02 با مینه ۷۱۷۵۵۶ - رودي در ثر یف 

مون › ۷606 - از سران بشرسی . 

و نی + ۸۱۵۵0۱6 - ناجیه ای از سر ژ مین لیدی و نام سابق لیدی , 


ك 
لانیاد‌ها : ءeلەتە‏ - فرنتکان آبها . 
نائیس » حتدلط - از فرشگان دریا . 
لره ۰ ۳۱6۵6 - تدای دریا بدر تتپس . 
فر ندها . :۳۱26106 - دران «تر هه شدای دریا که بر درپای روم خدایی میتر دند 
نره » 6۵و - از فرشتگان دریا , 
نتوو ۰ 6:۵۲ - پادشاه پیلوس پر نله . 
نله ۽ ۷۵166 _ پدر نتور . 
نعرت » Nêne‏ - از فرشتگان دریا . 
آو آ+ون » ۳۱0/۱۲07 از دلاوران پیلوس . 
نو مون + 0غ - از دلارران لی که بدست آرلیس کته شد . 
بر لیون » ہیور - از کرعهای ترا کیه . 
با فی(۷ - با نیز رن از کوههای ترا کیه . 
یوب ؛ ۳۷:06 - در تانتال وزئوس رزن آمقیون پادشاه تب . 
نتو جو ام : ۳۷60:۵۵06 -بسر اخیلوس ودئیدامی . 
ترس »۱۱6۶ - از فرشتگان دریا , 


AA 








و لوس : ا٥٤۷‏ الھة ژیبایی که از کف دریا بوجود آمد وسمولا اورا یکل 
زنی نمایش میدهند که از امواج بیرون میاید و گیسوان خود را تاب‌میدهد. 


® 


شادس + ۲1:۵5 - شدای دوزخ و سرزمین مر د گاب ونام این سر مین , لدصفحه 
A‏ ر جوع کنید 

ار پالیون » ده‌ناد۲۵۳ ۔ از شاهزاد قان پافلا گرنئی . 

هارمون + موہ H۲‏ ۔ از مراب تر وا 

هالی » عزاو ۔ اژ فرشنگان دریا. 

هالیز و ليان > 6 . از مر دم یوناب . 

شاایوس > دد)|ه ]1‏ از دلاور ان لیسی ., 

امو پاون : دمدوه:::۲ - از پهلو انان ‏ 

طبه » ۳۱۵۷4 - الهه جوائی و نای خدایان دشتر زوس وهرا 

هیتایور » -مجنع1 - رودی در تروا. 

هرا 1160 - عبر ژلوس خدای خدایان و طر فدار پونانیان در جنگ تروا. 
په صفحه ۷۳+ ر جوع کید . 

هر کول ° ۳۱۵۳۷ + مدر وف تر ین پهلرانان بوتان . 

یس ۰ ۵ - پیام آور زوس و درورد کار باز رای و دزدی به صفسهٌ 
و ر جوع کنید ۰ 

هر موس ء ودارا - رودی در آیدی . 

هذا یتوس : ومقهع1۵( - پر ورد گار آتش و فلز پر زوس ودرا به صفة 
6 زر جوم کنید , 

هتو س ؛ ںام٥۲‏ - فرزند زلوس خدای آقش دود انگیز . 

اعد ی 12۵06 دشر ار سینو توس که سور اسیر کر ده برد . 

هکتور : :11600 - پسر پریام ویزر گترین بهلوانان تر وا , 

هکوپ » ۲16 - زد پریام ومادر هکتور وهلنرس . 


فهر ست اعلام ٩‏ ۰ ار 
هلان ۽ +لدااء1 يا هلاس «ةأاء3 - شهري در تالى , 
علو + Hellespont‏ . نام باستانی داردانل , 
صل : ۲۱۶۱۵۳۵ ۔ زت متلاس . 
فلو س : ومغ ا1 - بسربريام . 
دیلی4 › 1161126 - شهری در آغائی , 
لیا تون : طصدت:(ع1 - پسر آنتنور ۰ 
همون + وه :11 - از سران پیلوس . 
هو پوس ودااد ۲۱ - از بهلواناد . 
از » »ودج ما3 - از دلاو رات تر وا 
عیبر و کوس » دناطاعن۲۱۷۳#۳ - از بهلرانان آلید پدر ایئیمونه . 
عیبر ور + ۲۱۷۵۳۵۵۲ از دلاوران تروا. 
طبر ۵ 6 ae - Hyper‏ ای در ار گوس . 
قنور ۰ 1۷۲۶50۲ - بر دولوییون از دلاوران تر وا . 
هیپئور + ۲3۲۶۵۵۲ از پهلراناد , 
شو بلاصی ء ءاتداجدج11۷ - شهري دردامنة کوه پلا گوس درمیری , 
عییو تو ٹوس › تام اتم ما3 ۔ سر کرد؛ لت‌ها . 
طیبو تو توس + ونام )دمم - بسر بریام . 
شیو یون : مداامم۲1:2 - از دلاو ر آن آسکانی که بدست مریون کش شد . 
هو تون : «دان۵ع11۱2 - از دلاوران تروا 
تعسو دام Hippodame ٫‏ - از دلاو ران تروا که بدست اولیس کشته شد , 
هیوداماس ‏ ددججدهومج14 - از دلاوران تروا که پدست آخیلوس گشته شبد . 
هیودامی » ne‏ دلمممH‏ - دختر انکر رن آلکاتوئوس . 
سيو دامی : 0271م م31 - رل بر ولوس . 
هو کو لون » مەعدمم۳ - از دلاوران تراک . 
«#پولوك « Hippoloque‏ . پدر کاو کرس از سران لیس . 
پو ما کو سء ناعو ممما ۔ پر آنتیماك . 
سیو مو لو گها : مامص ممما - از سکاهتی ( سیت ها ) چادرنشین . 


At. 


ضماتم 
هیپو نو ٹوس ؛ امہ ممم:H‏ - از دلاوران آخائی , 
هبل « Hypispyle‏ - از بهلوانان ۱ 
هیپدا ؛ 11۷۵۵ - شهری در ليدي , 
هیر ا 11:2 - هری در مسن . 
هیر تاسی ؛ ۲1۱۲۳۲۵۵۵ ۔ از دلاوراب تر وا , 
غیر مپوس ؛ عدا ۲۱(۳7‏ از دلاورات مسي . 
هبتا لون » 1116080۳ - پسر لائونون برادر بریام . 
ےتا لو ن ؛ ۲1۱6۵۲۵00 - یدز ملانیپ , 
هیلا ء 4ا۲1 - شهری در پلوسی , 
سلو س ؛ :نا[۳۱۲ ے رودي در ليدي , 


شله ۽ ۳114 - شهری در بوس . 


ش 


یاز ورس » 8 مه وسر سفلوس از سر ان مر دم اتن